معرفی سریال‌های دنیای Game of Thrones که در دست ساخت هستند

شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳ - ۲۱:۱۹
مطالعه 30 دقیقه
ویدیو معرفی سریال های دنیای بازی تاج و تخت
در حال حاضر هفت سریال مختلف در دنیای «بازی تاج‌و‌تخت» در دستِ توسعه هستند؛ در این ویدیو/مقاله، تک‌تکشان را معرفی کرده و تمام اطلاعاتی را که باید درباره‌‌شان بدانید، گردآوری کرده‌ایم.
تبلیغات

وقتی در سال ۲۰۱۹ مجبور شدیم تا فصل آخر «بازی تاج‌و‌تخت» را در بینِ بدترین فصل‌های تاریخ تلویزیون بگذاریم، درمانده‌تر و بدبین‌تر از آن بودیم که بتوانیم روزی را تصور کنیم که دنیای فانتزی جُرج آر. آر. مارتین را دوباره در بینِ بهترین سریال‌های تلویزیون خواهیم دید. اما «خاندان اژدها» با شعله‌ور کردنِ مُجددِ اشتیاق‌مان برای دنبال کردنِ دسیسه‌چینی‌ها و کشمکش‌های سیاسیِ وستروس، خلاف‌اش را ثابت کرد و آینده‌ی روشنی را برای این برند رقم زد: به قول معروف، «آنچه مُرده است هرگز نمی‌ميرد، بلکه بار ديگر برمی‌خيزد، محکم‌تر و قوی‌تر». موفقیتِ این سریال در جلبِ دوباره‌ی اعتماد طرفداران و تکرارِ آمار بینندگانِ سرسام‌آورِ سریال اصلی، سبب شد تا اچ‌بی‌اُ با جدیتِ بیشتری روی دنیای مارتین سرمایه‌گذاری کند؛ به‌طوری که هم‌اکنون حداقل شش سریالِ اسپین‌آف براساسِ دنیای «بازی تاج‌و‌تخت» در دستِ توسعه هستند (با تاکید روی «حداقل») که هرکدام از آن‌ها، ما را به نقاط مختلفی از جغرافیای گسترده و تاریخِ وسیع دنیای مارتین می‌برند.

لطفا برای حمایت از فیلمزی در یوتیوب تماشا کنید

در نگاهِ اول، ساخت این تعداد سریال، برندِ «بازی تاج‌و‌تخت» را با خطرِ اشباع‌شدگی مواجه می‌کند؛ اما نکته‌ی دلگرم‌کننده‌ای که باید درباره‌ی فرایندِ تولید آن‌ها بدانید این است: نخست اینکه، اچ‌بی‌اُ در زمینه‌ی اطمینان حاصل کردن از کیفیتِ بالای آن‌ها، به‌طرز وسواس‌گونه‌ای سخت‌گیر است. درواقع، گرچه این شبکه بیش از ۳۰ میلیون دلار برای ساخت اپیزود اول سریال «ماه خونین» با بازی نائومی واتس هزینه کرده بود، اما درنهایت، تولیدِ ادامه‌اش را لغو کرد و «خاندان اژدها» را جایگزین‌اش کرد؛ چون این اپیزود موفق نشده بود در حدواندازه‌ی استانداردهای «بازی تاج‌و‌تخت» ظاهر شود. پس، برخلاف دیزنی که با اسپین‌آف‌سازی‌های بی‌رویه‌اش، آسیبِ جبران‌ناپذیری به اعتبار برند مارول و جنگ ستارگان وارد کرده است، اچ‌بی‌اُ مراقب است مخاطبان را از بزرگ‌ترین ماشین پولسازش دل‌زده نکند. نکته‌ی دوم این است که در بینِ این شش سریال، فقط یکی از آن‌ها وارد مرحله‌ی تولید شده است. پس، حضور این سریال‌ها در این فهرست الزاماً به‌معنی تولید شدنِ همه‌ی آن‌ها نیست، بلکه فقط به این معنی است که یک نفر دارد روی فیلمنامه‌ی آن‌ها کار می‌کند. و مهم‌تر از همه، خودِ مارتین تاکید کرده است که او عمیقاً در توسعه‌ی هرکدام از این سریال‌ها دخیل است و روی وفاداربودنشان به کتاب‌ها نظارت می‌کند. پس، با این مقدمه، برویم سراغِ آشنایی با تمام اسپین‌آف‌های «بازی تاج‌و‌تخت» که هم‌اکنون در دستِ توسعه هستند:

دانک و اگ، شوالیه‌ی هفت پادشاهی
کپی لینک

۱- ماجراهای دانک و اِگ

کپی لینک

Tales of Dunk and Egg

مجموعه کتاب‌هایی که سریال «بازی تاج‌و‌تخت» براساسِ آن اقتباس شده است، «نغمه‌ی یخ و آتش» نام دارد؛ تاحالا پنج‌تا از کتاب‌های اصلی «نغمه» منتشر شده‌اند، اما هنوز دو کتاب دیگر در دستِ نگارش هستند تا این داستان را به پایان برسانند. مجموعه‌ی «نغمه» اما شامل چند کتابِ جانبی هم می‌شود. «دنیای یخ و آتش»، که به شرحِ تاریخ، فرهنگ و جغرافیای وستروس (و فراتر از آن) اختصاص دارد و جلدِ اولِ کتاب «آتش و خون»، که تاریخِ ۳۰۰ ساله‌ی حکومتِ خاندان تارگرین بر وستروس را روایت می‌کند. اما هنوز تمام نشده است: مارتین یک سری داستانِ کوتاه هم در دنیای فانتزی‌اش نوشته است که «ماجراهای دانک و اِگ» نام دارد و تا حالا سه کتاب از آن منتشر شده است. وقایعِ «ماجراهای دانک و اِگ» حدود ۷۵ سال بعد از اتفاقاتِ «خاندان اژدها» و حدود ۹۰ سال پیش از آغازِ رویدادهای «بازی تاج‌و‌تخت» جریان دارد. حتماً یادتان است که «خاندان اژدها» زمانی آغاز شد که ویسریس تارگرین بر تخت آهنین می‌نشست؛ او پنجمین پادشاه تاریخ سلسله‌ی تارگرین بود. در مقایسه، «ماجراهای دانک و اِگ» همزمان با پادشاهی دِیرون تارگرین دوم اتفاق می‌اُفتد که دوازدهمین پادشاهِ تارگرین محسوب می‌شود. ما می‌دانیم که واقعه‌ی رقصِ اژدهایان، جنگ داخلیِ تارگرین‌ها، به مُنقرض شدنِ اژدهایان منجر می‌شود. پس، «ماجراهای دانک و اگ» در دورانی اتفاق می‌اُفتد که دهه‌ها از مرگِ آخرین جوجه‌اژدهای تارگرین‌ها می‌گذرد. اولین چیزی که درباره‌ی «ماجراهای دانک و اِگ» باید بدانید این است که این داستان نه در زمانِ جنگ و کشت‌و‌کشتار، بلکه در زمانِ صلح نسبی جریان دارد؛ همچنین، «دانک و اِگ» در مقایسه با داستان اصلی، مقیاس کوچک‌تر، شخصیت‌های کمتر و روایتِ نسبتاً ساده‌تری دارد.

برخلافِ داستان اصلی که در یک شرایط آخرالزمانی اتفاق می‌اُفتد و مُدام میانِ زاویه‌ی دیدِ کاراکترهای مختلف که هرکدام در نقاط دوراُفتاده‌ای از دنیا ساکن هستند، جابه‌جا می‌شود، «ماجراهای دانک و اِگ» هیچ‌وقت زاویه‌ی دیدِ دانک، شخصیت اصلی‌اش را ترک نمی‌کند. علاوه‌بر اینها، برخلاف داستان اصلی که بیشتر روی زندگی پادشاهان، شاهزاد‌ه‌ها و درباریان متمرکز است، «ماجراهای دانک و اگ» رابطه‌ی نزدیک‌تری با رعیت و مردم عادیِ سرزمین دارد. این حرف‌ها اما نباید باعث شود تا «دانک و اِگ» را دست‌کم بگیرید: این داستان‌ها نه‌تنها گذشته‌ی برخی از افراد برجسته‌ی تاریخ دنیای مارتین را شرح می‌دهند، بلکه رازهای کنجکاوی‌برانگیز خودشان را دارند؛ نه‌تنها از لحاظ تماتیک، مکملِ ضروریِ داستان اصلی محسوب می‌شوند، بلکه قهرمانان مجموعه یعنی دانک و اِگ هم این پتانسیل را دارند تا برایتان به محبوب‌ترین شخصیت‌های جهانِ «نغمه‌ی یخ و آتش» تبدیل شوند. اولین داستان که «شوالیه‌‌ی خانه‌به‌دوش» (یا «شوالیه‌ی پرچین») نام دارد، ما را با این قهرمانان آشنا می‌کند: قهرمانِ ما مردِ جوانی به اسم دانک است؛ او نه‌تنها یک نجیب‌زاده نیست و از اعضای یک خاندانِ بااصل‌ونسب محسوب نمی‌شود، بلکه از تبارِ خاندان‌هایی با خونِ جادویی مثل تارگرین‌ها و استارک‌ها هم نیست. درعوض، او یک پسرِ حرامزاده‌ی یتیم است که هیچ‌وقت والدین‌اش را ندیده است و در فلی‌باتم، محله‌های فقیرنشینِ بارانداز پادشاه، بزرگ شده است و اولین خاطرات‌‌اش به زندگی در کوچه‌پس‌کوچه‌های کثیف و بدبوی ناحیه‌ی لگدمال‌شده‌ی پایتخت بازمی‌گردد (حتما یادتان است که داووس سی‌وورث از سریال اصلی هم اهلِ فلی‌باتم بود).

دانک آدم خیلی باهوش یا مبارز خیلی ماهری نیست، اما به جاش، او نه‌تنها خیلی بلندقامت و پُرزور و بازو است، بلکه مهم‌تر از همه، او آدم خیلی خوش‌قلب و شرافتمندی هم است و دُرست و غلط سرش می‌شود؛ خصوصیتی که در دنیای وحشتناکِ مارتین، از یک طرف، ارزشمندترین خصوصیتی است که یک نفر می‌تواند داشته باشد و از طرف دیگر، حفظ و نگه‌داری از آن طاقت‌فرساترین کار است. وقتی دانک بچه بود، شوالیه‌ای به نام سِر آرلان، او را به‌عنوانِ مُلازم‌اش انتخاب می‌کند. سِر آرلان یک شوالیه‌ی نجیب‌زاده‌ی شیک نبود، بلکه یک شوالیه‌ی پرچین، یا به عبارت دیگر، یک شوالیه‌ی خانه‌به‌دوش یا دوره‌گرد بود؛ علتِ نام‌گذاریِ شوالیه‌‌های پرچین به خاطر این است که بیشتر ثروتِ دنیوی آ‌‌ن‌ها به بازوها و اسب‌هایشان خلاصه می‌شود، و آن‌ها معمولاً باید در فضای باز و اغلبِ در زیرِ پرچین‌ها بخوابند. شوالیه‌‌های خانه‌به‌دوش حکم مزدورانی را دارند که بی‌وقفه از مکانی به مکانی دیگر سفر می‌کنند و موقتاً توسط هر لُردی که به شمشیرشان نیاز داشته باشد، استخدام می‌شوند. همچنین، آن‌ها معمولاً برای کسب خرج زندگی‌شان و مشهور شدن، در تورنومنت‌ها شرکت می‌کنند. در جامعه‌ی وستروس، اصطلاحِ «شوالیه‌ی خانه‌به‌دوش» تحقیرآمیز تلقی می‌شود. این نوع شوالیه‌ها معمولا مورد بی‌اعتمادی قرار می‌گیرند. چون هستند شوالیه‌های خانه‌به‌دوشِ بی‌وجدانی که از تمرینات رزمی‌شان برای راهزنی و دزدی استفاده می‌کنند. سِر آرلان اما یکی از آن شوالیه‌های خانه‌به‌دوشِ کمیابی است که به سوگندِ جوانمردی‌اش مُتعهد است و ارزش‌های یک شوالیه‌ی واقعی (مثلِ ازخودگذشتگی در راهِ محافظت از ضعیفان و بی‌گناهان) را به دانک آموزش داده است.

داستان درحالی آغاز می‌شود که سِر آرلان در همان صفحه‌ی اولِ کتاب می‌میرد. بنابراین، دانک در فقدانِ مربی‌اش احساسِ سردرگمی می‌کند. چون او در تمام طولِ زندگی‌اش در خدمتِ آرلان بوده است، اما او حالا در غیبتِ قطب‌نمای‌ش باید چه کار کند؟ پس، دانک شمشیرِ آرلان را برمی‌دارد و تصمیم می‌گیرد که به یک شوالیه تبدیل شود. اما یک مشکل وجود دارد: یک نفر همین‌طوری نمی‌تواند تصمیم بگیرد که به یک شوالیه‌ تبدیل شود؛ برای شوالیه شدن، فرد باید طی یک مراسمِ ویژه، توسط یک شوالیه‌ی دیگر شوالیه نام بگیرد. بااینکه دانک به دیگران می‌گوید که او توسط سِر آرلان شوالیه شده است، اما مارتین به‌طور غیرمستقیم به این نکته اشاره می‌کند که دانک درباره‌ی شوالیه‌شدنش دروغ می‌گوید و او هیچ‌وقت به‌طور رسمی شوالیه نشده است. در این نقطه است که به درون‌مایه‌ی اصلی این داستان می‌رسیم؛ سرگذشتِ دانک درباره‌ی این است: چیزی که شوالیه‌شدن را تعریف می‌کند، یک مراسمِ تشریفاتی نیست؛ چیزی که شوالیه‌شدن را تعریف می‌کند، این است که ارزش‌های سلحشوری و جوانمردی چقدر در اخلاق و رفتارِ یک شوالیه تجسم پیدا می‌کنند؛ شوالیه‌بودن فقط یک لقبِ خوشگل نیست؛ شوالیه‌بودن یک مسئولیت است. در طولِ این داستان، شوالیه‌های زیادی هستند که گرچه تشریفاتِ رسمیِ شوالیه‌ شدن را تجربه کرده‌اند، اما از این لقب برای جاه‌طلبی‌های شخصی‌‌شان و زورگویی به ضعیفان سوءاستفاده می‌کنند. به عبارت دیگر، مارتین ازطریقِ «ماجراهای دانک و اگ» می‌خواهد به این سؤال بپردازد که: قهرمان‌بودن و قهرمان ماندن در دنیای بسیار پیچیده، ناعادلانه و بی‌رحمی که انسان‌ها را به خاطر درست‌کاری‌شان مجازات می‌کند، دقیقاً یعنی چه؟ از نگاه او، شوالیه‌ شدن تا وقتی که فرد شایستگیِ این لقب را در عمل به‌دست نیاورد، بی‌معنا است.

سریال شوالیه هفت پادشاهی

خلاصه اینکه، دانک پس از دفن کردنِ سِر آرلان، به سمتِ محل برگزاری یک تورنومنت حرکت می‌کند تا مهارت‌هایش به‌عنوان یک شوالیه را ثابت کند. او در بینِ راه، با پسربچه‌‌ی کچلی به اسم اِگ آشنا می‌شود. اِگ پسرکِ بااعتمادبه‌نفس و حاضرجوابی است، و از دانک می‌خواهد تا او را به‌عنوانِ ملازم‌اش بپذیرد و او را با خود به تورنومنت ببرد. داک در ابتدا دست رد به سینه‌ی پسرک می‌زند، اما اِگ آن‌قدر سمج است و آن‌قدر دانک را تعقیب می‌کند تا بالاخره دانک کوتاه می‌آید و قبول می‌کند. رابطه‌ی دانک و اِگ تداعی‌گرِ زوجِ شرک و خره است! آن‌ها در ابتدا روی اعصابِ یکدیگر راه می‌روند، اما به تدریج به صمیمی‌ترین و جدایی‌ناپذیرترین دوستانِ یکدیگر بدل می‌شوند. در همان اوایل داستان، دانک طی اتفاقاتی کشف می‌کند که برخلافِ چیزی که فکر می‌کرد، اِگ یک پسربچه‌ی رعیتِ معمولی نیست. درعوض، معلوم می‌شود که او در حقیقت شاهزاده اِگان تارگرین (به اختصار اِگ) است: اِگ پسر شاهزاده مای‌کار تارگرین است؛ مای‌کار چهارمین پسر دیرون تارگرین دوم (پادشاه فعلی وستروس) است و در نتیجه، اِگ نوه‌ی پادشاه حساب می‌شود. علاوه‌بر این، جالب است بدانید که اِگ یکی از برادرانِ اُستاد اِیمونِ نابینای خودمان هم است که در زمانِ سریال اصلی در دیوار خدمت می‌کرد. درواقع، دانک و اِگ در جریانِ سفرهایشان به دیدنِ اُستاد ایمونِ جوان در اولدتاون (محلِ تربیتِ استادان) می‌روند و او قاطری به نام «اُستاد» را به برادرِ کوچک‌اش هدیه می‌دهد. اگر یادتان باشد، در اپیزود هفتم فصل پنجم سریال اصلی، درحالی‌که اُستاد ایمون در بسترِ مرگ خوابیده است، دچار توهم می‌شود و فکر می‌کند که دوباره جوان شده است و دارد با برادرش اِگ صحبت می‌کند، و خطاب به او می‌گوید: «اِگ، خواب دیدم که پیر شدم».

خلاصه اینکه، اِگ درباره‌ی هویت‌اش دروغ گفته بود تا دانک را برای پذیرفتنِ خواسته‌اش مُجاب کند و موهای طلایی‌ِ تارگرینی‌اش را هم تراشیده بود تا در میانِ عموم مردم به چشم نیاید. به بیان دیگر، هردوِ دانک و اِگ اهلِ بارانداز پادشاه هستند: با این تفاوت که یکی حرامزاده‌ی یتیمی از مناطقِ پایین‌دستِ شهر است و دیگری اشراف‌زاده‌ای از کاخ‌های بالای تپه. بنابراین، داستان به این موضوع می‌پردازد که طبقه‌ی اجتماعی متفاوتِ آن‌ها، چگونه طرز نگاهِ متفاوتشان به دنیا را تعریف می‌کند. و همراهی اگ با مرد فروتن، بامحبت و شرافتمندی مثل دانک چگونه می‌تواند پسرک را در آینده به مرد بهتر و پادشاهِ مسئولیت‌پذیرتری تبدیل کند (اِگ در ۳۳ سالگی به پانزدهمین پادشاه تارگرین بدل می‌‌شود و دانک را به‌عنوان فرمانده‌ی محافظانِ پادشاه انتخاب می‌کند). اگر این تم‌های داستانی برایتان آشنا به نظر می‌رسند، اشتباه نمی‌کنید: «ماجراهای دانک و اِگ» تشابهاتِ عامدانه‌ای به خط داستانی زوجِ بریین و پادریک، مُلازمِ وفادارش، از «بازی تاج‌وتخت» دارد: بریین هم درست مثل دانک از لحاظ فنی شوالیه حساب نمی‌شود. نه‌تنها زنان در وستروس نمی‌توانند شوالیه باشند، بلکه بریین به‌طور خاصی باهوش یا استثنایی هم نیست. اما درعوض، بریین قوی، جسور و فداکار است و به‌طرز متعهدانه‌ای حاضر است کارِ درست را، هرچقدر هم به ضررش تمام شود، انجام بدهد؛ این خصوصیات دقیقاً همان چیزهایی هستند که او را بیشتر از تقریباً تمام شوالیه‌های واقعی داستان، به شوالیه‌ی حقیقی‌تری بدل می‌کنند.

حالا بخش جالبِ ماجرا این است که بریین و دانک با یکدیگر فامیل هستند؛ در کتاب چهارم «نغمه»، بریین، در همان زمانی‌که به‌دنبالِ سانسا می‌گردد، تصمیم می‌گیرد تا سپرش را از نو نقاشی کند و نشانِ خاندان تارث را برای مخفی کردنِ هویتِ واقعی‌اش بپوشاند. بنابراین، او به‌عنوانِ جایگزین، نشانِ روی یک سپرِ قدیمی را که در اسلحه‌‌خانه‌ی پدرش دیده بود، برای دخترِ نقاش توصیف می‌کند. نشانِ توصیف‌شده شباهتِ انکارناپذیری به نشانی که دانک برای خودش انتخاب می‌کند، دارد: یک درختِ نارون با یک ستاره‌ی دنباله‌دار در بالای آن. در کتاب می‌خوانیم: «هنگامی که زن سپرِ تازه‌رنگ‌شده را به او نشان داد، گفت: «زیبا انجامش دادی.» بیشتر یک منظره‌ی زیبا بود تا یک نشانِ خاندانی، و منظره‌ی آن، او را به سال‌های دور و اسلحه‌خانه‌ی سرد و تاریکِ پدرش بازمی‌گرداند. او به خاطر آورد که چگونه نوکِ انگشتانش را روی سطحِ نقاشیِ ترک‌خورده و محو و روی برگ‌های سبزِ درخت و در طولِ مسیرِ ستاره‌ی درحالِ سقوط می‌کشید». خلاصه اینکه، مارتین بعدها رسماً تایید کرد که دانک یکی از اجدادِ بریین است. به عبارت دیگر، میراثِ دانک به‌عنوان یک شوالیه‌ی متواضعِ حقیقی همچنان در زمان حال در قالبِ بریین ادامه‌دار است.

دانک و اِگ در جریان ماجراجویی‌های بعدی‌شان درگیر تنش‌ها و دسیسه‌های سیاسی تازه‌ای شده و با کاراکترهای مهمی از تاریخِ وستروس آشنا می‌شوند. برای مثال، کلاغ‌ سه‌چشم، همان پیرمردی که برن استارک در آنسوی دیوار با او دیدار می‌کند را، به خاطر بیاورید: گرچه سریال هیچ‌وقت به هویتِ کلاغ سه‌چشم نمی‌پردازد، اما واقعیت این است که او گذشته‌ی دراماتیک و پیچیده‌ای دارد: او قبل از اینکه به آنسوی دیوار بیاید، یک تارگرینِ حرامزاده به نام بریندن ریورز بود که در مقامِ دستِ پادشاه اِریس تارگرین اول (سیزدهمین پادشاه تارگرین) خدمت می‌کرد. علاوه‌بر این، در اپیزودِ دوم فصل آخر «بازی تاج‌و‌تخت»، پادریک آوازی درباره‌ی جِنی اهل اولداستونز می‌خواند؛ جنی دختر رعیتی بود که بزرگ‌ترین پسرِ اِگ عاشقش می‌شود و آن‌قدر برای ازدواج کردن با او مُصمم است که از حقِ پادشاهی‌اش صرف‌نظر می‌کند. پس می‌توانیم انتظار دیدنِ این کاراکترها را در سریال «دانک و اگ» داشته باشیم. همچنین، انقراضِ اژدهایان که هم‌اکنون در سریال «خاندان اژدها» شاهد به وقوع پیوستنِ مقدماتِ آن هستیم، نقش پررنگی در سرگذشتِ دانک و اِگ ایفا می‌کند: چون پس از اینکه اِگ پادشاه می‌شود، تمام فکروذکرش با پیدا کردن راهی برای احیای اژدهایان تسخیر می‌شود. او امیدوار است تا از قدرتِ آن‌ها برای بازگرداندنِ حکومتِ تارگرین‌ها به وضعیتِ باثبات و مُقتدرِ سابقش استفاده کند. گرچه نیتِ او خیر است، اما اقداماتش یکی از غم‌انگیزترین فاجعه‌های تاریخِ این خاندان را رقم می‌زند.

بااینکه تاحالا فقط سه کتاب از داستان‌های «دانک و اِگ» منتشر شده است، اما مارتین گفته است که او قصد دارد ده-دوازده داستان دیگر هم با محوریتِ این دو کاراکتر بنویسد و کُل زندگی دانک و اِگ را روایت کند. برای مثال، دانک و اگ در کتاب چهارم که «ماده‌گرگ‌های وینترفل» نام خواهد داشت، قرار است مدتی را در مقرِ استارک‌ها ساکن شوند و طرفداران تئوری‌پردازی کرده‌اند که احتمالاً در این کتاب شاهد رابطه‌ی عاشقانه‌ی دانک و ننه‌ی پیر خواهیم بود! در یکی از بخش‌های کتاب پنجم «نغمه»، بینش‌های مختلفی جلوی چشمانِ برن استارک ظاهر می‌شوند؛ در توصیف یکی از این بینش‌ها می‌خوانیم: «... سپس دختری موقهوه‌ای به باریکیِ نیزه از راه رسید که روی نوکِ پنجه‌های پایش ایستاد تا لبانِ شوالیه‌ی جوانی را ببوسد که به بلندی هودور بود».

هرچند، مارتین نگارش داستان‌های باقی‌مانده را تا پایانِ کتاب «بادهای زمستان» عقب انداخته است. خلاصه اینکه، از یک طرف، سری «دانک و اِگ» که هرکدام از داستان‌هایش به یک ماجراجویی مستقل می‌پردازند، کتاب ایده‌الی برای اقتباسِ تلویزیونی است؛ هرکدام از فصل‌های سریال می‌توانند یکی از داستان‌ها را پوشش بدهند. اما از طرف دیگر، نیمه‌کاره‌بودنِ این داستان به این معنی است که نویسندگان سریال باید ادامه‌ی ماجراهای دانک و اِگ را براساسِ طرح‌های اولیه‌ی مارتین بسط و گسترش بدهند (مثل چیزی که‌ هم‌اکنون در «خاندان اژدها» شاهد هستیم). فیلمنامه‌ی اپیزود اولِ «دانک و اِگ» توسط آقای آیرا پارکر نوشته شده است؛ او با وستروس غریبه نیست. پارکر یکی از اعضای اتاق نویسندگانِ فصل اول «خاندان اژدها» بود و فیلمنامه‌ی اپیزود چهارمِ آن سریال را هم نوشته بود (همان اپیزودی که دیمون و رینیرای نوجوان شبانه از قصر خارج می‌شوند و مخفیانه از فلی‌باتم دیدن می‌کنند) همچنین، مارتین گفته است که نام این سریال، «دانک و اگ» نخواهد بود؛ چون ممکن است که بینندگان ناآشنا با منبع اقتباس، آن را با یک سریالِ کمدیِ سیت‌کام اشتباه بگیرند. درعوض، این سریال به احتمالِ خیلی زیاد «شوالیه‌ی هفت پادشاهی» نام خواهد داشت. فیلم‌برداری این سریال از بهار ۲۰۲۴ آغاز می‌شود و فصل اول‌اش هم به احتمالِ زیاد شش اپیزودی خواهد بود. تولید «دانک و اِگ» درحالی که هنوز «خاندان اژدها» به پایان نرسیده است، به این معنا است که حالا به‌طورِ یک سال در میان می‌توانیم انتظار پخش یک فصل جدید از سریال‌های «بازی تاج‌و‌تخت» را داشته باشیم؛ چیزی که بدون‌شک فاصله‌ی طولانی و کلافه‌کننده‌ی بینِ هرکدام از فصل‌های «خاندان اژدها» را قابل‌تحمل‌تر خواهد کرد.

اگان تارگرین درحال شمشیرزنی
کپی لینک

۲- فتح اِگان

کپی لینک

Aegon’s Conquest

هیچ مردی، تاریخ وستروس را به اندازه‌ی اِگانِ فاتح و چشم‌اندازِ دراماتیک‌اش برای آن مُتحول نکرده است؛ چشم‌اندازِ او، یک قاره‌ی واحد، یک قلمروی یکدست و یک پادشاهِ تنها بود. در قاره‌ای که از دیوار در شمال تا دورن در جنوب، با جنگ و درگیری‌های همیشگی شناخته می‌شد، این تفکر که یک نفر می‌تواند کُل وستروس را کنترل کند، دست‌کمی از یک رویای دست‌نیافتنی و خنده‌دار نداشت. صحبت از سرزمینی است که سه گروه قومی متفاوت دارد (نخستین انسان‌ها، اَندال‌ها و روینارها)؛ سه دینِ غالب دارد (خدایان قدیم، مذهب هفت و خدای مغروق)؛ و حداقل هشت منطقه‌ی مُجزا که هرکدام فرهنگ‌ها و خُرده‌فرهنگ‌های منحصربه‌فردِ خودشان را دارند و همه‌ی آن‌ها در قاره‌ای که تقریباً به بزرگیِ آمریکای جنوبی است، زندگی می‌کنند. حفظ چنین قلمرویی تحتِ یک حاکمیتِ واحد، نیازمندِ سطحی از اقتدار بود که تاکنون هیچ فرمانروایی به آن دسترسی نداشت؛ اما این، جلوی پادشاهان را از فتحِ قلمروهای همسایه نگرفته بود: برای مثال، آرلان دوراندونِ سوم، پادشاه سرزمین‌های طوفان (دوراندون‌ها قبل از تأسیسِ خاندان براتیون، فرمانروایانِ این منطقه بودند)، موفق شد ناحیه‌ی ریورلندز را فتح کند، اما خاندان‌های ریورلندز بارها و بارها برای سرنگون کردنِ استورم‌لندی‌ها، قیام کردند و وارثانِ آرلان نتوانستند تا سلطه‌شان بر این منطقه را برای مدتِ طولانی حفظ کنند. در مقایسه، اِگان و خواهرانش صاحب چیزی بودند که اقتدارِ لازم برای متحد کردنِ سرزمین را در اختیارشان می‌گذاشت: سه اژدهای بالغ.

از سال‌ها قبل، رویدادِ فتح اِگان به‌عنوان یکی از ایده‌های احتمالی برای سریال‌سازی مطرح شده بود، اما هیچ‌وقت هیچ‌کس روی آن کار نمی‌کرد؛ تا اینکه بالاخره هالیوود ریپورتر در هشتم فوریه‌ی ۲۰۲۴ خبر داد که عزمِ شبکه‌ی اچ‌بی‌اُ برای توسعه‌ی این سریال جدی است و مسئولیت‌اش را به یک نویسنده‌ی جدید سپرده است: این نویسنده، متسون تاملین نام دارد که نه‌تنها یکی از نویسندگان دنباله‌ی «بتمنِ» مت ریوز است، بلکه فیلمنامه‌ی انیمه‌ی سریالی «ترمیناتور» را هم برای نت‌فلیکس نوشته است. تازه، او نویسنده‌ی اقتباسِ سینمایی کامیک‌بوک «بزرکر» (BRZRKR) که کیانو ریوز در آن نقش‌آفرینی خواهد کرد نیز است. اما فتح اِگان دقیقاً به چه دورانی از تاریخِ وستروس می‌پردازد، و چقدر برای بدل شدن به یک سریالِ خوب مناسب است؟

در پایان فصل ششم «بازی تاج‌و‌تخت»، دنریس تارگرین مُجهز به ناوگانِ دریایی‌اش و سه اژدها، از شرق به سمتِ وستروس بادبان می‌کشد تا سرزمینِ آبا و اجدادی‌اش را فتح کند. اما این، اولین‌باری نبود که یک تارگرین همراه‌با سه اژدها از شرق به وستروس حمله کرده بود. اولین‌باری که این اتفاق اُفتاد، به ۳۰۰ سال پیش از «بازی تاج‌و‌تخت» بازمی‌گردد: زمانی‌که اِگان تارگرینِ اورجینال، سلسله‌ی پادشاهی اژدهاسوارانِ والریایی را در وستروس بنیان‌گذاری کرد. بنابراین، همان‌طور که سریال «خاندان اژدها» درباره‌ی جنگی است که به مُنقرض شدنِ اژدهایان منجر شد و آغازگرِ سقوط تدریجی قدرتِ تارگرین‌ها بود، سریال «فتح اگان» به چگونگی ظهورِ این قدرت می‌پردازد. خانواده‌ی اِگان از امپراتوری والریا سرچشمه می‌گیرد: باشکوه‌ترین و ثروتمندترین شهر در دنیای شناخته‌شده و مرکزِ تمدن و فرهنگ. تارگرین‌ها فقط یکی از چهل خاندان‌ِ نجیب‌زاده‌ی اژدهاسوارِ والریا محسوب می‌شدند. این شهر اما روی آتش‌فشان‌هایی معروف به «چهارده شعله» بنا شده بود. یک‌ روز این آتش‌فشان‌ها طی واقعه‌ای که به «سرنوشت شوم والریا» مشهور شد، فوران کردند و کاخ‌ها، ساکنانشان و اژدهایانشان را در یک چشم به هم زدن در آتش سوزاندند (حتماً یادتان است که در اپیزود پنجمِ فصل پنجم سریال اصلی، تیریون لنیستر و جورا مورمونت سر راهشان از میانِ ویرانه‌های والریا عبور می‌کنند).

اینکه این فاجعه دقیقاً چرا و چگونه به وقوع پیوست، از حوصله‌ی این مقاله خارج است، اما چیزی که باید بدانیم این است: اِی‌نار تارگرین، لُردِ خاندان تارگرین، به‌لطفِ رویاهای پیش‌گویانه‌‌ی دخترش که نابودیِ قریب‌الوقوعِ والریا را هشدار می‌دادند، از سرنوشت شوم‌ والریا اطلاع پیدا کرد؛ بنابراین، او خانواده‌اش را به جزیره‌‌ای واقع در شرق وستروس به نام دراگون‌استون منتقل کرد و در آن‌جا ساکن شد. تارگرین‌ها حدود یک قرن در دراگون‌استون باقی ماندند و به داد و ستد در دریای باریک مشغول شدند و در کشمکش‌های سیاسیِ اِسوس که از خلاء قدرتِ باقی‌مانده پس از نابودی والریا ناشی می‌شد، شرکت کردند. اما وقتی بالاخره اِگان به لُرد دراگون‌استون تبدیل شد، توجه‌ی او به سمتِ وستروس جلب شد؛ در این زمان، وستروس به معنای واقعی کلمه یک هفت پادشاهی بود: یک سرزمین که هفت پادشاه بر تکه‌های مختلفِ آن حکومت می‌کردند. هرکدام از این خُرده‌پادشاهی‌ها قرن‌ها بود که با یکدیگر جنگ می‌کردند، اما اگان اعتقاد داشت که وستروس باید به یک سرزمین واحد با یک پادشاهِ واحد تبدیل شود. حالا ما به‌لطفِ سریال «خاندان اژدها» می‌دانیم که چه چیزی به اگان انگیزه داده بود تا برای متحد کردنِ وستروس اقدام کند: رویای پیش‌گویانه‌ای که حمله‌ی هیولاهای یخی از شمال را هشدار می‌داد.

بالریون، وحشت سیاه

ما چیزِ زیادی درباره‌ی شخصیتِ اگان نمی‌دانیم: ما می‌دانیم که او جنگجو و رهبرِ کاریزماتیک و بزرگی بوده است، اما او حتی در میانِ افراد هم‌دوره‌ی خودش هم به‌عنوان مرد رازآلود و مبهمی شناخته می‌شد؛ فردِ تودار، منزوی و کم‌حرفی که دوستانِ صمیمی بسیار کمی داشت. نزدیک‌ترین همراهانانش، خواهرانش ویسنیا و رِینیس بودند که طبق سنتِ تارگرین‌ها، همزمان همسرانش نیز بودند. از ویسنیا، که بزرگ‌تر از اِگان بود، به‌عنوان زنی جنگجو، جدی، سخت‌گیر و بی‌رحم یاد می‌شود. درمقایسه، رِینیس به‌عنوان زنی بازیگوش، کنجکاو و بامحبت شناخته می‌شود که شخصیتی شیطنت‌آمیز داشت و عاشق موسیقی، رقص و شعر بود. یکی دیگر از نزدیکانِ اگان که رابطه‌ی صمیمانه‌ای با او داشت، اُریس براتیون است: نه‌تنها یک شایعه‌ی تاییدنشده وجود دارد که می‌گوید اُریس برادر حرامزاده‌ی ناتنیِ اِگان است، بلکه جالب است بدانید که اُریس بنیان‌گذارِ خاندان براتیون هم است. ویسنیا اژدهایی به نام ویگار را می‌راند که در زمانِ سریال «خاندان اژدها»، کهن‌سال‌ترین و عظیم‌ترین اژدهای زنده‌ی دنیا محسوب می‌شود (این حیوان به اِیموند یک‌چشم تعلق دارد)؛ رینیس با اژدهایی به نام مراکسس که چشمان طلایی و فلس‌های تماماً سفید داشت، اُخت گرفته بود؛ و اِگان هم بر پشت هیولایی به اسمِ بالریون سوار می‌شد که به «وحشت سیاه» مشهور بود؛ بالریون تنها موجود زنده‌ای بود که شکوه و عظمتِ امپراتوری والریا را قبل از نابودی‌اش دیده بود. طولِ بال‌های این اژدها به‌قدری بزرگ بود که وقتی از بالای شهر می‌گذشت، سایه‌اش کل شهر را در برمی‌گرفت. دندان‌هایش به اندازه‌ی شمشیر بلند بودند و آرواره‌اش به اندازه‌ای بزرگ بود که می‌توانست یک ماموت را درسته ببلعد. پس از نابودی والریا، این سه اژدها، تنها اژدهایانِ باقی‌مانده در دنیا بودند.

خاندان تارگرین با خاندان‌های کوچکی که در نزدیکیِ دراگون‌استون قرار داشتند، هم‌پیمان بود. یکی از آن‌ها، خاندان ولاریون است؛ دریانوردانی که اگان برای حمله به وستروس از کشتی‌هایشان استفاده می‌کند. ولاریون‌ها یکی از خاندان‌های غیراژدهاسوارِ امپراتوری والریا بود (در زمان «خاندان اژدها»، کورلیس ولاریون لُردِ این خاندان حساب می‌شود). چگونگی فتح وستروس مُفصل‌تر از آنی است که بتوان در اینجا توضیح‌اش داد، اما نکته‌ای که باید بدانید این است: اِگان و خواهرانش در عرضِ دو سال کنترلِ وستروس را در کم‌دردسرترین و سریع‌ترین حالتِ ممکن به‌دست آوردند. چون تارگرین‌ها تنها صاحبانِ اژدها در دنیا بودند. تنها قلمرویی که توانست دربرابر فتح اگان ایستادگی کند و مستقل باقی بماند، دورن بود. وقتی سروکله‌ی تارگرین‌ها پیدا می‌شد، جنگجویانِ دورنی از رویارویی مستقیم با اژدهایان پرهیز می‌کردند، در غارها پنهان می‌شدند و تنها کاخ‌های متروکه و شن‌های بیابان را برای آن‌ها باقی می‌گذاشتند. بنابراین، سؤال این است: وقتی با جنگی مواجهیم که این‌قدر یک‌طرفه است، درام و کشمکش از کجا می‌آید؟ موفقیتِ سریال به پاسخی که نویسندگان برای این سؤال فراهم می‌کنند، بستگی دارد.

ماجرای فتح اِگان، ظرفیت‌های زیادی برای داستان‌گویی دارد: از کشمکشِ درونی اِگان با وحشتِ آخرالزمانی که در رویاهای پیش‌گویانه‌اش دیده است گرفته تا روابط پرتنش او و خواهران‌اش. از آشنایی با کاراکترهای جالبی مثل آرگیلاکِ مغرور که قبل از براتیون‌ها لُرد سرزمین‌های طوفان بود تا هرنِ سیاه، پادشاهِ دیکتاتور و ظالمی که با مخفی شدن پشت دیوارهای قلعه‌ی هرن‌هال فکر می‌کرد که می‌تواند از آتشِ اژدهای اِگان در امان بماند. اقداماتِ متعدد اما شکست‌خورده‌ی تارگرین‌ها برای اضافه کردنِ دورن به هفت پادشاهی هم یکی دیگر از منابعِ کشمکش در داستان است. تازه، این سریال فرصتی است تا چگونگی شکل‌گیری برخی از مشهورترین نمادهای وستروس را ببینیم: از برپا شدنِ شهر بارانداز پادشاه (جایی که اگان برای اولین‌بار به وستروس قدم گذاشت) تا نحوه‌ی ساخته شدنِ تخت آهنین به‌وسیله‌ی ذوب کردنِ شمشیرهای باقی‌مانده از دشمنان شکست‌خورده‌ی اگان، و میزِ حکاکی‌شده در دراگون‌استون که اِگان از آن‌جا نقشه‌اش برای فتح وستروس را برنامه‌ریزی کرده بود. علاوه‌بر اینها، یکی دیگر از نقاط قوتِ سریال «فتح اِگان» این است که داستان الزاماً مجبور نیست با مرگِ اِگان به پایان برسد، بلکه می‌تواند با روایتِ سرگذشتِ وارثانِ او همچنان ادامه پیدا کند: دورانِ فرمانروایی اِینیس تارگرین (پسر اِگان و رِینیس) و میگور تارگرین (پسر اِگان و ویسنیا)، که به‌ترتیب دومین و سومین پادشاهان تارگرین محسوب می‌شوند، یکی از دراماتیک‌ترین، خونین‌ترین و پُرملاط‌ترین دوران‌های تاریخ وستروس است.

کورلیس ولاریون، مار دریا
کپی لینک

۳- انیمیشن مار دریا

کپی لینک

The Sea Snake

در سریال «خاندان اژدها»، ولاریون‌ها ثروتمندترین خاندانِ وستروس محسوب می‌شوند (حتی بیشتر از لنیسترها). بنابراین، سریال «مار دریا» پاسخی به این سؤال است: آن‌ها دقیقاْ چگونه از یک خاندانِ نه‌چندان بزرگ به یکی از بانفوذترین خاندان‌های وستروس تبدیل شدند؟ جواب این است: از صدقه‌‌ی سرِ کورلیس ولاریون، مُلقب به مار دریا، لُرد جزیره‌ی دریفت‌مارک! نکته‌ای که درباره‌ی کورلیس باید بدانید این است که: او پرآوازه‌ترین دریانوردِ تاریخ وستروس است؛ او اولین کسی است که خطرِ آب‌های ناشناخته را به جان خریده بود و دل‌و‌جراتِ بادبان کشیدن به دورافتاده‌ترین سرزمین‌های اِسوس را داشت. و او از هرکدام از سفرهایش، با چنان بارِ ارزشمندی از ادویه‌، حریر، ابریشم، طلا و دیگر متاع‌های بازرگانی بازمی‌گشت که ثروتِ خاندان ولاریون به ناگهان دوبرابر شد.

در کتاب «آتش و خون»، در وصفِ کورلیس می‌خوانیم: «رسمِ پسرانِ اسب دریایی (نشان خاندان ولاریون) بود که در جوانی طعمِ زندگی در دریا را بچشند، اما هیچ ولاریونی پیش از کورلیس یا پس از او، با اشتیاقِ پسری که مارِ دریا لقب گرفت، چنین زندگی‌ای را تجربه نکرد. او ابتدا در شش سالگی از دریای باریک گذشت و با یکی از عموهایش به پنتوس رفت. پس از آن کورلیس هر سال، چنین سفرهایی را تجربه کرد. در هیچ‌کدامشان مسافر نبود؛ از دکل‌ها بالا می‌رفت، طناب گره می‌زد، عرشه می‌شُست، پارو می‌کشید، نشتی‌ها را می‌گرفت، بادبان بالا و پایین می‌بُرد، از آشیانه‌ی کلاغ‌ها نگه‌داری می‌کرد و یاد گرفت ره‌یابی و هدایت کند. ناخداهایش می‌گفتند هرگز دریانوردی ذاتی همچون او ندیده‌اند». کورلیس نه‌تنها در شانزده سالگی خودش ناخدا شد و یک قایق ماهی‌گیری را از دریفت‌مارک تا دراگون‌استون بُرد و برگشت، بلکه در سال‌های بعد، کشتی‌هایش بزرگ‌تر و سفرهایش طولانی‌تر و پُرخطرتر شدند. کورلیس نه‌تنها با کشتی، جنوبِ قاره‌ی‌ وستروس را دور زده است و از شهرهای بندریِ بزرگی مثل لنیسپورت، اولدتاون و لُردزپورت (در جزایر آهن) دیده کرده است، بلکه وستروس را به مقصد شهرهای آزاد اِسوس مثل براووس، پنتوس، می‌یر، تایروش و لیس هم ترک کرده بود. او به ایست‌واچ، شرقی‌ترین پایگاه نگهبانان شب و حتی شبه‌جزیره‌ی هاردهوم در آنسوی دیوار هم سفر کرده بود.

شایعه شده بود که گذرگاهی دریایی در بالای قاره‌ی وستروس وجود دارد؛ کورلیس با هدفِ کشف این گذرگاه، به شمالی‌ترین نقاط وستروس سفر کرد، اما فقط با دریاهای منجمد و یخچال‌هایی به بزرگی کوه مواجه شد و در یافتنِ این گذرگاه ناموفق بود. خلاصه اینکه، کورلیس درحالی که فقط ۲۴ سال سن داشت، به‌عنوانِ یک دریانوردِ برجسته شناخته می‌شد و ناخدای چندین کشتی بود. کورلیس اولین وستروسی‌ای است که به شهر اسرارآمیز آشای درکنار سایه، بدنام‌ترین شهر دنیا، سفر کرده بود؛ شهری ساخته‌شده از سنگ‌های سیاهِ روغنی که جولانگاهِ جادوگران، ساحران، شکنجه‌گران و زهرسازان است (مثلا هردوِ ملیساندرا و میری ماز دور در این شهر آموزش دیده بودند). همچنین، نه‌تنها او اولین نفری است که تا امپراتوری یی‌تی و جزیره‌ی لِنگ در جنوبِ شرقی قاره‌ی اِسوس دریانوردی کرده بود، بلکه اولین نفری هم است که در دریای پهناورِ لرزان در شمالِ اسوس کشتی‌رانی کرده است: او در این دریا، از جزیره‌ی «ایب» عبور کرده بود؛ کشتی‌‌هایش را به سلامت از لابه‌لای مجمع‌الجزایر خطرناکی معروف به «هزار جزیره» هدایت کرده بود و به جنگل‌های ناشناخته‌ی «موسووی» قدم گذاشته بود. هرکدام از این مناطق، اسرار، ساکنان، عجایب، خدایان، وحشت‌ها، سنت‌ها و فرهنگِ متنوع و منحصربه‌فردِ خودشان را دارند.

جرج آر. آر. مارتین اخیرا در تاریخِ سی و یکم دسامبر ۲۰۲۳ در وبلاگِ شخصی‌اش خبرِ تازه‌ای را درباره‌ی این پروژه با طرفداران در میان گذاشت: «مار دریا» که در ابتدا قرار بود یک سریالِ لایواکشن باشد، حالا به‌عنوانِ یک سریالِ انیمیشنی توسعه خواهد یافت. مارتین تعریف کرد، از آنجایی که نیمی از زمانِ این سریال در دریا اتفاق می‌اُفتد، و از آنجایی که کورلیس تقریباً در هر اپیزود در یک بندرِ جدید لنگر می‌اندازد و بی‌وقفه مشغولِ اکتشاف در گوشه‌های متنوعِ دنیاست، پس، روایتِ این داستان در قالبِ یک سریالِ لایواکشن، نیازمند ساختنِ دکورهای پرهزینه‌ای بود که بودجه‌اش را به‌طرز سرسام‌آوری افزایش می‌داد. جالب است بدانید که مارتین پیش از اینکه این خبر را اعلام کند، درباره‌ی علاقه‌‌ی بسیار زیادش به سریال انیمیشنی «سامورایی چشم‌آبی» صحبت کرد. او توضیح داد که قهرمانان خاکستری این سریال و تبهکارانِ پیچیده‌اش، به‌علاوه‌ی خشونت و محتوای جنسیِ بالغانه‌اش، او را به یاد مجموعه کتاب‌های خودش انداخت. بنابراین، مارتین اعتقاد دارد که نه‌تنها انیمیشن مدیومِ مناسب‌تری برای به تصویر کشیدنِ جهانِ رنگارنگِ «نغمه‌ی یخ و آتش» است (و کاملاً از این تصمیم حمایت می‌کند)، بلکه آن‌ها در ساختِ این انیمیشن، به «سامورایی چشم‌آبی» به‌عنوان الگو نگاه می‌کنند و اُمیدوار است که آن‌ها بتوانند سریال «مار دریا» را چه از لحاظ زیبایی بصری و چه از لحاظِ روایتِ درگیرکننده‌اش، به چیزی در حدواندازه‌ی «سامورایی چشم‌آبی» تبدیل کنند. نکته‌ی آخر اینکه، برونو هِلر، که ما او را به‌عنوان خالق سریال‌هایی مثل «روم» و «منتالیست» می‌شناسیم، درحال حاضر مشغولِ کار کردن روی سناریوی اپیزودِ اول «مار دریا» است.

شاهدخت نایمریا، سریال ده هزار کشتی
کپی لینک

۴- دَه هزار کشتی

کپی لینک

Ten Thousand Ships

حتماً اسمی را که آریا استارک برای دایروولف‌اش انتخاب کرده بود، به خاطر می‌آورید: نایمریا. نایمریا اسمِ اسطوره‌ای‌ترین و تاثیرگذارترین زنِ تاریخ وستروس است. و سریال «ده هزار کشتی» به روایتِ سرگذشتِ شگفت‌انگیز و پُرفراز و نشیبِ او و مردمانش اختصاص دارد. علاوه‌بر این، نه‌تنها یکی از دختران حرامزاده‌ی اوبرین مارتل، نایمریا نام داشت (با بازی جسیکا هِنویک)، بلکه ما در اپیزود اولِ «خاندان اژدها»، شاهدخت رینیرا تارگرینِ جوان و دوستش آلیسنت را، درحالی می‌بینیم که مشغولِ خواندن کتابی درباره‌ی زندگی و دستاوردهای ملکه نایمریا هستند. پس، مشخص است که نه‌تنها نایمریا الگوی الهام‌بخشِ دخترانِ وستروس است، بلکه یکی از موفق‌ترین سیاستمداران تاریخِ این سرزمین هم است؛ او سلسله‌ی پادشاهی و سنت‌هایی را از خودش به جا گذاشت که تا قرن‌ها پس از مرگ‌اش نیز همچنان در زمانِ حال پابرجا هستند. اما نایمریا دقیقاً در کدام برحه‌ی تاریخی زندگی می‌کرد؟ و منظور از «ده هزار کشتی» چیست؟

داستان نایمریا در حدود ۷۰۰ سال پیش از فتحِ وستروس به‌دستِ اِگان تارگرین و در قاره‌ی اِسوس آغاز می‌شود: در این دوران، امپراتوریِ اژدهاسوارانِ والریا در اوجِ قدرت‌اش قرار داشت؛ والریایی‌ها سعی می‌کردند با فتحِ قلمروهای بیشتر و به بردگی گرفتنِ مردمانشان، سلطه‌شان را در سراسر اِسوس گسترش بدهند. تا اینکه والریایی‌ها بالاخره چشم خودِ را به سمتِ غرب دوختند و استعمارطلبی‌شان را با هدف قرار دادنِ یک تمدنِ فتح‌نشده‌ی جدید، ادامه دادند. این تمدن که در غربی‌ترین مناطقِ اسوس قرار داشت، تمدنِ باستانی «روینار» نام داشت؛ تمدنی که در حاشیه‌ی رودخانه‌ی روین، بزرگ‌ترین رودخانه‌ی دنیا، شکل گرفته بود و شامل چند شهر می‌شد که شاهدخت نایمریا فرمانروای یکی از آن‌ها بود. تجاوزِ اژدهاسوارانِ والریایی به تمدنِ روینار که بیش از دو قرن به طول انجامید، درنهایت با شکستِ فاجعه‌‌بارِ روینارها در جنگِ عظیمی که حدود سیصد اژدها در آن حضور داشتند، به پایان رسید. جالب است بدانید که در افسانه‌ها آمده است که روینارها سبکِ جادوگریِ منحصربه‌فردِ خودشان را داشتند که براساسِ عنصرِ آب بود و با جادوی والریایی‌ها که خون و آتش را با یکدیگر می‌بافتند، تفاوت داشت. حالا اینکه چقدر این جادوی آب حقیقت دارد و چقدر از آن زاییده‌ی قصه‌هاست، چیزی است که احتمالاً در این سریال آشکار خواهد شد (البته اگر تولیدش چراغ سبز بگیرد).

نکته‌ای که می‌خواهم به آن برسم این است که شاهدخت نایمریا در واکنش به شکستِ آخرین ارتشِ روینار، بدون معطلی وارد عمل شد و از هر کشتی و قایقی که می‌توانست پیدا کند، برای فراری دادنِ روینارهای بازمانده (اکثرشان زن، بچه و سالمند بودند) استفاده کرد که در افسانه‌ها به داستانِ «دَه هزار کشتی» مشهور شده است. مهاجرتِ دریایی آوارگانِ رویناری برای پیدا کردنِ یک وطنِ جدید، چندین سال به طول انجامید: نایمریا در ابتدا در «جزایر باسیلیسک» لنگر انداخت، اما در آن‌جا با حمله‌ی دزدان دریایی مواجه شد؛ نامیریا دوباره بادبان کشید و این‌بار مردمش را به قاره‌ی جنگلی و اکثراً ناشناخته‌ی «سوتوریوس» منتقل کرد. گرچه در سوتوریوس ثروت‌هایی یافت می‌شد (طلا، جواهرات، چوب‌های کمیاب، چرمِ حیواناتِ کم‌نظیر، میوه‌های غیرعادی، و ادویه‌های عجیب‌و‌غریب)، اما آن‌جا هم مکانِ مناسبی برای رشد و شکوفایی‌ِ روینار نبود: نه‌تنها آب‌و‌هوای به‌شدتِ شرجی‌اش، با روح و روانِ روینار سازگار نبود، بلکه انبوهِ حشره‌ها و پشه‌های نیش‌دارش هم سببِ پخش شدنِ انواع و اقسام بیماری‌ها و تب‌های مرگبار در میانِ روینار شد. تازه، حتی شستشوی ساده‌ی صورت در روخانه‌های سوتوریوس هم می‌توانست مرگ‌آور باشد: نه‌تنها رودخانه‌ها سرشار از ماهی‌های گوشت‌خوارِ پیراناگونه بودند، بلکه کرم‌های بسیار ریزی در آن‌ها زندگی می‌کردند که در گوشتِ بدن شناکنندگان تخم می‌گذاشتند. تازه، گروهی از مردمِ نایمریا در یک شهرِ باستانی، متروکه و ویرانه به نام «یین» که در اعماق جنگل‌های سوتوریوس قرار داشت، ساکن شده بودند. یک روز، قایقی که از طرفِ نایمریا به این شهر فرستاده شده بود، کشف می‌کند که مردم این شهر (تمام مردان، زنان و کودکان) یک‌شبه، بدونِ هیچ‌ توضیحی، ناپدید شده‌اند. به این ترتیب، نایمریا وادار شد تا دوباره مردمش را به سمتِ کشتی‌‌ها فرابخواند و درجستجوی پناهگاهِ تازه‌ای، بادبان بکشد.

سرانجام، کشتی‌های باقی‌مانده و صدمه‌دیده‌ی نایمریا، پس از سال‌ها سرگردانی در دریا و جان سالم به در بُردن از طوفان‌ها، دزدان دریایی، جزیره‌های خطرناک، شرایط نامساعد، بیماری‌های گوناگون و روحیه‌ی تضعیف‌شده، به مقصدِ نهایی‌شان رسیدند: سواحل دورن در جنوبِ وستروس. دورن در زمانِ رسیدنِ نایمریا سرزمین فقیری بود که چندین لُرد و پادشاهِ خُرد سر رودخانه‌ها، چاه‌ها و زمین‌های حاصلخیزش در نزاع بودند. گرچه رویناری‌ها از نگاهِ بسیاری از دورنی‌ها متجاوزانِ ناخوشایندی دیده می‌شدند که باید به دریا بازگردانده شوند، اما لُرد مورس مارتل که لُرد قلعه‌ی سَندشیپ بود، متوجه شد که می‌تواند قدرتِ نظامی‌اش را ازطریقِ مُتحد شدن با روینارها تقویت کند (همچنین، ترانه‌سراها ادعا می‌کنند که لُرد مورس عاشق زیبایی نایمریا نیز شده بود). قوای مارتل‌ها با اضافه شدنِ روینارها به آن‌ها دَه برابر افزایش یافت. نایمریا با لُرد مورس ازدواج کرد، و بسیاری از شوالیه‌ها، مُلازم‌ها و پرچم‌دارانش نیز با هدفِ مُتحد کردن مردمانشان به‌وسیله‌ی خون، با زنانِ رویناری پیوندِ ازدواج بستند. رویناری‌ها ثروتِ قابل‌توجهی با خود آورده بودند و مهارتِ آهنگران و صنعتگرانشان نیز خیلی پیشرفته‌تر از همتاهای وستروسی‌شان بود. نایمریا برای جشن گرفتنِ این اتحاد و فرستادن این پیام که دیگر دورانِ عقب‌نشینی و آوارگی‌شان به پایان رسیده است، کشتی‌هایش را آتش زد. نایمریا به مدتِ بیست و هفت سال فرمانروایِ بی‌چون‌وچرای دورن باقی ماند و گرچه در این مدت دو بار دیگر ازدواج کرد، اما شوهرانش تنها به‌عنوانِ هم‌نشین و مشاورانش خدمت کردند. در طولِ حکومت طولانیِ نایمریا، او از چند سوءقصد به جان‌اش، نجات پیدا کرد، دو شورش را سرکوب کرد، تهاجمِ پادشاهان سرزمین‌های طوفان و منطقه‌ی ریچ را شکست داد و تاج‌و‌تختش پس از مرگش نه به تنها پسرش، بلکه به بزرگ‌ترین دخترش رسید؛ به خاطر نایمریاست که قوانین وراثتِ دورن برخلافِ دیگر مناطقِ وستروس، جنسیت‌زده نیست و هیچ تفاوتی بینِ پسران و دختران قائل نمی‌شود. همچنین، به خاطرِ نامیراست که دورن همیشه یک قلمروی استقلال‌طلب بوده است و تارگرین‌ها هیچ‌وقت نتوانستند، این سرزمین را با حمله‌ی نظامی فتح کنند. نکته‌ی آخر اینکه، نگارش سناریوی «ده هزار کشتی» برعهده‌ی آماندا سیگل است که بیش از هر چیز دیگری به خاطرِ نوشتنِ ۱۲ اپیزود از سریال «مظنون» (Person of Interest) شناخته می‌شود.

امپراتوری طلایی یی تی، بازی تاج و تخت
کپی لینک

۵- انیمیشن امپراتوری طلایی یی‌تی

کپی لینک

The Golden Empire of Yi Ti

مارتین در نهم مارس سال ۲۰۲۲، در وبلاگِ شخصی‌اش، از توسعه یافتن یک سریال انیمیشنی دیگر در دنیای «بازی تاج‌و‌تخت» خبر دارد: این سریال، ما را تا جای ممکن از وستروس دور می‌کند و به مکانی به نام «امپراتوری طلایی یی‌تی» که در شرقی‌ترین نقطه‌ی قاره‌ی اِسوس قرار دارد، می‌بَرد؛ یی‌تی کهن‌ترین، بزرگ‌ترین و باشکوه‌ترین تمدنِ اِسوس است که چه از لحاظ نژاد مردمانش، چه از لحاظ معماری و چه از لحاظ جغرافیایی، با الهام از امپراتوری چینِ باستان، خلق شده است. درواقع، ما قبلاً در سریال اصلی یکی از مردمانِ یی‌تی را دیده بودیم: در اپیزود سومِ فصل پنجم «بازی تاج‌و‌تخت»، تیریون لنیستر در شهر وولانتیس با یک کاهنِ سرخ مواجه می‌شود که دارد برای مردم سخنرانی می‌کند؛ نقش این کاهن را ریلا فوکوشیما ایفا می‌کرد؛ فوکوشیما اولین بازیگرِ آسیایی بود که در «بازی تاج‌و‌تخت» حضور پیدا کرده بود (یا بهتر است بگویم، او اولین بازیگر آسیایی بود که دیالوگ داشت). خلاصه اینکه، نژادِ این زن به خوانندگانِ کتاب‌ سرنخ می‌داد که او به احتمالِ زیاد اهلِ امپراتوری یی‌تی است.

مارتین توضیح داده است که یی‌تی به‌قدری از وستروس دور است که همان‌قدر که مواجه شدن با چینی‌ها در انگلستانِ قرونِ وسطا نامحتمل بود، همان‌قدر هم مواجه شدن با اهالیِ یی‌تی در باراندازِ پادشاه تقریباً محال است. یی‌تی به‌عنوان سرزمینِ تپه‌ها و دشت‌ها، جنگل‌هایِ بارانی و دریاچه‌های عمیق و رودخانه‌‌های خروشان توصیف شده است. گفته می‌شود که این امپراتوری به‌قدری ثروتمند است که شاهزادگانش در خانه‌‌هایی زندگی می‌کنند که از طلای ناب ساخته‌ شده‌اند و شیرینی‌هایی می‌خورند که با پودرِ مروارید و یشم تزئین شده‌اند. همچنین، گفته می‌شود که در جنگل‌های انبوه و شرجیِ یی‌تی، جانورانِ خطرناکی مثل باسیلیسک‌ها زندگی می‌کنند، اما شبکه‌ای از جاده‌های سنگ‌فرش‌شده‌ی بزرگ که در میانِ این جنگل‌ها کشیده شده‌اند، مسیرِ امن و سریعی را برای رفت‌و‌آمد فراهم می‌کنند. هیچ‌کدام از شهرهای وستروس چه از لحاظ اندازه و چه از لحاظ شکوه، با شهرهای یی‌تی قابل‌قیاس نیستند. فرمانروای فعلیِ یی‌تی در کاخی زندگی می‌کند که خودش به‌تنهایی از کُل‌ِ شهرِ باراندازِ پادشاه بزرگ‌تر است. امپراتوری یی‌تی به‌قدری قدمت دارد که گفته می‌شود در زیر هرکدام از شهرهای این سرزمین، حداقل سه شهرِ قدیمی دفن شده است.

بخش دیوانه‌وار ماجرا این است: یی‌یی زمانی از چیزی که الان شاهد هستیم نیز بزرگ‌تر و قدرتمندتر بود. این امپراتوری قبل از اینکه به امپراتوری طلایی یی‌تی تبدیل شود، «امپراتوری بزرگِ سپیده‌دم» نام داشت و تقریباً کُلِ شرق اِسوس جزئی از قلمرویش محسوب می‌شد و از ثروتِ باورنکردنی و ارتش‌های غیرقابل‌شمارشی بهره می‌بُرد که حتی از امپراتوری والریا هم پیشی می‌گرفت. بخشِ جالب ماجرا این است: در شمال شرقیِ امپراتوری یی‌تی یک سازه‌ی بسیار باستانی و اسرارآمیز به نام «پنج قلعه» وجود دارد؛ طبقِ افسانه‌ها، این سازه‌ به‌دستِ یکی از فرمانروایانِ امپراتوری سپیده‌دم برای جلوگیری از حمله‌ی خدایی اهریمنی به نامِ شیر شب و ارتشِ شیاطین‌اش به این سرزمین، ساخته شده بود. به بیان دیگر، پنج قلعه همان نقشی را در امپراتوری یی‌تی ایفا می‌کند که دیوار در وستروس برعهده دارد. همان‌طور که وستروسی‌ها باور دارند که در زمان وقوع اولین شب طولانی، شخصی معروف به «آخرین قهرمان» حمله‌ی وایت‌واکرها را متوقف کرده بود، در افسانه‌های یی‌تی هم شخصیتِ اسطوره‌ای مشابهی به نام آزور آهای وجود دارد.

تازه، طبقِ تئوری‌های طرفداران، اولین تمدنِ اژدهاسوارِ دنیا نه والریا، بلکه امپراتوری سپیده‌دم بود. چون در سراسر دنیای «نغمه‌ی یخ و آتش»، سازه‌هایی باستانی وجود دارند (از جمله همان پنج قلعه که بالاتر بهش اشاره کردم) که با استفاده از سنگِ گداخته (سنگ ذوب‌شده به‌وسیله‌ی آتش اژدها) ساخته شده‌اند و قدمتِ این سازه‌ها به پیش از ظهور امپراتوری والریا بازمی‌گردد (قبلاْ در مقاله‌‌ی «اژدهایان از کجا آمده‌اند؟»، این موضوع را به‌طور مفصل بررسی کرده بودیم). خلاصه اینکه، نکته‌ای که می‌خواهم به آن برسم این است: امپراتوری یی‌تی ظرفیتِ فوق‌العاده‌ای برای سریال شدن دارد. نه‌تنها این سریال می‌تواند به جنگ‌های قدرت و دسیسه‌چینی‌های سیاستمدارانِ یی‌تی بپردازد که همیشه پای ثابتِ داستان‌های دنیای «بازی تاج‌و‌تخت» بوده است، بلکه همزمان فرصتِ ایده‌آلی است برای پرداختن به دوتا از کنجکاوی‌برانگیزترین رازهای جهانِ «نغمه‌ی یخ و آتش»: ماهیتِ واقعیِ اولین شب طولانی و منشاء اژدهایان.

جان اسنو در سریال بازی تاج و تخت
کپی لینک

۶- سریال دنباله‌ی بدونِ نام جان اسنو

در تاریخ بیست و سوم ژوئنِ ۲۰۲۲، مارتین در وبلاگِ شخصی‌اش تایید کرد که در بینِ تمام اسپین‌آف‌هایی که در مرحله‌ی توسعه قرار دارند، یکی از آن‌ها نه یک پیش‌درآمد، بلکه یک دنباله است؛ دنباله‌ای که روی جان اسنو مُتمرکز است و داستان او را پس از به قتل رساندنِ دنریس تارگرین و تبعید شدنش به آنسوی دیوار ادامه می‌دهد. نکته‌ی قابل‌توجه درباره‌ی این پروژه، این است که نه‌تنها خودِ کیت هرینگتون، ایده‌ی این سریال را با اچ‌بی‌اُ و مارتین مطرح کرده است، بلکه او تیمِ نویسندگانِ خودش را هم برای توسعه‌ی این ایده تشکیل داده است. از زمانی‌که این خبر اعلام شد تا حالا هیچ اطلاعاتِ رسمیِ تازه‌ای درباره‌ی میزانِ پیشرفتِ این پروژه منتشر نشده است. اما اگر نظرِ من را می‌خواهید بدانید، باید بگویم که در بینِ تمام اسپین‌آف‌هایی که در طول این مقاله درباره‌‌شان صحبت کردیم، «جان اسنو» تنها طرحی است که در بهترین حالت نسبت به آن بی‌تفاوت هستم و در بدترین حالت برای ساخته شدنش اشتیاق ندارم. بله، از یک طرف، همه‌ی ما خاطرات شیرینی از جان اسنو داریم (حداقل از فصل‌های ابتداییِ سریال) و دیدنِ دوباره‌ی او بدون‌شک نوستالژیک خواهد بود، اما از طرف دیگر، نه‌تنها نوستالژیِ خشک‌و‌خالی هیچ‌وقت به‌تنهایی معیارِ خوبی برای دنباله‌سازی نبوده است (کافی است یک نگاه به وضعیتِ خجالت‌آور سری «جنگ ستارگان» بیاندازید)، بلکه پایان‌بندیِ سریال اصلی به‌چنان شکل ترمیم‌ناپذیری افتضاح بود که اهمیت دادن به ادامه‌ی داستانِ نه فقط جان، بلکه تمام بازماندگانِ سریال اصلی سخت است. هرچند، همان‌طور که در آغاز مقاله هم گفتم، نه‌تنها اچ‌بی‌اُ برای ساختنِ اسپین‌آف‌های «بازی تاج‌و‌تخت» به‌طور ویژه‌ای مشکل‌پسند است و وسواس به خرج می‌دهد، بلکه خودِ مارتین هم برای اطمینان حاصل کردنِ از کیفیت‌شان و وفاداری‌شان به کتاب‌هایش روی توسعه‌شان نظارت دارد. پس، اگر یک روز تولید دنباله‌ی «جان اسنو» واقعاً چراغ سبز بگیرد، این بدین معنا است که این طرح با موفقیت از فیلترهای کنترلِ کیفیتِ متعددی عبور کرده است و در آن زمان، حتی منِ بی‌اشتیاق هم ممکن است برای دیدن‌اش مشتاق شوم.

پوستر رینیرا تارگرین سریال خاندان اژدها
کپی لینک

۷- فصل دوم خاندان اژدها

کپی لینک

House of the Dragon

اکثر سریال‌هایی که تاحالا درباره‌شان صحبت کردیم، در مراحلِ اولیه‌ی توسعه‌ هستند و در بهترین حالت، تا سال‌های آینده برای پخش در تلویزیون آماده نمی‌شوند (تازه، اگر تولیدشان چراغ سبز بگیرد)، اما این مقاله درباره‌ی اسپین‌آف‌های درحالِ ساختِ «بازی تاج‌و‌تخت» بود، و فصل دوم «خاندان اژدها» هم یکی از آن‌ها محسوب می‌شود. به‌تازگی خبر رسید که پخشِ فصل دومِ این سریال که هشت اپیزودی خواهد بود، از ۱۶ ژوئن ۲۰۲۴ (برابر با ۲۷ خرداد ۱۴۰۳)، زودتر از آن چیزی که فکر می‌کردیم، آغاز خواهد شد. ما قبلاً تریلر فصل دوم «خاندان اژدها» را نمابه‌نما و به‌تفصیل موشکافی کرده بودیم و درباره‌ی تمام چیزهایی که برای دیدنشان در این فصل لحظه‌شماری می‌کنیم، صحبت کرده بودیم: از ورودِ استارک‌های وینترفل به داستان گرفته تا معرفی اژدهایانِ جدیدی که می‌توانیم انتظارِ دیدنشان را در فصل جدید داشته باشیم. پس، از توضیحاتِ بیشتر صرف‌نظر می‌کنم. اگر احیاناً آن ویدیو را از دست داده‌اید، دیدن‌اش را پیشنهاد می‌کنم.

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز

نظرات