آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟ | از بانوی دریاچه تا هنری جانسخت
یکی از مهمترین فیلمهای سال ۲۰۲۴، پسران نیکل (Nickel Boys) رامل راس بود و برجستهترین ویژگی این اثر که برایش تحسین و شهرت به همراه آورد، فیلمبرداری تقریبا تمام نماهای آن از نقطهنظر (POV) پروتاگونیست. دربارهی ظرایف خلاقانهی منحصربهفرد رویکرد راس، بهزودی خواهم نوشت؛ اما به این بهانه، سر زدهام به تاریخ سینما تا نمونههای بیشتری پیدا کنم برای این جنس از فیلمسازی.
باید تعارف را کنار گذاشت؛ سه فیلمی که برای این شماره از سری مقالههای «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» انتخاب کردهام، آثار درخشانی نیستند! اما اگر این مطلب را میخوانید، بعید نیست که به سینما علاقهمند باشید و علاقه به سینما، از مسیر تماشای آثاری ناقص اما قابلمطالعه میگذرد. فیلمهایی که با دیدنشان، هم میشود دربارهی سابقهی تحولات تکنیکال در تاریخ مدیوم هنری فیلم بیشتر فهمید و هم، محدودیتهای اجرایی رویکرد فرمی منتخب فیلمسازان را متوجه شد. به طور مشخص، دربارهی این سه اثر صحبت میکنم؛ بانوی دریاچه (Lady in the Lake) به کارگردانی رابرت مونتگومری، مجنون (Maniac) به کارگردانی فرانک خلفون و هنری جانسخت (Hardcore Henry) به کارگردانی ایلیا نایشولر.
فیلم Lady in the Lake
فیلم بانوی دریاچه
- کارگردان: رابرت مونتگومری
- بازیگران: رابرت مونتگومری، آدری تاتر
- سال اکران: ۱۹۴۷
خلاصهی داستان: دبیر زن یک مجلهی جنایی، فیلیپ مارلو را استخدام میکند تا همسر رئیساش را بیابد. کارآگاه خصوصی، زود میفهمد که درگیر قتل شده است.
از بانوی دریاچه، با عنوان نخستین فیلم تاریخ سینما که تقریبا بهتمامی از نمای نقطهنظر شخصیت اصلی ضبط شده است، یاد میشود. تجربهگری رابرت مونتگومری در اولین کارش به عنوان کارگردان، به شکستی همهجانبه تبدیل شد؛ هم منتقدان و هم تماشاگران، واکنش سردی داشتند به این تجربهی تازه. این مسئله البته بر خلاف برخی نمونههای مهم دیگر، ناشی از ناتوانی مردم وقت در فهم ارزش هنری بالای اثر نبود؛ اقتباس مونتگومری از رمان ریموند چندلر، با گذشت زمان هم جایگاه مهمی در تاریخ سینما پیدا نکرده یا کالت نشده است.
مونتگومری -طی تنها نماهای متعارفی که از سوی استودیو تحمیل شدهاند- رویکرد خودش به بانوی دریاچه را تلاشی برای قرار دادن تماشاگر در جایگاه یک کارآگاه خصوصی توصیف میکند. این که اگر مشاهداتمان محدود شود به دامنهی دید کارآگاه، میتوانیم همپای او، معما را کشف کنیم و به نحوی عمیقتر، درگیر روایت شویم.
چیزی که به این پیشفرض آسیب میزند، حجم بالای حشویات و زمان باطل در اثری داستانگو است که قصد ایجاد تعلیق و اثرگذاری دراماتیک دارد. دوربین مونتگومری در بسیاری از صحنهها، محدودیت زاویهی دید را با نوعی از پیوستگی و عدم تقطیع واقعگرایانه اشتباه میگیرد و به ترکیببندیهای زشتی میرسد. در نتیجه، فیلمی در ژانر نوآر که باید شبکهای باشد از رازهای تاریک و مخوف، با مجموعهای از گفتوگوهای کمجان و زبان بصری تخت و خشکشان، وقت میکشد.
فیلم Maniac
فیلم مجنون
- کارگردان: فرانک خلفون
- بازیگران: الایجا وود، نورا آرنزدر، آمریکا الیو
- سال اکران: ۲۰۱۲
خلاصهی داستان: صاحب یک مغازهی مانکنفروشی به یک هنرمند جوان در نمایشگاه تازهاش کمک میرساند و در همین حین، امیال فروخورده و مرگبارش خودنمایی میکنند.
مجنون، بازسازی آوانگارد یک اسلشر دههی هشتادی به همین نام و به کارگردانی ویلیام لوستیگ است. فیلم سال ۲۰۱۲، پیشفرضی جذاب دارد؛ چه میشود اگر فرمول آشنای فیلمهای اسلشر را از زاویهی دید قاتل سریالی ببینیم؟ البته که منظور از زاویهی دید، در مورد فیلم فرانک خلفون، نه فقط پرسپکتیو روایت، بلکه ماهیت تصاویر فیلم است. مجنون، تقریبا به تمامی، از نماهای نقطهنظر قاتل روایت میشود.
نام فیلم را باید جدی گرفت؛ چون با اثری جنونآمیز مواجهایم! خشونت در مجنون چندان سرگرمکننده و پاپکورنی نیست! اگر دلِ دیدن تصاویر واقعگرایانهی فیلمهایی نظیر آثار «سینمای اکستریم نوین فرانسه» را ندارید بهتر است به سراغ دیدن مجنون نروید. اما اگر خودتان را خورهی اسلشر توصیف میکنید و از تماشای جلوههای سادیستیکتر خشونت هم لذت میبرید، از تماشای فیلم، دست خالی برنخواهید گشت!
مجنون، هم از پرسونای سینمایی مثبت الایجا وود و هم از استراتژی بصری اصلیاش، استفادهی خلاقانهای میکند جهت درگیر کردن تماشاگر. در جریان بودن تقریبا تمام فیلم در دیدگاه قاتل، اجازه میدهد تا تجربهی سابجکتیو این بیمار اسکیزوفرنیک را بهتر بفهمیم و جهنم مورمورکنندهی زندگی رقتانگیر شخصیاش را عمیقتر بشناسیم. اگرچه با خلاقانهترین داستان یا باورپذیرترین شخصیتهای ممکن مواجه نیستیم، خلفون از طریق تنوع مونتاژگونهی تصاویر، مطمئن میشود که تجربهی تماشای فیلم، اقلا ملالآور نباشد.
فیلم Hardcore Henry
فیلم هنری جانسخت
- کارگردان: ایلیا نایشولر
- بازیگران: ایلیا نایشولر، تیم راث، هیلی بنت، شارلتو کوپلی
- سال اکران: ۲۰۱۵
خلاصهی داستان: هِنری بدون هیچ خاطرهای از مرگ برمیخیزد و باید همسرش را از چنگ جنگسالاری نجات دهد که نقشهای برای تولید سربازان جهشیافته دارد.
هنری جانسخت، به شکلی خندهدار وامدار هنر هشتم است! این «خندهدار» بودن، سه وجه دارد. اولی، فلسفهی نماهای نقطهنظر که کل فیلم را تلفیقی از گیمپلی و کاتسینهای یک شوتر اولشخص علمی-تخیلی جلوه میدهد. دومی، ارجاعات ویدئوگیمی پرشماری است که از صحنهی نخست پشت هم ردیف میشوند. سومی هم شوخطبعی بلاهتباری است که گویی برای فانتزیهای یک گیمر نوجوان، ترجمهی بصری میسازد! این فیلمی است که ابدا خیال ندارد سر سوزنی خودش را جدی بگیرد و بابت همین، میشود بهراحتی با آن تفریح کرد.
اما استفادهی فیلم از نمای نقطهنظر، همانقدر که به ویدئوگیم مدیون است، نتیجهی پیشرفتهای تکنیکال و فناورانه در فیلمبرداری هم است؛ بدون توسعهی دوربینهای کوچک و سبکی که به بدن متصل میشوند، نمیشد چنین پروژهای را به تولید رساند. البته، چیرگی انتخاب فرمی بر تکتک لحظات فیلم، هنری جانسخت را هم به آسیب آثار مشابه مبتلا میکند و در فیلم، دقایقی از سرگیجهی بیمعنا میبینیم تا پیوستگی نگاه از بیرون به درون فیلمساز، حفظ شود؛ اما آثاری شبیه به این، اساسا شبیه به شعبدهاند تا هنر! اولین تجربهی ایلیا نایشولر روسی در کارگردانی یک فیلم بلند داستانی، ایدهی بصری جالب زیاد دارد؛ آنقدر زیاد که داستان افتضاحاش را میشود تقریبا فراموش کرد!