نقد فیلم Mad Max: Fury Road - مکس دیوانه: جاده خشم
نظر منتقدان خارجی
کنت توران از لس آنجلستایمز که نمرهی کامل را به فیلم داده، در نقدش مینویسد:«مکس دیوانه: جادهی خشم شما را لال رها میکند، که البته بهتر از این هم نمیشود. چون بالاخره وقتی با چنین فانتزیِ هیجانانگیزِ پسا-آخرالزمانی روبهرو میشوید که اتفاقاتِ داغ و تنشزا بخشی از روزهایش است، واقعا دیگر جایی برای کلمات نمیماند.» تاد مککارتی از هالیوود ریپورتر که فیلم را دوست دارد، مینویسد:«دو فیلم اول مکس به زور از ۹۰ دقیقه میگذشتند، اما این فیلم با اعتماد به نفس کامل اینقدر جرات دارد که یک تعقیب و گریز یکسره را با کمی دیالوگ در این میان، برای ۲ ساعت ادامه دهد. اما میلر با خلق یکسری عناصرِ جدید برای بالا نگه داشتنِ سرعت اکشن، در انجام این کار موفق شده است.» جیمز برادینلی از ریلویوز مینویسد:«جادهی خشم دربارهی بردن چیزها به مرحلهای جدید حرف میزند… سینماهایی که جادهی خشم را نمایش میدهند باید کمربند ایمنی نصب کنند.» امتیاز متاکریتیک این فیلم تا این لحظه ۸۹ است.
یادداشت زومجی
«مکس دیوانه: جادهی خشم» فراتر از آن چیزی است که انتظارش را داشتیم. سه دهه قبل، مجموعه فیلمهای «مکس دیوانه» جورج میلر فقط از مِل گیبسون یک ستاره نساخت. آنها با نگاه یگانهشان به آیندهی ازهمپاشیدهی بشریت، حوزهی سرگرمیهای پساآخرالزمانی را نیز با بدلکاریها و اکشنهای پرزرق و برقشان دگرگون کردند. از همین سو، انتظار داشتیم بازگشت جورج میلر با قسمت جدیدی از این مجموعه، همراه با تغییر و انقلابی تازه در خلق آشوبهای تند و آتشین و خشمگین و خونین منحصربهفرد این مجموعه باشد. این روزها آنقدر بهطرز دردناکی ساخت دنبالههای اضافی نه با هدف پیشبردِ کیفیت نسخههای قبلی، بلکه به خاطر طمع و پولپرستی کمپانیها به امری عادی و معمول بدل شده که کلا به معقولهی دنبالهسازی به عنوان اتفاقی کثیف و بیهیجان نگاه میشود. اما چنین انگی به «جادهی خشم» نمیچسبد. «جادهی خشم» از شدت هیجان، عمق و زیبایی غافلگیرتان میکند. یعنی سادهتر، خلاصهتر و سرراستتر از این نمیتوانم بگویم که این فیلم چقدر در هدف سازندهاش موفق شده است. بعد از این سالها، جورج میلر فقط برای بازی با نوستالژی طرفداران قدیمی و جذب بینندگان امروزی پا پیش نگذاشته است. در عوض، همانطور که او آن زمان قواعد این ژانر را دوبارهنویسی کرد، دوباره مکس را غرشکنان به جادههای بیآب و علف انتقام و مرگ فرستاده تا تبدیل به سرمشق مُدرنی برای اکشنسازان سرتاسر دنیا شود و از این بعد، انتظارات همه را از ساختههای این ژانر بالا ببرد و نفسی پُر از دیوانگی به اکشنسازی قاعدهمند، کمالگرایانه و شاهکارانه که کاملا فراموش شده بود، بدمد.
«جادهی خشم» که بخشی بازخوانی، بخشی دنباله و بخشی چیزی کاملا متفاوت است، ما را به درون سفری میبرد که حتی برای خورههای فیلمهای قبلی نیز مملو از چشماندازهایی شگفتیآور است. جورج میلر با بازیگرانی جدید که تکتکشان فوقالعاده هستند و بودجهی سنگینی که به خوبی خرج شده، نسخهی ایدهآلی از «مکس دیوانه» را به تصویر کشیده که ظاهرا همواره آرزوی ساختش را داشته، اما همیشه یکچیزی مانعش میشده. کاملا مشخص است که میلر از روی پول دست به این کار نزده یا از سوی فردی دیگر برای کارگردانی انتخاب نشده. او عاشق کاری که میکند است و به خودش اجازه نمیدهد حوزهای که در آن فعالیت میکند، جلوهای بد و مصنوعی داشته باشد و به عنوان سطحپایینترین ژانر سینمایی شناخته شود. از همان لحظات نخست فیلم روشن است با کارکشتهای طرف هستیم که با انرژی، نوآوری، استعداد و جاهطلبی یک جوان پرشور کار میکند. این روزها بلاکباسترهای تابستانی را با جلوههای کامپیوتری چیپ و بیروح و کاراکترهایی کاغذی که در موقعیتی مضحک به جان هم میافتند، میشناسیم. اینقدر به خوردن این ساندویچهای فلافلِ بیمزه و کثیف میدان توپخونه عادت کردهایم که حقیقت اکشن را مثل فیلمهای ترسناک از یاد بردهایم. اما جورج میلر با بدلکاریهایی سرچشمه گرفته از واقعیت، شخصیتهایی دوستداشتنی و رعایت تمام قوانین ژانر، یک قرمهسبزی جاافتادهی روغندارِ خوشمزه برایتان سرو میکند. نتیجهی تمام اینها به اثر مهندسیشدهای انجامیده که تعریف واقعی یک اکشن تابستانی را برای کسانی که ممکن است آن را فراموش کرده باشد، یادآور میشود.
درست همانند «او تعقیب میکند»، «جادهی خشم» به خاطر دگرگونسازی قواعد ژانر اکشن و حادثهای نترکانده است، بلکه رمز موفقیت و رازِ احساسِ تازهاش فقط به خاطر رعایت و ترکیب صحیح تکتک قواعد و پیچوخمهایی است که دیگر فیلمهای اکشن آنها را دستکم میگیرند. در اینجا با تقریبا دو ساعت تعقیب و گریز داغ (منهای ۱۵ دقیقه آرامش اواسط فیلم) طرف هستیم. حتی بلاکباسترترین اکشنها هم اینقدر دست به جنون نمیزنند. «جادهی خشم» در این سکانس طولانی تعقیبِ بیابانی، آتشبازیهای زلزلهوار و انفجارهای پرسر و صدای ترنسفورمرزهای مایکل بِی را با ماشینسواریهای دیوانهوار «سریع و خشمگین» ترکیب کرده است. تمام اینها در فضای پساآخرالزمانی وحشی فیلم به مرحلهای بالاتر از چیزهایی که دیدهاید، صعود میکنند و مقدار ترشحِ آدرنالین و هر هورمونِ دیگری که بدنتان تولید میکند را به مرحلهی انفجار میرساند! تا اینجای کار حق دارید اگر چیز تازهای در «جادهی خشم» پیدا نکنید. جورج میلر میدانسته این آتشبازیهای رعدآسا در نبود شخصیت و داستان، به اتفاقاتی بیروح تبدیل میشوند. بنابراین، برخلاف تمام این هرجومرجها، هیجانات و حادثهها، کاراکترها نیز از پرداخت خیلی خوبی برخوردارند. میلر به اندازهی کافی روی پسزمینهی داستانی و روابطشان وقت صرف میکند تا اولین شرط ژانر یعنی قهرمانسازی را رعایت کرده باشد و به داخل دنیای فیلم که به سادگی میتوانست فیلم دیگری از مایکل بی باشد، زندگی تزریق کند. گفتم شرط اول، معرفی قهرمانی دوستداشتنی است. چون مهم نیست انفجارهای فیلم چقدر فضایی هستند. اگر ما به پروتاگونیست اهمیت ندهیم و پیروزی و شکستش برایمان فرقی نکند، با کیفیتترین درگیریها نیز توانایی برانگیختنِ هیچ احساسی را در بیننده ندارند. اغلب اوقات این اصل با فرمانروایی جلوههای ویژه بر تصویر، فراموش میشود. اما «جادهی خشم» یک استثنا است.
وقتی دنیا تبدیل به صحرایی خشک شده باشد، آب به خواستیترین طلای بازماندگان تبدیل میشود. و وقتی نقل مکان و جابهجایی در این افقهای بیزندگی فقط با اتومبیل انجام میشود، بنزین و گازوییل هم در حد و اندازهی آب، مقامی ارزشمند پیدا میکنند. داستان خیلی سرراست است. مکس راکاتانسکی (تام هاردی)، بازماندهی تکافتادهای است که تمام فکر و ذکرش با مرگ همسر و دخترش، تسخیر شده است. او طی اتفاقاتی با رانندهای به نام فیوریوسا (شارلیز ترون) همراه میشود. فیوریوسا همسرانِ (بخوانید: سوپرمُدلها) فرماندهی قبیلهشان، ایمورتان جو را از چنگ او دزدیده تا آنها را از صحرا عبور داده و به بهشتی به اسم «مکان سبز» منتقل کند. اما ایمورتان جو اصلا دوست ندارد مادران احتمالی فرزندانش را به راحتی از دست دهد. به همین دلیل، او یک گروه تعقیب تمامعیار و مجهز برای کشتن مکس و فیوریوسا و بازگرداندنِ زنهایش راهی بیابان میکند. مکس و گروهاش علاوهبر سربازانِ جان بر کفِ ایمورتان جو، طبیعت وحشی و دیگر قبیلههای خشنِ آخرالزمانی را نیز جلوی راهشان میبینند. اما راستش، مکس هم الکی به «دیوانه» مشهور نیست!
«جادهی خشم» یک اکشن ناب است. اثری که میتوانیم از این به بعد برای ارزشگذاری فیلمهای اکشن به آن اشاره کنیم و از آن به عنوان یک منبع کلاسیک استفاده کنیم. خب، تاکنون از خودتان پرسیدهاید، چرا چرخدندههای «جادهی خشم» اینقدر خوب در یکدیگر چفت و بست شدهاند؟! همانطور که گفتم، جورج میلر قوانین ژانر را مثل کف دستش بلد است. به همین دلیل، هرگز طوری دچار لغزش نمیشود تا بیننده خدای نکرده یک لحظه به این فکر بیافتد که:«فیلمه دیگه! اونم از نوع اکشنش.» متاسفانه مدتی است فیلمهای اکشن برخی منطقهای دنیای خودشان را زیر پا میگذارند. به همین دلیل، بین عموم مردم اینگونه جا افتاده که اکشنها هیچوقت نمیتوانند هنرمندانه باشد، احساسات بیینده را بیرون بریزند و اکشنهایشان را در میان مرزبندیهایی واقعگرایانه و منطقی به اجرا درآورند. «جادهی خشم» به تمام قواعد ژانر پایبند است. از معرفی یکی-دوتا قهرمان انسانی که مثل ابرقهرمانانِ مارول ضدضربه نیستند گرفته تا داستانی که از ریشه برای چنین ژانری نوشته شده، آدمبدهایی خطرناک و بدلکاریهای جادویی و خیرهکننده. تمام عناصر چنان نقشی در پیشبرد کیفیت اثر نهایی دارند که نمیتوان به سادگی یکی را به عنوان عنصر برتر انتخاب کرد.
فیلم اکشن، یک ایدهی بکر، غیرکلیشهای و صدالبته پُرسرعت میطلبد. وقتی میگویم تقریبا تمام فیلم شامل یک تعقیب و گریز طولانی است، یعنی فیلم این لازمه را تیک زده است. ایدهای که هم دستنخورده است و هم قهرمانانمان را در موقعیتی قرار میدهد که لحظه به لحظه باید در حال دویدن، فرار، مبارزه، تیراندازی، تصمیمگیری و واکنش باشند. این موش و گربهبازی زورکی احساس نمیشود. «جادهی خشم» فیلم خشونتباری است، اما اعمال خشن فیلم بیرون از حال و هوا و منطق آن عمل نمیکنند. کاملا مشخص است که این آدمها به خاطر دیوانگی محض یا عدم وجود گزینهی دیگری اینطوری به جان هم افتادهاند. داستان به ندرت آرام میگیرد. یا صدای غرش موتور ماشینها در طول صحرا میدود، یا به محض اینکه کاراکترها از ماشین پیاده میشوند، گرد و خاک سوارانِ دشمن از دور آنها را به جنب و جوش میاندازد.
مکس و فیوریوسا سلحشوران تمامعیارِ پایان دنیا نیستند. هردو انسانهای کمحرف و ضربهخوردهای هستند که به زور و زحمت روزگار میگذرانند و گناهان و خاطراتِ گذشته بهشان انگیزه میدهد تا فقط به زنده ماندنِ خشک و خالی بسنده نکنند و برای ایجاد تغییری مثبت در این برهوتِ روانیکننده، به دل خطر بزنند. میلر در حرکتی جسورانه، وظیفهی حمل وزن روایت را به فیوریوسا سپرده است. زنی که به تنها چیزی که او را برای بقا در این دنیای خشن به جلو میراند، چسبیده است: نسل بعد. اگر بگویم شارلیز ترون یکی از یا شاید بهترین بازی تمام زندگیاش را به نمایش میگذارد، اغراق نکرده باشم. در فیلمی که برای بیرون ریختن احساسات کاراکترها از دیالوگ و گفتگو استفاده نمیکند، شارلیز ترون فقط با حرکات و حالت صورتش بهطرز هنرمندانهای انگیزهای که در رگهای این زنِ جنگجو جاری است را به نمایش میگذارد. اگر ترون در این کار شکست میخورد، مطمئنا تمام فیلم هم ضربهی سختی میخورد. چون روح فیوریوسا سوختی است که موتور تمام فیلم را در حرکت نگه میدارد. از همین سو، از این پیام قدرتمند در قلب سناریوی «جادهی خشم» نمیتوان گذشت که میگوید زنها به عنوان خالقانِ زندگی جدید، کسانی هستند که ارزش زندگی را بیشتر از مردان میدانند و ذاتا همیشه جنسی هستند که سختتر از هرچیزی به امید آیندهای بهتر میچسبند. با این حال، نه مکس و نه فیوریوسا با چنین دیدگاهی به قدرتهایی فرابشری دست نیافتهاند. هر دو همواره بر لبهی تیغ مرگ قرار دارند. تعدادشان کم است. آسیبپذیر هستند. در تنگنا قرار میگیرند. مشکل از زمین و آسمان روی سرشان خراب میشود. این یعنی ما هدفشان را ستایش میکنیم و دردشان را میفهمیم. برای همین احتمال شکستشان تنشآفرین میشود. ایجاد چنین حسی در بیننده برای یک فیلم اکشن، سخت اما شدیدا تاثیرگذار است. «جادهی خشم» در این کار موفق است.
کارگردانی زیباشناسانهی فیلم دربرخورد با اکشنهای درگیرکنندهاش ستارهی خیرهکنندهی «جادهی خشم» هستند. بدونشک در اینجا با یکی از زیباترین فیلمهای جریاناصلی طرف هستیم. یکجور هارمونی خشونتبار اما در عین حال جذاب و جنونآمیز در میان تمام عناصر دیداری فیلم جاری است. در برخی فیلمها فقط ماشینها یا آدمهایی که با هم مبارزه میکنند، در کانون توجه قرار دارند. اما دنیای آخرالزمانی جورج میلر خود یکی از جاذبههای فیلم است. سکانسهای روز روشن و گرم و پُر از رنگهای قرمز و نارنجی و زرد هستند و شبها در نور آبی مهتاب غرق شدهاند. پافشاری روی استفاده از جلوههای ویژهی اولد-اسکول به جای تصویرسازی کامپیوتری، یکجور حالتِ یکدست و واقعگرایانه به تمام فیلم بخشیده است. این پسزمینهها به علاوهی دقتی که صرف طراحی جزییات ماشینها و کاراکترها شده، سبب خلق اتمسفر فانتزی یگانهای شده که ملموس و پُر از شگفتیهای تصویری احساس میشود.
نگران نباشد! اکشنها درمیان داستانپردازی و پیامهای آن گم نشدهاند. طراحی سکانسهای اکشن بینظیر هستند. یک بیابان بیانتها داریم که در نقطهی کوچکی از آن گرد و خاک بلند شده. جلوتر که میرویم شاهد گلهی خشمگینی از فلز، روغن، خون، فریاد، آتش، انفجار، هیجان و افسارگسیختگی هستیم که در جدالی دیوانهوار با یکدیگر هستند. ریتم، صداگذاری، موسیقی، تصویربرداری همه و همه آنقدر سطحبالا هستند و آنقدر دقیق و روان این اتفاقات را ضبط میکنند که دیگر فیلمهای تعقیب و گریز در مقایسه با آنها مثل یک گردش خانوادگی میمانند. اولین سکانس اکشن فیلم که در آن جو سعی میکند به فیوریوسا برسد، یکی از نفسگیرترین تعقیب و گریزهایی است که در زندگیتان دیدهاید. البته این تازه اولینشان است. کافی است چند دقیقه صبر کنید، تا چیزی متفاوتتر و سونامیوارتر ببینید. «جادهی خشم» فیلمی است که محض اینکه فکر میکنید به اوجش رسیدهاید، آن لحظه را با موقعیتی دیدنیتر پشت سر میگذارد.
به نظر میرسد کسی، زمانی، یکجوری به هالیوود گفته است که تماشاگران دوربین پُرتکان و پُرلرزش و تدوینهایی مملو از کاتهای بیمورد را دوست دارند. اغلب اکشنهای امروزی آنقدر در نمایش سکانسهای اکشنشان از کارگردانی و تصویربرداری افتضاحی بهره میبرند که فقط به جای القای هیجان فیلم، باعث سردرد و حالتتهوع بیینده میشوند. «جادهی خشم» در دنبال نکردن این تفکر اشتباه، شاهکار میکند. جورج میلر و تیمش با استفادهی دقیق و صحیح از دوربین و زدن کاتهای بهموقع، جغرافیای اکشنها را در ذهن بیینده، تعریف میکنند. به جای تکان دادنهای اعصابخردکن دوربین به امید خلق تنش، دوربین «جادهی خشم» مثل ناظری نامرئی روی ماشینها پرواز میکند و تصویری روشن از فضا و بُعدهای فیزیکی چیزهایی که درحال وقوع است، به ما میدهد. اگر یادتان رفته باز تکرار میکنم: در سکانسهای نبرد این فیلم، در هر ثانیه شاهد هزارجور تصادف، افنجار و جنازههای درحال پرواز هستیم. اما فیلمبرداری فوقالعادهی فیلم، تمام اینها را با چنان شفافیتی دنبال میکند که هرگز برای یک لحظه هم که شده این فکر به ذهنتان خطور نمیکند که:«معلوم نیست کی به کیه!».
البته زیباییهای «جادهی خشم» به درگیریهای صدمثانیهایش خلاصه نشده. میلر میداند چه زمانی از سرعت این هرج و مرج بکاهد و کمی آرامش و عمق چاشنی کارش کند. مثل زمانی که گروه به آسمان پرستارهی کویر چشم دوختهاند. یا زمانی که آن دختر موقرمز را به صحبت با آن دیوانه وا میدارد و از همین طریق کاری میکند تا دلتان برای دیوانهای که تا چند دقیقه پیش نقش خاصی نداشت، بسوزد و درنهایت، نگران عاقبتش شوید. هرچند تعداد این لحظات اندک است. میلر خیلی زود پایش را روی پدال گاز میگذارد و شما را در صندلیتان میفشارد.
«مکس دیوانه: جادهی خشم» دربارهی رستگاری و انقلاب است. جورج میلر چشمانداز دیگری از دنیای به بنبسترسیدهاش را به نمایش میگذارد. دنیایی که مردان در آن به بازیچهی دست قدرتهای بالاتر تبدیل شدهاند و این زنان هستند که به آخرین باقیماندههای امید چنگ انداختهاند. «جادهی خشم» در تکتک عناصرش یک دستاورد بهیادماندنی است. از معرفی قهرمانانی خفن و دوستداشتنی که حالاحالاها در یادمان میمانند گرفته تا خلق دنیای فانتزیِ زیبایی که در عین وحشتناکبودن، دیدنی و قابللمس است. به عنوان یک اکشن توی صورت بهترین بلاکباسترهای CGIمحور میخندد و با بهترین تدوین و طراحی صدایی که تاکنون دیدهاید، به مرحلهی جدیدی از دستاوردهای تکنیکی میرسد. «جادهی خشم» از همهنظر چالشی برای فیلمسازان اکشن است و آنها را مجبور میکند تا بهجای درجا زدن، این راه را ادامه دهند و همانند میلر تمام تلاششان را برای ساخت چیزی بهتر بکنند. در طول فیلم کسی است که روی یک کامیون درحال حرکت ایستاده و با گیتار الکتریکش مینوازد و از سر گیتارش آتش بیرون میزند. اگر با چنین حجمی از آنارشی و افسارگسیختگی مشکلی ندارید، «مکس دیوانه: جادهی خشم» فیلم گمشدهی شماست.
تهیه شده در زومجی
نظرات