در اپیزود ۶ True Detective، کاراگاهان به یک مهمانی محرمانه دعوت شدند!
اگرچه هنوز دو اپیزود از این فصلِ «کاراگاه حقیقی» باقی مانده است، اما اپیزودِ ششم که «کلیسای ویران« نام دارد، تقریبا اکثر راز و رمزهای سر به مهر و پشتپردهی جنایتِ اصلی داستان و یکی از کارکترها (انی بزریدز) را فاش کرد. فهمیدیم تمام مقاماتِ سیاسی مثلا پاک و پلیسهای فاسدی که در نیمهی اول فصل دیده بودیم، عروسکگردانانِ این ماجرای کثیف هستند. از سویی دیگر، «رقیب سایهوار» فرانک نیز کمر به نابودی داشتهها و زندگی او بسته است. اینها را بهعلاوهی سکانسهای قابلدرکتر، تاثیرگذارتر و روبهجلوترِ این قسمت نسبت به قسمتهای گذشته کنید، تا شاید بتوانیم «کلیسای ویران« را تا اینجای کار بهترین اپیزود این فصل بدانیم.
از نفوذ انی به مهمانی محرمانهی ترسناک و خفهکنندهی مقاماتِ بخش ونتورا گرفته تا حالت مدهوش و آماده به چاقوکشی او؛ سکانس سینمایی خیلی خوبی که اگرچه قابلانتظار بودنِ پایانش باعث فوران تمامعیار پتانسیلش نشد، اما حداقل نتیجهاش از سکانس تیراندازی خیابانی چندهفته پیش، دندانگیرتر بود. هرچند هنوز در کنار اینها، ردپای اشتباهاتی که نیک پیزولاتو در اپیزودهای قبل مرتکب شده بود، در اینجا نیز قابلرویت است. چه اشتباهاتی؟ اول اینکه پیدا کردن قاتل کسپر، مدیر بیخاصیت و کرمخوردهی شهر وینچی، چیزی نیست که تماشاگر را به خودش جذب کند. چرا که ببینده به سادگی احساس همدردی خاصی با چنین آدمی برقرار نمیکند. و همچنین قتل استن، یکی از نوچههای فرانک که چند اپیزود پیش با چشمهای سوخته پیدا شده بود. این درحالی بود که من اصلا تا همین اپیزود پیش، نمیدانستم استن کیست. این تنها بخش کوچکی از نکات منفی برخاسته از نیمهی اول فصل است.
اما خبر خوش اینکه بعد از شش هفته تماشای ریچل مکآدامز با آن چاقوهای برنده، بالاخره او فرصت پیدا کرد تا یک قیمهی خوشمزه درست کند! این درحالی بود که ما مطمئنا برای یادآوری چاقوهای همراه انی نیازی به جلسهی تمرینی او در کنار خواهر عزیزش نداشتیم. چون ناسلامتی از ابتدای فصل قول استفاده از آن تیزیها داده شده بود. و در نهایت نتیجه همان چیزی بود که خودش در اپیزود دوم توصیف کرده بود:«کافیه یه مرد با هر هیکلی که میخواد باشه، به من دست بزنه تا تو کمتر از یه دقیقه از خونریزی جون بده». تقریبا به همین اندازه طول کشید تا حملهکنندهی انی رگهایش را خالی پیدا کند، گلوی او را رها کرده و به او اجازه دهد تا آسانتر از چیزی که انتظار داشتیم، از این مهمانیِ محافظتشده فرار کند. بدونشک، سکانس مهمانی از لحاظ اتمسفرسازی، تاثیرگذارترین سکانس این فصل بود. همش هم به خاطر این بود که کارگردان در طراحی و تصویربرداری این سکانس کاملا طوری رفتار کرده بود که انتظار داشتیم و به قول معروف، شورش را در نیاورده بود!
یکی از بزرگترین مشکلاتِ فصل دو «کاراگاه حقیقی» این است که زیادهروی میکند. این مسئله را بیشتر از هرچیز میتوانید در شخصیتپردازی و توصیف موقعیت کاراکترهایی مثل پاول و ریموند و همچنین دیالوگنویسیها شاهد باشید. یکی از دلایلی که به وحشتناک شدنِ سکانس مهمانی انجامید، بهخاطر این بود که دوربین تقریبا در تمام این مدت روی انی تمرکز کرده بود. حاضرانِ ثروتمند و سالخوردهی مهمانی به خوبی انتخاب شده بودند و حتی نگاه کردن به آنها، حس مومورکنندهای ایجاد میکرد. موسیقی کلاسیکی که این میان پخش میشد، آدم را یاد «چشمانِ بازِ بسته»ی استنلی کوبریک و چنین سکانسی در آن فیلم میانداخت و پردهبرداری از گذشتهی ترسناک انی در کودکی، به شدتِ تاریکی این کابوس هم افزود.
بازی کالین فرل در نمایش کنترلشدهی موقعیتهای شکنندهی رِی مثل همیشه یکی از جذابیتهای این فصل است
اما با تمام اینها، اگرچه خوشبختانه لازم نشد انی از بدنش برای بدست آوردن اطلاعات استفاده کند. ولی خطخطی کردنِ یکی از نگهبانانِ مهمانی و فرارش با وِرا، دختر گمشدهای که در اپیزود نخست به او اشاره شده بود، تقریبا همگام با انتظاراتمان بود. با این حال، بعد از اپیزود ساکنِ هفتهی پیش که در آن شاهد تکرار همان دانستههای قبلیمان بدون مقداری پشرفتِ قابلملاحظه بودیم، «کلیسای ویران» قدم قابلتوجهای به جلو برداشت. نیک پیزولاتو و میگل ساپوچنیک (کارگردان اپیزود هاردهومِ بازی تاج و تخت) موفق شدند، اتفاقات را با ریتم دقیقی روایت کنند و مکآدامز هم که مجبور بود دراماتیکترین لحظهی شخصیتیاش را به نمایش بگذارد، به خوبی از پساش برآمد. مکآدامز با اینکه در حد کالین فرل و وینس وان، دارای سکانسهای انفجاری نیست، اما توانایی او در تراوشِ دقیق و بهاندازهی وحشت و درندهخویی، او را به تنهاترین منبعِ قابلاطمینانِ دراماتیک قصه تبدیل کرده است. چرا که دیالوگهایش هرگز برخلاف رویارویی کالین فرل با تجاوزگرِ همسرش، وارد وادی خنده نمیشود. بلکه همیشه تمام توجهمان را به خوبی بدون اینکه چیز دیگری حواسمان را پرت کند، به خودش جلب میکند. واقعا ناراحتکننده است که میبینیم سکانسهای چنین زلزلهواری به او داده نمیشود. در همین اپیزود دیدیم که عمق احساسی کاراکترش چقدر قوی است و برداشت از آن به چه لحظات میخکوبکنندهای میانجامد.
بازی کالین فرل در نمایش کنترلشدهی موقعیتهای شکنندهی رِی مثل همیشه یکی از جذابیتهای این فصل است. این هفته نیز باز شاهد لحظاتِ خودتخریبی و گفتگوی ملتمسانهای بین او و همسرش، جنا بودیم. مثل اینکه خودش هم بالاخره قبول کرد که نمیتواند بابای درست و درمانی برای پسرش باشد. برای همین پسرش را به خانه فرستاد و خودش را با نوشیدنی و مواد بمباران کرد تا درنهایت تبدیل به فاجعهای متحرک شود. و بعد از بیرون آمدن از این حالت، قبول کرد که از زندگی آنها خارج شود. این یکی از پیشرفتهای لازم داستان بود که خوشبختانه اتفاق افتاد. جلوتر رویارویی او با متجاوز واقعی همسرش در زندان کمی مشکوک میزد. کسی که اصلا شبیه پدر آن بچه نبود. آیا شک ما بیهوده است یا ماجرای تجاوز به همسر رِی پیچیدهتر از این حرفها است؟ آیا ممکن است جنا برخلاف انتظارتمان چیزی را دربارهی آن حادثه مخفی کرده باشد؟ این وسط، رِی در زندان نشان داد هنوز در زمینهی تهدیدکردن، کسی روی دستش بلند نشده است و استعداد نهفتهای در این کار دارد؛ لبها، بینی و اندامهای دیگر. حواسش به همهچیز بود!
مکآدامز هم که مجبور بود دراماتیکترین لحظهی شخصیتیاش را به نمایش بگذارد، به خوبی از پساش برآمد
لحظاتِ گفتگوی فرانک با پسر استن و نصیحتهای او دربارهی اینکه درد و رنج میتواند مثل کاتالیزور و راهانداز انسان عمل کنند، را دوست داشتم (مخصوصا در مقایسه با تعاملِ عجیب و مسخرهی رِی با پسر خودش). با اینکه استن را نمیشناختم و مجبور شدم نصف سکانس را هاج و واج دنبال کنم تا متوجهی ماجرا شوم، اما گفتگوی آنها هم روی علاقه و توانایی فرانک در پدریکردن مهر تایید زد و هم بهطور کلی خیلی عمیقتر و جذابتر از دعوای آقا و خانمِ سیمن سر نازایی و خانواده بود. در سریالی که سیاهی از سر و رویش میبارد، این یکی از معدود لحظاتِ آرام سریال بود که در دریای تاریکی میدرخشید.
سکانس افتتاحیهی این اپیزود نیز برخلاف چیزی که احساس میکردیم فاقد آن تنش و خطری بود که انتظارش را داشتیم. گفتگوی بین فرانک و ری آنقدر طول کشید و از آن طرف ری آنقدر در برابر حرفهای تاملبرانگیز و قانعکنندهی فرانک دربارهی سرنوشت بدی که دیر یا زود یقهات را میچسبد، لال بود که خیلی زود مطمئن شدیم گلولهای شلیک نخواهد شد. اما سوال اصلی این است که آیا فرانک عمدا به ری آدرش اشتباهی داده است؟
با اینکه مقایسهی فصل اول و دوم «کاراگاه حقیقی» اشتباه است، اما این را میتوان گفت که فصل دوم با استفاده از مواد متفاوتِ خودش هنوز در رسیدن به درگیرکنندگی شگفتانگیز فصل اول ناتوان است. با این حال، شاید داستان اصلی کند حرکت میکند، اما نمیتوان جنگ این آدمهای درب و داغان با گذشتهشان را دوست نداشت. فصل دوم نشان داده است که وقتی پیزولاتو روی مطالعهی کاراکترها زوم میکند، با نتیجهی قدرتمندتری روبهرو میشویم. شاید اگر از این زاویه فصل دوم را بررسی کنیم، بهتر آن را تحسین کنیم. «کلیسای ویران« بعد از مدتی درجا زدن، دندهی سریال را عوض میکند و پایش را روی گاز میگذارد. حالا همهچیز به سمت نتیجهگیری خیز برداشته است و فقط دو اپیزود مانده و یکعالمه کارهای نکرده. از افشای قاتل و معاملاتِ مخفیِ ثروتمندانِ شهر گرفته تا مشکلات شخصی تکتک کاراکترهای اصلی که از رقیبِ ناشناس فرانک و متجاوزِ همسر ری شروع میشوند تا فلشبک انی و زندگی نامعلوم پاول ادامه دارند. فصل دوم «کاراگاه حقیقی» تاکنون آنطور که انتظار میرفت غافلگیرمان نکرده. آیا نیک پیزولاتو منتظر دو ساعت آخر است؟
تهیه شده در زومجی