اولین نگاه به فصل ششم سریال «مردگان متحرک»
اندرو لینکلن درحال دویدن است. او بیست متر میدود، دور میزند و بیست متر را برمیگردد. و سپس، دوباره این کار را تکرار میکند. و دوباره. و دوباره. با وجود تمام سلاحهای سنگینی-- تفنگ جنگی، کلت کمری، منور، ماچه-- که از سر تا پایش آویزان است، این کار را برای ساعتها انجام میدهد. و در گرمای ۹۵ درجهی فارنهایت جورجیا که مجبورتان میکند به این فکر کنید که چرا پوشیدنِ شلوارک در این آخرالزمان زامبیزده از مُد افتاده، او دست از دویدن در میانِ سکانسهای تمرینی برنمیدارد. او فقط به جلو و عقب میدود، مثل یکجور فارستِ گامپِ دیوانه و آشفته با قطبنمایی خراب. اما این یکی از آن کارهایی است که اندرو لینکن جهت آماده شدن برای یک سکانس انجام میدهد و برای این نمای بخصوص، او باید آماده باشد. کارگردان فریاد میزند: «اکــشن!» و لینکلن دنده عوض میکند. اما اکنون او ریک گرایمز است و تنها نیست. زامبیها از خانههای ویرانشدهی سمت راست و جنگلِ سمت چپش سرازیر میشوند. ارتشی از این موجودات نامُرده از پشت دنبالش میکنند. در مجموع ۱۳۹ واکر هستند که به جز روبهرو، از همه طرف در تعقیبش هستند. روبهرو جایی است که منطقهی نسبتا امنِ الکساندریا قرار دارد. لینکلن درحالی که یکی از این گوشتخواران را به سرعت با لولهی تفنگش از میان برمیدارد، فریاد میزند: «در رو باز کنین! همین الان در رو باز کنین!».
در کمتر از چند ثانیه این نما، خوب یا بد، تمام میشود، اما این امتحان سخت و ظالمانه تازه برای لینکلن شروع شده و او دوباره باید برگردد و تمام اینها را برای برداشتهای متعدد از نو اجرا کند. همین سکانس را قرار است با نمای دور، کلوز آپ، زاویهی معکوس و هرچیز دیگری که به ذهنتان میرسد، ضبط کنند. و قبل از هرکدام از اینها، لینکلن میدود. حتی با اینکه کسانی که سریالِ نهایی را تماشا میکنند، هرگز متوجهی آن نمیشوند. برای همین این سوال به وسط کشیده میشود که آخه چرا؟ جواب این است که درحالی که بینندههای «مردگان متحرک» شاید یک ثانیه از پیشآمادگیهای خودآزارانهی پشت صحنه را نبینند، اما این برای بازیگر مهم است که آنها خستگی، داغی و حال و هوای او را احساس کنند.
لینکلن مدتی بعد در پایان این روز خیلی طولانی و داغ در کانتینرش میگوید: «ما داریم زجر میکشیم و فکر میکنم تو میتونی بوش را حس کنی. فکر میکنم تماشاگران هم میتوانند بوی چیزی که واقعی و درست نباشد را متوجه شوند. اگر در سریال قرار است من دو مایل از دست واکرها فرار کنم، آدم باید جلوی دوربین درب و داغان به نظر برسد». چنین تعهدی تحسینبرانگیز است، اما از آنجایی که لینکلن در گذشته سر همین کارش به مرز بیهوشی رسیده بوده، آیا نباید سلامتی و ایمنی خود را بالاتر از ریک گرایمز قرار دهد؟ او با کمرویی دربارهی کار روتینِ قبل از فیلمبرداریاش میگوید: «اولش سعی کردم تا این کار را نکنم. با خودم فکر کردم، ایندفعه، میخواهم بیخیال بشم و یکذره با خودم مهربانتر باشم. اما این تصمیمم فقط ۳۰ دقیقه دوام آورد». مکث میکند و سرش را تکان میدهد: «اینجا نمیتوان اینطوری کار کرد». خانمها و آقایان، قضیه رسمی است: فصل ششم «مردگان متحرک» استارت زده و به حرکت افتاده است.
البته که سوال اصلی این است که با راه افتادنِ فصل ششم، سریال به سمت چه مقصدی میرود؟ و به چه زمانی؟ اگر احیانا فکر میکنید جامعهی الکساندریا بعد از المشنگه و جنجالی که ریک در پایان فصل قبل در خصوص استفاده از زور و فشار برای محافظت و مراقبت از خانوادهاش به پا کرد، به چنین ایدئولوژی و تفکری تن داده، اشتباه میکنید. یا شاید تصور کنید زمانی که سریال در تاریخ ۱۱ اکتبر روی آنتنِ شبکهی ای.ام.سی برود، داستان قرار است بهطور مرتب، منظم و خطی روایت شود. دوباره اشتباه میکنید. شاید باور داشته باشید دریل دیکسون (نورمن ریداس) به خفنبازیهاش ادامه میدهد و در قالبِ باحالترین مشتری آخرالزمان باقی خواهد ماند. خب، راستش را بخواهید، این آخری به احتمال زیاد حقیقت دارد.
منظورم این است که ماجرا قرار است حسابی تنشزا و هیجانانگیز شود. و شاید کمی عجیب و غریب. برای مثال، اگر از مدیر این روزهای سریال، اسکات گیمپل بپرسید که آیا ما فصل ششم را بعد از شلیکِ ریک به صورتِ پیت، همان شوهر کتکزن و دائمالخمر جسی در مقابلِ دوستِ مدتها گمشدهاش، یعنی مورگان (لنی جیمز) شروع میکنیم یا نه؟ او این جواب را بهتان میدهد: «خب، هم آره و هم نه. به گمانم ما داستان را فقط در یک خط زمانی جلو نمیبریم». پس، این دقیقا یعنی چی؟ آیا قرار است یکدفعه سر و کلهی دکتر جک شپرد (لاست) پیدا شود و فریاد بزند که باید به جزیره برگردیم؟ نه دقیقا. گِرگ نیکوترو، تهیهکنندهی اجرایی سریال که اپیزود اول این فصل را کارگردانی کرده، میگوید: «ما با زمان یکذره بازی میکنیم و نه با آن شکل و تعریف سنتی. مثلا از وسط یک سکانسِ پر زد و خورد شروع میکنیم و بعد در زمان به عقب و جلو میپریم تا مخاطبان خودشان در ذهنشان تکهها را پشت سر هم بگذارند و بفهمند چیزی که الان دیدند، چه بود». این بدین معنی است که شاید یک روز در طول چند اپیزود کش بیاید. یا شاهد درهمتنیدگی گذشته و آینده در یک اپیزود باشیم. یا هر دو. یا هیچکدام. چون گروه بازیگران و سازندگان مثل همیشه دربارهی جزییات سریال از خودشان نم هم پس نمیدهند.
این وسط، اما مطمئن هستیم که در فصل ششم، فلشبک خواهیم داشت. جیمز تایید کرده است که ما جواب سوالهایمان دربارهی اینکه چه چیزی مورگان را از یک کارکترِ ساده و ترسو به بازماندهی چوببهدستِ دارندهی کمربند سیاه کونگفو تبدیل کرد را خواهیم گرفت. این بازیگرِ بریتانیایی میگوید: «او از یک مرحلهی متحولکننده عبور کرده که تماشاگران دربارهاش خواهند فهمید». ما همچنین مقداری از پسزمینهی داستانی الکساندریا قبل از ورود ریک و گروهش را خواهیم دید. اما گیمپل هشدار میدهد که در این فلشبکها، مثل ترمینس، انتظار دیدن چگونگی شکلگیری و ریشههای الکساندریا را نداشته باشید.
سوال اصلی این است که با راه افتادنِ فصل ششم، سریال به سمت چه مقصدی میرود؟
خودش دراینباره میگوید: «این فلشبکها مربوط به زمانهای قبلترِ الکساندریا است. اما نه شروع کار الکساندریا. بیشتر از طریق آنها به جای صحبت دربارهی گذشتهی این مکان، میخواهیم شخصیتپردازی کنیم. در این میان، یک سری داستانهایی مربوط به کمیکها داریم که کمیکها هنوز به آنها نپرداختهاند. از این طریق میخواهیم کمی برای داستانهای آیندهی کمیک پیشدرآمدسازی کنیم که من خیلی هیجانزدهاش هستم». حالا که حرف از کمیکها شد، رابرت کرکمن، خالق «مردگان متحرک» و کسی که تهیهکنندهی اجرایی سریال نیز است، حسابی دربارهی چیزهایی که قرار است به منبع اصلی اضافه شود، خوشحال است. کرکمن میگوید: «بعضی چیزها هستند که قرار است با برخی از محبوبترین و جالبترین قسمتهای کمیک کار داشته باشند و آنها را گسترش دهند. به طوری که طرفدارانِ سفت و سختمان حسابی خوششان خواهد آمد. اغلب اوقات ما کارهایی میکنیم که باحال اما ریسکی هستند. عدهای آنها را دوست دارند و این احتمال هم هست که عدهای از تغییرات به وجود آمده دل خوشی نداشته باشند. اما ایندفعه مثل قبل نیست. کاری که داریم میکنیم فوقالعاده است».
اما تغییر چارچوب روایی سریال یا صحبت کردن یا نکردن از ریشههای داستانی مهم نیست، معمای اصلی نیمهی اول فصل ششم روی یک سوال ساده تمرکز میکند: آیا ما به سوی جنگ داخلی الکساندریا حرکت میکنیم؟ راس مارکوآد، که نقش آرون (همان نیروگیری که ریک و گروهش را به جامعهشان دعوت کرد) را بازی میکند، میگوید: «بدونشک گروههای مختلفی هستند که با یکدیگر درگیرند. و آنها مطمئن نیستند که بعد از افتضاحاتی که در پایان فصل پنجم افتاد، چه کار باید بکنند و چگونه واکنش نشان دهند». الکساندرا برکنریج، کسی که نقش جسی، همسر کسی که ریک به او شلیک کرد و معشوقهی احتمالی آیندهی ریک، اضافه میکند: «فکر میکنم اکثر مردمِ الکساندریا به ریک به عنوان یک فرد دیوانه نگاه میکنند. آنها همیشه ریک را در لباسهای خونی و درحالی که در تلاش برای کشتن کسی است، یا فریاد میزند که آنها چقدر ضعیف هستند و باید برای دوام آوردن قویتر شوند، دیدهاند. به همین دلیل، اکثرشان از ریک هراس دارند».
به نظر میرسد خودِ ریک و مورگان، این دوستان قدیمی، هم در درگیری فلسفی جدی و شدیدی به سر میبرند
اما این بدین معنی نیست که فریادهای ریک آنها را عقب میراند و کاری میکند تا قدیمیهای الکساندریا دست روی دست بگذارند و اجازه بدهند که غریبهها کنترل اوضاع را بدست بگیرند. ما به تازگی در تریلر منتشر شده از سریال دیدیم که کاراکتری به نام کارتر، ریاستِ ریک را به چالش میکشد. این درحالی است که به نظر میرسد خودِ ریک و مورگان، این دوستان قدیمی، هم در درگیری فلسفی جدی و شدیدی به سر میبرند. ریداس میگوید تا انتظار «یک عالمه درگیری را داشته باشیم. خیلی از کاراکترهایی که تاکنون مشکل نداشتند، حالا کمر به مخالفت میبندند. در این فصل با یک عالمه بیاعتمادی طرف هستیم». نهایتا، این درگیریهای فکری و مدیریتی به چیزی ختم میشود که اندرو لینکلن آن را «آنها و ما» مینامد: «وقتی سناریو را برای اولینبار خواندم به اسکات زنگ زدم و گفتم، «میدونی، من در دیالوگهایم زیاد آنها آنها یا ما ما میکنم». او هم گفت، "خب، این سفر شخصیتی توئه: از آنها به ما". اما آیا قدیمیهای الکساندریا و تازهواردها میتوانند با هم به توافق برسند و واقعا از آنها به ما برسند؟ مخصوصا با وجود تهدیدات دیگری که اطرافِ منطقهی مثلا امنشان جولان میدهند.
فصل پنجم ما را با گروهِ شرور و خطرناک جدیدی معروف به «گرگها» آشنا کرد. کسانی که در کنار دیگر کارهای ترسناکشان، عادت دارند گلوی قربانیانشان را پاره کنند، حرف W را روی پیشانیشان حکاکی کنند و سپس از آنها به عنوان تلههای مخفیانهی زامبیای استفاده کنند. به لطف آرون، آنها عکسهایی از الکساندریا دارند. و بیشک حملهشان اگر دیر یا زود داشته باشد، سوخت و سوز ندارد. ملیسا مکبراید که بین طرفدارانش به کارولِ شیرینیپزِ خفن معروف است، میگوید: «ظاهرا هرچیزی که سر راه آنها قرار بگیرد، تکهپاره خواهد شد و این خیلی وحشتناک است. ما در فصل ششم بیشتر به آنها سر میزنیم تا ببینیم آنها چه کسانی هستند، چرا اینجوری هستند و چه میخواهند». در این بین، یک تئوری دربارهی گرگها وجود دارد که بهتر است در هنگام تماشای سریال یادمان باشد؛ اینکه آنها احتمالا تحت رهبری فردی به اسم دیویدسون فعالیت میکنند. کاراکتری که به اسمش در کمیک و سریال اشاره شده، اما خودش هیچوقت دیده نشده است. دیویدسون همان کسی است که قبل از ورود ریک، از الکساندریا به دنیای وحشی بیرون تبعید شده بود. درحالی که گیمپل میگوید، شاید دوباره اسمش را بشنوید. اما وقتی دربارهی احتمال رهبری گرگها توسط دیویدسون میپرسم، جواب میدهد: «نه، من به شخصه انتظارش را ندارم».
معمای اصلی نیمهی اول فصل ششم روی یک سوال ساده تمرکز میکند: آیا ما به سوی جنگ داخلی الکساندریا حرکت میکنیم؟
و سپس به زامبیها میرسیم. یکعالمه زامبی. واقعا هرچقدر هم تاکید کنم، باز نمیتوانم تعداد زامبیها را برایتان مشخص کنم. فقط در همین حد بدانید که تعداد بسیار بسیار زیادی زامبی در فصل ششم هستند. فقط در یک روز فیلمبرداری برای اپیزود اول فصل، ۳۰۰ تا از این گوشتخواران بیکله آماده شده است. ۱۰۰ تا بیشتر از آخرین رکورد سریال.حقیقتش، به حدی پُرتعداد هستند که نیکورتو ما را به یک چادر برد تا واکرهای پیشزمینه را به صف کرده و صورتشان را رنگآمیزی کنیم. و انتظار داشته باشید تا واکرهایی که در نمای نزدیک میبینید، به خاطر اینکه در اثر زمان بیشتر تجزیه شدهاند، حالبههمزنتر از همیشه باشند. استاد چهرهپردازی این هیولاها میگوید: «از آنجایی که من دورهی مقدماتی پزشکی گذراندم، خیلی چیزها دربارهی ماهیچهها، رباطها و از این جور چیزها میدانم. شما در سریال زامبیای با استخوان دست بیرون زده نمیبینید که بتواند انگشتانش را تکان دهد. چون انگشتها وقتی ماهیچهای رویشان نباشد، حرکت نمیکنند. در این فصل ما یک قفسهی سینهی مصنوعی با تمام محتویاتِ داخلش که شامل ششهای چروکیده و قلب و کبد پوسیده هستند را درست کردهایم. در این فصل ما به این ایده فکر کردیم که پوست زامبیها بعد از این مدت دیگر آن چسبندگی همیشگی به ماهیچه را ندارد. به همین دلیل هرلحظه ممکن است یکدفعه پوست پاره شود و محتویات بدن بیرون بریزد». هی بچهها، کی گشنهشه؟!
به صحنهی فیلمبرداری در حرارت ۹۵ درجه برگشتهایم، اما اینبار در آن سوی دروازهی الکساندریا هستیم. اندرو لینکلن با تندخویی فریاد میزند که در را باز کنید. داخل الکساندریا زامبیها کسی را دنبال نمیکنند. و حال و هوای بازیگران در بین برداشتها آرامتر است. دانای گوریرا (میشون) همراه با کریستین سراتوس (روزیتا) و لورن کوهن (مگی) درحال لذت بردن از یک قاچ هندوانه هستند. کاتانای میشون در برابرِ خورشیدن سوزانِ جورجیا، ناتوان است اما این بازیگر راه دیگری برای مقابله با رطوبت پیدا کرده است. گاریلا میگوید: «ما یک مکانیزم عالی به فکرمان رسیده. وقتی هوا خیلی بد میشود، داخل کلاه گیسام آب میگذارم و میتوانم آن را روی پوست سرم حس کنم. به محض اینکه آن آب خنک را روی سرم میگذارم، همهچیز ردیف میشود».
کوهن مشکلات خودش را با خورشید دارد. او میگوید: «بخش بامزهاش این است که حتی نمیتوانم چشمانم را باز نگه دارم. بزرگترین چالش سریال این است که تمام زمانی که اینجا هستید را مثل یک بچه موشکور بالبال میزنید. بدبختانه، این سریال پلیسی هم نیست تا بتوانیم عینک آفتابی بزنیم». بعد لنی جیمز را داریم که کمی آنطرفتر چوب به دست در سایه ایستاده و آهنگ «تا محدودیت پیش برو» از گروه Eagles (که به نظر قطعهی خوبی برای سریال میآید) را با خودش زمزمه میکند. درحالی که تُوا فلدشو (رهبر الکساندریا، دینا مونرو) دارد روی تکه سنگی شنا میرود، چون حتما به سرش زده است. این دیوانهی بدنسازی که اوایل امسال کوه کلیمانجارو را فتح کرده، میگوید: «میخواهم اینقدر ادامه دهم تا منفجر بشم. همیشه بین برداشتها شنا میرم. برای هر برداشت، ۳۶تا میرم. و بعد حسابی داغ میکنم».
نورمن ریداس با آن کلاه بیسبال چیوباکایی که به سر دارد، درحالی که راکت تنیس زردرنگی را به دلایلِ نامعلومی در هوا تکان میدهد، در حال قدم زدن در خیابانهای الکساندریا است. اینکه بازیگرهایی که در روزهای تعطیلشان برای سلام دادن و دیدن همکارانشان، سر لوکیشن ظاهر شوند، اتفاق غیررایجی نیست. خیلی از گروههای فیلم و سریالسازی از اینکه خانواده هستند، میگویند. اما اینجا واقعا میتوانید این مسئله را احساس کنید و آن را به لطفِ تیشرتهای «خانوادهی مردگان متحرک» که پشتصحنهایها به تن دارند، ببینید. آنها شاید بازیگران خوبی جلوی دوربینِ «مردگان متحرک» باشند، اما پشت دوربین این بازی نیست. ریداس، به چرخاندنِ راکتش ادامه میدهد (واقعا معلوم نیست دارد چه کار میکند؟). برای لحظهای هوای پشت سر نیکوترو که پشت مانیتورها نشسته را شوت میکند و بعد از مدتی، حتی دریل دیکسون هم حوصلهاش سر میرود: «بچهها، عاشقتونم، بدجوری هوا گرمه. من رفتم». او داوطلبانه میرود. آیا بقیه هم در این فصل اینقدر خوششانس هستند؟
منبع: مجلهی اینترتینمنت ویکلی- آگوست ۲۰۱۵