اولین نگاه به فیلم Batman v Superman: Dawn of Justice
دانلود ویدیو با رزولوشن HD 720p | رزولوشن 480p
سازندههای «بتمن علیه سوپرمن: طلوع عدالت» به فیلمشان به عنوان یک دنباله، اپیزود یا فاز بعدی فیلمهای سینمایی دیسی اشاره نمیکنند. بلکه آن را گسترشدهنده مینامند. هیچوقت شک نداشتیم که «مرد پولادین» شروع چیز بزرگتری است. حتما آن نکات مخفی و ایستر اگهایی که بهطرز حقهبازانهای در فیلم جاسازی شده بودند را به یاد میآورید؟ لوگوی کمپانیهای لکسکورپ و صنایعِ وین خبر از دنیایی بسیار بزرگتر از اسمالویل و متروپلیس را میدادند. اما وقتی گروه دور هم نشستند و شروع به ایدهپردازی و تصور مقصد بعدی مجموعهی تازه بازخوانیشده و آمادهی سوپرمنشان کردند، این اتفاق افتاد...
اتاق کنفرانسی را تصور کنید. احتمالا همین اتاقی که امپایر در حال حاضر در آن روبهروی زک اسنایدر نشسته است. تمام فکر و ذکرِ اسنایدر بهطرز سفت و سختی به یافتنِ آنتاگونیست مناسبی برای فیلم دوم سوپرمن مشغول است. اول شخصیت برینیاک (Brianic) را در نظر میگیرند و بعد دربارهی اینکه چه کارهایی میخواهند با لکس لوثر کنند، حرف میزنند؛ این وسط، همه توافقِ نظر دارند که نمیخواهند فیلم دوم را به یک حملهی موجودات فضایی دیگر اختصاص دهند. ناگهان، کارگردان چیزی که به ذهنش خطور کرده را بیرون میریزد... اسنایدر در حال فاش کردنِ این لحظهی تاریخی میگوید: «باید بتمن را وارد فیلم دوم کنیم. راستش، در ابتدا برنامه داشتیم فیلم را درحالی به پایان برسانیم که مقداری کرپتونایت به عمارت وین تحویل داده میشود! همه یکدفعه گفتند، "اوه، چی میشه!".
این رویارویی چرا اینقدر مهم است که باعث فورانِ چنین هیجاناتی میشود؟ خب، در همین حد بدانید که دوتا از اسطورهایترین ابرقهرمانان تاریخ، یکدفعه دست به بتمنبازی و سوپرمنبازی علیه یکدیگر میزنند. آیا حتی حرف زدن دربارهی چنین چیزی بهاندازهی کافی دیوانهوار نیست؟ البته این ایدهی جدیدی نیست. کمیکبوکها درگیری و همکاری این دو کاراکتر را بارها و از زاویههای مختلف مورد بررسی قرار دادهاند که از مهمترین نمونههایشان میتوان به نمایش دوران پیری این غولها در کمیکِ «بازگشتِ شوالیهی تاریکی» فرانک میلر اشاره کرد که «طلوع عدالت» نیز الهامبرداری زیادی از آن کرده است. اما هرچقدر این دو در کمیکبوکها توی سر یکدیگر زدهاند و برای هم شاخ و شانه کشیدهاند، این مسئله هیچوقت به خوبی روی پردهی نقرهای سینما به حقیقت تبدیل نشده است. در فیلم پسا-آخرالزمانی موفق «من افسانهام» با بازی ویل اسمیت، میتوان در میدانِ متروکهی تایمزِ پوسترِ «بتمن علیه سوپرمن» را دید؛ شیطنتِ جالبی که به تلاشهای متعدد اما بینتیجهی کمپانی برادران وارنر برای به جان هم انداختنِ این دو کاراکتر بر روی پردهی بزرگ اشاره میکند. از سویی دیگر، در فیلم کنسلشدهی تیم برتون، «سوپرمن زندگی میکند» آنها برنامه داشتند تا مایکل کیتون در قالب بتمن را از بالای پشتبامی درحال چشمغره رفتن به نیکولاس کیج در نقش سوپرمن نشان دهند. این یارو فضاییه با اون شلوار آبی کیه؟ پس، این مسئله به همین یکی-دو سال اخیر خلاصه نمیشود. در واقع، مدتهای بسیاری است که ایده و پتانسیل قرار دادنِ بتمن در برابر سوپرمن در پس کلهی خیلیها جولان میدهد. اسنایدر با خنده میگوید: «به محض اینکه با صدای بلند تکرارش میکنی، دیگر نمیتوان فراموشش کرد. ایدههای خوب را واقعا نمیتوان زمین گذاشت. همین ایدهی من شروع به تکامل کرد و یک دفعه به جایی رسیدیم که با خودمان گفتیم، «چرا بتمن را آدمبد فیلم نکنیم...».
به این ترتیب، جرقهی دنیای سینمایی دیسی با چنین فندکِ بزرگی زده شد. یک چیزی در حد و اندازهی کاری که مارول میکند، اما بگذارید فعلا درگیر صحبت دربارهی ماجرای مارول علیه دیسی نشویم. همین ایدهی آوردن بتمن به این فیلم و تبدیل کردن آن به نقطهی مقابل سوپرمن، برنامهی دیسی برای زمینهچینی دنیای سینماییاش را تغییر داد؛ البته «دنیای سینمایی» لفظ صحیحی برای توصیف فیلمهای ابرقهرمانانِ دیسی نیست. بلکه آنها ترجیح میدهند، چیزی که دارند میسازند را «دنیای توسعهیافته» صدا کنند؛ حماسهی پُر شاخ و برگی از ابرقهرمانان و ابردشمنانشان که از «لیگ عدالت» ریشه میگیرند و رو به بیرون گسترش پیدا میکنند؛ اگر خبر ندارید، «لیگ عدالت» همان ابرگروهی است که تمام گندههای دیسی عضوش هستند و به وسیلهی بتمن و سوپرمن هدایت میشود (بله، میتوان حدس زد که آنها بالاخره اختلافات را کنار میگذارند و دست برادری میدهند). اسنایدر تاکید میکند: «کاری که ما داریم میکنیم، یک پیریزی کلی است. این فیلم یک داستان غولپیکرِ تنها است.» دقیقا همینطور است. نقطهی صفرِ حماسهای که ازش حرف میزنند، همان لحظهای است که سوپرمن سفینهی فضایی والدینش را در «مرد پولادین» استارت میزند. این اتفاقی بود که همه آن را دیدند. از ژنرال زاد گرفته تا کسانی مثل آکوآمن و واندرومن. به این ترتیب، دنیایی شروع به فعالیت و شکلگیری کرد.
دفتر مرکزی و شخصی اسنایدر در گوشهی آرام و پُردرختِ حومهی لسآنجلس، یعنی پاسادنا قرار گرفته است. آپارتمانی تشکیلشده از اتاقهایی که احساس انبار و کاراگاه را به آدم منتقل میکند. در پذیرش آپارتمان، آخرین نسخههای کمیکهای رد لنترنها، کنستانتین، سوپرگرل و غیره با نظم در کنار مجلهی پرودیوس بای و ورایتی قرار گرفتهاند. فقط سر و صدای سابووفرهای پیسزمینه نشان از این دارند که فیلمی مهم در حال تکمیل شدن است. جایی در اعماقِ غارِ اسنایدر یک تختهی وایتبورد قرار دارد که تمام دنیای توسعهیافتهی دیسی روی آن نقاشی شده است. دبرا اسنایدر، تهیهکنندهی فیلم و کسی که همسرش را در این مصاحبه همراهی میکند، میگوید: «این تاحدودی خط زمانی فیلمهایمان است. اینکه فیلمها چه هستند، به چه سمتی باید بروند و هرکدام چگونه با یکدیگر مرتبط میشوند».
گروه اصلی سازندگان فیلم که دور میز کنفرانس نشستهاند، از اسنایدر، دبرا اسنایدر، چالک رُون، تهیهکننده (و کسی که در رساندن سهگانهی «شوالیهی تاریکی» به عظمتش نقش داشته)، کریس تریو، نویسنده (و کسی که خط داستانی «بتمن علیه سوپرمن» و همهی فیلمهای «لیگ عدالت» را برنامهریزی کرده) و جف جانز، مدیر ارشد نوآوری دیسی کامیکس، تشکیل شده است. اسنایدر میگوید: «اولین چیزی که ما داشتیم، طرحِ لیگ عدالت بود. هدفمان این بود که اول لیگ عدالت را بسازیم و بعد بقیهی فیلمها آن را پشتیبانی کنند. فیلمهای واندرومن و آکوآمن طرحهای خلاقانهی خودشان را دارند، اما باید در به هم پیوستن این قهرمانان در خدمت لیگ عدالت باشند».
ماجرا از این قرار است که برخلافِ «اونجرز»، تماشاگران ابتدا گل گدوت در نقش واندرومن را برای اولینبار در «بتمن علیه سوپرمن» میبینند. بعد در فیلم جداگانهی واندرومن که همین الان توسط پتی جنکینز در مرحلهی پیشتولید به سر میبرد، شامل روایت ریشهها و پیشزمینهی داستانی این کاراکتر هستیم. یا قبل از پیگیری ماجراهای تکی آکوآمن، جیسون ماموآ را برای نخستینبار در «لیگ عدالت» در قالب این شخصیت میبینیم. هرچند اسنایدر به این نکته اشاره میکند که قبل از تمام اینها، در «بتمن علیه سوپرمن» به حضورِ آکوآمن اشاره میشود.
اسنایدر میگوید: «دوست دارم تمام کارگردانانِ دیگر فیلمها هم آزادی عمل داشته باشند و کاری که میخواهند را بکنند، اما در آن واحد یک دنیای بزرگِ متصل و پیوسته هم است که باید حواسمان بهش باشد». اسنایدر قلبِ خلاقه و آفرینندهی اصلی این تشکیلاتِ عظیم، راهاندازِ استایلِ دیسی و رییس دنیای توسعهیافتهشان باقی میماند: «من به همه دسترسی شگفتانگیزی به داستانمان، خودم و کاری که داریم میکنیم، دادهام. همهی فیلمها طرح و مفهومهای نزدیکی دارند». هرچند این آزادی نوآوری و عملی که اسنایدر به دیگر کارگردانان داده به این معنا نیست که پس فردا شاهد یک کمدی رمانتیکِ مسخره با حضور «سایبورگ» باشیم.
چاک رُون میگوید: «ما اسمش را سندباکس گذاشتهایم. دور این محوطه مرزبندی شده، اما همه میتوانند داخل سندباکس بازی کنند. در «جوخهی انتحار»، دیوید آیر کنترل زیادی بر آن بخش از سندباکساش دارد. حتی اگر او کمی از خط قرمزها عبور کند، ما نگاه میکنیم آیا میتوانیم محدودیتهایمان را کمی به نفع اجرای ایدههای او جابهجا کنیم یا خیر».
مدتهای بسیاری است که ایده و پتانسیل قرار دادنِ بتمن در برابر سوپرمن در پس کلهی خیلیها جولان میدهد
از لحاظ لاجستیکی و مدیریت، کاری که آنها دارند میکنند، خارقالعاده است. درحالی که «بتمن علیه سوپرمن» مراحل مختلفی از تصویرسازیهای کامپیوتری، تدوین، ساخت موسیقی و میکس صدا را پشت سر میگذارد و کامل میکند، دبرا اسنایدر و رُون با دقت دیگر بازیکنانِ سندباکسشان را که تا سرتاسر دنیا کشیده شدهاند زیر نظر گرفتهاند. جنکینز در لندن در حال آماده کردن «واندرومن» است که در همین پاییز وارد مرحلهی فیلمبرداری میشود. فیلمبرداری «جوخهی انتحار» که از قبل زیر نظر دیوید آیر کلید خورده بود تا ماه سپتامبر ادامه دارد. دبرا اسنایدر قول میدهد که حواساش به کنترل کیفیتِ فیلمها است: «من آنها را بهصورت روزانه زیر نظر دارم». راستی، آنها همین الانش دارند کمکم وارد پیشتولید «لیگ عدالت» میشوند که فیلمبرداریاش در بهار شروع میشود و همچنین، دارند روی سناریوی «آکوآمن» نظارت میکنند؛ فیلمی که توسط جیمز ون (سریع و خشمگین) کارگردانی میشود. کرک جانستد، همکار اسنایدر در نوشتن فیلمنامهی «۳۰۰»، دارد دنبال راهی برای جا دادن این پادشاه آتلانتینی در میان شخصیتهای دنیای واقعیشان میگردد. دبرا اسنایدر به سقف نگاه میکند و در میان قفسههای کمیکبوکهای داخل مغزش جستجو میکند و میگوید: «و ما در حال کار روی یک فیلم فلش هم هستیم». این سوال واضحی است، اما نمیتوان آن را نپرسید: دنیای توسعهیافتهی دیسی چگونه با دنیای چندمیلیاردی ثابتشدهی مارول مقایسه میشود؟ دبرا اسنایدر که به نظر میرسد منتظر این سوال بوده، جواب میدهد: «چیزی که ما داریم میسازیم، دنیای کاملا متفاوتی است. از همان نقطهی شروع دنیای ما حالوهوای متفاوتی نسبت به مارولیها دارد. میدانید، دیسی در راههای بسیاری، یکجور دنیای باستانی محسوب میشود. من درک میکنم که خیلیها چقدر منتظر یک رقابتِ هیجانانگیز و بزرگ بین ما هستند. اما گوش کنید، مارولیها خیلی در کارشان عالی هستند. من عاشق «نگهبانان کهکشان» شدم. ولی فیلمهای ما کمی جدیتر هستند و داستانهایشان دربارهی چیزهای تاریکتری است. چیزهایی که به دنیای خودمان نزدیکتر است».
در زمان انتخاب بازیگرانِ «مرد پولادین» لحظهای اتفاق افتاد که سازندگان فهمیدند آدمشان را پیدا کردهاند. داستانی که این روزها تبدیل به خاطرهی پُرتکرارِ مهمانیها شده است. اینکه چگونه وقتی هنری کاویل برای تست حاضر شده بود، لباس سوپرمن قدیمی کریستوفر ریو را به تن کرده بود و هیچکس نخندیده بود. او خیلی قدرتمند و واقعی احساس میشد. خب، بن افلک هم که بدجوری خودش را در کمیکبوکها غرق کرده بود، یک روز با عکسی از بروس وین روبهرو میشود و سریع با تهیهکنندگان فیلم تماس میگیرد: «من دوست دارم موهام این شکلی باشد». دبرا اسنایدر اعتراف میکنم: «اولش یادم مییاد که زیاد مطمئن نبودم». بعدها که او و اسنایدر در میشیگان مشغولِ آماده کردن فیلمبرداری بودند و افلک هم در لسآنجلس با مدیر موی پروژه، چیس هرد، ملاقات میکرد، یک عکس از موهایش برای اسنایدرها میفرستد و تهیهکننده از اینکه اشتباه میکرد، خوشحال میشود: «معرکه بود—شبیه خود بروس وین شده بود. این از آن لحظاتی بود که با خودمان گفتیم، "اوه، ما دیگه باید انجامش بدیم"».
افلک در فیلم کلاه گیسی به سر دارد که سن و تجربهی بروس وین را بهطرز دقیقی شبیهسازی و به بیینده منتقل میکند
راستش را بخواهید، موضوع اینقدرها هم پیچیده نیست. افلک در فیلم کلاه گیسی به سر دارد که سن و تجربهی بروس وین را بهطرز دقیقی شبیهسازی و به بیینده منتقل میکند. به این ترتیب، همین کلاه گیس او را بلافاصله به بروس/بتمنشان تبدیل کرد: بتمنی که پیرتر از همیشه است. حتی پیرتر از افلک (۴۲). اسنایدر توضیح میدهد: «بروس در فیلم ۴۵ یا ۴۶ سالش هست. او برای ۲۰ سال بتمن بوده. تمام تاریخ قهرمانبازیهایش وجود دارد. آیا در گذشته خبری از رابینی هم بوده؟ امکان دارد».
داستان «جوخهی انتحار» در «بتمن علیه سوپرمن» و این گفتهی اسنایدر، نقش کلیدی و مهمی بازی میکند. جوکرِ جرد لتو همان جوکرِ افلک/بتمن است. همانطور که اسنایدر تایید میکند، بتمن قبلا تعاملاتی با جوکر، هارلی کویین و تمام دار و دستهی خلافکاری که در فیلم آیر میبینیم، داشته است. این بتمن است که آنها را به زندان فرستاده بوده. حتی بتمن سر صحنهی فیلمبرداریشان در تورنتو دیده شده و میتوانید سایهی او را در تریلر کمیککان «جوخهی انتحار» هم ببینید. این وسط، میتوان تصور کرد که آن بیرون یک ریدلر، پنگوئن و دوچهره یا یک زنگربهای جدید هم است که منتظرند تا سراغشان را بگیریم.
اسنایدر با اشتیاق میگوید: «ما میخواهیم اینطوری تصور کنیم که بتمن به سرانجامِ زندگی کاریاش به عنوان یک ابرقهرمان رسیده است و سوپرمن برای او نقش یک تحولِ فلسفی را بازی میکند. او چیزی است که باعث تغییر بتمن میشود: "من تمام زندگیام رو برای پیدا کردنِ عدالت، صرف مبارزه با مجرمان کردم و حالا با مفهومی مواجه شدم که برای من یه پیشرفت و تعالی محسوب میشه". در نگاه سوپرمن، مردی که بانک میزند، اهمیت ندارد».
حالا به اصل مطلب میرسیم: اینکه چرا بتمن با دیدن ویرانیهای متروپلیس (که در فیلم آن را «واقعهی صفرِ سیاه» مینامند) ترس برش میدارد که سوپرمن هم از قبیلهی کسانی مثل زاد است و کمر به خرابی و نابودی زمین بسته است. این تفکر در ذهن او بدتر هم میشود. رُون به انگیزهی مهمتر بروس اشاره میکند و میگوید: «او نزدیکان و عزیزانش را از دست داده. نه لزوما به خاطر بیماری یا کهولت سن» بلکه به این دلیل که آنها بخشی از تلفاتِ این واقعه بودند؛ واقعهای که سوپرمن مسئول آن شناخته میشود. در همین آخرین تریلر فیلم میتوانید نماهایی از ساختمانهای «صنایع وین» را ببینید که در حال فرو ریختن هستند. ما چگونه میتوانیم سوپرمن را بشناسیم؟ ما در کنار کارهای خوب او زندگی میکنیم. برای خودمان تصور میکنیم که او همیشه خوب خواهد ماند و هرگز علیهمان برنخواهد خاست. آیا میتوانیم به او اعتماد کنیم؟ اینها خیلی نزدیک به تمهای مشابهای است که در فیلم «واچمن» اسنایدر، آنها را در قالب شخصیت دکتر منهتن دیده بودیم. ظاهرا موضوع «ابرقهرمان یا خدا بودن» بخشی از مهمترین مسئلهای است که در «بتمن علیه سوپرمن» نیز مورد بررسی قرار میگیرد.
این یارو قانونشکنه تو اون لباس سیاه که خودشو هم قاضی، هم هیئت منصفه و هم جلاد میدونه، کیه؟!
اسنایدر دربارهی شوالیهی تاریکیاش میگوید: «او دچار عذاب وجدان شده. از خودش میپرسد: آیا من فقط شورشگری هستم که کوچهپسکوچههای گاتهام را تسخیر میکند؟ او با سوالات غنی و پر و پیمانی درگیر است. بن در نمایش آنها، کار محشری کرده است». بگذارید فلشبکی مختصر به صحنهی فیلمبرداری در ماه ژوئنِ ۲۰۱۴ بزنیم: بن افلک در آفتاب شدید میشیگان نمیتواند به خوبی جلویش را ببیند. هوا طوفانی از گرد و خاک است. پالتوی بلندش، اندام خوشتیپِ بروس وین را میپوشاند، اما قضیه کنجکاویبرانگیز است. بتمن یک کتِ ضدخاکِ وسترن اسپاگتیوار به تن دارد و یک ماشینگان حمل میکند. درحالی که فنهای تولیدکنندهی باد با دقت تنظیم میشوند، میگوید: «در ابتدا با این مخالف بودم. چنین چیزی اصلا برایم قابل قبول نبود. اما زک طرحش دربارهی بتمنی که پیتر، شکستهتر و درب و داغانتر است را برایم توضیح داد و بعد عاشقشم شدم. این زاویهای از بتمن است که تا حالا آن را ندیدهایم». افلک نقشش را با هملت و جیمز باند مقایسه میکند. کاراکترهای سختیکشیده و جاودانهای که زیر فشار شرایطِ مختلف پیشرفت میکنند و بهتر میشوند. به هرحال، این را نباید فراموش کنیم که این فیلم فقط متعلق به بتمن نیست. افلک تاکید میکند، این فیلمی است که در آن نبرد بتمن علیه سوپرمن را میبینیم: «ما قبلا دیدیم که بتمن برای محافظت از مردم، حاضر است تا قوانین و محدودیتهایش را زیر پا بگذارد». او توضیح میدهد: «از وقتی یادمان میآید، شورشگری بخشی از کاراکترش بوده است. اما ما در این فیلم میخواهیم روان و طرز فکرش در مقابله با چیزی به مرگباری سوپرمن را کند و کاو کنیم». اسنایدر عاشق سایز افلک شده است. در آن لباس آهنین، افلک مثل یک غول میماند: «وقتی این لباس را میپوشد، یکجور جاذبه و جدیت اُپراگونه در او دیده میشود». البته سوپرمن هم از سویی دیگر چندان علاقهای به بتمن ندارد و آن را به عنوان مفهومِ کاملا صحیحی نمیداند. با خودش فکر میکند: این یارو قانونشکنه تو اون لباس سیاه که خودشو هم قاضی، هم هیئت منصفه و هم جلاد میدونه، کیه؟!
رُون توضیح میدهد که سوپرمن/کلارک کنتشان «ادامه و گسترش همان اتفاقی است که در «مرد پولادین» افتاد». مسئلهی اینکه او به کجا تعلق دارد، هنوز رها نشده است. او هنوز سر این موضوع، با خودش درگیر است. فلشبکی دیگر: کاویل در صحنهی فیلمبرداری، مثل یک خدای یونانی برمیخیزد. لباس سوپرمن را به تن دارد، اما شنلِ دیجیتالیاش بعدا اضافه میشود. کاویل موقعیتِ این روزهای کال-ال را در این خلاصه میکند: «در این فیلم، مردم در احساسی که نسبت به این بیگانه دارند، به چند گروه مختلف تقسیم شدهاند. بعضیها دوستش دارند و برخی از او متنفرند. عدهای هم از او هراس دارند. آیا او ستمگر است؟ این وسط، سوپرمن یک نمای انسانی هم دارد. چیزی که دربارهی لکس لوثر و بتمن هم صدق میکند. به همین دلیل، شاهد چنین اتفاقِ بزرگی هستیم». منظور کاویل تشدید تنشها است. همان رویارویی بزرگ. همان برخورد مستقیمِ عظیمی که سازندگان را متقاعد کرد تا فعلا بیخیال «لیگ عدالت» شوند. اینکه جنگ این دو کاراکتر، چقدر منصفانه خواهد بود، به هوشِ بتمن و قدرتِ سوپرمن برمیگردد. زرهی تانکوار بتمن را به یاد داشته باشید. و همچنین نقشههای لکس لوثر. تصور کنید، ناشناسی کمی کریپتونایت به آدرس بروس وین پُست کند. تمام اینها سبب تغییر طرز فکر شدید طرفدارانی میشود که طبیعتا از همین الان دارند برای بتمن هورا میکشند. اسنایدر در خصوص اینکه بتمن آدمبدهی قصه نیست، میگوید: «ماجرا دربارهی طرز نگاه کاراکترهای مختلف به یکدیگر است. به خاطر همین است که «طلوع عدالت» نیز در عنوان فیلم آمده. این فیلم به ما اجازه میدهد تا این بحث و جدل را به راه بیاندازیم. همین درگیری بتمن و سوپرمن است که سبب پیدا شدن سر و کلهی واندرومن در فیلم میشود».
دبرا اسنایدر اعتراف میکند وقتی گل گدوت برای اولینبار به عنوان واندرومن وارد صحنه شد، به گریه افتاد. این یکی دیگر از همان لحظاتِ بهیادماندنی ساخت این فیلم بوده. گدوت آنها را در جلسهی تستش مدهوش کرده بود. آنها به پنج نامزد نهایی برای این نقش رسیده بودند که هرکدام صحنهای را با افلک اجرا میکردند، اما گدوت یکجورهایی همان واندرومن گمشدهای بود که میخواستند. دبرا اسنایدر با افتخار دربارهی این کاراکتر میگوید: «او یک نماد فمینیستی است. چنین شخصیتی در زمانی که بحث جنسیت به موضوع داغی تبدیل شده، خیلی بهموقع است. منظورم فقط مردها نیست. اما کلا وضعیت مسخرهای شده است». بهعلاوه، واندرومن فرصت خوبی برای کاستن از مقدار هورمونهای تستسترون فیلم و متعادل کردن حالوهوای تماما مردانهی آن است. خوشبختانه، گروه به عنصر حیاتی مهمی در این شخصیت توجه کردهاند. اینکه صحنههای اکشن او فرق چندانی با مردان ندارد. او شاید در راه و روش خودش مبارزه کند، اما به اندازهی مردها خشن، بیرحم و مرگبار است.
اسنایدر به این نکته اشاره میکند که واندرومن (یا پرینس دیانا ) کاتالیزور کلیدی هدایت داستان به سوی ایجاد لیگ عدالت است. و بگذارید لوثر را هم فراموش نکنیم. مرد جوانی با نقشهی کنجکاویبرانگیزی که با کمک انتخابِ هیجانانگیزی مثل جسی آیزنبرگ، زنده میشود. در این مقاله که وقت نشد، اما هنوز یک عالمه حرف ناگفته دربارهی لکس، کلارک، لویس، دیانا، زک، دبرا، متروپلیس و گاتهام باقی مانده است.
برادران وارنر هنوز برنامهی بلند و بالایی برای ساخت فیلمهای تکی از ابرقهرمانان دیسی دارد. افلک همراه با جف جانز، درحال نوشتنِ فیلنامهی نهایی فیلم «بتمن» هستند که خودش هم کارگردانیاش را برعهده دارد و هم در آن بازی میکند. مسئلهای که دوباره این حقیقت را به یادمان میآورد که اسنایدر تاکنون فیلمی با محوریت بتمن نساخته است. او اعتراف میکند: «ساخت فیلمهای بتمن خیلی کار دشوارتری است. به خاطر اینکه فیلمهای کریس (نولان) خیلی خوب هستند». بله، غایت این مصاحبه، تهیهکنندهی اجرایی فیلم، کریستوفر نولان است که سهگانهی «شوالیهی تاریکی»اش بدجوری روی فیلمهای ابرقهرمانی بعد از خودش سنگینی میکند و «بتمن علیه سوپرمن» هم از این قاعده جدا نیست. اسنایدر فاش میکند وقتی قرار شد فیلمی با برداشت جدیدی از بتمن بسازیم، نولان خودش را کنار کشید، اما دست از حمایت برنداشت. اسنایدر تاکید میکند: «ما در زیر سایهی رحمتِ آن فیلمها زندگی میکنیم. کریس اتمسفری را برای دنیای دیسی برجای گذاشت که راه ما را از مارول جدا میکند. ما میراث فیلمهای نولان هستیم». با این حال، سهگانهی نولان از نظر سبک، پیشدرآمد جدیدها محسوب میشود.
طراح تولید «بتمن علیه سوپرمن» از طراحی بتموبیل میگوید
پاتریک تاتوپولوس، طراح تولید فیلم دربارهی روایت جدید بتموبیل میگوید: «ما با قدرت و عمیقا به اسطورهشناسی بتمن چسبیدهایم. این بدین معنی نیست که ما کاملا از آن فاصله میگیریم». تاتوپولوس طراحی دوبارهی سوپرمن، لباسش، کریپتونات، متروپلیس و قلعهی تنهایی کلارک در «مرد پولادین» را دوست دارد، اما هیچچیز بهتر از این نیست که مهر خودش را روی اسطورهشناسی بتمن نیز بکوبد. خودش با اشتیاق میگوید: «بتمن، زبان منحصربهفرد خودش را دارد». طبق نظر زک اسنایدر، کارگردان فیلم، غارِ بتمن باتجربهتر و خستهتر به نظر میرسد. برای همین دنیای خود بروس وین هم میبایست واقعی و نزدیک احساس میشد. قرار نبود غار بتمن را تجملاتی و پُر زرق و برق طراحی کنند، بلکه آنجا هم میبایست با جهانبینی بیحوصله و تاریک فیلم همخوانی میداشت. به همین دلیل، از آنجایی که غار بتمن در «طلوع عدالت» از دل سنگ و صخره تراشیده شده است. این حس که آن هم بخشی از این دنیا است را به بیینده منتقل میکند. بروس وین در این فیلم در خانهای به نام «گلسهاوس» (خانهیشیشهای) در کنار دریاچه زندگی میکند (پس عمارت وین چه میشود؟). تاپتوپولوس میگوید: «ردپای این خانه هم مثل غار بتمن خیلی کمرنگ است. چون بخشی از طبیعت است». با توجه به علاقه و اشتیاقِ کارگردان نسبت به آثارِ معمار مدرنیستِ معروف، لودویگ میس فن در روهه، خانهی بروس وین خیلی از سبک معماری این معمار بهره گرفته است. تاتوپولوس میخندد: «ما خانهای طراحی کردیم که اگر فن در روهه بود، آن را طراحی میکرد. آدم باید چقدر شجاع و باجرات باشد؟»
بدونشک وین هنوز ثروتمند است و هزارجور تکنولوژی گوناگون را در خدمتش دارد. اما با این حال، سازندگان در طراحی هرچیزی این سوال را از خودشان میپرسیدند که «آیا چنین چیزی در دنیای واقعی امکانپذیر است؟». از زرهی بتمن گرفته تا سلاحهایش و کیفش که پُر از لوازم بتمنی مثل چنگک، لانچر و نارنجک است. به قول تاتوپولوس، شاید حریفش توانایی پرواز کردن و لیزرافکنی با چشمهایش را داشته باشد، اما دنیایشان هرگز نباید احساس سورئال داشته باشد.
تاتوپولوس با هیجان اضافه میکند: «چیزهای دیگری هم وجود دارد. مثلا گاتهام شهر خیلی متفاوتی نسبت به متروپلیس است. متروپلیس بیشتر شبیه نسخهی عظیمتری از تورنتو است. ولی گاتهام مثل دیترویت است». اما فراتر از این نگاههای کثیف و گلآلود در طراحیها، تاتوپولوس روی این مسئله تاکید میکند که کاراکتر نقش بزرگی را در تفکرات و نگاهش بازی میکند. برای مثال لکس لوثرِ جسی آیزنبرگ، صحنههای زیادی را در موزهی دیترویت دارد، اما هرگز ما وارد اتاق خوابش نمیشویم. تاتوپولوس میگوید: «در رابطه با لکس همهچیز نمای خارجی است. شما هیچ دسترسیای به داخل او ندارید.» این درحالی است که ما در فیلم نگاهی به قلبِ آپارتمان کوچکی که کلارک و لویس تازه به آن نقلمکان کردهاند، میاندازیم. تاتوپولوس میگوید: «ولی بروس، همان بروس وینی است که میشناسیم. او اهل خوشگذرانی است. پولدار است. قدرتمند است، اما با تمام اینها، هنوز درک هنری نیز دارد. او گذشته دارد؛ خانوادهای که او را به چیزی که امروز است، تبدیل کرده است». از آن آدمهایی که مثل کارگردانش، اگر موقعیتش پیش بیاید، به زندگی در خانهای فن در روههای، نه نمیگوید.
۱) «من تا حالا دوتا کارِ مشهور در زندگی کاریام انجام دادهام. یکی «گودزیلا» (رولند امریچ – محصول ۱۹۹۸) است که خیلی مورداستقبال قرار نگرفت. ولی خوشبختانه، مردم بتموبیل را بیشتر دوست خواهند داشت. این بتموبیل، نتیجهی اولین طرحی بود که زدم. البته اگر آپارتمان لویس را فاکتور بگیریم. اول چندتا طرح زدم که بتموبیل را داخل غار بتمن نشان میداد. بعدش دو-سهتا طراحی دیگر هم کردم، اما درنهایت همان طرح اولی را برای بتموبیل استفاده کردیم».
۲) «طراحی اینها مثل یک پروسهی احساسی میماند. باید احساس کنید که چه چیزی درست است و چه چیزی نه. من این را به زک نشان دادم و زک هم گفت: «عالیه». بعضی وقتها آدم یکدفعه ارتباط برقرار میکند. این فیلمها خیلی واقعگرایانه هستند. بله، یکعالمه تصویرسازی کامپیوتری وجود خواهد داشت، اما در آن واحد خیلی چیزها هم حقیقی هستند. مخصوصا وقتی پای بتمن وسط باشد. البته که ساخت یک ماشین از صفر چالشبرانگیز است. اما این ماشین هرکاری میکند. هم حرکت میکند و هم میپرد. ما بهترین آدمهای این حوزه را اینجا داریم».
۳) «بتمن یک ماشین فرمول یک نمیراند، او پشت تانکی نشسته که از قضا قیافهی خیلی جذابی هم دارد. بتمن بیشتر از همیشه سرسختتر، خشنتر و دربوداغانتر است. به همین دلیل، همهچیزش از سلاحها گرفته تا لباس و ماشینش نیز باید این صفات را حمل کنند. حتی جلوی بتموبیل، ماشینگان وصل شده. وقتی برای اولینبار بتموبیل را میبینید، تازه دارد همان میشود که باید میبود. در همان نگاه اول که از گاراژ بیرون میآید، با یک ماشین کاملا نوی افنجاری روبهرو نمیشوید. بلکه شاهد بتموبیلی خطخطیشده و ضربهخورده هستید».
۴) «بتموبیلها را اغلب اوقات بهطور کلاسیک نزدیک به زمین طراحی میکنند. اما ما احساس کاملا راحتی نسبت به چنین چیزی نداشتیم. فکر میکنم «تامبلر» به خاطر سیستم تعلیقِ بالایش، طراحی انقلابیای بود. من میخواستم که هر دو ماشین را با هم ترکیب کنم. این وسط، یک چیزی مثل موتورسیکلت هم میخواستم: چرخها، سیستم تعلیق و اگزوزهای بزرگ».
۵) «با وجود «لیگ عدالت» که درحال آمدن است، این فیلم روی طراحیهای من از غار بتمن، بتموبیل و بتوینگ تاثیر میگذارد. ما داریم دنیای تازهای برای بتمن میسازیم. دنیایی که هر صحنه و هر تکهاش واقعی است. باید برای چیزی که در ادامه میآید، حسابی آماده باشیم».
منبع: مجلهی امپایر- شماره آگوست ۲۰۱۵
تهیه شده در زومجی
نظرات