موشکافی اسرار Game of Thrones: ریشه‌یابی نام مجموعه «نغمه‌ای از یخ و آتش»

چهارشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۴ - ۱۷:۰۰
مطالعه 12 دقیقه
2015-11-game-of-thrones-shakhes
در دنیای بزرگ و وسیعی مانند مجموعه کتاب‌های نغمه‌ای از یخ و آتش که منبع داستانی سریال بازی تاج و تخت به شمار می‌رود، همواره برای شناخت بیشتر، اطلاعات بسیاری برای کند و کاو وجود دارد. با و این یادداشت که سعی در ریشه‌یابی نام این مجموعه دارد، همراه باشید.
تبلیغات

مجموعه کتاب‌های «نغمه‌ای از یخ و آتش» به سبب عناصر خارق‌العاده‌ی حاضر در آن، یکی از آثار به شدت شناخته شده‌ی قرن است.

دنیای بازی تاج و تخت یا به عبارتی همان نغمه‌ای از یخ و آتش، همه‌چیزش را بر اساس نظم نوین مخصوص به خودش نشانمان می‌دهد؛ از تاریخ چند صد ساله‌اش گرفته تا جادو و عناصر جادویی حاضر در آن

این کتاب‌ها با داستان‌هایی نو و از جنسی متفاوت با قصه‌هایِ روزمره‌یِ حاضر در دنیا، همواره برای دنبال کنندگان داستان‌های فانتزی‌حماسی، دوست‌داشتنی و شناخته شده بوده است. این روزها به کمک سریال «بازی تاج و تخت» که تبدیل به یکی از پر مخاطب‌ترین و جذاب‌ترین آثار حاضر در عرصه‌ی تلویزیون شده و طیف بسیار بیشتری از افراد را به سمت وستروس و ماجراهای بی‌نظیر شخصیت‌هایش کشانده است، نام «نغمه» را بیش از پیش از افراد مختلف می‌شنویم. دنیای «بازی تاج و تخت» یعنی مکانی که به اندازه‌ی سال‌هایی طولانی تاریخ دارد، شخصیت‌هایی تکرار ناشدنی را با خود یدک می‌کشد و از همه مهم‌تر همه‌چیزش را با نظم و برنامه‌ی مخصوص به خودش در داستان جای داده است. اگر بخواهیم صفحات خاصی از تاریخ این سرزمین را ورق بزنیم و یا سعی در گشودن تمام گره‌های حاضر در داستان داشته باشیم، قطعا به در بسته می‌خوریم. اصلا راستش را بخواهید، برای شناختن کامل دنیا و تاریخ «نغمه» یک کتاب مجزا با نام «دنیای نغمه‌ای از یخ و آتش» در ۶۰۰ صفحه! نوشته شده است، پس انتظار بیان همه‌چیز در یک و یا حتی چندین و چند مقاله از بنیان غلط است. با تمام این‌ها، در برخی یادداشت‌ها مثل این، می‌توانیم گوشه‌هایی از ماجراها را به شکلی دیگر و متفاوت نگاه کنیم و برای برخی چیزها، چند تئوری و فکر و ایده مطرح کنیم.

شاید برای شناخت خوب بسیاری از چیزها، نگاه به نقطه‌ی آغازین از همه‌چیز مهم‌تر باشد و به همین دلیل، این‌بار می‌خواهیم به ریشه‌یابی نام این مجموعه داستان بپردازیم. حقیقتا «نغمه‌ای از یخ و آتش» صرفا یک اسم ساده است که به هیچ نکته‌ی خاصی اشاره نمی‌کند؟ یا در همین نام‌گذاری، دنیایی از تئوری‌ها و توضیحات در رابطه با این دنیا وجود دارد؟ از همان ابتدایی که پایمان را به دنیای خلق شده توسط مارتین گذاشتیم(حال چه توسط مشاهده‌ی سریال و چه به سبب مطالعه‌ی کتاب) متوجه شدیم که با اثری تازه و خاص‌تر از همیشه طرف هستیم. جدا از نظم نوین داستانی حاضر در آن، عناصر خاصی مثل جادو و موجودات افسانه‌ای به خصوصش نیز وجودمان را به سمتش کشید. از «فرزندان جنگل» که جز شنیدن چند قصه، چیزی از آن‌ها نمی‌دانیم گرفته تا اژدهایان دنریس تارگرین که هر روز بزرگ و خطرناک‌تر به نظر می‌رسند. شاید عده‌ی بسیاری، خیلی هم این‌ها را چیزهای تازه‌ای به حساب نیاورند و حتی وایت‌واکرها را هم تقلیدی ساده از زامبی‌ها در نظر بگیرند اما بازی تاج و تخت و یا به عبارتی «نغمه» به شکلی آفریده شده که هر چه بیشتر در درون‌مایه‌های خاص و تازه‌اش فرو می‌روی، بیشتر آن حس متفاوت در برخورد با یک داستان را باور می‌کنی. از دیوار برندون که همچون افسانه‌ای حقیقی به نظر می‌رسد و قصه‌های خاص شب طولانی بگوییم یا اشاراتی به تاریخ ورود اندال‌ها و اتفاقاتی که از رو به رو شدن نخستین انسان‌ها با فرزندان جنگل رخ داد، داشته باشیم؟ از هر جهت و هر طرفی که بخواهیم دنیای نغمه را بسنجیم، از یک چیز مطمئنیم: »با اثری تازه و جذاب رو به رو هستیم»

جادو یکی از آن عناصری است که مارتین در داستانش با ظرافت و دقت به کار گرفته است اما در شکل‌دهی ماجراها نقش به سزایی دارد

جادو یکی از آن عناصری است که مارتین در داستانش با ظرافت و دقت به کار گرفته است و در شکل‌دهی ماجراها از این عنصر استفاده‌های زیادی می‌کند. بر خلاف بسیاری از این‌گونه فانتزی‌حماسی‌ها که جادو را به شکلی بنیان خود قرار می‌دهند که انگار به جز آن چیزی برای ارائه ندارند، بازی تاج و تخت آن را به حدی معقول‌تر اما متفاوت و تاثیرگذار به کار می‌گیرد. از تاریخ و ماجراهایی که در گذشته رخ داده‌اند و ما فقط در رابطه با آن‌ها شنیده‌ایم تا نقطه‌ی فعلی داستان‌های شخصیت‌هایمان، همیشه حضور جادوی متفاوت مارتین در داستان حس می‌شده، و می‌شود باور کرد که هر چه قدر در این مسیر جلوتر برویم، این عنصر پر رنگ‌تر از قبل نیز خواهد شد. یکی از تئوری‌هایی که در رابطه با نام این مجموعه وجود دارد، دقیقا مربوط به همین عناصر جادویی است. قبل از پرداختن به این تئوری، به خواندن بخشی از کتاب اول از هفت‌گانه‌ی «نغمه‌ای از یخ و آتش»برای مروری بر آن‌چه از جنس این دنیا و گذشته‌اش می‌دانیم می‌پردازیم:

ننه‌ی پیر: «می‌تونم قصه‌ی برندون معمار رو برات تعریف کنم. این قصه‌ای بود که همیشه اون رو دوست داشتی.» برن: «من اصلا از اون داستان خوشم نمیاد. من فقط داستان‌های ترسناک رو دوست دارم.» برن هیاهویی از بیرون شنید و رو به سمت پنجره کرد. ریکان( برادر کوچکش) را دید که در حال دویدن به سوی دروازه و فرار از دست گرگ‌هایی است که او را تعقیب می‌کنند. به خاطر زاویه‌ی بد پنجره‌ی برج نسبت به دروازه، برن نمی‌توانست درست آن چه که اتفاق می‌افتاد را ببیند. با ناراحتی بر پاهای خود مشت زد، اما هیچ‌چیز حس نکرد. ننه‌ی پیر به آرامی گفت:« آه، بچه‌ی شیرین تابستونی، تو از ترس چی می‌دونی؟ ترس مال زمستونه ارباب کوچک... مال وقتی که به اندازه‌ی صد قدم برف از آسمون می‌باره و باد سرد و پر سوز از سمت شمال می‌وزه و زوزه می‌کشه. ترس مال زمان شب طولانیه، وقتی که خورشید گاهی برای چند سال دیگه در آسمان دیده نمی‌شه. بچه‌های کوچک تولد و زندگی و مرگشون به طور کامل تو همین تاریکی می‌گذره و حتی دایروولف‌ها هم همیشه لاغر و گرسنه هستند و اون موجودات رنگ‌پریده رو می‌بینی که تو جنگل‌ها پرسه می‌زنن. برن:« می‌دونم، منظورت وایت‌واکرها است.» ننه‌ی پیر سرش را به نشان موافقت تکان داد و ادامه داد:« وایت‌واکرها... چندین هزار سال قبل، زمستانی سخت‌ و مهیب‌ و طولانی‌ از راه رسید. اون شب، به اندازه‌ی یک نسل، طول کشید. پادشاه‌ها در قلعه‌هاشون مثل مابقی مردم از سرما جونشون رو از دست دادند. زن‌ها بچه‌های خودشون رو خفه کردند تا گرسنگی‌ کشیدنشون رو رو نبینند. مردم، تو اون شب طولانی، وقتی که گریه می‌کردند متوجه منجمد شدن اشک‌ها روی گونه‌هاشون می‌شدند.» ننه‌ی پیر با چشم‌های سفید و تارش به برن نگاه کرد و از او پرسید: « پس بچه، از این مدل داستان‌ها خوشت میاد؟» برن نامطمئن و با کمی لرزش گفت:« خوب آره، فقط...» ننه‌ی پیر قصه‌اش را ادامه داد:«در میان تاریکی بی‌پایان بود که برای اولین‌بار وایت‌واکرها دیده شدند. اون‌ها موجودات سرد و مرده‌ای بودند که از آهن و آتش و حتی اشعه‌ی خورشید نفرت داشتند. اون‌ها از هر گرمایی متنفر بودند. از هر موجودی که خون گرم در رگ‌هاش جریان داشت، نمی‌گذشتند. اون‌ها سوار بر اسب‌های مرده‌ی سفید رنگشون و در راس کسانی که به قتل رسونده بودند، قلعه‌ها و پادشاهی‌ها و شهرها را درو کردند. هر ارتشی رو از پا می‌نداختند و حتی اگر همه‌ی انسان‌ها با هم متحد می‌شدند، حریف آنها نبودند. وایت‌واکرها از طفل‌های شیرخوار و یا حتی دوشیزه‌ها هم نمی‌گذشتند، زن‌ها در جنگل‌های یخ‌زده توسط آن‌ها شکار و کودکان معصوم خوراک ارتش سرد و بی‌روحشون می‌شدند.» صدای او خیلی پایین آمده بود و تقریبا چیزی شبیه به زمزمه به نظر می‌رسید. برن متوجه شد که برای شنیدن ادامه‌ی قصه، ناخودآگاه به جلو خم شده است. ننه‌ی پیر ادامه داد:« و این دوران پیش از آمدن اندل‌ها بود و حتی خیلی قبل‌تر از فرار زن‌ها از شهرهای راین و گذشتن آن‌ها از دریای باریک. پادشاهی‌های آن زمان که همه متعلق به نخستین انسان‌ها بودند، فرزندان جنگل رو از زمین‌های خودشون بیرون می‌کردند. اما باز هم فرزندان جنگل در بسیاری از مکان‌ها، در تپه‌های تو خالی و بین درختان زندگی می‌کردند و صورت‌های روی درخت‌ها از آن‌ها مراقبت می‌کردند. کمی که گذشت و زمین فقط از سرما و مرگ پر شد، آخرین قهرمان تصمیم گرفت که مجددا فرزندان جنگل رو پیدا کند، چون عقیده داشت که جادوی کهن و افسانه‌ای آن‌ها، راه نجاتی برای انسان‌ها خواهد بود. او با یک شمشیر و یک اسب و سگی که داشت و با کمک چند همراه، تمام زمین‌ها رو گشت. به هر جایی سر زد و از هیچ جست‌وجویی دریغ نکرد اما در پایان موفق نشد فرزندان رو پیدا کنه. اول از همه دوستانش را از دست داد و مرگ همه‌ی آن‌ها را تماشا کرد. بعد وقتی که هیچ کاری از دستش بر نمی‌اومد، مرگ سگ و اسبش رو تماشا کرد. در آخر هم وقتی که خواست شمشیرش رو از غلاف بیرون بکشه، به خاطر یخ‌زدگی زیاد، شمشیرش خورد شد. بوی خون گرم جاری در بدنش به مشام وایت‌واکرها رسید و آن‌ها در اوج سکوت، سوار بر عنکبوت‌های یخی‌شون که به بزرگی سگ‌ها شکاری بودند دنبالش می‌کردند...»

بخشی از جلد اول مجموعه‌ کتاب‌های نغمه‌ای از یخ و آتش

وایت‌واکرها همواره برای ما ترسناک و پرسش برانگیز بوده و هستند. در ابتدای کار، بیش از شنیدن نام آن‌ها به صورت متداول هیچ چیز در رابطه با آن‌ها ندیده بودیم اما این اواخر  و به خصوص در هشتمین قسمت از فصل ۵ سریال، مفهوم آن ترسی که با وجودشان می‌آورند را درک کردیم. در دنیایی که شاید شاعران بیشتر نغمه‌ها را در رابطه با پادشاهان و فرماندهان می‌سرایند، این‌جا در پشت دیوار بی‌پایانی که برندون استارک بنا کرده، دشمنانی هستند که از داستان‌ها شنیده‌ایم اگر تمام انسان‌ها وستروس هم با یکدیگر متحد باشند قادر به شکست آن‌ها نخواهند بود.

اگر وایت‌واکرها را عامل اصلی یخ و سردی در نظر بگیریم، قطعا موجودات فلس‌دار و پرنده‌ای که نفس آن‌ها به گرمای آتشی است که هزار بار در آن دمیده باشند را گرمایی شگرف در نقطه‌ی مقابل آن‌ها می‌دانیم. دو رکن جادویی حاضر در دنیای «نغمه» را به جرات می‌توان به اژدهایان و وایت‌واکرها نسبت داد. اگر دقت کنید، در تمام مدتی که با قصه‌های مارتین همراه بودیم، همواره بیش از پیش از موجودات افسانه‌ای دیدیم و شنیدیم و شاید داستان مارتین بخواهد تا پایان نیز همین مسیر را ادامه دهد. تئوری اول ما در رابطه با این نام‌گذاری، مربوط به آن نقطه‌ای است که بازی تاج و تخت در آخر قصه‌اش به آن می‌رسد. جایی که دنیا از آتش اژدهایان و سرمای درون‌سوز و بی‌پایان وایت‌واکرها پر می‌شود و پادشاهان کسانی هستند که زودتر از دیگران جان خود را از دست می‌دهند. جایی که دیگر، قصه‌های کوچک و بزرگ انسان‌ها بی‌اهمیت خواهد بود و به فراموشی سپرده خواهد شد.

البته جدا از نحوه‌ی تفکر بالا، تئوری دیگری هم وجود دارد. طبق اطلاعات ما، وایت‌واکرها هر موجود زنده‌ای را که بکشند در حقیقت به ارتش خودشان اضافه‌اش کرده‌اند. آن‌ها سوار بر اسب‌های مرده حرکت می‌کنند و در پشت خود لشگری از انسان‌هایی که قبل‌تر سلاخی کرده‌اند را یدک می‌کشند. حال تصور کنید اگر وایت‌واکرها موفق به کشتن یکی از اژدهایان شوند چه اتفاقی می‌افتد؟ یک اژدهای یخی که می‌تواند، آتش سرد خود را بر سر و روی دنیا بریزد و بیش از همیشه، مرگ را در زمین و برای انسان‌ها قرار دهد. شاید این تفکر را دور از ذهن خلاق مارتین بدانید و خیلی این تئوری را جدی نگیرید اما راستش را بخواهید وی قبلا یک داستان ۷۰ صفحه‌ای دیگر به نام «اژدهای یخی» نیز نوشته است و این یعنی ذهن او خیلی خوب با این نوع تفکر نیز آشنا است.

2015-09-aegon_on_black_dread_j.gonzalez-1024x683
2015-09-game-of-thrones-oberyn-season-4-character-poster

نسبت دادن نغمه‌ای از یخ و آتش، به عناصر جادویی حاضر در داستان مارتین، تئوری‌های بسیار زیادی را به وجود می‌آورد. حتی فارغ از وایت‌واکرها و اژدهایان،  می‌توانیم برای درستی این نوع تفکر در رابطه با نام‌ این مجموعه مثال‌های دیگری هم بیاوریم. به طور مثال، به چرخه‌ی تابستان و زمستان توجه کنید. مردم وستروس همیشه عاشق تابستان‌ها طولانی هستند اما در عین حال از آن هراس نیز دارند، چون می‌دانند هرچه قدر تابستان طولانی‌تر باشد، زمستانِ در راه مرگ‌بارتر خواهد بود. همین تناقض که ناشی از جادوی نهفته بر روی این سرزمین است، باعث می‌شود دنیای مارتین را به شکلی متفاوت با فانتزی‌حماسی‌های دیگر نگاه کنیم. انگار همان‌گونه که در این دنیا اعتماد به انسان‌ها سخت است و انتخاب این که چه حسی در رابطه با آن‌ها داشته باشیم آن‌قدرها راحت نیست، نسبت به اتفاقات و قوانین و حتی جادوهای حاضر در این عنوان نیز نمی‌توانیم مطمئن باشیم.

یک نوع نگاه دیگر که نسبت به این نام‌گذاری دوست‌داشتنی وجود دارد، برخلاف تئوری قبلی روی هیچ عنصر خاص و عمیقی از جادو مانور نمی‌دهد و تمام تمرکز خود را بر انسان‌های حاضر در این دنیا می‌گذارد. استخوان‌بندی بازی تاج و تخت را اگر از درون نگاه کنیم، از روابط انسانی تشکیل شده است. آن چیزی که بازی تاج و تخت را تبدیل به اثری می‌کند که شایسته‌ی دیدن است و شاید مانندش به هیچ عنوان در هیچ‌کدام از سریال‌های تلویزیونی سالهای اخیر یافت نمی‌شود، چیزی نیست جز دنیای نامطمئنی که برای مخاطب گیم آف ترونز خلق شده است. شکل و شمایل بنیان داستانی گیم آف ترونز، بیش از همه‌چیز به مانند حقیقتی باور پذیر به نظر می‌رسد و همین بنیان خوش‌ شکل و شناخته‌شده است که آن را متفاوت با رقبایش می‌کند.

برخلاف اغلب داستان‌های کوچک و بزرگ، شخصیت‌هایی که مارتین خلق کرده دقیقا مانند ما هستند و قضاوتی که در رابطه با آن‌ها داریم نسبی است

هر کدام از اتفاقاتی که در دنیای «نغمه» رخ می‌دهد بیش از همه‌چیز از تصمیمات شخصیت‌های خوب و بدش نشات می‌گیرد. افراد حاضر در این دنیا، دقیقا از جنس خودمان هستند زیرا آن‌ها نیز به مانند هر انسان دیگری هرگز خوب یا بد مطلق نیستند بلکه همیشه از هر صفتی، درصدی را دارند. به طور مثال جیمی لنیستر را به خاطر بیاورید. در ابتدا او برای ما فقط یک لنیستر وحشی بود که حتی در گارد پادشاهی هم به پادشاهش که آیریس تارگرین بود خیانت کرد. هر چه که می‌گذشت، بازی مارتین با این شخصیت باعث شد تا نسبت به او احساسات مختلفی داشته باشیم. نگاه ما به قصه‌ی رخ داده در گذشته، وقتی از دیدگاه جیمی صورت گرفت و خود او آن‌چه که حقیقتا برایش رخ داده را برای برین از تارث! تعریف کرد، حداقل لحظه‌ای خود را بین دوست‌داران این شخصیت دیدیم.

دنیای «نغمه» مکانی است که از همه‌ مهم‌تر سرد و گرم رفتارها شکلش می‌دهد و شاید نامی که بر روی این مجموعه داستان نهاده شده نیز به جنس همین دنیا اشاره دارد. با همه‌ی این‌ها، نغمه‌ای از یخ و آتش یعنی جایی که توانسته عده‌ی بسیاری را به خود جذب کند و ارزشمندتر از همه‌ی این تئوری‌ها آن است که می‌دانیم این بازی، قواعدی مخصوص به خود دارد و فوق‌العاده به نظر می‌رسد. جذابیت نغمه، متعلق به یک چیز نیست بلکه تمام بندبندش، از اسم خاصی که رویش نهاده‌اند گرفته تا شخصیت‌های تکرار ناشدنی‌اش این دنیا را آن‌گونه که ما می‌بینیم شکل داده است. خارج از تمام این پردازش‌هایی که از جادوی حاکم بر دنیای نغمه یا انسان‌های ساکن در دنیای بی‌رحم‌اش کرده‌ایم، یک تئوری جذاب و پرطرفدار دیگر نیز این اواخر ذهن بسیاری را به خود مشغول کرده است. تئوری عجیبی که تمام محوریت‌اش بر سر شخصیت بی‌نظیر داستان مارتین، یعنی جان اسنو می‌چرخد. R+L=J یا همان صحبت‌هایی که در رابطه با والدین جان اسنو می‌کنیم، به سبب محبوبیت شخص جان اسنو و اهمیت بسیاری که طرفداران برای وی قائلند نه تنها جذاب‌تر از خیلی ایده‌ها به نظر می‌رسد، بلکه بسیاری از صحت آن و ربط مستقیم نام‌گذاری مارتین به والدین جان اسنو( و صد البته اشاره به این که جان اسنو شخصیت اصلی و همه فن حریف داستان است) مطمئن هستند. این تئوری( و شرح و بسط کامل و جامع آن) پیش‌تر در مقاله‌ای تحت عنوان

«موشکافی اسرار Game of Thrones: والدین جان اسنو چه کسانی هستند؟»

مورد بررسی قرار گرفت که اگر آن را از دست داده‌اید، می‌توانید هم‌اکنون آن را در زومجی مورد مطالعه قرار دهید.

ما تمام تئوری‌های کوچک و بزرگمان را برایتان گفتیم. حالا نوبت شما است که دیدگاه‌ها و تئوری‌های خود در رابطه با این اسم زیبا را با ما در میان بگذارید. فراتر از آن، می‌توانید بگویید که کدام یک از اسرار گفته‌نشده‌ی بازی تاج و تخت را بیش از همه دوست دارید و می‌خواهید در رابطه با آن بیشتر بدانید.

تهیه شده در زومجی

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات