گیشه: معرفی فیلم Jurassic World
نظر منتقدان خارجی
کریس ناشاوِتای
از اینترتینمنت ویکلی که فیلم را دوست داشته، در نقدش میآورد: «
دنیای ژوراسیک
، بلاکباسترِ زمان خودش است. فیلم عمیق نیست و قرار نیست پیامهای اخلاقی جدیدی به ما بدهد. تازه، بازیگرانش که گوشت و خونِ فیلم هستند هم اضافاتی غیرواقعیاند. اما وقتی هدف پهن کردن سفرهی رنگارنگی از هرج و مرجِ خونینِ دایناسوری باشد، فیلم به زیبایی به آن دست مییابد.»
جیمز برادینلی
از ریلویوز هم که از فیلم راضی بوده، مینویسد:«اگر چه رزومهی قابلاعتنایی ندارد، اما کالين ترهوورو (کارگردان) دنیای ژوراسیک را مثل یک حرفهای اداره میکند. تمام نکات را به درستی رعایت میکند؛ به کاراکترهای دو بعدیاش تا آنجایی که لازم است میپردازد (که زیاد نیست) و از پس سکانسهای اکشن فیلم هم مثل کارکشتههای سختیکشیدهی فیلمهای بزرگ هالیوودی بر میآید.» امتیاز متاکریتیک این فیلم تا این لحظه ۵۹ است.
یادداشت زومجی
اگرچه بهیادماندنیترین ورود دایناسورهای ماقبلتاریخ به سینما، چه در اجرای دقیق یک سواری دلهرهآور و چه در زمینهی تکنیکی و تصویرسازیهای کامپیوتری، به تجربهی خاطرهانگیز و پیشرفتهای تبدیل شد. اما بعد از یک دنبالهی «فقط» قابلقبول، فیلم سوم به اثر غیرقابلتحمل و ضعیفی ختم شد که بیش از ۱۴ سال مدیران استودیوی یونیورسال را برای بازگشت به هرچه پارکهای شگفتانگیز و دنیاهای گمشده بود، دلزده کرد. اکنون دوباره آنها یاد گنجینهی خاکخوردهشان افتادهاند تا شانسشان را باری دیگر برای چاپ اسکانس با استفاده از شگفتی نهفته در نمایش این هیولاهای دوستداشتنی امتحان کنند. قطعا اولین سوالی که مطرح میشود این است که آیا «دنیای ژوراسیک» یک دنبالهی موفق، درخورِ خاطرات مقدس گذشته و همقدِ انتظارات عظیم طرفداران است یا نه؟ خب، «دنیای ژوراسیک»، بلاکباستر دایناسوری بیکلهی خوبی است و مطمئنا در بین سهگانهی اصلی بالاتر از فیلمهای دوم و سوم قرار میگیرد. پس، فیلم در این زمینه، نمرهی قبولی را میگیرد.
اما حتما میدانید قواعد بلاکباسترسازی از ۱۴ سال پیش تاکنون خیلی تغییر کرده است. این روزها پروژههای پُرخرجی داریم که در کنار انفجارهای عظیمی که به پا میکنند، عمیق، نوآورانه، بکر و حتی احساساتبرانگیز هم میشوند. اکنون بیگ پروداکشنهایی داریم که شاید بازسازی و بازخوانی فیلمهای موفق سالهای دور باشند، اما هرگز به خودشان اجازه نمیدهند در حد یک بازسازی صرف باقی بمانند. بلکه فارق از اینکه چند سال از آخرین فیلمشان گذشته یا آیا کسی آن را فراموش کرده یا نه، چشمانداز و نگاه جدیدی از دنیا و ایدههایشان را ارائه میکنند. از نمونههای اخیرش میتوان به کاری که جورج میلر با «مکس دیوانه: جادهی خشم» کرد یا دو فیلم جدید «ظهور سیارهی میمونها» اشاره کرد که هر دو نه تنها توقعمان از بلاکباسترها را بالاتر بردند، بلکه انتظاراتمان از بازخوانیها و دنبالهسازیها را هم متحول کردهاند. خب، شاید سوال جدیتری که «دنیای ژوراسیک» باید سربلند از آن بیرون آید، این باشد: «دنیای ژوراسیک» در مقایسه با معادلههای جدید سینما، ساختههای تازهی همسبکش و دیدگاههای دگرگونشدهی ما در چه رتبه و وضعیتی قرار میگیرد؟ این سوالی است که فیلم با خیال راحت نمیتواند از آن قسر در برود!
این روزها پروژههای پُرخرجی داریم که در کنار انفجارهای عظیمی که به پا میکنند، عمیق، نوآورانه، بکر و حتی احساساتبرانگیز هم میشوند
«دنیای ژوراسیک» آنقدر باشکوه است که گیشهها را با خاک یکسان کند (ماموریتی که باموفقیت انجام شد)، اما با بر طرف نکردن کمبودهای فیلمهای اول و عدم ارائهی روایتی نو، به چیزی فراتر تبدیل نمیشود. چه کمبودهایی؟ از ضعف در شخصیتپردازی گرفته تا... همین! شاید بگویید «ژوراسیک»ها هیچوقت دربارهی انسانها نبودهاند. بلکه این موجودات ترسناک فیلم هستند که اولین و آخرین منبع هیجانآور فیلم هستند. حق با شما است. اما اگر ۱۴ سال پیش بازسازی بینقص دایناسورها روی پردهی سینما، آنقدر شگفتانگیز بود که کسی آدمها را جدی نمیگرفت. این روزها، آنقدر موجودات عجیب و غریب و بزرگ دیدهایم که دایناسورها به تنهایی مثل قبل هیجانآور نیستند. موضوعی که داخل فیلم هم به آن اشاره میشود و اگرچه سازندگان فیلم (مثل گردانندگان پارک) به این موضوع واقف هستند، اما آسانترین و اشتباهترین جواب ممکن را برای آن در نظر گرفتهاند: معرفی هیولایی بزرگتر، ترسناکتر، باهوشتر و با دندانهایی بیشتر که ظاهرا تیرکسهای قسمتهای قبل را قورت میدهد. اما یکی این وسط نبوده تا به آنها یادآور شود، ما از شگفتزدهشدن توسط دایناسورها دست نکشیدهایم، بلکه در فرهنگ جدید فیلمهای پُرخرجی که شخصیتهایی عمیقی مثل سزار و فیوریوسا را معرفی کردهاند، دایناسورها به تنهایی کافی نیستند. «دنیای ژوراسیک» بزرگ، آتشین و پُرجوش و خروش است، اما نهایتا در تبلور حقیقی این صفات در وجود بیینده شکست میخورد. اگرچه «دنیای ژوراسیک» خیلی از «دوران اولتران» سرتر است، اما این دو فیلم تشابهات زیادی در داشتن عظمت فیزیکی و نداشتنِ روح دارند.
پارک در ایدهآلترین وضعیتش به سر میبرد. اتفاقات بد گذشته فراموش شده است. تجارت رشد خوبی دارد و اکنون مدیریت جدید از طریق دستکاریهای ژنتیکی به دنبال موجودی دیوانهوارتر از دایناسورها است تا حس شگفتی مشتریها را فعال نگه دارد و طبق معمول آنها از گذشته درس نمیگیرند. ایندامینوس رکس که ترکیبی از تیرکس و هزارجور موجود دیگر است، هیولای بیگانهی باهوشی است که با وجود اتاق کنترل پیشرفتهای پُر از مانیتور و دوربین که پارک را زیر نظر دارند، در تلاش است تا خودش را به هزاران گردشگری که از امنیتشان مطمئن هستند، برساند. اولین چیزی که از یک اکشن خالص انتظار دارم این است که خودش را درگیر پیچیدگیهای حوصلهسربر و سطحی داستانگویی نکند. بعضیوقتها موضوع یک اکشن پُرآدرنالین و بهیادماندنی میتواند چیزی مثل در حد کشته شدن یک سگ (جان ویک) باشد. از سویی دیگر، بعضیوقتها سعی در زمینهچینی یک دنیا داری (دوران اولتران) اما نمیتوانی یکچهارم آن سگ هیجانانگیز شوید.
«دنیای ژوراسیک» آنقدر باشکوه است که گیشهها را با خاک یکسان کند، اما با بر طرف نکردن کمبودهای فیلمهای اول و عدم ارائهی روایتی نو، به چیزی فراتر تبدیل نمیشود
هرگز فکر نمیکردم چنین حرفی را بزنم، اما ۳۰ دقیقهی ابتدایی «دنیای ژوراسیک» را دوست داشتم. اگرچه در این مدت خبری از دایناسورها نیست و ماجرای اصلی کلید نخورده، اما سکانس آموزش رپتورها توسط شخصیت اوون گریدی (کریس پرت) و گفتگوی او و کلر (برایس دالاس هاوارد) آنقدر خوب هستند که باعث نمیشود دلتان برای دیدن دایناسورها تنگ شود. همین کمک فراوانی کرد تا لحظهی فرار ایندامینوسرکس را زندهترین بخش فیلم بدانم. چون بهخاطر زمینهچینی خوب فیلم، دویدنهای اوون و دلهرهاش را حس میکردم. عنصر مهمی که از اینجا به بعد آهستهآهسته از فیلم رخت میبندد. اگرچه کالین ترهوورو در مقام کارگردان سابقهی بلند و بالایی ندارد، اما در طول فیلم نشان میدهد توانایی و دید خوبی در بدست گرفتن این پروژهی بزرگ دارد. بهترین جنبهی کارگردانی او را میتوان در سکانسهای اکشن دید. الهامگیریاش از برخی از شناختهشدهترین فیلمهای هیولامحور سینما مثل «گودزیلا» و «کینگ کونگ»، شاید استایل جوابپسداده اما بینقص اسپیلبرگ یا کامرون را ارائه میکند و شاید ترجیح میدادم با چشمانداز منحصربهفرد خودش روبهرو میشدم، اما باز صحنههای درگیری فیلم در اجرا کمنقص و باشکوه درآمدهاند.
این وسط اما چیزی که دربارهی کارگردانی ترهوورو اذیتکننده و به ضرر فیلم تمام شده، جنبهی داستانگویی کارش است؛ مثلا در «دنیای ژوراسیک» ما به سبک فیلمهای اسپلیبرگی یک مشکل و درگیری خانوادگی داریم؛ اعضای خانوادهای که یا چشم دیدن همدیگر را ندارند یا اهمیت هم را نمیدانند و بعد از قرار گرفتن در موقعیتهای مرگ و زندگی باید ارزش همدیگر را کشف کنند و البته حس اکتشاف و ماجراجویی کودکانهای که قلب مهمترین فیلمهای اسپلیبرگ، از «ایتی» و قسمت اول «پارک ژوراسیک» گرفته تا حتی «هوش مصنوعی» را شامل میشوند. اما طرحریزی چنین داستانکی در «دنیای ژوراسیک» به جای اینکه مثل کاری که اسپلیبرگ میکند، تبدیل به سوخت عاطفی و معنایی فیلم شود، فقط زیادی و اضافی احساس میشود.
تمرکز زیاد روی ماجرای دو پسر بچهای که از مادرشان در ابتدای فیلم جدا میشوند و به پارک سفر میکنند، خیلی کلیشهای، بیرون از داستان اصلی و بیاهمیت است. انگار سازندگان خواستهاند از طریق این دو نفر، عنصری برای ارتباط تماشاگران جوانتر در فیلمشان قرار دهند و همچنین دلیلی برای همراهی اوون و کلر و فرستادن آنها به دل جنگل به عنوان تیم نجات پیدا کنند. در عوض، جذابترین عنصر تمام «دنیای ژوراسیک» کریس پرت و رپتورهای نیمهاهلیاش است. اگرچه قبل از دیدن «نگهبانان کهکشان» نظرم دربارهی او یک چیزی در مایههای «این دیگه کیه؟!» بود. اما پرت در آن فیلم نشان داد استعداد عجیبی در نمایش شستهرفته و بینقص قهرمانهای یکلایهی بلاکباسترها دارد. اکنون او دوباره این موضوع را در «دنیای ژوراسیک» ثابت کرده. با اینکه نویسندگان او را چندان پرداخت نمیکنند، اما پرت با همین اندک مواد کنار میآید و کاری میکند تا هر وقت دوربین سراغ بچهها میرود، از روی حسرت آه بکشید و برای بازگشت به کنار او لحظهشماری کنید. بالاخره در فیلمی که یکی از کاراکترهای اصلیاش، زنی جیغجیغو و همیشه در خطر است و آنتاگونیستش کسی است که مدام دربارهی سوءاستفادهی نظامی از دایناسورها روی مخ میرود، تنها فردی که برای دوست داشتن میماند، ماجراجو و آموزشدهندهی شجاع و دوستدار دایناسورها است که از روی خفنیاش با رپتورهای درندهی دستآموزش موتورسواری میکند! نهایتا، ملموسترین رابطهی فیلم به همین اوون و دایناسورهایش مربوط میشود و این باید وضعیت کاراکترهای فیلم را برایتان روشن کند. در این میان، شاید تاملبرانگیزترین هجو و پیام فیلم به سمت خود ما نشانه رفته است. اینکه ما هم مثل گردشگران پارک، خیلی راحت علاقهمان را به جنس کوچک اما طبیعی از دست میدهیم و برای باارزش و باحال خواندن یک فیلم، دنبال چیزی عظیمتر و نابودگرتر میگردیم. سازندگان هم با کمال میل آن را برایمان تهیه میکنند و در پایان، این خودمان هستیم که یک لقمهی چپ میشویم! در نهایت، همهچیز به نگاه شما برمیگردد؛ «دنیای ژوراسیک»، قسمت قدرتمندی در میان فیلمهای «ژوراسیک» محسوب میشود، از نظر خاطرهبازی و نوستالژی به هدفش میرسد و مهمتر از همه، تهیهکنندگانش را خوشحال میکند. اما اگر انتظار فصل جدیدی از داستان شهربازیهایی که با هدف کشتار انسانها ساخته شده را دارید، فیلم تاحدودی ناامیدکننده میشود. کالین ترهوورو و دار و دستهاش موفق شدهاند با کمک عنصر گذشت زمان، تهماندهی ایدهی پارک دایناسورها را هرطور شده بهطرز آبرومندانه و موفقیتآمیزی بکشد. اگرچه فروش سرسامآور فیلم، ساخت دنبالههای آن را اجتنابناپذیر میکند، اما مطمئنا سازندگان باید برای قسمتهای بعدی فکری اساسی کنند. چون بهشخصه دیگر حوصلهی تماشای پارهپارهشدنِ توریستهای بختبرگشته در میان آروارهی دایناسورها را ندارم!
تهیه شده در زومجی
نظرات