۱۰ نکتهای که «ترمیناتور: جنسیس» باید برای موفقیت آنها را رعایت میکرد!
در میان اکرانهای بزرگ فصل تابستان امسال شاهد بازگشت دوتا از شناختهشدهترین بلاکباسترهای محبوب سالهای گذشته بودیم. فیلمهایی که بین سینماروهای عادی و منتقدان حرفهای به یک اندازه از جایگاه ویژهای برخوردارند. اولی «پارک ژوراسیک» بود که برخلاف چیزی که انتظار داشتیم، کم و بیش با روایت دوبارهی ماجرای تکهتکه شدن گردشگران به دست دایناسورها در ابعادی وسیعتر، این مجموعه را بعد از ۱۴ سال مطمئن و بیخطر به سینما بازگرداند. اگرچه عدم ارائهی روایتی نو از سوی سازندگان تاحدودی توی ذوق میزد و اینطوری به نظر میرسید که سازندگان درحال کشیدن تهماندهی شیرهی ایدهی قدیمیشان هستند، اما حداقل فیلم بدون توهین به طرفداران دوآتیشهی قدیمی، با تمام کمبودهاش تبدیل به یکی از بهترینهای کل مجموعه شد. در بررسی «دنیای ژوراسیک» فقط از این مسئله گلایه کردم که چرا فیلم در بین بلاکباسترهای خلاقانهی سالهای اخیر قرار نمیگیرد. اما خیلی زود به تماشای فیلمی به اسم «ترمیناتور: جنسیس» نشستم که مثلا به قول خودش قصد داشته بعد از تمام سالهایی که از دوران اوج مجموعهاش گذشته، با چشمانداز و پرسپکتیو تازهای داستان نابودگران روباتیک و سفر در زمان برای تغییر سرنوشت را به سینما بازگرداند. اما ظاهرا تصورِ سازندگان از ارائهی زاویهی جدیدی از ایدهی اولیه فیلم آنقدر اشتباه بوده که فیلم همچون یک ترمیناتور بیاحساس درکنار نابود کردن خاطرات طرفداران، یک مجموعه محبوب را نیز از برزخ در میآورد و با کله به درون جهنم پرت میکند.
بعد از دیدن این فیلم بود که به این نتیجه رسیدم «ترمیناتور» هم مثل «پارک ژوراسیک» شیرهی ایدهاش کشیده شده است. اما اگر «دنیای ژوراسیک» با پرداخت همان روایت قدیمی، امن راه رفت و پیروز شد. «جنسیس» خواسته با دگرگونسازی پایههای دنیای «ترمیناتور»، نفس تازهای به مجموعه بدمد و آن را وارد فاز هیجانانگیزی از سفرهای پیچیدهی زمانی کند. اما نتیجه مثل لاشهی خرچنگی بعد از بیرون آمدن از زیر لاستیکهای یک هجدهچرخ، بهشکل بیرحمانهای له و لورده و غیرقابلتحمل احساس میشود. «جنسیس» فقط یک امیلیا کلارک دارد. آرنولد شوارتزنگرش نصفهونیمه و کم است و تمام. بقیهاش یک مشت مواد اضافی، نابجا و بیمزه هستند که ظاهرا توسط هفت-هشت تا آشپز نابلد در یک دیگ جوشان ترکیب شدهاند و همین یکی از باهویتترین آثار علمی-خیالی دههی اخیر را بیهویت کرده است. اما این مشکلات چه هستند:
روایتی که میخواست نو باشد!
تمام بدبختیهای «جنسیس» زیر سر فیلمنامهی شلوغپلوغ، غیرمنسجم و سوراخسوراخش است. یعنی اگر ستونفقرات فیلم اینقدر مشکل نداشت، مطمئنا تمامی مشکلاتی که در ادامه به آنها اشاره میکنم هم خود به خود ناپدید میشدند. «ترمیناتور» جماعت به چه چیزی معروف است؟ به اینکه فیلم علمی-تخیلی باحالی است که از یک فیلمبین ریزبین تا بابای من که سالی یکبار فیلم میبیند، از تماشای آن لذت میبرند، حواسشان به چیز دیگری پرت نمیشود و وسط ماجرا، گیج نمیشوند. «ترمیناتور» به روایت خطی و سرراستش معروف است. یک بابایی که خیلی قدرتمند و ضدضربه است از آینده میآید، ساعت ۱۲ نیمهشب یک عینک آفتابی خفن به صورت میزند و میرود تا بادیگارد اخصاصی بنده خدایی شود. در همین حین، یک بابای دیگر (که میتواند یک مامانِ هم باشد!) ظاهر میشود و میرود تا با از میان برداشتن بادیگارد مذکور، «بنده خدا» را از زندگی ساقط کند! چرا اونوقت؟ چون «بنده خدا» مادرِ رهبر مقاومت انسانها در جنگ علیه ماشینها است. سه فیلم نخست مجموعه به خاطر این روند ساده، اینقدر دوستداشتنی و هیجانانگیز هستند. چون هیچ دیالوگ یا داستانی اضافی برای وقفه انداختن بین جنگ تن به تنِ دو روباتِ روانی سر یک انسانِ بیخاصیت وجود ندارد. اما در «جنسیس» موضوع زمین تا آسمان فرق میکند. انگار نویسندگان دچار سندروم خود«نولان»پنداری شدهاند و خواستند با قاطیپاتی کردن دهها خط زمانی و زدن حرفهای قلمبهسلمبهی علمی «ترمیناتور» را به یک روایت پیچیدهی سفر در زمانی تبدیل کنند که بییندگانش را درگیر باز کردن گرههایش کند. اما همهی اینها بیشتر از یک ادا اطوارِ بیتاثیر به نظر نمیرسند که نه تنها نمیتوان اسم روایتی جدید از «ترمیناتور» را روی آن گذاشت، بلکه نویسندگان با این حرکتشان سالها تئوریپردازیها و درک طرفداران از دنیای «ترمیناتور» را هم نابود کردهاند. قبول که سازندگان دلشان خواسته تحولی در «ترمیناتور» ایجاد کنند. ولی «جنسیس» قدم در وادی فیلمهای «سفر در زمان»محورِ پیچیده اما هوشمندانه نمیگذارد. از همین رو، فیلم پُر است از حفرههای داستانی. اولا اصلا معلوم نیست شخصیت پاپز را چه کسی به گذشته فرستاده؟ چرا سارا کانر در این خط زمانی یک پیشخدمت رستوران نیست؟ (بله، خط زمانی جایگزین. اما به نظر نمیرسد فیلم بخواهد بدین وسیله کار خاصی با داستانش کند. بلکه فقط میخواهد راهی برای خفنسازی سریعالسیر سارا پیدا کند). آن روبات T-1000 را چه کسی به گذشته فرستاده؟ (چون اسکاینت یک T-800 به گذشته میفرستد. پس سر و کلهی این T-1000 از کجا پیدا میشود؟). یا زمانی که نسخهی بالغ کایل ریس به نسخهی جوانترش دربارهی رابطهی جنسیس و اسکاینت هشدار میدهد، دیگر کار از کار گذشته و رابطهی این دو کشف شده! جدا از اینها، اگر «جنسیس» ادعای روایت جدید دارد. کاش به جای نابود کردن فیلمهای قبلی، بیخیال ماجرای تکراری جان کانر و سارا کانر و نجات رهبر و از این حرفها میشد و یک سری کاراکترهای جدید معرفی میکرد. آنوقت شاید داستانپردازی فیلم هم اینقدر اذیتکننده احساس نمیشد. «جنسیس» میخواهد پیچیده باشد. درحالی که این مسئله به گروه خونی این مجموعه نمیخورد. اگر هم بخورد، پیرنگِ فیلم اینقدر پوشالی است که بعد از بالا رفتن تیتراژ بیینده نیاز نمیبیند به ذهنش فشار بیاورد تا برای چیزهایی که دیده، جواب پیدا کند. این درحالی است که همان داستانهای خطی ابتدایی، یکعالمه بحثهای تئوریک پشت سرشان راه انداخته بودند.
همهچیز را در تریلرها لو ندهید!
این یکی ثابت میکند که خود تهیهکنندگان فیلم هم میدانستند چه دسته گلی به آب دادهاند و میخواستند با انتشار یک تریلر پُر و پیمان فقط بلیت بفروشند! (یا گور بابای خراب شدن تجربهی تماشاگر!). بعد از اولین تریلرِ فیلم که مردم را چندان هایپ نکرد. تهیهکنندگان به این نتیجه رسیدند تا تریلر دیگری منتشر کنند که در آن تمام پیچشهای داستانی فیلم را لو دهند و تمام صحنههای اکشناش را نشان دهند. دیگر همه با دیدن این تریلر، از قبل بزرگترین شگفتی فیلم برایشان آشکار شده بود: جان کانر آنتاگونیست این قسمت است. بهشخصه بدون دیدن تریلرهای فیلم، «جنسیس» را تماشا کردم. با این حال، اتفاقی که برای جان کانر افتاد هرگز برایم مهم نبود. حالا تصور کنید آنهایی که خبر داشتند به چه امیدی باید فیلم را تا آخر تماشا میکردند. اصولا وقتی تهیهکنندگان در تبلیغات فیلمشان وارد قلمروی اسپویل میشوند که حسابی از عملکرد و آیندهی محصولشان ناامید باشند و به دنبال راهی برای فرار از ترکشهای تصمیمات بدشان بگردند. در حالی که پارامونت خیلی راحت میتوانست بدون لو دادنِ هویت جان کانر روی T-3000 تمرکز کند. آیا اسپویل نشدن این بخش داستانی کمکی به بهتر شدن واکنش تماشاگران میکرد؟ دقیقا مشخص نیست. فیلم آنقدر در پرداخت جان کانر جدید به عنوان تهدیدی خطرناک ضعیف است که به نظر نمیرسد در هر صورت اتفاق خاصی میافتاد. حداقلش این بود که الان این موضوع را به عنوان یکی از اشتباهات «جنسیس» نمیآوردیم. حالا از اسپویل شدن تکتک صحنههای اکشن فیلم میگذریم. (آخه چطوری میشه گذشت؟! اینها حتی به نبرد پایانی فیلم رحم نکردن!).
درجهبندی سنی بزرگسال یک «باید» است!
همانند فیلم قبلی مجموعه یعنی «رستگاری»، «جنسیس» هم مورد عنایتِ ردهبندی سنی PG-13 قرار گرفته است. موضوع وقتی اذیتکننده میشود که اگر به گذشته نگاه کنیم با مجموعهای طرف هستیم که به خاطر بیرون کشیدن قلب و سوراخ کردن حدقهی چشم و شلیک به وسط سینهی کاراکترهایش معروف است و از همین رو، این مسئله اصلا به عقل جور در نمیآید. این روزها دیگر دوران فیلمهای بزرگسالانهی ۱۵۰ میلیون دلاری به پایان رسیده، مگر اینکه اسمتان «مد مکس» باشد! اما در مجموعهای که خشونت یکی از لازمههایش است، مطمئنا طرفداران راضی میشدند تا در ازای جلوههای ویژهی بیکیفیتتر و پایین آمدن چند میلیونی از بودجهی فیلم، با یک فیلم خونین و یک R بزرگ پذیرایی میشدند. خونریزی و حرفهای بیتربیتی (!) از عناصر مهم سه فیلم نخست هستند و کنار گذاشتنِ آنها دو فیلم آخر را بیشتر از یک «ترمیناتور» واقعی شبیه به فیلمهای نوجوانپسندِ قافلهی هانگر گیمزِ کرده است! وقتی فیلمنامه از پایه خراب باشد، کمی خشونت تغییر خاصی ایجاد نمیکند. اما مطمئنا مقداری جدیت بیشتر در مبارزهها، به نفع اکشنها تمام میشد! راستی گفتم اکشن!
اکشنهای بیهویت!
بعد از فیلمنامه، بزرگترین مشکل «جنسیس» کارگردانی سکانسهای اکشناش است. سهگانهی اصلی شامل برخی از پیشروترین آتشبازیهای سینما بود. هنوز وقتی نام «ترمیناتور» را به زبان میآوریم، یاد موتورسواری آرنولد و تعقیب و گریزش با آن تانکر حاوی گاز مایع در قسمت دوم و افتتاحیهی جرثقیلمحورِ قسمت سوم میافتیم. اما «جنسیس» را که تمام کردم، هیچ خاطرهی تصویری خاصی از آن نداشتم. بله، خیلی چیزها منفجر میشود و خیلی چیزها به هوا فرستاده میشود. اما هیچکدامشان بویی از نوآوری نبردهاند و هرگز تنشزا نمیشوند. چرا؟ خب، بهخاطر فیلمنامه! ترمیناتورِ قسمت اول به جای یک موجود وراج، به عنوان یک روبات قاتلِ بیصدا پرداخت شده بود. چیزی شبیه به قاتلهای فیلمهای اسلشر. در «جنسیس» آدمبد داستان مدام حرف میزند و از نسخههای قبلیاش خیلی پیشرفتهتر است. اما محض رضای خدا یک کار باحال و شوکهکننده انجام نمیدهد، تا تهدیدبرانگیزش شود. برخلاف نمونههای قبلی، T-3000 چیزی به اکشنهای فیلم اضافه نمیکند. اکشنهای «ترمیناتور» را با شلیکهای سرراست شاتگان و مسلسلهای آرنولد به یاد داریم. با زد و خوردهای سنگین. نه هلیکوپتر سواری فانتزی بین آسمانخراشها. و نه هولوگرامی که در نبرد نهایی فیلم ظاهر شود و کُری بخواند. آخر آدم چگونه میتواند عصبانی نشود!
هرکسی به جز جی کورتنی!
بعضیوقتها از اینکه «جنسیس» شکست خورد، خوشحال میشوم. قبول دارم حس خیانتکارانهای است. اما دست خودم نیست. وقتی جی کورتنی را در نقش کایل ریس میبینم و به این فکر میکنم که در صورت موفقیت فیلم، مجبور بودم او را در فیلمهای بعدی هم تحمل میکردم، از شکست «جنسیس» خوشنود میشوم. راستش، اگرچه امیلیا کلارک به عنوان سارا کانر جدید، فوقالعاده نیست. اما حداقل ضرری هم به فیلم نمیزند. کلارک بلد است چگونه با کمی خشن شدن، در نقشاش فرو رود. اما جی کورتنی کاملا اشتباه انتخاب شده است. آلن تیلور، کارگردان فیلم نشان داده تمام انتخابهایش برای فیلم بد نبوده. او در ابتدا تام هاردی را برای نقش کایل ریس در نظر داشت، که مطمئنا عالی میشد، اما متاسفانه، این اتفاق نیافتاد و تهیهکنندگان هم از بین این همه بازیگران جوان، جی کورتنی را انتخاب کردند. مطمئنا عدم حضور کورتنی، قبل از هرچیز از شدت جنبشهای «ضد-کورتنی» که در اینترنت راه افتاده بود میکاهید. و بعد مجبور نبودیم در ۹۰ درصد فیلم بازیگر نچسبی مثل او را در بیان سناریوی ضعیف فیلم تحمل کنیم.
مت اسمیت و مقدمهچینی برای آینده (!)
خدا این مارول را لعنت کند که فکر مقدمهچینی برای دنبالهسازیهای طولانیمدت را به سر مدیران استودیوهای هالیوودی انداخت. یکی از جالبترین ایدههای اضافه شده به خانوادهی «ترمیناتور»، روبات مدل T-5000 است؛ مُدلی که به نظر میرسد «ذهن» و «تفکر» اسکاینت را حمل میکند و خودش را به جای یکی از سربازان مقاومت به اسم الکس (مت اسمیت) جا زده است. در نهایت، او همان ماشینی است که جان کانر را به یک سایبورگِ T-3000 تبدیل میکند. اگرچه در تبلیغات قبل از اکران فیلم، روی مت اسمیت به اندازهی بقیهی شخصیتها تمرکز میکردند. اما فیلم که تمام شد، فهمیدیم T-5000 بیشتر نیمنگاهی به آنتاگونیست فیلمهای بعد بوده است. مسئله این است که «جنسیس» به جای او، روی جان کانر به عنوان نیروی شرور این قسمت زوم میکند و ما الکس را فقط به عنوان هولوگرامی اعصابخردکن در اواخر فیلم میبینیم. درحالی که قدرت الکس خیلی جذاب به نظر میرسد و سازندگان هرگز از آن بهره نمیبرند. از آنجایی که او قادر است با لمس هرکسی او را به ماشینی ترسناک و فرمانبردار تبدیل کند، فکرش را کنید اگر به جای جان کانر، قهرمانانمان با او روبهرو میشدند، چقدر فیلم تغییر میکرد. خب، پارامونت به جای اینکه در بازگشت مجموعهی «ترمیناتور» بهترینهایش را برای جذب و اثبات فیلمشان رو کند، الکس را تبدیل به طعمهای به منظورِ هیجانزده کردن مردم برای دنبالهها کرده است و آیا گناهی بزرگتر از این هست؟ این همان حرکتی است که مارول سر «دوران اولتران» در آن زیادهروی کرد و همین به از هم پاشیدگی انسجام فیلمش ختم شد. حالا فرض میکنیم، اینکه شانس طلایی فیلم برای داشتنِ آنتاگونیستی استخواندار از آن سلب شده، مشکلی نیست. اما ماجرا وقتی اذیتکننده میشود که «جنسیس» بخش زیادی را صرف مقدمهچینی برای چیزهایی میکند که در آینده میوه میدهند. از شخصیت مت اسمیت که حضورِ بیدلیلش، پایانبندی فیلم را الکی شلوغ کرده گرفته تا شخصیت جی.کی سیمونز که هیچ تاثیری در فیلم ندارد و انگار نویسندهها او را فقط برای آزاد کردن سارا از اداره پلیس، خلق کرده بودند و در نهایت، به صحنهی بعد از تیتراژ میرسیم که در آن اسکاینت به شکل معجزهآسایی زنده مانده است. پارامونت به جای اینکه در قدم اول با مطمئن شدن از موفقیت فیلم اول، جای پاهایش را محکم کند و بعد به فکر دنبالهسازی بیافتد، آنقدر در نمایش ایدههای سری جدید و پرورش آنها خسیسبازی در آورده که فیلم در نهایت بیشتر شبیه به یک مقدمه میماند تا شروعی طوفانی.
لازم نیست منطق سفر در زمان را توضیح دهید
دنیای «ترمیناتور» به اندازهی کافی پیچیده است. این پیچیدگیها نه از فیلم، بلکه بیشتر از سوی طرفداران سرچشمه میگیرد. جیمز کامرون در فیلمهایش یک صورت مسئلهی مبهم طرح میکرد و میگذاشت تماشاگران آن را با برداشتهای خودشان کامل کنند. همین موضوع فیلم را برای بینندگان عادی سرگرمکننده نگه میداشت و در آن واحد میتوانست برای خورهها تبدیل به موضوع خوبی برای بحث و گفتگو شود. «جنسیس» خیلی راحت تمایل فیلمهای «ترمیناتور» به سادگی را زیر پا میگذارد. در سکانسی که پاپز سعی میکند موضوع «نقطهی نکسوس» که منجر به ایجاد خطهای زمانی جایگزین شده است را توضیح دهد، فیلم از یک «ترمیناتور» تغییر شکل میدهد و به کپی درجهسومِ دستمالیشدهای از فیلمهای کریستوفر نولان تبدیل میشود. موضوع وقتی بدتر میشود که کایل و سارا هم به این قافله میپیوندد و سعی میکنند برای حضورشان در این خط زمانی دلیل و منطق بیاورند. ناگهان خودتان را وسط دیالوگهای گیجکنندهای پیدا میکنید که فقط به منظور خودنمایی نویسندهها اینطوری نوشته شدهاند. چه کسی است که از داستانهای سفر در زمانِ هوشمندانه و مبهم خوشاش نیاید. اما کاش «جنسیس» در این زمینه خلاقانه عمل میکرد. نه اینکه فیلمنامهی آشفتهاش را با پُرگویی، آشفتهتر کند.
پیامهای اجتماعی ندهید!
باورتان میشود، «جنسیس» با این سناریوی شلوغش، از رو که نمیرود هیچ، بلکه سعی میکند پیامهای اجتماعی هم بدهد! یکی از خجالتآورترین جنبههای «جنسیس» تلاشاش برای بازتاب مسائل روز با زوم کردن روی محبوبیتِ دیوانهوار اسمارتفونها، تبلتها و کلا حضور تکنولوژی در تمام بخشهای زندگی بشر است. خب، نویسندگان دور هم جمع شدند و با خودشان فکر کردند، ما که داستان «ترمیناتور» را نوسازی کردیم. چهارتا جملات کوانتوم فیزیکی هم که برای پیچیدهسازیاش به آن اضافه کردیم. دیگه چی لازم داریم؟ انتقاد از رشد و نفوذ روزافزون تکنولوژی بین مردم. از همین رو، در فیلم حدود یک میلیارد نفر بهطرز احمقانهای سیستمعامل جنسیس را پیشخرید کرده و مثل ندید بدیدهای جهان سومی در سرکار و خانهشان به شمارش معکوس روی موبایلهایشان زل زدهاند. آخه یکی نیست به نویسندهها بگوید، Call of Duty با آن ابهتش، یک میلیارد پیشفروش نمیکند، بعد ملت چگونه برای یک سیستمعامل اینطوری از خودشان بیخود شدهاند؟ اینکه جنسیس در واقع یک سیستمعامل در دستان مردم است، ایدهی بدی نیست. اما فیلم به همین بسنده نمیکند و مدام بهطرز غیرخلاقانهای روی حضور تکنولوژی به عنوان چیزی که به سقوط جامعه میانجامد، چپ و راست تاکید میکند. جدا از این که جای چنین مسئلهی عمیقی در یک اکشن بیمغز نیست، فیلمهای بیشمار دیگری هستند که خیلی بهتر این موضوع را بررسی و تحلیل کردهاند. دیدگاه نویسندهها از ماجرای پیشفروش کافی است که به کمبود آگاهی آنها از حوزهی تکنولوژی در دنیای واقعی پی ببرید. یک کلام: این مسخرهبازیها را بیخیال شوید و به ماجرای اصلی بپردازید!
کارگردانی کاربلدتر استخدام کنید
آلن تیلور سابقهی بلند و بالایی در کار کردن روی سریالهای تلویزیونی تحسینشدهای مثل «جنسیت و شهر»، «سوپرانوها»، «شش فوت زیر»، «ددوود»، «لاست»، «امپراطوری بوردواک»، «مد من» و «بازی تاج و تخت» دارد. اما در عوض کارهای سینماییاش چنگی به دل نمیزنند. به جز سه فیلم اولش که هرگز مشهور نشدند، او «ثور: دنیای تاریک» را کارگردانی کرده که به راحتی یکی از بدترین یا شاید بدترین فیلم دنیای سینمایی مارول است. پس با شکست هنری «جنسیس» نباید چندان غافلگیر شویم. همانطور که مشخص است، فیلم در مقایسه با دیگر بلاکباسترهای همدورانش از سبک بصری سطحی و ترکیببندیهای خستهکننده رنج میبرد. خب، سوالمان این است که با وجود این همه کارگردانانِ درجهیک و بامهارتِ اکشنساز، چرا تیلور را انتخاب کردید؟ از آنتوآن فوکوآ و داگ لایمن گرفته تا جو جانستون و گری گری، همه خودشان را برای چنین پروژهای ثابت کردهاند. تازه، اگر جاستین لی، کارگردان چند قسمت از سری «سریع و خشمگین» که در ابتدا قرار بود فرمان هدایت «جنسیس» را بدست بگیرد، به خاطر ساختن «سریع و خشمگین ۶» نمیرفت، تصور کنید میتوانستیم چه صحنههای تعقیب و گریز قدرتمند و خوشساختی میداشتیم. اگرچه فیلمها با کیفیت سناریوهایشان میمیرند و زنده میمانند، اما «جنسیس» نشان داد در زمینهی کارگردانی هم میلنگد و مطمئنا کارگردانی بهتر، خیلی به افزایش هیجان اکشنها و استایل فیلم کمک میکرد.
آیا شما هم با نکتههای بالا موافقاید؟ یا برعکس خیلی هم از فیلم لذت بردید؟
تهیه شده در زومجی
نظرات