گیشه: معرفی فیلم Goodnight Mommy
میدانم این تعریف و روندِ تفکیکسازی تکراری شده، اما برای مشخص کردن جایگاه «شببخیر مامان»، تریلر روانشناختی اتریشی معرکهای که این روزها دل وحشتدوستان را بُرده، مجبورم آن را تکرار کنم؛ یک سری فیلمهای ترسناک داریم که از خونریزی، سوسکهای چندشآور و مرگهای فجیح برای ترساندن استفاده میکنند. این قبیل فیلمها معمولا بیشتر از اینکه ترسناک باشند، پُر سر و صدا و حامل یکجور هرج و مرج غیرتاثیرگذار تصویری هستند که برخی اوقات به خنده پهلو میزند. نمونهاش همین فیلم سایبرنچرالِ «نادوستشده» که این اواخر اکران شد. اما یک سری فیلمهای دیگر هستند که با آرامشِ گولزنندهای سراغ کاوش دربارهی هراسی واقعی از دل زندگی حقیقی انسانها میروند و آن را با خونسردی ترسناکی لایه به لایه به نمایش میگذارند. در این فیلمها نیز خون، چاقو، سوسک، شکنجه و مرگهای فجیح وجود دارد، اما تمامی آنها ابزاری برای تصویریسازی آن هراس نامرئی هستند تا چیز دیگری!
اگرچه از شدت هیجان، ماهیت و جایگاه «شببخیر مامان» را در همان خط دوم لو دادم، اما باز باید تکرار کنم که این فیلم در دسته فیلمهای آزاردهندهی دوم قرار میگیرد که برخلاف آثار مثلا ترسناک هالیوودی، برای سرگرمی و گذراندن یک هالووین خوشحال ساخته نشده، بلکه برای تماشای آن باید شجاعت به خرج دهید و خودتان را برای خودآزاری و رویارویی مستقیم با یکی از ترسهای سرد واقعی اطرافتان آماده کنید. «شببخیر مامان» به خاطر روایت پوچ و اجرای دقیقش جزو فیلمهای عمیق و ماندگار ژانر است. درست مثل «او تعقیب میکند» که به پدیدهی امسال ژانر وحشت تبدیل شد و صدالبته ساختههای میشائیل هانکه، هموطن کارگردانان این فیلم که استاد ازلی و ابدی ترس روانشناختی است. این یعنی شاید «شببخیر مامان» با همه ارتباط برقرار نکند، اما کافی است از دوستداران چنین سبکی باشید تا در عرض سه سوت هوشمندیاش را کشف کنید.
به عنوان کسی که در بررسی آثار ترسناک سختگیر است و از دیدن خیلی از آنها ناامید شده، باید بهتان بگویم که «شببخیر مامان» از آن فیلمهایی است که خیلی زود آرامش را ازتان سلب میکند و کاری میکند تا بقیهی فیلم را نگران باقی بمانید که هر لحظه ممکن است داستان چه چیز بدتری رو کند. «شببخیر مامان» برای انتقال چنین حسی سراغ یکی از زیباترین و مشهورترین موضوعات هستی یعنی رابطهی ناگسستنی مادر و فرزندانش رفته است و این سوال را از خود پرسیده که یک اتفاق فاجعهآمیز، چه تاثیری روی ذهن آنها و رابطهی خوبشان میگذارد. جواب این سوال، چیز اصلا زیبایی نیست. فیلم که شروع میشود با دو برادر دوقلوی ۱۰ ساله به نامهای الیاس و لوکاس آشنا میشویم که درون جنگلهای آمازون، در حال فرار از دست اعضای قبیله آدمخواری با نقابهای عجیب و غریب هستند. البته لازم نیست بگویم که این جنگلهای آمازون، مزارع ذرت اطراف خانهشان است و آن آدمخوار خودشان هستند. کاملا مشخص است که آنها حسابی دارند به دور از محدودیتها و سر و صدای شهر خوش میگذارنند. از آن لحظات کودکانهای که باعث میشود، بهشان غبطه بخوریم. اما در همین حین، صدای ویز ویز حشرات و موسیقی هشداردهندهای که روی بازی آنها پخش میشود، خبر میدهد که بهتر است زیادی به موقعیت این بچهها دل نبندید. کمی جلوتر وقتی بچهها به درون تاریکی یک غار کشیده میشوند، میتوانیم حدس بزنیم که قضیه پیچیدهتر از دنبال کردن رابطهی دو برادر است.
خیلی زود میفهمیم آنها منتظر برگشت مادرشان از عمل حراجی صورتش هستند. مادر که از راه میرسد، دیدار دوباره باید لذتبخش باشد، اما انگار مشکلی وجود دارد. تمام سر و کلهی مادر باندپیچی شده است. چندان طول نمیکشد تا متوجه شویم یک چیزی درست نیست. از رفتار و حرفهای بچهها مشخص است که مادر قبل از جراحی، همان مامان گرم و همیشگی بوده است که قلب خانه را به تپش میاندازد. اما این مامان نه تنها دیگر آن انرژی مادرانهی گذشته را ندارد، بلکه صورت باندپیچیشده و رفتار سردش هم باعث شده تا این خانهی دورافتاده و بیروح، سردتر و ناراحتکنندهتر از چیزی که است احساس شود. شاید تصاویر مات زنان روی در و دیوار خانه هم به همین موضوع اشاره میکنند؛ در نگاه بچهها فقط تصویر محوی از آن مادر قبلی باقی مانده است. مادری که حالا به جای لالایی خواندن و شببخیر گفتن به بچهها، مدام از نیازش به سکوت میگوید و برای درمان بهترش به دور از نور خورشید قرار میگیرد. موضوع وقتی بدتر میشود که او تصمیم گرفته لوکاس را نادیده بگیرد و به دلایلی ناشناخته از صحبت کردن با او امتناع کند.
خب، ما در همان ۱۵ دقیقهی ابتدایی فیلم یکجورهایی با اطمینان حدس میزنیم که چرا مادر فقط به الیاس نگاه میکند و شاید این غافلگیری تایلر دردنوار غیرمنتظره نباشد، اما وضوح آن نشان میدهد که فیلم قصد ندارد از طریق آن به ما رو دست بزند، بلکه کارکرد برادر ظاهرا نامرئی الیاس چیز دیگری است. چون حتما شما با هدف ترکیدن مغزتان پای چنین فیلمی نشستهاید، بلکه حضور لوکاس برای پیچیده کردن و قابلباورسازی رفتار و رابطهی کاراکترهاست. این وسط، اگرچه مادر سعی میکند الیاس را از لوکاس جدا کند، اما این دو اغلب وقتشان را با یکدیگر میگذرانند. از بازی زیر بارش تگرگ گرفته تا کارهای حالبهمزنی مثل جمعآوری سوسکهای بزرگ در آکواریوم. به مرور زمان رفتار مادر عجیبتر میشود و بچهها ایمان میآورند که حتما این زن، غریبهای است که وانمود میکند مادر آنها است. بچهها با هم نقشهی شومی میکشند تا این زن را بازجویی کنند و از مکان مامانِ واقعیشان سر در بیاورند.
«شببخیر مامان» از آن فیلمهایی است که خیلی زود آرامش را ازتان سلب میکند و کاری میکند تا بقیهی فیلم را نگران باقی بمانید
شاید تاکنون متوجه شده باشید که داستان فیلم با توجه به کاراکترهایی که افکار عجیب و ظاهرا بیپایهای نسبت به یکدیگر دارند، جزو داستانهایی است که در نگه داشتن تماشاگر در حالت حدس و گمان مداوم و رو نکردن حقیقت اصلی، روی یک لبهی باریک حرکت میکند. در فیلمی که قرار است چنین روایت سخت و دردناک عاطفی و فیزیکیای را به تصویر بکشد، برای اینکه داستان کار کند، نویسنده باید تعادل متقاعدکنندهای را بین باور بچهها به قلابی بودن مادرشان و و امکان اشتباه آنها، برقرار کند. «شببخیر مامان» در اکثر زمانش در این کار موفق است. و زمانهایی هم که حقیقت بهطرز نامحسوسی لو میرود، ماجرا از یک معمای ترسناک دنده عوض میکند و تبدیل به نمایش اجتنابناپذیری از عواقب اتفاقی که در گذشتهی این کاراکترها افتاده، میشود. اگرچه در این زمان میدانیم چه کسی راست میگوید، اما کاری از دستمان برنمیآید و مجبوریم ضربهای که به این خانواده خورده است را به بیپردهترین شکل ممکنش نظارهگر باشیم. وقتی به پایان شوکهکنندهی فیلم میرسیم، اگرچه مادر را عصبانی به یاد میآوریم و بچهها را در حالتی شیطانی میبینیم، اما نمیتوانیم تقصیر را گردن هیچکدام از آنها بیاندازیم. فقط باید سعی کنیم فشار روانیای که هر دو طرف را به این حال و روز انداخته را تصور کرده و یک نفس عمیق معنیدار بکشیم.
در حالی که فیلمنامه به خاطر ساختار شگفتانگیزش در حرکت نگه داشتن ذهن تماشاگر بدون اینکه منطقش را زیر پا بگذارد، عالی است، اما یکی از دیگر دلایل جذابیت فیلم کارگردانی حسابشدهاش هم است. ورونیکا فرانز و سورین فیالا در مقام کارگردان نشان میدهند که استعداد و شناخت بالایی بر این ژانر دارند. فقط ببینید آنها چگونه فارق از ترسهای ناگهانی و تکنیکهای تاریخمصرفگذشته، با استفاده از فضاسازی و کشیدن شیرهی تمام عناصر فیلمشان، تنشآفرینی میکنند. یا در مقابل، چگونه صحنههای شخصیتپرداز و آرامتری طراحی میکنند که در کنار عجیب بودن، حال و هوای کاراکترها را هم بیرون میریزد. در این زمینه، سکانس گشت و گذار تنهایی مادر در جنگل را در نظر بگیرید. تمام بازیهای مرکزی از مادر تا بچهها همان چیزی هستند که برای چنین فیلم پُر فراز و نشیبی انتظار داریم. وقتی لازم باشد با آنها همدردی میکنیم و در لحظاتی دیگر شرارت را در چشمانشان میبینیم. بهطوری که هرگز احساسی که از کاراکترها ساتع میشود، مصنوعی به نظر نمیرسد. تصاویر زیبا و شیک فیلم که یادآور «اکس ماکینا» است و موسیقی بینظیرش که بیاتفاقترین لحظات را هم عصبیکننده میکند، از دیگر عناصری هستند که به کیفیت مورمورکننده و تردید شناور در تمام لحظات فیلم افزوده است؛ حسی که این روزها خیلی سخت گیر میآید. «شببخیر مامان» بهیادماندنی و تاثیرگذاری است. چون روی موضوع حساسی که بسیاری از ما خاطرات خوشی از آن داریم دست میگذارد و زاویهی وحشتناکی از آن را به نمایش میگذارد.
در «شببخیر مامان» خبری از شیاطین خبیثی که خانهی این خانواده را تسخیر کرده باشند، نیست. بلکه درست مثل «بابادوک»، برخورد ذهن انسانها به بنبست، آنها را در تاریکترین و غیرقابلفرارترین سلولهای مغزشان زندانی کرده و همین سبب وقوع اتفاقات شوم و اذیتکننده میشود. «شببخیر مامان» دربارهی غم و اندوه و ناتوانی انسانها و بهخصوص بچهها در کنار آمدن با یک سری اتفاقات بد است که به تولد جنایت میانجامد و قاتلهای فردا را میسازد. از آنجایی که برخلاف شیاطین خبیث، وقوع چنین اتفاقاتی در دنیای ما وجود دارد، امکان ندارد آن را هولناک پیدا نکنید. با این حال، این فیلم برای همه نیست. مخصوصا کسانی که دلشان نمیآید حیوانات بامزه را در موقعیتهای ناراحتکننده ببینند. همانطور که اول نقد هم گفتم، «شببخیر مامان» خیلی به آزار معروف حاضر در کارهای هانکه نزدیک است. پس، اگر فیلمهای بحثبرانگیز او مثل «بازیهای بامزه» یا «زمانهی گرگ» را دیدهاید و هنوز اعصابتان سر جایش است و حتی ازشان لذت بردید، «شببخیر مامان» فیلم گمشدهی شما است.
تهیه شده در زومجی
نظرات