فهرستی از برترین لحظات سهگانهی Evil Dead
بله، اشلی ویلیامز افسانهای برگشته! بعد از ۲۰ سال آزگار بالاخره بروس کمپل و سم ریمی به هم پیوستند تا ادامهای بر ماجراهای خونین و شیطانی سهگانهی «مردگان شرور» بسازند؛ ادامهای در قالب سریال «اش علیه مردگان شرور» که اگر اپیزود افتتاحیهاش را مشتی از خروار در نظر بگیریم، به نظر میرسد دقیقا همان چیزی است که از بازگشت این مجموعه انتظار داشتیم. خب، اگرچه در نقد اپیزود اول سریال نگاهی گذرا به مهمترین عناصر و ویژگیهایی که «مردگان شرور» را به یکی از جریانسازترین فیلمهای ترسناک تمام دورانها تبدیل کرد، انداختیم، اما ناسلامتی سالها از آن روزهایی که روی نوارهای ویاچاس و از زیر پتو با ترس و لرز به تماشای این فیلمها مینشستیم، گذشته است. پس، به مناسبت شروع پخش «اش علیه مردگان شرور» میخواهیم نگاهی به سه فیلم اصلی مجموعه انداخته و برخی از معروفترین لحظاتش را فهرست کنیم و در همین حین، ببینیم چه المانهایی این فرانچایز را اینقدر موفق و منحصربهفرد ساخت. چون شاید آن زمان چندان فیلمها را درک نمیکردیم، اما الان که آنها را بازبینی میکنیم، متوجهی ریزهکاریهای فیلمبرداری و تغییراتی که در اتمسفر هر سه فیلم به وجود آمده میشویم و مهارت سم ریمی در چگونگی خلق موقعیتهای دیوانهوار فیلم را درک میکنیم. او طوری وحشت و کمدی را با تبحری استادانه با هم ترکیب کرد که بعضیوقتها از هراس میخکوب و چند دقیقه بعد از شدت خنده روده بر میشدیم. به لطف شبکهی استارز، حالا لازم نیست با حس نوستالژی غمگینانهای از فیلمهای اصلی یاد کنیم، چون یکعالمه از چنین لحظاتی در راه است:
اش کلمات را فراموش میکند!
شاید اش در فیلم اول یک بچه دانشجوی ساده و معمولی بود، اما همین جوان نادان بعد از تحمل سختیهای قسمت اول، به قهرمانی تبدیل میشود که خب، اگرچه در سلاخی کردن زامبیها عالی است، اما تصاویر وحشتناک و مرگهای فجیعی که در این مدت تجربه کرده، او را به یک روانی گستاخِ مغرورِ نالایق تبدیل کرده است. فقط مشکل این است که به جز او فرد دیگری نیست تا نقش قهرمان را پُر کند. حالا چنین آدمی در «ارتش تاریکی» به قرون وسطا فرستاده میشود. در همین حین، او وارد ماموریتی برای پیدا کردن کتاب «نکرونومیکان» میشود تا به وسیلهی آن به آینده برگردد. این وسط، او با مرد دانایی برخورد میکند که به او توضیح میدهد که به محض پیدا کردن کتاب، باید سه کلمهی جادویی را تکرار کند: «کلاتو بارادا نیکتو». اش به مرد اطمینان میدهد که کلمهها را به خاطر دارد، اما خودمانیم ما همین الان در تلفظ این کلمات مشکل داریم، حالا او چگونه میخواهد پس از پشت سر گذاشتن تمام این ماجراها، آنها را به خاطر بیاورد؟ هرچند هنگام تماشای فیلم به او اطمینان میکنیم! اما وقتی زمان یادآوری کلمات از راه میرسد، اش سر گفتن آخرین کلمه به مشکل برمیخورد! به نظرتان راهحل او چیست؟ اش تصمیم میگیرد با سرفه کردن به جای کلمهی آخر ارواح خبیث را گول بزند. اما این راهحل متفکرانه معلوم نیست به چه دلیلی، کار نمیکند و ارواح زنده میشوند. این یکی از جالبترین لحظاتی است که بیعقلی اش را نشان میدهد و مثال تاثیرگذاری است از این حقیقت که بد بودن قهرمان در کارش، یکی از جذابیتهای این سری را خلق میکند.
شلی با تبر تکهتکه میشود
وقتی برای اولینبار در زمان عرضهی فیلم، بیخبر از همهجا به تماشای قسمت اول «مردگان شرور» نشستیم، شاید در بهترین حالت فکر میکردیم، این هم یک فیلم ترسناک دیگر است. اما صحنهی درختان و بعد مدادی که به درون پای لیندا فرو میرود، هشدار دادند که قضیه خیلی پیچیدهتر از چیزی است که انتظار داریم. ولی ما اوج جنون «مردگان شرور» را درک نمیکنیم تا وقتی که شلی تسخیر میشود و اسکاتی با تبر او را تکهتکه میکند. اگر یک صحنه وجود داشته باشد که کل ادامهی مجموعه را خلاصه کند، همین است. قبل از پایین آمدن نهایی تبر اما اسکاتی و اشلی گوشهای ایستادهاند و مثل مادرمُردهها هیچ استفادهای از آن تبر لعنتی نمیکنند. امکان ندارد در این صحنه صدایتان بلند نشده باشد و تلویزیون را به فحش نکشیده باشید. اما بالاخره وقتی دوستان ما یاد میگیرند از تبر استفاده کنند، تهدیگش را هم در میآورند! اسکاتی قشنگ دستکم پانزده بار تبر را روی بدن شلی فرود میآورد و برای محکمکاری به دستورالعمل گفتهشده عمل میکند و تکتک اعضای بدن دخترک بیچاره را جدا میکند. این وسط، خون به بیرون فوران میکند و دوربین را میپوشاند. خوشبختانه خبری از جلوههای کامپیوتری نیست و استفاده از مواد غذایی فاسد، حسابی به واقعگرایانهتر شدن صحنه کمک کردهاند. در نهایت، وقتی دوربین به روی شلی برمیگردد، در کمال تعجب او را کماکان در حال تکان خوردن پیدا میکنیم. فیلم به نیمه رسیده و ریمی با ضربهای محکم به صورت تماشاگران، اعلام میکند که: «این تازه اولشه»!
اش علیه دست شیطانی
جایی در میان تهیهی «مردگان شرور» اول و دوم، سم ریمی متوجه شد که بروس کمپل همان کسی است که دنبالش میگردد. از همین رو، کمپل که در جریان قسمت اول تمام همراهانش را از دست داده بود، در قسمت دوم به مرکز داستان منتقل شد و در اکثر زمان داستان، تنها بازیگر فیلم بود و از همین سو، فرصت زیادی برای نمایش تواناییهای بازیگریاش پیدا کرد. اگر در حال حاضر کمپل را به عنوان یک بازیگر شگفتانگیز قبول ندارید یا نمیدانید «مردگان شرور» بعضیوقتها چقدر میتواند خندهدار شود، سکانس درگیری او و دستِ تسخیرشدهاش را ببینید. همهچیز از گاز گرفتن دست اش توسط سر قطعشدهی لیندا شروع میشود. کمی جلوتر، دست زخمیاش از زیر سلطهی اش فرار میکند. کمپل این صحنه را طوری بازی میکند که واقعا فراموش میکنید او راستیراستی کنترل دستش را از دست نداده است. در سکانس برداشتن بشقابها و خرد کردن آنها در سرش، رسما باور میکنید که دستش موجود زنده و بازیگوش جدایی است. این صحنه علاوهبر اینکه به خاطر نبرد یک نفر با دست خودش بهطرز تنشزایی هیجانانگیز است، ریمی از پتانسیل کمیک آن هم برای خنده گرفتن از تماشاگر نهایت استفاده را میبرد. قضیه تا جایی پیش میرود که اش از تعداد بشقابهایی که با کلهاش شکسته بیهوش میشود و نهایتا همهچیز با صحنهی بهیادماندنی قطع کردن دست توسط ارهبرقی به پایانی خونین ختم میشود. در همین حین، چهرهی اش را میبینیم که در آن واحد هم از درد فریاد میزند و هم به خاطر شکست دادن حریفش دیوانهوار قهقه میزند. درست مثل تماشاگران!
رقصیدن جنازهی لیندا
«مردگان شرور ۲» خیلی شوخوشنگتر از قسمت اول و از جهات بسیاری فیلم برتری است. فیلم نتیجهی بینقص ترکیب مواد ظاهرا متضادی مثل شوک، دل و روده و کمدی اسلپاستیک است. هنوز خیلی از شروع داستان نگذشته که فیلم نشان میدهد چیزی از جنون برادر بزرگترش کم و کسر ندارد. در دقایق ابتدایی فیلم، اش سر لیندا را از تنش جدا میکند و کلهی جداشدهی لیندا با لبخند مورمورکنندهای بر لب از جلوی دوربین عبور میکند. بله، این لحظات تکرار چنین سکانسی از قسمت اول است، اما ماجرا کمی مشکوکتر به نظر میرسد. برای همین در عین شوکهشدن، کنجکاو میشویم. خیلی طول نمیکشد که جسد لیندا از قبر برمیخیزد و بیمقدمه شروع به رقصیدن میکند. پس از دیدن رقص بامزهی یک جنازهی متحرکِ بیسر است که از خودمان میپرسیم: «من دارم الان دقیقا چیچی نگاه میکنم»؟ این یکی از معدود روانپریشانهترین بخشهای این سهگانه است. نکتهی هوشمندانهی سناریوی سم ریمی در این است که برای هیجانآفرینی و بازی با مغز بیینده، فقط به خونریزی و کشتارهای عریان بسنده نمیکند، بلکه هر از گاهی صحنههای مسخرهای را تنها با هدف عصبیکردن کاراکترها و تماشاگران خلق میکند. رقص لیندا یکی از آنهاست.
ما گیرتون میاندازیم...
حقیقتش فیلمهای «مردگان شرور» هیچوقت ترسناک نبودند، (مگر اینکه آنها را مثل من در شش سالگی تماشا کنید!) اما اگر قرار باشد وحشتناکترین صحنههای این فیلمها را انتخاب کنیم، مطمئنا چهرهی دلقکوار و خندان لیندا از قسمت اول ردهی اول را کسب میکند. در پاراگراف بالا از جنبهی روانپریشانهی «مردگان شرور» گفتم و سکانس بازی ذهنی لیندا با اش یکی دیگر از آنهاست. قبل از این، تمام حملات شیاطین را در قالب زامبیهایی قاتل دیده بودیم، اما شیاطین خبیث ایندفعه تصمیم میگیرند از طریق تسخیر نامزد اش، روی نقطهی ضعفش دست بگذارند و کاری کنند تا او آسیبپذیر شود. حالا اش علاوهبر یک زامبی عجوزه در زیرزمین و جنازهی اسکاتی روی مبل، باید خندهها و آوازهای لیندا را هم تحمل کند. بله، اش به سیم آخر میزند و لیندا را برای آشنا کردن با تیغ ارهبرقی به زنجیر میکشد، اما ناگهان متوجه میشویم شیاطین با سواستفاده از احساسات اش و با وانمود به اینکه لیندا را رها کردهاند، اش را در تصمیمگیری دچار مشکل میکنند. اگر یک چیزی از «مردگان شرور» باشد که بتواند خواب شب را ازتان سلب کند، همین لالایی «ما گیرتون میاندازیم...» لیندا است. انگار دیگر لیندایی در کار نیست و حالا نیروی عظیمی از شیاطین در حال صحبت کردن از طریق او هستند.
«این شاتگان منه»
در کنار «به این میگن خفن» (Groovy)، بدونشک دومین دیالوگ مشهور مجموعه، «این شاتگان منه» است. باید هم اینطور باشد. چون این خط دیالوگ از دل یکی از بهیادماندنیترین سکانسهای «ارتش تاریکی» بیرون میآید. اگرچه اش در واقعیت آدم سادهای است که در یک سوپرمارکت کار میکند، اما در یک دنیای قرون وسطایی، او با خیال راحت این فرصت را دارد تا خودش را هرچقدر دوست دارد بالا ببرد و مهم جلوه دهد. مخصوصا با توجه به اینکه او مسافر زمانی است که به تکنولوژی آینده دسترسی دارد. مثلا شاتگانش یکی از جمله وسایلی است که تمام شهروندان قرن چهاردهم را به شگفتی و ستایش وا داشته است. شاید هرکس دیگری جای اش بود، از وضعیتی که در آن گیر افتاده به گریه میافتاد، اما اش از شرایط دیوانهواری که در آن گفتارشده، لذت میبرد و خوش میگذراند. از همین رو، بعد از اینکه متوجهی ترس و شگفتی مردم میشود، نهایت تلاشش را برای حفظ اعتمادبهنفسش میکند و با بالا گرفتن شاتگانش به همه نشان میدهد که هرچه زودتر باید شمشیر و نیزههایشان را آپگرید کنند!
«این یه حقهاس. برو یه تبر گیر بیار».
یک نمونهی دیگر از هوش اش را در این صحنه میبینیم. مثل دشمنان داخل بازیهای ویدیویی، زامبیهای این فیلمها هم عادت دارند یک سری حرکاتشان را بارها تکرار کنند. مثلا آنها همیشه با زدن خودشان به موشمُردگی طوری القا میکنند که آره دوستمان حالش خوب شده، اما سر بزنگاه گلوی قربانی را با فک بالا و پایینشان میچسبند! اما چنین حرکتی روی اش اثر ندارد. هرچه نباشد او دو-سه باری سر این قضیه، غافلگیر شده. از همین سو، وقتی در «ارتش تاریکی» یکی از زامبیها به هوا برمیخیزد و از کشتن بقیه حرف میزند و بعد بیحرکت روی زمین میافتد، یکی از افراد حاضر در جمع جلو میرود تا رفیقش را بررسی کند، اما ما میدانیم که پیرزن زنده است. درست در زمانی که کار دارد از کار میگذرد، اش مرد را عقب میکشد و همان چیزی را میگوید که ما دوست داریم بشنویم: «این یه حقهاس. برو یه تبر گیر بیار». آره، همینه! قهرمانمان بالاخره یکذره از مغزش استفاده میکند و نشان میدهد که از اشتباهات گذشتهاش، درس گرفته است. پیرزن تسخیرشده بلند میشود و کاملا مشخص است که حسابی از دست اش به خاطر خراب کردن یک جامپاسکرِ مشتی عصبانی است! بالاخره همهچیز به یک نبرد شاتگانی کشیده میشود که اش در آن بهطرز خیلی ریلکسی، پیرزن پشتسرش را میترکاند!
ماجراهای تام و جری!
عمق جنون «مردگان شرور» را باید در ادامهی لحظهی قطع شدن دست اشلی ببینید. دست قطعشدهی اشلی نه تنها دست از ورجه وورجه برنمیدارد، بلکه شروع به خزیدن در سوراخ سنبههای کلبه میکند و در نهایت درون حفرهای در دیوار پنهان میشود. وقتی اش به سمت حفره شلیک میکند، همهچیز از مرگ دستش خبر میدهد، اما ناگهان از حفرهی روی دیوار سیلی از خون بیرون آمده و به سمت او شلیک میشود. خیلی زود فشار خون از همه طرف اش را هدف میگیرد. خب، در این لحظات فیلم رسما به سیم آخر زده و به هیچ قانون و اصولی پایبند نیست. اما با این حال، همهچیز بهطرز جنونآمیزی باشکوه است. به سختی میتوان بازیگوشی سم ریمی در طراحی این سکانس را دید و یاد جنگهای تام و جری نیفتاد. از قرار معلوم اش هم تام است! هنوز ادامه دارد. اول شکستن بشقابها با سر. بعد شلیک خون و حالا یکهو کلهی گوزن روی دیوار به سمت اش برمیگردد و شروع به خندیدن میکند. ناگهان تمامی اشیای اتاق به او میپیوندند. از چراغ مطالعه و کتابها گرفته تا قاب عکس و میز و صندلی. آخر یک انسان معمولی چگونه میتواند در چنین شرایطی عنان از کف ندهد. پس، اش هم همراه آنها شروع به قهقه زدن از ته دل میکند. تازه او به سمت دوربین برمیگردد و با چشمهای ورقلنبیده و صورت خونینش توی لنز نیشخند میزند. بله، متاسفانه با خوشبختانه فیلم رسما عقلش را از دست داده است. این سکانس نشان میدهد ریمی هیچ هراسی از زدن به سیم آخر ندارد و حاضر به انجام هرکار احمقانهای که به ذهنش میرسد، است. ترکیب سیل خون و چراغ مطالعهی خندان مطمئنا یکی از آنهاست.
تعقیب و گریز
فیلمهای «مردگان شرور» در کنار بیمووی (B-Movie) بودنشان، کماکان از لحاظ فیلمسازی آثار قابلتوجهای هستند. مثلا یکی از اولین سکانسهای «مردگان شرور۲» را نگاه کنید. ریمی قبلا در جریان فیلم اول ما را جای نقطهی دید «نیروی شیطانی» در گشت و گذارهایش درون جنگل قرار داده، اما او در فیلم دوم است که این نماهای معروف و ترسناک را یک مرحله پیشرفت میدهد. در جریان یکی از اولین سکانسهای فیلم، دوربین از بالای یک صخره پروازش را شروع کرده و به سمت ماشین اش حملهور میشود. اش مجبور میشود تمام راه به سوی کلبه را دندهعقب بگیرد. وقتی اش وارد کلبه میشود، طبق معمول نیرو باید بیخیال شود، اما ایندفعه او در را باز میکند و به تعقیب اش درون هزارتوی کلبه ادامه میدهد. این وسط، اش مجبور است با فاصلهای سانتیمتری خودش را از راهروهای تنگ کلبه جلو بکشد و فرار کند. تا اینکه نهایتا نیرو به درون جنگل برمیگردد. کل این سکانس شامل یک نمای بدونکات است که یک دقیقه طول میکشد و خیلی بهتر از فیلم اول، هراس مورد حمله قرار گرفتن توسط یک نیروی نامرئی شیطانی را منتقل میکند. اگرچه بار دراماتیک «مردگان شرور»ها پایین است، اما ریمی همیشه با خلاقیتش در اجرای همین موارد اندک، کمک زیادی به تاثیرگذاری عمیقتر آنها کرده است.
«به این میگن خفــن»
تاکنون از خفنترین لحظاتِ مجموعه گفتیم، اما مگر خفنتر از وقتی که اش خود را برای مبارزه آماده میکند هم وجود دارد؟ یکی از باحالترین سکانسهای «مردگان شرور۲» وقتی است که دیگر اش را درحال کتک خوردن یا فرار از دست شیاطین نمیبینیم. بلکه او بالاخره تصمیم گرفته تا هرطور شدن در مقابل آنها ایستادگی کند. سوال این است که او برای این کار چه چیزی در ذهن دارد؟ چیز خاصی نیست. او فقط جای خالی دست قطعشدهاش را با یک ارهبرقی پُر میکند و برای خالی نبودن دست چپش نیز لولهی شاتگانش را برای شلیک با یکدست کوتاه میکند. یک صحنهی کلیشهای اما کلاسیک که قهرمان برای نبرد نهایی آماده میشود، دوربین روی صورتش زوم میکند و موسیقی طوری اوج میگیرد که انگار میخواهد بگوید: «حالا نوبت منه»! اما در اینجا به محض اینکه دوربین به صورت اش میرسد، ناگهان موسیقی قطع میشود و اش با هیجان خاصی که نشانهای از دست رفتن عقلش است، میگوید: «به این میگن خفن»! بله، به همین سادگی قهرمان داستان یک صحنهی دراماتیک را با گفتن یک کلمهی مسخره خراب میکند. و ما میدانیم جدیتِ قهرمانمان اگر مضحکتر از چیزهایی که تا این لحظه دیدهایم نباشد، کمتر نیست. شاید کارگردانان زیادی سراغ چنین ایدههای جنونآمیزی نمیرفتند، اما ریمی با در آغوش کشیدن لحظاتی این چنینی، سهگانهای را خلق کرد که در مقابل گرد و خاک زمان ایستادگی کرد و بعد از دههها کماکان به عنوان اثری جریانساز به زندگیاش ادامه میدهد. امیدواریم بعد از سالها از سریال هم با چنین جملاتی یاد کنیم.
تهیه شده در زومجی
نظرات