نگاهی به دو قسمت نخست سریال The Man in the High Castle

پنج‌شنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴ - ۱۴:۳۰
مطالعه 7 دقیقه
2015-12-the-man-in-the-high-castle-shakhes-zoomg
چه می‌شد اگر آلمان نازی، از جنگ جهانی دوم پیروز و سربلند بیرون میامد؟ این قضیه، دست‌مایه‌ی استودیو آمازون برای ساخت سریالی به نام The Man in the High Castle شده که نوید اثری موفق و درخور توجه را می‌دهد. با زومجی و نگاهی به دو قسمت نخستین این سریال همراه باشید.
تبلیغات
2015-11-the-man-in-the-high-castle-davalos

«مردی در قلعه‌ی بلند» یکی از آن سریال‌هایی است که شاید توسط شبکه‌ی اینترنتی نوپایی مثل آمازون تهیه می‌شود؛ شبکه‌ای که این روزها دستور ساخت سریال‌هایش را از روی استقبالی می‌دهد که از روی پایلوت‌هایشان می‌شود و همین تعلل در ساخت و پخش سریال‌هایشان باعث شده چندان آمازونی‌ها را جدی نگیریم، اما کافی بود سری به اسم‌ها و خلاصه‌ی داستان پشت این درام بزنید، تا متوجه شوید «قلعه‌ی بلند» نه تنها سریال ویژه‌ای است که نباید از دستش داد، بلکه اگر آب دست‌تان است باید زمین بگذارید و برای زمان پخش‌اش لحظه‌شماری کنید. مخصوصا بعد از اینکه افتتاحیه‌ی سریال که در ژانویه ۲۰۱۵ پخش شد، به پربیننده‌ترین ساخته‌ی اورژینال آمازون تبدیل شد. این روزها در روزهای طلایی مدیوم تلویزیون به سر می‌بریم و هر روز به تماشای آثار عمیقی می‌نشینیم که فرصت حضورشان بر پرده‌ی سینما هرگز ممکن نمی‌شود. آثاری که باعث می‌شود سینما بدجوری به رقیب جدیدش حسودی کند.

2015-11-the-man-in-the-high-castle-11

«قلعه‌ی بلند» این پتانسیل را دارد که تبدیل به یکی از جذاب‌ترین ساخته‌های این روزهای تلویزیون شود. چرا؟ خب، اول از همه با اقتباسی از کتاب فیلیپ کی.دیک، از بزرگ‌ترین نویسندگان ژانر علمی‌-تخیلی طرف هستیم. اما نه یک داستان خیالی معمولی. اینجا با تاریخ جایگزین طرف هستیم که آغازی است بر دنیایی کنجکاوی‌برانگیز و شدیدا متفاوت که به‌طرز دیوانه‌واری گمانه‌زن و درگیرکننده است. همه‌ی علمی‌-تخیلی‌های خارق‌العاده با یک سوال «چه می‌شد اگر؟» شروع می‌شوند. فلیپ کی.دیک نیز در هنگام نوشتن این رمان از خودش پرسید: «چه می‌شد اگر نازی‌ها در جنگ جهانی دوم پیروز می‌شدند»؟ در همین لحظه مسیر تاریخ با یک شکستکی طرف شد و ما را وارد جاده‌ی دیگری از رویدادها کرد. حالا این کتاب توسط فرانک اسپاتیتس که کار روی سریال‌های مهمی مثل «پرونده‌های ایکس» را در کارنامه دارد، مورد اقتباس قرار گرفته است. اگر کافی نیست، ریدلی اسکات هم به عنوان تهیه‌کنند‌ه‌ی اجرایی به گروه اضافه می‌کنیم که رسما در عرض سه سوت خودتان را گرفتار پیدا کنید. «قلعه‌ی بلند» به خاطر دلایل بالا برای مدت‌ها در لیست موردانتظارترین‌هایم بود، اما واکنشم بعد از دیدن دو قسمت ابتدایی آن چیست؟ من کتاب منبع را نخوانده‌ام، اما می‌دانم آن کتاب چنان حجمی نداشته که بتوان از درونش یک سریال چند قسمتی و دنباله‌دار بیرون کشید. پس، کاملا روشن است که سریال برای در حرکت نگه داشتن موتور داستان باید به الهام‌برداری از برخی کاراکترها و کانسپت‌های منبع بسنده کند و سراغ روایت داستان منحصربه‌فرد خودش برود. خب، چنین حرکتی دارای ریسک‌ها و نکات مثبت خودش است. مثلا ما این اواخر سریال‌هایی مثل «بازماندگان» یا «بازی تاج و تخت» را داریم که در روایت داستان منبع هر از گاهی آزادی عمل به خرج می‌دهند و در این کار موفق هم می‌شوند و کاری می‌کنند تا بعضی‌اوقات اقتباس در ارائه‌ی مطلب و تاثیرگذاری چند قدم از منبع جلو بزند. و البته شکست‌هایی مثل سریال «زیر گنبد» را نیز داشتیم که در روایت رمان موفق استیفن کینگ، به بن‌بست خورد. این چیزی است که بعد از تماشای تمام فصل اول باید درباره‌اش به نتیجه رسید، اما در حال حاضر به نظر می‌رسد یکی از نقاطِ متزلزلِ «قلعه‌ی بلند» همین کاراکترهایش باشد. و همین سریال را در دو اپیزود نخستش به یک اثر متناقض تبدیل کرده است. از طرفی، با دنیایی طرف هستیم که چه از لحاظ تصویری و چه از لحاظ ویژگی‌های تازه و بکری که دارد، آدم را چهار چشمی به دنبال کردنش ترغیب می‌کند و از طرفی دیگر، عدم عمق پیدا کردن شخصیت‌ها داستان را از رسیدن به نقطه‌ی تکامل بازداشته است. اما برای اپیزود اول، دیدن دنیایی زیر حکمرانی نیروهای متحدین برای میخکوب‌کردن‌تان کافی است. هیتلر که در جنگ برنده شده، ایالات متحده را به دو قسمت «رایش بزرگ نازی» که در سمت شرق رشته‌ کوه‌های راکی قرار گرفته و «ایالات ژاپن» که شامل مناطق غربی کشور می‌شود، تقسیم کرده است. و بین این دو هم «منطقه‌ی خنثی» قرار گرفته است.

با دنیایی طرف هستیم که چه از لحاظ تصویری و چه از لحاظ ویژگی‌های تازه و بکری که دارد، آدم را چهار چشمی به دنبال کردنش ترغیب می‌کند

در سال ۱۹۶۲ به سر می‌بریم و همه‌چیز به نظر به حالت عادی‌اش زیر نظر سیستم جدید بازگشته است. اکثر امریکایی‌ها به زندگی در شرایط اشغال عادت کرده‌اند. اکثر قدیمی‌های دوران جنگ یا مُرده‌اند یا توانایی مخالفت ندارند و جوان‌ترها هم چیزی از دنیای قبل از سقوط نمی‌دانند. در ظاهر زندگی روزمره‌ی مردم فرق چندانی با قبل نکرده است. البته مگر اینکه تصادفا یهودی، رنگین پوست، معلول یا کلا مشکل‌آفرین نباشید و چشم‌‌تان را روی حکومت ظالمانه‌ی نازی‌ها و ژاپنی‌ها ببندید. اما وقتی به دل مردم می‌زنیم با همان تم همیشگی اکثر آثار کی.دیک روبه‌رو می‌شوم: عدم داشتن هویت. قبل از این اما ظاهر یک واقعیت جایگزین دستوپیایی است که نفس را در سینه حبس می‌کند. خواندن توصیفات از روی کاغذ یک چیز است و دیدن آنها به شکل دیداری یک صفای دیگری دارد! خوشبختانه سریال سعی نمی‌کند بیننده را با پیش‌مقدمه وارد دنیایش کند.

2015-11-man-in-the-high-castle1

از همین سو، حتی اگر چیزی از داستان ندانید، کاری که دیوید سمل کارگردان و طراح تولید در بازسازی یک واقعیت جایگزینِ پرجزییات با المان‌های دهه‌ی ۶۰ کرده‌اند، یقه‌تان را بی‌مقدمه می‌چسبد. برای اولین‌بار که وارد میدان تایمز دنیای «قلعه‌ی بلند» می‌شویم، کاملا درک می‌کنیم در چه دنیای سیاه و متحول‌شده‌ای به سر می‌بریم. اینجا حضور ریدلی اسکات خودش را نمایان می‌کند. او کسی است که با «بلید رانر»، یکی دیگر از دنیاهای کی.دیک را به‌طرز محسورکننده‌ای به سینما منتقل کرد که هنوز از آن الهام‌برداری می‌شود. اکنون می‌بینیم که شاید نظرات اسکات باعث شده تا در «قلعه‌ی بلند» نیز با برداشتی بسیار پرجزییات‌تر و چندلایه‌تر در دنیاسازی طرف باشیم. همان‌طور که قدم زدن در لس آنجلسِ «بلید رانر» مثل بودن در یک شهر چندطبقه و تاریخ‌دار است. امریکای «قلعه‌ی بلند» نیز شبیه دنیایی که همین چند دقیقه پیش ساخته شده باشد، نیست. جدا از شکل ظاهری چشم‌گیرش که یک نمونه‌اش را می‌توانید در پرچم بزرگ نازی‌ها در میدان تایمز ببینید، وقتی به سن فرانسیسکو می‌رویم، می‌توان فرهنگی که روی فرهنگ قبلی را گرفته را حس کرد. می‌توان از طریق پس‌مانده‌های گذشته در شکل ساختما‌ن‌ها و خیابان‌ها دنیای جدید که به مرور روی قبلی را پوشانده را لمس کرد. و ترکیب موئلفه‌های کهنه و جدید به نتیجه‌ی منظمی در اوج هرج و مرج رسیده است. اینها را به‌علاوه‌ی عناصر کوچک و گذرایی مثل برنامه‌های تلویزیونی دنیای زیر سلطه‌ی نازی‌ها و مثلا صحنه‌ای که آن پلیس خیلی بی‌خیال به بلیک می‌گوید که خاکسترهایی که در هوا پخش شده است، به خاطر سوزاندن معلولان و کسانی که جلوی پشرفت کشور را می‌گیرند، کنید تا با یک زمین بازی کم‌نظیر روبه‌رو شویم.

هرچه دنیای سریال یکی از دلایل اصلی تماشای آن باقی می‌ماند، شخصیت‌ها در شروع آن چیز متفاوت و مهمی نمی‌شوند که بیینده را به درون زندگی، مشکلات و روانشان جذب کند

اما هرچه دنیای سریال یکی از دلایل اصلی تماشای آن باقی می‌ماند، شخصیت‌ها در شروع آن چیز متفاوت و مهمی نمی‌شوند که بیینده را به درون زندگی، مشکلات و روانشان جذب کند. منظورم این نیست که وضعیت سریال در این زمینه اسفناک است، اما فقط با اینکه مثلا جو بلیک، راننده‌ی کامیون و مامور نازی‌ها یا جولیانا کرین که خودش را به جای فعالان نیروی مقاومت جا می‌زند، به اندازه‌ی کافی خوب و درگیرکننده هستند، اما هیچکدام نه دارای راز و رمزی هستند که تماشای سرنوشت‌شان را برای ببینده کنجکاوی‌برانگیز و حیاتی کند و نه در زمینه‌ی اخلاق و ظاهر به خوبی در حال‌و‌هوای آن دوران قاطی می‌شوند. اما در عوض، این شخصیت‌های فرعی‌تر هستند که جذاب‌تر ظاهر می‌شوند؛ از تاگومی، وزیر ژاپنی که در خفا با افسر آلمانی دیدار می‌کند گرفته تا همکار فرانک که بیشتر از هرکسی با این دوره‌ی زمانی «مچ» است و آن افسر بالا رتبه‌ی آلمانی که با اینکه هر اطلاعاتی که لازم دارد را می‌داند، اما به شکنجه‌ی تا سر حد مرگ آن انقلابی ادامه می‌دهد و نشان می‌دهد ضدقهرمان باهوشی برای قهرمانان‌ داستان است.

2015-11-castle-man

در اپیزود دوم نیز وضع در این زمینه بهتر نمی‌شود. در عوض طبق معمول اکثر قسمت‌های دوم که بیشتر صرف ادامه‌ی صحبت درباره‌ی همان چیزهایی که قبلا می‌دانیم‌، می‌شود، در اینجا نیز از آنجایی که بلیک و جولیانا به مقصدشان رسیده‌اند و یکجا ساکن شده‌اند، با ریتم آهسته‌تری طرف هستیم. شاید اگر به صورت هفتگی این سریال را تماشا کنیم، چنین چیزی را حس نکنیم، اما خب، تماشای آنها پشت سر یکدیگر تاحدودی خسته‌کننده احساس می‌شود. به هرحال، با دیدن دو اپیزود نمی‌توان درباره‌ی یک سریال نتیجه‌گیری کرد. «قلعه‌ی بلند» سریال هیجان‌انگیزی سرشار از توطئه‌های سیاسی و تم‌های سیاهی درباره‌ی زندگی در دنیایی که کشف هویت بزرگ‌ترین درگیری درونی آدم‌هایش است، به نظر می‌رسد. باید دید بعد از جایگذاری کاراکترها آیا سریال سراغ بررسی این موضوعات عمیق رُمان‌های کی.دیک می‌روند یا نه؟ چون این مهم‌ترین چیزی است که از آن انتظار دارم. فعلا سریال شاید طوفانی آغاز نشود، اما مطمئنا آینده‌دار و پُر از وعده وعید‌های جذاب است و امیدوارم این چشم‌انداز زیبا تبدیل به واقعیتی لمس‌کردنی برای ما شود و کاری کند تا از این به بعد با چشمی دیگر به آمازون نگاه کنیم.

تهیه شده در زومجی

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات