گیشه: معرفی فیلم Everest
نظرات منتقدان خارجی
تاد مککارتی از هالیوود ریپورتر که فیلم را دوست داشته میآورد: «با توجه به خلاصهی داستانی ترسناک فیلم و آدمهایی که بعضیهایشان قرار نیست موفق شوند، ممکن است فکر کنید اورست یکی از فیلمهای فاجعهای آشنای هالیوودی است، اما اینطور نیست و این چیز خوبی است». جیمز براردینلی از ریلویوز که سه ستاره به فیلم داده در نقدش مینویسد: «اورست اگرچه خیلی روی جنبهی انسان در برابر طبیعت تکیه دارد، اما بیشتر از یک فیلم ماجراجویی، در سبک فاجعهای جای میگیرد. درست مثل اغلب فیلمهایی که دربارهی تلاش برای زنده ماندن علیه اتفاقات غیرمنتظره هستند، اورست هم در شخصیتپردازی کمبود دارد. در این فیلم، پرداخت کاراکترها با هدف خلق چشماندازهای خیرهکننده فراموش شدهاند». امتیاز متاکریتیک این فیلم ۶۴ است.
یادداشت زومجی
«اورست» فیلم بیرحمی است. و مثل چیزی که اسمش را از آن قرض گرفته، میتواند هم شکوهمند و هم ترسناک باشد. با این تفاوت که این فیلم بهخصوص سعی کرده این دو صفت را با هم ترکیب کرده و یک عظمت هولناک و وحشی تحویلمان دهد. درست همانند حسی که از دیدن یک گرگ گرسنه بهمان دست میدهد. موجودی زیبا و مجذوبکننده که به همان اندازه خونخوار و بیرحم و مروت نیز است. موجودی که از دور دیدنی است و مبارزه با آن از هرکسی برنمیآید. بالتازار کورماکورِ ایسلندی در مقام کارگردان، برفهای نرم و لطیف نشسته بر بدن اورست را کنار زده، از افقهای بینظیر این کوه عبور کرده، حس و حال لذتبخش به نظاره نشستن این کوه را نادیده گرفته و در عوض، سراغ ضبطِ چهره و روح خشن و اصلی اورست رفته و دوربینش را به سوی لبههای بُرنده، پرتگاههای مرگبار، چنگالهای زندانیکننده و لالایی زوزهوارِ بادهای سردش معطوف کرده که هرکسی را به خواب عمیقی دعوت میکند، درحالی که خون قرمز و گرمش تا ابد منجمد میشود. این فیلم، فیلم اورست و نمایش خصوصیات این کوه است.
درجایی از «اورست» که براساس داستانی واقعی ساخته شده، یکی از شخصیتهای فیلم میگوید: «این رقابتی بین آدمها و این کوهه. کوه هم همیشه حرف آخر رو میزنه». این جمله هستهی داستانی و جاذبهی اصلی فیلم را خلاصه میکند: اورست مهمترین شخصیت فیلم است و اصلا علاقهای ندارد کسی با کفشهای میخی روی بدنش راه برود و وسط سرش پرچم فرو کند. به همین دلیل، همچون یک تایتان زنده هرکاری برای مقابله با کوچولوهایی که آزارش میدهند، میکند. «اورست» منهای مستندهایی براساس هیمالیا، نمایش چهرهی خطرناک این کوه در واقعگرایانهترین شکل ممکن است.
جملهی تبلیغاتی فیلم («هرگز رها نکن») از یک طرف طعنهای به چیزی که کوهنوردان با آن دست و پچه نرم میکنند، است و از طرفی دیگر، تکلیفمان را با ژانر فیلم روشن میکند. چون خیلی زود متوجه میشوید «رها نکردن» در زمانی که سنگینی کوه را بر پشتتان حس میکنید، سختترین و مسخرهترین کار ممکن است و فیلم بهطرز عجیبی این حس را منتقل میکند و همچنین این جمله را به یادمان میآورد که انتظار اکشنی هالیوودی را نکشیم؛ از آنهایی که محل وقوعشان در میان صخرههای اورست است و شامل اکشنهای برفی و بهمنمحور میشود. در عوض، «اورست» شامل روایت هرچه پُرجزییات و واقعیترِ صعود عدهای کوهنورد و مشکلات معمولی که آنها باید برای رسیدن به آرزویشان به جان بخرند، میشود. یک داستان آشنای انسان در برابر طبیعت بدون چاشنیهای اضافه و حواسپرتکن!
از همان توضیحات ابتدایی فیلم مشخص است که با چه چیزی طرف هستیم؛ خلاصهای از تاریخ صعود به اورست روی صفحه نقش میبندد و ما متوجه میشویم از زمانی که این کوه در سال ۱۹۵۳ فتح شده تاکنون، خیلیها جان خودشان را از دست دادهاند. اما این آدمها چرا شانسشان را در مبارزه با چنین غولی آزمایش میکنند؟ راب هال (جیسون کلارک) کوهنورد باتجربه و رییس گروهی به اسم «مشاوران ماجراجویی» است. او و گروهش به کسانی که میخواهند اورست را فتح کنند، کمک میکند تا با راهنمایی و شانس بالاتری این کار را انجام دهند. به جز او، افراد زیادی صحنه را با او شریک میشوند، از بک وِدرز (جاش برولین) تاجر تگزاسی گرفته تا کارگر سربهزیری به اسم داگ هانسن. یاسوکا که برای خودش رکوردداری است و قبل از اورست، ششتا از بلندترین کوههای دنیا را فتح کرده و اسکات (جیک جیلنهال) رفیق و حریف هال که خب، به جز ریشهای پُرپشت صورتش چیز بیشتری برای گفتن دربارهاش ندارم!
بله، طبق معمول فیلمهای فاجعهای یکعالمه کاراکتر داریم و زمان و فرصت اندکی برای سر زدن به آنها و پرداختشان. همواره در فیلمهای بقامحوری با مضمونِ انسان در برابر طبیعت که یک نمونهاش هم این اواخر در قالب «سن آندریس» داشتیم، عناصر انسانی از توجهی کمتری نسبت به رویدادهای طبیعی که داستان روی آنها میچرخد، بهره میبرند و این موضوع دربارهی «اورست» هم صدق میکند. در اینجا نیز تمرکزی که روی پردازش اورست و قدرتهایش میشود خیلی بیشتر از کاراکترها است. از همین رو، وقتی اوضاع قمر در عقرب میشود، ما چندان نمیتوانیم وضعیت پیچیدهی کوهنوردان را لمس کنیم. این درحالی است که تعداد کاراکترهای فیلم هم زیاد است. همین باعث شده تا چند دقیقه بعد از شروع فیلم را صرف جستجو برای پیدا کردن خودتان در میان این بلبشو کنید. از طرفی، از آنجایی که فیلم طبیعتا باید مدتی را صرف شناساندن حداقلی این شش-هفت نفر کند، در آغاز با ریتم آهستهای طرف هستیم، اما خب، به محض اینکه گروه چنگکهایشان را در یخ فرو کرده و شروع به صعود میکنند، فیلم نفس تازهای میکشد، دنده عوض میکند و وارد مرحلهی نبرد مرگ و زندگی میشوند.
اورست مهمترین شخصیت فیلم است و اصلا علاقهای ندارد کسی با کفشهای میخی روی بدنش راه برود و وسط سرش پرچم فرو کند
بالاتر، از چرایی تن دادن کوهنوردان به چنین صعود طاقتفرسایی پرسیدم و راستش، به اندازهی کسانی که قدم بر پایههای این کوه میگذارند، انگیزه و دلیل و هدف وجود دارد. یکی میخواهد توانایی خودش را ثابت کند. یکی برای افتخارآفرینی میآید و یکی برای مبارزه با مشکلات و شیاطین درونش به دل طبیعت وحشی میزند. داستانهای بقا وقتی جذاب و تکاندهنده میشوند که این سفر پُرفراز و نشیب تبدیل به سفری شخصی برای رسیدن به آرامش درونی مسافر در پایان خط شود. مثلا از آثار بهیادماندنی سالهای اخیر میتوان به بقای فضایی «جاذبه» که در عمق دربارهی پشت سر گذاشتن و فراموش کردن غم از دست دادن فرزند بود، یا «وحش» (Wild) اشاره کرد که سفر قهرمانش به عمق طبیعتِ خشن بیرون، استعارهای از تولد دوبارهی او به دور از گذشتهی سیاه و تهوعآورش بود.
هر دو فیلم نهایتا از آنجایی که روی یک شخصیت زوم کرده بودند، به مطالعهی کاملی از او رسیدند. «اورست» اما در این زمینه چشمگیر نیست و انگیزهی کوهنوردان در حد چند جمله عمق پیدا نمیکند. با این حال، فیلم با استفاده از دو ویژگی موفق میشود، به آن لحظهی دگرگونکننده و الهامبخشی که از چنین فیلمی انتظار داریم برسد و شاید بیننده را به مرحلهی اشک ریختن هم برساند؛ اولی پرداخت اورست به عنوان آنتاگونیستی است که اگرچه بهطرز هیولاواری بیرحم است، اما در آن واحد نمیتوان قدرتش را اگرچه مرگبار، تحسین نکرد و دلیل دوم هنرنمایی عالی بازیگران در انتقال غم و ناراحتی و امید جاری در فیلم است که باعث شده از جایی به بعد مواد داستانی کمپشت فیلم چندان مهم جلوه نکند و واقعا برای شخصیتهای آشنا و غیرآشنای داستان دل نگران شوید و انگیزهشان در رسیدن به قله را درک کنید. ظاهرا سازندگان نیز سناریوی تختشان آگاه بودهاند و سعی کردند با انتخاب بازیگران حرفهای برای نقشهای کوتاه، از راه دیگری جلوی این ایراد را تا حدودی بپوشانند. این درحالی است که به خاطر تعداد بالای کاراکترها، به جز جیسون کلارک، هیچکدام نقش محوری قصه را برعهده ندارند تا بهیادماندنی شوند، اما با این حال، هیچکدام در زنده نکردن شخصیتهای یکلایهشان نیز کم نگذاشتهاند. از سویی دیگر، گردهمایی این تعداد از نامهای شناختهشده مثل کیرا نایتلی، رابین رایت و جیک جیلنهال که کار چندانی برای انجام دادن ندارند، اضافی و غیرلازم به نظر میرسد.
اگرچه در ابتدا به نظر میرسد با یک فیلم فاجعهای آشنا طرف هستیم، اما «اورست» در پردهی آخرش ثابت میکند که اینطور نیست. فیلم در مقایسه با دیگر ساختههای این ژانر کمتر (یا بهتر است بگویم اصلا) روی خلق هیجان و اکشنهای نفسگیر تمرکز میکند و بیشتر سعی کرده به قولی شبیهسازی واقعی از صعود به بلندترین قلهی دنیا و سختیهای ترسناک مسیر باشد. این به نتیجهی بسیار تاریک و اتمسفر معنوی و تسخیرکنندهای انجامیده که معمولا خبری از آنها در اکشنهای انفجاری آثار فاجعهای نیست و این تغییر در میان فیلمهای تکراری این روزها به خودی خود قابلتحسین است.
تهیه شده در زومجی