گیشه: معرفی فیلم Snowpiercer
«اسنوپییرسر» برای یک عاشق مجموعه بازیهای «بایوشاک» مثل یک اتفاقِ غیرمنتظره، موهبتی دوستداشتنی و تبدیل شدن رویایی محض به حقیقتی قابللمس و مستحکم، حیرتآور است. چگونه؟ گیمرها از انتقال بازیهایشان به پردهی سینما متنفرند، چه برسد به بازی بزرگ و داستانمحوری مثل بایوشاکها که برای خیلیها همانند من، منحصربهفرد و مقدس است. چون میدانند این قبیل اقتباسها فقط به فاجعههای خجالتآوری بیش بدل نمیشوند. اما حالا فیلمی وجود دارد که تقریبا تمام المانهای بایوشاک را دارد و در استفاده از آنها در روایت داستان خودش، عالی عمل کرده و هرکسی را هیجانزده میکند و بایوشاکدوستان را هیجانزدهتر. «اسنوپییرسر» از رمان گرافیکی فرانسوی «Le Transperceneige» اقتباس شده است. داستان فیلم به کارگردانی بونگ جو هوی کرهای در آیندهی نه چندان دور آغاز میشود. زمانیکه انسانها برای جلوگیری از گرمشدن زمین یک سری موشکهایی را به جو زمین میفرستند تا سبب سردشدن آبوهوا شوند. لازم نیست بگویم که این نقشه خیلی بد یا خیلی خوب عملی میشود٬و زمین به یخبندانی سوزناک و همیشگی تبدیل میکند و درنهایت همهچیز به انقراض تمام شکلهای زندگی از سطح زمین ختم میشود.
اما خوشبختانه قبل از اینکه برف و یخ همهجا را فرا بگیرد، کارخانهداری ثروتمند به نام ویلفورد، قطاری مجلل، بزرگ و قدرتمندی را طراحی میکند که بدون اینکه آبوهوای بد بیرون اثری بر آن داشته باشند، دور کرهی زمین میچرخد و البته لازم به ذکر نیست که آخرین بازماندگان آخرالزمان هم در آن زندگی میکنند. قطاری که درواقع نشانهای است از طبقات جامعهی واقعی انسانهای امروز که در فیلم به شکل افقی در واگنهای قطار تداعی میشود. در میان آخرین باقیماندههای بشریت، انسانهای ثروتمند در واگنهای جلویی قطار در آرامش و راحتی زندگی میکنند، درحالیکه فقرا و بیچارگان در کثافت، شلوغی و تاریکی واگنهای انتهایی زیرسلطهی سربازان رژیم زورگوی رئیس قطار، روزگار میگذرانند. اکنون بعد از چندین انقلاب ناموفق، نوبت رهبر مقاومت تازهای به اسم کرتیس (کریس ایوانز) است تا شورش جدیدی را جرقه بزند.
بگذارید بررسی فیلم را با شباهتهایش با بایوشاک شروع کنیم. گیمرها به سرعت متوجهی حال و هوای دنیای کن لوین در «اسنوپییرسر» میشوند. از آرمانشهری که تنها برای ثروتمندان آرمانی است و فقرا و بدبختان زیر فشار طبقههای بالایی زجر میکشند گرفته تا شستشوی مغزی کودکان و تازهواردان در کلاس درس، که در بایوشاک در قالب شهربازیِ رپچر تداعی میشد. مخترع، آیندهنگر و شورشگر ثروتمندی که به قول خودش برای نجات انسانها از مشکلات دنیای واقعی، محل عجیب و دورازدسترسی را بر پایهی آزادی و برابری میسازد، که این نقش در فیلم برعهدهی ویلفورد است و در بازیها جک رایان و زاخاری هیل کامستاک آن را برعهده دارند و دهها شباهت محتوایی دیگر. اما با وجود تمام اینها، «اسنوپییرسر» قصهی خودش را تعریف میکند و همانقدر که به طرز بایوشاکواری پُر از پیچشها و غافلگیریهای تکاندهنده است، به همان اندازه هم ناب، آگاهیبخش و متفاوت ظاهر میشود. حتی با وجود داستان خطیاش، بیننده را چنان در لحظات پایانی انگشت به دهان میگذارد، که دیدن فیلم را برای هر طرفدار داستانهای علمیتخیلی به امری حیاتی سوق میدهد.
کرتیس همانند دوست صمیمی و دست راستاش، ادگار، در قطارِ اسنوپییرسر به دنیا نیامده است. اما بااینحال مدتها است که از گذشته چیزی جز تصاویر پوسیدهای در ذهناش باقینمانده است. داستان در سال ۲۰۳۱ روی کرتیس و عملیات مخفیانهاش با ریش سفید انتهای قطار، گیلیام، برای طرحریزی شورشی جدید تمرکز میکند. هدف چیست؟ آنها باید در ابتدا با رد شدن از سد نیروهای مسلح نظامی، خودشان را به واگنهای جلوتر رسانده و فردی به نام گونگمیسو را آزاد کنند؛ معتاد موادمخدری که سیستم دروازههای قطار را طراحی کرده و طبیعتا توانایی بازکردن دروازههای بعدی برای رسیدن به لوکوموتو و رویارویی با ویلفورد را به گروه شورشیان میدهد. «اسنوپییرسر» تقریبا در تمام لایههای نمایشیاش سربلند بیرون میآید. از اکشنهای خونین فیلم گرفته تا داستانسرایی بصری و طراحی صحنه و جلوههای دیداری خیرهکننده. بونگ جون هو، برای کارگردانی سکانسهای اکشن، با ترکیبِ عجایب دنیاهای علمیخیالی با نبردهای خشونتبارِ گلادیاتوری، نتیجهی تاثیرگذاری بیرون کشیده است. فیلم در ارائهی اکشنهایش صبر میکند و به آرامی ناگهان شخصیتهایش را به وسط میداننبردی ترسناک رها میکند.
زد و خوردهای فیلم فقط برای سرگرمشدن و پاشیدن خون به در و دیوار نیست. خیلی طول نمیکشد تا بفهمید، هر چرخش تبر و ساطور و چاقو، با هدف و برای اصابت به بدنِ کسی، فرود میآید. حتی وقتی دهها آدم هم دیوانهوار به جان هم افتادهاند، باز اکشنهای فیلم مصنوعی جلوه نمیکند، بلکه «اسنوپییرسر» آنها را با هوشمندی و با درنظرگرفتن هدفی نهایی، رهبری میکند. یکی از بهترین اکشنهای فیلم را میتوانید جایی شاهد باشید که یکی از آدمکشهای ویلفورد با گروه کرتیس در حمامی بخارگرفته درگیر شده و همهچیز به سرعت به خشونتی غافلگیرکننده و سرد ختم میشود. نویسندگان در اقتباسشان نشان میدهند که دنیای فیلم را از صفر طراحی کرده و جلو آمدهاند. در سرتاسر فیلم شاهد جزییاتی هستیم که به قابلملموسترشدن دنیای فیلم کمک فراوانی کرده است. از آن قالبهای پروتئین که سالها است تنها غذای مردم واگنهای انتهایی محسوب میشود تا نوع مجازاتِ رژیم قطار با شورشگران و دیگر تکههایی که حرکت در این قطار را قابلباور میکند و برایش پیشزمینه میسازد.
اما در خلال درگیریهای سنگین فیلم، «اسنوپییرسر» در خلق سکانسهای آرام و آگاهیدهنده و زیبا و پیشبرندهی داستان هم بینقص عمل میکند. خشونت فیلم با واگنهای حیرتانگیز جلوی قطار بالانسشده است. از مهمانیهای تمامنشدنی ثروتمندانِ بیدرد و نادان گرفته، تا رستورانی شیک و مجلل که اصلا با خصوصیات آخرالزمان همخوانی ندارد تا آکواریوم بزرگی که غذای دریایی ساکنان قطار را تأمین میکند. ورود دوربین به هر واگن، شگفتی تازهای را به تصویر میکشد. همانطوری که گشتوگذار در رپچر و کلمبیا، ما را با بخشهای مختلف این شهرهای بایوشاک آشنا میکرد.
کریس ایوانز در نقش کرتیس نشان میدهد که بخشی از قدرتهای بزنبهادری کاپیتان امریکا در رگهایش جاری است، اما بااینحال، ایوانز خیلی بیشتر از مأموریتهای نجاتِ دنیایش، در «اسنوپییرسر» زیر فشار خردکنندهی رهبری، دیدن مرگ نزدیکانش و انتخابهایی که سر راهش سبز میشوند، قرار میگیرد. تازه تمام اینها چیزی نیست در مقابل آن زلزلهی ویرانگر نقطهی اوج پایانی داستان که هم از گذشتهی تاریک این رهبر پرده برمیدارد و هم او را در تنگنایی دیوانهکننده رها میکند. «اسنوپییرسر» هرچیزی که از یک علمیخیالی فراتر از استاندارد بخواهید را در خود دارد. فیلم شجاع، غافلگیرکننده، عمیق، خونین و تازه است. از همه اینها مهمتر، فیلم کلیشهای تمام نمیشود و با خراب کردن تمام حدسهای که در طول آن زدهاید، پایانبندیای تحویلتان میدهد که حاوی یک سؤال بزرگ و تفکربرانگیز است. سوالی که پیدا کردن پاسخ آن چند روزی یا شاید همچون من برای هفتهها، ذهنتان را مشغول میکند.
نظرات