نگاهی به نیمه اول سریال شهرزاد
دنیای ساخته شده توسط حسن فتحی، با این که در اوایل کار خیلی بهتر از رقیباناش در بازار انتخابی به نظر میرسید اما به سبب داشتن مشکلاتی کوچک ولی آزاردهنده، هرگز نمیتوانست آنطور که باید و شاید خواستنی و بیعیب جلوه کند و به همین سبب، اغلب مخاطبان پس از تماشای قسمتهای آغازین قصهی عاشقانهی فرهاد و شهرزاد، بیشتر به امید دیدن قسمتهایی قویتر، پختهتر و از همه مهمتر با جزئیات بیشتر و داستانسرایی بهتر بود که دنیای پر اشکال اما خوشتصویر آن را دنبال میکردند. به شخصه، اگر بنا نبود این اثر را که جدیدا طرفداران خیلی زیادی پیدا کرده است نقد کنیم، شاید هیچوقت به «شهرزاد» فرصت بیشتری برای قصهگویی نمیدادم و در همان قسمت دوم رهایش میکردم، اما حالا که ۱۵ قسمت گذشته و رنگ و لعاب حقیقی سریال نمایان شده است، بدون هیچ شک و شبههای هنر سازندگانش در پیشبرد و شاخ و برگ دادن به داستان اثر را ستایش میکنم. به بیانی دیگر، در آغاز کار، بینندگان این سریالِ موفق همواره به دنبال رفع کمبودهایی بودند که بر روی لذتی که از تجربهی اثر میبردند تاثیر منفی گذاشته و هرگز اجازه نمیدادند «شهرزاد»، به تجربهای یک ساعته و ارزشمند در هفتههای متوالی تبدیل شود. اما طولی نکشید که فرصت دادن همین مخاطبان به فتحی و گروهش، کاری کرد که «شهرزاد»، حتی در نظر بسیاری از دنبالکنندگان سختپسند سینما و تلویزیون ایران، به یکی از پدیدههای هنری کشورمان در سال ۱۳۹۴ تبدیل شود.
«شهرزاد» در خلق پردههای مختلف قصه و هر لحظه بهتر از قبل بودن، فوقالعاده است
علت اصلی محبوبیت بیپایان «شهرزاد» در روزهای اخیر را میتوان در مسیری که سازندگانش برای رساندن اثر به جایگاه حقیقی آن طی کردند، جستوجو کنیم. برخلاف اغلب سریالهای این روزگارِ سرزمینمان که از فرمولِ معروف و محبوبِ آغازی امیدوارکننده، ادامهای دوستداشتنی، حجم غیرقابل باوری آببندی(مدیونید اگر فکر کنید منظورم سریال «کیمیا» است!) و پایانی فاجعهبار و بیمعنی بهره میبرند، «شهرزاد» از عنصری پر رنگ به نام «خودشناسی» استفاده میکند و به سبب عالی بودن در بسیاری از بخشهای فنی و هنری، به شکلی نسبتا ایدهآل روایت دوستداشتنیاش را تقدیم مخاطب خود میکند. سریال، در خلق پردههای مختلف قصه و هر لحظه بهتر از قبل بودن، فوقالعاده است و دقیقا به همان شکلی که از یک داستان خوب و اصیل ایرانی انتظار داریم، آجرهایش را کنار هم میچیند و به عمارت قصهاش نقش و نگار میبخشد. همهچیز از یک داستان شدیدا کلیشهای آغاز میشود و در ادامه با خلق رخدادهایی باورپذیر، ذات بخشیدن به شخصیتهای قصه و جذب شدید مخاطب با خلق یک داستان جذاب که ارزش دنبال کردن دارد، به اوج و نهایت خود میرسد. در این بین، آن چیزی که اثر را با خیلی از همین داستانهای خوب متفاوت میکند و دنیای آن را به سطحی فراتر از آنچه انتظار داریم میرساند، بهرهجویی کمنقص سازندگان از برخی عناصر فراموش شده در ۹۹ درصد پروژههای با کیفیت و محبوب این مرز و بوم است. این دقیقا همان ویژگی خاصی است که «شهرزاد» را در رتبهای بسیار بالاتر از یک سریال داستانی خوب قرار میدهد و حداقل تا به اینجای کار، آن را شبیه به اثری تصویر میکند که پس از پایان، پتانسیل قرار گرفتن در کنار برترینها را هم دارد.
بدون شک باید پذیرفت که یکی از ویژگیهای تاثیرگذار و جلوهبخش به دنیای «شهرزاد»، شخصیتهای آن هستند. شخصیتهایی که روح دارند و صرفا برای ساخته شدن سکانسهای سریال به وجود نیامدهاند. در حقیقت، فارغ از این که در وجود بسیاری از افرادی که قصهی «شهرزاد» را پیش میبرند، نمادسازیهای بسیار زیاد و پر ارزشی صورت گرفته، خود آنها هم به قدری کامل و پردازش شده هستند که انگار حقیقتا به اندازهی عمرشان زندگی کردهاند و حالا، برای روایت بخشی از آن به مقابل دوربین آمدهاند. این نکته نه فقط در شخصیتهای اصلی داستان، بلکه در فرعیترین و کمنقشترین آنها هم به وضوح دیده میشود و از آن پر ارزشتر این که هرگز محدود به یک نقطه از فیلمنامه نشده است. به بیانی دیگر، شهرزاد و قباد و فرهاد و دیگر شخصیتها فقط و فقط درونریزیهای اسمی را یدک نمیکشند و به جای آن، در پوشش، دیالوگها، عقیده و حتی نگاهشان نسبت به وضعیت اجتماعی دوران، تمام ذات شخصیتیشان را به نمایش میگذارند. اینها را به علاوهی نقشآفرینی خارقالعادهی اکثر غریب به اتفاق بازیگران حاضر در اثر کنید، تا دریابید چرا میگوییم «شهرزاد» فقط و فقط با داشتن همین یک ویژگی هم دوستداشتنی به نظر میرسد. بازیگرانی همچون پریناز ایزدیار، ترانه علیدوستی، سید شهابالدین حسینی، علی نصیریان و چندین و چند هنرآفرین دیگر معروف و محبوب سینما و تلویزیون که در «شهرزاد» ایفای نقش میکنند، هیچگونه نیازی به معرفی ندارند و خیلی پیشتر از اینها، توانایی هنری خود را به اثبات رساندهاند.
جدا از همهی اینها، یکی از نکات خارقالعادهای که بیشتر از تمام گفتههای بالا، «شهرزاد» را دیدنی میکند، ذات خاکستری شخصیتها و نترسی سازندگان از به تصویر کشیدن چهرهی دیگر تلخ و زنندهی آنان است. اینجا، با افرادی رو به رو نمیشویم که فقط و فقط بد یا صرفا خوب و پاکدل هستند، بلکه همهی آنها به همانگونهای که از دنیای حقیقی به یاد داریم، خوبیها و بدیهای زیادی را همراه خود دارند و هرگز شبیه به انسانهایی ایدهآل به نظر نمیرسند. حسن فتحی، برخلاف عادت بد این روزهای قصهگویی ایرانی، به جلوهی واقعگرایانهی اثرش ارزش شگرفی میبخشد و در بسیاری مکانها، خیلی تلخ و واقعی، تمام نگاه مثبت مخاطب به یک شخصیت را در هم میشکند.
سریال در بسیاری مکانها، خیلی تلخ و واقعی، تمام نگاه مثبت مخاطب به یک شخصیت را در هم میشکند
فارغ از آن، سریال در لحظات دیگر نیز ثابت میکند که از به تصویر کشیدن جلوههای تلخ حقیقی دوران خود ترسی ندارد. «شهرزاد»، در بسیاری از دقایق تاریک و آزاردهندهاش، به وضوح نشان میدهد که در تهران آن دوران، ربوده شدن و کشته شدن انسانهای حتی بعضا قدرتمند نیز در کنترل سرمایهداران بالادستی بوده است. در این بین، شاید آن چیزی که دنیای در حقیقت تاریک «شهرزاد» را بیش از پیش به یاد بیننده میآورد، نیاز بیپایان تکتک افراد حاضر در اثر به اشخاصی است که به پستی و حیوانصفتی آنان وجود ندارد. به طور مثال، در راس تمام این افراد بزرگ آقا را داریم که از هیچ جفا و ظلمی در حق هیچکس ابا نمیکند و به سادگی نوشیدن یک لیوان آب، آدم میکشد. حالا، مخاطبی که میخواهد از این مرد و تمام باورهای ظلمگرایانهاش متنفر باشد، در ثانیه به ثانیهی قسمتها، او را در مقابل چشمان خود میبیند؛ آن هم در وضعیتی که در اوج شادی و آرامش نشسته و با قاتلهای بیصفتی که در خدمت به او کوتاهی نمیکنند، میگوید و میخندد. از طرف دیگر، همهی مخاطبان زنده بودن یکی از شخصیتهای خوشذات و دوستداشتنی اثر یعنی فرهاد را مدیون وجود او هستند و حتی ممکن است به خاطر کشته شدن زن و فرزنداناش در آن اتفاق عمدی، به او برای قتل وحشتناک توپچی هم حق بدهند. نه این که حرفم این باشد که سریال در این بخش باید با آثار بزرگ جهان که این ویژگیها را یدک میکشند مقایسه شود، بلکه میخواهم بگویم این همان جلوهای است که بزرگی «شهرزاد» را حتی در برابر بهترین آثار تلویزیونی سرزمینمان به رخ میکشد.
در لحظه به لحظهی تماشای «شهرزاد»، یکی از نکات قابل قبول اثر که در اغلب مواقع به چشم میآید، حرکت دائمی آن به سوی بهتر و جذابتر شدن است. این موضوع، نه فقط در فیلمنامه و جذابیتهای داستانی، بلکه در بخشهای فنی سریال نیز به خوبی احساس میشود. سازندگان، که با هدف جذب بیشتر و بیشتر مخاطبان، حداقل تا به اینجای کار، قسمت به قسمت هنرشان را ارتقا بخشیدهاند، با استفاده از همین عنصر در لحظات بسیاری، ضعفهای دیده شده در قسمتهای پیشین را به طور کامل از یاد و خاطرهی مخاطب پاک میکنند. به طور مثال، «شیرین» در چند قسمت ابتدایی قصه، شخصیتی رنجور، ناشناخته، مسخره و حتی بیمعنی است که به جز بر سر قباد غر زدن، کاری ندارد. اما کمی بعد، حسن فتحی مدتی کوتاه به او استراحت میدهد و پس از گذر سریع دقایق و رخ دادن اتفاقاتی حقیقتا تاثیرگذار، او را به شکلی پختهتر، ناراحتکنندهتر و ترسناکتر وارد داستان میکند. حالا، پس از گذر چند قسمت، به جای آن شخصیت ناپسند و غیرقابل قبول اپیزودهای ابتدایی، با فردی رو به رو میشویم که تصمیمات کاراکترهای مورد محبتمان را به چالش میکشد، دلمان برای خودش و ناراحتیهایش میسوزد و از همه مهمتر، نشان میدهد که در اوج این زندگی غرق در مال و ثروت، کمبودهای بسیار زیادی را یدک میکشد. این موضوع، فقط محدود به یک کاراکتر هم نمیشود و در بسیاری از شخصیتهای دیگر سریال، مانند قباد نیز به چشم میخورد. اما در این بین، بهتر است از این موضوع غافل نشویم که سریال در این بخش حقیقتا عیبها و نقاط ضعیف را هم تصویر کرده و نتوانسته آنگونه که باید و شاید کامل و بیاشکال باشد. به طور مثال، فرهاد یا حتی رویا(آذر گلدرهای) هرگز به سطحی فراتر از جایگاهی که هستند ارتقا پیدا نمیکنند؛ یکی عاشقپیشهی دائما به فکر مردم باقی میماند و دیگری صرفا با یک نمایش ناگهانی از کارهای پنهانیاش، کمی خاصتر میشود. این در حالی است که هر دوی این افراد، پتانسیل بالایی برای بهتر و جدیتر بودن نیز دارند.
اصولا سریالهایی که در بازهی تاریخی حکومت پهلوی روایت میشوند، بیشتر به دورهی نزدیکتر به انقلاب آن میپردازند و به همین دلیل، «شهرزاد» که به سراغ قصهای قدیمیتر که خیلی کمتر به پردهی تصویر در آمده رفته است، در این بخش نیز اولین تفاوت و تازگی خود را به همگان نشان میدهد. اما فارغ از آن هم باید پذیرفت که این تازهترین ساختهی فتحی، حقیقتا در ارائه و خلق اتمسفری اثربخش، شبیه به یک معجزهی دیده نشده در سالهای اخیر به نظر میرسد. «شهرزاد» که از امکانات بیشتر و دست بازترش در فضای شبکهی نمایش خانگی، به نحو احسن بهره برده، دنیای اطراف شخصیتهایش را نه تنها تا جای ممکن بیپرده و تمام و کمال تصویر میکند، بلکه در ارائهی جزئیات و استفاده از تکتک عناصر محیطی نیز شاهکار آفریده است. در این بین، فارغ از جلوهی لباسها، خیابانهای شهر و عمارتها و خانههای کوچک و بزرگ آن، یکی از آن نکاتی که «شهرزاد» را خواستنیتر و بهتر از قبل جلوه میدهد، نحوهی روایتاش در بازهی حقیقی و تاریخی آن است. سریال، نه به مانند آثار پر اشکالی همچون «کیمیا» بیتوجه به تمام نکات زمانی که در آن جریان یافته، صرفا قصهی خودش را در جلوههای ظاهری روایت میکند و نه به مانند برخی ساختههای دیگر تلویزیونی، به جای قصهگویی از یک داستان تبدیل به روایت یک قصهی تاریخی میپردازد. به جای اینها، «شهرزاد» راه درست و بینابینی را برگزیده و نه به رخدادهای زماناش بیاهمیت است و نه آنها را در اولویت پخش خود قرار میدهد.
پس از گذر بیش از نصف قسمتهای «شهرزاد»، هنوز هم صدور حکم نهایی در رابطه با قصهی عاشقانه و پرکشش حسن فتحی، ناممکن است. با این حال، سریال در این مدت به نسبت طولانی، ثابت کرده که هم پتانسیل لازم برای محبوب بودن را دارد و هم بلد است که چگونه قدم به قدم، دوستداشتنیتر و خواستنیتر از قبل به نظر برسد. این اثر خوب و قابل قبول گیشههای تازهی کشورمان، نه تنها همچون برخی از آثار ضعیف و بیکیفیت قبلی انتشار یافته در این بازار، ضعف شدیدی نسبت به ساختههای تلویزیون ندارد، بلکه در خیلی ثانیهها، به سادگی هر چه تمامتر خیلی از استانداردهای سطح بالای آن آثار را زیر پا میگذارد. این نگاه مثبت و این سخنان پر تعریف، نوشتههای کسی هستند که در ابتدای کار هیچ رقبتی به تماشای «شهرزاد» نداشته و حالا، از تماشای یک ساعتهی آن در هفته لذت میبرد اما نگران دو چالش سختتری است که به زودی در برابر آن قد علم میکنند؛ ادامهی این روند رو به رشد با نهایت قدرت و بهرهجویی از یک پایان پر قدرت و به یاد ماندنی.
تهیه شده در زومجی