بازیگرانی که پس از دریافت جایزه اسکار دچار افت شدند
هر بازیگری آرزوی بردن جایزه اسکار را دارد. این موضوع مسئلهای غیرقابل انکار بوده و میتوان آن را بزرگترین رویای هر شخص فعال در حوزه سینما دانست. گرفتن این مجسمه طلایی تاثیر شگرفی بر روی حرفه یک بازیگر خواهد داشت. دریافت اسکار این اختیار را به شما میدهد که پول بیشتری را در قبال بازی در هر فیلم درخواست کنید که حتی گاهی تا چندین میلیون دلار نیز میرسد! از طرفی با دریافت این جایزه، بازیگر بیشتر در رأس دید کارگردانان بزرگ هالیوود قرار میگیرد و حتی به بازیگران امکان همنشینی بیشتر با آنها و تبادل اطلاعات موثر را میدهد. اما مزایای دریافت اسکار تنها به موارد بالا ختم نمیشود و این مجسمه طلایی فیلمنامههای بیشتری را برای انتخاب در اختیارتان قرار میدهد که انتخابهای سنجیده از میان آنها موفقیتهای بیشتری در آینده را برایتان تضمین میکند.
مطمئنا هر چیز خوبی یک وجه بد نیز دارد، گاهی اسکار و دریافت این جایزه نیز نتیجه عکس را در کارنامه یک بازیگر دارد. مسائل زیادی در اتفاق افتادن این موضوع تاثیر دارند و باعث میشوند عملکرد یک بازیگر به جای این که روندی صعودی پیدا کند بالعکس یک سقوط قابل توجه و غیر قابل انکار را داشته باشد. ما برای این لیست ۱۴ بازیگر را انتخاب کردهایم که دیگر استودیوها و کارگردانان بزرگ علاقهای به استفاده از آنها در ساختههایش ندارند. البته این موضوع به معنای کم اهمیت بودن آنها نیست چون میتوان باز هم به بازگشت این بازیگران به دوران اوجشان امید داشت، همانطور که مایکل کیتون با بیردمن (Birdman) باری دیگر خود را به سینما اثبات کرد و شاهد جان گرفتن او در این صنعت و بازی در فیلمهای تحسین شده و موفقی از جمله اسپات لایت (Spotlight) بودیم.
با نزدیک شدن به اسکار 2017، در این مقاله نگاهی میاندازیم به پرونده بازیگرانی که پس از دریافت این جایزه پا به دوران افول خود گذاشتند.
۱۴. آدرین برودی
چه از رومن پولانسکی خوشتان بیاید یا نه، باید او را از فاخرترین کارگردانان معاصر تاریخ سینما دانست. محله چینیها (Chinatown)، بچه رزماری (Rosemary's Baby) و انزجار (Repulsion) تنها بخشی از کارنامه درخشان این کارگردان هستند اما خود او همیشه از پیانیست (Pianist) به عنوان بهترین کار خود یاد میکند. جدای از جوایز فراوان، پیانیست آدرین برودی را به عنوان یک استعداد جوان به سینما معرفی کرد. بازی فوقالعاده زیبا و احساسی او در نقش ولادیسلاو اشپیلمان در کنار چهره خاص و درهمافکندهاش که به شکلی ماهرانه شکستهای درونی و خواستههای سرکوب شده یک موسیقیدان یهودی در جریان جنگ جهانی دوم را نشان میداد راهی جز دادن جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد به او، پیش روی آکادمی نگذاشت.
اما برودی بعد از دریافت این جایزه نه تنها مسیر رو به پیشرفتی نداشت بلکه به جز نقشهای نصفه و نیمه او در فیلمهای وس اندرسون و نیمه شب در پاریس (Midnight in Paris) به کارگردانی وودی آلن دیگر شاهد هنرنمایی به خصوص و قابل توجهای از این بازیگر پراستعداد نبودیم. در چند سال اخیر نیز برودی دیگر به بازیگر فیلمهای بد ساخت تبدیل شده که حتی در سینماها هم اکران نمیشوند.
آدرین برودی بازیگر با استعدادی است که امیدواریم روزی او را در فیلمهایی خوش ساختی مانند «پیانیست» مشاهده کنیم. مطمئنا دلیل اصلی به حاشیه رانده شدنش خود او و انتخابهای بدش در سینما بود. از طرفی شاید فیلم سازان هم نتوانستند مانند پولانسکی از پتانسیل حقیقی او استفاده کنند.
وودی آلن بازیگران بسیاری را اسکاری کرده که یکی از آنها میرا سوروینو است. بازی زیبایش در کمدی آفرودیت توانا (Mighty Aphrodite) جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن را برای او به همراه داشت. میرا سوروینو توانست به شکل ماهرانهای نقش کلیشهای خود را در آفرودیت توانا انجام دهد تا جایی که بسیاری از سینماگران بازی او را از معدود نکات مثبت این فیلم نام بردند. بردن این اسکار او را یک شبه به یک بازیگر آینده دار تبدیل کرد و در حالی که بسیاری آماده حضور او در فیلمهای بزرگی و خوش ساختی بودند ولی سوروینو بدون توجه به موقعیتی که در آن قرار داشت برخلاف جاده موفقیت حرکت کرد.
استعداد
میرا سوروینو در بازیگری و چهره جذابش، بعد از دریافت این جایزه او را کم کم برای حضور در نقشهای اصلی فیلمهای بزرگ آماده میکرد اما مانند همیشه انتخاب نادرست هیچ نتیجه مثبتی برای او نداشت. جلوههای ویژه تقلید (Mimic) به کارگردانی گیرمو دل تورو، بازی او در این فیلم را به حاشیه رانده بود و از طرفی قاتل جایگزین (The Replacement Killers)
نیز تنها سعی در استفاده از ظاهر او به جای استعدادش داشت. امروزه نیز میرا سوروینو کاملا فراموش شده و هر از چند گاهی شاهد نقشآفرینیهای او در نقشهای فرعی و اصلی فجایع سینما از جمله مادران و دختران (Mothers and Daughters)
، رزمندگان فضایی (Space Warriors) و... هستیم.
شاه ماهیگیر (The Fisher King) به کارگردانی تری گیلیام برای مرسدس روئل اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن را به همراه داشت. بردن این جایزه باعث شد تا نام او برای مدتی در محافل سینما ذکر شود و در حالی که بسیاری منتظر حضور بیشتر روئل در پروژههای بزرگ بودند اما عکس این موضوع اتفاق افتاد. بازی بد او در آخرین حرکت قهرمان (Last Action Hero) و نقشهای فرعی در آثاری از جمله مرد منفی (The Minus Man) به آرامی او را در حاشیه قرار داد. از طرفی تمرکز به مراتب بیشتر روئل بر حوزه تئاتر و تلویزیون امروزه از او یک بازیگر بسیار کم کار ساخته است که دیگر کارگردانان بزرگ علاقهای به همکاری با او ندارند.
کوبا گودینگ جونیور با بازی در درام تحسین شده جان سینگلتون (Boyz n the Hood) و چند مرد خوب (A Few Good Men) توانست خود را یک بازیگر جوان و آینده دار به سینما معرفی کند. اما فیلم بعدی او بود که نه تنها گودینگ جونیور را به عنوان یک ستاره جدید معرفی کرد بلکه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را برایش به همراه داشت. بازی زیبا گودینگ جونیور در فیلم فراموش نشدنی جری مگوایر (Jerry Maguire) در نقش یک فوتبالیست عصبی که در لبهٔ از دست دادن شغلش قرار دارد و سخنرانی زیبای او در هنگام دریافت جایزه اسکار همگی نوید آینده درخشان او را میداد. بعد از مدتی کوبا گودینگ جونیور در فیلم بهتر از این نمیشه (As Good as It Gets) همبازی بازیگر افسانهای سینما جک نیکلسون شد تا روند موفقیتهای خود را ادامه دهد.
تغییر رویه جونیور برای حضور در نقشهای اصلی بزرگترین ضربه را به او را زد. انتخابهای بد او و حضور در فیلمهایی مانندسگهای برفی (Snow Dogs)، رادیو (Radio) و یکی از بدترین فیلمهای تاریخ یعنی سفر با قایق (Boat Trip) باعث شد تا این بازیگر نتواند در حد انتظاراتی که از او میرفت عمل کند.
خوشبختانه کوبا گودینگ جونیور برخلاف بسیاری از بازیگران این لیست به خود آمده و پس از بازی در فیلم تحسین شده سلما (Selma) با حضور در نقش او. جی. سیمپسون در سریال تحسین شده مردم علیه او. جی. سیمپسون: داستان جنایی آمریکایی (The People v. O.J. Simpson: American Crime Story) باز هم به محافل بازگشته است و ما امیدوارم او این روند رو به شد را ادامه دهد.
ژان دوژاردن پیش از بازی در فیلم هنرمند (The Artist) بازیگری شناخته شده در فرانسه بود. اما حضور در این اثر مدرن سیاه-سفید صامت و قدرت او در نمایش حس و حال شخصیتش با حرکات بدن خود مخصوصا در این سبک از آثار که هیچ دیالوگی رد و بدل نمیشود نشان از مهارت بالای او در بازیگری داشت که همین موضوع نیز اسکار بهترین بازیگر نقش مرد را برای ژان دوژاردن به همراه داشت.
مشکل اصلی دوژاردن و به حاشیه رانده شدنش حماقت خود او برای حضور هر چه بیشتر در هالیوود و از طرفی لهجه فرانسویش بود. همین مورد سدی برای خیلی از کارگردانان بزرگ برای استفاده از او در نقشهای اصلی فیلمشان بود. اگر از نقش بسیار کوتاه او در گرگ وال استریت (The Wolf of Wall Street) و فیلم متوسط مانییومنتس من (The Monuments Men) به کارگردانی جرج کلونی چشم پوشی کنیم، حضور در آثاری همچون بازیکنان (The Players)،برای عشق (Up for Love) و برایس ۳ (Brice 3) آن هم از بازیگری که مدت کوتاهی از اسکار گرفتنش میگذرد در سطح انتظارات هیچ سینما دوستی نیست.
فیلم رمانتیک و کمدی دیوانه (Moonstruck) به کارگردانی نورمن جویسون، شرلین سرکیسیان را در نقش لورتا کاستورنه قرار میدهد، زنی حسابدار در بروکلین که عاشق برادر شخصی که قرار بوده با او ازدواج کند میشود. در کنار موفقیت عظیم فیلم و همبازی شدن با نیکولاس کیج «دیوانه» برای او اسکار بهترین بازیگر نقش زن را به همراه داشت. از طرفی بازی شرلین در نقشهای مکمل آثار محبوب و خوشساختی همچون ماسک (Mask)، سیلک وود (Silkwood) و جادوگران ایست ویک (The Witches of Eastwick) همگی یک نکته را نشان میداد؛ شرلین سرکیسیان نه تنها یک خواننده خوب است بلکه در حوزه سینما نیز میتواند به جایگاه مناسبی برسد.
اما بردن اسکار پایانی بود بر دوران کارهای با کیفیت او در سینما. حضور در آثاری همچون با ایمان (Faithful)، پری دریایی (Mermaids) ومضحک (Burlesque) تنها یک شکست برای او بودند که توسط منتقدان کوبیده شده و در زمینههای تجاری نیز موفقیتی به همراه نداشتند. شرلین در حوزه دیگر یعنی موسیقی یک ستاره بود و «دیوانه» برای دو ساعت او را از شخصیتی که در ذهنمان داریم دور میکرد اما فیلمهای بعدی نتوانستند این کار را انجام دهند و همین مورد شرلین سرکیسیان را کاملا به خارج از گود هدایت کرد و اکنون تقریبا نزدیک به پنج سال است که او را در هیچ فیلمی ندیدهایم.
کیم بسینگر را باید بازیگری دانست که بیشتر از هر چیزی فدای چهره جذابش شد. حضور او در فیلم بتمن (Batman) به کارگردانی تیم برتون و استعداد ذاتی (The Natural) خبر از بازیگری خوب و با استعداد میداد. اما فیلم لس آنجلس محرمانه (L.A. Confidential) بود که به معنای واقعی توانست در کنار استفاده از جذابیتهای ظاهری کیم بسینگر از استعدادهای او در بازیگری نیز استفاده کند که در نهایت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن را برای او به همراه داشت.
متاسفانه حضور او در دو فاجعه، نگهدار کودک (Bless the Child) و خواب آفریقا را دیدم (I Dreamed of Africa) آن هم در یک سال ضربه مهلکی به کارنامه کیم بسینگر وارد کرد. شاید تنها نقش ماندگار او پس از «لس آنجلس محرمانه» حضور در فیلم ۸ مایل (8Mile) و همبازی شدنش با امینم بود. در چند سال اخیر نیز بسینگر بیشتر در نقشهای مکمل حاضر شده و اخیرا نیز شاهد بازی او در فیلم پنجاه طیف تاریکتر (Fifty Shades Darker) بودیم.
وقتی نام روبرتو بنینی به میان میآید تنها چیزی که به ذهنمان خطور میکند اثر دوست داشتنی و فراموش نشدنی او زندگی زیباست (Life Is Beautiful) است که برایش دو جایزه اسکار را به همراه داشت. اگر از نقش بسیار کوتاه او در فیلم تقدیم به رم با عشق (To Rome with Love) به کارگردانی وودی آلن چشم پوشی کنیم در حال حاضر باید گفت کهروبرتو بنینی کاملا به حاشیه رانده شده و در خانه خود، ایتالیا، فیلمسازی را ادامه میدهد که هیچکدام از آنها نتوانستند موفقیتی برای او به همراه داشتند که بهترین نمونه آن پینوکیو (Pinocchio) است که در حال حاضر امتیاز آن در سایت راتن تومیتوز برابر با صفر است!
شاید بتوان انتخاب مونیک و دادن جایزه اسکار بهترین بازیگر مکمل زن به او به خاطر بازی در فیلم گرانبها (Precious) را اعصاب خردکنندهترین اتفاق تاریخ این مراسم دانست. حال بماند که چه جنجالهایی پیرامون این انتخاب آکادمی پیش آمد و این که مونیک حتی حاضر نشد که در مناسبات مخصوص مانند جلسههای پرسش و پاسخ حضور پیدا کند!
قانون اصلی این بوده که شما با دریافت جایزه اسکار فرصتهای بیشتری را پیش روی خود خواهید داشت اما مونیک رسما بعد از دریافت جایزه به مدت پنج سال محو شد تا این که در سال ۲۰۱۵ او با فیلم ضعیف پرنده سیاه (Blackbird) به سینما بازگشت و نقش مکملی را هم در آن سال در فیلم تلویزیونی بِسی (Bessie) ایفا کرد. امسال نیز شاهد نقشآفرینی او در فیلم تقریبا کریسمس (Almost Christmas) بودیم و با مراجعه به صفحه این بازیگر در وبسایت IMDb متوجه میشویم که او فعلا طی سالهای آینده در پروژه خاصی حضور ندارد. از دید ما بهتر است آکادمی از این پس اسکار را به دست کسانی بسپارد که حداقل کمی از عملکرد آنها در آینده اطمینان دارد!
آمادئوس (Amadeus) ساخته کارگردان افسانهای سینما میلوش فورمن به معنای واقعی اسکار را در سال ۱۹۸۴ درو کرد. فیلم برای فهرید موری آبراهام نیز یک جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مرد را به همراه داشت. او نقش آنتونیو سالیِری را که رقابت سرسختی با ولفگانگ آمادئوس موتسارت دارد، بازی میکند اما نکتهای که بسیاری از منتقدان آن را قبول دارند این است که موری آبراهام یکی از بهترین نقشآفرینیهای تاریخ سینما را در قالب یک شخصیت منفی (آنتونیو سالیِری) در «آمادئوس» ایفا کرد که همچنان بعد از سی سال مورد تمجیدهای فراوان قرار میگیرد.
مشکل اصلی فهرید موری آبراهام این است که او هیچگاه نتوانست از زیر بار شخصیت آنتونیو سالیِری خلاص شود و نقش آفرینیهای دیگر او نتوانستند کیفیتی در سطح آن شخصیت داشته باشند مانند هیث لجر که هرگاه نام او میآید تنها چیزی که به ذهنمان خطور میکند نقشآفرینی او در قالب جوکر است. از طرفی حضور آبراهام طی چندسال اخیر در فیلمهای کم کیفیتی همچون «آخرین حرکت قهرمان» انتقادات بسیاری را برای او به همراه داشته است. اما این مسائل باعث نمیشود که از نقش آفرینی هر چند کوتاه او در فیلمهایی همچون هتل بزرگ بوداپست (The Grand Budapest Hotel)و درون لوین دیویس (Inside Llewyn Davis) چشمپوشی کنیم.
انتخاب رنه زلوگر برای اسکار بهترین بازیگر مکمل زن به خاطر فیلم کوهستان سرد (Cold Mountain) انتقادات فراوانی را برای اکادمی به همراه داشت زیرا از دید بسیاری بازی او بیش از حد معمولی بود که بخواهد مستحق این جایزه باشد. به هر حال اسکار است و خنده دارتر این که آنها به خاطر نقشآفرینیهای به مراتب زیباتر زلوگر در فیلمهایی همچون «جری مگوایر» و شیکاگو (Chicago) او را مستحق دریافت این جایزه ندانستند.
پس از حضور در فیلم سیندرلا من (Cinderella Man) رنه زلوگر به شدت کم کار شد و فیلمهایی که در بازه شش ساله سکوتش انتخاب میکرد نیز چندان برای او نتیجهای را در بر نداشت. با این حال باید منتظر بمانیم و ببینیم که آیا امسال فیلم Same Kind of Different as Me باز هم میتواند او را به محافل بازگرداند یا خیر.
فرزندان یک خدای کوچکتر (Children of a Lesser God) اولین تجربه مارلی متلین در زمینه بازیگری بود با این حال برای او اسکار بهترین بازیگر نقش زن را به همراه داشت. با این که متلین ناشنوا است ولی بازی احساسی او نشان از یک بازیگر با استعداد میداد. اما در ادامه تنها به ایفای نقش در آثار فوقالعاده ضعیفی پرداخت که هیچ نتیجه مثبتی برایش نداشتند؛ از دو سایه آبی (Two Shades of Blue) گرفته تا وقتی که عدالت شکست می خورد (When Justice Fails)
۲. هاینگ اس. نگور
چه میشود اگر بازیگر حرفهای نباشید با این حال جایزه اسکار را ببرید؟! برای این که جواب سوالتان را بیابید هیچ نمونهای بهتر از هاینگ اس. نگور پیدا نمیکنید. او در سال ۱۹۸۴ به خاطر بازی در فیلم میدانهای کشتار (The Killing Fields) جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را دریافت کرد. فیلمی که به داستان دو روزنامه نگار در جریان جنگهای کشور کامبوج میپردازد. البته او روند بازیگری خود را با حضور در قسمتهایی از سریالهای بزرگ راهی به بهشت (Highway to Heaven) و ساحل چینیها (China Beach) ادامه داد. الیور استون نیز به او نقشی در فیلم بهشت و زمین (Heaven & Earth) داد.
زندگی هاینگ اس. نگور پایان ناراحت کنندهای داشت، او در خارج از خانه خود توسط سه تن از اعضای یک گروه گنگستری به قتل رسید.
۱. تاتوم اونیل
داستان تاتوم اونیل متفاوت از هر بازیگر حاضر در این لیست است. او جوانترین شخصی بود که توانست به خاطر بازی در فیلم ماه کاغذی (Paper Moon) جایزه اسکار را به خانه ببرد. (بهترین بازیگر نقش مکمل زن) بازی زیبا و بامزه او در نقش کودکی که هوش به مراتب بالاتری نسبت به افراد بزرگسال دارد تحسین منتقدین را به همراه داشت. او روند موفقیت خود را با بازی در دو فیلم بد نیوز بیرز (The Bad News Bears) و عزیزان کوچک (Little Darlings) ادامه داد اما جاده موفقیت برای او چندان هموار نبود و با هر چه بزرگتر شدنش دیگر خبری از آن بازیگر خوش استعداد دوران کودکی نبود تا جایی که امروزه خبری از تاتوم اونیل نیست و هر چند سال یک بار شاهد هنرنماییهای چنددقیقهای در یکسری فیلمها که حتی اوضاعشان از خود او نیز بدتر است هستیم.