باربارا گوردن یک شخصیت ابرقهرمان خیالی آمریکایی به حساب میآید که در کتابهای کمیک کمپانی دی سی ظاهر میشود. او معمولا ارتباط زیادی با شخصیت قهرمان دیگر این دنیا یعنی بتمن دارد. باربارا گوردن اولین بت گرل در دوران مدرن به حساب میآید. البته این نام قهرمانی تا زمانی به باربارا تعلق داشت که او بهطرز وحشتناک و بیرحمانهای توسط جوکر مورد اصابت گلوله قرار گرفت. همین اصابت گلوله، باربارا را از یک دختر چابک و قهرمان تبدیل به یک فرد فلج و ویلچرنشین کرد. باربارا بعد از این جریان، برای همیشه ناامید نشد و فعالیتهای خود را تحت نام اوراکل انجام داد. زمانی که او تبدیل به اوراکل شد، سعی کرد هوش و استعداد خود را از راههای دیگری به قهرمانان مختلف دنیای کمپانی دی سی برساند. او همچنین در این زمان رهبری گروه بردز آو پری را هم برعهده داشت. جالب است بدانید که او اخیرا باری دیگر تبدیل به بت گرل شده و در حال محافظت از شهر گاتهام است.
این شخصیت توسط ویلیام دوزیر، ژولیوس شوارتز و کارماین اینفانتینو خلق شده است. به درخواست تهیه کنندگان آثار تلویزیونی شخصیت بتمن که در دهه ۱۹۶۰ فعالیت میکردند، ویراستار کمپانی دی سی یعنی ژولیوس شوارتز فعالیت خود را برای خلق یک همکار زن جدید برای قرار گرفتن در کنار بتمن آغاز کرد. قرار بر این بود که این شخصیت جدید به طور همزمان هم در کتابهای کمیک فعالیت خود را آغاز کند و هم در فصل سوم مجموعه در حال پخش بتمن حضور یابد. این شخصیت متعاقبا اولین حضور کمیک بوکی خود در قالب بت گرل را در ماه ژانویه سال ۱۹۶۷ و در قسمت ۳۵۹ سری کتاب کمیک Detective Comics که «The Million Dollar Debut of Batgirl!» نام داشت، آغاز کرد. این کتاب توسط گاردنر فاکس نوشته و توسط کارماین اینفانتینو تصاویر آن طراحی شده بود.
اگرچه در دنیای کتابهای کمیک چندین بت گرل وجود دارد، اما از معروفترین آنها میتوان به همین شخصیت مورد بحث، یعنی باربارا گوردن اشاره کرد
پیش از پیشروی بیشتر در این مقاله، به عنوان شفافسازی لازم به ذکر است که:
- اولین بت گرل: بتی کین
- دومین بت گرل: باربارا گوردن
- سومین بت گرل: هلنا برتینلی
- چهارمین بت گرل: کاساندرا کین
- پنجمین بت گرل: چارلی گِیج-رادکلیف
- ششمین بت گرل: استفانی براون
در دوران پیش از New 52، باربارا با نام اوراکل هم شناخته میشد؛ فردی که در پشت صحنه عملیاتها، تمامی بخشهای عملیات را کنترل میکرد و رهبری تیم بردز آو پری را هم برعهده داشت. در دوران New 52، باربارا باری دیگر تبدیل به بت گرل شد و در حال حاضر بت گرل فعلی و عضوی از تیم بردز آو پری به حساب میآید. گذشتهای که او پیش از انتشار New 52 داشت، نسبتا کامل و دست نخورده است. با این تفاوت که حملهی جوکر به او آسیب جدی و فلجی دائم به جا نگذاشت و او بعد از یک مدت بسیار طولانی با کمک فیزیوتراپی توانست بهبود یابد و سلامتی خود را مجدد بهدست آورد.
باربارا گوردن دختر کمیسر اداره پلیس شهر گاتهام یعنی جیمز گوردن و همچنین خواهر جیمز گوردن جونیور به حساب میآید. او در ابتدا به عنوان رئیس کتابخانهی عمومی شهر گاتهام انتخاب شده بود. اگرچه این شخصیت در کتابهای کمیک مختلف کمپانی دی سی کامیکس حضور داشت، اما میتوان گفت نقش برجستهای را در سری کتاب کمیک Batman Family که در سال ۱۹۷۵ انتشار آن آغاز شد، ایفا کرد. او در این مجموعه نقش همکار رابین اصلی یعنی دیک گریسون را برعهده داشت. باربارا گوردن که برای یک مراسم قصد داشت لباس مخصوصی بپوشد و در نهایت لباس همکارِ زن بتمن را انتخاب کرد، از قضا شاهد دزدیده شدن پسر میلیاردر شهر گاتهام یعنی بروس وین توسط شخصیت ابرشروری به نام «کیلر ماث» هم بود. اگرچه باربارا از رخ دادن چنین اتفاقی که ممکن بود رخ دهد تا حد زیادی جلوگیری میکرد، اما در نهایت بدون اینکه متوجه شود توجه شوالیه تاریکی را به خود جلب کرد. همین اتفاق باعث شد که پای باربارا به مسیر مبارزهی مخفیانه با جرم و جنایت شهر گاتهام آغاز شود.
در طی خط داستانی New 52، باربارا به همراه برادرش به ملاقات پدرشان که در یکی از ایستگاههای اداره پلیس شهر گاتهام حضور داشت، رفتند؛ آن هم به این بهانه که آنها برای انجام یکی از پروژه کالج خود، به یک سری اطلاعات نیاز داشتند. اگرچه در واقع اصل ماجرا چیز دیگری بود و باربارا قصد داشت با فاصلهای نزدیک متوجه شود که ماموران پلیس چه اطلاعاتی درباره بتمن دارند و چگونه درباره این شخصیت قهرمانی فکر میکنند؛ پارتیزان مرموزی که از زاویههای مختلف، از جمله هوش بسیار زیاد او، شباهت زیادی به او داشت.
او توسط یکی از افسران پلیس به نام دوایت مورگان که کمی از این بانوی جوان هم خوشش آمده بود، همراهی و اسکورت شد. در اواسط این ملاقات که یک پروژه تحقیقاتی به نظر میرسید، یک فرد جنایتکار به نام «هری ایکس» که بهتازگی دستگیر شده بود، به همراه همکاران و متحدان خود موفق شد هرج و مرجی در این ایستگاه پلیس به راه بیاندازد. او زندگی جیمز جونیور را تهدید کرد و گفت که او تنها یکی از فرزندان کمیسر را به عنوان گروگان نیاز دارد. با این حال او در نهایت به جای جیمز، باربارا را انتخاب کرد. او باربارا را مجبور به دویدن به همراه برادرش کرد، در حالی که مورگان در حال مبارزه با این قاتل بود.
با این حال، این قاتل و دزد در آخر توانست دوایت مورگان را شکست دهد و اگر باربارا به موقع به محل مبارزه نمیرسید و او را متوقف نمیکرد، قطعا هری ایکس این افسر را کشته بود. او از تواناییهای رزمی خود استفاده کرد و هری را شکست داد. بعد از این اتفاق، باربارا مورد ستایش بتمن قرار گرفت. بتمن اعتقاد داشت که او اقدامات خوبی در این مبارزه انجام داده است. از همان موقع او فعالیت خود را در کنار بتمن و رابین را آغاز کرد. در ابتدا، بتمن اصلا حضور یک همکار دیگر را قبول نمیکرد زیرا او بهشدت علاقه به فعالیت تک نفره داشت اما در نهایت باربارا را پذیرفت. باربارا تقریبا به مدت یک سال در قالب بت گرل ماند اما بعد از گذشت این یک سال، تصمیم گرفت تا زندگی مبارزهای را کنار بگذارد و زمان خود را صرف درس خواندن و پروژههای شخصیاش بکند.
اگرچه باربارا بعد از فلج شدن از یک دختر بسیار چابک تبدیل به یک فرد ویلچرنشین شده بود، اصلا این موضوع باعث نشد او از انجام دادن کارهای خوب و مفید دست بکشد؛ دقیقا همین دلیل باعث محبوبیت بسیار زیاد او در قشرهای مختلف جامعهی آن زمان شد
در خط داستانی کتاب Batman: The Killing Joke، ما شاهد این هستیم که جوکر باربارا گوردن را مورد اصابت گلوله قرار میدهد. همین موضوع باعث میشود که او در قسمت پایین تنه کاملا فلج شود. بعد از رخ دادن این اتفاق غمانگیز، این شخصیت از فعالیت دست نکشید و به عنوان یک کارشناس متخصص کامپیوتر در داستانهای بعدی ظاهر شد و نام خود را اوراکل گذاشت. او در قالب شخصیت اوراکل اولین بار در قسمت ۲۳ سری کتاب کمیک Suicide Squad در سال ۱۹۸۹ ظاهر شد که خدمات هک کردن کامپیوترها و ارائه اطلاعات را برای قهرمانان دیگر انجام میداد.
این شخصیت یک کاراکتر بسیار محبوب در دوران نقرهای کتابهای کمیک به حساب میآمد. حضور او در آثار تلویزیونی و سریالی بتمن این محبوبیت را تحت تاثیر قرار داده بود. او در دوران مدرن کتابهای کمیک و همچنین حضور در سری کتابهای کمیک Birds of Prey دوباره توانست همین محبوبیت را به دست بیاورد، هرچند که دیگر یک نماد غیرفعال به حساب میآمد. این شخصیت به نوعی دیگر موضوع تحلیلهای علمی درباره نقش زنان، کتابداران و افراد معلول در رسانههای اصلی شده بود. اتفاقات خط داستانی کتاب کمیک The Killing Joke، که باعث شد باربارا گوردن برای زمان بسیار زیادی فلج شود هم موضوع مباحثه و مذاکرهی نویسندگان، طراحان، ویراستارها و خوانندگان زیادی شده بود.
باربارا گوردن هم در قالب بت گرل و هم در قالب اوراکل، به عنوان یک عضو مهم و تاثیرگذار در چندین اثر اقتباسی که با شخصیت بتمن در ارتباط بود، حضور داشت. او در چندین آثار تلویزیونی، سینمایی، انیمیشنی، بازیهای ویدئویی و کالاهای برجستهی دیگر حضور داشته است. نقش این شخصیت توسط ایوون کریگ و دینا میر ایفا شده است. همچنین در آثار انیمیشنی، شخصیت باربارا گوردن توسط ملیسا گیلبرت، تارا استرانگ، دنیل جودوویتس، آلیسون استونر، می ویتمن، کیمبرلی بروکس و روزاریو داوسون صداپیشگی شده است. در سال ۲۰۱۱، او توانست رتبه هفدهم را هم در ۱۰۰ شخصیت جذاب زن کتابهای کمیک در Comics Buyer's Guide و ۱۰۰ قهرمان برتر کتابهای کمیک در سایت IGN از آنِ خود کند.
القاب و اسامی مستعار: اوراکل، بت گرل، ایمی بدوس، بابز، نایت وینگ، بارب، باربی و بلو بل.
اعضای خانواده: راجر گوردن (پدر، مرحوم)، ثلما گوردن (مادر، مرحوم)، جیمز گوردن (عمو، پدر ناتنی)، باربارا ایلین (زن عمو، مادر ناتنی) و جیمز گوردن جونیور (پسر عمو، برادر ناتنی).
تیمها: خانوادهی بتمن، بردز آو پری، کمپانی بتمن، انرژی پاک گوردن، دپارتمان پلیس شهر گاتهام، دانشگاه گاتهام، لیگ عدالت آمریکا، لیگ بت گرلها، هفت سرباز پیروزی، جوخه انتحاری، تیم بت گرل، نت ورک، ارتش وایت لنترنها و غیره.
دوستان: آدام کری، آلفرد پنی ورث، آلیسیا یو، آماندا والر، آنتونی گوردن، باربارا کین، بتمن، بت وومن، بیگ باردا، بلک آلیس و غیره.
دشمنان: آلن مور، آلبرت میشلز، آنتی مانیتور، بیبی دال، بلک ماسک، بلاک باستر، برینیاک، ماشین حساب، کاوالیر، کلی فیس و غیره.
همانطور که در ابتدای مقاله هم به آن اشاره شد، شخصیت باربارا گوردن توسط گاردنر فاکس و کارماین اینفانتینو خلق شده است. این شخصیت برای این خلق شد تا نقش بت گرل را در سومین فصل از سریال تلویزیونی بتمن که در شبکهی ABC به روی آنتن میرفت، ایفا کند. تهیه کنندگان این مجموعه تلویزیونی یعنی ویلیام دوزیر و هاووی هوروویتز، اینگونه اعتقاد داشتند که با خلق یک شخصیت زن جدید، میتوانند افراد بیشتری به خصوص زنان را به تماشای این برنامه جذب کنند. از طرف دیگر کارماین اینفانتینو هم یک تصویر هنری بسیار زیبا از این بت گرل جدید طراحی کرد و تهیه کنندگان با استفاده از همین نقاشی توانستند سریال بتمن را وارد پروژه تولید فصل سوم کنند. این بت گرل جدید با سرعت بسیار زیادی توانست خود را در دل مردم جا کند زیرا او به طور مداوم در کتابهای کمیک و مجموعه تلویزیونی حضور پیدا میکرد. طرفداران هم به طرق مختلف علاقه زیاد خود به این شخصیت و حضور او در عنوانهای متفاوت را اعلام میکردند.
بت گرل به عنوان یک شخصیت ستاره و مکمل در چندین قسمت از سری کتاب کمیک Detective Comics حضور داشت. همچنین این شخصیت به عنوان یک فرد مهمان در کتابهای کمیک مختلفی مانند Justice League of America، World's Finest Comics و همچنین Superman حضور داشته است. در سال ۱۹۸۸ و در کتاب شوخی کشندهی آلن مور، باربارا گوردن توسط جوکر فلج شد و به همین خاطر شخصیت بت گرل هم چندین ماه بعد کاملا بازنشسته شد. شخصیت باربارا گوردن در ۲۷۹۹ کتاب کمیک حضور داشته که تنها در قسمت ۳۵۹ سری کتاب کمیک Detective Comics به نام The Million Dollar Debut of Batgirl! / Riddle of the Sleepytime Taxi جان خود را از دست داده است.
- دوران نقرهای:
در این دوران، باربارا گوردن در ساعات روشن روز، به عنوان یک کتابدار فعالیت میکرد و در اوقات شبانهی خود، به مبارزه علیه جرم و جنایت میپرداخت. بعد از گذشت مدتی، او وارد رابطههای مختلف با افراد مختلفی مانند یک محقق خصوصی به نام «جیسون بارد» شد. او خیلی زود تیمی به همراه سوپرمن و سوپرگرل تشکیل داد و فعالیتهای خود علیه افرادی مانند «مستر میکسیزپیتلیک» را آغاز کرد. در دوران نقرهای، او علاوه بر اینکه برای مدتی در کنار تیم لیگ عدالت آمریکا به مبارزه پرداخت، برای یک برهه زمانی هم با سوپرگرل همتیمی شد. بعد از گذشت مدتی او کار خود در کنار همکار بتمن یعنی رابین را آغاز کرد و در موقعیتهای لازم با جیسون بارد هم همکاری میکرد. بت گرل در نهایت هویت مخفی و واقعی خود را برای پدر ناتنیاش یعنی کمیسر جیمز گوردن فاش کرد؛ هرچند که او به عنوان یک پدر (جیمز گوردن در ابتدا عموی باربارا محسوب میشد و بعدها او را به سرپرستی گرفت و پدر او شد) و همچنین یک کمیسر، متوجه هویت واقعی او شده بود. بعدها، او توسط مجلس نمایندگان ایالات متحده آمریکا انتخاب شد و به همین دلیل او به شهر واشینگتون دی سی نقل مکان کرد آن هم با این امید که بتواند فعالیتهای خود به عنوان بت گرل را متوقف کند. با این حال، شرایط آنطور که او دوست داشت پیش نرفت. بعد از گذشت یک سال، باربارا بدون اینکه متوجه شده باشد، با کلارک کنت به یک قرار ناشناخته رفت و همین موضوع باعث شد که او در کنار سوپرمن مبارزهی خود را از سر بگیرد. او باری دیگر با سوپرمن و سوپرگرل تشکیل تیم داد و در تمام دوران نقرهای در کنار آنها مبارزه کرد.
- دوران برنز:
باربارا گوردن همچنان در این دوران هم فعالیتهای خود در قالب بت گرل را ادامه داد و مجددا با رابین تیمی تشکیل دادند. او همچنین با شخصیتی به نام «بت وومن» که برای برههای از زمان بازنشسته شده بود، برخورد کرد. با این حال بت وومن دیگر در این دوران از بازنشستگی خود بیرون آمده بود اما بعد از مدتی توسط «برنز تایگر» به قتل رسید. پیش از اینکه بت وومن به قتل برسد، به همراه بت گرل علیه کیلر ماث و شرور دیگری به نام «کاوالیر» مبارزه کرده بودند. او یک نقش کوتاه در خط داستانی Crisis on Infinite Earths هم ایفا کرده بود و در این خط داستانی، سوپرگرل را ستایش میکرد. بعد از اتفاقات این خط داستانی که دنیای دی سی را تا حد زیادی تغییر داد، بت گرل وارد دوران مدرن خود شد.
- دوران مدرن:
ما در دوران مدرن کمیکهای باربارا گوردن، شاهد یک شخصیت کمی تیرهتر نسبت به گذشتهی او هستیم. ما در این دوران، نه تنها شاهد یک سری اتفاقات مهم که منجر به تبدیل شدن باربارا به بت گرل میشود، هستیم بلکه در این دوران تغییراتی در خود شخصیت باربارا به وجود آمده که نسبت به دورههای گذشته، کمی این کاراکتر را متفاوت کرده است. او در اوایل دورهی مدرن خود، با شخصیت بتمن روبهرو شد. همینطور که او رشد میکرد، نسبت به بقیه همکلاسیهایش در مدرسه برتری یافت و به موفقیتهای نسبتا زیادی دست پیدا کرد. او همزمان با گذراندن دورههای آموزشی خود به سراغ یادگیری هنرهای رزمی رفت و بهشدت تلاش میکرد تا تبدیل به یک ورزشکار ستاره شود. او در ابتدا تلاش میکرد تا بتواند حرفه یا کاری در عدالت کیفری بهدست بیاورد که این حرفه کاملا با آیندهی پارتیزانی او به عنوان بت گرل، مغایرت داشت. در این خط داستانی، پدر او دیگر جیم گوردن نبود بلکه در عوض او دختر ناتنی گوردن محسوب میشد. اگرچه او در اصل عموی باربارا بود اما ادعاهایی هم وجود داشت که جیم پدر واقعی و بیولوژیکی باربارا است.
باربارا بعد از تبدیل شدن به بت گرل، برای مدت طولانیای فعالیتهای خود در قالب این هویت را ادامه داد اما بعد از گذشت مدتی احساس میکرد در دنیایی که قهرمانانی مانند سوپرمن، کاپیتان مارول و واندر وومن وجود دارد، او کاملا بیفایده است. به همین دلیل او خود را از فعالیت در قالب بت گرل بازنشسته کرد اما این موضوع باعث نشد که خشونت دوباره به زندگی او وارد نشود. جوکر در طی اقدامی که قصد داشت جیم گوردن را دیوانه و مجنون کند، به خانهی او رفت و از قسمت طناب نخاعی، باربارا را مورد اصابت گلوله قرار داد. بعد از این کار، جوکر در حالی که او را شکنجه میکرد، از زوایا و حالتهای مختلف از او عکس گرفت تا بعدا بتواند با نشان دادن این تصاویر به پدر باربارا، او را دیوانه کند. کارهای وحشیانهای که جوکر با باربارا کرد باعث شد که او برای باقی عمرش فلج شود و تمام مدت روی ویلچر باشد. دیک گریسون که رابین سابق خانوادهی بتمن به حساب میآمد و خود باربارا، بعد از شنیدن این حقیقت نابود شدند. همین اتفاق باعث به وجود آمدن یک اختلال وسواس فکری شد. به همین دلیل او به نایت وینگ گفت که آنها باید یک بار هم که شده در رابطه با تنها قانونی که دارند استثناء قائل شوند و شاهزادهی دلقک جرم و جنایت را به قتل برسانند. بعد از این اتفاق، باربارا از بتمن خواست تا دوربینی را که جوکر با آن از او عکس گرفته است به باربارا بدهد. زمانی که باربارا دوربین را از بتمن گرفت، آن را در یک آپارتمان مخفی در کنار لباس مخصوص بت گرلش قرار داد.
در همان برهه زمانی ابتدایی بعد از رخ دادن این ماجرا، باربارا بهشدت دچار مشکلات روحی شد و با افسردگی دست و پنجه نرم میکرد. اما خیلی زود تصمیم گرفت که این حال بدِ خود را کنار بگذارد، از هوش کامپیوتریای که دارد استفاده کند و در دورهای که روز به روز تکنولوژی در حال پیشرفت کردن است، از این استعداد خود در جهت مبارزه با جرم و جنایت استفاده کند؛ زیرا در آن زمان این تنها کاری بود که از دستش برمیآمد. باربارا از هوش فوقالعاده زیاد و حافظهی تصویری خود به همراه استعدادش در رابطه با کار با کامپیوترها استفاده کرد و کارهایی انجام داد که اکثر شخصیتهای دنیای دی سی قادر به انجام دادن آن نیستند. او بعد از فلج شدن، کاملا یک شخصیت جدید را خلق کرد. بعد از این جریان، باربارا دیگر با نام اوراکل شناخته میشد. او در ابتدا تنها برای گروه Suicide Squad فعالیت میکرد اما بعد از مدتی حیطهی کاری خود را به قهرمانان سرتاسر دنیا گسترش داد. او بعد از مدتی بهگونهای آموزش یافت که تبدیل به یکی از دشمنان مبارزهای شخصیت شرور بسیار مشهور به نام «ریچارد درِیگون» شده بود؛ هرچند که او هنوز روی ویلچر مینشست.
در طی سالهای زیاد، حتی بعد از فلج شدن او نقش یک فرد کلیدی را در زندگی بتمن و عملیاتهای او ایفا میکرد و اطلاعات زیادی را برای او جمعآوری کرده بود؛ به خصوص در خط داستانی No Man's Land و زمانی که بروس وین متهم به قتل نامزدش شده بود. در طی سالهای اخیر اینگونه دیده و به تصویر کشیده شده که باربارا ارتباط بسیار خوبی با تمامی اعضای خانوادهی بتمن دارد و حتی به عنوان یکی از اعضای لیگ عدالت هم فعالیت کرده است. بعد از اینکه او بهطور کامل تغییر کرد و به اوراکل تبدیل شد، تیم بردز آو پری را تشکیل داد؛ تیمی متشکل از قهرمانان زنی که اوراکل آنها را استخدام کرد و آنها را به عنوان مامورانی به دنیای بیرون فرستاد تا در کنار خودش با جرم و جنایت مبارزه کنند. همچنین جالب است بدانید که این قهرمانان زن، اعضای بیشتر خانوادهی بتمن به حساب میآمدند. او با قهرمان زنی به نام «پاور گرل» متحد و شریک شد؛ هرچند که بعد از مدتی، اتحاد آنها آنچنان که باید و شاید، خوب پیش نرفت. قناری سیاه یا همان دایانا لنس در واحد خود، تبدیل به فرد اصلی و کلیدی شد. زمانی که دایانا و باربارا یکدیگر را ملاقات کردند، از همان ابتدا دوستان خوبی برای یکدیگر شدند و ارتباطی بسیار خوب و قوی بین آنها شکل گرفت.
روبهرو شدن با جوکر و همچنین فلج شدن به وسیلهی او، اتفاق بسیار مهمی در زندگی باربارا محسوب میشود بهطوری که در مجموعه جدید کمپانی دی سی که گذشته هر شخصیتی تا حدودی تغییر کرد، این اتفاقات گذشتهی باربارا تغییر آنچنانیای نکرد
در طی خط داستانی War Games، زمانی که شخصیت شروری به نام «بلک ماسک» در حال مبارزه و روبهرو شدن با بتمن بود، اوراکل سیستمهای کامپیوتری را دستکاری کرد. بتمن که در این مبارزه قصد داشت بلک ماسک را به قتل برساند، مجبور بود به سمت اوراکل بازگردد و او را نجات دهد. بعد از این جریان و خرابیهایی که باربارا به وجود آورده بود، تصمیم گرفت ارتباطش را بتمن قطع کند و میدان عملیاتی خود را به شهر مترو پلیس منتقل کند و در آنجا به مبارزه با جرم و جنایت بپردازد. بعد از گذشت مدتی، باربارا توسط شخصیت ابرشروری به نام «برینیاک» تسخیر شد؛ فردی که تلاش میکرد تا یک بدن بیولوژیکی داشته باشد. باربارا توانست از پیشروی بیشتر برینیاک به جلوگیری کند و در نهایت روح و ذهن او را از بدن خود بیرون بیاندازد. با این حال، روند این ماجرا به این صورت بود که حتی بعد از خارج شدن برینیاک از جسم یک نفر، باز هم یک ویروس در سیستم بدنی او باقی میماند. به خاطر همین ویروس او میتوانست از لحاظ سایبری، با سیستمهای کامپیوتری ارتباط برقرار کند. بعد از مدتی، شخصیت ابرقهرمانیای به نام «Dr. Mid-Nite» توانست این ویروس را غیرفعال و خاموش کند. با انجام این کار، باربارا خیلی زود توانست باری دیگر پای خود را حرکت دهد، هرچند که این اتفاق هم خیلی طولانی مدت نبود و او زود به حالت قبل خود بازگشت.
- The New 52:
در این خط داستانی، باربارا گوردن توانست باری دیگر پویایی را به پاهای خود بازگرداند و دوباره به هویت بت گرل خود و عملیاتهای مبارزهای بازگردد. او در طی همین چند وقت اخیر توانست دوباره توانایی استفاده از پاهای خود را بهدست بیاورد. اگرچه او دیگر توانایی فیزیکی و قدرت بدنی سابق خود را بهدست آورده بود و میتوانست دوباره به میدان مبارزه بازگردد، اما جوکر کارهای وحشتناکی با او کرد و از لحاظ ذهنی آسیبهایی را به او وارد کرده بود؛ آسیبهایی که کنار آمدن و فراموش کردن آنها خیلی بیشتر از چیزی که خودش تصور میکرد، سخت بود. اگرچه باربارا باری دیگر میتوانست با پاهای خودش راه برود، اما این اتفاق هم میتوانست کاملا موقت باشد به همین خاطر او باید کاملا مراقب وضعیت خود میبود. بعد از مدتی، علاوه بر اینکه باربارا تنها مبارزات خود را ادامه میداد، علی رغم اینکه اصلا کار گروهی را دوست نداشت اما برخی اوقات هم به قناری سیاه و تیم بردز آو پری او کمک میکرد.
در قسمت ۳۵ سری کتاب کمیک بت گرل که در سال ۲۰۱۴ منتشر شد، ما شاهد قرار گرفتن یک مسیر کاملا جدید در مقابل این کاراکتر هستیم. هرچند که ظاهر این مسیر جدید، یک واکنش نسبت به اتفاقاتی بود که تا قبل از این قسمت در مجموعه اتفاق افتاده بودند، اما در هر صورت، این شخصیت تا حد زیادی دوباره طراحی شد. در طی این طراحی دوباره، باربارا گوردن ظاهر جوانتری را به خود گرفت. همین موضوع باعث شد که شخصیت بت گرل بهشدت محبوب شود، به حدی که بقیه مجموعهها هم در تلاش بودند که از همین روش طراحی دوباره برای شخصیتهای خود استفاده کنند و آنها را هم تا حد زیادی محبوبتر سازند.
- No Man's Land:
در طی این خط داستانی، یک زن بسیار جوان به نام «کاساندرا کین»، بعد از اینکه جان کمیسر گوردن را از دست پدر قاتلش یعنی «دیوید کین» نجات داد، با خانوادهی بتمن برخورد کرد. کاساندرا کین بعد از اینکه خود را به خانوادهی بتمن اثبات کرد، لباس بت گرلی را که هانترس بر تن میکرد، گرفت. او همچنین از طرف بتمن و خود اوراکل تایید شد تا بتواند به عنوان بت گرل جدید فعالیت کند. بعد از این جریان، او به طور رسمی لباس بت گرل را بر تن کرد و در میادین مبارزه به عنوان بت گرل ظاهر شد. در طی همین برهه زمانی بود که کاساندرا به نوعی تبدیل به محافظ و نگهبان باربارا شد. همچنین در طی همین برهه زمانی بود که بعد از اتفاقات خط داستانی No Man's Land، اوراکل باری دیگر وارد رابطهای با دیک گریسون شد. این رابطه دوباره برقرار شده بین این دو نفر برای مدت زمانی ادامهدار شد. همچنین در همین برهه زمانی، هانترس به تیم بردز آو پری پیوست هرچند که باربارا و هلنا اصلا نمیتوانستند در کنار یکدیگر قرار بگیرند زیرا در طی جریانی، باربارا متوجه شد که هلنا و دیک گریسون برای مدتی با یکدیگر در ارتباط بودند.
بعد از گذشت مدتی که کاساندرا تحت عنوان بت گرل فعالیت میکرد و از طرف دیگر اوراکل هم به او کمک میرساند، این دو تبدیل به دوستان و همکاران بسیار صمیمی شدند و تیمی را تشکیل دادند. یک بار که آنها در تلاش بودند تا یک عملیات بمبگذاری در مبادله الماسی را کشف کنند، باعث کشته شدن چندین نفر شدند. شخصیت دو چهره این بمبگذاری را طراحی کرده بود و در نهایت اعتبار آنها را هم بهدست آورد اما در این میان مشکلی به وجود آمده بود؛ این مشکل هم این بود که چرا جنازهی این شش نفری که در این واقعه کشته شده بودند، ناپدید شده است. بعد از مدتی مشخص شد که این شش نفر توسط فردی به نام «مالکوم گری متر» ملقب به ژنرال دزدیده شده تا تبدیل به جنازههای متحرک شوند. این شخصیت شرور قصد داشت از این جنازههای متحرک در سازمان مجرمانهی خود به نام «Trio» استفاده کند. در واقع ماشینی که مالکوم برای بازگرداندن این انسانها استفاده کرده بود، روی ذهن برخی از آنها خیلی موفقیتآمیز عمل نکرد. به همین دلیل برخی از آنها بهطور کامل تبدیل به زامبی شدند و برخی دیگر بخشی از حافظهی خود را از دست دادند، هرچند که این موضوع به همینجا ختم نشد و ذهن آنها بیش از پیش فاسد میشد. در میان این افراد، زنانی که خوش قیافه بودند به کلابها برده شدند و مردانی که قوی بودند در همین باند استخدام شدند تا به فعالیت مربوطه بپردازند. در نهایت همگی آنها به نوعی به آرکادیا کشیده شدند؛ جایی که اوراکل و کاساندرا با شخصیتی به نام «گوست» همکاری میکردند.
- Officer Down:
در روز تولد جیم گوردن، باربارا صبر کرد تا بتواند او را ببیند زیرا جیم گوردن به همراه چندین افسر دیگر به صرف نوشیدنی بیرون رفته بودند. زمانی که جیم گوردن دوستان خود را ترک کرد تا به ملاقات باربارا برود، به کت وومن برخورد کرد و قصد داشت به سمت او برود اما در همین حین توسط یک تیرانداز ناشناس، سه بار آن هم از پشت مورد اصابت گلوله قرار گرفت. زمانی که باربارا این خبر را شنید، مجبور شد خودش را به نشنیدن بزند و وانمود کند که از این قضیه خبر ندارد. بعد از گذشت مدتی، افسران به خانهی او رفتند و او را به بیمارستان بردند؛ جایی که تمامی رسانههای محلی در آنجا حضور داشتند تا بتوانند یک بیانیه از طرف او بهدست بیاورند. زمانی که گوردن از اولین عمل جراحی خود بیرون آمد، باربارا به عزرائیل، رابین، بت گرل، نایت وینگ و بتمن زنگ زد و از آنها خواست تا به دنبال حقیقت این ماجرا بگردند. بروس بعد از متوجه شدن این جریان، به تمامی آنها اعلام کرد که به دنبال کت وومن بگردند. در همین حین که بروس در کنار گوردن مانده بود و انتظار شنیدن حقیقت را میکشید، اوراکل هم تصمیم گرفت که دست روی دست نگذارد و تا جایی که میتواند به حل شدن این ماجرا کمک کند.
بعد از اینکه از طرف یک منبع خبرهایی به دست اوراکل رسید، او به همراه نایت وینگ نقشههایی کشیدند که در ابتدا سرعت کت وومن را کاهش دهند و در نهایت او را دستگیر کنند. به واسطهی این نقشه، قرار بود تمامی قهرمانان او را دنبال و او را خسته کنند. همین موضوع باعث شد که کت وومن به دام بیوفتد و توسط رابین شوکه شود. بعد از دستگیر شدن، کت وومن در میان صحبتهایش به اوراکل اعلام کرد که در آن شب، او شاهد اتفاقی بود که یک افسر به گوردن شلیک کرده است. او گفت که این افسر بعد از شلیک گلوله، اسلحهی خود را پنهان کرد اما در نهایت کت وومن این اسلحه را دزدید و آن را در جای پنهانی مخفی کرد تا در چنین لحظهای بتواند بیگناهی خود را اثبات کند. بعد از اینکه بت گرل و عزرائیل اسلحه را گرفتند، کت وومن را به همراه دیک گریسون آزاد کردند تا این اسلحه را برای بررسیهای بیشتر برای باربارا ببرند. باربارا بعد از اینکه روی این اسلحه بررسیهای مجدد انجام داد، متوجه شد که این اسلحه توسط اداره پلیس شهر گاتهام ضبط شده اما هیچوقت به عنوان یک مدرک مشخصات آن ثبت نشده است. بعد از این بررسیها، مشخص شد که افسر ریچ، در واقع همان «جوردن رینولدز» است؛ جنایتکاری از شهر شیکاگو که چندی پیش توسط خود کمیسر گوردن دستگیر شده بود اما بعد از مدتی به خاطر اطلاعاتی که در اختیار نیروی پلیس گذاشت، در وضعیت حفاظت از شاهد قرار داشت.
بعد از اینکه آنها حقیقت این ماجرا را متوجه شدند، نایت وینگ مجبور شد تا با باربارا صحبت و او را از انتقام گرفتن به جای اجرای عدالت، منصرف کند. در نهایت نایت وینگ موفق شد باربارا را از انتقام گرفتن منصرف کند. بعد از این مکالمه، باربارا اسلحه را به نایت وینگ داد و آنجا را ترک کرد تا به بیمارستان برود و کمیسر گوردن را که بهتازگی به هوش آمده بود، ملاقات کند.
در این برهه زمانی، اوراکل دیگر مسئول هماهنگی و کنترل بخشهای مختلف عملیاتهای بتمن، نایت وینگ، رابین، بت گرل، «اونیکس» و کت وومن بود؛ آن هم در زمانی که گاتهام کاملا به هم ریخته بود و تبدیل به یک شهر به همراه یک جنگ گانگستری گسترده شد. در طی این جنگ گانگستری، رفتار بتمن بهطرز عجیبی با اوراکل سرد شده بود و تنها در صورتی به او اعتماد و تکیه میکرد که دستورات را به دیگران منتقل کند. بعد از اینکه یکی از اعضای مهم شهر گاتهام به نام «اورفئوس» توسط بلک ماسک به قتل رسید، جای اورفئوس به عنوان رئیس جرم و جنایتهای سازمان یافتهی شهر گاتهام، توسط خود بلک ماسک تصرف شد. بعد از این اتفاق، بلک ماسک به همراه اسکرکرو و یکی از گزارشگران تلویزیونی گاتهام به برج ساعت اوراکل رفت زیرا طبق گفتههای «هاش»، تصور میکرد که این برج ساعت همان غار معروف بتمن است.
بلک ماسک که برای رسیدن به بالای برج وسواس خیلی زیادی داشت، حاضر شد افراد خود و همچنین اسکرکرو را درون تلههای مختلفی که باربارا قرار داده بود، فدا کند. او بعد از انجام این کار بالاخره موفق شد به بالای برج برسد و باربارا را ملاقات کند. بعد از ملاقات با باربارا، بلک ماسک بتمن را برای انجام یک دوئل تلویزیونی مرگبار به چالش کشید و شرط گذاشت که اگر بتمن تا مدت تعیین شده خود را نشان ندهد، او به صورت زنده و در مقابل دوربین تلویزیون، باربارا را اعدام خواهد کرد. در نهایت بتمن به خواستهی او عمل کرد، خود را به آنجا رساند و علی رغم درخواستهای باربارا، مبارزهی خود با بلک ماسک را آغاز کرد. زمانی که بروس همچنان مبارزهی خود با بلک ماسک را ادامه میداد و قصد پایان دادن به آن را نداشت، باربارا تصمیم گرفت که با دستکاری سیستمهای کامپیوتری کنترل اوضاع را در دست بگیرد. او با فعال کردن سیستم خود تخریبی برج، بروس را مجبور کرد که بین ادامه دادن مبارزهی مرگبار خود و نجات دادن او، یکی را انتخاب کند که بروس بدون هیچ اتلاف وقتی به کمک باربارا رفت.
همانطور که در ابتدای متن هم به آن اشاره شد، بعد از این جریانات و تخریبهای به جا مانده، باربارا تصمیم گرفت که به همراه اعضای تیم بردز آو پری، شهر گاتهام و پارتیزانهای آن را ترک کند زیرا معتقد بود که در حق آنها بیانصافی میشود. بعد از این جریان، او به همراه اعضای بردز، دور دنیا را سفر کردند و در نهایت پایگاه عملیاتی جدید خود را در شهر مترو پلیس ساختند.
- بحران بینهایت:با اینکه باربارا دیگر معلول شده بود و در میادین مبارزه شرکت نمیکرد، اما از رهبری تیم بردز آو پری دست نکشید و همچنان عنوان اوراکل آنها را از راه دور کنترل و هدایت میکرد
در این خط داستانی، در طی جریانی اوراکل و «مارشن منهانتر» با یکدیگر متحد شدند تا بتوانند نقشههای جامعهی مخفی برای فرار از زندان را خنثی کنند. تقریبا در همین برهه زمانی بود که جیسون تاد با هویت جدیدش یعنی همان «رد هود» به شهر گاتهام بازگشت. با اینکه بحران بینهایت تقریبا در حال شروع بود، اما دیک گریسون از باربارا خواستگاری کرد. با این حال بعد از بحران، باربارا این نامزدی را در حالت معلق قرار داد تا دیک بتواند به همراه بروس وین دور دنیا را سفر کند. در همین حین هم تیم دریک تصمیم گرفت در نبود بتمن، پا جای پای او بگذارد و این مسیر بتمن بودن را از سر بگیرد. باربارا به دیک اعلام کرده بود که آنها اصلا آمادهی ازدواج نیستند به همین دلیل دیک حلقهی نامزدی و عکسی از خودشان را به او داد؛ عکسی که مربوط به گذشته و زمانی که آنها هنوز رابین و بت گرل بودند، میشد. زمانی که دیک و بروس بازگشتند، اوراکل کار خود را در کنار بتمن آغاز کرد هرچند که این شرایط هم برای یک مدت محدود بود. در همین حین، قناری سیاه تصمیم گرفت که تیم را ترک کند به همین ترتیب هانترس فرماندهی و رهبری این گروه را برعهده گرفت. باربارا بعد از این جریانات تیم خود را کمی گسترش داد و قهرمانانی مانند «بیگ باردا» که یک مبارزه بسیار خوب بود، به تیم آورد. از طرف دیگر، باربارا بهشدت در تلاش بود که رابطهی دوستانهی با پاور گرل را اصلاح و دوباره برقرار کند به همین دلیل باری دیگر او را برای پیوستن به تیم دعوت کرد اما او بهطور کاملا واضح این دعوت را رد کرد. برای یک دورهی کوتاه، دولت تلاش کرد تا کنترل تیم بردز آو پری را در دست بگیرد اما باربارا در نهایت توانست دولت را کنار بزند، کنترل تیم را در دست بگیرد و یکی از اعضای جدید به نام «میسفیت» را رهبر گروه کرد.
در این خط داستانی، کاساندرا کین که عملکرد بسیار خوب و موفقی در نقش بت گرل داشت، در طی اقدامی بهشدت به دنبال پدرش بود تا او را به قتل برساند. در همین حین اوراکل با او تماس گرفت و به او گفت که دقیقا میداند او به دنبال چه چیزی است. همچنین اوراکل به او پیشنهاد کرد که حتما تاریخچهی جستجوی مرورگر خود را پاک کند. با این حال، بعد از مدت کوتاهی مشخص شد که پدر کاساندرا قصد دارد باربارا را به قتل برساند و در طی همین جریان، کاساندرا توانست دوست خود را از دست پدر قاتلش نجات دهد. مدتی بعد از گذشت این جریان و بعد از مرگ فلش، اوراکل شخصیت «پرسش» و بت وومن را فرستاد تا «Trickster» و «Pied Piper» را دستگیر کنند زیرا این دو نفر نقش بسیار مهمی در مرگ فلش داشتند. از طرف دیگر، زمانی که شخصیت «ماشین حساب» بهشدت در تلاش بود که سوابق و همچنین منابع کامپیوتری اوراکل را به سرقت ببرد، سعی میکرد با او مبارزه و از هویت مخفی تمامی ابرقهرمانان در مقابل فاش شدن محافظت کند.
بوستر گلد توسط فرد دیگری به نام «ریپ هانتر» استخدام شد تا از اتفاقی که توسط جوکر برای باربارا افتاد و شلیکی که به او اصابت کرد جلوگیری کند. جالب است بدانید که جوکر ادعا کرده که این گلوله هرگز قرار نبود به سمت باربارا شلیک شود. به همین دلیل بوستر گلد در طی زمان به گذشته سفر کرد تا به اتفاقات خط داستانی «جوک کشنده» برسد. او بهطور مداوم توسط جوکر و افراد زیردستِ او شکست میخورد و همچنان باربارا مورد اصابت گلوله قرار میگرفت و در نهایت فلج میشد. بعد از رخ دادن چندین بارهی این جریان، ریپ هانتر برای بوستر گلد توضیح داد که جریان تیر خوردن باربارا، درست همانند اتفاقی است که برای تد کورد رخ داده و به چنین اتفاقاتی «زمان سخت» گفته میشود؛ زمانهایی که تغییر دادن آنها و همچنین جلوگیری از اتفاقاتی که «باید» رخ دهند و جزئی از سرنوشت هستند، کاملا غیرممکن است.
- بحران نهایی:
همانطور که در مقالهی معرفی شخصیت دارک ساید هم عنوان شد، او در این خط داستانی توانست فرمول معادلهی ضد زندگی را کشف کند و بعد از این اتفاق در تلاش بود که فرمول را در اینترنت قرار دهد. بعد از آنکه اوراکل از نقشهی شوم دارک ساید باخبر شد، بهشدت تلاش کرد تا فعالیتهای او را خنثی کند. اوراکل حتی تا جایی پیش رفته بود که حتی قصد کرد کل شبکه اینترنتی را از کار بیاندازد تا این فرمول به دست افراد شرور نیوفتد. با این حال، علی رغم تمام تلاشهایی که او کرد، در نهایت شکست خورد و فرمول معادلهی ضد زندگی در سطح اینترنت پخش شد. بعد از این بحران و زمانی که جریان این معادله به اتمام رسید، اوراکل کم کم به تواناییهای خود شک کرد به همین منظور تصمیم گرفت که تیم بردز آو پری را منحل کند.
- جستجو برای درمان:
در طی خط داستانی Battle for the Cowl، اگرچه تیم بردز آو پری منحل شدند و اعضای آن تا حدودی غیرفعال بودند اما اوراکل همهی آنها را احضار کرد و در طی ماموریتی به آنها وظیفه داد تا به کمک نایت وینگ و رابین بروند. او در آن برهه زمانی به عنوان یک اپراتور شبکه در شهر گاتهام فعالیت میکرد. در این خط داستانی، دختر شخصیت ماشین حساب در حال مرگ بود به همین دلیل او بهشدت تلاش میکرد تا فرمول معادلهی ضد زندگی را بهدست بیاورد بلکه از همین روش بتواند جان دخترش را نجات دهد. زمانی که یکی از خبردهندگان اوراکل، زمانی که در یک بازی واقعیت مجازی بود به قتل رسید، اوراکل درباره سفرها و گشت و گذارهای ماشین حساب خبردار شد.
به همین دلیل اوراکل به هنگ کنگ رفت؛ به این امید که بتواند از پیشرفتهترین تکنولوژیهای کامپیوتری استفاده کند و پیش از آنکه دست ماشین حساب به این معادله برسد، او معادله را بهدست بیاورد. زمانی که ماشین حساب متوجه تلاشها و اقدامات اوراکل شد، قسم خورد که روزی انتقامش را از او میگیرد. در نهایت او توانست ماشین حساب را شکست دهد و نقشههای او را خراب کند.
- تاریکترین شب:
زمانی که گرین لنترن به طرف سیگنال مخصوص بتمن در شهر گاتهام پرتاب شد، هم باربارا و هم جیم گوردن در آنجا حضور داشتند. بعد از این اتفاق، باربارا پیش از آنکه به همراه جیم گوردن توسط بلک لنترنها تحت تعقیب قرار بگیرند، تمامی اطلاعاتی را که توسط گرین لنترن جمعآوری شده بود، برای تمام قهرمانان که در سرتاسر این سیاره فعالیت میکردند ارسال کرد. این بلک لنترنها، نسخهی مردهی دشمنان بتمن بودند. آنها محبور بودند پیش از آنکه نسخه جدید بتمن، رابین و رد رابین سر برسند، برای نجات جان و زندگی خود مبارزه کنند. در طی همین جریان، او توسط شخصیتی به نام «ددمن» تسخیر شد؛ کسی که با استفاده از قدرتهای ماوراطبیعی خود باعث شد او بتواند باری دیگر با پاهای خود راه برود و همچنین با استفاده از تواناییهای ورزشی و فیزیکی طبیعی او، توانست اعضای ارتش بلک لنترن را دفع کند. بلافاصله بعد از این اتفاق رابین این دو را پیش آلفرد برد تا او زخمهایشان را مداوا کند.
- بت گرل جدید:باربارا در ابتدا اصلا با بت گرل شدن و فعالیتهای استفانی براون با استفاده از این هویت موافق نبود اما در نهایت متوجه شد که او علی رغم سن کم و بیپرواییای که دارد، عملکرد بسیار خوبی را در مبارزه از خود به نمایش میگذارد
دیک گریسون به باربارا اطلاع داد که دیگر کاساندرا کین تحت نام بت گرل هیچ فعالیتی انجام نمیدهد و این هویت را کنار گذاشته است. در نتیجه او متوجه شد که فرد دیگری به نام «استفانی براون» این هویت را گرفته و قرار است تحت این نام به فعالیت بپردازد. باربارا بعد از اینکه متوجه این قضیه شد، به سراغ او رفت و به او اعلام کرد که دیگر باید بیرون رفتن و مبارزه کردن را کنار بگذارد زیرا او بسیار بیپروا و بیملاحظه است. باربارا تلاش کرد تا او را از دنبال کردن چنین زندگیای منصرف کند و به او گفت که ادامه دادن چنین روش زندگی، در نهایت برای او بد تمام میشود. به همین دلیل استفانی براون را به بت کیو برد و به او گفت که از این کار استعفاء دهد. زمانی که اسکرکرو به شهر گاتهام حمله کرد، باربارا مجبور شد که استفانی را برای محافظت از شهر و مبارزه کردن، به میدان بفرستد. در طی این مبارزه، باربارا کم کم از استفانی و روش مبارزهای او خوشش آمد به همین دلیل آموزشهای این قهرمان جوان را آغاز کرد. بعد از این جریان، باربارا به عنوان یک پروفسور در دانشگاه گاتهام استخدام شد تا بتواند از فاصلهی نزدیکی نظارهگر کارها و رفتارهای استفانی باشد. زمانی که دیک گریسون متوجه شد که باربارا به استفانی اجازه داده تا بت گرل جدید باشد، با عصبانیت زیاد با او برخورد کرد. همین موضوع باعث شد که این دو وارد یک مبارزه شوند اما در نهایت او استفانی را به عنوان بت گرل جدید پذیرفت.
از آنجایی که او دیگر اجازهی استفاده از بت کیو را نداشت، یک پایگاه مخفی برای عملیاتهای بت گرل در زیر خانهی خود درست کرد و نام آن را «فایروال» گذاشت. از طرف دیگر باربارا کمکهای خود به «وندی هریس» را آغاز کرد؛ کسی که درست همانند باربارا فلج شده بود. باربارا یک سِمَت برای او در «تیم بت گرل» در نظر گرفت و قرار بود در نبود خودش، وندی به استفانی در عملیاتها کمک کند.
- A Turbulent Reunion:
باربارا باری دیگر به همراه اعضای تیم بردز آو پری، یعنی قناری سیاه، هانترس و لیدی بلک هاوک، به شهر گاتهام بازگشتند. باربارا همانند همیشه، با استفاده از هوش بسیار زیاد خود، به دختران تیم بردز کمک میکرد. بلافاصله بعد از اینکه اعضای تیم دوباره در کنار یکدیگر بازگشتند، باربارا توسط همکار قدیمیاش به نام «سوانت» ربوده شد اما او اصلا قصد کشتن باربارا را نداشت. او تنها قصدی که از دزدیدن باربارا داشت، این بود که از او خواست تا او را ببخشد. او به باربارا گفت که به اندازهی کافی برای او قوی و نیرومند نبوده است. او قصد داشت تا در مقابل چشمان باربارا خودش را بکشد اما درست پیش از آنکه به پایین بیوفتد، باربارا دست او را گرفت. باربارا آنقدر قدرتمند نبود تا او را نگه دارد و بهتنهایی جانش را نجات دهد اما درست در لحظات آخر، همکار سابق دیگر آنها یعنی «کریوته» ظاهر شد و به باربارا کمک کرد تا جان سوانت را نجات دهد. باربارا بهسرعت زیر گریه زد و واقعا نگران امنیت سوانت بود. کریوته بعد از نجات دادن دوستش به او گفت که باربارا هنوز او را دوست دارد. به همین دلیل، باربارا هرگز اجازه نمیداد که او درست در مقابل چشمانش خودکشی کند و بمیرد. اوراکل در همان زمان تصمیم گرفت که کمکهای خود به آنها را ادامه دهد و پایگاه عملیاتی جدید دیگر خود به نام «برج کورد» را به آنها نشان داد.
- مرگ اوراکل:
در این برهه از زمان، بتمن از اوراکل خواست تا به او در راهاندازی تیم «Batman Incorporated»، کمک کند؛ یک تیم جهانی جدید متشکل از بتمنها. او به باربارا گفت که قصد دارد یک سیستم اینترنتی جدید به راه بیاندازد و از باربارا خواست تا «روح او در دستگاه» باشد. او در میان صحبتهای خود، چندین طرح مختلف و مرموز به باربارا نشان داد که درون این طرحها، او درون لباس بتمن بود و در کنار یک وسیلهی نقلیه ایستاده بود. اما از آنجایی که باربارا در همان لحظه نظر و تصمیم خود را اعلام کرد، او دیگر نتوانست پیش رود و جزئیات بیشتری را درباره این نقشه برای او توضیح دهد. بعد از مدتی بروس به ملاقات باربارا رفت و ظاهرا قصد داشت با او صحبت کند و او را از تصمیمی که گرفته بود، منصرف کند.
او تلاش کرد تا به باربارا یادآوری کند که برای عملی کردن برنامههای آیندهاش، چقدر به اوراکل نیاز دارد اما باربارا به او گفت که از این به بعد صدا کردنِ او با نام اوراکل دیگر کار خوبی نیست زیرا افراد بسیار زیادی از وجود او باخبر بودند. به همین دلیل او در ادامهی صحبتهای خود گفت: «امشب... اوراکل میمیرد، یک بار برای همیشه». او دست بروس را گرفت و از او خواست تا برایش آرزوی موفقیت کند. در عین حال که تمامی این اتفاقات در حال رخ دادن بود، در طرف دیگر، شخصیت ماشین حساب که یکی از بزرگترین دشمنان اوراکل محسوب میشود، با یک شخصیت شرور دیگر به نام «مورتیس» دست به یکی کردند تا اقداماتی علیه او و بقیه اعضای تیم بردز آو پری انجام دهند. زمانی که این شخصیت شرور جدید یعنی مورتیس به یک کلاب خاص رفت تا اوراکل را در آنجا پیدا کند، باربارا گوردن اصلا مشاهده نمیشد و دوست او یعنی «داو» در حالت طبیعی خود نبود. به همین دلیل از گروه بردز آو پری تنها قناری سیاه، هانترس و لیدی بلک هاوک باقی میماندند که باید با تمام وجود در مقابل دشمنی که دیوانگی و جنون در وجودش موج میزد، از یکدیگر مراقبت و محافظت میکردند.
- شاه کلیدها:
درست زمانی که کمسیر گوردن تصمیم گرفته بود که یک فاصلهی بزرگ بین مسائل کاری و خانه ایجاد کند و تلاش میکرد تا این تصمیم عملی شود، همکارش یعنی «هاروی بولاک» با او تماس گرفت و به او گفت که به Gotham City Aviary برود. زمانی که کمیسر گوردن به این محل رسید، بولاک به جیم اطلاع داد که تمام قفسهای مرغدانی از طرف اتاق کنترل، خودکار شده هستند و در این میان چند ویدئوی ناراحت کننده از دوربینهای امنیتی ضبط شده که بهتر است جیم آنها را مشاهده کند. گوردن در این ویدئوها تصویر مردی را دید که شباهت بسیار زیادی به پسرش یعنی جیمز جونیور داشت. این فرضیهی دردسرساز و ناراحت کننده باعث شد که دردسرهایی برای گوردن ایجاد شود. خیلی زود او درگیر رویاهایی مربوط به گذشته شد؛ رویاهایی درباره پروندههای حل نشده که با قتل چندین بچه در ارتباط بود.
با اینکه باربارا بارها و بارها درباره رفتارهای عجیب جیمز جونیور، آن هم از همان بچگی، به پدرش گفته بود اما او هم همانند دیگر پدران دوست نداشت چنین حرفهایی را درباره پسرش باور کند
پانزده سال پیش، گوردن در بخش خود در حال بالا بردن رتبه و درجهی خود بود و در همین حین او تحقیقات خود درباره پروندههای هشت قتل را آغاز کرد؛ پروندههای قتلی که با قاتلی به نام «Peter Pan Killer» ارتباط داشت. این قاتل در خانهها و خانوادهها سرک میکشید و بچههای خانوادهها را از درون تخت خوابشان میدزدید و در نهایت آنها را به قتل میرساند. حال در طی همین جریان، زمانی که پیتر پن کیلر قصد داشت جیمز جونیور را بدزدد، گوردن او را پیدا و دستگیر کرد. حال بعد از پانزده سال، گوردن باید به زندان بلک گیت برود تا پیتر پن کیلر را بازجویی کند؛ آن هم پیش از آنکه او از زندان آزاد شود. گوردن میخواست پاسخ سوالات خود را از پیتر پن کیلر بگیرد؛ سوالی مانند اینکه چرا این قاتل، دزدیدن و به قتل رساندن جیمز جونیور را همانند پروندههای دیگرش تا انتها با موفقیت انجام نداد. در طی این بازجویی، این قاتل اعلام کرد که قصد داشت به جای ربودن گوردن جونیور، او را همانجا به قتل برساند زیرا زمانی که او وارد اتاق جیمز جونیور شد، این پسر بچه نگاه بدشگون و شومی به او تحویل داد. این قاتل همچنین عنوان کرد که او پیش از اینکه وارد آپارتمان گوردن شود، یک دختر بچه را هم که با اوراکل دوست بود، به قتل رساند.
این صحبتها باعث شد که گوردن درباره بیگناهی پسرش و اینکه در واقع چه اتفاقی برای آن دختر بچه رخ داده است، تعجب کند و به فکر بیوفتد. اوراکل همیشه این فرض را در ذهن خود داشت که جیمز جونیور دوستش «بِس» را به قتل رسانده است زیرا خودِ او یک بار برادرش را دید که در حال بازی کردن با کلیدهای آپارتمان دوستش بود و در حین بازی کردن، نگاه ظالمانهای بر چهره داشت. گوردن پیش از صحبت با پیتر پن کیلر، در گذشته این حرفها را از باربارا شنیده بود اما باور نکرد. حال گوردن بعد از شنیدن صحبتهای این قاتل، شک کرد که شاید داستانی که دخترش تعریف کرده، داستان واقعی آن اتفاق باشد. از طرف دیگر این احتمال هم وجود داشت که شاید این قاتل کلیدهای آپارتمان این دختر بچه را برداشته و بهطور اتفاقی درون آپارتمان گوردن انداخته بود. بعد از این مکالمه با پیتر پن کیلر، گوردن به این قاتل گفت که از این به بعد گوردن همیشه او را تحت نظر دارد تا قتل دیگری مرتکب نشود.
ساعاتی بعد در طی همان روز، کمیسر گوردن دخترش را به صرف نوشیدن کمی قهوه به رستوران «بی داینر» دعوت کرد تا با او درباره اطلاعات جدیدی که بهتازگی بهدست آورده صحبت کند. جیم در میان صحبتهای خود به باربارا گفت که برادرش جیمز جونیور، به شهر گاتهام بازگشته است. باربارا از پدرش پرسید که آیا مطمئن است که خودِ او به گاتهام بازگشته و اشتباه نمیکند و گوردن هم در جواب، پاسخ مثبت داد. همینطور که گفتگوی آنها ادامهدار شد، باربارا به پدرش یادآوری کرد که جیم جونیور بسیار باهوش و تا حدی حیلهگر و زیرک است. بعد از اشاره به این موضوع، جیم به دخترش گفت که همه چیز درست میشود و او چندین پلیس را موظف کرده تا مراقب او باشند. با این حال، باربارا همچنان به داستان خود وابسته بود و نمیتوانست چیز دیگری را قبول کند و در نهایت پدرش را با شک و گمانهای زیاد تنها گذاشت. البته تنهایی او خیلی به طول نیانجامید زیرا جیمز جونیور درست از سمت دیگر رستوران وارد و به پدرش خیره شد. جیمز جونیور در کنار پدر خود درون همان رستوران نشست و دلیل بازگشتش به گاتهام را برای او توضیح داد. جیمز جونیور در میان صحبتهای خود شروع به معذرت خواهی از پدرش کرد؛ آن هم برای اتفاقاتی که درون مرغدانی شهر رخ داده بود. جیمز در این گفتگو به کمیسر گفت که مادرش او را برای یک ارزیابی روانشناختی به آرکهام فرستاده بود و دکترها از لحاظ پزشکی تشخیص داده بودند که او از نظر ذهنی ناپایدار است و مواردی از این قبیل را برای او گزارش کرده بودند. با این حال، یک داروی آزمایشی و تجربی را برای جیمز تجویز کردند تا او بتواند به کمک این داروها، عدم تعادل احساسی خود را درمان کند و به آن ثبات ببخشد.
زمانی که باربارا در حال گفتگو با پدرش بود، جیمز تمام صحبتهای او درباره خودش را از راه دور شنید به همین دلیل در مکالمهای که با پدرش داشت، قسم خورد که در طی زندگیاش هیچکسی را به قتل نرسانده است. گوردن بعد از شنیدن تمامی این حرفها باز هم نمیدانست که چگونه باید دربارهی پسرش فکر کند. البته این موضوع تا زمانی ادامه داشت که جیمز به پدرش اطلاع داد که او قرار است به صورت داوطلبانه در کلینیک «دکتر تامپکینز» مشغول به کار شود. جیمز جونیور کافه را ترک کرد و در این فکر بود که آیا در آینده پدرش میتواند او را ببخشد یا خیر. برای مدتی، گوردن بهشدت احساس راحتی و تسکین داشت زیرا تصور میکرد که دیگر پسرش برای بهتر و خوب شدن تلاش میکند. زمانی که او به آپارتمان خود رسید، متوجه یک دنباله خون شد. گوردن این دنبالهی خونآلود را دنبال کرد و در انتها به اتاق قدیمی جیمز جونیور رسید. این دنبالهی خونی در کمد جیمز به پایان رسیده بود. گوردن در کمد را باز کرد و با بدن یک قلدر مدرسهای که جیمز جونیور را در دوران مدرسه اذیت میکرد، روبهرو شد.
گوردن با دیدن این صحنه، اینگونه تصور میکرد که دیگر تمام حرفهایی که دیگران دربارهی جیمز جونیور میزنند، واقعیت دارد، اگرچه که گوردن تمام تلاشش را کرد تا این حرفها را نشنیده بگیرد و به نوعی یک شانس دوباره به او بدهد. گوردن بلافاصله بعد از این جریان به کلینیک رفت و دکتر تامپکینز را پیدا کرد. زمانی که او با لزلی برخورد کرد، از او خواست تا محلی را که پسرش در آن است، به او بگوید. لزلی به گوردن اطلاع داد که پسر او یک داوطلب بسیار خوب است زیرا هرکاری که او از پسرش درخواست میکند، جیمز با «خوشحالی» آن کار را انجام میدهد. مثل اینکه در طول زمان، لزلی به جیمز جونیور مسئولیتها و کارهای بیشتری را میسپرد؛ کارهایی مانند «تهیهی غذا» برای کودکان تازه متولد شدهای که در خانوادههای فقیر به دنیا آمدهاند. گوردن قصد نداشت با تعریف کردن چیزی که او در آپارتمان خود پیدا کرده، لزلی را بترساند به همین دلیل جیمز بهطور ساده و واضحی از او خواست تا با او تماس بگیرد. لزلی قبول کرد تا درخواست گوردن را انجام دهد. همچنین لزلی برای اینکه بتواند ذرهای از نگرانی گوردن کم کند، دفتر جیمز را به او نشان داد.
زمانی که آنها وارد اتاق جیمز شدند، لزلی چراغ را روشن کرد و برای گذراندن وقت تصمیم گرفت گوردن را با اتاق کار پسرش آشنا کند. اگرچه لزلی نظرات خود را درباره اینکه چقدر جیمز پسر خوبی محسوب میشود، عنوان میکرد، اما از طرف دیگر گوردن اصلا نمیتوانست این حرفها و بهشدت ساده بودن لزلی را باور کند؛ گوردن به این فکر میکرد که لزلی چقدر ساده است که توانسته با کمال میل به فردی مانند جیمز، تا این اندازه اعتماد داشته باشد؛ آن هم فردی که لزلی از وضعیت ناپایدار بودن ذهنش خبر دارد. همینطور که گوردن اتاقِ جیمز را با دقت بررسی میکرد، یکی از شیشههای داروی جیمز را پیدا کرد. این دارو «Diaxemene» نام داشت. این دارو بهگونهای طراحی شده که یک مادهی شیمیایی در ذهن آزاد کند تا بیمار بتواند احساس آرامش و همدلی داشته باشد. گوردن بهسرعت یک قرص از داخل این شیشه برداشت، از لزلی به خاطر تور اتاق پسرش تشکر کرد و سریع به سمت برج کورد رفت تا با باربارا ملاقات کند.
جیمز این قرصهای بسیار سبک را تولید میکرد و آنها را به تمامی کودکان تازه به دنیا آمده میخواند. او کاری میکرد که آنها از همان بچگی تحت تاثیر این مواد شیمیایی قرار بگیرند و تبدیل به بیمارهای روانی شوند
گوردن این قرص را به باربارا داد و از او خواست تا روی این دارو چندین بررسی و آزمایش انجام دهد. باربارا از قبل میدانست که اتفاقاتی برای جیمز رخ داده و حقایق ناپسندی درباره او وجود دارد اما دوست نداشت چنین حقایقی را برای پدرش افشا کند. باربارا در تمامی آن لحظه میدید که چگونه پدرش مستاصل شده و دوست دارد به هر چیزی چنگ بزند تا پسرش را از آن وضع نجات دهد. باربارا متوجه شده بود که این دارو قرار بوده در دورهی درمانی به جیمز کمک کند و تا حدودی وضعیت ناپایدار ذهنی و روحیای را که داشت، درمان کند اما Diaxemene همچنان در مرحلهی آزمایشها و بررسی به سر میبرد و تا به آن لحظه هیچ تاییدیهی رسمی از طرف سازمان غذا و دارو دریافت نکرده بود. گوردن همچنان امید داشت تا بتواند جیمز جونیور را نسبت به انجام چند آزمایش خونی متقاعد کند تا او مطمئن شود که تمام داروهایش را مصرف میکند.
گوردن باربارا را تنها گذاشت تا کارهایش را انجام دهد و در عین حال خودش دوباره مسیرش را به سمت کلینیک کج کرد تا ببیند که آیا میتواند پسرش را پیدا کند یا خیر. باربارا در آزمایش خود توانست این قرص و بخشهای آن را تجزیه کند و به همین واسطه به کشف حیرتانگیزی دست پیدا کرد. جیمز تاثیر این قرص را معکوس کرده بود. حالا این قرص بهگونهای طراحی شده بود که به شکل یک مادهی شیمیایی، بیاحساسی و بیعاطفگی را به جای همدردی، به بخش خاصی از مغز تحمیل کند. با این حال، مقدار مصرفی قرص جیمز آنقدر پایین بود که روی یک انسان بالغ، تاثیر آنچنان چشمگیری نداشت. باربارا تمام اطلاعاتی را که از این قرص بهدست آورده بود از طریق یک تماس تلفنی برای گوردن بازگو کرد. گوردن اصلا متوجه نمیشد که چرا جیمز باید این قرص با چنین مقدار تاثیر پایینی را بسازد و بعد آن را مصرف کند. برای لحظهای گوردن به یاد آورد که لزلی در میان صحبتهای خود عنوان کرده بود که جیمز، مسئولیت «تهیهی غذا» برای کودکان تازه متولد شده را برعهده داشت.
درست همان زمانی که گوردن به کلینیک رسید، توسط کاراگاه بولاک متوقف شد. او خبرهای بسیار بدی برای گوردن آورده بود. بولاک بهسرعت اعلام کرد که جوکر اخیرا از تیمارستان آرکهام فرار کرده و از طرف دیگر یک اتفاق بسیار بد هم برای همسر سابق جیمز گوردن رخ داده است. گوردن بهسرعت واکنش نشان دهد و به عنوان اولین کار، به لزلی دربارهی پسرش جیمز اخطار داد، بعد سریع یک نیروی ویژهی نسبتا کوچک فراهم کرد و از آنها خواست که به کلینیک بیایند و منتظر جیمز باشند. بولاک به گوردن اعلام کرد که او یک تماس تلفنی ناشناس دریافت کرده است؛ فردی که با او تماس گرفته بود اعلام کرد که باربارا گوردن قرار است در هتل پلازای گاتهام بمیرد. گوردن و بولاک سریع به سمت هتل و اتاقی که باربارا در آن اقامت داشت رفتند. گوردن به محض اینکه وارد اتاق شد، نور چراغ حمام توجه او را جلب کرد. زمانی که گوردن وارد حمام شد، در حالی که به پهنای صورت اشک میریخت، روی زانوهای خود افتاد زیرا همسر سابق خود را به همراه یک لبخند خونین رنگ که روی صورتش نقش بسته بود، دید.
گوردن بهسرعت همسر سابق خود یعنی باربارا را به آزمایشگاهی در شرکت وین برد و از طرف دیگر بولاک هم با اوراکل تماس گرفت و اتفاقات رخ داده را برای او تعریف کرد. اوراکل بعد از آنکه خودش را به آنجا رساند، چندین آزمایش روی مادر خود انجام داد و دیک هم از طرف دیگر سم ضد-جوکر به او تزریق کرد. خوشبختانه تمامی تلاشهای آنها مؤثر واقع شد و علاوه بر اینکه گوردن توانست باری دیگر همسر سابق خود را زنده ببیند، سم جوکر هم از بدن او خارج شده بود. در این برهه زمانی و با تمام اتفاقاتی که رخ داده بود، گوردن دوست داشت به خاطر تمام بدبختیهایی که جوکر بر سر گوردن آورده، سرش را روی نیزه ببیند اما دیک او را قانع کرد که هیچ راهی ندارد که جوکر بتواند بهراحتی از آرکهام فرار کند و در این مدت بسیار کوتاه باخبر شود که باربارا در کجا مستقر بوده است. دیک به گوردن قول داد که جوکر را پیدا و او را مجبور به حرف زدن میکند.
دیک به سمت تیمارستان آرکهام رفت و بهطور کامل یک صحنهی جرم را بازسازی کرد. براساس نتیجهگیریای که دیک انجام داد، جوکر نمیتوانست نسبت به آرکهام خیلی دور شده باشد. دیک مسیری ار جوکر را پیدا کرد که مطمئن بود متعلق به او است. دیک این مسیر را دنبال کرد و به یک بخش رها شده و متروکه در آرکهام رسید. در این مرحله، دیک متوجه شد که جوکر باید راه زیرزمینی ویکتور زز را پیدا کرده باشد؛ راهی که از زیر آرکهام میگذرد. زز در گذشته چندین بار از این مسیر استفاده کرد تا از آرکهام فرار کند، به گاتهام بیاید و هرکسی را که دوست دارد به قتل برساند. جالب است بدانید که هیچکس از ماجرا بویی نمیبرد زیرا او سریع از همان راه به تیمارستان بازمیگشت.
دیک، جوکر را در گوشهای از این راه زیرزمینی پیدا کرد که با خود صحبت میکرد و از ناامید کننده بودن خود میگفت. دیک او را دستگیر و مورد بازجویی قرار داد. جوکر صحبتهای خود را با شکایت آغاز کرد. او به دیک میگفت که بتمن واقعی نیست و با تمسخر به او میگفت: «تو من را نمیترسانی پرنده کوچولو». جوکر تا زمانی که بتمن واقعی بازگردد، حتی یک کلمه حرف هم نزد. دیک تصمیم گرفت که جوکر را کتک بزند. همین کار باعث شد که جوکر نام فردی که استخدام کرده بود تا به باربارا گوردن حمله کند، بگوید. جوکر بهطور هیستریک خندید زیرا براساس گفتههای خودش، بتمن واقعی تا به آن لحظه متوجه میشد که جوکر کارهای کثیفش را خودش انجام میدهد و هیچ فردی را استخدام نمیکند که اعتبار کارهای لذتبخشش را از آنِ خود کند. دیک در نهایت متوجه شد که جوکر بهراحتی قادر به فرار کردن بود زیرا یک نفر نیاز داشت تا جوکر طعمه شود و به باربارا گوردن حمله کند. آنها روی این موضوع حساب کرده بودند که کمیسر گوردن قصد تلافی کردن داشته باشد و یک بار برای همیشه کار جوکر را به پایان برساند.
زمانی که باربارا به هوش آمد و نگاهش روی همسر سابقش افتاد، با جیغهای زیاد درخواست کمک کرد. یکی از دکترها با عجله به اتاق او آمد و یک آمپول آرامبخش به او تزریق کرد. گوردن در نهایت متوجه شد که جیمز سم جوکر را به مادرش تزریق کرده بود. او از انجام این کار دو هدف داشت؛ یکی برای اینکه انتقام خود را از مادرش بگیرد و دلیل دوم برای این بود که میخواست گوردن تصور کند که جوکر مسئول این جمله بوده است تا او را عصبانی و مجبور به انتقام گرفتن بکند. اگر گوردن میدانست که برنامههای پسرش چقدر دقیق است، متوجه میشد که دیگر تا به آن لحظه جیمز متوجهی شکست خوردن برنامههایش شده بود. در این صورت، تنها یک نفر باقی میماند که جیمز میتوانست او را شکنجه کند و عذاب دهد.... او هم کسی نبود جز، خواهرش.
بولاک که مسئول رساندن باربارا بود، او را تا ورودی آپارتمانش رساند. درست زمانی که باربارا وارد منزلش شد، جیمز در را پشت سرش بست. باربارا بعد از دیدن جیمز وارد یک بحث و مشاجره درباره اینکه چقدر او فاسد و خراب شده، شد. جیمز احترام بسیار زیادی برای خواهرش قائل بود زیرا او تنها فردی محسوب میشد که جیمز را به همان صورت که هست، میدید. باربارا در پاسخ به شکایتهای جیمز، او را مسخره کرد. در نهایت، باربارا متوجه شد که جیمز در تلاش است تا عیبهایی را پیدا کند یا قصد دارد با یک فرد جدید، ماجرای جدیدی دست کند. جیمز قصد داشت با این کار هم خودش را توجیه کند و هم به گرایشهای خشونتآمیز درونیاش آرامش ببخشد. به همین دلیل باربارا سعی کرد که به این جریان بیشتر از این دامن نزند. جیمز هم در نهایت لبخندی زد و احترام او نسبت به خواهرش، به سطح جدیدی رسید.
- بازگشت بت گرل:
در این خط داستانی، باربارا بعد از جراحی آزمایشی و تجربیای که انجام داد، توانست باری دیگر از پاهای خود استفاده کند. داستان او در نقش بت گرل باری دیگر از همین برهه زمانی آغاز شد. زمانی که او دوباره به میدان مبارزه بازگشت و چند اراذل و اوباش که یک زوج را درون خانهی خود تهدید میکردند بهشدت کتک زد، این موضوع را به یاد آورد زمانی که یک آدم شرور زیر دست و پای او در حال کتک خوردن است، چه حس خوبی دارد. با این حال، علی رغم هیجان زیادی که او از بازگشت خود به میدان مبارزه داشت، متوجه شد که دیگر برای انجام این فرد مناسبی نیست. زیرا در مبارزه با آدمهای بد، او چندین بار مرتکب خطا شده بود. او به این موضوع فکر کرد که بعد از بازگشت، چقدر در میدانهای مبارزه ترسیده و اگر شانس بزرگش را با خود همراه نداشت، شاید در برخی از آنها موفق نمیشد.
باربارا بعد از این اتفاقات بهسرعت تصمیم گرفت که خانهی پدریاش را ترک کند. او پدر خود یعنی جیمز گوردن را تنها گذاشت زیرا باور داشت دیگر وقت آن رسیده که روی پاهای خودش بایستد و زندگی اختصاصی خودش را بسازد. او به یک آپارتمان نقل مکان کرد و زندگی جدید خود در کنار یک هماتاقی جدید به نام «آلیسیا یو» آغاز کرد. زمانی که یک بیمارستان توسط یک فرد دیوانه با نام مستعار «آینه» مورد حمله قرار گرفت، بت گرل بهسرعت خود را به آنجا رساند تا این فرد دیوانه را متوقف سازد. با این حال، زمانی که او اسلحهی خود را به سمت بت گرل گرفت، او برای لحظهای ترس بسیار زیادی را در وجود خود احساس کرد و درست یاد همان لحظهای افتاد که شلیک گلولهی جوکر، او را فلج کرد. از آنجایی که بت گرل از ترس زیاد خشکش زده بود، شخصیت آینه توانست مردی که به دنبال او بود را بکشد و از آنجا فرار کند.
بت گرل توانست ردِ او را پیدا کند. زمانی که او به دنبال این شخصیت شرور رفت، او را در یک قبرستان پیدا کرد و با او وارد مبارزه شد. شخصیت آینه توانست بت گرل را شکست دهد و باری دیگر از دست او فرار کند اما پیش از اینکه این اتفاق رخ دهد، بت گرل توانست نگاهی به لیست نامهایی که او با خودش حمل میکرد بیاندازد. بعد از این اتفاق بت گرل به آپارتمان خود بازگشت. از آنجایی که باربارا متوجه شده بود که این فرد شرور به قبرستان رفته بود تا به سراغ قبری برود، جستجوی خود در میان مرگهای اخیری که رخ داده بود آغاز کرد و در این میان با نام «جاناتان میلز» برخورد کرد و متوجه شد که نام او جاناتان است. بت گرل بهسرعت آپارتمان او را پیدا و به آنجا رفت اما او آنجا نبود. در عوض او از طریق یک صفحه تلویزیونی با باربارا ارتباط برقرار کرد. او در میان صحبتهای خود عنوان کرد که او، مردمی را شکار و به قتل میرساند که باید در حوادث وحشتناکی جانِ خود را از دست میدادند اما در عوض بهطرز شگفتانگیزی نجات پیدا کرده بودند. او همچنین در پایان نام هدف بعدی خود را مشخص کرد و به بت گرل این فرصت را داد تا او را نجات دهد.
بت گرل بهسرعت خود را به قطاری رساند که قرار بود بهزودی منفجر شود. با این حال، بت گرل متوجه نشد که هدف آن دفعهی شخصیت آینه، در واقع دو نفر هستند و او نتوانست به موقع خود را به نفر دوم برساند. به همین دلیل پیش از آنکه بت گرل بتواند، واگن نفر دوم منفجر شد. باربارا که بهشدت از این اتفاق ناراحت بود، به ملاقات پدرش رفت. در طی مکالمهی آنها مشخص شد که پاهای تازه بهبود یافتهی باربارا، ممکن است دائمی نباشد و اگر او فشار بسیار زیادی به آنها وارد کند، ممکن است باری دیگر آنها را از دست بدهد.
شب بعد، زمانی که بت گرل در حال بررسی موتور سیکلت خود بود، نایت وینگ به ملاقات او آمد زیرا میخواست از حال باربارا مطمئن شود و ببیند که مشکلی وجود دارد یا خیر. زیرا او و بتمن، درباره او بسیار نگران بودند. باربارا به او اطمینان داد که حالش خوب است اما زمانی که او پافشاری کرد، باربارا تصمیم گرفت که به او اثبات کند به همین دلیل قصد داشت مبارزهای با او انجام دهد. با این حال، نایت وینگ در پاسخ گفت، او و بتمن نگران او هستند نه به این خاطر که فکر کنند او نمیتواند از پس کارهایش بربیاید، بلکه به این خاطر است که علاقهی زیادی به او دارند. بت گرل از نگرانی و علاقهی آنها قدردانی کرد اما اطلاع داد که باید این کار را تنهایی انجام دهد.
بت گرل متوجه شد که به احتمال زیاد، شخصیت آینه برای غروب روز کریسمس، سرِ قبر خانوادهاش بازمیگردد به همین دلیل پیغامی برای او گذاشت و او را ننگ و رسواییای برای خانوادهاش خطاب کرد. بت گرل او را فریب داد و او را به پارک اسپرنگ کشاند؛ جایی که بت گرل توانست شخصیت آینه را در «خانهی آینهها» شکست دهد. بت گرل در طی این برخورد، بخشهایی از خبرهای گذشته را نشان داد؛ خبرهایی که حاکی از تصادفی بودند که کل خانوادهی او کشته شده بودند و تنها او از این تصادف جانِ سالم به در برده بود. همین موضوع باعث شده بود که او تا به این حد دچار جنون شود و این کارها را انجام دهد.
- ارتباطات خانوادگی:
همان شب و بعد از مبارزه، زمانی که باربارا و هماتاقیاش آلیسیا مشغول باز کردن کادوهای کریسمس بودند، مادر باربارا (که او هم باربارا نام داشت)، که درست ۹ سال پیش خانوادهی خود را رها کرده بود، به منزل دخترش آمد و قصد داشت دوباره به زندگی او بازگردد. کاملا مشخص بود که باربارا به خاطر کاری که مادرش کرده بود، از دست او ناراحت است و تا حدودی نسبت به بازگشت او به زندگیاش تمایلی ندارد.
بعد از مدتی بت گرل متوجه شد یک دزدی مسلحانه روی یکی از پلهای شهر در حال وقوع است. بت گرل سریع خود را به صحنهی جرم رساند و شاهد حضور چهار مرد بود که در حال دزدی بودند و بهطور مداوم عدد «۳۳۸» را تکرار میکردند. زمانی که بت گرل وارد صحنه شد، یکی از آن چهار مرد که پدر سه فرد دیگر بود، به افرادی که روی پل بودند شلیک کرد و پیش از اینکه بت گرل بتواند او را متوقف کند، خودش را کشت. مدت کمی بعد از این اتفاق بت گرل متوجه شد که زنی به نام «گرتل» به دنبال بروس وین است. به همین دلیل بهسرعت خود را به بروس رساند تا بتواند بهموقع، او را متوقف کند. با این حال، تا به آن لحظه دیگر رانندهی بروس وین تحت کنترل این زن قرار گرفته بود. گرتل از کد ۳۳۸ استفاده کرد تا او را مجبور به انجام کاری که به او سپرده شده بود، بکند. با اینکه بت گرل توانست خود را به موقع به محل برساند و رانندهی بروس را متوقف کند، اما توسط خود بروس مورد حمله قرار گرفت و متوجه شد که او هم تحت کنترل گرتل است. بعد از یک مبارزهی کوتاه، بت گرل توانست به بروس صحبت کند و او را از این وضعیت نجات دهد. با این حال تا به آن لحظه دیگر گرتل توانسته بود صحنه را ترک کند.
شبِ بعد از آن اتفاق، بت گرل قرار بود نقشهای را به همراه بتمن انجام دهد. بتمن از هویت بروس وین خود استفاده کرد تا بتواند در یک محل عمومی ظاهر شود. او خود را به عنوان طعمهای قرار داد تا گرتل از لاکِ خود بیرون بیاید. بعد از اینکه بت گرل و بتمن پلیسهایی را که تحت کنترل او بودند متوقف کردند، متوجه شدند که او در بالای یک جرثقیل قرار دارد به همین دلیل به دنبال او رفتند. این قهرمان با کمک یکدیگر در نهایت توانستند گرتل را شکست دهند.
بعد از گذشت مدتی، باربارا متوجه شد که اگرچه پاهای او بهبود یافته، اما زخمهای روحش هنوز بهبود پیدا نکردهاند. در حالی که باربارا مشغول نوشیدن قهوه بود، حس عذاب وجدانی به او دست داد؛ او به این موضوع فکر میکند که او توانسته باری دیگر از پاهای خود استفاده کند، در حالی که افراد دیگر هنوز روی ویلچر مینشینند. زمانی که باربارا با قناری سیاره مشغول صحبت بود، او از باربارا خواست تا یک شانس دوباره به مادرش بدهد و حداقل به این زن اجازه دهد که به زندگی دخترش بازگردد زیرا خیلیها در این دنیا هستند که همین مادر هرچند بیاحساس را هم ندارند.
همانطور که باربارا درست حدس زده بود، برادر دیوانهاش از همان بچگی رفتارهای آزاردهنده و جنونوار داشت و باعث شد باربارا از همان سن ۹ سالگی مادر خود را از دست بدهد
بعد از صحبت با قناری سیاه، بت گرل اعتماد به نفس خود را بهدست آورد و تصمیم گرفت تا اطلاعاتی برای او پیدا کند. او به کازینوی آیسبرگ رسید و متوجه شد که چند مرد ماسکزده در حال حمله کردن به مشتریان هستند. او بهسرعت حملهی خود را آغاز کرد و چندین نفر از آنها را کتک زد. با این حال، رهبر آنها به نام «Grotesque» به همراه چندین نفر از درون راههای فاضلابی فرار کردند. باربارا که به دنبال آنها رفت، توانست چهرهی یکی از آنها را تشخیص دهد و متوجه شد که این مرد، یکی از افرادی بود که در آن شب افتضاح، در کنار جوکر قرار داشت.
روزِ بعد، باربارا به ملاقات مادرش رفت و از خواست دلیل خود را برای اینکه ۹ سال پیش آنها را ترک کرده بود، توضیح دهد. مادرش توضیح داد که او به خاطر علاقهی زیادی که به دخترش داشت و دوست نداشت او آسیب ببیند او را ترک کرد. مثل اینکه در آن زمان، جیمز جونیور (برادر باربارا) خیلی عجیب رفتار میکرد و حتی حیوان خانگیشان را هم کشته بود و گفت که تقصیر مادرشان است. او مادرش را تهدید کرده بود که اگر آنها را ترک نکند، به خواهرش آسیب میرساند. حال زمانی که این زن متوجه شد جیمز جونیور در آرکهام بستری شده، تصمیم گرفت که بازگردد و از خانوادهاش معذرت خواهی کند. باربارا تصمیم گرفت مدتی تنها باشد تا این مطالب را هضم کند.
بعد از این ماجرا، بت گرل به سراغ Grotesque رفت و با کمک فردی که چهرهی او را تشخیص داده بود (به نام دنی) توانست او را شکست دهد. در طی این مبارزه دنی بهشدت مجروح شد. او در حالی که در حال جان دادن بود، به بت گرل گفت که در آن شبِ افتضاح، بعد از اینکه باربارا زخمی شد، او بود که آمبولانس خبر کرد. اگر بهخاطر این کار دنی نبود، او قطعا از شدت خونریزی جانش را از دست میداد. از طرف دیگر، جیمز جونیور باری دیگر در داستان ظاهر شد؛ احتمالا یا از زندان فرار یا آزاد شده بود. جیمز به ملاقات آلیسیا رفت و از او خواست تا به صرف نوشیدن قهوه با او بیرون بیاید.
- مرگ خانواده:
در طی این خط داستانی، جیمز گوردن جونیور، خواهر خود را فریب داد و به محل استقرار جوکر برد. در این برهه زمانی، جوکر مادر باربارا را ربوده بود. زمانی که آنها به آنجا رسیدند، جوکر با استفاده از انگشت حلقهای قطع شدهی مادر باربارا، از او خواستگاری کرد. از آنجایی که باربارا مجبور بود از مادرش محافظت کند، درخواست او را قبول و با جوکر ازدواج کرد. زمانی که باربارا تلاش میکرد تا فرار کند، در مقابل جوکر و افرادش شکست خورد. در نهایت او آنقدر آنجا ماند تا بتمن به دنبال او آمد و نجاتش داد.
بعد از اتفاقات خط داستانی «مرگ خانواده»، بت گرل خود را درگیر یک مبارزه با برادر روانی و مجنون خود کرد. در نهایت باربارا در مبارزه و رویارویی نهایی خود، برادرش را به قتل میرساند (هرچند که ما در خط داستانی جوخه انتحاری، متوجه میشویم که او هنوز زنده است و خانوادهی گوردن از این موضوع اطلاع ندارند). کمیسر گوردن که از این موضوع مطلع شد، تصمیم گرفت بت گرل را شکار کند زیرا نمیدانست که او، همان دختر خودش باربارا است.
از آنجایی که او فکر میکرد که جیمز را کشته، اعتقاد داشت که اصلا فرد مناسبی برای پوشیدن لباس بت گرل و قرار گرفتن علامت «بت» روی سینهاش، نیست.
- هوش:
درست از زمانی که شخصیت باربارا گوردن خلق شده، همیشه به عنوان یک فرد فوقالعاده باهوش و نابغه به تصویر کشیده شده است. ما در داستانهای مختلف مشاهده کردیم که او چقدر سریع میتواند با استفاده از اطلاعات، به نتایج دلخواهش دست پیدا کند. او در زمینههای علمی و هنرهای رزمی به درجات بسیار بالایی رسیده است. در یکی از داستانها نشان داده شده که او با کانجی آشنایی زیادی دارد. او در زمینههای زیادی اطلاعات فوقالعادهای داشت؛ همین موضوع باعث میشد که او یک رهبر ماهر، کاراگاه، دانشمند کامپیوتری، زبانشناس و جنگوی بسیار خوب باشد. تخصص بسیار زیادی که او در زمینهی کامپیوتر دارد، به او اجازه میدهد به وسیلهی کامپیوتر گروه بردز آور پری را هدایت کند، سیستمهای بسیار امن و محافظت شده را هک کند، از تجهیزات مختص به خودش محافظت کند و به تمام دوربینهای امنیتی دسترسی داشته باشد. البته این موارد ذکر شده، تنها کارهایی نیست که باربارا قادر به انجام دادن آنها است. اوراکل بانک اطلاعاتی بسیار بزرگی را در اختیار دارد و نه تنها میتواند ابرقهرمانان شهر خودش را هدایت کند، بلکه میتواند ابرقهرمانان سرتاسر دنیا را از طریق کامپیوترش تحت نظر داشته باشد.
- مبارزهی بدون سلاح:
باربارا یک متخصص در زمینه مبارزه با هنرهای رزمی به حساب میآید. بعد از فلج شدن، ریچارد دریگون به او آموزش داد که چگونه مبارزه کند و بهتنهایی مواظب خود باشد. او یک بار در حالی که روی ویلچر خود بود، توانست شخصیتی به نام « Tarantula» را شکست دهد. زمانی که باربارا هویت بت گرل را داشت، آکروبات بسیار ماهری محسوب میشد. در قسمت صفر سری کتاب کمیک خود در مجموعهی New 52، باربارا عنوان کرد که او از سن ۶ سالگی به کلاسهای دفاع شخصی میرفته است. او در زمینه بوکس، سبک اژدهای کونگ فو، جودو، مبارزه با چوب و چندین مورد دیگر، آموزش یافته است. حتی زمانی که باربارا فلج شد، سعی کرد دست از فعالیت برندارد و همچنان برخی از تمارین خود را ادامه دهد.
در انتها به انیمیشنها، فیلمها و بازیهایی اشاره میکنیم که شخصیت باربارا گوردن/بت گرل در آن حضور داشت:
- انیمیشن سریالی The Adventures of Batman محصول سال ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۰ با صداپیشگی جین وب
- انیمیشن سریالی The New Adventures of Batman محصول سال ۱۹۷۷ با صداپیشگی ملندی بریت
- انیمیشن سریالی Batman: The Animated Series محصول سال ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۵ با صداپیشگی ملیسا گیلبرت
- انیمیشن Batman & Mr. Freeze - Sub Zero محصول سال ۱۹۹۸ با صداپیشگی مری کی برگمن
- انیمیشن سریالی The New Batman Adventures محصول سال ۱۹۹۷ تا ۱۹۹۹ با صداپیشگی تارا استرانگ
- انیمیشن Batman: Mystery of the Batwoman محصول سال ۲۰۰۳ با صداپیشگی تارا استرانگ
- انیمیشن Lego DC Super Hero Girls: Brain Drain محصول سال ۲۰۱۷ با صداپیشگی اشلین سلیچ
- سریال Batman محصول سال ۱۹۶۶ تا ۱۹۶۷ با بازی ایوون کریگ
- فیلم Batman and Robin محصول سال ۱۹۹۷ با بازی آلیسیا سیلورستون
- سریال Birds of Prey محصول سال ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۳ با بازی دینا میر
- فیلم Batman Begins محصول سال ۲۰۰۵ با بازی هانا گان
- فیلم The Dark Knight محصول سال ۲۰۰۸ با بازی هانا گان
- بازی Batman: Vengeance محسول سال ۲۰۰۱ و ۲۰۰۲ با صداپیشگی تارا استرانگ
- بازی Batman: Rise of Sin Tzu محصول سال ۲۰۰۳ با صداپیشگی تارا استرانگ
- سری بازی Arkham
- بازی Injustice: Gods Among Us محصول سال ۲۰۱۳ با صداپیشگی کیمبرلی بروکس
- بازی DC Legends
نظرات