john constantine

معرفی شخصیت جان کنستانتین

جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۹۷ - ۱۹:۵۹
مطالعه 40 دقیقه
در این قسمت از سری مقالات معرفی شخصیت‌های کتاب‌های کمیک، به سراغ هل بلیزر و شوالیه بشریت دنیای کمپانی دی سی کامیکس یعنی جان کنستانتین می‌رویم.
تبلیغات

همانند دیگر مقاله‌های معرفی، این قسمت را هم با نقل قولی از جان کنستانتین آغاز می‌کنیم:

من همان کسی هستم که از درون سایه‌ها، بارانی‌ها، سیگارها و طغیان‌ها بیرون می‌آیم و کاملا آماده هستم تا با جنون مقابله کنم. من می‌توانم شما را نجات دهم. حتی اگر آخرین قطره از خونِ شما هم باقی مانده باشد، من شیاطین را از شما دور خواهم کرد. من آنها را پرتاب می‌کنم و زمانی که این شیاطین شکست خوردند و ضعیف شده‌اند، روی آنها تف می‌اندازم. بعد از این کار من دوباره به درون تاریکی‌ها می‌روم. من راهم را تنهایی طی می‌کنم... چه کسی دوست دارد در این راه با من همراه شود؟

شخصیت هل بلیزر یا همان جان کنستانتین، یک جادوگر در طبقه‌ی کارگر جامعه محسوب می‌شود. او یک کاراگاه مخفی و همچنین یک مرد فریبکار با قدرت‌های ابرانسانی است که در شهر لندن سکونت دارد. او بیشتر به خاطر بذله گویی‌ها، هوش زیاد، بد بینی بی حد و حصر، چهره‌ی خشک و بی روح، حیله گری‌های بی‌رحمانه و سیگار کشیدن‌های مداومی که دارد معروف شده است. با این حال، از طرف دیگر، او یک انسان‌دوست پرشور و با احساسات است که به میل خودش، برخی اوقات کارهای خوبی را در زندگی‌اش انجام می‌دهد. این شخصیت در ابتدا تنها یک کاراکتر مکمل بود که در اولین حضورش یک نقش اساسی و مهم را ایفا کرد اما بعد از مدتی، یعنی در سال ۱۹۸۸ او یک مجموعه‌ی اختصاصی برای خود دریافت کرد. جالب است بدانید که ستاره‌ی موسیقی پاپ یعنی استینگ، منبع الهام خلق این شخصیت بوده است.

خالق شخصیت جان کنستانتین در زمان خلق او، استینگ را در ذهن داشت به همین دلیل نسخه‌های اولیه‌ی این شخصیت شباهت بسیار زیادی به این ستاره‌ی محبوب دارد

جان کنستانتین یک شخصیت ضد قهرمانی خیالی محسوب می‌شود که در کتاب‌های کمیکی که توسط کمپانی دی سی کامیکس و زیر مجموعه‌ی آن یعنی کمپانی ورتیگو منتشر می‌شود، حضور دارد. این شخصیت ضد قهرمانی اولین بار در قسمت ۲۵ سری کتاب کمیک The Saga of Swamp Thing که در ماه ژوئن ۱۹۸۴ منتشر شد، حضور یافت. او توسط هنرمدانی به نام آلن مور، استیو بیست، جان توتلبن، جیمی دلانو و جان ریدوی خلق شده است. کنستانتین در سری کتاب‌های کمیک Hellblazer (انتشار از سال ۱۹۸۸ تا ۲۰۱۳)، Constantine (انتشار از سال ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۵)، Constantine: The Hellblazer (انتشار از سال ۲۰۱۵ تا ۲۰۱۶) و The Hellblazer (انتشار از سال ۲۰۱۶ تا ۲۰۱۸)، نقش اصلی خط داستانی‌ها را داشته است. علاوه بر حضور در کتاب‌های کمیک، این شخصیت بعد از گذشت مدتی آنقدر محبوب شد که در آثار مختلف رسانه‌ای هم حضور داشته است و بازیگران مختلفی نقش او را ایفا یا صداپیشگی کرده‌اند.

سری کتاب کمیک Hellblazer، طولانی‌ترین و در عین حال موفق‌ترین مجموعه‌ی کمپانی ورتیگو که زیر نظر خود کمپانی دی سی منتشر می‌شد، به حساب می‌آید. مجله‌ی امپایر، شخصیت کنستانتین را در رتبه‌ی سوم لیست ۵۰ مورد از بزرگترین شخصیت‌های کمیک تاریخ قرار داده است. از طرف دیگر، تیم سایت خبری آی جی ان هم او را در رتبه‌ی ۲۹ لیست ۱۰۰ مورد از بهترین قهرمانان کتاب کمیک قرار داده است. همچنین مجله‌ی ویزارد، شخصیت کنستانتین را در رتبه‌ی ۱۰ لیست ۲۰۰ مورد از بهترین شخصیت‌های کتاب کمیک تاریخ قرار داده است.

john constantine

در حضور اولیه‌ی جان کنستانتین که در سری کتاب کمیک Swamp Thing ظاهر شده بود، گذشته‌ی او یک راز محسوب می‌شد؛ زندگی او به عنوان یک کودک و فرد جوان هیچ پیشرفتی نکرد تا اینکه جیمی دلانو، داستان‌های Hellblazer را نوشت. جان در تاریخ ۱۰ می ۱۹۵۳ در شهر لیورپول و منطقه‌ی لانکاشر متولد شد اما بیشتر زمانِ بزرگ شدنِ خود را در شهر لندن گذراند و تقریبا از نوجوانی به این شهر نقل مکان کرد. جان علاوه بر خودش، قرار بود یک برادر دو قلو هم داشته باشد اما پیش از متولد شدن، در همان رحم جانِ خود را از دست داد. مادرِ او یعنی «مری ان» در حینِ زایمان جانِ خود را از دست داد و پدرِ جان، او را به خاطر مرگ زنش مقصر می‌دانست. این سقط جنین و همچنین از دست رفتن مری تا حد بسیار زیادی تقصیر پدر خانواده یعنی «توماس» بود اما از آنجایی که او نمی‌توانست مسئولیت مرگ همسرش را بپذیرد، جان را سرزنش می‌کرد. همین موضوع باعث شد که این پدر و پسر کم کم از یکدیگر فاصله بگیرند و در نهایت شکاف بسیار بزرگی میان آنها ایجاد شود. در حالی که جان در رحم مادرش بود، برادرش را با بندِ ناف خود خفه کرد؛ در دنیای موازی، این برادر دو قلو نجات یافته بود و تبدیل به یک موسیقی‌دان بسیار خوب و محبوب شد. هنگاهی که جان کنستانتین از خانه‌ی خود فرار نکرده بود، توسط خواهر بزرگترش به نام «شریل مسترز» تربیت و بزرگ می‌شد. او به همراه خواهرش، در خانه‌ی عمویشان در نورث‌همپتون زندگی می‌کردند تا از دست پدرشان در امان باشند.

خالقان، جان کنستانتین را به عنوان یک شخصیت مکمل و فرعی خلق کرده بودند اما از آنجایی که این کاراکتر خیلی زود محبوب و در میان طرفداران جذاب شد، به تیم شخصیت‌های اصلی دنیای دی سی رفت

جان به عنوان «کنستانت وان» شناخته می‌شد و یکی از نوادگان و فرزندان نسل بسیار طولانی جادوگران به حساب می‌آمد. جان در همان سنین پایین بود که به این حقیقت پی برد و کمی که بزرگتر شد، تصمیم گرفت که به مسیر یادگیری جادو و جادوگری برود. اولین کار جادویی‌ای که جان آن هم در زمان کودکی انجام داد، این بود که تمام معصومیت و آسیب پذیری کودکانه‌ی خود را درون جعبه‌ای پنهان کرد تا خود را از دست آنها خلاص کند. بعد از این کار، او خانواده‌ی خود و همچنین زندگی بسیار سختی را که داشت، ترک و از آنجا فرار کرد. او در نهایت به یک خانه‌ی جدید نقل مکان کرد و در این خانه با فردی به نام «چس چندلر» هم‌اتاقی بود. این دو نفر بعد از مدتی تبدیل به بهترین دوست‌های یکدیگر شدند. تقریبا در همین برهه‌ی زمانی بود که جان محفل‌های اسرار آمیز و مرموز اطراف لندن را دنبال می‌کرد و در نهایت به یکی از کاربران جادو و هنرمند فریب دهنده‌ی شیطان که امروز است، تبدیل شد. او در طی آن برهه زمانی، به کشورهای دیگری هم رفت. زمانی که او به شهر سان فرانسیسکو رفت، با جادوگی به نام «زاتانا زاتارا» آشنا شد و بعد از مدتی ارتباطی را با او آغاز کرد (در دنیای The New 52، این دو در شهر نیویورک با یکدیگر آشنا شدند). او در آن دوران، اهمیت زیادی به موسیقی می‌داد؛ او موی خود را کوتاه کرد، نام خود را «جانی کان-جوب» گذاشت و یک گروه به نام «Mucous Membrane» تشکیل داد. این گروه موسیقی متشکل بود از چندلر، یک درامر به نام «بینو» و فرد لیورپولی به نام «گری لستر». آنها حتی یک آلبوم هم با نام «Venus of the Hardsell» عرضه کردند. جان کنستانتین همچنین یک برنامه‌ی خیلی معروف شعبده بازی هم در دهه ۱۹۸۰ اجرا کرد؛ جایی که او اقدامات تروریستی علیه رئیس جمهور ایالات متحده یعنی رونالد ریگان را پیشبینی کرد و برای این کار خیلی معروف شد.

کنستانتین فردی است که به شدت سیگار می‌کشد و این مورد بسیار مهم از همان ابتدای معرفی شخصیت‌هایش وجود داشته و تقریبا در هر شرایطی این موضوع یادآوری می‌شود. با اینکه او یک سیگاری زنجیره‌ای محسوب می‌شود، اما هیچ مواد مخدر دیگری را مصرف نمی‌کرد. لازم به ذکر است که او نسبت به این موضوع خیلی هم حساسیت به خرج می‌دهد و زمانی که در وسایل دوستش مواد مخدر دید، با او مشاجره کرد. در دنیای جاری دی سی، داستان گذشته‌ی کنستانتین ارتباط فوق‌العاده زیادی با جادوگری به نام «نیک نکرو» دارد؛ فردی که جان کنستانتین توسط او این حرفه را آموزش دید.

John Constantine

القاب و اسامی مستعار: هل بلیزر، Hero of the Counterculture، شوالیه‌ی بشریت، جادوگر خندان، مردی برای تمام فصل‌ها، The Ultimate Con Man، میگس، کنستانت وان، کان جاب، جان کولیِر، انگلستان، لئو سامر، کانی، The Gutter Mage، فرشته‌ی آخرین میعادگاه‌ها و لنترن زرد.

اعضای خانواده: توماس کنستانتین (پدر، مرحوم) و شریل کنستانتین (خواهر، مرحوم).

تیم‌ها: شورشی‌ها، لیگ عدالت تاریک، لیگ عدالت متحد، عرفان قدرتمند، Mucous Membrane، ارتش سینسترو، خدمه‌ی نیوکسل، Trenchcoat Brigade، افسانه‌ها و فرقه‌ی شعله‌ی سرد.

متحدان: ابی هالند، آلن مور، آلبرت، اندرو بنت، انجی اسپچ کاک، انیمال من، بنجامین کاکس، بلک اورکید، برندان فین، چس چندلر، شریل مسترز، کلیف بیکر، ددمن، ادی، الن بیکر، اما، ایپیفانی گریوز، فرانک نورث، فرانک تورو، گری لستر، جما مسترز، مادام زندو، پاپا میدنایت و غیره.

دشمنان: ادم کنستانتین، آنتون آرکین، اتومیکا، بلا دانا، بلک بوریس، بلایت، کین، دث استورم، دیک گریسون (زمین ۲)، دکتر میست، اکلیپسو، فیلکس فاوست، اولین فالن، گیبریل، گری لستر، جانی کوئیک، پادشاه خون آشام‌ها، لفینگ بوی، مادام زندو ماریا کنستانتین، نماث، میستر ای و غیره.

John Constantine

جان کنستانتین ستاره‌ی سری کتاب‌های کمیک Hellblazer به حساب می‌آید. این شخصیت در ابتدا توسط آلن مور، استیو بیست و جان توتلبن خلق شده بود تا به عنوان یک کاراکتر مکمل در قسمت ۳۷ سری کتاب کمیک The Saga of Swamp Thing به نام «Growth Patterns» حضور داشته باشد. مور قصد داشت تا یک شخصیت عرفانی و جادویی خلق کند که گذشته‌ای سخت داشته باشد و از طبقه‌ی کارگر محسوب شود. او همچنین می‌خواست که از نظر ظاهری، شباهت زیادی به ستاره‌ی موسیقی یعنی استینگ داشته باشد.

جان کودکی بسیار سختی داشت و اغلب اوقات مجبور بود دروغ بگوید، آسیب‌ها را تحمل و به نزدیک‌ترین افراد خیانت کند. او حتی در دوران جوانی به مدت ۲ سال در یک بیمارستان روانی بستری شده بود و زمانی که درباره‌ی توانایی‌اش صحبت کرد، تحت درمان شوک الکتریکی قرار گرفت

با این حال، داستان گذشته‌ی جان کنستانتین بیشتر توسط نویسنده‌ای به نام جیمی دلانو نوشته شده است؛ اولین نفری که در محیط دنیای واقعی و در مجموعه‌ی بسیار محبوب Hellblazer، درباره‌ی جان کنستانتین نوشت. این مجموعه کتاب کمیک، از سال ۱۹۸۷ با عنوان Hellblazer چاپ و برای طرفداران عرضه می‌شود. این مجموعه برای بیش از ۲۰ سال چاپ شد و هنوز که هنوز است، قسمت‌های جدید آن در چاپ می‌شود. لازم به ذکر است که جان کنستانتین، علاوه بر مجموعه کتاب‌های کمیک ذکر شده، در دیگر کتاب‌های کمیک هم حضور پیدا می‌کند؛ حال چه به عنوان شخصیت ثابت و اصلی یا چه به عنوان یک شخضیت مقطعی. او در طی رویدادهای مختلفی که در دنیای دی سی رخ داده، دیده شده است؛ مانند قسمت ۸۱ سری کتاب کمیک Green Lantern که در مراسم تشییع جنازه‌ی هال جوردن حضور داشت. این شخصیت در ۱۲۰۳ کتاب کمیک حضور داشت و در قسمت اول کتاب John Constantine, Hellblazer: Pandemonium، قسمت اول کتاب Hellblazer Special: Bad Blood، قسمت ۲۹۸ سری کتاب کمیک Hellblazer به نام Death and Cigarettes, Part One: The Fates و همچنین قسمت ۳۰۰ سری کتاب کمیک Hellblazer به نام Death and Cigarettes, Finale: Ash جانِ خود را از دست داده است.

John Constantine

جالب است بدانید که آلن مور، ادعا می‌کند که در زندگی واقعی و در دو شرایط مختلف، با مخلوق خود ملاقات کرده است. در سال ۱۹۹۳ او به گزارشگر مجله‌ی ویزارد اینگونه گفت:

یک روز من در محدوده‌ی وست‌مینستر شهر لندن بودم (این خاطره مربوط به بعد از زمانی است که شخصیت معرفی شده بود) و من در یک رستوران حضور داشتم. ناگهان، بالای پله‌ها، جان کنستانتین ظاهر شد. او همان بارانی را بر تن داشت، موهایی کوتاه داشت و اصلا شباهت زیادی به استینگ نداشت. این فرد درست شبیه به جان کنستانتین بود. او به من نگاه کرد، درست در چشمانِ من خیره شد، لبخند زد، سری تکان داد و به سمت افرادی که در بخش دیگر رستوران نشسته بودند رفت. من همانجا نشستم و فکر کردم، بهتر است که دنبالش بروم و مطمئن شوم او واقعی است یا اینکه همینجا بنشینم و ساندویچم را تمام کنم؟ به نظرم رسید که گزینه دوم بهتر و امن‌تر است. من درباره‌ی هیچ چیز ادعا ندارم. من فقط می‌گویم که این اتفاق رخ داده است. یک داستان کوتاه عجیب و غریب.

ملاقاتِ دومِ او با مخلوقش در سال ۲۰۰۱ اتفاق افتاد:

سال‌ها بعد، در جای دیگری، او از درون تاریکی بیرون آمد و با من صحبت کرد. او با صدای آرامی گفت: «من راز نهایی سحر و جادو را به تو خواهم گفت. هر فردی می‌تواند آن را انجام دهد.

جالب است بدانید که آلن مور ادعا می‌کند که ملاقات دیگری هم با این شخصیت داشته است. نویسنده‌هایی که در مجموعه‌ی Hellblazer نقشی داشتند و داستانی را نوشته‌اند، همچنین اعتراف کردند که با این شخصیت آن هم در زندگی واقعی ملاقات داشته‌اند. نویسنده‌ی اصلی مجموعه‌ی Hellblazer یعنی جیمی دلانو همچنین ادعا می‌کند که با کنستانتین برخورد داشته است؛ آن هم زمانی که مشغول نوشتن داستانِ بخش خودش بود و این ملاقات بیرون از موزه‌ی بریتانیا اتفاق افتاد. پیتر میلیگان هم جان کنستانتین را در یک مهمانی و در سال ۲۰۰۹ ملاقات کرد. او به دنبال این فرد رفت و متوجه شد که او ناپدید شده است. برایان آزارلو هم یک بار جان کنستانتین را در یک رستوران شیکاگویی دیده بود اما از به سمت او نرفت. او اعتقاد دارد که «چیزی که درباره‌ی جان وجود دارد این است که دوست شدن با او، آخرین چیزی خواهد بود که شما دنبالش باشید».

John Constantine
  • دی سی کامیکس: زمین جدید:

در طی این چند سال، شخصیت جان کنستانتین به طرق مختلف به تصویر کشیده شده است و تجسم‌های مختلفی دارد. آلن مور برای اولین بار، او را به عنوان یک شخصیت که از لحاظ اخلاقی خاکستری یا ناامید بود، به تصویر کشید؛ فردی که پیش از یک رویداد بزرگ ظاهر می‌شد. او تقریبا شبیه به یک علامت بود؛ برخی ممکن است بگویند که او یک «کنستانت وان» بزرگ به حساب می‌آید. این نسخه از جان، همچنان در حضورهای گاه و بی گاهش در مجموعه‌ی Swamp Thing به نمایش گذاشته می‌شود. با این حال، جالب است بدانید که این نسخه، تفاوت‌های زیادی با جان کنستانتینی که در Hellblazer حاضر می‌شود و توسط جیمی دلانو و نویسنده‌های بعد از او خلق شده، وجود دارد. این نسخه‌ی اصلی از جان کنستانتین در ابتدا قرار بود که شباهت زیادی به خواننده‌ی پاپ یعنی استینگ داشته باشد اما به مرور زمان، این شباهت کمتر و کمتر شد زیرا کمپانی دی سی کامیکس مدام از این موضوع می‌ترسید که او نسبت به این موضوع، دست به اقدامات قانونی بزند.

  • ورتیگو:

شخصیت جان کنستانتین در واقع یکی از معدود کاراکترهای دنیای کتاب‌های کمیک است که با زمان واقعی، سنِ او هم بالا می‌رفت (در نتیجه می‌توان گفت که او در حال حاضر ۵۷ سال سن دارد زیرا زمانی که قسمت اول مجموعه‌ی Hellblazer منتشر شد، او ۳۴ سال سن داشت). هر چند که ممکن است این موضوع به خاطر خون شیطانی «نرگال» دستخوش تغییرات شود. به طور معمول اینگونه نشان داده می‌شود که جان کنستانتین یک بارانی بلند قهوه‌ای تیره به همراه پیراهن و کراوات به تن می‌کند. این مدل لباس پوشیدنِ جان از همان ابتدا و اولین حضورش (در حال ترک کردن یک تاکسی، زمانی که تازه به انگلستان بازگشته بود) به همین شکل بود و تا به امروز هیچ تغییری در آن ایجاد نشده است.

کپی لینک

بعد از فلش پوینت: زمین نخست:

  • Young Bastards:

در این برهه از زمان، جان کنستانتین به سمت شهر نیویورک رفت. او قصد داشت تا تبدیل به یک جادوگر بسیار خوب شود که تمام اطلاعات و دانش در رابطه با این توانایی را می‌داند. او به شهر نیویورک رفت زیرا احساس می‌کرد که تمام چیزهایی را که می‌توانست در اروپا یاد بگیرد، فرا گرفته است. در آنجا، او با نیک نکرو، بهترین جادوگر ایالات متحده و همچنین دوستش زاتانا ملاقات کرد. در ابتدا نیک اصلا دوست نداشت که هیچ ارتباطی با جان داشته باشد اما زمانی که جان، جانش را بیرون از رستوران و از دست «The Cult of the Cold Flame» نجات داد، نظرش تغییر کرد. نیک بعد از اینکه توانایی‌های جان را دید، به او اجازه داد که دستیارش باشد. در همین برهه از زمان بود که جان در کنار نیک به فعالیت پرداخت و همزمان هم احساساتی نسبت به زاتانا پیدا کرد. بعد از مدتی، نیک وسواس پیدا کرد و به شدت دنبال راهی بود تا بتواند «کتاب‌های جادو» را به‌دست بیاورد به همین خاطر کم کم جان و زاتانا را از یکدیگر دور کرد (هر چند که درباره‌ی رابطه‌ی احساسی آنها خبر داشت). بعد از گذشت ماه‌ها، جان تماسی را از طرف نیک دریافت کرد. او در طی این تماس اعلام کرد که تحت تعقیب اعضای The Cult of the Cold Flame قرار گرفته و به کمک جان نیاز دارد. جان و زاتانا به سرعت به سراغ نیک رفتند تا او را کمک کنند ولی در آنجا متوجه شدند که تمام این جریانات یک نقشه و تله بوده است. نیک به آنها گفت که او با اعضای The Cult of the Cold Flame به یک توافق رسیده است؛ قرار بر این بود که اعضای این فرقه به نیک کمک کنند تا کتاب‌های جادو را پیدا کند اما او هم در عوض می‌بایست زاتانا را به آنها می‌داد و جان را به جهنم می‌فرستاد. در پایان این خط داستانی، جان و زاتانا با کمک یکدیگر اعضای این فرقه را شکست دادند و در عوض، نیک را به جهنم فرستادند.

  • Justice League Dark:

در طی برهه‌ای از زمان، به خاطر شرایطی نامعلوم، فردی به نام «جون مون» که میزبان انسانی «ساحره» محسوب می‌شد، به طور ناگهانی از این جادوگر قدرتمند جدا شد. همین موضوع باعث شد که او دیوانه و مجنون شود. زمانی که این اتفاق رخ داد، در سرتاسر دنیا حوادث جادویی کم کم ظاهر می‌شد و همین رویدادهای ویرانی‌های زیادی را به وجود می‌آورد. این در حالی بود که ساحره به شدت به دنبال جون مون می‌گشت. حتی اعضای تیمJustice League هم قادر به متوقف کردن او نبودند به همین دلیل فردی به نام «مادام زندو» وظیفه‌ی خود دانست که تیم جدیدی را تشکیل دهد؛ تیمی که بتواند این ساحره و جون مون را متوقف کند. در حالی که زندو تلاش می‌کرد تا بتواند قهرمانان جادویی مختلفی را پیدا کند، جون مون به درِ خانه‌ی «داون گرنجر» ملقب به داو، نامزد «ددمن» رفت. ددمن قصد داشت تا به این دختر کمک و از او در برابر ساحره محافظت کند. در همین حین، به خاطر مشکلاتی که او در رابطه‌ی خود با داو داشت، نسبت به جون احساساتی پیدا کرد. درست در همین زمان هم زاتانا در تلاش بود تا خودش به مبارزه با ساحره برود و قصد داشت که او را به سمت خودش بیاورد اما قادر به انجام این کار نبود. زمانی که در حین انجام این کارها بود، در یک نوع کمای جادویی گیر افتاد اما بعد از مدت کوتاهی کنستانتین او را نجات داد. «شِید» اولین نفری بود که به زندو پیوست. هر دوی آنها در تلاش بودند تا دیگر اعضا را به تیم بیاورند؛ در همین حین هم ساحره بیش از پیش در حال نزدیک شدن به ددمن و جون بود.

جان کنستانتین اغلب اوقات توسط روح دوستانی که مرده بودند، مورد حمله قرار می‌گرفت و حتی توسط تعدادی از آنها هم تسخیر شد

از آنجایی که حمله‌های ساحره روزبه‌روز قدرت بیشتری پیدا می‌کرد، زاتانا در نهایت به این روند استخدام قهرمان‌های جدید توسط زندو اعتراض کرد. در طی همان زمان، ساحره توانست ددمن و جون را پیدا کند. او از قدرت‌های شید استفاده کرد تا یک در برای تله پورت کردن باز کند؛ دری که ددمن و جون بتوانند از طریق آن، خود را به محل دیگری که آنها در آنجا قرار داشتند، منتقل کنند. اما تنها ددمن توانست خود را از این راه به نقطه‌ی دیگری بفرستد و جون همانجا ماند. ددمن که به شدت از این اتفاق عصبانی بود، پرواز کرد تا بتواند دوباره جون مون را پیدا و از او محافظت کند. درست پیش از اینکه ساحره بتواند کاری با جون مون انجام دهد، کنستانتین سر رسید و یک مانع جادویی دورِ آن دو به وجود آورد. کنستانتین در همین لحظه متوجه شد که بنا به دلایلی، در واقع همان زندو بود که جون مون و ساحره را از یکدیگر جدا کرد. به همین دلیل تلاش کرد تا این طلسم را تکرار کند تا باری دیگر این دو فرد به یکدیگر متصل شوند. ددمن متوجه شد که کنستانتین در حال انجام کار خاصی است. با اینکه دقیقا متوجه نمی‌شد کنستانتین چه کار می‌کند، اما باز هم تلاش کرد تا او را متوقف سازد ولی اصلا موفق نمی‌شد. بعد از این اتفاق، جان موفق شد که جون مون و ساحره را باری دیگر به هم متصل کند و همین موضوع باعث شد که جنون این زن فروکش کند. مدتی بعد، کنستانتین، شید، ددمن و زاتانا به ملاقات با زندو رفتند. در این ملاقات زندو اعتراف کرد که خودش این مشکل را به وجود آورده و این موضوع تنها به خاطر این بود که او الهامی از آینده داشت و به دنبال یک دلیل بود تا بتواند قهرمانان را دورِ یکدیگر جمع کند. هیچ کدام از آنها از این اتفاق خوشحال و خوشنود نبودند و علی رغم اینکه زندو اتفاقات زیادی را به آنها هشدار داد، آنها راه جداگانه‌ای را از یکدیگر در پیش گرفتند.

  • قیام خون آشام‌ها:

بعد از مبارزه با ساحره، کنستانتین، زاتانا، شید و ددمن، همگی شروع به دیدن رویاهای بسیار وحشتناکی کردند. همین موضوع باعث شد تا باری دیگر همه‌ی آنها به فروشگاه جادویی زندو بازگردند. در آنجا، زندو توضیح داد که آنها در رویاهای خود، بخش‌هایی از آینده را می‌بینند که اگر او، قهرمانان را برای مبارزه با ساحره گرد هم نمی‌آورد، می‌توانست به واقعیت بپیوندد. او صحبت‌های خود را ادامه داد و گفت که چه آنها دوست داشته باشند چه نداشته باشند، بهترین کار این است که آنها به عنوان اعضای یک تیم در کنار یکدیگر قرار بگیرد و از به وقوع پیوستن چنین آینده‌ای جلوگیری کنند. ناگهان زندو دچار درد بسیار بزرگی شد و احساس می‌کرد که در سحر و جادوی جهانی اختلالی به وجود آمده است. چیزی که او احساس می‌کرد، مرگ خون آشامی به نام «اندرو بنت» در شهر گاتهام بود. همین موضوع منجر به قیام «کین» اصیل و قدرتمندترین خون آشام‌های دیگر شد. اعضای تیم Justice League Dark به شهر گاتهام سفر کردند و در آنجا با حمله‌ی بسیار بزرگی از طرف نیروهای خون آشامی کین به سمت شهر روبه‌رو شدند؛ کین کنترل مری، ملکه خونین و عشق اندرو را هم به‌دست آورده بود. حضور کین همچنین باعث شده بود که تمام انرژی‌های جادویی به سمت خودش جذب شود که همین موضوع منجر به این شد که قدرت‌های اعضای تیم ضعیف شود. زندو به منظور مبارزه با کین، کنستانتین و همچنین ددمن را موظف کرد که به Purgatory یا همان برزخ بروند و برای بازگرداندن اندرو تلاش کنند. در همین حین خودِ زندو هم به هر کاری دست زد تا بتواند کمک‌های بیشتری پیدا کند. در حالی که بدنِ او روی یک پشت بام قرار داشت، زاتانا و شید مجبور بودند تا از بدنِ او محافظت کنند. در کنار آنها بتمن و دیگر متحدان اندرو هم حضور داشتند تا با کمک یکدیگر بتوانند در مقابل این تعداد از خون آشام‌ها، مبارزه کنند.

مری که خیلی عصبانی بود از اینکه گروهش را دزدیده بودند، در نهایت تصمیم گرفت که به دفاع از زاتانا و شید بپردازد اما کین هم دست روی دست نگذاشت و با استفاده از تمام انرژی جادویی که به طرف خودش جذب کرده بود، ارتش جدید خود را بیش از پیش قدرتمند کرد. زمانی که کنستانتین و ددمن توانستند اندرو را پیدا کنند، متوجه شدند که او هیچ علاقه‌ای به بازگشتن و مبارزه کردن ندارد. او به ددمن و کنستانتین گفت که هیچ شور و شوق و حس زندگی‌ای در وجودش باقی نمانده است. در همین حین و از طرف دیگر، در شهر گاتهام شید کم کم دچار مشکلات و شکست روحی شد. همین موضوع باعث شد که M-Vest، او را به محلی بیرون از واقعیت منتقل کند؛ جایی که او در کنار عشق زندگی‌اش یعنی «کتی جورج» قرار داشت و هرگز دوباره دیده نشد. زاتانا در نهایت خود، زندو و مری را به پارک رابینسون منتقل کرد؛ جایی که کنستانتین و همچنین ددمن با دستِ خالی از برزخ بازگشته بودند. جالب است بدانید آنها تا پارک رابینسون توسط کین و خون آشام‌هایش تعقیب شده بودند.

پیش از اینکه تیم باری دیگر مورد حمله قرار بگیرند، اثرهای تغییرات «کریستال وان» که زندو به‌دست آورده بود، نمایان شد. در همین حین هم اندرو که دوباره احساس جوانی می‌کرد ظاهر شد و اعلام کرد که مقداری احساس جنگ طلبی هنوز در وجودش باقی مانده است. او با استفاده از قدرت‌های جدید خود توانست کنترل گروه خون آشام‌ها را در دست بگیرد و ادعا کرد که رهبر آنها است. بعد از این کار، او دوباره با مری متحد شد. او از گروه خود استفاده کرد تا کین را مجبور به عقب نشینی کند. حال که دیگر کین غیب شده بود، مری پیشنهاد کرد که آنها کارشان را به پایان برسانند و انسان‌ها را بکشند اما اندرو او را متوقف کرد. اندرو به مری گفت که آنها برای یک شب به اندازه کافی خود را در معرض دید قرار داده‌اند. او تصمیم گرفت تا از قدرت خود استفاده و حافظه‌ی همه را به جز اعضای لیگ عدالت تاریک و دوستانش را پاک کند. پیش از اینکه اندرو تصمیم بگیرد که زندگی جدیدش را آغاز کند، با کنستانتین روبه‌رو شد. در آن زمان اعضای تیم لیگ عدالت تاریک باور داشتند که تهدید خون آشامی را از یک نفر به فرد دیگری تغییر داده‌اند. زمانی که اندرو این موضوع را متوجه شد، به آنها اطمینان داد که او هیچ مشکل و خطری را به وجود نمی‌آورد بلکه تهدیدهای بزرگتری در دنیا وجود دارد؛ تهدیدهایی که وقتی زمان مورد نظر فرا برسد، او هم کمک‌ها و نیروهای خود را به این تیم می‌آورد تا همه با هم در مقابل این تهدیدها ایستادگی کنند.

  • کتاب‌های جادو:

جان کنستانتین یکی از اعضای تیم لیگ عدالت تاریک محسوب می‌شود. «استیو ترور» او را در این تیم استخدام کرد تا او فردی به نام «فیلیکس فاوست» را تحت تعقیب قرار بدهد. او با نشان دادن دریم استونِ «دکتر دستینی»، کنستانتین را فریب داد. ترور به کنستانتین گفت که سازمان آرگوس با اعضای تیم لیگ عدالت تاریک تماس گرفته و با آنها کار دارد. ترور به کنستانتین گفت که بعد از اتمام ماموریت، به مدت ۵ دقیقه به او اجازه می‌دهد که از «اتاق سیاه» استفاده کند. با این حال، کنستانتین مشکلاتی در رابطه با جمع آوری تیم داشت. او به زاتانا گفت که تصویری را از اتاق سیاه دیده است؛ جان در تصویری که ترور به او نشان داده بود، کلاه پدرِ او و همچنین لباس اجرایش را دید. جان به زاتانا قول داد که اگر او اعضای گروه را به طریقی به آمازون ببرد، او هم وسایل پدرش را برایش خواهد آورد. آنها با کمک یکدیگر توانستند فاوست را شکست دهند و نقشه‌ی کتاب‌های جادو را بازگردانی کنند. کنستانتین نقشه را گرفت و تیم را به «خانه‌ی رمز و راز» برد.

John Constantine

کنستانتین به تیم گفت که او کلید‌های خانه را در یک بازی از «Father Time» و «Doctor Occult» خواهد برد. در الهامی که زندو از آینده داشت، کنستانتین به گونه‌ای دیده شده بود که تحت کنترل کتاب‌های جادو بود و میلیون‌ها نفر از مردم از جمله «اتریگن روح خبیث»، سوامپ تینگ، فرانکشتاین، اندرو بنت، زاناتا و «بلک ارکید» را به قتل رسانده بود. او به زندو گفته بود که هیچکس نباید کنترل کتاب‌ها را به‌دست بیاورد و تحت کنترل آنها قرار بگیرد زیرا این کتاب‌ها تا حد بسیار زیادی قدرتمند هستند. او پیش از اینکه این الهام به پایان برسد، نامِ «تیموتی هانتر» را زیر زبان زمزمه کرد؛ او به قدری پاک و خالص است که می‌تواند کتاب‌ها را تسخیر کند. کنستانتین که دیگر تحت کنترل کتاب‌های جادو نبود، افرادی مانند بنت، تیم هانتر، فرانکشتاین و آمیتیست را استخدام کرد تا با کمک یکدیگر بتوانند نیک نکرو و همچنین تیم او را شکست دهند. آخرین مبارزه‌ی بین آنها در ناندا پاربات شکل گرفت. اعضای تیم لیگ عدالت تاریک توانستند «بلک بوریس» و همچنین «بلک بریر ثورن» را شکست دهند. لیگ عدالت تاریک بعد از شکست این دو نفر توانستند محل دقیق نیک نکرو، فلیکس فاوست، دکتر میست و اسیر آنها یعنی زاتانا را پیدا کنند. نکرو و فاوست با یکدیگر همکاری می‌کردند تا بتوانند با باز کردن یک تسکرت، کتاب‌های جادو را آزاد کنند. کتاب‌های جادو، فاوست و نکرو را که قصد داشتند آنها را کنترل کنند، دفع کرد زیرا تا زمانی که تیم هانتر زنده بود، هیچکسِ دیگری نمی‌توانست این کتاب‌ها را کنترل کند. تیم هانتر اولین کتاب را باز کرد و در همان زمان، کتاب تلاش کرد تا تیم را به خانه‌اش تله پورت کند. در همین حین، زاتانا پرید و پای تیم را گرفت به همین دلیل آنها با یکدیگر به خانه‌ی تیم رفتند. سازمان آرگوس به ناندا پاربات رفت تا نکرو و همچنین فاوست را دستگیر کند و آنها را به تسهیلات زیرزمینی خود که مخصوص افراد ابرانسان بود، بیاندازند. کنستانتین در این برهه از زمان، فانتوم استرینجر را از قلمروی امن خود صدا زد و از او خواست تا به لیگ عدالت تاریک بپیوندد. اگرچه آخرین سکه‌ی نقره‌ای در اختیارِ جان کنستانتین بود و فانتوم استرینجر می‌توانست با استفاده از این سکه گردنبند خود را کامل کند، اما در نهایت پیشنهاد پیوستن به تیم لیگ عدالت تاریک را نپذیرفت.

  • شهر ترسناک:

اگرچه جان یک قهرمان محسوب می‌شود، اما برای برهه‌ای از زمان و به دلایلی که هنوز هم کاملا مشخص نیست، او مدتی را در یک زندان با حداکثر امکانات امنیت گذراند

بعد از اینکه جان کنستانتین در یک مسابقه‌ی اسب سواری به طرز شگفت انگیزی شرط خود را که بر روی یک اسبِ با شانس فوق‌العاده پایین بسته بود، برنده شد توسط همان مهاجم ناشناخته‌ی پیشین باری دیگر مورد حمله قرار گرفت. این مهاجم مواد منفجره‌ی بسیار بزرگی را مقابل جان منفجر کرد. مادام زندو در الهام‌های خود یک رویداد فاجعه‌بار دیگر را مشاهده کرد به همین دلیل از تیمش خواست تا به کمک بیایند. ددمن، فرانکشتاین و کنستانتین در عرض چند دقیقه خود را به محل مورد نظر رساندند و زندو این وضعیت بد را با توجه به اتفاقات بدی بکه برای کنستانتین رخ داده بود، برای آنها توضیح داد. از آنجایی که ارتباطِ جان با خانه‌ی رمز و راز قطع شده بود، به همین دلیل خودِ خانه هم از او گرفته شد. جان کنستانتین از آنجایی که سوامپ تینگ را می‌شناخت و می‌دانست که او با تمام نیروهای گیاه‌های دنیا ارتباط دارد، به همین دلیل از او درخواست کمک کرد. او امیدوار بود به واسطه‌ی این هیولا بتواند متوجه شود که خانه دقیقا کجا رفته است. بعد از اینکه جان به سراغِ سوامپ تینگ رفت، مورد حمله‌ی خودش قرار گرفت اما درست زمانی که فرانکشتاین سر رسید و اهداف و خواسته‌های خود جان را تایید کرد، سوامپ تینگ هم آرام گرفت.

زمانی که سوامپ تینگ در حال پیدا کردنِ محل دقیق این خانه‌ی مرموز بود، با درد زیادی ناپدید شد و کابوس‌های بزرگی در اطراف آنها به وجود آمدند. ما در این برهه زمانی شاهد این هستیم که House of Mystery به خطر افتاده و فرد نامشخصی در حال آزاد کردنِ کابوس‌هایی است که در این خانه در خود پنهان کرده بود. کنستانتین توسط نسخه‌های کپی‌ای از خودش، به ستوه آمده بود و ددمن هم با گروهی از آدم‌خوارهایی که تلاش می‌کردند تا او را بخورند، مبارزه می‌کرد. از طرف دیگر، زندو توسط عاشقان مرده‌ی خود مورد حمله قرار گرفته بود و فرانکشتاین هم اشیاء وحشتناکی داشت که از همسرش تغذیه می‌کردند. بعد از مدتی مشخص شد که سوامپ تینگ در House of Mystery اسیر شده است. جالب است بدانید که «دکتر دستینی» او را دستگیر و زندانی کرده بود.

John Constantine

در حالی که ترس، وحشت و همچنین جنون در سرتاسر منهتن گسترده شده بود، «فلش» یک سیگنال خاصی را از طرف لیگ عدالت احساس کرد به همین دلیل به سمت این منبع با حداکثر سرعتش رفت. زمانی که به منبع این سیگنال رسید، متوجه شد که او کسی نبود جز فرانکشتاین، نه یک عضو رسمی تیم لیگ عدالت. این اشیاء وحشتناک به او حمله کردند و فلش با توانایی ارتعاشی خود از داخل او رد شد و او را کاملا ناپدید کرد. لازم به ذکر است که این کابوس‌ها، توهم‌هایی بودند که فلش می‌توانست با فرکانس درستی از توانایی ارتعاش خود، آنها را از بین ببرد. فرانشکتاین زمانی که این موضوع را متوجه شد، پیشنهاد کرد که او مادام زندو و ددمن را پیدا کند. بعد از اینکه فرانکشتاین و فلش توانستند دو دوست دیگر خود را پیدا و نجات دهند، به سمت کنستانتین رفتند. زمانی که آنها به آنجا رسیدند، فلش نتوانست این نسخه‌های کپی خونین به وجود آمده از جان کنستانتین را از بین ببرد. خودِ جان کنستانتین با برعکس کردن یک طلسم توانست تمام این کابوس‌ها را از خود دور کند. همین موضوع باعث شد تا این پنج نفر آزاد شوند و با کمک هم به سراغ پیدا کردنِ خانه‌ی رمز و راز بروند. فلش بلافاصله توانست این خانه را پیدا کند و گزارش داد که خانه‌ی رمز و راز درست بالای یک پنت هاوس قرار دارد.

بعد از اینکه آنها به مقصد رسیدند، فرانکشتاین به همراه فلش تصمیم گرفتند که در آنجا بمانند و با کابوس‌ها مبارزه کنند، آنها را از منهتن بیرون کنند و در نهایت به دفاع از افراد بی‌دفاع و بی‌گناه بپردازند. از طرف دیگر، زندو به همراه کنستانتین و ددمن بالا رفتند تا با این دزد مقابله کنند اما تنها با خشمِ دکتر دستینی برخورد کردند. بعد از این اتفاق، آنها سوامپ تینگ را هم در آنجا پیدا کردند که زندانی و بسیار ضعیف شده بود. بعد از گذشت مدتی مشخص شد که دکتر دستینی در واقع پسرِ مادام زندو است.

با اینکه جان بر روی توانایی‌ها و وردهای جادویی‌اش تسلط کامل دارد، اما درون مبارزه‌ها و اغلب شرایط ترجیح می‌دهد که بر روی توانایی‌های ذاتی‌اش تکیه کند و فقط در صورتی که واقعا مجبور باشد، از جادو استفاده می‌کند

زمانی که زندو پسر خود را دید، به سمت یک الهام آخرالزمانی دیگر کشیده شد. مادام زندو در الهامش دید که پسرش یعنی همان دکتر دستینی، ۲۰ سال بعد از زمانِ حال، باعث به وجود آمدن یک نابودی بسیار بزرگ شده بود. او در این الهام، تیم خود را دید که جانشان را از دست داده و بر روی صخره‌ها گیر کرده بودند؛ تنها خودش و جان کنستانتین جان سالم به در برده بودند. اینگونه مشخص شده بود که بوستون برند یا همان ددمن، جسم جان کنستانتین را تسخیر کرده بود به این امید که بتواند پیش از اینکه همه چیز نابود شود و به پایان برساند، یک بارِ دیگر با مادام زندو باشد. در این نقطه، الهام زندو به پایان می‌رسد. اعضای تیم لیگ عدالت تاریک مبارزه‌ی خود را با دکتر دستینی آغاز کردند. از طرف دیگر هم «N'aal»، خدمتکار شیطانِ خانه‌ی رمز و راز، به همراه دکتر دستینی شروع به مبارزه کرد. فرانکشتاین به سرعت به سراغ شیطان رفت ولی توسط نقطه ضعفی که داشت، یعنی همان آتش، عقب رانده شد. ددمن تلاش کرد تا با تسخیر کردنِ سوامپ تینگ، او را از اسارت آزاد کند. بعد از این جریان، ددمن متوجه شد که در واقع تمام خانه زنده است به همین دلیل تلاش کرد تا کلِ خانه را تسخیر کند و بعد از آن، تمام ترس و وحشتی را که در آن وجود دارد، تحت کنترل بگیرد. در همین حین، زندو به سراغ پسرش رفت و با او به مبارزه پرداخت. در همین زمان هم فلش به محل مبارزه رسید و تلاش کرد تا به فرانکشتاین که در حال زجر کشیدن بود، کمک کند.

از آنجایی که دکتر دستینی نمی‌توانست در مقابل آنها مبارزه کند، سوامپ تینگ او را گرفت و به درون جایی انداخت که با ویره‌های گیاهی زیادی پر بود. بعد از آن، مادام زندو با او مقابله کرد. مادام زندو برای اینکه مطمئن شود که الهامی که از آینده دید در حدِ همان الهام باقی بماند و به واقعیت تبدیل نشود، تصمیم گرفت که بهتر است پسرش را به قتل برساند. زندو از شمشیرهای فرانکشتاین استفاده کرد و جواهری را که گرمای پسرش را فراهم می‌کرد، بیرون آورد و به زندگی‌اش پایان داد. هیچوقت مشخص نشد که پدرِ این پسر چه کسی بوده است زیرا زندو خودش عنوان کرد که برخی از اسرار هرگز نباید روشنایی روز را ببینند و فاش شوند. همانطور که روز به پایانِ خود نزدیک می‌شد، مادام زندو به تنهایی خودش فکر می‌کرد و غصه می‌خورد. او مدت بسیار زیادی را تنها بود. اگرچه او تمایل داشت که فردی را وارد زندگی‌اش بکند، اما اعتقاد داشت، برای اینکه جهان همچنان زنده بماند، او باید روی پای خودش بایستد و این مسیر را تنهایی طی کند.

John Constantine
کپی لینک

دی سی کامیکس: زمین جدید:

  • American Gothic:

آرک American Gothic زمانی آغاز و خلق شد که مجموعه‌ی سوامپ تینگِ آلن مور در حال انتشار بود. در همین مجموعه جان کنستانتین برای طرفداران معرفی شد. این مجموعه، خط داستانی‌ای داشت که آلن مور به واسطه‌ی آن ترس و وحشت را به آمریکا آورد. خط داستانی این مجموعه شامل گرگینه‌ها، خون آشام‌ها، فرقه‌های شیطانی و هیولاهای ساخته شده، می‌شد. شخصیت جان کنستانتین به عنوان یک نقطه‌ی تمرکز به کار نمی‌رفت بلکه از آن به عنوان یک علامت و نشانه استفاده می‌شد. زمانی که جان کنستانتین در مجموعه‌ی سوامپ تینگ حضور پیدا کرد، این معنی را به مخاطب می‌رساند که دوباره نسبت شرارت به خوبی بالا رفته و تعادل خود را از دست داده به همین دلیل سوامپ تینگ باید باری دیگر این تعادل را در جهان برقرار کند.

  • سوامپ تینگ در بدنِ جان:

بزرگترین و قوی‌ترین سلاحی که جان دارد، ذهنش است. به همین دلیل است که او بیشتر از هر چیزی، از خودش وحشت دارد

سوامپ تینگ یا همان الک هالند به آزمایش‌ها و محاکمه‌های زیادی می‌رفت که به نظر می‌رسید همیشه توسط جان کنستانتین این اتفاق رخ می‌دهد. این آزمایش‌ها و محاکمه‌ها تا حد زیادی باعث شد که دانش الک هالند شکل بگیرد و همچنین درباره‌ی آن چیزی که اکنون در اختیار دارد، بهبود یابد. الک دیگر یک مرد محسوب نمی‌شد. او دیگر یک گیاه بود که به خودش دروغ می‌گفت که یک انسان است و بُعد انسانی‌اش، الک هالند نام دارد. الک هالند توانایی‌های بسیار زیادی را بهبود و توسعه داده است؛ توانایی‌هایی که او اصلا پیش از معرفی جان کنستانتین به زندگی‌اش، در اختیار نداشت. از جمله‌ی این قدرت‌ها می‌توان به توانایی سفر کردن به هر نقطه‌ی دنیا اشاره کرد؛ او می‌تواند تنها با رها کردنِ بدنِ قدیمی و رشد دادن بدنِ جدیدی در یک نقطه‌ی مختلف، به هر جایی که می‌خواهد سفر کند. یکی دیگر از توانایی‌های سوامپ تینگ، ایجاد و رشد یک سری «غده» است. این غده‌ها، به افرادی که آنها را مصرف کنند اجازه می‌دهد که به «گرین» وارد شوند؛ گرین به نوعی، ناخودآگاه دنیای گیاهان محسوب می‌شود. همین چیزهایی که به اصطلاح غده نامیده می‌شوند، به گونه‌ای مورد استفاده قرار گرفت تا الک شاید بتواند نسبت به همسرش ابی هالند «ابراز علاقه» کند.

  • جان و دختر سوامپ تینگ:

هر چه زمان می‌گذشت، ارتباط بین جان کنستانتین و الک هالند بیش از پیش قوی می‌شد به طوری که بعد از گذشت مدتی این دو، از لحاظ خونی به یکدیگر متصل شدند. جالب است بدانید که به گونه‌ای، جان به الک کمک کرد تا بتواند از ازدواج خود ثمره‌ای داشته باشد. بعد از گذشت مدتی، بالاخره ثمره‌ی این ازدواج که یک دختر به نام «Tefe'» بود، به دنیا آمد. بعد از تولد این کودک، جان کنستانتین نقش پدر جایگزین را ایفا می‌کرد زیرا Tefe'، همان الک هالند را به عنوان پدر واقعی و ژنتیکی خودش می‌شناخت.

  • عواقب روشن‌ترین روز: جستجو برای سوامپ تینگ:

در این برهه از زمان، «گرین» از جان کنستانتین خواست تا سوامپ تینگ بعدی باشد. او از طریق توانایی‌ها و دستکاری‌های خود، بتمن و سوپرمن را استخدام کرد تا الک هالند را که به تازگی احیا شده بود، پیدا کنند. بعد از کمی جستجو، خودِ جان توانست الک هالند را پیدا کند و زمانی که از او پرسید آیا دوست دارد که تبدیل به سوامپ تینگ شود یا خیر، الک به طرز محکمی این پیشنهاد را رد کرد. بعد از اعلام این پاسخ هم الک راهش را کشید و رفت.

کپی لینک

ورتیگو:

  • Original Sins:
John Constantine

این آرک داستانی از جایی آغاز می‌شود که جانِ جوان، در حال حرکت و گشت و گذار در خیابان‌های بسیار شلوغ شهر نیویورک است. در همین قسمت از مجموعه است که ما برای اولین بار با «Mnemoth» برخورد می‌کنیم؛ شیطانی که توسط گری لستر دستگیر و زندانی شده است. بعد از ایجاد یک هرج و مرج سراسری، نماث پرواز کرد تا کارهای بزرگتری را انجام دهد و یک خرابی و آشفته بازار بسیار بزرگ را برای کنستانتین به جا گذاشت. خیلی زود او این مشکل را به چس چندلر انتقال داد و به او گفت که «تو نیاز داری که برای سه روز، غذا، سیگار و کتاب بخری. او به او بدهکار است». جان در انتها تصویری را از یک مرد آفریقایی که گری لستر او را دستگیر و زندانی کرد و در نهایت شیطان را از بدنش بیرون آورد، به جا گذاشت. روز بعد، جان این تصویر را برای یک متخصص جادو برد. همانجا او متوجه شد که خالکوبی‌هایی که روی سر این پسر وجود دارد، مربوط به یک قبیله در سودان جنوبی می‌شود. همین موضوع باعث شد که او هیچ چاره‌ی دیگری به جز تماس گرفتن با «پاپا میدنایت» نداشته باشد.

بعد از اینکه صحبت‌های جان با پاپا میدنایت به پایان رسید، به سمت سودان پرواز کرد. خیلی زود او یک تپه پیدا کرد که بالای این تپه یک شَمَن‌باوری پیر قرار داشت. کنستانتین به درون این کلبه رفت و با یک مرد پیرتر و البته عاقل‌تر، ملاقات کرد. مدتی نگذشت که از جان درخواست شد تا یک مراسم مذهبی با او انجام دهد. در همین حین مشخص شد که جان نمی‌تواند به تنهایی نماث را با موفقیت شکست دهد. بنابراین پس از بازگشت به شهر نیویورک، او به همراه گری لستر به ملاقات پاپا میدنایت رفتند. پاپا میدنایت اعلام کرد که راجع به این موضوع فکر می‌کند و کمک کردن به آنها را در نظر می‌گیرد اما هیچ چیزی قطعی نیست. کنستانتین آنجا را ترک کرد و اجازه داد که پاپا خودش به گری رسیدگی کند. کنستانتین بعد از خارج شدن از آنجا، به صحنه‌ی جرمی رفت که در طی آن، دوستش به نام «اما» به خاطر خشم نماث کشته شده بود. بعد از مدتی او از طریق کمک به روح اما، نماث را پیدا کرد.

  • شیطانی که تو می‌شناسی:

رویداد بسیار مهم داستان‌های این شخصیت، خط داستانی معروف «نیوکسل» است که مربوط به قسمت ۱۱ می‌شود. حادثه نیوکسل به قدری مهم است که جان کنستانتین حتی در خط داستانی سوامپ تینگ هم درباره‌ی آن صحبت کرده است. حادثه‌ی نیوکسل در یک فلش بک داستانی به نام «Newcastle: A Taste of Things to Come» بازگو شده است. این داستان مربوط به زمانی است که جان کنستانتین هنوز در زمینه‌ی مهارت‌های جادوگری خود متخصص و حرفه‌ای نشده است. در این برهه زمانی جان با «The Newcastle Crew» در ارتباط است. آنها تصمیم گرفتند که به محلی به نام Casanova Club بروند؛ جایی که هیولا به همراه یک کودک به نام «استرا» در آن قرار داشتند. The Newcastle Crew تلاش کردند تا با احضار کردنِ شیطان خودشان، از شرِ او خلاص شوند. با این حال، آنها نتوانستند کنترل شیطان را در دست بگیرند و زمانی که او، هیولای این کودک را نابود کرد، خودِ کودک را هم به جهنم برد. همین اتفاق بسیار ناگوار باعث شد که جان کنستانتین دچار یک شکست و حمله‌ی عصبی شود؛ شکستی که بعد از مدتی او را روانه‌ی یک موسسه‌ی روحی و روانی کرد. بقیه‌ی اعضای The Newcastle Crew هم از لحاظ روحی و همچنین فیزیکی دچار آسیب‌های شدیدی شدند. جان به طور کامل در این بیمارستان روانی درمان نشد زیرا رئیس دنیای جرم و جنایت شهر لندن یعنی «هری کوپر» به سراغِ او آمد.

  • عادت‌های خطرناک:

در این برهه زمانی، جان کنستانتین متوجه شد که مبتلا به بیماری ریه شده است. جان بارها تلاش کرد تا زندگی خودش را نجات دهد اما شکست خورد. جان همچنین از دست شخصیتی به نام «First of the Fallen» هم به خاطر خیانتی که مرتکب شد، بسیار عصبانی شده بود. به همین خاطر، جان با سه حاکم جهنم، معامله‌ای کرد. او به هر نفر آنها قول داد که روحش را به آنها بدهد. اگرچه که جان قصد داشت تنها نظر همان حاکم بد نام یعنی First of the Fallen را به دست بیاورد، اما هر سه نفر این حاکمان، معامله‌ی جان را به صورت جداگانه پذیرفتند.

John Constantine

حال جان کنستانتین برای اینکه بتواند به هدف و نقشه‌ی خود برسد، با بریدن مچ دستش، خودکشی کرد. با انجام این کار، هر کدام از این فالِن‌ها، به سراغ جان آمدند تا روحش را جمع آوری کنند. هر سه‌ی آنها متوجه شدند که به طور جداگانه وظیفه دارند که روحِ جان را از آنِ خود کنند اما از طرف دیگر هم هیچ کدام حاضر نبودند که از روحِ او دست بکشند. آنها مجبور بودند که جانِ او را نجات دهند و او را از شرِ این سرطان ریه‌ای که در وجودش بود، خلاص کنند.

  • مجموعه‌ی آزارلو:

در سال ۲۰۰۰، برای جان کنستانتین یک پاپوش بسیار بزرگ درست شد. جان در طی این پرونده، متهم به قتل دوست قدیمی‌اش به نام «لاکی فرمین» شده بود؛ فردی که در واقع خودکشی کرده بود. از آنجایی که او مظنون به قتل بود، دستگیر و به زندان برده شد. طولی نگذشت که جان با کمک یکی از ماموران اف بی آی یعنی «فرانک تورو»، توانست از آن زندان فرار کند. جان بعد از فرار به دور آمریکا سفر کرد و به دنبال همسر لاکی به نام «مارجوری» که دیگر یک بیوه شده بود، می‌گشت. او قصد داشت که از همسر لاکی طلب بخشش کند زیرا شخصا، به نوعی خود را مسئول مرگِ لاکی می‌دانست.

بعد از مدتی جستجو، متوجه شد که مارجوری به یک گروه نئونازی پیوسته است. طولی نکشید که روحِ لاکی ظاهر شد و برای جان توضیح داد که او به عنوان بخشی از معامله‌ای که خودش و مارجوری با فردی به نام «استنلی مَنِر» کرده بودند، خودکشی کرده بود. استنلی منر که سال‌ها پیش با جان مشکل داشت، می‌خواست تا با استفاده از این موضوع، برای جان پاپوش درست کند و او را تبدیل به یک قاتل کند. زمانی که جان این موضوع را متوجه شد، استنلی منر را فریب داد تا خودش را بکشد اما متاسفانه در طی این پروسه، مامور فرانک تورو هم کشته شد.

در سال ۲۰۰۳، جان به لندن بازگشت و با خواهر بزرگترش یعنی «شریل مسترز» آشتی کرد. بعد از این اتفاق، جان درگیر یک جنگ جادویی در لندن شد. در طی همین جریان، او حقیقت ترسناکی را کشف کرد؛ خواهر زاده‌اش یعنی «جما مسترز» یک جادوگر است.

  • دلایلی برای شاد بودن:

سه فرزندی که جان از «روزاکارنیس» داشت (ماریا، سائول و ادم کنستانتین)، در این برهه از زمان، به هر فردی که با جان در ارتباط بود حمله می‌کردند زیرا آنها به طور مستقیم نمی‌توانستند او را به قتل برسانند. همین موضوع باعث شد که چندین نفر جانِ خود را در لندن از دست بدهند؛ افرادی مانند «آلبا سوریا» و همچنین آلبرت (فردی که به «کلریس سکویل» خدمت می‌کرد). با این حال، جان توانست با کمک چس چندلر که تحت کنترل نرگال بود، فردی به نام «انجی اسپچ کاک» را نجات دهد. یکی از بدترین اتفاقاتی که در این حین رخ داد، مرگ خواهر جان یعنی همان شریل بود. به همین دلیل جان مجبور بود به جهنم برود تا روح خواهرش را بازیابی کند. جان توسط نرگال به درون نقشه‌ای کشیده شد که در نهایت او می‌توانست باری دیگر به تاج و تخت خود دست یابد. جان به «خانه‌ی نرگال» رفت تا با روزاکارنیس مقابله کند؛ آن هم در حالی بود که نرگال به دنبال یک جسم بهتر می‌گشت. جان با روزاکارنیس مقابله کرد و به او گفت که در این امر به او کمک خواهد کرد زیرا نرگال روح خواهرش را در اختیار داشت. اگرچه روزاکارنیس این پیشنهاد را قبول کرد، اما از آنجایی که نرگال قولِ وفاداری را به اولین فالِن داده بود، اولین فالِن هم خیلی زود روزاکارنیس را به قتل رساند.

2018-9-5043f056-f1f5-450c-8165-fefa9cae807a

در نهایت، شریل ظاهر شد اما هیچ ایده‌ای درباره‌ی اینکه در کجا قرار دارد، نداشت. جان گفت که اولین فالِن باید او را آزاد کند زیرا او یک فرد بی‌گناه بیشتر نیست و یک روح معصوم دارد. با این حال، به جای این کار، فالِن به شریل یک پیشنهاد ارائه کرد؛ یا او می‌توانست به زمین بازگردد یا اینکه می‌توانست در جهنم، آن هم در کنار همسرش یعنی «تونی مسترز» باقی بماند. تونی زمانی که متوجه شد، شریل را به قتل رسانده، خودکشی کرد. همچنین اگر شریل در جهنم می‌ماند، مجازاتی که برای تونی در نظر گرفته شده بود بین جفتشان تقسیم می‌شد و تونی به تنهایی مجبور نبود که این زجر را تحمل کند. بعد از ارائه‌ی این پیشنهاد، شریل تصمیم گرفت که در جهنم در کنار همسرش تونی بماند. به همین دلیل، اولین فالن، جان را که بسیار خراب و نابود بود، به خانه‌اش در لندن بازگرداند. جان که دیگر نمی‌توانست در چشمان خواهر زاده‌اش نگاه کند، شبانه، پا برهنه و گریه کنان خانه را ترک و فرار کرد.

  • ازدواج جان:

در مجموعه‌ای که پیتر میلیگان از جان کنستانتین نوشته و منتشر کرده است، این شخصیت با فردی به نام «ایپیفینی گریوز» ارتباطی را برقرار و در نهایت با او ازدواج کرد. در مراسم عروسی، جانِ شیطانی (فردی که در مراسم عروسی جایگزین شده بود)، به جما حمله کرد. همین موضوع باعث شد که جما به خودش قول دهد که انتقامش را از دایی خود بگیرد (زیرا تصور می‌کرد، فردی که به او حمله کرده، در واقع جانِ واقعی است). او از یک جادوگر کمک گرفت و شیطانی را برای جان احضار کرد. این شیطان قرار بود که به جان حمله و با او مبارزه کند و در نهایت بارانی‌اش را هم بدزدد. بعد از این کار، جما بارانی دایی‌اش را به صورت آنلاین فروخت.

2018-9-b20f92cc-b958-4962-93a5-edc3e4dcc451
  • سندمن:

قسمت دوم سری کتاب کمیک Sandman، اولین باری بود که به اسم جان کنستانتین اشاره شد. با اینکه در این قسمت به او اشاراتی شد، اما تا قسمت سوم مجموعه، او به خط داستانی نیامد. او توسط سه سرنوشت مورد اشاره قرار گرفت؛ این سرنوشت‌ها به این موضوع اشاره داشتند که جان، کیسه‌ی شنِ «مورفئوس» را با یک شیطان معامله کرده است. مورفئوس در دنیای انسان‌ها جان را دنبال کرد؛ او از قلمرو رویایی یا «Dreaming Realm» می‌آمد. جان به «دریم» کمک کرد تا از شرِ کیسه‌ی شن و ماسه‌اش خلاص شود و در عوض، مورفئوس هم به جان کمک کرد تا از شرِ کابوس‌هایی که به خاطر گناه استرا داشت، خلاص شود.

بعد از این قسمت، کنستانتین دیگر تا قسمت ۷۱ سری کتاب کمیک Sandman در خط داستانی حضور نیافت. در خط داستانی قسمت Sandman Presents: Love Street، ما شاهد حضور نسخه‌ی جوانی از جان کنستانتین در خانه‌ی مورفئوس ملقب به Dream of the Endless هستیم که همچنان در اسارت به سر می‌برد. از طرف دیگر، سندمن هم تعاملاتی با یکی از اجداد جان کنستانتین به نام «یوهانا کنستانتین» دارد.

John Constantine

برخلاف بسیاری از جادوگران کتاب‌های کمیک، کنستانتین به ندرت از طلسم‌ها و وردهای جادویی استفاده می‌کند، مگر اینکه مجبور باشد؛ به خصوص در زمان‌هایی که در حال مبارزه است. جان کنستانتین در اکثر مواقعی که با چالش‌های خود روبه‌رو می‌شود، غالبا بر روی حیله‌گری، سرعت بالای فکر کردن در حین مبارزه، دانش بسیار زیاد درباره‌ی مخفی‌کاری و مرموزی، دستکاری مخالفان و متحدان و همچنین توانایی از این قبیل استفاده می‌کند. این توانایی‌ها و استعدادها، بیشتر از آن میزانی که وردهای جادویی کمک می‌رسانند، به جان قدرت می‌دهند. او در زمینه‌ی فریب دادن به‌شدت معروف است. به طوری که او اکثر موجودات بسیار قدرتمند دنیای دی سی را هم فریب داده است؛ موجوداتی مانند اولین فالن و «The Presence». او همچنین سوپرمن و بتمن را هم فریب داده است. او توسط افراد بسیار زیادی، به عنوان بزرگترین فریب دهنده‌ی دنیا به حساب می‌آید. جان کنستانتین یکی از معدود افرادی است که تمام مسیرهای منتهی به بهشت، جهنم و همچنین زندگی پس از مرگ را می‌شناسد. او از این راه‌ها برای فرار و همچنین تله پورت کردن استفاده می‌کند و هیچ ترسی از اینکه توسط دشمنانش تعقیب شود، ندارد. در یک رمان گرافیکی به نام Pandemonium، یک بار به او اجازه داده شد که کشته شود اما طولی نکشید که با خارج شدن از زندگی پس از مرگ، توانست خود را به زندگی بازگرداند.

John Constantine

کنستانتین به عنوان یک جادوگر، با بسیاری از جادوها و وردهای جادویی، آیین‌ها و همچنین طلسم‌ها آشنایی و شناخت کامل دارد؛ طلسم‌هایی مانند احضار، غیبگویی، توهمات و نامرئی بودن. او حتی با استفاده از جادو می‌تواند در طی زمان سفر کند. او یک طیف بسیار گسترده از جادوی محافظتی دارد که می‌تواند در برابر حملات فیزیکی و همچنین ماورا طبیعی، از او محافظت کند. جان کنستانتین توانایی‌های فوق‌العاده و جالب دیگری هم دارد که می‌تواند با استفاده از آنها اتفاقات خوبی را رقم بزند و شانس خود را بسازد. همین توانایی باعث شده که جان شانس بسیار زیادی در اغلب موارد داشته باشد؛ او می‌تواند در مقابل آسیب خود را نجات دهد یا از آن فرار کند، با نوع خوبی از متحدان آشنا شود و با کمک آنها بتواند از رخ دادن یک رویداد آخرالزمانی جلوگیری یا روند آن را متوقف کند و همچنین می‌تواند شکل دیگری به مبارزه‌ای که در آن حضور دارد، بدهد و آن را به نفع خودش تغییر دهد. کنستانتین می‌تواند در مقابل حمله‌های روحی و ذهنی مختلفی مانند تله پاتی، تسخیر و کنترل ذهن تا حد بسیار زیادی مقاومت کند. جان حتی با استفاده از جادو می‌تواند بینایی فردی را که در همه جا حضور دارد، مسدود کند. اینگونه دیده شده که جان یک بار از این نیروی خود استفاده کرد تا خود را از دیدِ اولین فالن مخفی کند. در طی مجموعه‌ی New 52، دیگر قدرت‌های جادویی مانند تله پورت ملایم، وردهای جادویی، حادوی عناصر، تلکنیسس و ثابت بودن و عدم تحرک به توانایی‌های جان کنستانتین اضافه شد. جان با استفاده از جادوی خود می‌تواند آسیب‌ها و خساراتی را که بر خورد وارد شده، به دشمنانش منتقل کند.

علاوه بر جادوگری، جان کنستانتین مهارت‌های دیگری را هم فرا گرفته که به عنوان «مهارت‌های جادویی صحنه» شناخته می‌شود؛ مهارت‌هایی مانند هیپنوتیزم، تردستی، جیب‌بری و فرار از تله. جان اغلب اوقات انباری از مصنوعات جادویی قدرتمندی را با خود حمل می‌کرد تا این مصنوعات در مبارزات مختلف کمکی به او بکنند؛ مانند خانه رمز و راز. این خانه همچنین نقش وسیله‌ی نقلیه‌ی جان را برای منتقل شدن به قلمروهای دیگر را هم ایفا می‌کرد. علاوه بر این، بارانی مخصوص جان که دیگر تبدیل به نمادش شده بود، قدرت‌های شیطانی قدرتمندی را در خود دارا بود. از زمانی که جان، ارباب‌های جهنم را در جهت بهبود سرطان ریه‌اش فریب داده بود، به طرز بسیار خوبی در سلامت فیزیکی بالایی به سر می‌برد. خون کنستانتین به صورت شیطانی آلوده شده است؛ در ابتدا از طریق انتقال خونی از طرف نرگال شیطانی و بعد از آن به خاطر ارتباط با شیطانی به نام سوکوبوس. اینگونه نشان داده شده که خونِ جان دارای خواص شفابخشی است. همچنین اینگونه گفته شده که خونِ او دارای اثر مدیریت سن است. زمانی که جان مورد حمله‌ی پادشاه خون آشام‌ها قرار گرفت، خونِ جان به گونه‌ای یک مکانیزم دفاعی از خود به نمایش گذاشت. توانایی کنستانتین در مبارزه‌های تن به تن و بدون سلاح، بستگی به داستان نویسنده دارد و ممکن است که شکل و حدِ آنها متفاوت باشد.

John Constantine

برخی از نویسندگان او را به عنوان یک مبارزه که از لحاظ فیزیکی ضعیف است نشان می‌دهند و برخی دیگر به عنوان یک مبارزه بسیار حرفه‌ای و با استعداد او را به تصویر می‌کشند. به مرور زمان، او توانست با استفاده از سلاح‌های جادویی مختلف، روش‌های مبارزه‌ای کثیف یا تفکر سریع میان مبارزه، پیروز میدان باشد.

جان کنستانتین در طی زندگی‌اش، روح خود را به دو ارباب جهنم، «بعل‌الذباب» و «عزرائیل» فروخته است و هر دوی این ارباب‌ها، این معامله را پذیرفته‌اند. این کارِ جان یک حیله و فریب محسوب می‌شد و او می‌خواست مطمئن شود که نه آنها و نه خودِ شیطان یا «ساتان» (او هم ادعایی درباره‌ی روحِ جان داشت)، نتوانند بدون نابود کردن جهنم و ساکنان آن، کنترل روحش را به‌دست بیاورند و او را تسخیر کنند. بنابراین، تا زمانی که شیطان خارج شود و عزرائیل هم توسط Dream of the Endless از وارد شدن منع شود، جان توسط این سه نفر که همچون فرشته‌های نگهبان بودند، محافظت می‌شد. تا به امروز، هنوز مشخص نشده که جان کنستانتین دقیقا چه چیزی در معامله با بعل‌الذباب و عزرائیل در ازای فروش روحش به این دو ارباب جهنم می‌خواسته است. قطعا جان کنستانتین در مقابل، جاودانگی نمی‌خواسته زیرا هر سه‌ی آنها انتظار داشتند که او در ابتدا به خاطر خودکشی و بریدن مچ دستش یا به خاطر سرطانش (چیزی که بعدا خودشان مجبور به درمانِ آن شدند)، بمیرد. به غیر از این مورد، هنوز چیزی که آنها به جان قول داده بودند تا قبال ارائه روحش به او می‌دهند، یک رمز و راز است.

در انتها به انیمیشن‌ها، فیلم‌ها و بازی‌هایی اشاره می‌کنیم که شخصیت جان کنستانتین در آن حضور داشت:

  • فیلم Constantine محصول سال ۲۰۰۵ با بازی کیانو ریوز
  • انیمیشن Justice League Dark محصول سال ۲۰۱۷ با صداپیشگی مت رایان
  • سریال Constantine محصول سال ۲۰۱۴ با بازی مت رایان
  • انیمیشن سریالی Constantine محصول سال ۲۰۱۸ با صداپیشگی مت رایان
  • سریال Arrow محصول سال ۲۰۱۲ با بازی مت رایان
  • سریال Legends of Tomorrow محصول سال ۲۰۱۶ با بازی مت رایان

مهم‌ترین کتاب‌های کمیک این شخصیت در کمپانی ورتیگو:

  • قسمت ۱-۳۰۰ سری کتاب کمیک Hellblazer (انتشار در ماه ژانویه سال ۱۹۸۸ تا نوامبر سال ۲۰۱۲)
  • قسمت ۳۷-۴۰ و ۴۴ و ۴۵ سری کتاب کمیک Saga of the Swamp Thing (انتشار در ماه ژوئن سال ۱۹۸۵)
  • قسمت ۴ سری کتاب کمیک Crisis on Infinite Earths (انتشار در ماه جولای سال ۱۹۸۵)
  • قسمت ۴۶-۵۱، ۵۵، ۶۵-۶۷، ۷۰-۷۴، ۷۶-۷۷، ۸۴، ۸۸-۸۹، ۹۹، ۱۱۴-۱۱۵، ۱۶۶، ۱۶۹-۱۷۱ ولوم دوم سری کتاب کمیک Swamp Thing
  • قسمت ۳ ولوم دوم سری کتاب کمیک Sandman (انتشار در ماه مارس سال ۱۹۸۹)
  • قسمت ۱،۲ و ۴ ولوم اول سری کتاب کمیک Books of Magic (انتشار در ماه ژانویه سال ۱۹۹۱)
  • قسمت ۱ و ۲ سری کتاب کمیک The Horrorist (انتشار در ماه دسامبر سال ۱۹۹۵)
  • قسمت ۱ و ۲ سری کتاب کمیک Hellblazer/Books of Magic (انتشار در ماه دسامبر ۱۹۹۷)
  • کتاب Sandman Presents: Love Street (انتشار در ماه جولای سال ۱۹۹۹)
  • قسمت ۱ سری کتاب کمیک Hellblazer Special (سال ۱۹۹۸)
  • قسمت ۱-۳ سری کتاب کمیک Vertigo: Winter's Edge (انتشار در ماه ژانویه سال ۱۹۹۸)
  • قسمت ۱-۴ سری کتاب کمیک The Trenchcoat Brigade (انتشار در ماه مارس سال ۱۹۹۹)
  • قسمت ۱ سری کتاب کمیک Vertigo Secret Files: Hellblazer (انتشار در ماه آگوست سال ۲۰۰۰)
  • قسمت ۱-۴ سری کتاب کمیک Hellblazer: Bad Blood (انتشار در ماه سپتامبر سال ۲۰۰۰)
  • کتاب Hellblazer: All His Engines (انتشار در ماه ژانویه سال ۲۰۰۵)
  • قسمت ۳-۵ سری کتاب کمیک Papa Midnite (انتشار در ماه ژوئن سال ۲۰۰۵)
  • قسمت ۱-۵ سری کتاب کمیک Chas: The Knowledge (انتشار در ماه سپتامبر سال ۲۰۰۸)
  • کتاب Hellblazer: Dark Entries (انتشار در ماه اکتبر سال ۲۰۰۹)
  • کتاب Hellblazer: Pandemonium (انتشار در ماه مارس سال ۲۰۱۰)
  • قسمت ۱-۵ سری کتاب کمیک Hellblazer: City of Demons (انتشار در ماه دسامبر سال ۲۰۱۰)

مهم‌ترین کتاب‌های کمیک این شخصیت در کمپانی دی سی:

  • قسمت ۰، ۱-۴۰ سری کتاب کمیک Justice League Dark (انتشار در ماه نوامبر سال ۲۰۱۱)
  • قسمت ۱-۲۳ سری کتاب کمیک Constantine (انتشار در ماه می سال ۲۰۱۳)
  • قسمت ۱ سری کتاب کمیک Constantine: Futures End (انتشار در ماه نوامبر سال ۲۰۱۴)
  • قسمت ۱۱ ولوم سوم سری کتاب کمیک Secret Origins Vol. 3 (انتشار در ماه می سال ۲۰۱۵)
  • قسمت ۱-۱۳ سری کتاب کمیک Constantine: The Hellblazer (انتشار در ماه آگوست ۲۰۱۵)
  • قسمت ۱ The Hellblazer: Rebirth (انتشار در ماه سپتامبر سال ۲۰۱۶)
  • قسمت ۱-تا کنون سری کتاب کمیک The Hellblazer (انتشار در ماه اکتبر سال ۲۰۱۶)
مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز

نظرات