معرفی شخصیت وینتر سولجر، باکی بارنز
در اواخر جنگ جهانی دوم، اینگونه باور شده بود که باکی بارنز جانِ خود را از دست داده است. اما در حقیقت او توسط نیروهای شوروی پیدا شد و برای ۵۰ سال بعد از آن، شستشوی مغزی داده شد. همکار سابق کاپیتان آمریکادر حال حاضر همچنان روند دفاع از کشورش را ادامه میدهد. او از درون سایهها در قالب یک جاسوس و قاتل افسانهای به نام وینتر سولجر یا سرباز زمستان، از کشورش در برابر آنهایی که وطنش را تهدید میکنند، دفاع میکند. او برای برههای از زمان برای احترام به دوستش استیو و همچنین ادامه دادن راه او، تبدیل به کاپیتان آمریکای جدید شد و به تیم انتقام جویانپیوست. زمانی که استیو بازگشت و باری دیگر کاپیتان آمریکا شد، باکی بارنز هم دوباره تبدیل به همان وینتر سولجر شد.
جیمز بیوکانان «باکی» بارنز یک شخصیت ابرقهرمان ساختگی محسوب میشود و در کتابهای کمیک آمریکایی که توسط کمپانی مارول کامیکسمنتشر میشود، حضور دارد. باکی بارنز در اصل به عنوان همکار و یار کاپیتان آمریکا معرفی شده بود. این کاراکتر توسط جو سایمن و جک کربی خلق شد. او اولین بار در قسمت اول سری کتاب کمیک Captain America Comics که در ماه مارس سال ۱۹۴۱ منتشر شد، حضور داشت و به عنوان اولین، اصلیترین و شناخته شدهترین تجسم باکی در این خط داستانی ظاهر شد. این شخصیت از مرگ احتمالی و ظاهریاش بازگردانده شد. بعد از این اتفاق، او تبدیل به یک قاتل با نام وینتر سولجر شد که مغزش هم شستشو داده شده بود. بعد از مدتها، زمانی که همه تصور میکردند که استیو راجرز مرده، باکی هویت کاپیتان آمریکا را از آنِ خود کرد.
سایت خبری آی جی ان، باکی بارنز را به عنوان ۵۳مین قهرمان بزرگ کتابهای کمیک در طول تاریخ به حساب میآورد. این سایت عنوان کرده که بعد از شخصیت رابین دنیای بتمن، باکی به راحتی نمادینترین همکار ابرقهرمان در عصر طلایی به حساب میآید. این سایت باکی را به عنوان یکی از بازیکنان مرکزی و مهم دنیای مارول توصیف کرده است؛ به خصوص از زمان حضورش در قالب کاپیتان آمریکا. همچنین این سایت در سال ۲۰۱۲، باکی را در لیست ۵۰ عضو برتر انتقام جویان، در رتبهی ۸ قرار داده است. این شخصیت علاوه بر اینکه در کتابهای کمیک زیادی حضور داشته، در قالبهای دیگر رسانه هم ظاهر شده و به هنرنمایی پرداخته است.
جیمز بیوکانان بارنز بعد از اینکه در سن جوانی پدر خود را در طی جنگ جهانی دوم از دست داد، به عنوان یک علامت خوششانسی یا مسکات، به کمپ Lehigh برده شد. در آنجا نام مستعار «باکی» به این جوان اعطا شد. باکی در تولد ۱۶ سالگیاش به خاطر استعدادها و تواناییهایی که داشت، به انگلستان فرستاده شد. در آنجا، باکی به مدت ۲ ماه تحت آموزشهای مبارزهای توسط اعضای سرویس هوایی ویژهی بریتانیا قرار گرفت. بعد از آن هم یک ماه دیگر در ایالات متحده تحت آموزشهای ویژه قرار گرفت. به گفتهی مافوقهای باکی، او یکی از بهترین مبارزان و جنگندههای طبیعیای بود که آنها تا به آن روز دیده بودند. بعد از این جریانات، طولی نکشید که او با کاپیتان آمریکا روبهرو شد و با او ارتباط برقرار کرد. خیلی زود این دو تبدیل به همکار شدند. باکی برخلاف کاپیتان، میتوانست کارهای کثیف انجام دهد. از آنجایی که کاپیتان به خاطر برخی قانونها و روشهای نظامی اجازهی انجام بعضی کارها را نداشت، باکی ترجیح میداد که خودش برخی حقهها را انجام دهد.
پیش از اینکه باکی به دست ماموران روسی بیوفتد و زمانی که در گروه مهاجمان بود، به همراه دیگر اعضای تیمش توسط نیروهای رد اسکال دستگیر و توسط خود اسکال هم شستشوی مغزی داده شد
بعد از گذشت مدتی، مطبوعات مطلبی را با عنوان «بچهی اردوگاه، تبدیل به همکار کاپیتان شده است» منتشر کردند. همین مطالب باعث شد که تمام کودکانی که در سرتاسر کشور حضور دارند، تصور کنند که این اتفاق میتواند برای آنها هم رخ دهد. خیلی زود، باکی به عنوان یکی از اعضای تیم «مهاجمان» به کاپیتان پیوست و در کنار قهرمان دیگری مانند «نیمور ساب-مارینر»، «جیم هاموند مشعل انسانی» و «توماس ریموند تورو» مبارزه میکرد. از آنجایی که باکی و تورو تقریبا در یک سن و سال بودند، خیلی زود تبدیل به دوستان نزدیک هم شدند. علاوه بر این دو، دو فرد دیگر به نامهای «هیومن تاپ» و «گلدن گرل» هم حضور داشتند که تقریبا در همین برهه سنی بودند و لقب «کماندوهای کوچک» را روی خودشان گذاشتند. در طی این برهه زمانی، او خیلی زود با همکارهای مانند خودش متحد شد و تیمی با نام «Young Allies» تشکیل داد. تیم متحدان جوان بعد از مدتی تبدیل به تیم لژیون آزادی شد. این تیم به این منظور تشکیل شد تا اعضای گروه مهاجمان را در مبارزهشان علیه رد اسکال، کمک کنند. باکی همچنین با گروهی از نوجوانان ابرقهرمان همتیمی شد که نام خود را «کماندوهای کوچک» گذاشته بودند.
در روزهای پایانی جنگ جهانی دوم، کاپیتان و باکی برای انجام یک ماموریت به خارج از کشور رفتند تا در طی آن، بارون هاینریش زمو را شکست دهند. این شخصیت شرور قصد داشت یک پهباد آزمایشی را نابود کند و این قهرمان باید او را متوقف میکردند. زمو در نهایت این پهباد را به همراه یک دستگاه انفجاری که روی آن نصب شده بود، به هوا فرستاد. راجرز و بارنز به سرعت به دنبال آن رفتند و در نهایت توانستند پیش از اینکه این پهباد به زمین برسد، خود را به آن برسانند. با اینکه باکی تمام تلاش خود را کرد اما در نهایت نتوانست این بمب را منفجر کند و پهباد پیش از اینکه به هدف مشخص شده برسد، در میان آسمان و زمین منفجر شد. استیو راجرز بیش از پیش درون آبهای بسیار سرد اقیانوس اطلس فرو میرفت. بدنِ او درون یک تکه یخ به حالت زیست تعویقی رفته بود و بعد از دههها توسط انتقام جویان شد. بعد از این جریان، همه تصور میکردند که باکی در طی این عملیات کشته شده است. با این حال، جسد باکی هیچ وقت پیدا نشد... یا شاید هم شد؟
در برهه زمانی مدرن امروزی بود که کاپیتان آمریکا متوجه شد که باکی یک خواهر به نام ربکا داشته است. او متوجه شد که در یک جشن کریسمس به خصوص، با خواهر باکی ملاقات کرده است. باکی همچنین یک حضور پس از مرگ بسیار مهم و جالب توجه داشت؛ زمانی که «گرند مستر» انتقام جویان ساحل شرقی و غربی را برای نابودی جهان به چالش کشید. او برای این کار دوستان و دشمنانی را که مدت زیادی پیش مرده بودند، احیا کرد تا برای او مبارزه کنند. کاپیتان آمریکا با باکی مبارزه کرد و در نهایت او شکست خورد و درست همانند یک روح ناپدید شد.
القاب و اسامی مستعار: جیمز بارنز، وینتر سولجر، کاپیتان آمریکا، The Man On The Wall، باکی، قناری، W.S و جیم بارنز.
اعضای خانواده: جورج ام. بارنز (پدر، مرحوم)، وینیفرد سی. بارنز (مادر، مرحوم) و ربکا پی. بارنز پروکتر (خواهر).
تیمها: انتقام جویان، ارتش کاپیتان آمریکا، Crazy Sues، مهاجمان، کی جی بی، کماندوهای کوچک، لژیون مردگان، لژیون آزادی، انتقام جویان جدید، شیلد، انتقام جویان مخفی، تیم ماموران اجرای قانون، تاندر بولتز و ارتش ایالات متحده.
متحدان: انجل، بلک ویدو، بلو دیاموند، برایت استار، کاپیتان آمریکا، کاپیتان فلیم، کاپیتان یونیورس، کارول دنورز، کراس بونز، دگر، دردویل، ددپول، دیسترویر، دیک گریسون، دکتر استرنج، دکتر وودوو، فالکون، فرانسیس بارتون، گلدن وومن، هاوک آی، هنری پیم جونیور، هرکولز، لوک کیج و غیره.
دشمنان: آدولف هیتلر، الکساندر لوکین، ارس، بارون بلاد، بارون هاینریش زمو، بارون هلموت جی. زمو، باسیل فرانکشتاین، باتروک، بیتل، بلک تاد، بلو بولت، برین درین، باترفلای، کاپیتان آمریکا (هایدرا)، کاپیتان اوکادا، کبرا، کنت نفاریو، کراس بونز، دیکن، دکتر دووم، دکتر فاستوس، دکتر اگونی، مادام ماسک و غیره.
جو سایمن و جک کربی شخصیت باکی بارنز را به عنوان یک همکار و یار برای کاپیتان آمریکا خلق کردند. نام او، از نامِ یکی از دوستان بچگی جو سایمن گرفته شده است. زمانی که جو سایمن طرح اولیهی خود از کاپیتان آمریکا را خلق کرد، یک یار جوان هم در کنار او کشید. سایمن در زندگی نامهی خود گفت: «من خیلی ساده، نام این همراه جوان را باکی گذاشتم، آن هم به خاطر دوست قدیمیام باکی پیرسون؛ یک ستاره در تیم بسکتبال مدرسه.» باکی در اولین داستان یعنی قسمت اول سری کتاب کمیک Captain America Comics که در ماه مارس سال ۱۹۴۱ منتشر شد، در کنار کاپیتان آمریکا قرار گرفت.
باکی بارنز تنها ۱۶ سال داشت که به جنگ جهانی دوم فرستاده و در نهایت تبدیل به همکار و یار کاپیتان آمریکا شد
بعد از آن، خوانندگان کتابهای کمیک دیگر تقریبا در هر داستانی این جوان را در کنار این ستارهی مخبوب میدیدند. علاوه بر این، او دیگر بخشی از تیم متحدهای جوان که اعضای آن بچه بودند، به حساب میآمد. در دورهی پس از جنگ، زمانی که دیگر محبوبیت شخصیتهای ابرقهرمانی کم کم کاهش مییافت، باکی به همراه رهبر تیم یعنی کاپیتان آمریکا، در داستانهای اولین گروه ابرقهرمانی یعنی گروه All-Winners Squad حضور یافت؛ قسمت ۱۹ و ۲۱ سری کتاب کمیک All Winners Comics (انتشار در فصل پاییز تا زمستان ۱۹۴۶). جالب است بدانید که قسمت ۲۰ اصلا در این مجموعه وجود نداشت. بعد از اینکه باکی در سال ۱۹۴۸ مورد اصابت گلوله قرار گرفت و بهشدت مجروح شد، دوست کاپیتان یعنی بتسی راس (بعد از مدتی تبدیل به ابرقهرمانی به نام گلدن گرل شد)، به سراغ او رفت. سری کتابهای کمیک Captain America Comics با قسمت ۷۵ در ماه فوریه سال ۱۹۵۰ به پایان رسید.
کاپیتان آمریکا و باکی به همراه قهرمانهای دیگر یعنی هیومن تورچ و ساب-مارینر برای مدت کوتاهی در قسمت ۲۴ سری کتاب کمیک Young Men (انتشار در ماه دسامبر سال ۱۹۵۳) در یک اتوبوس احیا شدند. در آن زمان مجموعهها فروش خوبی نداشتند به همین دلیل مجموعهی Captain America در ماه سپتامبر سال ۱۹۵۴، با قسمت ۷۸ کار خود را به پایان رساند. مجموعهی رترواکتیو با قسمت ۴ سری کتاب کمیک The Avengers کار خود را در ماه مارس سال ۱۹۶۴ آغاز کرد. این خط داستانی تایید کرد که کاپیتان آمریکا و باکی در اواخر جنگ جهانی دوم گم شدند و به طور مخفیانهای، توسط رئیس جمهور وقت ایالات متحده یعنی هری اس. ترومن، توسط قهرمانان جانشینی که هویت آنها را برداشته بودند، جایگزین شدند.
در سال ۲۰۰۵، نویسندهای به نام اد بروبیکر، باکی را از مرگ ناگهانیاش که در اواخر جنگ جهانی دوم رخ داده بود، بازگرداند. به علاوه، او عنوان کرد که وضعیت رسمی بارنز، به عنوان همکار کاپیتان آمریکا یک پوشش بود. در واقع بارنز در سن ۱۶ سالگی به عنوان یک عامل آموزش دید تا کارهایی را انجام دهد که سربازان معمولی بزرگتر از او و کاپیتان آمریکا معمولا آنها را انجام نمیدهند، مانند ترورهای مخفیانه.
مرگ باکی به عنوان یکی از معدودهای مرگهای قابل توجه کتابهای کمک محسوب میشود که تغییر داده نشدند و به همان صورت باقی ماندند. در میان طرفداران کتابهای کمیک، عبارتی وجود دارد که با عنوان «Bucky Clause» شناخته میشود: «هیچکس مرده باقی نمیماند جز باکی، جیسون تاد و عمو بن». با این حال، هر سه نفر آنها در سال ۲۰۰۶ در جهان مربوط به خودشان به زندگی بازگشتند. هرچند که بعد از بازگشتِ عمو بن، مشخص شد که این نسخه از عمو بن در واقع یک نسخهی جایگزین از یک واقعیت دیگر است.
مرگ باکی همچنین به این عنوان استفاده شد تا توضیح داده شود که چرا دنیای مارول تقریبا هیچ همکار و یار جوانی ندارد و اینکه هیچ قهرنان وظیفه شناس و مسئولیت پذیری نمیخواهد که یک فرد جوان و کم سن و سال را به این شکل به خطر بیاندازد. استن لی هم به نوبهی خود، بیمیلیاش را نسبت به استفاده از همکاران جوان و کوچک نشان داد. راجر استرن و جان بایرن هم به نوبهی خود به برگرداندن باکی به کتابهای کمیک فکر کرده بودند اما طولی نکشید که از این کار پشیمان شدند. با این حال، در سال ۱۹۹۰، از جک کربی سوال شد که آیا تا به حال دربارهی بازگردادن باکی صحبتی به میان آمده است یا خیر و او در پاسخ اینگونه گفت: «اگر بخواهم کاملا از جانب خودم حرف بزنم، اصلا بدم نمیآید که باکی را باری دیگر بازگردانم. او نشان دهندهی نوجوانان است و همیشه نوجوانان وجود دارند. او یک شخصیت جهانی به حساب میآید.» جالب است بدانید که این شخصیت در ۱۷۷۹ کتاب کمیک ظاهر شده و تنها در قسمت ۴ سری کتاب کمیک The Avengers به نام «Captain America Joins the Avengers» جانِ خود را از دست داده است.
باکی بارنز در طی دوران حضورش در کتابهای کمیک، دستخوش تغییرات زیادی شده است.
- دوران طلایی:
باکی به عنوان همکار و یار کاپیتان آمریکا، یکی از ویژگیهای مهم عصر طلایی کتابهای کمیک به حساب میآید. علی رغم این موضوع، نظرات مخالفی در اواخر دهه ۱۹۴۰ نسبت به او عنوان شد. به همین دلیل نویسندگان مجبور شدند که او را با بتسی راس (گلدن گرل) جایگزین کنند. به همین خاطر بتسی راس به همکار جدید کاپیتان تبدیل شد.
- دوران نقرهای:
زمانی که کاپیتان آمریکا در خط داستانی قسمت ۴ سری کتاب کمیک انتقام جویان بازگشت، اطلاعات جدیدی اعلام میشد. در این زمان مشخص میشود که باکی و کاپیتان آمریکا در پایان جنگ جهانی دوم با مرگ خود ملاقات کردند و بعد از آن دو قهرمان دیگر در جایگاه کاپیتان و باکی ایستادهاند. علی رغم اینکه از همان ابتدا باکی داستان خود را با کاپیتان آمریکا آغاز کرده بود و همیشه در داستانهای او حضور داشت، اما حالا که کاپیتان آمریکا باری دیگر به عنوان یک قهرمان اصلی دنیای مارول به زندگی بازگشته بود، باکی برای یک مدت طولانی مرده باقی ماند؛ به طوری که همه تصور میکردند که دیگر هیچ بازگشت و احیای برای باکی اتفاق نمیافتد. با این حال، در عوض باکی در فلش بکهای مختلف و در داستانهایی که مربوط به تاریخ کاپیتان و خودش در جنگ جهانی دوم میشد، حضور مییافت.
- دوران مدرن:
در نهایت در این برهه از زمان، بعد از جدایی بسیار طولانی، اد بروبیکر باکی را به زندگی واقعی بازگرداند. همین نویسنده زمانی که باکی را بازگرداند، نشان داد که چگونه این شخصیت تبدیل به وینتر سولجر شده است.
- وینتر سولجر:
در سال ۲۰۰۵، کمپانی مارول یک مجموعه جدید از کاپیتان آمریکا (ولوم ۵) معرفی کرد. نویسندگی این مجموعه برعهدهی اد بروبیکر بود. این نویسنده در این مجموعه اعلام کرد که باکی در طی جنگ جهانی دوم نمرده بود. در این خط داستانی، نشان داده شد که بعد از انفجار هواپیما، «ژنرال وسیلی کارپاو» و خدمه یک زیردریایی گشتزنی روسیهای، بدن سرد و بیجان باکی را پیدا کردند. از آنجایی که آب تا حد زیادی سرد بود، نیروهای شوروی مجبور شدند که کم کم دمای بدن او را بالا ببرند تا بافتهای بدن باکی از آن حالت یخزدگی خارج شود. البته باکی دست چپ خود را از دست داده بود. بعد از تزریق داروهای لازم، شوکهای الکترونیکی و همچنین تزریق آدرنالین مستقیم به قلب، باکی در شهر مسکو باری دیگر به زندگی بازگشت اما از آسیب مغزیاش بسیار رنج میبرد. او همچنین به خاطر حجم انفجار آن زمان، دچار فراموشی شده بود. دانشمندان روسی، یک دست مصنوعی به بدنِ او متصل کردند و به طور دورهای، زمانی که تکنولوژی جدید معرفی میشد، آنها هم این دست را ارتقاء میبخشیدند. با اینکه باکی هیچ خاطرهای از گذشته نداشت اما میدانست که چگونه مبارزه کند یا چگونه با چهار زبان صحبت کند اما هیچ ایدهای از اینکه چه کسی بود نداشت و خود را نمیشناخت.
آنها ایمپلنتهای ذهنی را در بدن باکی قرار دادند تا ذهن و مغز او را باری دیگر برنامه ریزی کنند. باکی به گونهای برنامه ریزی شده بود که به عنوان یکی از قاتلان شوروی برای «دپارتمان ایکس» فعالیت کند. او دیگر به هیچ کسی جز نیروهای شوروی، وفادار نبود. قرار بر این بود که او تحت عنوان وینتر سولجر به فعالیت بپردازد و هویت واقعیاش را زیر این اسم پنهان کند. او تحت این عنوان، به ماموریتهای مخفی زیادی رفت و بیش از پیش بیرحمتر میشد. او هر چه بیشتر به نام دولت مردم را به قتل میرساند، در نظر افراد دولتی کارآمدتر به نظر میآمد. در حالی که او یکی از ماموران شوروی به حساب میآمد، ارتباط کوتاه و مختصری هم با «بلک ویدو» داشت. وینتر سولجر در زمانی که در ماموریت نبود، در یک حالت یخزدگی نگه داری میشد به همین دلیل، از زمانی که جنگ جهانی دوم به پایان رسیده بود، تنها چند سال نسبت به آن زمان پیر شد. در سال ۱۹۶۸، وینتر سولجر به ماموریتی فرستاده شد تا در طی آن، «پروفسور ژانگ چین» را به قتل برساند؛ کسی که با او، ۲۰ سال پیش ملاقات کرده بود. ماموریت وینتر سولجر توسط یک موجود نامرئی به نام «مرد بدون چهره»، خنثی و متوقف شد. با این حال، او توانست از آن محل فرار کند و جانِ سالم به در ببرد. در طی ماموریتی که وینتر سولجر در دههی ۱۹۷۰ داشت، از مشکلی که در آن زمان متحمل شده بود، رنج میکشید. وینتر سولجر بعد از اینکه هدف خود را به قتل رساند، چندین روز ناپدید شد.
بعد از انجام کارهای عجیب و غریب در طی چندین ماموریت، باکی برای چند سال به عنوان یک محافظ برای پروفسوری که پشت پروژه وینتر سولجر بود به فعالیت پرداخت. بعد از آن، نیروهای شوروی تصمیم گرفتند که وینتر سولجر را دور از برنامههای خود در یک حالت زیست تعویقی نگه دارند تا زمانی که دوباره به آن احتیاج پیدا کنند. آنها قصد داشتند با این کار، ذهن باکی را از متوجه شدن حقیقت دور نگه دارند. فراموشی باکی آنقدر شدید بود که حتی بعد از کشتن چندین تن از هدفها مانند رد اسکال و «نومد»، تحت کنترل نیروهای شوروی، زمانی که او باری دیگر با کاپیتان آمریکا روبهرو شد، باز هم هیچ چیزی از گذشتهی خود را به یاد نمیآورد.
از آنجایی که باکی از رئیس خود یعنی الکساندر لوکین دستور گرفته بود، باید جدیدترین مکعب کیهانی بهدست آورده را پیدا میکرد و آن را به یک مکان امن میبرد. با این حال، کاپیتان آمریکا «فالکون» که از تکنولوژی A.I.M. استفاده میکردند، توانستند ردِ باکی را بزنند. کاپیتان آمریکا بعد از یک مبارزهی سخت و پایاپای، توانست این مکعب کیهانی پرقدرت را بهدست بیاورد. کاپیتان مکعب را نگه داشت و به سمت وینتر سولجر، عبارت کوتاه «به یاد بیاورد که چه کسی هستی» را بیان کرد. با بیان کردنِ این حرف، تمام خاطرات باری دیگر به ذهن باکی بازگشتند. از آنجایی که حجم این خاطرات زیاد بود، وینتر سولجر نتوانست تحمل کند به همین خاطر این مکعب را نابود کرد و خودش هم با آن ناپدید شد. با اینکه دیگر همه تصور میکردند که باکی به خاطر آسیبهای زیاد و انفجار مکعب مرده، اما کاپیتان آمریکا معتقد بود که همکار قدیمیاش همچنان زنده است و با عنوان «مبارز» به او اشاره کرد. این تصور کاپیتان کاملا درست بود. بعد از مدتی اینگونه نشان داده شد که باکی توسط این مکعب به ایستگاه هوایی قدیمیاش، جایی که اولین بار با استیو راجرز ملاقات کرد، تله پورت شده بود. او خیلی زود با «نیک فیوری» روبهرو شد؛ یک افسانهی دیگر جنگ جهانی دوم. فیوری و باکی خیلی زود با یکدیگر متحد شدند. نیک فیوری طبق درخواست خودِ باکی، با اطلاعات و تجهیزات (از جمله یک دست مصنوعی بهبود یافته و پیشرفته) او را مجهز کرد؛ اطلاعات و تجهیزاتی که باکی نیاز داشت تا همچنان یک بازیکن اصلی و کلیدی در دنیای مارول باقی بماند. در پی رویدادهای جنگ داخلی ابرانسانی، وینتر سولجر به فیوری کمک کرد تا نقشهای برای فرار استیو راجرز که دستگیر شده بود، بچینند. با این حال، پیش از اینکه این نقشه عملی شود، استیو راجرز به قتل رسید. باکی بارنز، تونی استارک را مقصر اصلی این اتفاق میدانیست.
در این برهه از زمان، باکی بارنز مکعب کیهانی را شکسته بود
باکی که سردرگم، عصبانی و هنوز هم از مرگ استیو شوکه بود، بهشدت به دنبال راهی میگشت که تلافی کند و او هم ضربهاش را وارد کند. باکی بعد از کمی فکر و تحقیق، تصمیم گرفت که تنها راه برای تلافی کردن، کشتن تونی استارک است زیرا باکی او را برای مرگ استیو راجرز سرزنش میکرد. باکی، سپر کاپیتان را در طی جریان یک انتقال بین دو سازمان شیلد ربود. همین موضوع باعث شد که او با «ناتاشا رومانوف» ملقب به بلک ویدو روبهرو شود. باکی توانست ناتاشا را به راحتی شکست دهد. او به سراغ رد اسکال رفت و به سمتش حملهور شد؛ بهتازگی مشخص شده بود که رد اسکال هم زنده است. رد اسکال و الکساندر لوکین با هم یک ذهن را به اشتراک گذاشته بودند. به همین دلیل باکی به سمت دفتر لوکین رفت. او توانست به دفتر لوکین نفوذ کند و هم «کراس بونز» و هم «سین» را شکست دهد اما پیش از اینکه او ماشه را بکشد، لوکین کلمهی «اسپوتنیک» را بیان کرد؛ کلمهای که در دوران وینتر سولجر بودن، در ذهن باکی گذاشته شده بود تا به محض بیان شدن، خاموش و متوقف شود. همون موضوع باعث شد که باکی به صورت موقت بیهوش شود و آنها بتوانند او را به زندان ببرند. باکی دستگیر و توسط دکتر فاستوس شستشوی مغزی داده شد تا رد اسکال بتواند به راحتی از او استفاده کند. با این حال، باکی توانست از آنجا فرار کند و تلاش کرد تا «شارون کارتر» را نجات دهد اما نمیدانست که شارون تحت کنترل فاستوس قرار دارد. باکی به روی کشتیای رفت که فاستوس در تلاش بود تا با استفاده از آن، از آنجا و همچنین از دست واحدهای شیلد و فالکون فرار کند. شارون که سلامت عقلی خود را برای لحظهای کوتاه بهدست آورده بود، باکی را به سمت دریا هل داد زیرا میدانست که فالکون او را نجات میدهد و باکی هم زیر نظر شیلد قرار میگیرد.
- کاپیتان آمریکا جدید:
زمانی که وینتر سولجر یا همان باکی به شیلد آورده و زندانی شد، تلاش خود را برای فرار کردن انجام داد و در نهایت موفق شد از آنجا فرار کند. دست سایبرنتیک باکی توسط ماموران شیلد برداشته شد و بعد هم توسط دانشمندان آن مورد آزمایش و بررسی قرار گرفت. آنها بعد از بررسی، متوجه شدند که طراحی و تکنولوژی خودشان در این دست به کار رفته و از این موضوع بسیار تعجب کردند. بعد از این اتفاق، این موضوع مطرح شد که یا آنها درون سازمان شیلد نفوذی روسی دارند یا اینکه وینتر سولجر برای نیک فیوری کار میکند. این دست، یک شوک الکتریکی برای یکی از دانشمندان فرستاد، بلند شد و دو دانشمند دیگر را هم بیهوش کرد. این دست که به دنبال صاحب خود میگشت، روی دیوار خزید و به درون محفظهی تهویه رفت تا او را پیدا کند. زمانی که وینتر سولجر آزاد شد، تنها هدفش این بود که به آیرون من حمله کند.
این دو نفر به مبارزه با یکدیگر پرداختند. آنها آنقدر مبارزه کردند که استارک به نامهای که از طرف استیو آمده بود، اشاره کرد. باکی مطمئن نبود که کاپیتان واقعا به او اشاره کرده باشد تا او به کاپیتان آمریکای جدید تبدیل شود. راجرز از استار خواسته بود که از بارنز مراقبت کند و اینکه راه کاپیتان آمریکا و اهداف او نباید متوقف شوند. به همین دلیل استارک به بارنز پیشنهاد داد که کاپیتان آمریکای جدید باشد. استارک در میان صحبتهای خود گفت که امکان ندارد که باکی بخواهد به فرد دیگری اجازه دهد که لباس استیو را بپوشد. بعد از او پرسید که واقعا میخواهد استیو را ناامید کند یا خیر. باکی این پیشنهاد را با دو شرط پذیرفت. اولین شرط باکی این بود که مغزش به طور کامل بررسی شود تا آنها از این موضوع اطمینان حاصل کنند که دیگر هیچ ردی از شستشوی مغزی وجود ندارد یا برنامه ریزی مغزش به گونهای نیست که با بیان یک کلمه، باکی به هم بریزد. شرط بعدی باکی این بود که او مجبور نباشد که به شیلد یا استارک جواب پس بدهد و بتواند درست همانند استیو باشد. تونی دربارهی این دو مورد فکر کرد و در نهایت پذیرفت.
باکی لباس مختص به خودش را از کاپیتان آمریکا پوشید و اصلا دوست نداشت لباس استیو را بر تن کند. در لباس جدید باکی از فلز ادامنتیوم استفاده شده بود. او علاوه بر سپر، یک تفنگ و یک چاقوی مبارزهای هم با خود حمل میکرد. باکی در ماموریت اول خود با بلک ویدو همتیمی بود و آنها با کمک یکدیگر توانستند به راحتی یکی از گروههای مبارزهای A.I.M را شکست دهند. بعد از این ماموریت، در حالی که باکی با سپر خود تمرین میکرد با «کلینت بارتون» ملقب به «هاوک آی» روبهرو شد. تا آن زمان، هنوز هم هاوک آی نمیتوانست بپذیرد که باکی، کاپیتان آمریکای جدید باشد. به همین دلیل، کلینت تلاش کرد تا با باکی مبارزه کند اما او تنها حملههای حریفش را مسدود میکرد و گارد میگرفت. بعد از اینکه کلینت از بابتِ باکی خیالش راحت شد و از نحوهی مبارزه کردنش اطمینان حاصل کرد، به او اخطار داد تا کاری نکند که نامِ کاپیتان آمریکا لکهدار شود. بعد از اینکه باکی متوجه شد که کاپیتان آمریکا سابق در حال حاضر وجود دارد، علی رغم اخطارها و مخالفتهای فالکون، به سراغ او رفت. باکی به طور مخفیانه وارد یک اتاق شد تا اطلاعاتی دربارهی هدف خود بهدست بیاورد اما توسط همین کاپیتان غافلگیر شد. کاپیتان تنها با وارد کردن یک مشت، باکی را به دیوار کوبید. این کاپیتان آمریکا که به دهه ۱۹۵۰ تعلق داشت، قادر بود باکی را شکست دهد. همین موضوع باعث شد که او به راحتی بتواند باکی را از یک ساختمان به پایین پرتاب کند اما درست در زمان مناسب فالکون سر رسید و او را نجات داد. طولی نکشید که این دو قهرمان متوجه شدند که رد اسکال قصد دارد این کاپیتان متعلق به دهه ۵۰ را بهدست بیاورد و به عنوان یک طعمه از آن استفاده کند.
- انتقام جوی جدید:
باکی از زمانی که به کاپیتان آمریکا تبدیل شد، برنامههای شوم و شیطانی رد اسکال را متوقف کرد و نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری حزب دموکرات و جمهوریخواه را نجات داد. همین موضوع باعث شد تا او بتواند تحسین و تشویق عموم را بهدست بیاورد. او همچنین ارتباط احساسی خود را با بلک ویدو درست کرد و به تیم انتقام جویان جدید پیوست و به آنها یک پناهگاه جدید داد. بعد از گذشت مدتی، جیمز در ماموریت یافتن فرزند «جسیکا جونز» و «لوک کیج» به نام دنیل کمک کرد. زمانی که انتقام جویان جدید حقیقت را در رابطه با «انتقام جویان» نورمن آزبورن متوجه شدند، جیمز به همراه دیگر اعضای تیم به دنبال راهی بودند تا به دنیا نشان دهند که آزبورن هنوز هم درست به همان اندازهی قبل، شرور است. آنها «اسپایدر وومن» را فرستادند تا تلاش کند و به تیم انتقام جویان آزبورن بپیوندد. با این حال، نورمن از حقیقت واقعی این نقشه باخبر شد و «هود» و بقیه اعضای باندش را فرستاد تا تلاش خود را برای شکست دادن انتقام جویان جدید به کار بگیرند. انتقام جویان بالاخره توانستند از آن مخمصه جانِ سالم به در ببرند و تلاش کردند تا نقشهی جدیدی برای شکست دادن این فرد خبیث بکشند.
یک شب باک تا نیمههای شب بیدار بود و با بلک ویدو در رابطه با کارهایی که در قالب وینتر سولجر انجام داد، صحبت میکرد. بلک ویدو مدام به او دلداری میداد و میگفت که باکی در زمان انجام آن کارها، خودش نبوده و اصلا مقصر نیست. باکی از آنجا خارج شد تا فکر کند اما به سمت «باتروک» دوید. این دو با یکدیگر مبارزه کردند اما در نهایت باکی شکست خورد. بعد از مدتی، باکی به همراه ناتاشا به سازمان ملل متحد رفتند تا به پاسخ برخی سوالهایشان دست پیدا کنند اما متوجه شدند که سازمان ملل هم برخی اطلاعات را پنهان میکند. به همین دلیل، باکی به بازار سیاره رفت تا پاسخهایش را پیدا کند و متوجه شد که سازمان ملل قرار است محمولهای را روز بعد منتقل کند. روز بعد، باکی باری دیگر به سمت باتروک رفت تا چیزی را که سازمان ملل قصد انتقالش را داشت، از او بدزدد. آنها مبارزهی خود را آغاز کردند اما طولی نکشید که «مرد بدون چهره» در این مبارزه مداخله کرد. باکی توانست باتروک را شکست دهد اما حتی بدون کمک بلک ویدو. از طرف دیگر، مرد بدون چهره هم با چیزی که از هیومن تورچ اصلی باقی مانده بود، فرار کرد. مرد بدون چهره، باتروک را استخدام کرده بود تا باقی ماندهی بدن جیم هاموند را برای خالقش یعنی ژانگ چین برباید. بعد از اینکه باکی توانست باتروک را شکست دهد، مرد بدون چهره هم چیزی را که دنبالش آمده بود، ربود و فرار کرد.
جیمز با نیمور متحد شد و به دنبال مرد بدون چهره و پروفسور چین رفت؛ مردی که مرد بدون چهره را خلق کرده بود. کاپیتان آمریکا و نیمور، از کشتی قدیمی نیمور استفاده کردند تا مخفیانه به پایگاه پروفسور چین برود. آنها برای کارایی بهتر، از یکدیگر جدا شدند اما نیمور دستگیر شد. بعد از این اتفاق، جیمز لباس خود را عوض کرد و دوباره همان هویت وینتر سولجر خودش بازگشت تا بتواند راهش را درون پایگاه باز کند. پروفسور چین آزمایشهای خود را روی نیمور آغاز کرد. از طرف دیگر بلک ویدو تلاش میکرد تا راه خود را به کشتی نیمور باز کند. او در همین حین، جیمز را دید که دیگر لباس کاپیتان آمریکای خود را بر تن ندارد. جیمز توانست به آزمایشگاه چین راه پیدا کند و به او دستور داد که دست از سرِ نیمور بردارد و او را رها کند اما درست در همان لحظه، مرد بدون چهره وارد آزمایشگاه شد و به جیمز حمله کرد. در طی این مبارزه، پروفسور چین یک نوع مواد شیمیایی به نیمور تزریق کرد اما او به خاطر ژن جهش یافته-انسانیای که دارد، در مقابل آن مصون بود. طولی نکشید که بلک ویدو هم به این مبارزه پیوست و به جیمز کمک کرد تا مرد بدون چهره را مورد ضرب و شتم قرار دهد. آنها بعد از اینکه نیمور را آزاد کردند، با کمک یکدیگر توانستند از آنجا فرار کنند. در حالی که آنها در راه بازگشت به خانه بودند، نیمور به این موضوع اشاره کرد که جیمز و ناتالی، تیم بسیار خوبی را با یکدیگر میسازند.
در یکی از خط داستانیهای کمیک، بتمن و کاپیتان آمریکا تصمیم میگیرند که همکاران جوان خود را با یکدیگر تعویض کنند. به همین دلیل کاپیتان آمریکا با رابین و از سمت دیگر بتمن با باکی بارنز تشکیل تیم میدهند
باکی در روز تولدش، در حال گشتزنی در خیابانهای نیویورک بود. در همان زمان، باکی توسط یک گروه از مردان موشکباز، مورد حمله قرار گرفت. همانطور که او از بالای پشت بامها فرار میکرد و در برابر موشکهای گرمایی آنها جای خالی میداد، بالاخره توانست از افرادی که به او حمله کرده بودند عکس بگیرد و همان لحظه برای کلینت بارتون ارسال کند. او از بارتون خواست که هویت این افراد را برایش پیدا کند و متوجه شود که چرا آنها قصد دارند باکی را به قتل برسانند. در حالی که این اتفاق در حال رخ دادن بود، باکی کم کم تولدهایی را به یاد آورد که در طی این چند سال داشت. اولینِ آنها، مربوط به تولد ۱۶ سالگیاش بود و به یاد آورد بعد از اینکه او حالت طبیعیاش را از دست داد، درگیر یک مبارزه شد. تولد بعدیاش مربوط به ۱۸ سالگیاش بود که آن سال هم تولدش به یک مبارزه با نیروهای نازی ختم شد. در سال ۱۹۴۵ او ۲۰ ساله شد. او روز تولد خود را در کنار استیو راجرز گذراند و به او کمک کرد تا یک جاسوس آلمانی را بازجویی کند. او در طی زمانی که وینتر سولجر بود، هیچ جشن تولدی نداشت. در همین جین، کلینت بارتون توانست هویت واقعی افرادی را که به باکی حمله کرده بودند، پیدا کند. آنها عضو یک گروه نظامی به نام «واچ داگز» بودند؛ گروهی متشکل از اعضای به ظاهر میهن پرست که ادعا میکردند، کاپیتان آمریکا را میپرستند. همانطور که باکی با اعضای این تیم مبارزه میکرد، توانست یک زن و بچهاش را از دست این موشکها نجات دهد. بعد از اینکه باکی دو تن از اعضای این تیم را با استفاده از سپرش شکست داد، به سومین نفرِ آنها هم شلیک کرد اما پیش از این سوالات خود را از آنها پرسید؛ سوالاتی مانند اینکه چرا آنها قصد دارند باکی را به قتل برسانند. اعضای تیم واچ داگز با بیان اینکه «او کاپیتان آمریکای واقعی نیست»، پاسخ خود را اعلام کردند. باکی با شنیدن این حرف، به این افراد نظامی اعلام کرد که کاملا به این موضوع واقف است اما واقعا تلاش خود را میکند تا شبیه او باشد. زمانی که باکی به خانه بازگشت، با مهمانی تولدی که بلک ویدو و اعضای تیم انتقام جویان جدید برایش گرفته بودند، غافلگیر و خوشحال شد.
- کاپیتان آمریکا: تولد دوباره:
در روز اولین سالگرد مرگ استیو راجرز، باکی به همراه دوستان خود در تیم انتقام جویان، با هم به احترام بهترین دوستشان یعنی استیو شب زندهداری کردند. همانطور که این دوستان ابرقهرمان در کنار یکدیگر در شب زندهداری به سر میبردند، متوجه شدند که نورمن آزبورن به همراه انتقام جویان جعلی خود، در میان مردم به دنبال اعضای اصلی انتقام جویان میگردند. بعد از پایان این شب زندهداری، انتقام جویان توسط شارون کارتر متوقف شدند. شارون به آنها گفت که او راهی برای نجات استیو پیدا کرده است.
کاپیتان آمریکا و بلک ویدو با کمک نیک فیوری توانستند مخفیانه به هلی کریر سازمان H.A.M.M.E.R. نفوذ کنند. بعد از این کار، آنها توانستند راه خود را به درون یک گروه از ماموران این سازمان باز کنند. این دو قهرمان راه خود را به سمت منطقه ذخیره سازی این هلی کریر باز کردند و امید داشتند که بتوانند دستگاه رد اسکال را در آن پیدا کنند؛ دستگاهی که خودِ رد اسکال مدتی قبل روی شارون استفاده میکرد. با این حال، علی رغم امیدی که کاپیتان و بلک ویدو داشتند، به طرز عجیبی این دستگاه در آنجا نبود و در همان لحظه آنها توسط گروه دارک اونجرز، آرس و همچنین ونوم که از طرف نورمن آزبورن آمده بودند، مورد حمله قرار گرفتند. بعد از یک مبارزهی کوتاه، کاپیتان و ویدو دستگیر و به سمت نورمن بورده شدند؛ کسی که اعلام کرد که خودش، شارون را به عنوان دومین تیرانداز شناسایی کرده است. بعد از این صحبتها، نورمن به ویدو اجازه داد که به سراغ شارون برود و به او بگوید که اگر او خودش را تحویل ندهد، نورمن هم باکی را به قتل میرساند.
زمانی که کاپیتان توسط یکی از گروههای آزبورن به نام «تاندر بولتز» در حال منتقل شدن به جای دیگری بود، توسط انت من و همچنین فالکون نجات پیدا کرد. بعد از فرار، کاپیتان به همراه ویدو و «رونین» یا همان کلینت بارتون، توانستند یکی از دستگاههای جمع آوری اطلاعات سازمان همر را بهدست آورند. آنها قصد داشتند با کمک این دستگاه متوجه شوند که شارون کارتر (خودش را به آزبورن تحویل داده بود)، کجا زندانی شده است.
رد اسکال با استفاده از شارون کارتر توانست استیو راجرز (توسط اسکال در گذشتهی خود قرار گرفته بود) را به زمان حال بازگرداند. او بعد از این کار، ذهن خود را در بدن استیو قرار داد. همانطور که اسکال به سمت کاخ سفید میرفت، کاپیتان به همراه دیگر اعضای انتقام جویان او را در کوئین جت خود تعقیب کردند اما طولی نکشید که این کوئین جت خاموش شد و آنها درست روبهروی یادبود لینکلن فرود آمدند. همانطور که اعضای تیم انتقام جویان با نیروهای اسکال مبارزه میکردند، کاپیتان به دنبال رد اسکال رفت و امیدوار بود که استیو هنوز هم در جایی در آن بدن حضور داشته باشد. این تصور و امید درست از آب درآمد زیرا استیو قادر بود تا رد اسکال را مجبور کند که از ذهنش بیرون برود. بعد از این اتفاق، استیو و باکی و همچنین اعضای تیم انتقام جویان توانستند با کمک هم رد اسکال را یک بار برای همیشه شکست دهند.
چند روز بعد از بازگشت استیو، بلک ویدو متوجه شد که باکی تلاش میکند تا یک لباس جدید برای خودش طراحی کند. او عنوان کرد، از آنجایی که استیو بازگشته است، او قطعا سپر خود را میخواهد اما ویدو با او مخالفت کرد و باور داشت که باکی یک کاپیتان آمریکای بسیار خوب به حساب میآید به همین دلیل نباید از سپر دست بکشد و آن را رها کند. بلک ویدو در نهایت موفق شد تا باکی را قانع کند که یک شبِ دیگر در قالب هویت کاپیتان آمریکا به خیابانها برود. زمانی که باکی و ویدو در تلاش بودند که «هاید» را که از زندان «Raft» فرار کرده بود، باری دیگر دستگیر کنند، باکی متوجه شد که استیو از بالا نظارهگره آنها است. او سپرش را برای دوستش پرتاب کرد و همین موضوع باعث شد تا باکی بتواند هاید را شکست دهد. بعد از این اتفاق، استیو تلاش کرد تا سپر را به باکی بازگرداند و این موضوع را عنوان کرد که او کاپیتان آمریکا به حساب میآید نه خودش.
بعد از یک گفتگو، استیو به باکی گفت که مطمئن نیست که آیا میتواند باری دیگر این سپر را در اختیار داشته باشد و به عنوان کاپیتان آمریکا به فعالیت بپردازد یا خیر. استیو عنوان کرد که کاپیتان آمریکا برای باکی یک معنی دیگری دارد و بهتر است که او همچنان به عنوان کاپیتان آمریکا فعالیت کند. استیو عنوان کرد که اگر باکی نمیخواهد این کار را برای خودش انجام دهد، پس حداقل به خاطر دوستش این کار را بکند.
- تیم Siege:
زمانی که گروهی از انواع قهرمانان متوجه شدند که تیم Siege که به نورمن آزبورن تعلق داشت، در آزگارد بودند، باکی و استیو راجرز به همراه اعضای دیگر تیم انتقام جویان جدید با یکدیگر متحد شدند که به طور جدی تصمیم گرفتند که یک بار برای همیشه، به سلطنت تاریک نورمن آزبورن پایان دهند. پیش از اینکه قهرمانان آنجا را ترک کنند، باکی به استیو گفت که اگر قرار بر این باشد که او برای آخرین بار کاپیتان آمریکا بماند و کشورش را پس بگیرد، قرار نیست این کار را بدون سپرش انجام دهد. به همین دلیل باکی برای آخرین بار سپر را به استیو داد تا او برای آخرین بار به دفاع از کشورش بپردازد.
اسلحههایی که برای باکی بارنز ساخته میشد، کاملا خاص بود. یکی از اسلحههای دستی او مجهز به سنسور کف دست بود، به طوری که اگر فرد دیگری به جز باکی این اسلحه را در دست میگرفت، اسلحه منفجر میشد
زمانی که آنها به آزگارد رسیدند، باکی با اعصای تیم انتقام جویان همکاری کرد و آنها با کمک هم توانستند تا حدودی به نیروهای نورمن آزبورن غلبه کنند. نتیجه تا به آنجا به گونهای بود که به طور قطع، قهرمانان پیروز میدان بودند. در همان لحظه هم آیرون من به مبارزه پیوست و لباس مخصوص نورمن آزبورن را خاموش کرد اما باکی به همراه دیگر قهرمانان نتوانستند دوام بیاورند و توسط نیروهایی که «سنتری» با خود آورده بود، دستگیر شدند. در طی این مبارزه، آسیبهای بسیار زیادی به آزگارد وارد شد. باکی با تلاش زیاد، توانست از حملهی سنتری جان سالم به در ببرد. او خیلی راحت «کراس فایر» را شکست داد و به سمت استیو رفت. استیو به همراه بقیه افرادی که در آنجا حضور داشتند، به مردی کمک میکردند که خانوادهی خود در خرابهها گم کرده بود؛ خرابههایی که سنتری با حملهی خود به آزگارد به وجود آورده بود. این دو میهن پرست (باکی و استیو) بعد از اینکه «Razorfist» را شکست دادند و دختر کوچک این مرد را از دستش آزاد کردند، جستجوی خود را ادامه دادند و هر کسی را که به کمک کاپیتان آمریکا نیاز داشت، کمک کردند.
بعد از این جریانات، باکی و دیگر اعضای اونجرز با یکدیگر همکاری کردند تا در مقابل «وُید» مبارزه کنند. بعد از اینکه آنها با کمک فردی به نام «نورن استونز» توانستند وید را شکست دهند، استیو سپر خود را باری دیگر به باکی بازگرداند و به او گفت که اگر او چیزی در طی این مبارزه یاد گرفته باشد، این است که دنیا، تنها به یک کاپیتان آمریکا نیاز دارد و آن کاپیتان هم فقط باکی بارنز است. باکی و انتقام جویان جدید آنجا را ترک و هود، «مادام ماسک»، «جان کینگ» و «کنت نفاریا» را دستگیر کردند. همان روز، باکی باری دیگر در برج اونجرز به بقیه اعضای تیم پیوست تا در کنار آنها این پیروزی بزرگ را جشن بگیرد.
- ورود به دوران قهرمانی:
در این برهه از زمان، نیک فیوری بازوی مصنوعی باکی را تا حد زیادی ارتقاء بخشید. بعد از این جریان، باکی متوجه شد که کاپیتان آمریکا دهه ۱۹۵۰ که به زمان حال آمده بود، با یک گروه تروریستی که نام «واچ داگز» را روی خود گذاشته بودند، متحد شده است. او و فالکون تصمیم گرفتند که به آیداهو رفتند تا کاپیتان را دستگیر کنند. در آنجا، باکی توانست به اردوگاه آموزشی واچ داگز وارد شود. او یک هفته را در آنجا گذراند و در کنار اعضای این گروه آموزش دید. بعد از گذشت یک هفته، باکی به همراه فالکون به گروهی از واچ داگها که در یک ماموریت بودند (احتمالا در پایگاه ارتشی مجاور خود به دنبال افراد جدیدی برای جذب کردن میگشتند)، حمله کردند. باکی به عنوان یک نیروی جدید به کمپ وارد شد و امیدوار بود که بتواند نقشهی این کاپیتان دهه ۵۰ را متوقف کند اما نقشهی خودِ آنها، نتیجهی معکوس داد و او و فالکون دستگیر شدند. بعد از این اتفاق، از آنجایی که آنها به سمت «Hoover Dam» میرفتند، کاپیتان دهه ۵۰، باکی را مجبور کرد تا مانند «باکی قدیمی» لباس بپوشد. این کاپیتان قصد داشت تا در آنجا، با منفجر کردن سد، بیانیهای را به گوش تمام مردم جهان برساند. باکی به لطف دست مصنوعی و قوی خود توانست از زندان و غل و زنجیر خود فرار کند و بعد از آن، با کمک فالکون (او هم توانسته بود از دست نگهبانان خود فرار کند)، با اعضای گروه واچ داگز مبارزه کردند. باکی تلاش کرد تا کاپیتان را متقاعد کند که دست از این کار خود بردارد و سد را منفجر نکند اما در نهایت، نتوانست موفق شود و مجبور شد که به کاپیتان شلیک کند. بعد از شلیک، باکی کاپیتان را از سد پایین انداخت و او را کشت. اما بعد از مدتی، مشخص شد که کاپیتان دهه ۵۰ جانِ سالم برده است اما از آن زمان دیگر دیده نشد.
در این برهه زمانی، نورمن آزبورن توانست با کمک رئیس جمهور وقت ایالات متحده، ریاست سازمان شیلد را بهدست بیاورد. بعد از این اتفاق، استیو راجرز تصمیم گرفت که تیم انتقام جویان را تبدیل به صلح جدید تمام دنیا کند. او به جای استفاده از سازمان شیلد یا همر، تصمیم گرفت که کاپیتان آمریکا، آیرون من، ثور، هاوک آی، اسپایدر وومن، ولورین و اسپایدرمن را گرد هم آورد و زیر نظر و دستور «ماریا هیل»، آنها را به تجسم جدیدی از «قویترین قهرمانان زمین» کند.
- No Escape:
فالکون و استیو راجرز بعد از اینکه در متوقف کردنِ تیم «Wrecking Crew» در درست کردنِ آشوب و دزدی شکست خوردند، باکی را بعد از یک بازی بیرون بردند تا با هم نوشیدنی بخورند. آنها نگران این بودند که باکی موضوع این کاپیتان دهه ۵۰ را بسیار جدی گرفته و تا جایی پیش رفته که به خود آسیب هم میرساند. او حتی حاضر بود برای شکست دادن این کاپیتان، از ابرشرورها درخواست کند تا این کار را برایش انجام دهند.
از همان زمان ابتدای خلق باکی بارنز، استن لی اعلام کرد که از حضور دستیارها به خصوص دستیارهای جوان، در داستانها متنفر است
باکی بعد از اینکه به استیو و سم اعلام کرد که حال و اوضاعش خوب است، توانست آنها را از سرِ خود باز کند و از دست آنها راحت شود. چند ساعت بعد در همان شب، زمانی که آنها در حال ترک کردنِ آنجا بودند، سم به باکی پیشنهاد کرد که رانندگی کند زیرا او اصلا حالت طبیعی نداشت. درست در همان زمان، انفجاری رخ داد که سم هم در آن درگیر شد. اگرچه باکی کاملا حالت طبیعی خود را از دست نداده بود، اما آنقدر هم سریع نبود که بتواند سم را پیش از اینکه درگیر این انفجار شود، نجات دهد. در آن زمان مشخص نبود که علت این انفجار چیست اما طولی نکشید که مشخص شد، انفجار توسط «بارون هلموت زمو» ایجاد شده بود. زمانی که سم از این انفجار جانِ سالم به در برد و به سرعت در حال منتقل شدن به بیمارستان بود، باکی هم تصمیم گرفت که همراه او برود. بعد از این اتفاق، باکی بهشدت خودش را به خاطر بلایی که سرِ سم آمده بود، سرزنش کرد و خود را کتک زد. درست زمانی که باکی هنوز احساس میکرد اثرات آن نوشیدنی در بدنش وجود دارد، توسط «آیرون هند» مورد حمله قرار گرفت؛ فردی که توسط بارون زمو استخدام شده بود. باکی توانست آیرون هند را شکست دهد اما بعد از آن دوباره مورد حملهی سربازان نازی قرار گرفت. باکی آنها را هم خیلی راحت شکست داد اما درست در همان زمان توسط استیو راجرز متوقف شد و به این موضوع پی برد که او با نیروهای نازی مبارزه نمیکرد بلکه آنها افسران اداره پلیس شهر نیویورک بودند؛ موضوعی که بهشدت باکی بارنز را شوکه کرد.
استیو، باکی را با خود به برج اونجرز بازگرداند. در آنجا آنها چندین نوع ویروس نانو تکنولوژی در جریان خون باکی بارنز پیدا کردند. با این حال، این موضوع خیلی زود درست شد و بهبود یافت. باکی بعد از اینکه متوجه شد که تصویرش در حال مبارزه با افسران پلیس در میان مردم منتشر شده، به همراه بلک ویدو وظیفهی خود دانستند تا این ماجرا را پیگیری کنند و متوجه شوند که چه کسی در همان خانهی اول، به او مواد مخدر تزریق کرده بود. بعد از اینکه این ماجرا را دنبال کردند و خانهی فردی را که در رستوران به باکی نوشیدنی داده بود، یافتند خیلی زود متوجه شدند که او جدیدترین «بیتل» است. هر دوی آنها توسط او غافلگیر شدند. باکی یک پیغام از بارون زمو در حمام بیتل پیدا کرد. بعد از آن، باکی به یک پایگاه ارتش رفت. این دو با یکدیگر مبارزه کردند و در نهایت بارون زمو پیروز میدان شد. او باکی را در یک هواپیما و روی یک کانال انگلیسی قرار داد. باکی دوباره مبارزه با بارون زمو را از سر گرفت. باکی در طی این مبارزه، فرصت این را پیدا کرد تا بارون زمو را به قتل برساند اما این کار را نکرد. استیو، فالکو و همچنین بلک ویدو به سراغ باکی رفتند تا او را نجات دهند و در نهایت او را به آمریکا بازگردانند زیرا حالا دیگر محاکمه و دادگاه کاپیتان آمریکا چیزی بود که انتظار باکی را میکشید.
- محاکمه کاپیتان آمریکا:
گذشتهی باکی بالاخره بعد از گذشت این همه مدت سراغش آمد و او باید با گذشتهی خود روبهرو میشد. بارون زمو، راز آقای بارنز را که برای مدتی وینتر سولجر بود افشا کرد و بعد از این افشاگری، طوفان رسانهها با شدت زیادی آغاز شد. استیو راجرز اعتقاد داشت که تمام این محاکمه، هیچ چیزی جز یک سیرک رسانهای نیست به همین دلیل به باکی گفت که بهتر است از این مخمصه فرار کند. با این حال، باکی این پیشنهاد را قبول نکرد و متوجه شده که زمان آن رسیده تا او بالاخره با گذشتهی خود روبهرو شود. او نمیتوانست فرار کند بلکه باید دوشادوش این اتفاقات پیش برود. باکی بارنز به طور رسمی خود را به مقامات فدرال معرفی کرد و بعد از آن برای آغاز محاکمهاش انتظار کشید. زمانی که بالاخره محاکمهی باکی به طور رسمی آغاز شد، بلک ویدو به همراه فالکون به سراغ دکتر فاستوس رفتند و او را دستگیر کردند تا او به دادگاه برود و از باکی دفاع کند. بعد از این جریان، این دو قهرمان به دنبال پیدا کردن مدارکی رفتند تا ثابت کنند که باکی در آن زمان به طور کامل تحت کنترل افراد دیگری بود. اما در همان حین، توسط رد اسکال دستگیر شدند. از طرف دیگر، زمانی که محاکمهی باکی در حال انجام بود، یک مرد با یک سلاح از سازمان اِیم به او حمله کرد. این مرد توسط استیو راجرز شکست خورد. این مرد یک ویدئو به راجرز داد؛ ویدئویی که در آن نشان داده شد، شخصیت سین، در صورتی که استیو نتواند باکی را به سراغِ او ببرد، بلک ویدو و فالکون را خواهد شد و مجسمهی آزادی را منفجر خواهد کرد.
زمانی که اد بروبیکرِ جوان ماجراجوییهای کاپیتان آمریکا بدون باکی را میخواند، مدام به این فکر میکرد که مارول بیاحترامی بزرگی به او کرده است
باکی قصد داشت که برای نجات دوستانش از آن دادگاه خارج شود و به سراغ سین برود اما قاضی اجازهی این کار را به او نداد به همین دلیل استیو تلاش کرد تا آنها را نجات دهد. در طی جریان حمل و نقل، دکتر فاستوس به دلایل نامعلوم به باکی کمک کرد تا بتواند از آنجا فرار کند. طولی نمیکشد که ما شاهد حضور سین در کنار مجسمهی آزادی هستیم. افرادِ سین، توانستند به سیستم پخش همگانی نفوذ کنند به همین دلیل هم سین توانست روی تلویزیونها ظاهر شود. درست در همان لحظهای که او قصد داشت صحبتهایش را شروع کند، باکی با لباس کاپیتان آمریکای خود به او حمله کرد. زمانی که مبارزهی بین آنها آغاز شد، سین توانست از آن مهلکه فرار کند و باکی مبارزهی خود با «مستر من» را آغاز کرد. در طی این مبارزه، مستر من توانست ضربههای بیشتری به باکی وارد کند اما درست در همان زمان استیو و شارون وارد جریان شدند و باکی را نجات دادند. بعد از این اتفاق، باکی به عنوان قدم بعدی تصمیم گرفت که به بالای مجسمهی آزادی برود. همانطور که باکی حرکت میکرد، سین با اسلحهی خود مدام به سمتش شلیک میکرد اما او با سپر خود جلوی این گلولهها را میگرفت. این گلولهها منفجر شدند و باکی را از پلهها پایین انداختند. همین موضوع باعث شد که برخی از دندههای او بشکند. سین بالاخره توانست از آنجا فرار کند و به جایی رفت که بلک ویدو و فالکون زندانی بودند. سین تصمیم داشت که در آنجا منتظر باکی بماند. اگرچه باکی آسیبهایی دیده بود، اما خودش را به آن اتاق رساند و با استفاده از سپری که داشت، ویدو و فالکون را آزاد کرد. طولی نکشید که سین مواد منفجرهی خود را فعال و این انفجار، باکی را به سمت دیوار پرتاب کرد. بعد از این اتفاق، سین ضربهای به سر باکی وارد کرد و با استفاده از جت پک خود، پا به فرار گذاشت. باکی تلاش کرد تا او را متوقف کند اما سین از تفنگی استفاده و به سمت باکی شلیک کرد. اگر فالکون در زمان مناسب و در جای مناسب حضور نداشت، نمیتوانست از افتادن باکی جلوگیری کند و او را نجات دهد. در همان حین آنها متوجه شدند که این انفجارها، یکی از چشمهای مجسمهی آزادی را نابود کرده است. بعد از گذشت این جریانات آنها دوباره به دادگاه بازگشتند. قاضی این پرونده عنوان کرد که باکی بیگناه است اما مقامات روسیه به آنجا آمده بودند تا باکی را به روسیه بازگردانند زیرا او، مرتکب جرم علیه دولت شده بود.
- گولاگ و خودِ ترس:
در حالی که باکی در گولاگ به سر میبرد، مدام به خاطرات قدیمی خود فکر میکرد و به آنها جان میبخشید. همانطور که باکی به آنها فکر میکرد، امیدوار بود که این خاطرات بشکنند و دوباره تکههای آن کنار یکدیگر بازگردند. در آن برهه از زمان، او وارد میدان مبارزات شد و با دشمنان فوقالعاده قدرتمندی مانند «Ursa Major» و «تیتانیوم من» مبارزه کرد. به عنوان بخشی از نقشه، «سرهنگ اندره رستاو» باری دیگر باکی را به گولاگ بازگرداند تا اطلاعاتی را از ذهنش استخراج کند؛ اطلاعاتی از قبیل محل دقیقا و همچنین کدهای فعالسازی سه مامور خفتهای که توسط خودِ باکی بارنز تعلیم دیده بودند و حالا در ایالات متحده به صورت مخفی قرار داشتند. درست زمانی که این کدها استخراج شدند، باکی مجبور بود تا در میدان مبارزه، با «یونیکورن» مبارزه کند. باکی در طی این مبارزه به طور مداوم در مقابل انفجارهایی که از سمت چشم سوم این یونیکورن خارج میشد، جای خالی میداد. این ماجرا تا زمانی ادامه داشت که باکی به سراغ مخازن متان رفت و با انجام اقداماتی منجر به منفجر شدنِ آنها شد. این کارِ باکی باعث شد که بخش زیادی از گولاگ نابود شود. در حالی که این زندان در حال سوختن بود، باکی توانست راه فرار خود را از آنجا پیدا کند. زمانی که از آنجا فرار کرد، متوجه شد که بلک ویدو به همراه یک هلی کوپتر بیرون از زندان منتظر او است و قصد دارد باکی را از آنجا فراری بدهد. در طی خط داستانی خودِ ترس، باکی به ایالات متحده بازگشت و دوباره هویت کاپیتان آمریکا را در دست گرفت. او قصد داشت تا با این هویت در واشینگتون به سراغ سین، رد اسکال جدید که در آن زمان به «اسکادی» تبدیل شده بود، برود. در میان این نبرد، سین دست مصنوعی باکی را کند و آسیب بسیار زیادی به این قهرمان وارد کرد. زمانی که باکی در این حال و اوضاع قرار داشت، به بلک ویدو، رسیدن «سرپنت» را اخطار داد اما طولی نکشید که کاپیتان آمریکا به خاطر آسیب بسیار زیاد جانِ خود را از دست داد.
- خودِ ترس 7.1: کاپیتان آمریکا:
در این خط داستانی، نیک فیوری به استیو راجرز اطلاع داد که همکار و همچنین «برادر» او در طی جریانات خودِ ترس، به دست سین کشته نشده است. زیرا بلک ویدو و نیک فیوری با سرعت هرچه تمامتر، باکی را به بیرون واشینگتون و نزد یک دکتر بسیار خوب بردند. این دکتر به فیوری گفته بود که باکی به سختی زنده است. فیوری شجاعت به خرج داد و به دکتر گفت که از آخرین قطرهی «فرمول بینهایت» استفاده کند و با این کار جانِ باکی را نجات دهد. زمانی که استیو این خبر را شنید، بهشدت از این موضوع که تمام این مدت از زنده بودنِ دوستش بیخبر بود و در تاریکی غم و اندو به سر میبرد، ناراحت و عصبانی بود. اما فیوری توضیح داد که باید همین اتفاق میافتاد و از آن زمان به بعد هم هیچکس نباید متوجه میشد که باکی هنوز زنده است؛ آن هم به خاطر اتفاقاتی که در دادگاه باکی و همچنین گولاگ رخ داده بود. حالا که دیگر همه تصور میکنند که باکی مرده است، او به آسانی و با خیال راحت میتواند به فعالیتهای خود از درون سایهها ادامه دهد و باری دیگر هویت وینتر سولجر خود را در دست گیرد.
- کاپیتان آمریکا و باکی:
این خط داستانی توسط خودِ باکی و روایت داستانیاش آغاز میشود. او در ابتدا دربارهی خانواده خود و همچنین اوقات خوشی که در زندگی داشته، صحبت میکند. او در این روایتها، از پدر خود و همچنین خواهر کوچکش و اینکه چقدر زندگی روند خوبی داشته، صحبت میکند. زمانی که پدر باکی جانِ خود را از دست میدهد، او برای پایگاه خود تبدیل به یک مسکات میشود و خیلی زود برای آموزشهای پیشرفته و ویژه به خارج از کشور میرود. او بازمیگردد و متوجه میشود که کاپیتان آمریکا، منتظر دوست و همکار جدید خود است، یعنی باکی بارنز! این روایت داستانی دیگر برهه زمانی را که باکی در کنار تیم مهاجمان به فعالیت میپرداخت و بعد از آن تبدیل به وینتر سولجر شد، رد میکند و توضیح نمیدهد.
- طولانیترین زمستان:
در این برهه زمانی، باکی به همراه بلک ویدو به دنبال یک مامور خفتهای میگشتند که در یکی از رستورانهای شهر وگاس در یک محفظه پنهان شده بود. زمانی که آنها به آن محل رسیدند، متوجه شدند که این مامور از قبل بیدار شده است. آنها صبح همان روز، جلسهی کوتاهی با «جسپر سیتول» داشتند. جسپر به آنها دربارهی یک مامور سابق KGB به نام «نیکو استانویچ» اطلاعات داد؛ کسی که برای مدتی پنهان شده و احتمال داده میشد که او مسئول بیدار شدن این مامور خفته و همچنین کنترل کردن او است. باکی و ناتاشا تصمیم گرفتند که به مینسوتا بروند. آنها در آنجا با یک مامور سابق دیگر سازمان KGB به نام «مایکل بولگاکوف» که از همان جوخه بود، ملاقات کرد کردند. آنها این مامور را مورد بازجویی قرار دادند. این بازجویی آنقدر ادامه داشت که این مامور همان مقدار کم اطلاعاتی را از کدهای فعال کردن این مامور خفته در دست داشت، به آنها داد. مثل اینکه او، این کدها را به تعداد خریدار ناشناخته فروخته بود. بعد از اینکه باکی و ناتاشا به محل دقیق انبار رسیدند، توسط یک گوریل که از لحاظ ژنتیکی تغییراتی در وجودش اعمال شده بود، مورد حمله قرار گرفتند. بعد از مبارزهی کوتاهی که بین آنها صورت گرفت، این گوریل با پرواز کردن، پا به فرار گذاشت. آنها دوباره به همان محل قبلی بازگشتند تا جلسهی دیگری را تشکیل دهند که در آنجا، با مامور بیدار شده، روبهرو شدند. در همین حین هم نیک فیوری در رابطه با یک ماموریت نفوذ، به آنها اطلاعاتی را میداد. باکی حملهی خود را آغاز کرد. او به همراه ناتاشا توانست این افراد را شکست دهد و اطلاعات بیشتری را از خریداران این کدها بهدست آورد. باکی همانجا متوجه شد که این خریدار، یک «دووم بات» هم خریداری کرده است. آنها لیست افراد احتمالیای را قصد داشتند از این ماموران و همچنین ربات استفاده کنند، کم و محدود کردند. آنها در نهایت به فردی به نام «لوسیا وان بارداس» رسیدند که قصد داشت با استفاده از این تجهیزات، جنگی بین ایالات متحده و لاتوریا به راه بیاندازد. باکی و ناتاشا برای اینکه کمکهایی بهدست بیاورند و از به وقوع پیوستن این جنگ جلوگیری کنند، به قلعهی دکتر دووم نفوذ کردند. دکتر دووم در همان لحظه به آنها حمله کرد اما باکی جریان را برای او توضیح داد. باکی به دکتر گفت که کسی قصد دارد برای او پاپوش درست کند و میخواهد با استفاده از دووم بات این کار را انجام دهد.
باکی و دکتر دووم مقابل دووم بات و همچنین «آرکیدی»، مامور خفتهی فعال شده، ایستادند و قصد مبارزه با آنها را داشتند. باکی خیلی راحت توانست آرکیدی را به قتل برساند و کار او را تمام کند. بعد از این کار، باکی، دووم و همچنین ناتاشا مخفیانه به سیلوی مخفی موشک دووم نفوذ کردند؛ جایی که لوسیا وان بارداس در آن قرار داشت. باکی به سمت دشمنانش رفت و فردی با نام «دیمیتری» را شکست داد. ناتاشا دربارهی اطلاعاتی که مامور سیتول داشت، به باکی گفت. این اطلاعات دربارهی فردی بود که کدها را به شخصیتی به نام «زفیر اسلیپرز» فروخته بود. این خریدار در واقع همان سرهنگ اندره رستاو، مامور سابق نیروی شوروی بود. باکی بعد از متوجه شدن این موضوع، ردِ این سرهنگ را زد. متوجه شد که او در باهاما قرار دارد به همین علت به آنها را و با اسلحهی دوربیندار، او را به قتل رساند.
- پیکان شکسته:به لطف بهبودها و ارتقاهایی که توسط فیکسر در دست مصنوعی باکی اعمال شد، او دیگر میتوانست از همان دست خود آتش خارج کند
در این خط داستانی، باکی در رابطه با آخرین مامور خفته تحقیق و بررسی انجام داد تا بتواند محل دقیق او را پیدا کند اما در طی همین تحقیقات متوجه شد که مدتی است، این مامور خفته از آن حالت قبلی خود بیرون آمده و فرار کرده است. آنها متوجه شدند که نام این مامور خفته، «لئو نانوکاف» است. باکی برای اینکه بتواند محل این مامور را پیدا کند، تصمیم گرفت که روزنامهها را بررسی کند زیرا کنترل کنندگان از تبلیغات مخفی و طبقه بندی شده استفاد میکنند تا ماموران را پیدا کنند. فردی به نام «فرد دیویس»، لئو را به قتل رسانده بود. همین موضوع توجه باکی و ناتاشا را به خود جلب کرد و آنها تصمیم گرفتند که در رابطه با این موضوع تحقیق کنند. در همین حین که آنها در حال تحقیق بودند، لئو این فرصت را پیدا کرد تا محل باکی را بیابد و انتقام خود را آغاز کند. لئو نانوکاف برای اینکه بتواند کار خود را پیش ببرد، «پروفسور رودچنکو» را دزدید؛ کسی که از دانشمندان روسیهای سابق «رد رووم» به حساب میآمد. این پروفسور تخصص زیادی در شستشوی مغزی داشت. باکی و ناتاشا توانستند محل نانوکاف را پیدا کنند و به سراغ او رفتند. بعد از کمی تیراندازی، نانوکاف از اتوبوسی که روی آن سوار بود، فرار کرد و باکی را با این وسیلهی نقلیه تنها گذاشت؛ اتوبوسی که با مواد منفجره پر بود. زمانی که ناتاشا در حال تعقیب کردن نانوکاف بود، باکی در تلاش بود تا اتوبوس را به جایی ببرد که در صورت انفجار، آسیب زیادی ایجاد نشود. خودش هم در لحظهی آخر از اتوبوس بیرون پرید. نانوکاف که شرایط را مناسب دید و متوجه شد که به اندازهی کافی ناتاشا و باکی را از هم جدا کرده، ناتاشا را ربود.
باکی و مامور سیتول با کمک هم تصمیم گرفتند تا به دنبال سرنخهایی بگردند که در نهایت متوجه شوند، لئونید دوستشان یعنی ناتاشا را کجا برده است. در همین حین هم مشخص شد که لئونید، مغز ناتاشا را شستشو داده است. بعد از کمی تلاش، باکی و مامور سیتول توانستند محل دقیق ناتاشا را پیدا کنند. بعد از اینکه جمعیت داخل سالن تخلیه شدند، باکی به سراغ بلک ویدو که ذهنش شستشو داده شده بود، رفت و تلاش کرد تا او را از اثرات و عواقب این شستشو نجات دهد. لئو که این صحنهها را دید، اسلحهی خود را به سمت قهرمانان گرفت و شروع به تیراندازی کرد. همین موضوع باعث شد که باکی مبارزهی خود با ناتاشا را رها کند و به سراغ لئو برود. بعد از یک نبرد کوتاه، لئو به این موضوع اشاره کرد که ناتاشا قصد دارد سیتول را به قتل برساند. زمانی که باکی متوجه این موضوع شد، به سمت ناتاشا رفت و او را متوقف کرد. همین جریانات منجر شد که ناتاشا هویت خود را به یاد بیاورد. در همین حین، لئو که شرایط را بسیار بد دید، پا به فرار گذاشت. زمانی که ناتاشا به هلی کریر برده شده بود تا آزمایشهای پزشکی روی او انجام شود، باکی هم بعد از کمی تحقیق و تعقیب، متوجه شد که پروفسور در کجا زندانی شده است. زمانی که باکی پروفسور را پیدا کرد، متوجه شد که نقشههای لئو هنوز به پایان نرسیده و هنوز بخش زیادی از آن باقی مانده است. او همچنین متوجه شد که ناتاشا هنوز هم تحت کنترل لئو است.
- شکار ویدو:
زمانی که ناتاشا هنوز داخل هلی کریر حضور داشت، لایه دوم برنامه نویسی ذهن ناتاشا در همان لحظه آغاز شد. از آنجایی که ناتاشا هنوز تحت کنترل لئو بود، به نیک فیوری، سیتول و بقیهی اعضای سازمان شیلد حمله کرد و به مبارزه با آنها پرداخت. در طی این نبرد، بلک ویدو قصد داشت نیک فیوری را به قتل برساند. درست زمانی که او اسلحهی خود را به سمت فیوری گرفت، سیتول خود را جلوی اسلحه انداخت و گلولههای مرگبار ناتاشا را به جان خرید. ناتاشا بعد از اتمام مبارزهی خود، با استفاده از یک موتور سیکلت پرنده، از هلی کریر فرار کرد و بدون اینکه هیچ ردی از خود به جای بگذارد، ناپدید شد. باکی در طی بازجویی پروفسور ردچنکو، متوجه شد که تمامی خاطراتی که او با ناتاشا در طی ارتباط عاشقانهی خود داشتند، از ذهن او حذف شده است. او بعد از شنیدن این واقعیتها، بهشدت در تلاش بود تا خودش را با این شرایط وقف دهد. در همین زمان، کاپیتان آمریکا به باکی رسید و به او اطلاع داد که به همراه هاوک آی، ولورین و ماریا هیل، قصد دارند به دنبال ناتاشا بگردند و او را پیدا کنند. باکی و هاوک آی تلاش کردند تا تمرکز خود را روی این موضوع بگذارند که نانوکاف در ادامهی نقشهاش قصد دارد به کجا برود. آنها بالاخره یک محل را پیدا کردند؛ جایی که آنها توسط ماموران سازمان ایم مورد حمله قرار گرفتند اما آنها خیلی زود کار و مبارزهی خود را به پایان رساندند. باکی و کلینت به ساختمانی وارد شدند. در این ساختمان آنها یک هارد دیسک پیدا کردند که در کنار آن پیغامی هم از طرف نانوکاف وجود داشت. در این پیغام گفته شده بود که اگر باکی خواست یک بار دیگر ناتاشا را ببیند، باید از پروفسور رودچنکو بخواهد که این هارد دیسک را در ذهنش بارگذاری کند.
برخلاف فیلم، در کتابهای کمیک، باکی از قطار به پایین نیوفتاد بلکه او به همراه کاپیتان آمریکا درون یک هواپیمای حامل بمب گیر کرده بودند که منفجر شد. همین موضوع باعث شد که کاپیتان آمریکا یخ بزند و باکی یک دست خود را از دست بدهد
با اینکه دوستانِ باکی مخالف این کار بودند و مدام به او اخطار میدادند، اما از آنجایی که باکی در انجام این کار مصمم بود، از دست دوستانش فرار کرد، پروفسور را فراری داد تا کاری را که از او خواسته شده به پایان برساند. زمانی که این بارگذاری با موفقیت انجام شد، اخلاق و ذهن باکی بارنز عوض و معکوس شد. او دوباره به همان روزهای اصلی خود که به عنوان وینتر سولجر فعالیت میکرد، بازگشت. اولین کاری که باکی بارنز کرد، این بود که به سراغ پروفسور رفت، از ماشین حافظه استفاده و ذهن او را پاک کرد. باکی توسط ولورین و هاوک آی تحت تعقیب بود. او توانست با شلیک گلولههای بیهدف به سمت لوگان، شرایط را برای خودش به گونهای بچیند که فرصت فرار مهیا شود. همین موضوع باعث شد که باکی به راحتی از آنجا فرار کند. بعد از مدتی مشخص شد که ماموریت ابتدایی باکی بارنز این است که دردویل را هدف خود قرار دهد؛ کسی که ناتاشا اهمیت زیادی به او میداد. باکی بالاخره توانست دردویل را پیدا کند و بعد از یافتن، با او به مبارزه پرداخت. ولورین، کاپیتان آمریکا و هاوک آی به یکدیگر پیوستند و باکی بارنز را بیهوش کردند و او را به سازمان شیلد بازگرداندند. در این سازمان، آنها با کمک یکدیگر توانستند ذهن باکی را دوباره به حالت قبل بازگردانند. این تیم بعد از نجات دادن باکی، به دنبال نانوکاف رفتند تا او را پیدا کنند و بعد از آن بلک ویدو را بازگردانند.
باکی و بقیه اعضای تیم متوجه شدند که لئو، در جای نامشخصی یک بمب کار گذاشته است. طولی نکشید که آنها توانستند سه محل پیدا کنند. هر کدام از آنها بررسی یک محل را برعهده گرفتند. این در حالی بود که جیمز تصمیم گرفت خودش، راهی که دوست دارد را طی کند. او توانست این بمب را به همراه لئو و ناتاشا پیدا کند. ناتاشا متوجه حضور باکی شد. به همین دلیل باکی مجبور شد که علیه هر دو نفر آنها مبارزه کند. او بهشدت تلاش میکرد تا آسیبی به ناتاشا وارد نکند و از طرف دیگر روی حملهاش به سمت لئو تمرکز داشته باشد. او در نهایت توانست لئو را کتک بزند و در نهایت شکست دهد. سازمان شیلد، ولورین، هاوک آی و همچنین کاپیتان را به همراه نیروها و تجهیزات زیادی به آن محل فرستاد. لئو در این زمان همچنان در تلاش بود تا ویدو را در اسارت خود نگه دارد. هاوک آی توانست لئو و ناتاشا را از یکدیگر جدا کند. همین موضوع باعث شد که باکی بتواند به نانوکاف شلیک کند. سازمان شیلد بعد از کمی تلاش توانست لئو را احیا کند. آنها همچنین توانستند تمام قطعههای خاطرات ویدو را باری دیگر در کنار هم قرار دهند تا همه چیز به حالت قبل بازگردد. آنها تمام بخشها را درست کردند به جز یک قسمت؛ درست همان قسمتی که مربوط به باکی بود. سازمان شیلد تلاش کرد تا جایی که میتواند ویدو را درمان کند و حافظهی او را به حالت قبل بازگرداند اما باکی مدام سرِ آنها فریاد میزد که دست از سرِ او بردارند و انقدر با حافظهی او بازی نکنند زیرا او به اندازهی کافی در طی این مدت زجر کشیده بود. در پایان این خط داستانی، باکی نگاهی به اتاق ناتاشا انداخت و گفت حداقل در این میان، او فردی است که بابت این احساسات از دست رفته زجر میکشد. همانطور که او با قلبی شکسته آنجا را ترک میکرد، متوجه شد که در حقیقت این لئو بود که پیروز میدان شد.
- The Man On the Wall:
در طی جریانات خط داستانی Original Sin، بعد از اینکه «یاتوی واچر» به قتل رسید، یک صدای مرموز و اسرارآمیز، با باکی ارتباط برقرار کرد. در این حین مشخص شد که نیک فیوری اصلی، به خاطر اینکه سرم بینهایت در حال اتمام است، کم کم جانِ خود را از دست میدهد. اینگونه اعلام شد که نیک فیوری به دنبال فردی میگردد تا جایگزین خودش شود و نام فرد دیگری به عنوان دفاع مخفی زمین در برابر تهدیدها و خطرهای کیهانی و دیگر جهانها، روی دیوار برود. باکی بارنز هم در میان کاندیدهایی بود که درون این لیست قرار داشت و نامزد جایگزینی نیک فیوری محسوب میشد. علاوه بر باکی، بلک پنتر، «اما فراست»، گامورا، انت من، پانیشر، دکتر استرنج و «مون نایت» افرادی بودند که درون این لیست قرار داشتند. در نهایت، بعد از اینکه ظاهرا فیوری فوت کرد و جانِ خود را از دست داد، باکی بارنز تبدیل به محافظ و نگهبان جدید زمین شد.
او «کوئِیت» را که در گذشته از سازمان شیلد اخراج شده بود، باری دیگر استخدام کرد تا نقش دستیار جدیدش را ایفا کند. این دو در کنار هم توانستند تهدیدات بالقوهی زیادی را که میتوانستند در آینده برای زمین خطراتی ایجاد کنند، از بین ببرند؛ آن هم پیش این اینکه این تهدیدات حتی فرصت این را داشته باشند که ضربهی کوچکی به این کرهی خاکی وارد کنند.
- باکی زمین ۵۸۱۶۳ (خاندان ام):
در واقعیت خاندان ام، باکی بارنز یکی از ماموران نابغه و مهم سازمان شیلد شده بود. او به دستور «بولیوار ترسک» به سرزمین جینوشا فرستاده شد تا شخصیت مگنیتو را به قتل برساند. تیم باکی متشکل از «میمیک» و «نوک» بود. اگرچه آنها در طی این ماموریت توانستند آسیبها و تلفات بسیار عظیمی را در میان جمعیت جهش یافتهها ایجاد کنند (باکی حتی در این خط داستانی پروفسور چارلز اگزاویه را به قتل رساند)، اما در نهایت توسط خودِ مگنیتو شکست خوردند و بعد از آن به قتل رسیدند.
- باکی بارنز، عضو تیم ماموران اجرای قانون زمین:
در یک خط داستانی، باکی سپر خود را به گونهای پرتاب کرد که دقیقا توانست گلولهی یک اسلحه را ببرد. در یک خط داستانی دیگر هم دوباره سپر خود را پرتاب و تیرکمان هاوک آی را از وسط به دو نیم کرد
زمانی که تیم چهار شگفت انگیز به همراه «ناموریتا» در طی مراحل اولیهی The Abraxas Incident به دنبال نسخه جایگزین فردی به نام «فرانکی رای» میگشتند، با «تیم ماموران اجرای قانون» یا همان جامعه عدالت آمریکا دنیای مارول روبهرو شدند؛ یک نسخهی واقعیت جایگزین و تیمی شبیه به انتقام جویان. این تیم متشکل بود از چند تن از ابرقهرمانان که توسط یک نسخهی هوشمند از هالک هدایت میشدند. باکی (که در این واقعیت با نام کوتاه «باک» شناخته میشد)، عضوی از همین تیم غیرمعمول و عجیب به حساب میآمد. علاوه بر باکی، افراد دیگری همچون بتلین جک مورداک، کاپیتان یونیورس، دکتر دروید، لیوینگ لایتنینگ، نامورا، رد ریون، رابرت فرانک، رز و شراود هم در این تیم حضور داشتند. این دو تیم زمانی که با یکدیگر روبهرو شدند، مبارزهی میان خود را آغاز کردند. در همین حین، تیم چهار شگفت انگیز متوجه شد که نسخهی جایگزین فرانکی رای در اختیار تیم مقابلشان قرار دارد. ناموریتا بعد از اینکه چندین بار کتک خورد و بعد از آن به سمت زمین پرتاب شد، باک به سراغش رفت و او را زد. ناموریتا از او پرسید «آیا تو نمرده بودی؟» و نسخهی جایگزین باک (با اینکه از این سوال گیج شده بود)، با یک «نه» پاسخ داد. طولی نکشید که ناموریتا ضربهی محکمی به باک وارد کرد و او به واسطهی همین ضربه بیهوش شد. بعدها، زمانی که کاپیتان یونیورس به دستان نسخهی جایگزین فرانکی رای جانِ خود را از دست داد، این دو تیم تصمیم گرفتند که تفاوتها و مشکلات را کنار بگذارند. این در حالی بود که متحد هر دو تیم یعنی دکتر دروید به عالمی رفت که میان تمام واقعیتها وجود داشت و کاپیتان یونیورس در آن قرار گرفته بود. دکتر دروید به آنجا رفت تا با کاپیتان صحبت کند.
- زمین ۱۲۵۹۱: زامبیهای مارول:
در این واقعیت جایگزین، نیروهای ارتش نازی یک گیاه پیدا کردند که آنها را تبدیل به زامبی میکرد. نیروهای این ارتش، بعد از مصرف این گیاه تبدیل به زامبی شدند و طولی نکشید که توانستند کنترل دنیا را در دست بگیرند. در برههای از زمان، باکی توسط یکی از این زامبیها گاز گرفته شد و بعد از گذشت مدت بسیار کوتاهی تبدیل به یکی از همانها شد. او بعد از تبدیل شدنش به زامبی، به ارتش نازیهای زامبی پیوست تا در تسخیر بیشتر دنیا به آنها کمک کند. در برههای از زمان، او به دیگر ابرقدرتهای زامبی پیوست و تبدیل به یکی از اعضای تیم مهاجمان شد. تیم مهاجمان، اولین گروه ابرقدرتی به حساب میآمد که وقتی «دام دام دوگان» و تیم Ducky's Dozen به زمین ۱۲۵۹۱ آمدند، با یکدیگر به مبارزه پرداختند.
اعضای تیم Ducky's Dozen موفق شدند تا از جایی که در آن قرار داشتند، فرار کنند. اما زمانی که آنها تلاش کردند تا به پایگاه ارتش نازیهای زامبی نفوذ کنند، باکی در آنجا قرار داشت. او تلاش کرد که «میس آمریکا» از پرتاب موشکی به نام بیگ بوی متوقف کند؛ یک بمب اتمی موشکی که میتوانست تمام زامبیها را از بین ببرد. در نهایت او نتوانست میس آمریکا را متوقف کند زیرا میس آمریکا دستش را گاز گرفت و کاری کرد که او دستش را از جایی که گرفته بود، رها کند و به زمین بیوفتد. میتوان اینگونه تصور کرد که او هم به همرای بقیه اعضای ارتش نازیهای زامبی، منفجر شد.
- زمین ۱۶۰۱۰:
در دنیای Ultimate Marvel، باکی دوست دوران کودکی استیو راجرز بود. او در این دنیا، یک عکاس جوان در طول جنگ جهانی دوم به حساب میآمد. برخلاف اتفاقی که برای نسخهی اصلی باکی در زمین ۶۱۶ مارول رخ داد، این نسخهی جایگزین از باکی توانست بدون هیچ آسیب و صدمهای، از جنگ جهانی جانِ سالم به در ببرد. بعد از اینکه استیو یخزده شد و اینگونه باور شده بود که او مرده، باکی در نهایت با «گیل ریچاردز» نامزد سابق استیو ازدواج کرد.
باکی اصلا مانند استیو نیست. او اصلا سرم ابرسرباز را مصرف نکرده است؛ هر چند که باکی به عنوان یک انسان بالغ معمولی طبقه بندی شده است. باکی بارنز دارای یک دست مصنوعی سایبرنتیک است. این دست مصنوعی قدرت بسیار زیادی را که باکی نیاز دارد، برای او تامین میکند. او میتواند با استفاده از این دستِ خود، سپر را به درون اسلحهها و ابرکامپیوترهای فولادی، پرتاب کند. باکی همچنین میتواند شوکهای الکتریکی و EMP تولید کند. اخیرا، نیک فیوری فرمول بینهایت را به باکی تزریق کرد تا بتواند جانِ او را نجات دهد و باری دیگر او را به زندگی بازگرداند. حال اینکه تزریق این فرمول بینهایت تاثیر بسزایی روی تواناییهای فیزیکی باکی و همچنین طول عمر او داشته یا خیر، مشخص نیست و مستلزم گذر زمان است.
- در دنیای سینمایی مارول:
در یکی از واقعیتهای جایگزین، باکی هیچوقت با کاپیتان آمریکا همتیمی و یار نشد. آن هم به این خاطر بود که برنامهی ساخت ابرسرباز هیچوقت اتفاق نیوفتاد
در سری فیلمهای اخیر کاپیتان آمریکا، اینگونه نشان داده شد که آزمایشهای مختلف «آرنیم زولا» و همچنین دستکاریها و سوءاستفادههای سختگیرانهی سازمان هایدرا باعث شد که باکی به این شرایط دچار شود و ویژگیهای فیزیکی باکی به سطوح یک شخص ابرانسان برسد. در فیلم Captain America: The Winter Soldier (کاپیتان آمریکا: سرباز زمستان)، ما شاهد این بودیم که قدرت غیرسایبرنتیکِ او، درست با قدرت و توانایی کاپیتان آمریکا قابل مقایسه است. در این فیلم اینگونه نشان داده شد که باکی یکی از ماموران سازمان شیلد را تا ۳۰ فوت به بالا و به درون توربین یک کوئین جت پرتاب کرد. ما همچنین میتوانیم اینگونه فرض کنیم که چابکی و همچنین سرعت واکنشهای او هم به طور مشابه افزایش یافته است. زیرا او همچنان چالشهای سختی را برای کاپیتان ایجاد میکرد تا مبارزههای تن به تن زیادی رخ دهد. براساس مواردی که در این اثر نشان داده شده، میتوان اینگونه نتیجه گرفت که سرعت دویدن باکی، کمی بیشتر از سرعت کاپیتان آمریکا است. زیرا هم او هم بلک پنتر، در طی جریان تعقیب و گریز در برلین، در فیلم Captain America: Civil War (کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی)، از کاپیتان آمریکا جلوتر رفتند.
- توانایی مبارزه:
به عنوان یک نوجوان کم سن و سال، جیمز به خاطر تواناییهای قابل توجهی که در زمینهی مبارزه داشت، خیلی به چشم مافوقانش میآمد زیرا او میتوانست با مردان نظامیای که دو برابر او سن و اندازه داشتند مبارزه میکرد. زمانی که ارتش ایالات متحده توانایی بالای جیمز را دید، تصمیم گرفت که از این توانایی مبارزهای او استفاده کند به همین دلیل به سرعت او را به محلی فرستادند تا در کنار اعضای سرویس هوایی ویژه آموزش ببیند. بعد از بازگشت، جیمز آموزشهای خود را زیر نظر «ویلیام اسرت فربیرن» و همچنین «سرهنگ رکس اپلگیت» ادامه داد و تبدیل به باکی، دستیار و همکار کاپیتان آمریکا یا همان استیو راجرز شد.
بعد از اینکه جیمز تبدیل به باکی شد، باری دیگر تمرینات خود را زیر نظر استیو راجرز ادامه داد تا اینکه تمام این جریانات منجر به مرگ و بعد از آن، تولد دوبارهاش شد. او بعد از تولد دوباره، زیر نظر ماموران روسی تبدیل به یک قاتل حرفهای با نام وینتر سولجر شد. همانطور که بالاتر هم عنوان شد، باکی بعد از تولد دوباره، هیچ خاطراتی از هویت واقعی و زندگی سابقش نداشت و تنها توانایی و تکنیکهای مبارزهای خود را به یاد میآورد. وینتر سولجر تمرینهای مورد نظر را زیر نظر ماموران شوروی ادامه داد تا هم از نظر هنرهای رزمی و هم انجام قتل، بیش از پیش پیشرفت کند. جیمز به خاطر مهارتهای زیادی که داشت، تبدیل به پایه و اساس برنامه «رد روم» شد و دهها تن از قاتلان روسی را آموزش داد؛ مانند بلک ویدو.
باکی توانایی مبارزهای خود را در برابر مبارزان بسیار خوبی مانند بلک ویدو، سین، کراس بونز، باتروک، ولورین و دیگر مبارزان، نشان داده است ثابت کرده که خودش هم مبارز بسیار خوبی به حساب میآید. با اینکه باکی بارها و بارها به خودش شک میکرد و توانایی فیزیکی خود را با تواناییهای استیو که به خاطر سرم ابرسرباز به وجود آمده بود (تقریبا استیو ۳ برابر قویتر و سریعتر از باکی بود)، مقایسه میکرد، اما همین نداشتن سرم ابرسرباز، اصلا مانع تواناییهای باکی نمیشد. او بارها و بارها مقابل دشمنان بسیار قدرتمند استیو قرار گرفت و با شکست آنها ثابت کرد که او در سطح بسیار نزدیکی نسبت به توانایی مبارزهای استیو راجرز قرار دارد.
- شخصیت:
در طی یکی از واقعیتهای جاگزین دیگر، باکی بارنز نقش کاپیتان آمریکای فعلی را داشت زیرا استیو راجرز در همان جنگ جهانی دوم جانِ خود را از دست داده بود
باکی بارنز، درست همانند افراد زیادی دیگری، مدام به استیو راجرز نگاه میکرد. او تا حد بسیار زیادی برای استیو راجرز احترام قائل بود. با اینکه باکی تلاش میکرد تا شبیه به استیو باشد اما به خاطر کارهایی که به عنوان وینتر سولجر کرده بود، بهشدت پشیمان بود و از خودش خجالت میکشید. او بارها و بارها نشانههایی از خشونت را از خودش نشان میداد. اگرچه میتوان گفت که او تا حدودی نشانههای افسردگی را داشت، اما تلاش کرد تا رابطهاش با بلک ویدو را بهبود ببخشد و آن را بازسازی کند.
در قالب وینتر سولجر، او دارای قدرت بسیار زیاد و همچنین زمان واکنش سریع است. او همچنین میتواند شوکهای EMP تولید کند. باکی همچنین به خاطر دست چپ مصنوعیای که دارد، تواناییهای بیشتری نسبت به حالت عادی دارد. حتی زمانی که این دست کنده شده است، وینتر سولجر از لحاظ ذهنی میتواند از راه دور آن را کنترل کند. زمانی که بارنز تبدیل به وینتر سولجر شده بود، یک قاتل و جاسوس بسیار حرفهای به حساب میآمد و ماموریتهای بسیار زیادی را در زمینه ترور با موفقیت به انجام رسانده بود؛ بدون اینکه حتی دستگیر شود. به لطف کمکهای نیک فیوری، دست مصنوعی باکی حالا دیگر با یک متریال و جنس گوشتمانند پوشیده شده است. همین موضوع به او اجازه میدهد که هم شبیه به دست واقعی دیده شود و هم مانند یک دست واقعی عمل کند.
- تجهیزات:
زمانی که باکی تبدیل به وینتر سولجر شده بود، دست قطع شدهاش، با یک دست سایبرنتیکی پیشرفته جایگزین شد. در طی گذشت زمان و بعد از اینکه او نام کاپیتان آمریکا را از آنِ خود کرد، نیک فیوری متوجه شد که لازم است تا دست او بیش از پیش پیشرفته شود. به طوری که درست شبیه به یک دست واقعی به نظر برسد و عمل کند.
این دست سایبرنتیکی و مصنوعی تواناییهای زیر را دارد:
- زمانی که از جسم جیمز جدا شده، او میتواند با استفاده از ایمپلنتهای ذهنیاش، آن را کنترل کند.
- از لحاظ ذهنی میتواند او را به مشت زدن وادار کرد. این دست مصنوعی میتواند یک سپر را آنقدر سریع پرتاب کند که اندامهای انسانها، پنلهای کنترلی و اسلحههای بسیار محکم را تکه تکه کند و از آنها رد شود.
- این دست میتواند شوکهای الکتریکی را ایجاد و منتشر کند.
- این دست میتواند یک شوک EMP منتشر کند تا سختافزارهای الکتریکی کارایی خود را از دست بدهند.
- این دست میتواند سنسور هر فرودگاهی را دور بزند و فریب بدهد.
- زمانی که تصویربرداری هولوگرافی از این دست انجام شود، درست همانند دست معمولی یک انسان به نظر میرسد. این دست بهتازگی حتی به گونهای درست شده که ظاهر و حس یک دست معمولی را دارد.
جیمز زمانی که به کاپیتان آمریکا تبدیل شده بود، یک سپر فلزی فولادی که از جنس وایبرنیوم بود و به یک سلاح نابود نشدنی شهرت داشت، با خود حمل میکرد. او همچنین در آن زمان یک اسلحهی دستی اصلاح شده و بهبود یافته را هم با خود حمل میکرد. این اسلحهی دستی، شباهت بسیار زیادی به اسلحه دستی بهبود یافتهی نیک فیوری داشت. در برههای از زمان، ماکینگ برد اینگونه عنوان کرده بود که گلولههای این اسلحه، بسیار بیشتر از اسلحههای معمولی توانایی تاثیرگذاری دارند و مخربتر هستند. جالب است بدانید که این اسلحهی باکی، دارای یک سری سنسورهای کف دست است. به همین خاطر اگر فرد دیگری به جز باکی تلاش کند که این اسلحه را بردارد و با آن شلیک کند، این سلاح به سرعت تشخیص میدهد و منفجر میشود.
به عنوان یک وینتر سولجر بعد از جنگ سرد، باکی لباس مخصوص مبارزه و همچنین تجهیزات خود را تا حد زیادی بهبود بخشید و قابلیتهای «مقاومت در برابر ضربه، مقاومت در برابر گلوله و همچنین امنیت داخلی و مسدودسازی» را به آن اضافه کرد. با اضافه کردن این قابلیتها، لباس باکی دیگر به طور مدام پالسهایی را منتشر میکرد که تمام دستگاههای ضبط را برای چند ثانیه فریب میداد.
در انتها به انیمیشنها، فیلمها و بازیهایی اشاره میکنیم که شخصیت باکی بارنز/وینتر سولجر در آن حضور داشت:
- انیمیشن سریالی The Marvel Super Heroes محصول سال ۱۹۶۶ با صداپیشگی کارل باناس
- انیمیشن سریالی The Avengers: Earth's Mightiest Heroes محصول سال ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۳ با صداپیشگی اسکات منویل
- انیمیشن سریالی The Super Hero Squad Show محصول سال ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۱ با صداپیشگی رود کلر
- انیمیشن سریالی Avengers Assemble محصول سال ۲۰۱۳ تا کنون باب برگن
- انیمیشن Marvel Animated Features محصول سالهای ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۱ با صداپیشگی جیمز آرنولد تیلور
- فیلم Captain America: The First Avenger محصول سال ۲۰۱۱ با بازی سباستین استن
- فیلم Captain America: The Winter Soldier محصول سال ۲۰۱۴ با بازی سباستین استن
- فیلم Ant-Man محصول سال ۲۰۱۵ با بازی سباستین استن
- فیلم Captain America: Civil War محصول سال ۲۰۱۶ با بازی سباستین استن
- فیلم Black Panther محصول سال ۲۰۱۸ با بازی سباستین استن
- فیلم Avengers: Infinity War محصول سال ۲۰۱۸ با بازی سباستین استن
- بازی Lego Marvel Super Heroes 2 محصول سال ۲۰۱۷
- بازی Marvel vs. Capcom: Infinite محصول سال ۲۰۱۷
- بازی Marvel: Future Fight محصول سال ۲۰۱۵
- بازی Lego Marvel's Avengers محصول سال ۲۰۱۶ با صداپیشگی اسکات پورتر
- بازی Marvel: Contest of Champions محصول سال ۲۰۱۴
- بازی Marvel Heroes محصول سال ۲۰۱۳ با صداپیشگی دیوید هیتر
مهمترین کتابهای کمیک این شخصیت در کمپانی مارول:
- سری کتاب کمیک Captain America
- سری کتاب کمیک The Invaders
- سری کتاب کمیک Captain America Corps
- سری کتاب کمیک Young Allies
- سری کتاب کمیک Captain America: Winter Soldier
- سری کتاب کمیک Winter Soldier: Winter Kills
- سری کتاب کمیک Winter Soldier
- سری کتاب کمیک Winter Soldier: The Bitter March
- سری کتاب کمیک Bucky Barnes: The Winter Soldier
- سری کتاب کمیک Runaways — Secret Wars
- سری کتاب کمیک Thunderbolts Vol. 3
- سری کتاب کمیک Tales of Suspense: Red Ledger