معرفی شخصیت گوست رایدر، جانی بلیز
جانی بلیز که یک موتورسوار بدلکار بسیار قهار محسوب میشود، بعد از قرار گذاشتن با مفیستو، با روح انتقام که «زاراثوس» نام داشت، ترکیب شد. او قصد داشت تا از این راه، مفیستو دست از پدر ناتنیاش بردارد و اجازه زندگی کردن به او بدهد. جانی بعد از تبدیل شدن به گوست رایدر، با داشتن قدرت و توانایی کنترل آتش جهنم و به وسیله Penance Stare خود، به آنهایی که تصور میکرد که افراد شروری هستند، درد بسیار زیادی را منتقل میکرد. او از این طریق بهدنبال گرفتن انتقام بود.
گوست رایدر یا همان جانی بلیز یک شخصیت ساختگی است که در کتابهای کمیکی که توسط شرکت مارول کامیکس منتشر میشوند، حضور مییابد. جانی بلیز دومین شخصیتی است که هویت گوست رایدر را در اختیار گرفته است. این کاراکتر محبوب علاوهبر کتابهای کمیک، در انواع مختلف رسانهای مانند فیلمهای سینمایی، آثار تلویزیونی و بازیهای ویدیویی هم حضور داشته است.
حال از آنجایی که ما پیش و بعد از جانی بلیز، شاهد نسخههای دیگری از گوست رایدر در کتابهای کمیک هستیم، بههمین دلیل پیش از آنکه در این مقاله عمیقتر شویم، به یک معرفی اجمالی از آنها میپردازیم:
- اولین گوست رایدر: کارتر اسلید
- دومین گوست رایدر: جانی بلیز
- سومین گوست رایدر: دنی کچ
- چهارمین گوست رایدر: آلهاندرا جونز
- پنجمین گوست رایدر: رابی رایز
جانی بلیز پسر یک بدلکار موتورسوار به نام «بارتون بلیز» محسوب میشود. بارتون بلیز و پسر او جانی برای مردی به نام «کرش سیمپسون» کار میکردند. بعد از گذشت مدتی، آنها خیلی زود به زندگی و کار کردن در یک کارناوال عادت کرده بودند. زمانیکه بارتون بلیز بهطور ناگهانی جان خود را از دست داد، زندگی جانی وارونه شد زیرا او تنها عضو باقیمانده خانواده خود را از دست داده بود و احساس نابودی و تنهایی بسیار زیادی میکرد. هنوز مدت زیادی از مرگ ناگهانی بارتون بلیز نگذشته بود که جانی توسط خود کرش سیمپسون به فرزندخواندگی گرفته شد. بعد از ورود به خانواده سیمپسونها، جانی درکنار کرش، همسر او «مونا» و همچنین دخترشان «راکسن» زندگی میکرد.
جانی و راکسن خیلی زود به یکدیگر نزدیک و وابسته شدند. یک روز، درحالیکه جانی و راکسن در حال موتورسواری و انجام تمرینهای بدلکاری بودند، موتور سیکلت آتش گرفت و در حال منفجر شدن بود. به همین دلیل، راکسن از روی موتور سیکلت خود پرید تا جانش را نجات دهد اما جانی همچنان به موتورسواری خود ادامه داد تا بلکه به این طریق، تا جایی که میتواند این موتور را دور کند. او قصد داشت تا با این کار، از آتش گرفتن و نابو شدن چادری که آنها در آن ساکن بودند، جلوگیری کند. مونا بلافاصله بعد از خبردار شدن به سمت جانی دوید تا از حال او باخبر شود. بااینحال، در همین حین که مونا در حال نزدیک شدن به جانی بود، موتور سیکلت منفجر شد و آسیب بسیار زیادی را به مونا وارد و او را روانه بیمارستان کرد. درحالیکه مونا در بیمارستان بود، یک خواسته از جانی بلیز داشت و آن هم چیزی نبود جز اینکه او دیگر هیچوقت، برای بدلکاری و نمایشهای موتورسواری از موتور سیکلت خود استفاده نکند. بعد از اینکه مونا این حرفها را به زبان آورد، از دنیا رفت.
قدرتهای گوست رایدر کاملا بستگی به میزبان خود و همچنین قوه تخیل او دارد و محدودیت قدرتها را تنها خود میزبان تعیین میکند
از آنجایی که مونا در لحظات آخر خود از جانی قول گرفته بود، جانی هم دیگر هیچوقت در برنامههای نمایشی، روی موتور سیکلت خود ننشست. بااینحال، او همچنان به تمرینهای خود ادامه داد تا تواناییهای موتورسواری خود را بهبود ببخشد؛ هرچند که به مادر ناتنی خود، خلاف این را قول داده بود. جانی، موتورسواری خود را یک راز نگه داشت. یک روز، زمانیکه جانی در حال تمرین کردن بود، راکسن وارد چادر شد و او را دید. باتوجهبه اینکه جانی مدام تمرین میکرد، برنامههای نمایشی کرش سیمپسون هم ادامه پیدا کرد و موفقیتهای بسیار زیادی را برای صاحب خود به ارمغان آورد. مدت بسیار کوتاهی بعد از این اتفاق، برنامههای نمایشی و بدلکاری سیمپسون محبوبیت خیلی زیادی کسب کرد. در همین برهه زمانی بود که کرش سیمپسون متوجه شد که دچار عارضه سرطان شده و در آیندهای نزدیک میمیرد. با اینکه جانی بسیار سرسخت و قوی بود، اما دیگر نمیتوانست غم از دست دادن یک پدر دیگر را در زندگیاش تحمل کند. به همین دلیل تصمیم گرفت تا هر کاری که میتواند و نیاز است انجام دهد و جان کرش سیمپسون را نجات دهد؛ آن هم به هر قیمتی که شده.
او برای نجات دادن جان پدر ناتنیاش مجبور شد تا با شیطانی که بعدها مشخص شد همان شیطان اصلی و بزرگ دنیای مارول یعنی مفیستو است، پیمانی ببندد. جانی بلیز در طی این پیمان، روح خود را به این شیطان بزرگ فروخت تا جان کرش سیمپسون را از دست این عارضه خطرناک که در حال کشتن او بود، نجات دهد. این شیطان قبول کرد که تنها تحت یک شرط با جانی بلیز پیمان ببندد؛ شرط او هم این بود که یک روز بازمیگردد و هزینهای را که برای درمان کردن بیماری کرش پرداخت کرده بود، جمعآوری میکند. بعد از این اتفاق، زندگی همچنان به قوت خودش ادامه داشت و هیچکس نمیدانست که جانی برای نجات دادن جان پدرش چه پیمانی بسته بود. کرش اصلا اهمیتی به زندگیای که دوباره به دست آورده بود، نمیداد و نمیدانست که دقیقا پسر ناتنیاش چه هزینهای برای درمان بیمارشاش پرداخت کرده است به همین دلیل اصلا توجهی به جسم خود نمیکرد. کرش تصمیم گرفت که یک حرکت بسیار عجیب و بزرگ انجام دهد و از روی ۲۲ ماشین، بپرد. بااینحال، کرش زمانیکه در حال انجام این کار بود، آنطور که باید و شاید موفق نشد، با شدت زیادی به روی زمین افتاد و مرد.
بعد از اینکه جانی بلیز صحنه مرگ کرش سیمپسون را دید، زندگیاش دوباره وارونه و نابود شد. او تصور میکرد که زندگیاش دیگر بدتر از این نخواهد شد. درست همانطور که تصور میکرد، شیطان ظاهر شد. جانی شروع به فریاد زدن بر سر این شیطان کرد و مفیستو را متهم به خیانت و نارو زدن کرد. شیطان اعلام کرد که طبق قرار قبلیشان، بیماری و عارضه کرش را درمان کرده و حالا قصد دارد تا جایزه خود را جمعآوری کند. شیطان بزرگ بعد از بیان کردن این حرف، اعلام کرد که جانی بلیز باید در طی ساعات تاریک شبانهروز، نقش مامور سری او را داشته باشد و همچنین در ساعات روشن شبانهروز باید در جهنم به او بپیوندد. پیمان این دو نفر دیگر نهایی شده بود؛ جانی در روز در میان مردم زنده زندگی میکرد و در ساعات تاریک تبدیل به گوست رایدر میشد. از آنجایی که دیگر کرش جان خود را از دست داده بود، جانی و راکسن سیمپسون باید راه او را ادامه میدادند و برنامه نمایشی را اجرا میکردند.
القاب و اسامی مستعار: جاناتان بلیز، روح انتقام، زاراثوس، رایدر، بلیز، فرانک رایدر، خشم خدا، آتشی که از بالا به پایین میبارد، سلاح نهایی آسمانها، فرشته مرگ و غیره.
تیمها: انتقام جویان، قهرمانان، مدافعان، چهار شگفت انگیز، گوست ریسر، Heroes For Hire، لژیون هیولاها، فرزندان نیمه شب، چهار شگفت انگیز جدید، کوئنتین کارناوال، سوپرنچرالها، تاندر بولتها و غیره.
متحدان: ادم، اندرو کیل، انجل، باربارا کچ، بارون اسکال فایر، بارتون بلیز، بیست، بلک ویدو، بلید، کاپیتان آمریکا، کاردیاک، کورکی فرانکلین، کریگ بلیز، کرش سیمپسون، دارک استار، ددپول، دکتر دروید، دکتر استرنج، الکترا، امرسون بیل، فلش تامپسون، فرانک دریک، گامبیت، گوست رایدر، هل استورم، هرکول، کارن پیج و غیره.
دشمنان: الکتو، انتون هل گیت، آرکید، اساسین، بلک هارت، بلک اوت، بلید، باونتی هانتر، برود کویین، کریور، کلی رایلی، کرید، دارک دیزاین، دارک دوارف، دارک لژیون، دیکون، دث، دث نینجا، دث استاکر، دث واچ، دکتر دووم، دکتر دروید، دلورس، دورمامو، ادی براک، گلادیاتور، گریفین، گوستاو، هارت اتک، هاب گابلین، هالک، کینگ پین و غیره.
شخصیت جانی بلیز یا همان گوست رایدر توسط روی توماس، گری فردریک و مایک پلوگ خلق شده است. این شخصیت برای اولینبار در قسمت ۵ سری کتاب کمیک Marvel Spotlight که در سال ۱۹۷۲ منتشر شد، حضور یافت. شخصیت گوست رایدر در ۸۵۰ کتاب کمیک حضور داشته که در هیچ کدام از آنها جان خود را از دست نداده است. لازم به ذکر است که در کتابهای کمیک، تاریخ تولد این شخصیت ۱۳ سپتامبر سال ۱۹۷۴ بیان شده است.
در طی این برهه زمانی، جانی در قالب همان شخصیت گوست رایدر خود به اجرای نمایشهای بدلکاری خود میپرداخت. در طی این مدت، همه مخاطبان تصور میکردند که ظاهر او، یک نوع جلوههای ویژه است. بااینحال، این ظاهر جدید جانی جلوههای ویژه نبود بلکه طلسمی بود که مفیستو روی او قرار داد. او بهطور مکرر، شیطانهای شرور خود را به سراغ او میفرستاد تا به گوست رایدر، جانی بلیز و تمام افرادی را که او دوست دارد، حمله کنند. از آنجایی که جانی اذیت شدن و زجر کشیدن راکسن را مشاهده میکرد، تصمیم گرفت که او را ترک کند و زندگی معمولی و به دور از زجری را که لیاقتش را داشت، در اختیارش قرار دهد.
- قهرمانان:
در طی این برهه زمانی، جانی بلیز در شهر لس آنجلس، تبدیل به بدلکار دوستش که در تلویزیونی یک برنامه به نام The Stunt Master داشت، بشود. در طی همین برهه بود که جانی بلیز متوجه شد، تبدیل شدنش به گوست رایدر فقط محدود به ساعات تاریک شبانهروز نیست بلکه او میتواند هر زمانیکه دوست داشت و هر جایی که شروری در اطرافش بود، تبدیل به گوست رایدر شود. درحالیکه گوست رایدر در شهر لس آنجلس ساکن بود، به نیروهای تیم قهرمانان لس آنجلس پیوست تا با نیروهای شروری که در شهر وجود داشتند، مبارزه کند. بااینحال، بعد از گذشت چند ماه مبارزه درکنار قهرمانان، او متوجه شد که تنها کار و مبارزه کردن را بیشتر از هر چیزی دوست دارد به همین دلیل برای همیشه این گروه ابرقهرمانی را ترک کرد.
گوست رایدر میتواند با موتور خود از روی آب حرکت کند و به وسیله ذهن خود، زنجیر مخصوصش را تحت کنترل بگیرد
در طی این سالها، شخصیت شروری به نام «اورب» تبدیل به بزرگترین و اصلیترین دشمن بلیز شد. مدت کمی بعد از این ماجراها، بُعد شرور و شیطانی گوست رایدر نسبت به قبل کنترل بیشتری را روی اعمالش به دست آورده بود و بیشتر از قبل شخصیت او را تحت شعاع قرار میداد. به همین ترتیب جانی متوجه شد که با این اوصاف، گذراندن زندگی معمولی بیشازپیش سخت شده است. بعدها، او به کوئنتین کارناوال پیوست تا درکنار دوست موتورسوار خود یعنی «رد فاولر» دوباره به انجام حرکات نمایشی خود بپردازد. در طی مدت زمانیکه او به همراه کارناوال سفر میکرد، با شخصیتی به نام « Centurious» به مبارزه پرداخت؛ کسی که موفق شد تا خاطراتی را که جانی قصد فراموش کردن آنها را داشت، دوباره زنده کند. در همین برهه زمانی بود که شیطانی به نام « Nightmare» اعلام کرد، شیطانی که با روح جانی بلیز ارتباط برقرار کرده، زاراثوس نام دارد.
به همین ترتیب جانی و زاراثوس با یکدیگر مبارزه کردند تا ببینند که چه کسی میتواند کنترل جسم جانی را در دست بگیرد. درنهایت، راکسن سیمپسون به سراغ جانی رفت و از او خواست تا با شخصیت گوست رایدر خود، یک بار دیگر به مبارزه با Centurious بپردازد. جانی بعد از انجام این کار توانست Centurious و زاراثوس را در یک کریستال روحی زندانی کند. بعد از این اتفاق دیگر جانی مجبور نبود تا تبدیل به گوست رایدر شود و درنهایت طلسم مفیستو را از بین برده بود. بعد از این ماجراها، او بالاخره توانست با راکسن ازدواج کنند و ثمره این ازدواج دو کودک به نامهای کریگ و اما بودند.
- ملاقات جانی بلیز و دنی کچ:
سالها بعد از مبارزه و شکست دادن زاراثوس، جانی بلیز توانست مدیریت کوئنتین کارناوال را به دست بیاورد. او زندگی خیلی خوبی را درکنار همسر و فرزندانش داشت. یک روز جانی با گوست رایدر جدید (دنی کچ) روبهرو شد و تصور کرد که همان زاراثوس است که موفق به آزاد کردن خودش از کریستال روحها شده است. بلیز به سرعت یک شاتگان در دست گرفت و به سراغ دنی رفت.
بلیز بعد از دستگیر کردن دنی، به مبارزه با او پرداخت؛ کسی که به سرعت تبدیل به گوست رایدر شد. همین اتفاق باعث شد تا شاتگان جانی تغییر شکل بدهد و قدرتهای سابق او و همچنین توانایی کنترلی که روی آتش جهنم داشت، بازگردد. بعد از مبارزهای که این دو گوست رایدر داشتند، جانی در طی نبردی که با دشمن گوست رایدر یعنی «بلک اوت» داشت، متوجه شد که این گوست رایدر جدید، زاراثوس نیست. درنهایت، هر دو آنها با کمک یکدیگر توانستند بلک اوت را متوقف کنند و بعد از این اتفاق، با یکدیگر پیوندی را برقرار کردند. در برهه زمانی خاصی، آنها درکنار یکدیگر، به همراه اسپایدرمن به مبارزه یک شخصیت شیطانی و شرور به نام هاب گابلین رفتند. علاوهبر این، آنها به همراه اسپایدرمن به راههای فاضلابی رفتند اما این بار، علاوهبر هاب گابلین، با «دمو گابلین»، «Doppelganger»، «دث واچ»، «هگ»، «ترول» و ونوم ایستادگی کردند و به مبارزه پرداختند.
بعد از گذشت مدتی، دکتر استرنج، جانی بلیز را به همراه گوست رایدر به ماموریتی فرستاد تا اعضای گروه پسران نیمه شب را پیدا کنند و با کمک یکدیگر به مبارزه با شخصیتی به نام «لیلین» بروند. در طی همین مأموریت که آنها بهدنبال اعضای مورد نظر میگشتند، جانی بلیز با لیلین و همچنین فرد جدیدی به نام «Steel Vengeance»، که خواهر «Steel Wind» محسوب میشد (کسی که بلیز سالها پیش او را شکست داده بود) برخورد کرد و به مبارزه با او پرداخت؛ زیرا آنها به خانواده جانی و همچنین کارناوال او حمله کرده بودند. بعد از این ماجراها، جانی به تیم پسران نیمه شب پیوست تا درکنار دیگر اعضا، در گرین لند، با لیلین مبارزه کنند؛ نبردی که در پایان آن پسران نیمه شب پیروز شدند.
بعد از پایان این مبارزه، کارناوال کوئنتین توسط Steel Vengeance مورد حمله قرار گرفت. Steel Vengeance بهدنبال گوست رایدر میگشت و قصد داشت که او را به قتل برساند. جانی بلیز به همراه گوست رایدر جدید توانستند Steel Vengeance را شکست دهند و بازماندگان کارناوال کوئنتین را نجات دهند. در طی این برهه زمانی، یکی از دوستان و اعضای تیم پسران نیمه شب یعنی بلید، توسط «Demogorge» تسخیر شده بود. او بعد از تسخیر، تبدیل به شخصیت شیطانیای به نام «سوئیچ بلید» شد. این شخصیت شیطانی جدید فقط یک مأموریت داشت و مأموریت او هم این بود که تمام چیزهایی را که عرفانی و جادویی بودند، از بین ببرد. در طی همین ماجرا بود که بلیز درواقع توسط سوئیچ بلید کشته شد و این شخصیت شیطانی توانست قدرت او را که بر آتش جهنم تسلط داشت، کسب کند. بااینحال، طولی نکشید که اعضای تیم پسران نیمه شب و فرد دیگری به نام «لوئیس هستینگز»، سوئیچ بلید را شکست دادند و جانی بلیز توانست دوباره به زندگی بازگردد.
در خط داستانی قسمت ۱۳ سری کتاب کمیک Thanos ما شاهد این هستیم که فرانک کسل در آینده تبدیل به گوست رایدر میشود
بعد از این رویداد، جانی بلیز مجبور شد تا دوباره به مبارزه با لیلین بپردازد اما این بار، دشمن قدیمی او یعنی Centurious هم بازگشته بود و بهدنبال گردنبند قدرت میگشت. در همین برهه زمانی، جانی بلیز توسط دشمن قدیمی خود دستگیر و به طرز بدی، آن هم درحالیکه زنده بود، آسیب دید و مورد ضرب و شتم قرار گرفت. البته تسلط و کنترلی که او روی آتش جهنم داشت، باعث شد تا این آسیبها بهبود پیدا کند و به حداقل برسد. طولی نکشید که جانی توسط گوست رایدر نجات پیدا کرد و به سراغ یک دوست قدیمی فرستاده شد تا آسیبهایش را درمان کند. هنوز همه چیز کاملا آرام نشده بود که Steel Vengeance دوباره بازگشت و به سمت گوست رایدر حملهور شد اما بلیز توانست دوباره او را متوقف کند. او دیگر کاملا بهبود پیدا کرده بود و بخشی از بدن خود را با فلز پوشانده بود. بعد از گذشت مدتی، Steel Vengeance با جانی بلیز و گوست رایدر متحد شد. آنها قصد داشتند تا با کمک یکدیگر لیلین و همچنین شیطانی را که چندین سال پیش جانی را کنترل میکرد، یعنی زاراثوس، شکست دهند. بعد از این مبارزه، مربی آنها یعنی « Caretaker» به بلیز گفت که گوست رایدر جدید (دنیل کچ)، درواقع برادرش است.
- بازگشت جانی بلیز بهعنوان گوست رایدر:
جانی بعد از گذشت چند هفته که در جهنم به سر میبرد، مجدد تلاش کرد تا از آنجا فرار کند اما باز هم درست مانند قبل، این تلاشها هیچ فایدهای نداشت. زجر دادن گوست رایدر، علاقه و سرگرمی جدید «لوسیفر» شده بود. لوسیفر عادت داشت که به گوست رایدر اجازه دهد تا کاملا آزاد به سمت راه خروجی که برای جهنم وجود داشت، فرار کند؛ این در حالی بود که خودش چندین شیطان را به سراغ او میفرستاد تا او را تعقیب کنند. جالب است بدانید که این روند فرار و تعقیب و گریز و درنهایت شکست خوردن در ماجرای فرار از جهنم، مدام در طی این چند هفته تکرار میشد. در طی همین برهه زمانی گوست رایدر متوجه شد که یک شیطان به نام « Greexix» در آنجا وجود دارد. گوست رایدر در تلاش بود تا این شیطان را به قتل برساند اما Greexix به او گفت که یک راه خروج از جهنم وجود دارد اما پیش از اینکه Greexix فرصت این را پیدا کند که حرفهای بیشتری را به گوست رایدر بزند، افراد لوسیفر به سراغ او رفتند و او را دستگیر کردند. Greexix بعد از دستگیر شدن، به سراغ خود لوسیفر برده شد. گوست رایدر تصمیم گرفت که به کمک Greexix برود و او را نجات دهد تا بلکه به این طریق بتواند حرفهای بیشتری را از زیر زبان او بکشد و راه خروج را پیدا کند. جالب است بدانید که گوست رایدر تصمیم داشت که بعد از پیدا کردن راه خروج، Greexix را همانجا رها کند زیرا واقعا و از صمیم قلب از شیطانها متنفر بود.
گوست رایدر بعد از کمی گشتوگذار، متوجه شد که افراد لوسیفر در حال بردن Greexix به چالهها هستند. به همین ترتیب گوست رایدر به کمک Greexix رفت و او را از آنجا فراری داد. بعد از این اتفاق، گوست رایدر توانست دشمنان را شکست دهد و غیرممکن را ممکن کند؛ او از گودال جهنم پرید و بهراحتی روی آن طرف جهنم فرود آمد. Greexix، گوست رایدر را به سمت یک غار راهنمایی کرد اما درون این غار، با آب پر شده بود (آب داخل جهنم). درواقع همین غار راه خروج از جهنم بود. همانطور که بالاتر هم عنوان شد، جانی قصد داشت که Greexix را در همان جهنم رها کند اما درست زمانیکه جانی در حال فرار از جهنم بود، لوسیفر سر رسید و او را گرفت. جانی بلیز با سرعت به سمت زمین رفت اما اصلا خبر نداشت که لوسیفر عقب موتور سیکلت او را گرفته و به همراه او در حال آمدن به سیاره زمین است.
زمانیکه گوست رایدر به همراه موتور سیکلت خود با شدت زیادی روی زمین فرود آمد، لوسیفر به ۶۶۶ قطعه مختلف تقسیم شد؛ قطعههایی که با نام Shard شناخته میشوند. این قطعهها میزبانهایی را اخیرا مرده بودند، پیدا و آنها را تسخیر کردند. به واسطه همین قطعهها، میزبانها توانستند بخشی از قدرتهای لوسیفر (مانند قدرت ابرانسانی، استقامت و کنترل آتش) را دریافت کنند. هر زمان که قطعهای نابود میشد، قدرتی که در آن وجود داشت، به قطعههای باقیماندهی دیگری که مانده بود، منتقل میشد. اصلا مهم نبود که کدام قطعه باقیمانده زیرا با نابود شدن قطعهها، لوسیفر بیشازپیش به قدرت کامل خود دست پیدا میکرد. گوست رایدر درنهایت بعد از تلاشهای بسیار روی زمین فرود آمد و برای اولینبار بعد از گذشت چند ماه، به شکل انسانی خود تبدیل شد. به خاطر مدت زمان طولانیای که جانی در جهنم حضور داشت، سوخت موتورش به پایان رسیده بود. به همین ترتیب او مجبور بود که تمام این راه طولانی تا مقصد را، درحالیکه موتورش را بهدنبال خود میکشید، پیاده طی کند.
خوشبختانه شانس به جانی رو کرد و یک زن راننده کامیون به نام «دیکسی» متوجه او شد و تلاش کرد تا به او کمک کند اما جانی تصور میکرد که این زن درواقع خود لوسیفر است که در قالب یک انسان معمولی ظاهر شده است. زمانیکه جانی بهطور خودکار تبدیل به گوست رایدر نشد، به اشتباه خود پی برد اما پیش از اینکه بتواند کار خاصی انجام دهد، دیکسی اسلحه خود را درآورد و به سمت جانی گرفت. بااینحال، جانی با خواهش و تمنای بسیار زیاد، توانست دیکسی را راضی کند که او را در آنجا تنها نگذارد و حداقل تا نزدیکترین پمپ بنزین برساند. از آنجایی که دیگر هیچ جایی برای موتور سیکلت جانی وجود نداشت، او به اجبار موتور خود را همانجا رها کرد.
علاوهبر موتور سیکلت، دیگر گوست رایدرها هر کدام از وسایل نقلیه خاص مانند هواپیما، کامیون و حتی فیل استفاده میکردند
در همان پمپ بنزین، گوست رایدر برای اولینبار با یکی از قطعههای لوسیفر برخورد کرد؛ البته لازم به ذکر است که تا آن زمان، هنوز گوست رایدر از قطعهها و همچنین حضور لوسیفر روی زمین خبر نداشت. این قطعه بهخصوص، بدن یک پدر بزرگ تازه مرده را تسخیر کرده بود؛ فردی که خانواده خود را ربوده بود و قصد داشت که آنها را منفجر کند. جانی حضور یک فرد شرور را حس کرد و بلافاصله تبدیل به گوست رایدر شد. او از وضعیت ضعیف لوسیفر به نفع خود استفاده کرد و خیلی زود او را شکست داد. لوسیفر بدون اینکه گوست رایدر متوجه شود، سرتاسر ونی که در پمپ بنزین قرار داشت به گازوئیل آغشته کرد و قصد داشت که آن را منفجر کند اما زنی که درون ون بود، تلاش کرد تا این ماشین را روشن کند و همین موضوع باعث شد که ون منفجر و بهطور کامل نابود شود؛ اتفاقی که نهتنها کل اعضای خانواده را کشد، بلکه قطعهای از لوسیفر را هم نابود کرد. پیش از اینکه گوست رایدر بتواند واکنشی نشان دهد، به یک قبرستان تله پورت شد.
طولی نکشید که مشخص شد، درواقع این دکتر استرنج بوده که گوست رایدر را به آن قبرستان تله پورت کرده است. دکتر استرنج قصد داشت تا به گوست رایدر بگوید که راه انتقامگیری خود علیه لوسیفر را به پایان برساند. گوست رایدر که حسابی به همه بدبین شده بود، تصور میکرد که درواقع فرد مقابلش همان لوسیفر است که در شکل دکتر استرنج ظاهر شده است؛ به همین دلیل آن دو مبارزهای را آغاز کردند. گوست رایدر خیلی زود توانست در این مبارزه برتری به دست بیاورد و از آنجایی که بهشدت عصبانی بود، ضربههای بسیار محکمی را به دکتر استرنج وارد میکرد. بااینحال خیلی زود دکتر استرنج هم یکی از قدرتمندترین طلسمهای خود را روی گوست رایدر اجرا کرد. دکتر استرنج تصور میکرد که گوست رایدر را کشته است اما بلیز دوباره قیام کرد. بعد از قیام، جانی به واسطه زنجیرهایی که از سینهاش بیرون میآمد، دکتر استرنج را گرفت. گوست رایدر علامت برادرش (دنی کچ) آزاد و قدرتمندترین حمله تمام گوست رایدرها یعنی Penance Stare را اجرا کرد و با این کار، استرنج را به قتل رساند.
بعد از این اتفاق ناگوار، گوست رایدر متوجه شد که دکتر استرنج در رابطه با اینکه لوسیفر نیست، حقیقت را بیان میکرد به همین دلیل تلاش کرد تا او را احیا کند و دوباره به زندگی بازگرداند اما هیچ فایدهای نداشت. فرشتهای به نام « Numecet» در حال تماشای مبارزهی این دو بود و از قصد واقعی گوست رایدر خبر داشت به همین دلیل توانست دکتر استرنج را به زندگی بازگرداند. او همچنین به گوست رایدر در رابطه با نقشه واقعی لوسیفر توضیح داد. او در حرفهای خود گفت که درواقع لوسیفر از گوست رایدر استفاده کرده بود تا به زمین بیاید زیرا او تنها موجود جهان است که میتواند بین زمین و جهنم سفر کند. Numecet همچنین به گوست رایدر گفت، زمانیکه آنها وارد این بعد شدند، لوسیفر به ۶۶۶ قسمت تقسیم شده است و هر کدام از قسمتهای او در یک نقطه قرار دارند؛ قطعههایی که دوست دارند به یکدیگر برسند و دوباره لوسیفر را تشکیل دهند. این فرشته تلاش کرد تا جانی را نسبت به انتقامجویی خود منصرف کند اما او اصلا نپذیرفت که مأموریت خود را رها کند. البته این فرشته در اعماق وجودش میدانست که گوست رایدر تنها کسی است که میتواند لوسیفر را متوقف کند.
به همین ترتیب گوست رایدر به سراغ موتور سیکلت خود رفت و مأموریت خود را برای پیدا کردن دیگر قسمتهای باقیماندهی لوسیفر آغاز کرد. طولی نکشید که گوست رایدر به چهار موتور سوار برخورد کرد که قسمتهایی از لوسیفر را درون خود داشتند؛ موتور سوارهایی که در حال ایجاد مشکلات و دردسرهایی برای نیروهای پلیس بودند. گوست رایدر توانست به وسیله زنجیر مخصوص خود، سر سه نفر از آنها را از گردن جدا کند اما نفر چهارم به او گفت که قصد دارد چیزی را به او نشان دهد. به همین دلیل، گوست رایدر نفر چهارم را دنبال کرد. موتور سوار چهارم، جانی را به جایی برد که متولد شد و رشد کرده بود؛ کارناوال کوئنتین. جانی در آن لحظه احساسات مختلف زیادی در رابطه با این مکان داشت. او کم کم به سمت تریلری رفت که خودش و همسرش راکسن، به همراه فرزندان خود یعنی کریگ و اما سالهای زیادی را خوش و خرم درکنار هم زندگی کرده بودند. فردی که یکی از قسمتهای لوسیفر را درون خود داشت، سعی میکرد تا با گوست رایدر صحبت کند اما او اصلا نپذیرفت و در عوض انفجار آتشین بسیار بزرگی را با آتش جهنم درست کرد؛ اتفاقی که باعث شد هم آن موتور سوار چهارم و هم کارناوال بهطور کل نابود شود. بعد از این اتفاق، گوست رایدر دوباره مأموریت خود را از سر گرفت تا قسمتهای دیگر را پیدا کند.
- گوستهای قدیمی:
تقریبا ۷ مایل خارج از شهر کمپ وردی، گوست رایدر و «وار پث» در سرزمینهای بومی قرار داشتند. گوست رایدر اعلام کرد که سطح روحانی و همچنین جهان مردگان با یکدیگر ارتباطهایی دارند و وار پث حق و حقوق این را دارد که این نیروها را با یکدیگر متحد کند و خون او این حق و حقوق را اثبات میکند. وار پث هیچ اطلاعات از این ماجرا نداشت و درواقع اصلا نمیدانست که چگونه باید از این تواناییهای خود استفاده کند. به همین ترتیب، قراری بین این دو به وجود آمد؛ قرار بر اینکه گوست رایدر هر چیزی را که میداند و میتواند، به وار پث بیاموزد تا او بتواند از تواناییها و قدرتهای خود استفاده کند. از طرف دیگر هم قرار بود تا وار پث دسترسیای را در اختیار گوست رایدر قرار دهد تا او بتواند با عالم مردگان ارتباط برقرار کند.
برای تبدیل شدن به گوست رایدر نهتنها پوست و اسکلت جانی بلیز آتش میگرفت، بلکه قد و وزن او هم افزایش پیدا میکرد
گوست رایدر اعلام کرد که یک موجود به نام « Demon Bear» وجود دارد که پر از جادوهای تاریک است و آنها باید او را به قتل برسانند. زمانیکه گوست رایدر دروازهای را به سمت سطح روحانی باز کرد و وار پث قصد داشت تا به آنجا دسترسی پیدا کند، یک شیطان خرس مانند قرمز رنگ بسیار بزرگ و غول پیکر، ظاهر شد. گوست رایدر و وار پث هر چیزی را که نزدیک خود داشتند به سمت این خرس پرتاب کردند تا بلکه بتوانند خطر او را دفع کنند. دیگر کار به جایی رسید که وار پث مجبور بود تا با بدن خودش، این خرس را از ناحیه فک نگه دارد. آنها ازطریق دهان این موجود، متوجه شدند که یک شمشیر شیطانی درون بدن این خرس وجود دارد و همین شمشیر باعث میشود که خرس با جادوهای تاریک نابود شود.
به همین ترتیب تصمیم بر این شد که گوست رایدر به وسیله زنجیرهای خود دهان این خرس را باز نگه دارد و از طرف دیگر هم وار پث این شمشیر شیطانی را بیرون بکشد. بعد از اینکه این شمشیر شیطانی بیرون کشیده شد، خرس وحشتناک و قرمز رنگ تبدیل به موجود خوبی شد. طولی نکشید که مشخص شد این خرس درواقع راهنمای روحانی طبیعت او بوده است. خیلی زود، روح خوب وارد جسم وار پث شد. در همین لحظه مشخص شد که درواقع گوست رایدر تمام آمریکاییهای بومیای را مسئول قرار دادن آن شمشیر شیطانی درون این خرس بودند، کشته است.
- افسانه اسلیپی هالو:
در این برهه زمانی، جانی بلیز خود را در اسلیپی هالو پیدا کرد. او در این خط داستانی بهدنبال یکی از قسمتهای فوقالعاده قدرتمند لوسیفر میگشت که درواقع در حال قتل عام کردن کودکان بود. طولی نکشید که مشخص شد، قاتل این کودکان کسی نیست جز «جک او لنترن»؛ کسی که بهتازگی توسط پانیشر به قتل رسیده بود. پیش از مرگ، جک او لنترن در حال حمله و مبارزه کردن با اسپایدرمن بود اما حالا توسط یکی از قسمتهای باقیماندهی لوسیفر تسخیر شده بود. کلانتر محلی تصور کرده بود که گوست رایدر مقصر اصلی این قتلها است اما بعدها متوجه شد که همان ابرشروری است که توسط شیطان تسخیر شده بود. همین موضوع باعث شد تا آن دو نفر به مبارزه با جک او لنترن پرداختند. جک او لنترن از هیچ نظری به پای گوست رایدر نمیرسید و حریف او نبود. درنهایت گوست رایدر موفق شد که روح و ذات لوسیفر را از قلب جک بیرون بکشد و با منفجر کردن سر او، این شخصیت شرور را به قتل رساند.
- گوست رایدر علیه هالک:
در این برهه زمانی هم گوست رایدر همچنان مأموریت خود را برای پیدا کردن دیگر قسمتهای باقیماندهی لوسیفر ادامه داد. این مأموریت، گوست رایدر را به فرودگاهی رساند که در آنجا لوسیفر یک خلبان را تسخیر کرده بود و برنامه داشت تا هواپیمای او را دچار صانحه هوایی و درنهایت سقوط کند. او توسط گوست رایدر که قسمت جلویی هواپیما را کند، متوقف شد. همین آسیب زدن به هواپیما، آتشسوزی خیلی بزرگی را به وجود آورد. وضعیت بهحدی بد شده بود که گوست رایدر تنها میتوانست از بین دو گزینهای که مقابلش وجود داشت، یکی را انتخاب کند؛ یا خلبان و قسمتی از لوسیفر را که در او وجود داشت به قتل برساند، یا تمام افراد بیگناهی را که در هواپیمای در حال سوختن قرار داشتند، نجات دهند. گوست رایدر دوست داشت تا مأموریت و انتقامی که دنبالش بود، بهطور کامل انجام شود اما جانی بلیز قصد داشت که تمام آن افراد بیگناه را نجات دهد. درنهایت ماجرا آنطور که باید و شاید پیش نرفت زیرا هم هواپیما منفجر شد و هم لوسیفر از آنجا فرار کرد.
روز بعد از آن اتفاق ناگوار، جانی اطراف یک بزرگراه به هوش آمد. او و زاراثوس مدام درباره این بحث میکردند که جانی نباید در آن ماجرا دخالت میکرد و باید به گوست رایدر اجازه میداد تا انتقام خود را بگیرد؛ موضوعی که در آخر جانی آن را پذیرفت. لازم به ذکر است که در این برهه زمانی، جانی بلیز و گوست رایدر به طرز بسیار خوبی با یکدیگر همفکری و کار میکردند. آنها این موضوع را پذیرفته بودند که هر دو از یک بدن استفاده میکنند و باید برای مخاطب قرار دادن این جسم، از ضمیر «ما» استفاده کنند. در همین لحظه بود که جانی متوجه شد، تعداد بسیار زیادی از ماشینهای شهر نیویورک در حال خارج شدن از این شهر هستند. جانی متوجه شد که در یک کافهای که در همان نزدیکیها قرار داشت، هالک و همدستانش در حال درست کردن مشکل و خرابکاری هستند. به همین دلیل جانی تصمیم داشت که به آنجا برود و هالک را متوقف کند اما گوست رایدر او را متوقف کرد و به او گفت که این موضوع هیچ ربطی به آنها ندارد. جانی تلاش کرد تا گوست رایدر را مجبور به تبدیل شدن بکند اما از آنجایی که جانی تحت کنترل بود، قدرتهای محدودی داشت.
جانی خیلی سریع خود را به شهر نیویورک رساند و با هالک مقابله کرد. جانی در آن شرایط، اصلا توانایی و دانش لازم را برای شکست دادن هالک و همدستانش نداشت به همین دلیل گوست رایدر به او پیشنهاد کرد که خودش کنترل را در دست بگیرد. او قصد داشت تا با انجام این کار، هر دوی آنها به بالاترین سطح توانایی و قدرت خود برسند و با هم هالک را شکست دهند. از طرف دیگر، از آنجایی که جانی بهدنبال این بود که خودش را اثبات کند، این پیشنهاد را رد کرد و سعی داشت که خودش بهتنهایی با هالک مبارزه کند. هالک از روی یک آسمان خراش به سمت گوست رایدر به پایین پرید و روی جانی فرود آمد. او با این کار، یک چاله بسیار بزرگ که جانی هم در ته آن قرار داشت، به وجود آورد. از طرف دیگر، دکتر استرنج و همچنین آقای شگفت انگیز (رید ریچاردز) هم مشغول تماشای این مبارزه بودند.
جانی بلیز پیش از ورود به عرصه بدلکاری، برای تبدیل شدن به یک بازیگر اقدام کرد اما با شکست روبهرو شد
رید ریچاردز با دیدن این فضاحت پرسید که آیا گوست رایدر میتواند هالک را شکست دهد یا خیر و دکتر استرنج هم در پاسخ عنوان کرد که گوست رایدر در دنیای عرفانی و جادویی یک شخصیت عجیب و غریب است و قدرتهای او بی حد و حصر و خداگونه است. از آنجایی که بهجای زاراثوس، جانی بلیز در حال مبارزه کردن با هالک بود، قدرتهای گوست رایدر تا حد زیادی محدود شده بودند و جانی به خوبی نمیتوانست با حریفش مبارزه کند. زمانیکه هالک به پایین پای خود و به قسمت انتهایی چالهای که درست کرده بود نگاه کرد، زاراثوس کنترل بدن جانی را در دست گرفت و یک انفجار بسیار بزرگ از آتش جهنم را به وجود آورد. این انفجار آنقدر بزرگ بود که هالک را هم درگیر خود کرد. بعد از این اتفاق، گوست رایدر از درون آن چاله بیرون آمد و روی موتور سیکلت خود نشست اما دیگر با هالک مبارزه نکرد. این اتفاق، تا حد زیادی باعث تعجب رید ریچاردز شد اما دکتر استرنج اینگونه توضیح داد: «گوست رایدر، انتقام بیگناهان را میگیرد؛ بیگناهانی که هیچکدام از ما، جزو آنها نیستیم».
- الهامات و انتقام جانی:
در این برهه زمانی، از یک طرف گوست رایدر بیشتر از قبل مصمم شده بود که بهدنبال تمام قسمتهای باقیماندهی لوسیفر بگردد و هر کدام را که پیدا میکند، نابود کند. از طرف دیگر هم او بهدنبال راهی میگشت تا برای مبارزه نهایی خود با شیطان، کاری کند که قدرتهایش حریفش کاهش یابد و در وضعیت ضعیفتری قرار بگیرد؛ زیرا همانطور که بالاتر هم به این موضوع اشاره کردیم، زمانیکه یکی از قسمتها نابود میشود، قدرتی که در این قسمت قرار داشت، به قسمتهای باقیمانده دیگر منتقل میشود. ایده بسیار جذاب گوست رایدر این بود که یک فردی را پیدا کند که از لحاظ ذهنی مرده است اما یک فرد زنده به حساب میآید. او اگر این کار را میکرد و آن قسمتی را که قصد نابود کردنش را داشت در وجود این فرد قرار میداد، دیگر نمایندههای لوسیفر به وجود او پی نمیبردند و از آنجایی که این فرد، یک شخصیت زنده محسوب میشد، همچنان قدرت آن قسمت از لوسیفر را در دست داشت؛ علاوهبر این، اگر دیگر نمایندههای لوسیفر هم میمیردند، باز هم قدرت آنها به این فرد منتقل میشد. بعد از گذشت مدتی، جانی یک قربانی بی عیب و نقش برای نقشه خود پیدا کرد. او بعد از دستگیر کردن قربانی خود، او را به همان متلی برد که خودش و دیکسی در آن اقامت داشتند و او را در عقب کامیون دیکسی قرار داد. بخش اصلی نقشه برعهده دیکسی بود. قرار بر این بود که دیکسی درست همان لحظهای که گوست رایدر در حال کشتن دیگر نمایندههای لوسیفر است، این فرد قربانی را به قتل برساند.
در طی مدت زمانیکه این ماجرا در حال رخ دادن بود، یکی از نمایندههای لوسیفر که از انفجار هواپیما (خط داستانی گوست رایدر علیه هالک) جان سالم به در برده بود، با نام «جک دنیلز» به فعالیت پرداخت و یک تیم فوتبال آمریکایی را خریداری کرد. در همین حین، خارج از بهشت، دو برادر فرشته به نامهای «Emmael» و «Vraniel» قصد داشتند تا به بهشت بازگردند و باری دیگر درکنار خداوند قرار بگیرند. این دو برادر فرشته برنامه داشتند که قسمتهای باقیماندهی لوسیفر را نابود کنند و از این طریق به خواسته خود برسند. به همین ترتیب، آنها به کمک گوست رایدر نیاز داشتند. علاوهبر این، آنها به یک زن نیاز داشتند تا بهعنوان مادرشان، آنها را به دنیا بیاورد. از همین رو، آنها زنی به نام «دارلین» را بهعنوان مادر خود انتخاب کردند.
آنها به خواب این زن رفتند و به او گفتند که برای کار بسیار بزرگ و خوبی انتخاب شده است. جک (نماینده لوسیفر) با خوشحالی اعلام کرد که قصد دارد در تلویزیون ملی، یک استادیوم مملو از تماشاگران را منفجر کند؛ خوشبختانه جانی و دیکسی هم متوجه این اتفاق و نقشه شرورانه جک شدند. بعد از کنفرانس مطبوعاتی، لوسیفر سؤال پرسید که آیا راهی وجود دارد که سن قانونی نوشیدن نوشیدنیهای الکلی را دور زد یا پایین آورد. زیرا او دوست داشت که حتی کودکان هم با انجام این کار به زندان بروند. گوست رایدر بعد از کمی گشتوگذار بالاخره نماینده لوسیفر را پیدا کرد و بهشدت او را مورد ضرب و شتم قرار داد و قصد داشت که بعد از این کتککاریها، او را نابود کند. این نماینده به گوست رایدر درباره یک قسمت دیگر توضیح داد. مثل اینکه این تکه مذکور، مربی یک تیم کوچک بیسبال را تسخیر کرده بود؛ مربیای که کودکان را گروگان گرفته بود.
از طرف دیگر، دارلین آن دو برادر فرشته را به دنیا آورده بود و آنها در عرض چند ساعت به اندازه یک انسان بالغ رشد کرده بودند. آنها دیگر به گوست رایدر نزدیک شده بودند و میتوانستند با کمک او به هدف خود برسند. به همین ترتیب بعد از خداحافظی با دارلین، به سراغ گوست رایدر رفتند. او در حال مبارزه کردن با دو فرد پیر بود که قسمتهایی از لوسیفر را در وجود خود داشتند. این فرشتهها بدون اینکه کاری انجام دهند، مبارزه گوست رایدر را نگاه کردند که یکی از این افراد پیر را با انفجار آتش جهنم خود نابود کرد. این در حالی بود که فرد تسخیر شدهی دیگر در تلاش بود تا با گوست رایدر معامله کند؛ اگر گوست رایدر اجازه میداد تا این فرد پیر، آخرین قسمت باقیماندهی لوسیفر باشد و زنده بماند (او از فرد مرده/زندهای که دیکسی از او مراقبت میکرد، خبر نداشت)، او هم به گوست رایدر محل دقیق تیم کوچکی که گروگان گرفته شده بودند، اعلام میکرد. گوست رایدر این پیشنهاد را پذیرفت و بعد از اینکه از محل دقیق آنها باخبر شد، این فرد پیر را با زنجیر خود از یک پل آویزان کرد.
گوست رایدر میتواند هرگونه آسیب فیزیکی را تحمل کند و هیچ اسلحهای نمیتواند به او آسیب بزند؛ مگر اینکه در بهشت ساخته شده باشد
آن دو برادر فرشته امیدوار بودند که بتوانند با نجات دادن آن کودکان بیگناه، نظر گوست رایدر و همچنین اعتماد او را به خود جلب کنند. آنها تلاش کردند تا گوست رایدر را به انباری که آن کودکان در آن قرار داشتند، بکشانند اما متوجه شدند که گوست رایدر از قبل به آنجا رسیده و در حال مبارزه کردن با یکی از قسمتهای لوسیفر است. در همین حین، گوست رایدر بهطور تصادفی انباری را که کودکان در آن قرار داشتند، به آتش کشید. گوست رایدر که حسابی سرش با نماینده لوسیفر گرم بود و قصد نابود کردن او را داشت، هیچ توجهی به انبار نمیکرد تا اینکه این نماینده توجه گوست رایدر را به انبار در حال سوختن جلب کرد.
گوست رایدر تصور میکرد که دیگر تا آن لحظه کودکان داخل انبار جان خود را از دست دادند به همین دلیل از روی ناامیدی و استیصال به گریه و زاری افتاد. بااینحال، فرشتهها خود را نشان دادند و اعلام کردند که آنها کودکان را نجات دادهاند. این نماینده لوسیفر، آن دو فرشته را شناخت اما پیش از اینکه فرصت حرف زدن پیدا کند، Vraniel یک ضربه به او وارد و او را نابود کرد. این دو برادر فرشته اصرار داشتند تا به گوست رایدر بپیوندند. با اینکه زاراثوس مقاومت میکرد اما جانی او را با فایدههایی که این دو فرشته میتوانستند در مقابل لوسیفر برایش به وجود بیاورند، متقاعد کرد.
بعد از این ماجرا، گوست رایدر به زمین فوتبال بازگشت تا جک دنیلز را نابود کند؛ کسی که تصور میکرد، از آخرین قسمتهای باقیماندهی لوسیفر است. جک دیگر قصد منفجر کردن آن استادیوم را داشت اما پیش از اینکه او بتواند کاری انجام دهد، استادیوم به خاطر زنگ خطر آتشسوزی، خیلی زود تخلیه شد و بعد از آن هم گوست رایدر داخل استادیوم آمد. گوست رایدر خیلی زود توانست جک را پیدا کند؛ جک که دیگر نقشهاش خراب شده بود، گوست رایدر را نسبت به منفجر کردن ساختمان تهدید کرد. گوست رایدر این موضوع را به او یادآوری کرد که تمام استادیوم به خاطر زنگ خطر تخلیه شده است و اگر او این ساختمان را منفجر کند، هیچکسی جز خودش را به قتل نمیرساند و به خاطر همین کار به جهنم بازمیگردد. گوست رایدر با این حرفها توانست کنترل بمب را از جک بگیرد. او قصد داشت که خودش این استادیوم را منفجر کند اما در همان لحظه فرشتهها سر رسیدند و تلاش کردند تا با لوسیفر مبارزه کنند. Vrainel همچنان به خاطر مبارزهای که در انبار داشت، بسیار ضعیف بود و خیلی زود نابود شد. لوسیفر راز این دو فرشته را میدانست به همین دلیل گوست رایدر هم لوسیفر و هم Emmael را به زنجیر کشید تا راز را از زیر زبانشان بیرون بکشد.
آنها مدام اعلام میکردند که فرشتههای بیگناهی هستند و فقط توسط لوسیفر مجبور میشدند. درنهایت هم گوست رایدر از حرکت معروف خود یعنی Penance Stare روی Emmael استفاده کرد و او را به قتل رساند. لوسیفر خطاب به گوست رایدر اعلام کرد که او یک شیطان نیست بلکه درواقع یک فرشته است و بخشی از خشم خداوند به حساب میآید. این نماینده همچنین به گوست رایدر گفت که او هیچوقت نمیتوانست گوست رایدر را برای مدت طولانی در جهنم نگه دارد و تنها قصد داشت تا به وسیله او به زمین بیاید. علاوهبر این، او به جانی گفت که این لوسیفر نبود که گوست رایدر را با او پیوند داد بلکه یک فرشته خائن به نام «Zadkiel» که رئیس آن دو برادر فرشته محسوب میشد، این کار را انجام داده بود. Vrainel به خاطر پشیمانی و ندامت خود را کشت و گوست رایدر هم در پایان ساختمان را منفجر کرد تا جک دنیلز را نابود کند.
حالا دیگر دو تکه دیگر از لوسیفر باقیمانده بود که یکی از آنها در بدن همان فردی بود که از لحاظ مغزی مرده به حساب میآمد و در اتاق دیکسی قرار داشت. بااینحال، مثل اینکه این جسم بوی بسیار بدی میداد و باعث شده بود که صاحب این متل با نیروهای پلیس تماس بگیرد و این ماجرا را گزارش دهد. صاحب این متل معتقد بود که دیکسی، فردی را کشته است. جانی تصمیم گرفت تا با آخرین فرد زندهای که قسمتی از لوسیفر را در بدن خود داشت، روبهرو شود اما زمانیکه به پل رسید، متوجه شد که او زنجیرهای خود را باز و فرار کرده است.
جانی اعلام کرد که این فرد پیر، نصف آن چیزی که تصور میکند، قدرت دارد زیرا یک فرد دیگر هم در اتاق دیکسی است که تکه آخر را در بدنش دارد. درنهایت جانی با یک توپ بسیار بزرگ آغشته به آتش جهنم مبارزه خود را به پایان رساند و تنها یک فرد دیگر باقی گذاشت. از طرف دیگر و درست در همین لحظه هم نیروهای پلیس به سمت اتاقی که دیکسی در آن اقامت داشت هجوم بردند و قصد دستگیر کردن او را داشتند. اما پیش از اینکه اتفاق خاصی رخ دهد، فردی که یکی از قسمتهای لوسیفر در بدنش بود، به هوش آمد و پلیسها به سرعت شروع به تیراندازی به سمت او کردند. آنها درنهایت این فرد را کشتند اما دیکسی هم در این ماجرا بهطور اتفاقی از ناحیه شکم مورد اصابت گلوله قرار گرفت و جان خود را از دست داد. گوست رایدر که کاملا به دیکسی اعتماد داشت و تصور میکرد که او نفر آخر را به قتل میرساند، دیگر به هتل بازنگشت و مستقیم به سمت Zadkiel رفت تا انتقامش را از او بگیرد.
- آخرین ایستادگی روح انتقام:
استقامت بدنی گوست رایدر هیچ محدودیتی ندارد و حتی در سختترین و بدترین شرایط هم جسم او هیچ خستگی و از این دست سموم را تولید نمیکند
در این برهه زمانی، در تبت یک سری سرباز چینی در حال آزار و اذیت افراد ساکن در روستا بودند. آنها با این کارها قصد داشتند تا از روستاییان، در رابطه با سلاحهایی که دو تن از سربازان گشتیشان را کشته بود، اطلاعاتی به دست بیاورند. در همین گیر و دار که سربازان، روستاییان را اذیت میکردند، یک دهقان به همراه الاغ خود وارد شد. بعد از رد و بدل شدن چندین حرف و همچنین دستور دادن ژنرال نسبت به قتل این دهقان، این روستایی تغییر کرد و درحالیکه ژنرال پشتش به آنها بود، تمام افراد او را به قتل رساند. زمانیکه ژنرال رو برگرداند، متوجه شد که آن دهقان درواقع خود گوست رایدر بود. طولی نکشید که گوست رایدر، به خاطر اشتباهاتی که این ژنرال انجام داده بود، حرکت معروف خود را روی او اجرا کرد. بعد از این حمله و ماجراهای بعد از آن، گوست رایدر به پناهگاه خود رفت و در آنجا دنی کچ به ملاقاتش رفت. مدتی کمی بعد از این اتفاق، «خواهر سارا» و جانی بلیز به پناهگاه رفتند تا بهدنبال راهی برای پیدا کردن و همچنین شکست دادن Zadkiel پیدا کنند. به محض اینکه آنها وارد این پناهگاه شدند، دیدند که همان دهقان به همراه الاغ خود سوخته است.
دقیقا همان شب، دنی کچ به ملاقات این دو نفر رفت و مبارزهای بین آنها صورت گرفت که بیشتر شبیه به نمایش قدرتی بود. زمانیکه بلیز حرکت قدرتمند و معروف خود را روی برادرش پیاده کرد، دقیقا همان چیزی را اتفاق افتاده بود، دید. مثل اینکه دنی کچ، گوست رایدرهای خیلی زیادی را تا به آن روز به قتل رسانده بود تا بلکه با این کار بتواند قدرتهای آنها را تصاحب کند. در طی مدت زمانیکه بلیز برای رایدرهایی که جان خود را از دست داده بودند، احساس ناراحتی و تاسف میکرد، کچ به سراغ برادرش رفت و او هم درست همان حرکت را پیاده کرد. او با این کار، برای مدت کوتاه و موقتی، بلیز را مجنون و دیوانه کرد. پیش از اینکه کچ بتواند قدرت زاراثوس را تصاحب کند، توسط سرپرست جدیدی به نام خواهر سارا متوقف شد. خواهر سارا توانست بلیز را نجات دهد و آنها با کمک هم به یک خانه امن رفتند. در طی این مدت زمان که بلیز مدام به حال خود افسوس میخورد و سارا هم تلاش میکرد تا جانی را به حالت قبل بازگرداند، دو گوست رایدر دیگر به نامهای «مولک» و «بای گو جینگ» به ملاقات آنها رفتند. بعد از این ملاقات، سارا و جانی به همراه این دو گوست رایدر جدید، به ژاپن رفتند.
زمانیکه تیم بلیز به کشور ژاپن رسیدند، متوجه شدند که کچ پیش از آنجا به سراغ گوست رایدر دیگری به نام «یوشیو کانابه» رفته است. او پیش از رسیدن تیم بلیز، قدرت کانابه را تصاحب کرده بود. بعد از تصاحب قدرت این گوست رایدر، کچ باید یک بار دیگر ازطریق راههای ارتباطی با Zadkiel صحبت میکرد. در طی این مکالمه، Zadkiel گروهی از «Asura» را که از دروازههای آسمان محافظت میکردند، قتل عام کرد. Zadkiel به کچ گفت که برای حمله کردن به گوست رایدرها کمی صبر کند؛ تا زمانیکه آخرین نفرات آنها با هم متحد شوند و درکنار یکدیگر قرار بگیرند. جالب است بدانید درست در همین برهه زمان که این اتفاقات در حال رخ دادن بود، در نقطه دیگری از دنیا، فردی به نام «کوالسکی» که از اعضای قدیمی پلیس محسوب میشد، بهدنبال اسلحهای مجهز به آتش جهنم میگشت تا بتواند با آن سلاح از بلیز انتقامش را بگیرد. بعد از اینکه او شیء مورد نظرش را پیدا کرد، تصمیم گرفت که آنقدر منتظر بماند تا فرصت مناسبش فرا برسد.
تیم بلیز بعد از ترک کردن ژاپن، تصمیم گرفتند که به شهر جمجمهها که در کنگو قرار داشت، بروند؛ جایی که آخرین ایستادگی و مقاومت اتفاق میافتاد. در آنجا، آنها با اربابهای کنگو و گوست رایدرها یعنی «بارون اسکال فایر» و «مارینت بواچچ» و همچنین فانتوم رایدرهای آنها ملاقات کردند. در طول همان روز، سارا به مولک در رابطه با تجربه جدید خود در مسیر تبدیل شدن به یک سرپرست توضیح داد؛ او در میان صحبتهای خود در رابطه با اطلاعات محرمانهای صحبت کرد که مولک از آنها خبر داشت.
در طی مدت زمانیکه گوست رایدرها و نیروهای آنها در حال آماده کردن خود برای مبارزه بودند، بلیز کودکانی را میدید که خود را برای این نبرد آماده میکردند. همین موضوع باعث شد تا تلنگری در او ایجاد شود و او هم برای شرکت در این نبرد، به دیگران بپیوندد. در طی این نبرد، بارون اسکال فایر جان خود را از دست داد و روح او به یکی از فانتوم رایدرها منتقل شد. بعد از این اتفاق، کچ با استفاده از آتش جهنم یک نسخه کپی از خود به وجود آورد تا به این طریق بتواند قدرتها را از آن خود کند. طولی نکشید که مبارزهی بسیار سختی بین این دو برادر به وجود آمد؛ به طوری که مردم در سرتاسر دنیا بر سر مبارزه کچ و بلیز و اینکه درنهایت چه کسی قدرتها را تصاحب میکرد، قمار میکردند. در طی این مبارزه، بلیز به وسیله اسلحه کوالسکی به طرز بدی آسیب دید و کچ هم رایدر را از او گرفت. این در حالی بود که نسخه کپی کچ هم دست کمی از خودش نداشت و در حال سرکوب کردن دیگران بود.
اگر گوست رایدر به واسطه سلاحهای بسیار قوی آسیب ببیند، بدون هیچ دردی میتواند اندامها یا حتی اسکلت خود را هم دوباره بازسازی کند
لحظاتی بعد از این ماجرا، کچ کاری کرد که Zadkiel بالاخره توانست بهشت را تصرف کند و در اختیار خود بگیرد. صدای سقوط کردن و از بین رفتن دروازههای بهشت آنقدر بلند بود که اسپایدرمن هم توسط حسهای مخصوص خود توانست آن را احساس کند. این صدا آنقدر زیاد بود که تمام انسانها، حتی آنهایی که در جهنم و سرزمین آزگارد حضور داشتند، آن را شنیدند. زمانیکه بلیز (بهشدت آسیب دیده بود) به شهر جمجمهها بازگشت، کچ از آسمان به زمین افتاد و اعلام کرد که مبارزه بر سر بهشت، اتفاق افتاده است. او بعد از توضیح اینکه واقعا چه بلایی بر سر بهشت و دروازههای آن افتاده، گفت که توانسته بخشی از قدرت باقیمانده را با خودش بازگرداند. در همین لحظه هم جانی توسط آتش جهنم مورد اصابت قرار گرفت و تمام آسیبها و زخمهای او بهطور کامل بهبود پیدا کرد. همانطور که انرژیهای خیلی زیادی از آسمان به سمت زمین در حال پرتاب شدن بود، کوالسکی هم مورد اصابت یکی از آنها قرار گرفت و تبدیل به Vengeance جدید شد.
- بهشت درون آتش:
بعد از رخ دادن تمام آن اتفاقات، جانی بلیز متوجه شد که یکی از سربازهای جهنم بوده است. علاوهبر این، او متوجه شد که گوست رایدر درواقع یکی از سلاحهای بهشت بوده است. همانطور که بالاتر هم عنوان شد، تبدیل شدن جانی به گوست رایدر و همچنین تمام اتفاقات بعد از آن، تنها و تنها تقصیر یک نفر بود و آن فرد هم کسی نبود جز فرشتهی خائنی به نام Zadkiel. در خط داستانی قبلی برادر جانی بلیز یعنی همان دنی کچ توسط خود Zadkiel مورد سوءاستفاده قرار گرفت تا بتواند تمام قدرتهایی را که نیاز داشت، از گوست رایدرهای سرتاسر دنیا بگیرد و آنها را جمعآوری کند. بعد از این به دست آوردن قدرتها، او توانایی لازم را برای تسخیر و تصرف بهشت به دست آورد. در طی این مدت زمان، جانی بلیز و دنی کچ، مسیرهای کاملا متفاوتی را در پیش گرفتند. در آن زمان Zadkiel در فاصله بسیار کمی برای رسیدن به قدرت نهاییای که دنبالش بود، قرار داشت.
حال بعد از تمام این ماجراها، ماجراجویی و مأموریت جدید آنها این بود که به بهشت بروند و Zadkiel را متوقف کنند. در این برهه زمانی، Zadkiel که حسابی قدرتمند شده بود، افراد تسخیر شدهای را که قدرتهای ابرانسانی هم داشتند، به زمین میفرستاد تا جانی بلیز و خواهر سارا را متوقف کنند. در همین حین که جانی و سارا مشغول بودند، Zadkiel به همراه فرد دیگری به نام «دیمین هل استورم» که پسر شیطان محسوب میشد، بهدنبال پسری میکشتند که قرار بود تبدیل به آنتی کرایست (Anti Christ) شود. خواهر سارا هم از طرف دیگر متوجه شد که بدون حضور آنتی کرایست و همچنین مکاشفه یوحنا یا همان کتاب وحی، آخرالزمان اتفاق نمیافتد و Zadkiel میتواند تاریخ را به هر شکلی که دوست دارد، تغییر دهد. به همین دلیل، مأموریت جدید گوست رایدر این بود که هرچه زودتر آنتی کرایست را نجات دهد. آنها در مکانهای پر از گناه و گمراهکنندهای مانند لاس وگاس، هالیوود، واشینگتون دی سی و همچنین شهر نیویورک بهدنبال او گشتند. با اینکه نتوانستند این پسر بچه را پیدا کنند اما باز هم دست از تلاش برنداشتند. آنتی کرایست (آنتون سیتن ملقب به کید بلک هارت)، درواقع درون ساختمان نیویورک بود و در همانجا مورد حمله سربازان تسخیر شدهی Zadkiel قرار گرفت. اما درنهایت دختری به نام «جینی کاتلر» به کمک او آمد و این پسر بچه را نجات داد. از آنجایی که Zadkiel هنوز به هدف خود نرسیده بود، شرورهای بیشتر و بیشتری مانند اورب را استخدام کرد تا از کامل شدن مأموریت جانی بلیز جلوگیزی کنند.
دنی کچ در تلاش بود تا خود را به Zadikel نزدیک کند یا بتواند از طریقی با او ارتباط داشته باشد. در همین مسیر با یکی از افراد او به نام «Pandemonium» برخورد کرد (شخصیتی که بهجای دست، دو شیطان از بازوهایش آویزان بودند) و با چوب بیسبال او را مورد ضرب و شتم قرار داد. درست در همین برهه زمانی، آنتی کرایست و جینی توسط ارتش تسخیر شدهی Zadkiel محاصره شده بودند و نمیتوانستند خود را از آنجا نجات دهند. در همین لحظه دیمین هل استورم ظاهر شد و ادعا کرد که برای کشتن آن پسر بچه به آنجا رفته است. جینی که عشق سابق دیمین به حساب میآمد، بهگونهای خود را به پشت او رساند و به او گفت که اگر این پسر بچه کشته شود، همه چیز به هم میریزد و هرجومرج بسیار گستردهای به وجود میآید.
بعد از قانع کردن دیمین، او به همراه جینی به مبارزه با این ارتش تسخیر شده پرداختند. درحالیکه دیمین و جینی بهشدت مشغول مبارزه کردن بودند، آن پسر بچه فرصت را غنیمت شمرد و تصمیم گرفت که از آنجا فرار کند اما به محض اینکه از اتاق بیرون رفت، با دنی کچ برخورد کرد. همانطور که دیمین و جینی مشغول مبارزه بودند، از پنجرههای ساختمان به بیرون پرت شدند و بعد از افتادن روی زمین، با جانی بلیز و خواهر سارا برخورد کردند. جانی و سارا در حال بحث کردن درباره این بودند که آنها به دنی کچ نیاز دارند اما جانی اصلا دوست نداشت که اتفاق بیفتد یا برادرش ارتباطی با این ماجرا داشته باشد.
اما در همین لحظه دنی کچ به همراه آن پسر بچه ظاهر شد و به اشتباه خودش در رابطه با اینکه تاج و تخت بهشت را به Zadkiel داده بود، اعتراف کرد. دنی کچ اعلام کرد که قصد دارد کار درستی انجام دهد و اشتباهش را جبران کند. او همچنین اعلام کرد که برای شکست دادن Zadkiel نقشه خوبی دارد. دنی اعلام کرد که این پسر بچه فرد بسیار مهمی است. او اعلام کرد که با شیطان پیمانی بسته زیرا ملاقاتش با خود Zadkiel با شکست روبهرو شده بود. معامله این بود که آنها عناصر کلیدی را به بهشت ببرند و بعد فرصتی که بتوانند Zadkiel در بهشت شکست دهند، به آنها داده میشود. اما انجام این کار، به قیمت روح دنی کچ تمام میشد. Zadkiel در حال جمع کردن ارتشی از افراد شرور مانند بلک اوت، اورب، Vengeance و غیره بود تا بتواند ازطریق آنها، گوست رایدرهای باقیمانده روی زمین را از بین ببرد.
جانی اصلا از نقشه برادرش و همچنین فعالیتهای او خوشش نیامد به همین دلیل مشتی را حواله صورت او کرد. جانی بهشدت از این اتفاق عصبانی بود زیرا دنی روح خود را برای «هیچ» به شیطان فروخته بود. با اینکه دنی به برادر خود گفت که میتواند راه رفتن به بهشت را پیدا کند و انتقام سوءاستفادهای را که از او شده بگیرد، اما جانی گفت که این کار بهشدت خطرناک است و فقط باعث کشته شدن خودش میشود. در همین حین که آنها در حال بحث کردن بودند، دنی توسط شخصیت شروری به نام «بیگ ویل» مورد اصابت قرار گرفت. بعد از این اتفاق، هر دوی آنها تبدیل به گوست رایدر شدند و خود را برای مبارزه با بیگ ویل آماده کردند.
یکی از سلاحهای قدرتمند گوست رایدر، زنجیر او است که از هل فایر ساخته شده است. این زنجیر میتواند به چیزهای مختلفی تبدیل شود یا مسافتهای طولانی را طی کند
در همین حین، دنی از روی صخره به پایین افتاد و در میان درختها، توسط فردی به نام «Trull the Unhuman» که یک وسیله نقلیه ساختمانسازی را تسخیر کرده بود، مورد اصابت قرار گرفت. دنی در همان قالب گوست رایدر خود توانست این وسیله نقلیه تسخیر شده را بلند و آن را پرتاب کند. بعد از این کار، دنی یکی از همان کندههای درخت بزرگی را که آنجا بود، برداشت و شروع به کتک زدن این وسیله کرد. درست در همین لحظه، جانی هم با راندن موتور سیکلت آتشین خود با سرعت بسیار زیاد به سمت بیگ ویل، او را نابود کرد. او بعد از نابود کردن وسیله نقلیه بیگ ویل، او را از میان خرابهها بیرون آورد و حرکت قدرتمند Penance Stare خود را روی او اجرا کرد. در همین لحظه، در نقطه دیگری از دنیا ما شاهد تعدادی راهبه هستیم که سلاحهایی را به دست دارند و کاملا آمادهاند تا از خود دربرابر تهدیدی محافظت کنند.
دیمین به همراه خواهر سارا، جینی و آنتی کرایست به یک قبرستان سفر کردند. آنها در این ماجراجویی خود، بهدنبال خانه امن شیطان یا همان سیتن میگشتند. در این حین که دیمین عقل و هوش خود را از دست داده بود، تصمیم داشت که در همین نقطه کار را یک سره کند و این پسر بچه را به قتل برساند. خواهر سارا اصلا دوست نداشت که در این ماجرا دستی داشته باشد و به دیمین کمک کند زیرا این پسر بچه تنها کلیدی بود که آنها میتوانستند با کمک آن، بهشت را نجات دهند. در همین لحظه، نقطه امنی که آنها به دنبالش میگشتند، جابهجا شد. به همین ترتیب همه آنها مجبور بودند تا دوباره حرکت کنند و به یک شهر کوچک بروند. درست زمانیکه جینی به یک مغازه نوشیدنی فروشی پا گذاشت، توسط یک « Madcap» مورد حمله قرار گرفت.
از طرف دیگر، دیمین وارد یک کارناوال شد و جاذبه یک هیولا، توجه او را به خود جلب کرد. بااینحال، زمانیکه او در حال گشتوگذار در آن کارناوال بود، متوجه شد که یک شرور به نام «اسکرکرو» در حال آزار و اذیت یک سری افراد بیگناه است. درست در همین لحظه، جانی و دنی در بیابانی قرار داشتند و طبق معمول با یکدیگر درگیر و در حال کتک زدن یکدیگر بودند. خواهر سارا و آنتی کرایست که در آن شهر کوچک میچرخیدند، با یک سری افراد تسخیر شده برخورد کردند. همانطور که آنها در حال فرار کردن بودند، یک کلیسای غیرمقدس را پیدا کردند. از یک طرف جینی در حال مبارزه کردن با Madcap بود و از طرف دیگر هم دیمین در همان کارناوال، با اسکرکرو مبارزه میکرد. جینی که توسط Madcap عقل و هوش خود را از دست داده بود، با اسلحه خود به سمت دیمین شلیک کرد. در همین حین، خواهر سارا که بهدنبال یک دروازه میگشت، توسط مردی که به دستهایش دو شیطان آویزان بودند، بیهوش شد. این در حالی بود که راهبههایی که کاملا مسلح بودند و آمادگی کامل را برای مبارزه با خطر جدید خود داشتند، با Vengeance برخورد کردند.
در این برهه زمانی دیگر Zadkiel دیگر تمام بهشت را تسخیر کرده بود و تمام فرشتهها را به قتل رساند. روی زمین، از یک طرف Vengence و اورب به همراه موتور خود و یک سری زامبی با سرعت زیاد به سمت راهبهها میرفتند تا آنها را قتل برسانند. از طرف دیگر هم که جینی به سمت گوش دیمین شلیک کرده بود، دیمین هم با هلفایر خود به سمت جینی شلیک کرد. همین موضوع باعث شد تا کنترلی که Madcap روی او داشت، شکسته شود. در همین حین که دیمین و جینی در حال مبارزه با اسکرکرو و Madcap بودند، آنتی کرایست هم خواهر سارا را گروگان گرفت و اعلام کرد که Pandemonium تمام این مدت برای او کار میکرد.
Pandemonium با نام بلک هارت این پسر بچه را صدا کرد و درنهایت دروازه را به او نشان داد. دروازه درواقع درون سینه Pandemonium قرار داشت. در همین لحظه، دنی و جانی توانستند خود را به راهبه برسانند و به آنها کمک کردند که با Vengence، اورب و همچنین زامبیهایی که همراه آنها بودند، مبارزه کنند. آنتی کرایست دروازه دیگری را از درون بدن خواهر سارا باز کرد؛ دروازهای که به سمت بهشت راه داشت. او از دروازه به سمت جهنم استفاده کرد تا شیطانهایی را احضار کند و بعد آنها را از طرق دروازه دیگر، به سمت بهشت فرستاد. بعد از مبارزه، راهبهها به گوست رایدرها اجازه دادند که ازطریق دروازههای مخصوص به سمت بهشت بروند. Zadkiel خیلی زود با جانی و دنی برخورد کرد و کاملا آماده بود که با آنها مبارزه کند.
Zadkiel با کمترین تلاش توانست هر دو گوست رایدر را شکست دهد. بعد از این نبرد، جانی و دنی مجبور شدند که به شکل انسانی خود بازگردند. آنها ادعا کردند که Zadkiel نمیتواند قدرت گوست رایدرها را کنترل کند. در همین لحظه و روی زمین، خواهر سارا به همراه دو چاقو در حال مبارزه کردن با یک موجود شرور غولپیکر به نام « Deacon» بود؛ کسی که تمام راهبههای اسلحه به دست را به قتل رسانده بود. همانطور که جانی شکست خورده روی زمین افتاده بود، راکسن و فرزندانش را دید. راکسن به جانی گفت که میتواند Zadkiel را شکست دهد اما جانی در پاسخ گفت که تنهایی قادر به انجام دادن این کار نیست.
درست همانند جانی، دنی هم روی زمین افتاده بود و کاملا ناامید به نظر میرسید. جانی بعد از شنیدن حرفهای راکسن از جا بلند شد و برادرش را از روی زمین بلند کرد تا برای آخرین بار به مبارزه با Zadkiel بروند و او را شکست دهند. فقط خدا میتواند یک گوست رایدر را به وجود بیاورد به همین دلیل، خودش تنها کسی است که میتواند یک گوست رایدر را هم از بین ببرد. Zadkiel از قدرت گوست رایدر استفاده کرد تا قدرتهای این گوست رایدرها را از بین ببرد اما نه میتواند این قدرت را کنترل کند نه توانایی ازبینبردن آن را داشت. Zadkiel نمیتوانست یک خدا باشد. در همین حین، آنتی کرایست رهبری تعداد از شیاطین را برعهده گرفت و آنها را به سمت بهشت هدایت کرد اما به محض ورود، یک ارتش غولپیکر از گوست رایدرهای قدیمی را دید.
گوست رایدرها با هم متحد شدند و مقابل Zadkiel شکست خورده و همچنین ارتش او ایستادند. این گوست رایدرها که از برهه زمانیهای مختلف جمعآوری شده بودند، در آنجا قرار داشتند و مصمم بودند تا شیاطینی که در بهشت حضور داشتند، شکست دهند. درست در همین لحظه، خواهر سارا توانست قاتل راهبه را شکست دهد. درنهایت به خاطر وجود ارتش گوست رایدرها، بهشت دوباره امن و پاک شد اما کرایست بود که کید بلک هارت نام داشت، از آنجا فرار کرد. راکسن دوباره ظاهر شد و به جانی گفت که خدا دوباره کنترل بهشت را در دست گرفته است. جانی که بهشدت از وضعش خسته بود، دوست داشت که راکسن و فرزندانش به زندگی بازگردند و او از شر طلسم گوست رایدر خلاص شود اما راکسن اعلام کرد که او کارهای زیادی روی زمین دارد. کید بلک هارت که با بلک اوت متحد شده بود، به این فکر میکردند که چگونه میتوانند دنیا را تحت کنترل خود بگیرند. در پایان این خط داستانی هم Zadkiel دوباره به جهنم برده شد.
جانی قسمتی از گردنبند قدرت را دارد. زمانیکه این قسمت از گردنبند فعال میشود، قدرت گوست رایدر یا همان زاراثوس را درون او فعال میکند. مادر جانی قبل از مرگ خود طلسمهایی را خوانده بود که «نوبل کیل» اصلا با جانی پیوند برقرار نکند، همین موضوع باعث شد تا درنهایت زاراثوس با او ادغام شود. همین اتفاق، این توانایی را در اختیار جانی قرار داده تا بتواند تبدیل به یک موجود عرفانی و نسبتا جادویی شود؛ موجودی که اسکلتی آتشین دارد و درست همانند موتورسوارها لباس میپوشد. برقراری پیوند با زاراثوس به جانی قدرت، سرعت، استقامت و دوام ابرانسانی را اعطا کرده است.
- Penance Stare:
حرکت Penance Stare، توانایی بسیار قدرتمندی است که گوست رایدر میتواند روی دیگران انجام دهد. به این صورت که گوست رایدر با انجام این حرکت میتواند تقریبا همان سطح از درد و زجری را که افراد گناهکار به دیگران میرساندند، به خودشان القا کند؛ افراد گناهکاری که فعالیت غیرقانونی یا غیراخلاقی انجام میدادند و باعث اذیت و آزار دیگران میشدند. در مبارزههای نزدیک و تن به تن، گوست رایدر نگاه خود را در چشمان قربانی خودش قفل میکند و باعث میشود تا آنها تمام دردی را که در زندگی دیگران به وجود آورده بودند، تجربه کند. بااینحال، این حرکت چندین نقطه ضعف دارد: اگر فرد قربانی تازه مواد مخدر مثل کوکائین مصرف کرده باشد، بینایی نداشته باشد یا حتی به خاطر اینکه قربانی بیشتر از دو چشم دارد، این ارتباط چشمی برقرار نشود، گوست رایدر نمیتواند حرکت قدرتمند خود را پیاده کند. بهطور مثال گوست رایدر یک بار تلاش کرد تا این توانایی را روی موجود سیمبوتیکی مانند ونوم اجرا کند اما درنهایت نتوانست و باعث بیهوشی خودش شد.
- زنجیرها:
زنجیر مخصوص گوست رایدر بسیار سنگین است و طولی حدود ۳ فوت دارد. این زنجیر دارای ویژگیها و تواناییهای جادویی است. بهطور مثال، زمانیکه این زنجیر پرتاب میشود، میتواند شکلهای مختلفی مانند شوریکن را به خود بگیرد و بعدا دوباره شکل اولیه را به خود بگیرد و به سمت گوست رایدر بازگردد. این زنجیر از لحاظ طولی میتواند بزرگ شود و به طرز فوقالعادهای سنگین است و میتواند به سلاحهای دیگری مانند نیزه یا پیکان تبدیل شود. این زنجیر همچنین میتواند آنقدر سریع بچرخد که همانند یک دریل عمل کند.
- موتور سیکلت:
یکی از موضوعات مشترکی که بین اکثر گوست رایدرها وجود دارد، این است که آنها از موتور سیکلت استفاده میکنند؛ این موتور سیکلتها وسایل نقلیهای هستند که بسیار سریعتر از مدلهای معمولی حرکت میکنند و میتوانند کارهای عجیبی مانند رد شدن از روی آب یا بالا رفتن از یک سطح کاملا عمودی را انجام دهند. زمانیکه صاحب خود تبدیل به گوست رایدر میشود، این موتور هم از مدل معمولی خود تبدیل به یک موتور بسیار قدرتمند و پیشرفته میشود. گوست رایدر همچنین میتواند توانایی آتشین خود را به این موتور سیکلت یا هر موتور دیگری منتقل کند.
در انتها به چند مورد از انیمیشنها، فیلمها و بازیهایی اشاره میکنیم که شخصیت جانی بلیز/گوست رایدر در آن حضور داشت:
- فیلم Ghost Rider محصول سال ۲۰۰۷ با بازی نیکولاس کیج
- فیلم Ghost Rider: Spirit of Vengeance محصول سال ۲۰۱۲ با بازی نیکولاس کیج
- انیمیشن سریالی Hulk and the Agents of S.M.A.S.H. محصول سال ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۵ با صداپیشگی فرد تاتاسیور
- بازی Marvel: Ultimate Alliance محصول سال ۲۰۰۶ با صداپیشگی نولان نورث
- بازی Ultimate Marvel vs. Capcom 3 محصول سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۷ با صداپیشگی ریچارد گریکو
- بازی Lego Marvel Super Heroes محصول سال ۲۰۱۳ با صداپیشگی اندرو کیشینو
- بازی Marvel Heroes محصول سال ۲۰۱۳
- بازی Marvel Puzzle Quest محصول سال ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۶
- بازی Marvel vs. Capcom: Infinite محصول سال ۲۰۱۷ با صداپیشگی فرد تاتاسیور
نظرات