پیش از اینکه بهسراغ مقاله معرفی شخصیتهای دنیای کمیک این هفته برویم، نقل قولی از شخصیت اسپکتر را باهم بخوانیم:
قهرمانانی وجود دارند که با استفاده از حلقههای جادویی خود به مبارزه با جرم و جنایت میپردازند؛ یا حتی قدرتهایی دارند که از سیارههای بسیار دور با خودشان به اینجا آوردهاند. اما تمامی آنها دربرابر جذابیتهای نجومی اسپکتر هیچ است و تمام زیبایی و اهمیت خود را از دست میدهند و کمرنگ میشوند.
اسپکتر یک موجود فوقطبیعی است که قدرتی تقریبا نامحدود دارد. هدف غایی و مأموریت اصلی او این است که انتقام خدا را روی انسانهای شرور و خبیث اجرا کند و آنها را به سزای اعمالشان برساند. او همیشه به روح یک انسان که جان خود را از دست داده، متصل است و همین وابستگی محدودیتهایی را برایش به وجود میآورد. با اینکه در حال حاضر فردی به نام جیم کوریگن میزبان فعلی اسپکتر محسوب میشود، اما در دوران مدرن سه انسان دیگر هم میزبان او بودند و با او پیوند داشتند.
اسپکتر یکی از اولین شخصیتهای ابرقهرمانیای محسوب میشود که در کتابهای کمیک دی سی خلق شد
اسپکتر نامی است که تا به امروز به چند شخصیت ضد قهرمانی مختلف داده شده است. این شخصیتهای ضد قهرمانی یا آنتی هیرویی، در چندین کتاب کمیکی که توسط شرکت دی سی کامیکس منتشر شدند، حضور پیدا کرده بودند. این شخصیت برای اولینبار در قسمت ۵۲ سری کتاب کمیک More Fun Comics که در فوریه سال ۱۹۴۰ منتشر شده بود، حضور پیدا کرد. شخصیت اسپکتر توسط جری سیگل و همچنین برنارد بیلی خلق شده است. بااینحال، یک سری از منابع هستند که خالق اصلی اسپکتر را سیگل میدانند و تمام اعتبار را به او میدهند. این منابع ادعا دارند که بیلی هیچ نقشی در خلق اسپکتر نداشت و فقط در مجموعهای که او خلق شده بود، بهعنوان یک طراح حضور داشت.
اسپکتر درواقع یک فرشته سابق محسوب میشود که «ازتار» نام داشت. این فرشته در همان زمان هم تنها با پیوند خوردن با یک انسان فانی بهعنوان میزبان خود، میتوانست فعالیت کند و به اهداف خود برسد. حال ما در این مقاله قصد داریم تا به سراغ خود ازتار برویم و بهطور کامل با او آشنا شویم. همانطور که بالاتر هم به این موضوع اشاره شد، اسپکتر تا به امروز ۴ میزبان انسانی داشته است که این افراد عبارتاند از:
- جیم کوریگن: او از همان زمانیکه در گروه جامعه عدالت آمریکا حضور داشت و درکنار دیگر اعضا به فعالیت میپرداخت، میزبان ازتار محسوب میشد. بعد از او، هال جوردن تبدیل به میزبان انسانی ازتار شد اما در مجموعه New 52، او دوباره با ازتار پیوند خورد و تبدیل به اسپکتر شد.
- مادام زانادو: او به زور خودش را با ازتار پیوند زد تا بتواند میزبان انسانی او باشد؛ البته برای مدت کوتاهی هم موفق به انجام این کار شد. اما بعد از این ماجراها، ازتار دوباره به سراغ کوریگن رفت و با او پیوند خورد.
- هال جوردن: بعد از جیم کوریگن، هال جوردن میزبان ازتار محسوب میشد.
- کریسپس آلن: بعد از هال جوردن، کریسپس آلن میزبان ازتار محسوب میشد.
اسپکتر یکی از جنبههای «Presence» محسوب میشود؛ او درواقع نیروی انتقامی Presence و خدای دنیای کمیکی دی سی است. بعد از خلقت، یک شورش بسیار بزرگ رخ داد که در طی آن، تعداد زیادی از فرشتههای Presence، به خاطر اعمال و اقداماتی که انجام داده بودند، از طرف او طرد شدند. زمانیکه یکی از همین فرشتههای طرد شده به نام «راگوئل» یا همان ازتار، که با لوسیفر شورش کرده بود، از گناهان خود توبه کرد، Presence تصمیم گرفت که خاطرات دوران گذشتهی این فرشته را پاک کند. بعد از انجام این کار، Presence این فرشته را تبدیل به تجسم خشم و عصبانیت خود کرد. این مأموریت را برای ازتار قرار داد تا عدالت الهی و انتقام را برای افرادی که قاتل محسوب میشوند و همچنین افرادی که دربرابر خدا مرتکب گناه شدند، عملی کند؛ آن هم بهعنوان سزای اعمالی که انجام داده بودند تا حسابی از کردهی خود پشیمان شوند.
اسپکتر در اصل به این منظور خلق شده بود تا جایگزین موجود دیگری به نام «اکلیپسو» شود؛ موجودی که پیش از آن، روح انتقام خدا محسوب میشد و دیگر موجود مناسبی برای جنبه خشم و عصبانیت او به حساب نمیآمد. اسپکتر کسی بود که مقصر اصلی اتفاقاتی مانند نابودی سدوم و گمورا بود. او همچنین کاری کرد تا ۱۰ طاعون مختلف در مصر به وجود بیاید، دریای سرخ شکافته شود و دیوارهای جریکو فرو بریزد. زمانیکه خدا شکلی انسانی به خود گرفت، اینگونه اعلام شد که مهربانی، شفقت و رستگاری (چیزی که عیسی مسیح نمایانگر آن بود)، نمیتواند همزمان با خشم، عصبانیت و انتقام روی زمین وجود داشته باشد و یکی از آنها باید زمین را ترک کند. به همین دلیل اسپکتر به لیمبو یا همان برزخ منتقل شد. او تا زمانیکه حضرت مسیح جان خود را از دست داد و به صلیب کشیده شد، همانجا باقی ماند.
بعد از رخ دادن این اتفاقات، اسپکتر در طی رویداد خاصی که «Dies Irae» یا همان روز غضب نام داشت، به واسطهی «فانتوم استرنج» از برزخ رها شد. او به محض اینکه از برزخ بیرون آمد، به سرتاسر دنیا رفت و انتقام الهی را روی افراد بسیار زیادی اجرا کرد. این ماجرا تا زمانی ادامه داشت تا فرشتهای به نام مایکل، او را از «قوانین» جدید مطلع کرد. براساس این قوانین جدید، اسپکتر مجبور بود تا با یک روح انسانی پیوند بخورد تا بتواند باری دیگر روی زمین راه برود و کارهایش را انجام دهد. اسپکتر در ابتدا اصلا زیر بار این موضوع نرفت و قصد انجام آن را نداشت. اما بعد از گذشت مدت کوتاهی متوجه شد که دربرابر این دستور، اختیار چندان زیادی ندارد. بعد از ماجراهای روز غضب و همچنین به وجود آمدن قوانین جدید که توسط خود Presence وضع شده بود، آرکانجل مایکل شکل یک خدای هندو را به خود گرفت و روح یک انسان به نام «کاراکا» را بهعنوان اولین روح انسانی، با اسپکتر پیوند بخورد؛ به این دلیل یک فرد مسیحی انتخاب نشد، زیرا احساس میکرد که در آن زمان خیلی زود است و آنها بهتازگی عیسی مسیح را از دست داده بودند.
بعد از گذشت مدت کوتاهی، کاراکا به این نتیجه رسید که دردسرهای بسیار زیادی در اسپکتر بودن وجود دارد. زیرا او به واسطه الهامهایی که یک دیو مونث به نام «سکوبا» نشان داده بود، به این نتیجه رسید که در طی این مدت زمان، اختلالهای زیادی را در چرخه طبیعی به وجود آورده بود و تا حدودی هم باعث شد که اعضای خانوادهاش دچار عذاب و ناراحتی شوند. به همین دلیل در پایان، کاراکا تصمیم گرفت تا از اسپکتر جدا شود. اما هنوز مدت زیادی از این جدایی نگذشته بود که کاراکا با سکوبا پیوند خورد تا برای همیشه در سایهها باقی بماند. به همین ترتیب، او تبدیل به موجودی به نام «ازمادوس» شد و شورش خود را علیه مأموریت اسپکتر آغاز کرد؛ زیرا او بهشدت از اسپکتر متنفر شد. در طی قرون گذشته، اسپکتر با روح مردان و زنان بسیار زیادی پیوند خورده است و شکلهای زیادی به خود گرفته است اما همه آنها از موجودی به نام Azmodus میترسیدند؛ بهخصوص زمانیکه در حال انجام مأموریت خود در جهت مجازات کردن افراد شرور بودند. بعد از آن ماجراها، Azmodus تبدیل به بزرگترین دشمن اسپکتر شد.
القاب و اسامی مستعار: انتقامجوی استرال، ازتار، اسپکتر، کریسپس آلن، نگهبان روحانی، جیمز برندن، کوریگن، جیم کوریگن، هال جوردن، هارولد جوردن، راگوئل، روح رستگاری، روح انتقام و Discarnate Detective.
تیمها: All-Star Squadron، فرشتهها، ارتش بلک لنترن، دارک جاستیس لیگ، لیگ عدالت آمریکا، لیگ عدالت بینهایت، جامعه عدالت آمریکا، اداره پلیس شهر نیویورک و ارتش لنترن قرمز.
متحدان: ال پرت، ایمی بیترمن، بری آلن، بتمن، قناری سیاه، باگ مکگرو، چارلز ام مکنایدر، کلاریس وینستون، ددمن، دکتر فیت، دکتر مید نایت، ارل کرافورد، اتریگن، پدر ریچارد کریمر، گانتت، گورگونل، هال جوردن، هاوک من، جی پرسیوار پاپلاسکی، جی گریک، جیم کوریگن، جانی تاندر، کال-ال، کیم لیانگ، مادام زانادو، مترون، مستر ترفیک، نیت کین، نورمن مککی، فانتوم استرنج، سایکو پایرت و غیره.
دشمنان: امریکن اسکریم، آنتی مانیتور، آکوا گرل، ارس، اتراسیتیس، ازمادوس، بتمن، بیل مارتیندیل، بلک الیس، بلک هند، بلو دویل، برث تیکر، دارک ساید، کاراگاه جیم کوریگن، دکتر فیت، اکلیپسو، فیدلر، فیوری، گت بنسن، گوست پایلت، جین لورینگ، جانی سارو، جوکر، کیل شات، کرونا، مادام زانادو، نکرون، پارالاکس، فانتوم استرنج، ریور، ریچارد ردیچ، سیستر جاستیس، اسپرت مستر، تمپست و غیره.
همانطور که در ابتدای متن هم به آن اشاره شد، شخصیت اسپکتر توسط جری سیگل و همچنین برنارد بیلی خلق شده است. این شخصیت برای اولینبار در قسمت ۵۲ سری کتاب کمیک More Fun Comics که در فوریه سال ۱۹۴۰ منتشر شده بود، حضور پیدا کرد. در اولین تجسمی که در کتابهای کمیک شاهد آن بودیم، اسپکتر یک پلیس در شهر نیویورک محسوب میشد که جیم کوریگن نام داشت. در طی سال بعد از این تجسم، اسپکتر تبدیل به عضو موسس و اصلی گروه جامعه عدالت شد. او از قسمت سوم سری کتاب کمیک All-Star Comics که در ماه نوامبر سال ۱۹۴۰ منتشر شد تا قسمت ۲۳ همان مجموعه که در ماه دسامبر سال ۱۹۴۵ منتشر شده بود، درکنار اعضای گروه جامعه عدالت حضور داشت و به فعالیت پرداخت. تقریبا در همین برهه زمانی بود که او حضورش را در مجموعه اصلی خود یعنی More Fun Comics متوقف کرد و دیگر ظاهر نشد. درست از همان زمان، اسپکتر دیگر در کتابهای کمیک دیده نشد و این ماجرا تا فوریه سال ۱۹۶۶ ادامه داشت که او دوباره در قسمت ۶۰ سری کتاب کمیک Showcase حضور پیدا کرد؛ درست ۲۰ سال بعد از آخرین حضورش در عرصه محبوب کتابهای کمیک.
با اینکه او چیزی حدود ۲۰ سال غیبت داشت، اما از همان زمان حضور دوبارهاش، دیگر بهطور منظم در خط داستانیهای مختلف کتابهای کمیک شرکتهای دی سی کامیکس حضور پیدا میکرد. همانطور که بالاتر هم به آن اشاره شد، اسپکتر در طی این سالها با انسانهای زیادی پیوند خورده است. افراد مختلفی مانند یکی از اعضای اداره پلیس شهر گاتهام یعنی کریسپس آلن و عضو سابق ارتش گرین لنترن یعنی هال جوردن میزبان او بودند. در حال حاضر، جیم کوریگن باری دیگر تبدیل به میزبان اسپکتر شده است؛ او از مجموعه New 52 دوباره با اسپکتر پیوند خورد. این شخصیت در ۱۰۴۲ کتاب کمیک حضور داشته که در هیچکدام از آنها جان خود را از دست نداده است.
- نسخه دوران مدرن:
در سال ۱۹۴۰ یکی از پلیسهای شهر نیویورک به نام جیم کوریگن، توسط یک جنایتکار به نام «گتس بنسن» مورد حمله قرار گرفت. آن هم توسط فردی به نام «لوئیس اسنایپ» که یک ماجرای سرقت را بهعنوان تله به راه انداخته بود تا کوریگن را به محل مورد نظرشان بکشاند. بعد از این اتفاق و زمانیکه پوشش کوریگن لو رفت، او به درون یک بشکه که توسط سیمان پر شده بود انداخته شد. بعد از آن هم به درون رودخانه پرتاب شد؛ به خاطر همین اتفاقات (سینما و مایعات گلوی او را پر کرده بودند)، جیم خفه شد و جان خود را از دست داد. خدا اصلا نمیتوانست با مرگ وحشتناک کوریگن و اینکه افرادی که او را به قتل رسانده بودند، آزادانه میچرخیدند و به سزای عملشان نرسیدند، کنار بیاید. به همین دلیل تصمیم گرفت که کوریگن را با اسپکتر ادغام کند. به همین ترتیب مدت زیادی طول نکشید که او تبدیل به تجسم جدیدی از روح انتقام شد.
کوریگن بلافاصله زمانیکه به زندگی خود بازگشت، از تواناییهای خود استفاده کرد تا مجازات و عدالت را روی گتس و تمام خلافکارانی که در آن زمان فعالیت میکردند، اجرا کند. زمانیکه او به زمین بازگشت، متوجه شد که همین خلافکاران، فردی به نام «کلاریس وینستون» را که در آن زمان نامزد کوریگن محسوب میشد، ربوده بودند. از همین رو جیم تصمیم گرفت که حتما این کار را انجام دهد. در طی این مبارزه، کلاریس به طرز وحشتناک و مرگباری زخمی شد اما جیم بخشی از روح خود را به او پیوند زد تا او برای همیشه سالم و زنده باشد. البته همانطور که انتظار میرود، بعد از این ماجراها، جیم نامزدی خود را با کلاریس به هم زد تا او را از هرگونه اتفاقی دور نگه دارد. در این برهه زمانی، اسپکتر مشتاق بود تا از قدرت خود برای حفظ و برقراری خوبیها، روی فردی به نام «پرسیوال پاپلانسکی» استفاده کند؛ یک پلیس گشتی که با نام پرسیوال پاپ و ابرپلیس هم شناخته میشد. او هم مرگ کوریگن و هم مرگ بنسن را شاهد بود.
اسپکتر یکی از فرشتههای سابق محسوب میشود که بعد از راهاندازی یک شورش، از جایگاه خود نزول پیدا کرد
پرسیوال یکی از دوستان کوریگن محسوب میشد. زیرا او نسبت به خیلی از افسرهای پلیس آن زمان، انسانتر بود و جیم احساس میکرد که واقعا به چنین فردی نیاز دارد. بااینحال، جیم خیلی زود با نظامیها و مبارزان دیگران ارتباط برقرار کرد. علاوهبر این، او در همین برهه زمانی در موقعیتهای مختلف به دکتر فیت و افراد دیگری پیوست و در مأموریتهایی درکنار آنها فعالیت کرد. درنهایت هم او در طی جنگ جهانی دوم، به اعضای گروه جامعه عدالت آمریکا پیوست. بعد از جنگ جهانی دوم، اسپکتر با شیطانی به نام ازمادوس مبارزه کرد؛ کسی که او را به مدت ۲ دهه در بدن نامردهی کوریگن زندانی کرده بود، آن هم درحالیکه بهطور اشتباهی، هر دوی آنها دچار فراموشی شده بودند. در طی خط داستانی Crisis on Infinite Earths، اسپکتر در بعد زمان به گذشته سفر کرد. او از قدرتهای خود استفاده کرد تا آفرینش را حفظ کند؛ آن هم درحالیکه قهرمانان سرتاسر مولتی ورس در حال مبارزه با آنتی مانیتور بودند.
بعد از این خط داستانی، آنتی مانتیور تمام قدرتهایش را از دست داد و به جهان خودش تبعید شد. آنها همچنین مطمئن شدند که مولتی ورس دیگر با چنین موجودی برخورد نخواهد کرد. بااینحال، اسپکتر از یک زمانی در خط داستانی بحران در زمینهای بینهایت وارد بیهوشی عمیقی شد و در همان حال هم باقی ماند. خوشبختانه زمانیکه این بحران به پایان رسید، او به واسطهی قدرتهای خودش که در طی چند سال اخیر بسیار کاهش پیدا کرده بودند، توانست دوباره خودش را بیافریند و زنده شود. سرانجام، با این انجام این کار، جیم کوریگن توانست تمام خاطراتی را که در آن مدت فراموش کرده بود، دوباره به خاطر بیاورد و همین اتفاق باعث شد تا او وارد شوک و ترس زیادی شود. او متوجه شد که پرسیوال پاپ در طی این مدت زمان از نیروهای پلیس استعفاء داده است و این در حالی بود که جیم نسبت به آن بیاعتنایی کرده بود. این بیاعتنایی و بیتوجهی زمانی به اوج خودش رسید که پرسیوال تنها در یکی از اتاقهای یک متل مرد و چند روز بعد جنازه او پیدا شد.
بااینحال پرسیوال آنقدر ذات خوبی داشت که هیچ کینه و نفرتی از کوریگن را به دل نگرفت. زیرا او میدانست که مسائل او برای فردی که دیگر تبدیل به یک ابرقهرمان شده، مشکل بسیار کوچکی است. او همچنین هر بار که از کوریگن کمک میخواست و جیم به کمکش نمیرفت، احساس حماقت میکرد. کوریگن همچنین متوجه شد که پیوند دادن بخشی از روح خودش با کلاریس وینستون آنطور که باید و شاید درست عمل نکرده است. زیرا این کار، او را بیشتر از آنچه که بدنش بتواند آن را تحمل کند، زنده نگه داشته بود. به همین ترتیب دختر کلاریس یعنی «کلاریسا» که حسابی دلش برای مادرش میسوخت و تحت نفوذ ازمادموس بود، تلاش کرد تا او را به قتل برساند. اما اسپکتر بلافاصله خود را به آنجا رساند و با تعویض بدن این مادر و دختر، کلاریسا را مجازات کرد. کلاریس اصلا با کاری که کوریگن انجام داده بود، خوشحال نشد. به همین ترتیب مدت زیادی طول نکشید که این روح شکسته شده توسط ازمادوس مورد حمله قرار گرفت.
درنهایت اسپکتر به کمک مادام زانادو (فردی که تصور میکرد، نسبت به کوریگن دوست بهتر و نزدیکتری برای اسپکتر است)، کلاریس و همچنین پدر ریچارد کریمر (کسی که کاهش میزان ایمانش خبردار شده بود و از همین رو برای مدتی به جیم کمک میکرد)، توانست ازمادوس را شکست دهد و پیروز میدان باشد. اسپکتر بعد از شکست دادن ازمادوس، کاری کرد که این موجود شیطانی از اعمال خود پشیمان شود. بعد از این نبرد، او بالاخره کاراکا را به چرخه تولد دوباره بازگرداند و این در حالی بود که سکوبا را به جهنم تبعید کرد. زمانیکه این کارها به پایان رسید، اسپکتر به بخشی از جهنم رفت که Shaithan، استاد شیطانی سکوبا، در آن فرمانروایی میکرد. او قصد داشت تا روح کلاریسا را پیش از اینکه ذهنش بهطور کامل از خاطرات زندگی سابقش پاک شود، بازگرداند. اسپکتر در تلاش بود تا کاری کند که کلاریس یک زندگی جدید داشته باشد؛ زندگیای که اسپکتر نتوانست در تمام لحظات آن تاثیر داشته باشد.
بااینحال، مدت زیادی از این موفقیتها نگذشته بود که اتفاقات بسیار بدتری رخ داد؛ در این برهه زمانی کوریگن کم کم ایمان خود را نسبت به مأموریت بزرگی که داشت، از دست داد. او دیگر تصور میکرد که این مأموریت هیچوقت به پایان نمیرسد و همیشه باید وقت خود را صرف مجازات جنایتکاران بکند. زیرا در همان نزدیکیهای آپارتمان قدیمی کلاریس، یک مرد به قتل رسید. همین اتفاق باعث شد تا او به سراغ این جنایتکار برود و چندین بار او را به قتل برساند و دیگر کار به جایی رسید که « Heaven» پا پایش گذاشت. اینگونه به نظر میرسید که کوریگن هر گروه دوستانهای را که برای خودش تشکیل میداد، هیچ فرقی نداشت و تاثیر خوبی روی او نمیگذاشت. زیرا مدت زیادی طول نمیکشید که اسپکتر با آن تمایلات بسیار قدیمی خود از عدالت، او را تحت تاثیر خودش قرار میداد. همین طرز تفکر باعث شده بود تا اسپکتر کل کشور و مردم Vlatvia را فاسد تلقی کند. این ماجرای تا جایی پیش رفت که افراد بیگناه یک جنگ داخلی بسیار بزرگ به راه انداختند؛ جنگی که این کشور، از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی به خودش ندیده بود و باعث نابودی سرتاسر آن شد.
تنها بازماندگان این واقعه وحشتناک، فردی به نام «کنت ورتیگو» و همچنین حریف او بودند. این برهه زمانی و اتفاقاتی که درون آن رخ داده بود، برای افراد بسیار زیادی، خیلی خیلی مهم محسوب میشد. پیامد این اتفاقات آنقدر وحشتناک بود که رئیس جمهور ایالات متحده از سوپرمن خواست تا به سراغ اسپکتر برود و با استفاده از Spear of Destiny، او را به سزای عمل خود برساند. درست در همین حین، فانتوم استرنج در حال جمعآوری متحدان خود بود تا ارتشی را تشکیل دهد و به سراغ اسپکتر بروند. این در حالی بود که مادام زانادو هم دوستان کوریگن را جمع میکرد تا بتوانند او را سر عقل بیاورند. با اینکه سوپرمن در انجام مأموریت خود ثابت قدم بود، اما زمانیکه به اسپکتر رسید، دست از کار خود برداشت. زیرا اسپکتر به سوپرمن نشان داد که اگر به دست او بمیرد، چه اتفاقاتی رخ میدهد. ظاهرا این نیزه به دیوانگی و جنون صاحب قبلی خود آلوده شده بود و این صاحب قبلی هم کسی نبود جز آدولف هیتلر.
اسپکتر بعد از حضرت مسیح، دیگر نمیتوانست بدون هیچ میزبانی روی زمین فعالیت کند و تقریبا میتوان گفت که بدون میزبان هم قدرت خیلی زیادی ندارد
هیچکس، حتی خود سوپرمن هم از این موضوع اطلاعی نداشت و به محض اینکه این نیزه را در دست گرفت و به سمت انجام مأموریت خود رفت، به آن آلوده شد. سوپرمن به محض تماس با این نیزه، دقیقا به همان جنون و دیوانگیای مبتلا شد که هیتلر زمان استفاده از آن، به آن جنون کشیده شده بود. کار دیگر به جایی رسیده بود که فانتوم استرنج به همراه «اتریگن» و همچنین دکتر فیت، به مبارزه با اسپکتر پرداختند؛ اسپکتری که در این زمان، تحت کنترل و نفوذ اکلیپسو قرار داشت. درست در همین حین هم مادام زانادو در تلاش بود تا کوریگن را سر عقل بیاورد، که درنهایت هم موفق شد. درنهایت بعد از گذشت مدتی، کوریگن و اسپکتر تصمیم گرفتند تا برای جستجوی خدا و پیدا کردن او، کاری کنند تا بهنوعی درون یکدیگر را ببینند و بهطور کامل با هم یکی شوند؛ زیرا ظاهرا جستجوی آنها از لحاظ فیزیکی، نتیجه خوبی را در بر نداشت و آنها را با شکست روبهرو کرده بود. همین اتفاق باعث شد تا کوریگن با مشکلات خیلی زیاد خود کنار بیاید و آنها را بپذیرد. در طی همین ماجرا، اسپکتر به گذشته رفت و دوران کودکی بسیار خشن کوریگن را که به همراه پدر خدا ترسش زندگی میکرد، دید.
از طرف دیگر هم کوریگن، داستان گذشته و منشاء اصلی اسپکتر را که بهنوعی پنهان شده بود، مشاهده کرد. اما مدت زیادی طول نکشید تا با موجودی برخورد کرد که ادعای خدایی داشت؛ آن هم درحالیکه مشغول تغذیه و نابود کردن همان فرشته بزرگ و مقرب یعنی مایکل بود. با وجود اختلافات و مشکلاتی که او در طی این سالها با این فرشته پیدا کرده بود، اما باز هم ماهیت بسیار کوچک و خرد این خدا که ادعا میکرد کاملا مختار است تا خلقت و آفرینش را به همان صورت که صلاح میداند انجام دهد، باعث شد تا کوریگن عصبانی شود، ظاهر اسپکتر را به خود بگیرد و این خدا را به قتل برساند. جالب است بدانید که پدر کریمر که خودش این سفر و ماجراجویی شناخت یکدیگر را پیشنهاد داده بود، تصور میکرد که کوریگن تنها توانسته خدا را از دیدگاه خودش به قتل برساند. زیرا او همچنان بهعنوان یک مرد دیندار میتوانست خدا را ببیند. نتیجه این ماجرا این شد که کوریگن به این نتیجه رسید که زمان او دیگر برای اسپکتر بودن به پایان رسیده است و حتی تا حدودی هم از زمانیکه باید آن را رها میکرد، گذشته است. زیرا برای او خیلی سخت بود که این مأموریت و ماهیت اسپکتر را رها کند.
کریمر بعد از اینکه استخوانهای کوریگن را از اداره پلیس تحویل گرفت، یک مراسم بسیار مناسب و خوب برای او برگزار کرد. با اینکه خود کوریگن تصور میکرد که به خاطر رفتارهایی که داشت، هیچکس در مراسمش شرکت نمیکند، اما از نتیجهای که دید، بسیار تعجب کرد. افرادی مانند دوست او «نیت»، نامزدش یعنی «الکس»، فانتوم استرنجر، مادام زانادو، یک قهرمان اسرائیلی به نام «رامبان»، دکتر هازارد (کسی که بهعنوان مشاور عرفانی و معنوی رئیس جمهور هم فعالیت میکرد)، یک نماد آمریکایی به نام « Patriot»، یکی از اعضای اصلی تیم جامعه عدالت آمریکا به نام مایکل هولت (کسی که قصد کشتن خودش را داشت، اما با شنیدن صحبتهای کوریگن پشیمان شد و هویت مستر ترفیک را در دست گرفت. ظاهرا مراسم کوریگن، اولین باری بود که هولت و اعضای دیگر جامعه عدالت آمریکا یکدیگر را ملاقات میکردند).
دوستان دیگر کوریگن هم در این مراسم حضور داشتند، افرادی مانند « Lonetree»، سوپرمن، بتمن (کسانی که اعتراف کردند که آنها همیشه با یکدیگر تفاهم نداشتند اما زندگی ۶۰ سالهی کوریگن، برای هر دوی آنها ارزشمند بود و معنی خاصی داشت) و همچنین سوامپ تینگ که بهعنوان نماینده Gaea حضور پیدا کرد. علاوهبر این، نایت وینگ، آکوامن، فلش (والی وست)، زاتانا و تعداد زیادی از آشنایان دیگر هم در مراسم حضور پیدا کردند. به همین ترتیب دیگر کوریگن شنل اسپکتر را بر تن کرد و به سمت آسمان رفت؛ جایی که ایمی، انتظارش را میکشید. بعد از اینکه تمام دوستان و آشنایان حاضر در مراسم، آنجا را ترک کردند، یک جرقه بسیار درخشان و قشنگ روی سنگ قبر که هیچ علامتی نداشت، پدیدار شد و این را روی آن نوشت: جیم کوریگن، بنده و خادم خدا.
- هال جوردن: روح رستگاری:
هال جوردن که در این برهه زمانی نقش شخصیت شروری به نام پارالاکس را داشت، درحالیکه در تلاش بود تا خورشید سیاره زمین را همانند قبل روشن کند، جان خود را از دست داد. از آنجایی که او گناهان زیادی در طی زندگی خود انجام داده بود، روحش به Purgatory برده شد که در آنجا تطهیر شود. در طی رویداد روز قیامت یا همان Day of Judgement، یکی از فرشتههای سقوط کرده و سابق یعنی ازمودل با اسپکتر ادغام شد تا جنگی را در بهشت، جهنم و زمین به راه بیاندازند و آنجا را به نابودی بکشند. به همین ترتیب، گروهی از قهرمانان تلاش کردند تا کوریگن را پیدا کنند. آنها در تلاش بودند تا به واسطهی کوریگن، بهشت را تخلیه کنند و کاری انجام دهند تا او دوباره تبدیل به اسپکتر شود. بااینحال، کوریگن اصلا نمیتوانست و همچنین نمیخواست که این کار را انجام دهد و محل زندگیاش را ترک کند زیرا او در آن زمان، در آرامش کامل به سر میبرد. اما از طرف دیگر، مایکل به قهرمانان پیشنهاد کرد تا در Purgatory بهدنبال یک میزبان جدید بگردند؛ چیزی که اربابان او اصلا نسبت به آن خوشحال نشدند.
اعضای این گروه درحالیکه در Purgatory بودند، با قهرمانان مردهی زیادی برخورد کردند اما درنهایت، هال جوردن را دیدند و او را بهعنوان میزبان جدید اسپکتر انتخاب کردند. به همین ترتیب، زمانیکه اسپکتر هم درخواست و التماس او را شنید و متوجه شد که او واقعا بهدنبال راهی میگردند تا اشتباهاتی را که بهعنوان پارالاکس انجام داده بود جبران کند، تصمیم گرفت که او را برگزیند. زمانیکه بتمن از این اتفاق خبردار شد، خشم و عصبانیت زیادی او را فرا گرفت. زیرا تصور میکرد که آنها کوریگن را باز میگردانند اما طولی نکشید که فهمید گزینه انتخابی آنها هال جوردن بوده است. جوردن خیلی زود مأموریت خود را آماده کرد تا کاری که به او محول شده بود، انجام دهد اما خیلی طول نکشید که نرون هم به او پیوست؛ کسی که بهتازگی از جهنم فرار کرده بود و درون سوپرمن خود را پنهان کرده بود. به همین ترتیب نرون و ازمودل به هال جوردن پیوستند و مبارزه بزرگی را درون اسپکتر به راه انداختند. هر کدام از آنها در تلاش بودند تا پیروز میدان باشند و کنترل این موجود را به دست بیاورند.
اسپکتر خیلی زود از هر سه نفر آنها پرسید که چرا هر کدام از آنها را باید انتخاب کند. هال اول از همه اعلام کرد که او اصلا لیاقت ندارد و جرمهای زیادی را انجام داده است. از طرف دیگر ازمودل عنوان کرد که آنها شباهت خیلی زیادی به یکدیگر دارند و از همین رو باید انتخاب شود. درنهایت هم نرون تلاش کرد تا این باور را القا کند که اسپکتر، همین حالا هم بزرگترین تأمینکننده روح جهنم به حساب میآید و آنها باید با یکدیگر ادغام شوند. به همین ترتیب، اسپکتر بعد از اینکه حرفهای آنها را شنید، تصمیم گرفت که هال را انتخاب کند؛ اسپکتر در تلاش بود تا با انجام این کار هم او را مجازات و تنبیه کند و هم اینکه روح او را از هرگونه آلودگی از پارالاکس، بهطور کامل پاک کند. از طرف دیگر، هال جوردن که اصلا تمایلی به پذیرفتن مأموریتهای اسپکتر در جهت پراکنده کردن خشم و اجرای انتقام نداشت، تصمیم دیگری گرفت. او تصمیم گرفت که بهنوعی این موجود را فریب بدهد تا در مسیر رستگاری قرار بگیرد و توبه کند؛ کاری که خود اسپکتر هم در آن زمان به آن فکر میکرد.
هال جوردن تلاش کرد تا در طی این برهه زمانیکه با اسپکتر ادغام شده است، روحهای سقوط کردهی دیگر مانند روح هاروی دنت را نجات دهد و به مسیر رستگاری بیاورد. اما خیلی زود متوجه شد که شخصی مانند هاروی دنت به هر دو جنبه خود نیاز دارد تا بتواند به زندگیاش ادامه دهد. او همچنین تلاش کرد تا در طی این مدت، دارک ساید را هم در آپوکالیپس براندازی کند و او را از بین ببرد. اما خیلی زود متوجه شد که اصلا قادر به انجام این کار نیست. زیرا دارک ساید یک هدف بزرگتر برای زندگی کردن داشت و این هدف از پیش برای او تعیین شده بود. مسیر زندگی او بهگونهای بود که باید فقط به دستان اوریون، پسر خودش به قتل برسد. علاوهبر این، مأموریتهای مشابه دیگری هم صورت گرفتند. بهطور مثال در طی این مدت روح «ابین سور» به سراغ هال رفت و قصد هدایت کردن او را داشت؛ کسی که به خاطر دادن انگشتر قدرت به هال جوردن، لعن و نفرین شده بود.
بااینحال، چیزی که بهنوعی هیچکس توقعش را نداشت، این بود که اسپکتر هم تحت تاثیر پارالاکس قرار بگیرد. جالب است بدانید که همین موجود تشکیل شده از ترس، مدام کاری میکرد که نحوه قضاوت و داوری در اسپکتر تحت تاثیر قرار بگیرد و او مدام در تصمیمگیری با مشکل مواجه میشد. درنهایت، هال از دست پارالاکس رها شد و اسپکتر که کار خود را با موفقیت انجام داده بود، این روح را ترک کرد. بعد از این اتفاق هم گانتت به سراغ روح هال جوردن رفت و او را دوباره به زندگی و بدن مخصوص به خود بازگرداند. لازم به ذکر است که بدن هال جوردن در خورشید به همان شکل باقی مانده بود و کایل رینر آن را به زمین بازگرداند.
- بحران بینهایت و One Year Later:
بعد از اینکه هال جوردن دوباره به زندگی بازگشت، اسپکتر که دیگر حالا هیچ میزبانی نداشت، توسط «جین لورینگ» که تبدیل به اکلیپسو شده بود، فریب داده شد. در این برهه زمانی الکساندر لوتر نقشهای کشیده بود که به وسیلهی جادو و شکل جدیدی از آن، سرتاسر جهان را در آشوب و هرجومرج فرو ببرد. او قصد داشت تا با انجام این کار، مقدمات رویداد بحران بینهایت را به وجود بیاورد. اکلیپسو توانست با حرفهایی که به اسپکتر میزد، او را قانع کند که جادو و قابلیتهای تغییر واقعیت، در اصل مواردی هستند که به خلقت و آفرینش خدا توهین میکند. به همین ترتیب تنها راهی که میتوان آن را درمان کرد، این است که جادو و همه متعلقات و زیرشاخههای آن از بین بروند. از آنجایی که اسپکتر دیگر بهطور کامل قانع شده بود، جنگی را علیه جادو به راه انداخت، مکانهای جادویی را از بین برد، تمام ابعادی را که وجود داشتند، بالا کشید و صدها نفر از کسانی را که با جادو در ارتباط بودند و با آن کار میکردند به قتل رساند یا آسیب بسیار زیادی به آنها وارد کرد؛ مانند تعداد زیادی از Lords of Order و Lords of Chaos.
همین اقدامات باعث شد تا در مقابل Enchantress هم احساس خطر بکند. از همین رو او یک گروه تشکیل داد و نام آن را Shadowpact گذاشت تا به کمک همین گروه بتواند مقابل اسپکتر بایستد. جالب است بدانید که از میان تمام افرادی که در آن زمان در Oblivion Bar حضور داشتند، تنها «نایت مستر»، «کاراگاه چیمپ»، «بلو دویل»، «نایت شید» و همچنین «رگ من» به این گروه و چیزی که مأموریت انتحاری تلقی میشد، پیوستند. گروه Shadowpact و اعضای آن به طرز شگفتانگیزی سرسخت بودند و حتی توانستند موفقیتهایی هم به دست بیاورند. آنها در همین حین توانستند بلک آلیس را هم به جمع خودشان بیاورند و مقابل اسپکتر قرار بگیرند. اولین کاری که اعضای این گروه انجام دادند، این بود که فرد مقابل خود را ضعیف کردند. اما خیلی زود به این نتیجه رسیدند که نمیتوانند بهطور دائمی اسپکتر را نابود کنند؛ حتی با استفاده از قدرت مخصوص به خودش. به همین ترتیب Shadowpact به سراغ اکلیپسو رفتند و توانستند او را به یک مدار دور خورشید که هیچوقت نابود نمیشد و از بین نمیرفت، تبعید کنند.
او نمیتواند به یک سری موجودات خاص مانند نکرون، دارک ساید یا قابیل آسیب برساند
بااینحال، زمانیکه قدرتهای اسپکتر به او بازگشت، همچنان به مبارزه خود ادامه داد و این بار اول از همه به سراغ جادوگر شزم و بعد از آن هم درنهایت به سراغ آخرین ارباب نظم یعنی «نابو» رفت. بعد از اینکه نابو تا حد زیادی آسیب دید، کار به جایی رسید که بالاخره خود Presence ظاهر شد و به سراغ اسپکتر رفت، او را به خاطر اقداماتی که انجام داده بود تنبیه کرد و در آخر هم او را مجبور کرد تا به سراغ میزبان بعدی خود یعنی کریسپس آلن برود. تاثیر جنگ کاملا اشتباهی که اسپکتر علیه جادو به راه انداخته بود، در سرتاسر دنیا حس میشد. در همین برهه زمانی بود که با مرگ نابو، نسل و دوره دهم جادو آغاز شد. در همین حین، تعداد زیادی از جادوگران متوجه شدند که نوع سحر و جادوی آنها دستخوش تغییرات شده است، بعضی از آنها قدرت به دست آورده بودند، قدرت و تواناییهای بعضیها تغییر کرده بود (بهطور مثال ریون درحالیکه مشغول رسیدگی به سوپر بوی که بهشدت آسیب دید بود، بهطور تصادفی و ناگهانی لگن مخصوص او را به آتش کشید) و برخی جادوگران هم نیروهای خود را از دست دادند.
بااینحال، اسپکتر در کمال تعجب متوجه شد که آلن اصلا این کار را دوست ندارد. به همین دلیل اسپکتر مجبور شد تا یک سال بعد از آن ماجراها را به کارهای خود فکر کند و به اشتباهات خود پی ببرد. جالب است بدانید که اسپکتر در این برهه زمانی هنوز در جبهه اکلیپسو قرار داشت. میتوان گفت تنها اتفاق خاصی که در طی این مدت رخ داد، این بود که رالف دیبنی که در قالب Helmet of Fate قرار داشت، به واسطهی « Felix Faust» به سمت اسپکتر کشیده شد. او در یک ماجراجویی بسیار طولانی قرار داشت و در تلاش بود تا به این طریق، همسر خود را به زندگی بازگرداند؛ کسی که جین لورینگ دیوانه، بهطور اتفاقی او را به قتل رسانده بود. جین لورینگ در تلاش بود تا با انجام هر کاری، ری پالمر را به سمت بکشاند و به او نزدیک شود.
به همین ترتیب، اسپکتر بهطور موقت رالف را تسخیر کرد تا بتواند در مورد جین، به خاطر اقداماتی که علیه هر دوی آنها انجام داده بود، قضاوت کند. رالف در طی این مدت، ایدهی خاصی به سرش زد. او تصمیم داشت که جین را در یک وضعیت سلامت عقلی گیر بیاندازد و کاری کند که او بهطور مداوم و بینهایتی، صحنه به قتل رساندن سو را تجربه کند اما اصلا نمیتوانست به انجام این کار کنار بیاید. مدت خیلی زیادی طول نکشید که رالف متوجه شد درواقع این ایده، شبیه همان کارهایی است که اسپکتر بهطور مرتب در حق مردم انجام میدهد، به همین دلیل با انزجار و نفرت زیادی این روح را ترک کرد.
- کریسپس آلن:
یکی از اعضای قدیمی اداره پلیس شهر گاتهام یعنی کاراگاه کریسپس آلن به دست جیم کوریگن (هیچ ارتباطی با میزبان قبلی ندارد)، به قتل رسید. جیم کوریگن یک افسر فاسد بود که احساس میکرد آلن به او شک کرده است و قصد دارد او را لو بدهد. در طی مراسم تشییع کریسپس آلن، اسپکتر به سراغ او رفت و از او خواست تا هویت و مأموریت او را در دست بگیرد. اما آلن اصلا قبول نکرد که بخشی از این مأموریت باشد. احساس میکرد که اگر این پیشنهاد را رد کند، دیگر اجازه دارد که از آن وضعیت بیرون بیاید و از دنیا برود. زیرا در همان حالت هم از وضعیت روحانیای که داشت، متنفر بود و هیچ کاری جز تماشا کردن اتفاقاتی که در زمین و در زندگی سابقش رخ میداد، نمیتوانست انجام دهد. به همین ترتیب، اسپکتر به آلن گفت که حدودا یک سال بعد دوباره باز میگردد تا ببیند که آیا نظر آلن تغییر کرده یا هنوز بر سر همان نظر قبلیاش است.
روح و روان میزبان اسپکتر، تا حد خیلی زیادی میتواند میزان قدرت و کارایی تواناییهای او را تحت تاثیر قرار دهد
در طی این مدت، اینکه کسی نمیتوانست آلن را ببیند، صدایش را بشنود یا حتی لمسش کند، بیشتر از هر چیزی او را آزار میداد. به همین دلیل بعد از گذشت یک سال دیگر تسلیم شد و قبول کرد که با اسپکتر ادغام شود؛ آن هم درحالیکه اسپکتر در تمام مدت این یک سال، به این فکر میکرد که اکلیپسو بهصورت فلج در مدار دور خورشید گیر کرده است. مدت زیادی طول نکشید که اولین مأموریت آلن آغاز شد اما خیلی زود ثابت شد که این کار، بدترین مأموریت او خواهد بود. زیرا کوچکترین پسرش بهتازگی جیم کوریگن را به خاطر کشتن پدرش، به قتل رسانده بود اما به خاطر آن دستگیر نشد و توانست از زیر مجازات خود در برود. به همین دلیل، از آنجایی که کریسپس هویت جدید خود را پذیرفته بود، مجبور شد تا در قالب اسپکتر این کار را انجام دهد. او خیلی زود فهمید که این کار، یکی از مسخرهترین چیزهایی است که میتواند بخشی از باشد؛ زیرا مدام اسپکتر از حس شوخطبعی وحشتناک خود در این مواقع استفاده میکرد.
کریسپس مدام احساس میکرد که یک فرد بیارزش است. درست همانند قبل، او مجبور بود که تنها شاهد اتفاقات وحشتناک دور و اطرافش باشد و در تغییر دادن آن هیچ اختیاری نداشت. با این تفاوت که او حالت مجبور بود ماهیتی مانند اسپکتر را هم با خود حمل کند. او اصلا نمیتوانست پیش از رخ دادن اتفاقات پا پیش بگذارد و فقط بعد از آن بود که اسپکتر به سراغ مجرم میرفت و انتقام خود را انجام میداد. این ماجرا تا زمانی ادامه داشت که او، با فانتوم استرنجر ملاقات کرد. او حالا اخیرا متوجه شده که توانایی این را دارد تا قدرت این ماهیت و موجودیت را دستکاری کند؛ آن هم زمانهایی که اسپکتر نمیتواند. او حتی تصمیم گرفت تا تواناییهای دیگری را در خودش به وجود بیاورد و تکامل ببخشد؛ تواناییهایی مانند لمس کردن. کریسپس از اینکه اسپکتر بود و بهطور کلی مجبور بود که برای خدا کار کند، متنفر بود. زیرا او مجبور شده بود که به دستور خود خدا، پسر خودش را به قتل برساند.
تحولات و اتفاقاتی که بعد از آن رخ داد، باعث شد تا اختلاف نظرهای بزرگی بین اسپکتر و کریسپس آلن صورت بگیرد. البته آلن بهنوعی احساس میکرد که به شغلش وابسته است و نوعی وظیفه بر گردن او قرار داده شده است، بدون اینکه هیچ اعتقادی به خدا داشته باشد. بااینحال، بعد از گذشت مدتی آلن بالاخره یاد گرفت که ایمان داشته باشد؛ آن هم در خط داستانیای که دارک ساید تمام تلاش خود را میکرد تا فرمانروای سرتاسر زمین شود. در طی این خط داستانی، قابیل در بدن وندال سوج پدیدار شد و در تلاش بود که انتقام خود را بگیرد. به واسطه Spear of Destiny آلن از اسپکتر جدا شد اما ترجیح داد که همچنان ارتباط خود را با این ماهیت حفظ کند.
- مادام زانادو:
در طی آن سالهایی که قدرت اسپکتر توسط The Presence کاهش پیدا کرده بود، او تصمیم گرفت تا به همراه جیم کوریگن، در نقش یک «کاراگاه روانی و واسط» به فعالیت بپردازند. البته آنها در این برهه زمانی با مادام زانادو هم کار میکردند؛ کسی که بخشی از قدرت اسپکتر را در اختیار گرفته بود. زانادو با استفاده و دستکاری این قدرت کاری کرد تا هم کوریگن و هم اسپکتر دچار توهم بشوند و تصور کنند که هر کدام موجودات جداگانهای هستند و هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند. او همچنین از این قدرت استفاده کرد تا چند کارمند اضافی هم به تیم خود اضافه کرد. او با انجام این کارها باعث شد تا سازمانش، ظاهر بیشتر و بهتری نسبت به چیزی که قبلا داشت، بگیرد. در پی انجام این کارها و همچنین افشاگریهای مختلف حول محور همین ماجرا، کوریگن تصمیم گرفت که این سازمان را ترک کند. او بعد از ترک این سازمان، بهصورت سرگردان سرتاسر زمین را میچرخید و درنهایت به شهر نیویورک رسید؛ جایی که با فردی به نام «ایمی بیترمن» آشنا شد. مدت زیادی طول نکشید که ایمی بیترمن تبدیل به عشق زندگی جیم کوریگن شد.
در طی همین برهه زمانی، وقتی مادام زانادو تمام قدرتهایی را که در خودش نگه داشته بود آزاد کرد، اسپکتر و جیم کوریگن توانستند تمام قدرتهای خود را دوباره در اختیار داشته باشند. درست زمانیکه هیچکس تقریبا توقعش را نداشت، ازمادوس دوباره بازگشت. مدت زیادی هنوز از بازگشت او نگذشته بود که ایمی به دست یک قاتل سریالی که با نام «ریور» فعالیت میکرد، به قتل رسید. همین موضوع باعث شد تا اسپکتر وارد وضعیت بسیار بدی شود و خشم سراسر او را فرا بگیرد. بعد از مرگ وحشتناک ایمی، جیم از لحاظ احساسی بسیار پریشان و آشفته شد و مدام این آشفتگی خود را بر سر افراد دیگر خالی میکرد. او حتی تا جایی پیش رفت که کشور ولاتاوا را هم نابود کرد. او درنهایت به این نتیجه رسید که گناهان او آنقدر زیاد و عمیق هستند که نمیتواند بهراحتی آنها را بشوید و از بین ببرد. فانتوم استرنجر که بهشدت نگران اسپکتر بود و میترسید که اقدامات او درنهایت سیاره زمین را نابود کند، یک تیم متشکل از مادام زانادو، زاتانا زاتارا، اتریگن و دکتر فیت جمعآوری کرد. آنها در تلاش بودند تا با استفاده از روشی، این روحی که ظاهرا ماهیتی خصمانه گرفته بود، بهطور کامل مهار کنند.
در طی این نبرد بزرگ، اکلیپسو دوباره به سیاره زمین بازگشت و توانست خیلی زود، کنترل اسپکتر را در دست بگیرد. بعد از اینکه جیم دوباره کنترل اسپکتر را در دست گرفت، اکلیپسو را مجبور کرد تا به همان کریستال مخصوص به خود بازگردد. جیم به همین ترتیب، دوباره اکلیپسو را به مدار خودش فرستاد. بعد از این ماجراها، جیم تصمیم گرفت که ریورند ریچارد کریمر را بهعنوان مشاور معنوی و روحی خود انتخاب کند.
- New 52:
اسپکتر قدرتهای بسیار زیادی دارد که میزان آنها اصلا مشخص نیست. با اینکه قدرتهای او بیحد و حصر است، اما ارباب او برای جلوگیری از یک سری نافرمانیها، میزان آنها را محدود کرده است
همانطور که بالاتر هم به آن اشاره شد، جیم کوریگن یک کاراگاه بسیار خوب در اداره پلیس شهر گاتهام محسوب میشد که در این برهه زمانی نامزد او ربوده شده بود. به همین ترتیب فانتوم استرنجر به سراغ او رفت و در زمینه اجرای دستوراتی که از طرف The Voice آمده بود، او را راهنمایی کرد. فانتوم استرنجر، او را به سمت یک انبار متروکه راهنمایی کرد؛ جایی که نامزد جیم در آنجا نگه داشته میشد اما مدت زیادی طول نکشید که مشخص شد، این ماجرا تلهای بیش نبوده است. به همین ترتیب، جیم کوریگن به همراه نامزد خود، در آن انبار توسط همان آدم ربایان به قتل رسیدند. بااینحال جیم خیلی زود تبدیل به اسپکتر شد و فانتوم استرنج را به این متهم کرد که به او خیانت کرده است و درواقع او مقصر اصلی قتل نامزدش است. درست زمانیکه اسپکتر آماده شده بود که به فانتوم استرنجر حمله کند، The Voice مداخله کرد.
The Voice با دخالت خود درگیری اسپکتر و فانتوم استرنجر را به پایان رساند و اسپکتر را به ماموریتی فرستاد که خشم خود را روی افرادی خالی کند که بیشتر از هر کسی سزاوار آن هستند. در همین برهه زمانی اینگونه آشکار شد که درواقع The Voice، کوریگن را انتخاب کرده بود تا «آینه تمایل و آرزوی او برای عدالت» باشد؛ البته خود کوریگن اعتقاد داشت که این اقدامات بیشتر انتقام است تا عدالت. به همین ترتیب، The Voice قدرتهای الهی خاصی را به کوریگن داد. بعد از این ماجراها، جیم دوباره به اداره پلیس شهر گاتهام بازگشت تا کار خود را بهعنوان کاراگاه ادامه دهد. اما خشم و عصبانیت بسیار زیادی که داشت، باعث شد تا زمانیکه تبدیل به هویت دیگر خود یعنی اسپکتر میشود، بیشتر روی انتقامگیری تمرکز کند تا همان مأموریت اصلی خود یعنی اجرای عدالت. درست در همین برهه زمانی هم فانتوم استرنجر به حوزه جیم کوریگن حمله کرد. او قانع شده بود که کوریگن درواقع کسی بود که اعضای خانوادهاش را از روی انتقام و کینه، ربوده بود.
بعد از اینکه این دو نفر مبارزه بسیار سختی داشتند و حسابی از لحاظ جسمی و همچنین زبانی یکدیگر را مورد آسیب قرار دادند، خود The Voice دوباره مداخله کرد؛ آن هم در قالب یک سگ اسکاتلندی (قصد داشت تا با این کار، کمی طنز را هم چاشنی کار خود کند). بعد از اینکه The Voice به آنجا آمد، به استرنجر اطلاع داد که تصورش اشتباه بود و با همین کار، او را در مسیر اصلی و درست قرار داد. از طرف دیگر هم The Voice، جیم کوریگن را در مسیر مستقیم مأموریت خود قرار داد. او کاری کرد تا کوریگن متوجه شود که باید در طی مأموریت خود، عدالت را برقرار کند نه اینکه صرفا فقط خشم خود را خالی کند. در طی همین برهه زمانی، بتمن با جیم کوریگن ارتباط برقرار کرد تا در رابطه با تیمارستان آرکهام تحقیقاتی را انجام دهند. بتمن اعتقاد داشت که در این تیمارستان، اتفاقات ماوراء طبیعی در حال رخ دادن است. ظاهرا قرار بر این بود که کوریگن به همراه بت وینگ به آنجا برود و تحقیقات را انجام دهد. زیرا بتمن از قبل به خاطر جنگ داخلی بزرگ و وحشتناکی که در گاتهام به وجود آمده بود، برنامه بسیار شلوغی داشت. به همین ترتیب جیم کوریگن و بت وینگ به تیمارستان آرکهام رفتند و متوجه شدند که در راههای فاضلابی زیر تیمارستان، یک موجود شیطانی به نام «دیکن بلک فایر» یک ارتش متشکل از شیطانها و البته انسانهای فاسد و آلوده را فرماندهی میکند.
- قدرتهای الهی:
اسپکتر یکی از قدرتمندترین موجودات کیهانی و جادویی در سرتاسر دنیای کمیکی دی سی محسوب میشود. او توانایی این را دارد تا با دشمنان جهانی و بزرگی مانند آنتی مانیتور و همچنین پارالاکس مبارزه کند. با اینکه میتوان گفت که قدرت واقعی اسپکتر اصلا محدودیتی ندارد، تقریبا بینهایت است و میتواند تمام جهانها را نابود کند، اما توسط خود Presence محدود میشود و قدرت او در سطح پایینتری قرار میگیرد. زیرا Presence اعتقاد دارد که با این کار، از فاسد شدن قدرت و همچنین میزبانهای آنها، جلوگیری میکند. با وجود اینکه اسپکتر بیشتر از هر چیزی به خاطر PIS، CIS و ناسازگاریهای داستان حضور کمی در کتابهای کمیک داشت، اما میتوان گفت که او در همین مدت هم نشان داده که قدرت زیادی دارد و میتواند به دستاوردهای بزرگی برسد؛ چه به همراه میزبان و چه بدون ارتباط با آنها.
برای معرفی دستاوردهای بزرگی که پارالاکس توانست به همراه میزبانهای خود به آنها دست پیدا کند، میتوان به شکست دادن پارالاکس خط داستانی ساعت صفر (کسی که آنقدر قدرت داشت که میتوانست مولی ورس پیش از بحران را بازگرداند)، احضار انرژیهای الهی قدرتمند صدها جهان برای منفجر کردن کودکی که توسط یک شیطان تغییر دهنده حقیقت تسخیر شده بود، تبدیل خود به یک سد و مانع بین دو جهان تا بتواند خیلی راحت از برخورد آنها با یکدیگر جلوگیری کند، غلبه بر قدرت تغییر واقعیت یک ارباب شیطانی بسیار قدرتمند و همچنین شکست او در قلمرو خودش در جهنم و غیره اشاره کرد. از طرف دیگر هم موفقیتهایی که اسپکتر بدون نیاز به میزبان به آنها درست پیدا کرده، شکست دادن تاندر بولت (یک موجود ۵ بعدی)، جذب کردن جادو از سرتاسر دنیا، به قتل رساندن اربابان نظم و همچنین اربابان هرجومرج بدون هیچگونه سختی و دشواری و مهمتر از همه هم شکست دادن Mr. Mxyzptlk (کسی که آنقدر قدرت دارد که بهراحتی میتواند جهان و تمام چیزهای دیگر را از صفحه هستی پاک کند)، هستند.
در یک برهه زمانی خاص، اسپکتر به همراه جین لورینگ دیوانه (تحت کنترل و نفوذ اکلیپسو قرار داشت)، جنگ بزرگی را علیه جادو به راه انداختند
از آنجایی که اسپکتر تقریبا یک موجود قادر مطلق محسوب میشود، میتواند تقریبا به هر منبع قدرتی دسترسی داشته باشد. حتی خودش هم به این موضوع اشاره کرده که در یک برهه زمانی، بهراحتی با به زبان آوردن کلمه «شزم»، توانسته کاپیتان مارول را دوباره تبدیل به همان بیلی بتسون کند. او بهطور معمول میتواند پرواز کند، لمس ناپذیر شود، ناپدید باشد، اندازه و سایز را دستکاری کند و واقعیت را تغییر دهد. علاوهبر تمام موارد عنوان شده، اسپکتر جادوهای قدرتمند و تواناییهای پیچیده دیگری هم دارد؛ مانند سفر کردن بین ابعاد مختلف و جهانها، اندازه بدن خود را تا حدی افزایش دهد که حتی از یک منظورمه شمسی بزرگتر و به اندازه یک جهان کامل شود، آبوهوا را دستکاری کند، نیروی زندگی را بیرون بکشد، بهمعنی واقعی کلمه وارد روان و روح مردم شود، انرژی مثبت اعمال کند و نیروی ضد ماده به وجود بیاورد و غیره.
- محدودیتها:
اسپکتر با اینکه قدرت زیادی دارد اما اگر نیروی جادویی قدرتمندی مانند Spear of Destiny مقابلش قرار بگیرد، به راختی آسیب میبیند یا حتی کشته شود. البته لازم به ذکر است که Spear of Destiny به خاطر خون حضرت مسیح، برای تمام افرادی که قدرتهای ابرانسانی دارند، یک نوع درد و نقطه ضعف به حساب میآید و این تنها به اسپکتر محدود نمیشود. یک بار، زمانیکه کاپیتان مارول در حال تغذیه کردن از تقریبا تمام منابع جادوییای که روی زمین باقی ماند، بود، به سراغ اسپکتر رفت و به مبارزه با او پرداخت. این یک بار، کاپیتان مارول توانست اسپکتر را غافلگیر کند اما دیگر این فریب روی اسپکتر جواب نمیداد. بهنوعی میتوان گفت که همین داشتن میزبان، محدودیت زیادی را برای اسپکتر به وجود میآورد. زیرا زمانیکه آنها از این ماهیت جدا شوند، دیگر اسپکتری هم به همان قدرت قبل باقی نمیماند و روح انسان و همچنین خشم الهی از هم جدا میشوند. محدویت اصلیای که روی قدرتهای اسپکتر وجود دارد، قانونهایی است که خود Presence روی آنها گذاشته است.
یکی از تفاوتهای بزرگی که میان زمانیکه اسپکتر هیچ میزبانی ندارد با زمانیکه میزبانی به او متصل است، این است که او میتواند بدون میزبان خود، از هر نقطهای از دنیا، جادو را به سمت خود جذب کند؛ درست به همان شکلی که در مبارزهاش با نابو و شزم نشان داده بود. علاوهبر این، روان میزبان هم میتواند کارایی و میزان قدرتهای اسپکتر را هم کاهش دهد و تا حدودی محدود کند. بهطور مثال، تمایل کوریگن برای تبدیل شدن به یک انسان زنده، تا حد زیادی قدرت اسپکتر را کاهش داد. همانطور که فانتوم استرنجر هم به آن اشاره کرده بود، همین موضوعات باعث میشود تا اسپکتر دربرابر موجوداتی که خیلی راحت میتواند آنها را شکست دهد، آسیبپذیر میشود.
در انتها به چند مورد از انیمیشنها و بازیهایی اشاره میکنیم که شخصیت ازتار/اسپکتر در آن حضور داشت:
- انیمیشن سریالی Batman: The Brave and the Bold محصول سال ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۱ با صداپیشگی مارک همیل
- سریال Constantine محصول سال ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۵ با بازی امت جی. اسکنلن
- انیمیشن DC Showcase: The Spectre محصول سال ۲۰۱۰ با صداپیشگی گری کول
- بازی DC Universe Online محصول سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۹ با صداپیشگی رابرت کرفت
- بازی Scribblenauts Unmasked: A DC Comics Adventure محصول سال ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۸
- بازی Lego DC Super-Villains محصول سال ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹