پیش از اینکه بهسراغ مقاله معرفی شخصیتهای دنیای کمیک این هفته برویم، نقل قولی از شخصیت استارلینگ را باهم بخوانیم:
از کی تا حالا «امیدوار بودن» و «سادهلوح بودن» به یک چیز واحد تبدیل شده است؟ منظور من این است که چرا تو باید وارد چنین کاری شوی، وقتی نجات دادن دنیا هدف تو نیست؟ این تمام چیزی است که من همیشه میخواستم.
در دنیای بویز، یک گروه از افراد مختلف در محوریت داستان قرار دارند که باید مراقب ابرانسانها باشند و تمام مدت آنها را تحت نظر بگیرند. این افراد که تمام مدت توسط دولت حمایت میشوند، وظیفه دارند که ابرانسانها را سر عقل نگه دارند و به هر طریقی که شده، اجازه ندهند که آنها از مسیر اصلی خارج شوند. The Boys یک سری کتاب کمیک آمریکایی محسوب میشود که داستان آن به قلم گارث انیس نوشته شده است. دریک رابرتسون هم در این مسیر همراه انیس بود و در خلق شخصیتها، طراحی و تصویرپردازی آنها کمک خیلی زیادی کرد.
این مجموعه کمیکی در ابتدا توسط شرکت وایلد استورم (زیرمجموعه شرکت دی سی) منتشر میشد اما بعدها به شرکت داینامایت اینترتینمنت انتقال پیدا کرد. داستان این سری کتاب کمیک، مربوطبه سال ۲۰۰۶ تا ۲۰۰۸ است؛ این داستان در دنیایی جریان داشت که ابرقهرمانان وجود خارجی داشتند. دنیای این مجموعه با تمام مجموعههای کمیکی دیگر تفاوت دارد. با اینکه در این دنیا هم ابرقهرمانان وجود داشتند، اما به خاطر وضعیت بسیار محبوب و شهرت خیلی زیادی که داشتند، به فساد کشیده شدهاند. آنها اغلب اوقات رفتارهای نامناسبی از خودشان نشان میدهند و امنیت جهان را به خطر میاندازند. سری کتاب کمیک بویز از سال ۲۰۰۶ کار خود را آغاز کرد و در سال ۲۰۱۲ هم با ۷۳ قسمت به کار خود پایان داد. اخیرا این مجموعه و داستان آن توسط Amazon Studios بهصورت یک اثر تلویزیونی اقتباس شد.
جسم مدرن و امروزی گروه بویز، توسط مردی به نام بوچر هدایت میشود. پسران، گروهی هستند که نهتنها وظیفه دارند کارهای ابرانسانهای دنیای خودشان را تحت نظر داشته باشند و آنها در مسیر درست نگه دارند، بلکه میتوانند در صورت نیاز، حتی آنها را به قتل هم برسانند. این گروه، یک تیم وظیفهای چند فرهنگی است که پشتشان به سازمان سیا گرم است و توسط دولت حمایت میشوند. آنها اغلب اوقات از روشهای مختلفی استفاده میکنند تا ابرقهرمانان کوچک و گناهکار را تحت کنترل بگیرند و آنها را مجازات کنند؛ روشهایی مانند اخاذی، ضرب و شتم، قطع عضو و حتی اگر لازم شد، قتل. بوچر دلیل اصلی ایجاد چنین تیمی بود؛ یک مرد انگلیسی که زنش توسط یکی از همین ابرانسانها مورد اهانت قرار گرفت و بعد هم بهصورت غیرمستقیم به قتل رسید.
درکنار بوچر، فرد دیگری به نام مادرز میلک در تیم حضور دارد که یک فرد آمریکایی است که مادر او بهصورت تصادفی در معرض آن ترکیب شیمیایی که ابرانسانها را میسازد، قرار گرفت. فیمیل هم یکی دیگر از اعضای این گروه است. فیمیل زمانیکه یک کودک کوچک محسوب میشد، در معرض مقدار زیادی از همان ترکیب شیمیایی قرار گرفت و بعدها هم بهعنوان یک نمونه آزمایشگاهی، تا حد زیادی مورد آزمایش و تست قرار گرفت. همین اتفاقات باعث شد تا او از لحاظ احساسی آسیب زیادی ببیند و به خشونت اعتیاد پیدا کند. فرنچمن هم که یک فرد فرانسوی و دیوانه محسوب میشود. او تنها کسی است که میتواند بدون متحمل شدن صدمات جسمی شدید به فیمیل نزدیک شود و با او ارتباط داشته باشد.
در آخر هم به یکی دیگر از اعضای گروه یعنی وی هیویی میرسیم. او یک فرد اسکاتلندی محسوب میشود که نامزد خود را به خاطر «ای-ترین» از دست داد. زیرا ای-ترین در طی یکی از ماجراجوییهایی که بود، یک شرور را با شدت زیادی به طرف نامزد هیویی پرتاب کرد و او را به قتل رساند. هیویی هم که از طرف دیگر دستان نامزدش را گرفته بود، شاهد منفجر شدن او، در مقابل چشمانش بود. بوچر، رهبر گروه، که یک سرباز انگلیسی سابق محسوب میشود، حاضر است هر کاری که در توانش است انجام دهد تا اعضای گروه را درکنار یکدیگر نگه دارد. او قصد دارد این کار را تا زمانیکه بتواند انتقام همسر خود را بگیرد، ادامه دهد؛ اصلا هم برای هزینه و آسیبهای عاطفیای که میتواند بهدنبال داشته باشد، اهمیت قائل نیست. او میداند که هر چیزی هزینهای دارد و او حاضر است آن را کامل پرداخت کند.
در نسخه سریالی داستان بویز، یک سری شخصیتهای جدید مانند ازیکیل، مزمر و ترنسلوسنت هم اضافه شده بودند
نسخه اصلی و ابتدایی گروه بویز، تیمی متشکل از ضد قهرمانان مختلف بود که توسط دولت حمایت میشدند. این نسخه از تیم، توسط یک مامور آمریکایی به نام مالوری هدایت میشد. مالوری اولین نفری محسوب میشد که اطلاعات کاملی از خطرهای بسیار زیاد و تاکتیکهای کاهش هزینههای شرکت Vought American بهدست آورده بود. شرکت وات، همان شرکتی بود که ترکیب وی را تولید میکرد. در اصل این ترکیب وی، همان منبع اصلی و اولیهای بود که دانشمندان نازی برای خلق ابرقدرتها آن را به وجود آورده بودند. مالوری در جنگ جهانی دوم خودش شاهد اولین و آخرین استفاده از این ابرقهرمانان بود.
همین ترکیب باعث شده بود که او تک تک افراد خود را در میدان نبرد از دست بدهد. او که شاهد این ماجراها بود، مصمم شد تا کاری در رابطه با آن انجام دهد. او بالاخره تیمی را به وجود آورد و نام آن را بویز گذاشت. قرار بود آنها درکنار هم ابرانسانها را تحت نظر بگیرند؛ آن هم با کمک دانشمندان اصلیای که ترکیب وی را به وجود آورده بودند تا به پسران قدرت بدهند.
اعضای گروه بویز عبارتاند از:
- بیلی بوچر
- هیویی کمپبل
- مادرز میلک
- فرنچمن
- فیمیل
- گرگ دی. مالوری
- لجند
همانطور که در ابتدای متن هم به آن اشاره شد، شش قسمت ابتدایی سری کتاب کمیک The Boys در سال ۲۰۰۶ و توسط شرکت وایلد استورم منتشر شد. ماه ژانویه سال ۲۰۰۷ بود که این مجموعه با همان قسمت ۶ بهصورت ناگهانی متوقف شد. انیس بعدها توضیح داد که این اتفاق به خاطر تصمیم شرکت دی سی کامیکس بود. زیرا آنها خیلی با سبک و فضای ضد قهرمانیای که این مجموعه داشت، موافق نبودند و از آن رضایت نداشتند. آن مجموعه برنامهریزیشدهای هم که از قبل گفته شده بود، کاملا متوقف شد. خالق دیگر این گروه یعنی دریک رابرتسون اعلام کرده که «دی سی در برگرداندن حق و حقوق ما خیلی خود عمل کرد. زیرا ما بعد از آن میتوانستیم بهدنبال یک ناشر جدید باشیم». در همان برهه زمانیای که این دو بهدنبال یک ناشر جدید بودند، انیس یک بیانیه منتشر کرد.
همین بیانیه باعث شد تا یه سری ناشران دیگر نسبت به ادامه دادن این مجموعه و انتشار آن، خود را مشتاق نشان دهند. به همین ترتیب آنها میتوانستند دوباره آن ۶ قسمت ابتدایی را برای خوانندگان جدید موجود کنند و انتشار مجموعه را از قسمت ۷ از سر بگیرند. با اینکه رابرتسون در آن زمان یک قرارداد اختصاصی با شرکت دی سی داشت، اما آنها به او اختیار ویژه دادند تا بتواند کار خود را در مجموعه بویز ادامه دهد. در ماه فوریه سال ۲۰۰۷ بود که این مجموعه به شرکت داینمایت اینترتینمنت منتقل شد و کار خود را در ماه می از سر گرفت. در آن زمان یک نسخه جمعآوری شده از ۶ قسمت اول توسط همین شرکت منتشر شد؛ آن هم درحالیکه پیشگفتاری از سایمون پگ در ابتدای آن نوشته شده بود.
جالب است بدانید که پگ، مدل اصلی و منبع الهامی بود که شخصیت هیویی براساس آن ساخته شد رابرتسون طراحیهای آن را براساس پگ انجام داد. در ماه فوریه سال ۲۰۰۹ بود که این شرکت، یک مینی سری اسپین آفی را با نام Herogasm معرفی کرد. قرار بود طراحیهای این مجموعه را جان مککریا انجام دهد؛ کسی که بارها و بارها در گذشته با انیس کار کرده بود. مککریا در این مجموعه قرار بود با دوست خود یعنی کیث برنز کار کند. مککریا در رابطه با ارتباط خودش با برنز اینطور گفته بود: «نقطه قوتهای کیث، نقطه ضعفهای من است و برعکس». این مجموعه اسپین آفی، یک نوع خط داستانی «رویداد» بزرگ برای بویز محسوب میشد.
اما انیس در رابطه با این موضوع اینگونه توضیح داد: «ما یک تصور و طرز فکر ثابت در رابطه با کراس اورهای بزرگ در دنیاهای مشترک در میان مردم داریم. اما ما قرار نیست چیزی شبیه به «بحران» یا «جنگهای مخفی» یا «شمارش معکوس» یا چیزهایی از این قبیل انجام دهیم». ایده این مینی سری به وجود آمد زیرا قسمت اول داستان شامل تیم نمیشد و روی ابرقهرمانان تمرکز داشت. البته با اینکه ما در این مینی سری شاهد اعضای تیم نبودیم، اما قرار بود ماجراهای آن روی مجموعه اصلی تأثیر بگذارد. بعد از اینکه مجموعه بویز کامل شد، انیس در مصاحبهای که با خبرگزاری Comic Book Resources داشت، اعلام کرد که بعد از متوقف شدن این سری توسط شرکت وایلد استورم، مجموعه نفع بسیار زیادی برد. زیرا شرکت داینمایت، آزادی خیلی زیادی نسبت به شرکت دی سی به هنرمندان این مجموعه داده بود؛ خیلی بیشتر از آن چیزی که دی سی میتوانست در اختیارشان قرار دهد.
- اسم بازی (قسمت ۱ و ۲):
در همین قسمتهای ابتدایی، بیلی بوچر به این موضوع پی برد که از طرف ریاست جمهوری، به اعضای سازمان سیا دستور داده شده که روی تام ابرقهرمانان و فعالیتهایی که آنها دارند، نظارت شود. او از این بخشنامه استفاده کرد تا حمایت مورد نیاز و لازم را برای تشکیل دوبارهی گروه بویز یا همان پسران بهدست بیاورد؛ یک تیم عملیاتی سیاه که به این منظور طراحی شده بود که جامعه ابرقهرمانان را تحت نظر بگیرد. بوچر برای تشکیل این تیم افراد مختلف یعنی مادرز میلک، فرنچمن و فیمیل را دور هم جمع کرد. البته این گروه یک عضو پنجمی هم داشت که مالوری نام داشت. مالوری اصلا قبول نکرد که به این جمع بازگردد زیرا نوههای او به خاطر ارتباطی که با این گروه داشت، کشته شده بودند.
از آنجایی که بوچر برای تشکیل این تیم به عضو پنجمی هم نیاز داشت، به سراغ یک نظریهپرداز توطئه اسکاتلندی به نام وی هیویی رفت. نامزد هیویی بهصورت اتفاقی توسط ای-ترین، یکی از اعضای اصلی تیم ابرقهرمانی سون به قتل رسیده بود.
- گیلاس (قسمت ۳ تا ۶):
بوچر در اولین جلسهای که اعضای گروه بویز در شهر نیویورک داشتند، اعلام کرد که اولین مأموریت آنها ترساند یک گروه ابرقهرمانی نوجوان است که «تینیج کیکس» نام دارد. اعضای این گروه برای مدتی اعضای تیم تینیج کیکس را تحت نظر گرفتند. زیرا آنها در تلاش بودند تا اطلاعات کثیف و بدی را از آنها جمعآوری کنند که بتواند اعضا را مورد اخاذی قرار دهند؛ درنهایت هم قصد داشتند که آنها را مطیع خود بکنند. در طی این مدت، آنها متوجه شدند که تمام این قدرتهای ابرانسانی، به واسطه یک مواد مخدر خاص که توسط دانشمندان نازی به وجود آمده بود و ترکیب وی نام داشت، نشأت میگیرد. این ماده یک نسخه کم قدرت مخلوط شده با کوکائین بود که بلو نام داشت. این ترکیب برای این منظور استفاده میشد تا فرد مورد نظر را در یک وضعیت غیرمعمول و قدرتمند قرار دهد.
یکی از خطراتی که این ترکیب داشت، این بود که مقدار خیلی زیادی از بیاختیاری و جهشهای ترسناک را به کاربر خود القا میکرد. بوچر به این نتیجه رسیده بود که هیویی گزینه مناسبی برای پیوستن به تیم است. به همین تریب هم از بهانههایی استفاده کرد تا یک مقدار خاصی از ترکیب وی را به هیویی تزریق کند تا او قدرت و مقاومت ابرانسانی زیادی دریافت کند؛ همین کار باعث شد تا هیویی بهشدت از دست بوچر ناراحت شود. در همین حین، یک مسیحی انجیلی به نام «انی جنیوئری» که در قالب ابرقهرمانی به نام استار لایت فعالیت میکرد، توسط شرکت وات استخدام شد و به گروه سون پیوست؛ بهترین گروهی که در میان تیمهای ابرقهرمانی حضور داشت. انی خیلی زود متوجه شد که سون، آنقدرها هم که به نظر میرسد، سالم و خوب نیستند.
فاجعه هوایی که در سریال رخ داده بود، در نسخه کمیکی خیلی بدتر و وحشتناکتر بود؛ فاجعهای که در روز ۱۱ سپتامبر رخ داد
مدت زیادی طول نکشید که انی و هیویی با یکدیگر ملاقات کردند؛ آن هم در صورتی که هیچکدام از شغل دیگری خبر نداشتند. از قضا، خیلی زود هم نسبت به یکدیگر جذب شدند. اعضای بویز تشخیص دادند که زمان آن رسیده تا پیغامی را برای گروه تینیج کیکس بفرستند. به همین دلیل هم یک سری از موضوعاتی را که درباره آنها فهمیده بودند، همراه پیغام خود ارسال کردند. آنها در پیغام خود به اعضای این گروه دستور دادند که یکی از اعضا را به انتخاب خودشان افشا کنند وگرنه خود بویز این انتخاب را برایشان انجام خواهد داد و یکی از میان آنها را افشا خواهند کرد. تیم تینیج کیکس یکی از اعضای سیاهپوست خود به نام «Shout Out» را افشا کردند تا به این طریق بتوانند بویز را راضی نگه دارند. آنها معتقد بودند که این انتخاب و از بین رفتن Shout Out کمترین آسیب را به تیم وارد میکند.
بعد از این اتفاق، «هوملندر» به کیکس اطلاع داد که گروه بویز مسبب این اتفاق بودهاند. به همین ترتیب هم تینیج کیکس به مقابله با بویز رفتند؛ در صورتی که هیچکدام از آنها، از تواناییهای جدید بویز خبر نداشتند. یکی از اعضای گروه به نام «بلارنی کاک»، در طی مبارزه خود با بویز، هیویی را تهدید کرد. همین تهدید باعث وحشت هیویی شد و با آزاد شدن قدرتهایش، مشت محکمی را به سمت سینه بلارنی کاک پرتاب کرد. همین اتفاق هم باعث شد تا بلارنی در طی این ماجرا جان خود را از دست بدهد.
- Get Some (قسمت ۷ تا ۱۰):
در طی این برهه زمانی بوچر، هیویی را به لجند معرفی کرد؛ یکی از افراد بانفوذ و مهم این سری کتاب کمیک که یکی از منابع بوچر هم محسوب میشد. لجند در این خط داستانی جدید، اعضای گروه بویز را موظف کرده بود تا درباره یک پرونده خاص و البته اسرارآمیز تحقیق کنند. در این پرونده گفته شده بود که یک مرد جوان به قتل رسیده است و حالا لجند معتقد بود که یکی از ابرقهرمانان این کار را انجام داده است. این روند تحقیقاتی که در حال انجام بود، اعضای گروه بویز را به سمت «تک نایت» و همکار سابق او یعنی «سویینگ وینگ» هدایت کرد. در طی این مرحله از تحقیقات، هیویی و بوچر متوجه شدند که تک نایت (قهرمانی که بویز هیچوقت به سراغ او نرفتند. زیرا این قهرمان بهجای ترکیب وی، قدرتهای خود را به واسطه فناوری و تکنولوژی دریافت میکرد)، از یک بیماری عجیب رنج میبرد.
هیویی خیلی زود به این نتیجه رسید که قربانی به سراغ سویینگ وینگ رفته بود و بعد هم با خود قهرمان روبهرو شده بود. هیویی بعد از چیدن قطعات پازل درکنار هم، بلافاصله سویینگ وینگ را تحت تعقیب قرار داد و با او مبارزه کرد. بوچر هم ترجیح میداد که بیرون از مبارزه آنها قرار داشته باشد. بعد از اینکه هیویی توانست سویینگ وینگ را شکست دهد، بوچر به سراغ او رفت و قصد داشت به هر طریقی او را مجبور کند که تبدیل به خبرچین گروه بویز شود. چیزی که هیویی از آن خبر نداشت این بود که بیلی بوچر، جت پک سویینگ وینگ را دستکاری کرده بود و بعدها خراب شدن و عمل نکردن آن، باعث مرگ این شخصیت شد. بااینحال، هیویی خیلی از این موضوع ناراحت شد که هیچ عدالت واقعیای برای قربانی قتل وجود ندارد.
با وجود این اتفاق، هیویی توانست یک اتفاق خوب دیگر در زندگی به وجود بیاورد و یک زوج را به هم برساند. تک نایت متوجه شد که دستیار سابق او، اطلاعات مهمی را از وضعیتی که او داشت، برای دیگر بازگو کرده است. به همین ترتیب تلاش کرد تا یک زن را که در حال افتادن از روی یک چرخ دستی بود نجات دهد. او همچنین بعد از این ماجرا به کمک سیاره هم رفت؛ زیرا خود او باعث شده بود که یک سیارک در فضا نابود شود و ممکن بود همین نابودی، سیاره ما را هم درگیر کند. در طی انفجاری که در این دوران رخ داد، خود تک نایت هم منفجر شد و جان خود را از دست داد. بعدها مشخص شد که این ماجراها یک توهم بوده است. در حقیقت تک نایت به واسطه همان چرخ دستی جان خود را از دست داد و خیال او از ماجراهای بعدیای که پشت سر گذاشت، همه به خاطر یک تومور مغزی بزرگ بود.
- برنامه پنج ساله باشکوه (قسمت ۱۱ تا ۱۴):
در این دوران، اعضای گروه بویز به شهر مسکو سفر کردند؛ جایی که ابرانسانهای محلی به طرز مرموزی در حال منفجر شدن بودند. اعضای این گروه در این مأموریت با «واس» همکاری میکردند و در همین حین هم توسط یک باند جنایتکار سازماندهی شدهی روسی و همچنین رئیس آنها یعنی «لیتل نینا» مورد هدف قرار گرفتند. آنها بعد از کمی تحقیق متوجه شدند که شرکت وات امریکن در حال همکاری با لیتل نینا است تا یک کودتا را مهندسی کنند. ظاهرا قرار بود که یک ارتش از ۱۵۰ سرباز ابرانسان روسی/اروپای شرقی که توسط نینا سازماندهی میشدند، به کشور حمله کنند و آن را به ویرانی بکشانند؛ البته پیش از اینکه خود نینا از راه دور آنها را به وسیله متابولیسمهای دستکاری شده، منفجر نکند و بعد هم براساس ایده «ناجی» روسیه قیام کند.
البته همانطور انتظار میرفت، شرکت وات قصد داشت که از نینا بهعنوان یک سرباز و مهره استفاده کند و آنها یک نفر دیگر را داشتند که در رأس قدرت کشور روسیه قرار دهند. اما از طرف دیگر، اعضای گروه بویز موفق شدند که با قرار دادن یک بمب در ویبراتور نینا، این نقشه را متوقف کنند. بوچر خودش آن سربازهای ابرانسان را منفجر کرد. در همین حین هیویی با واس ارتباط زیادی پیدا کرده بود و از دیدن اینکه اعضای گروه خودش حاضر هستند برای شکنجه دست به هر کاری بزنند، منزجر شده بود. بعد از این ماجراها، زمانیکه بوچر اطلاعات بهدست آمده را به سازمان سیا داد، متوجه شد که رئیس رینر قرار نیست هیچ کاری در رابطه با این ماجرا انجام دهد؛ آن هم به خاطر ترسی که از شرکت وات امریکن داشت. زیرا این شرکت، ابرانسانهای خود را نهتنها وارد سازمان سیا کرده بود، بلکه آنها در جای جای کشور دیده میشدند.
- Good For The Soul (قسمت ۱۵ تا ۱۸):
هیویی در این دوران دیگر تصمیم گرفت که به سراغ لجند برود. او مصمم شده بود تا اطلاعات بیشتری درباره گروه بویز و همچنین اعضای آن بهدست بیاورد؛ تاریخچه آنها، شخصیتهای هر عضو و همچنین برنامه پنهان و اسرارآمیزی که برای هدف خود داشتند. همانطور که بالاتر هم گفتیم، درست زمانیکه هیویی تازه کار خود را آغاز کرده بود، انی جنیوئری یا همان استارلینگ هم به تیم سون پیوست و فعالیت قهرمانانهاش را بهصورت رسمی شروع کرد. در این زمان دیگر او هم نسبت به ادامه عضویت در این گروه ابرقهرمانی و همچنین اعضای داخل آن، شک و شبهههایی پیدا کرده بود.
هیویی در طی این مدت علاوهبر اینکه باید با ارتباط احساسی جدید خود با انی دستوپنجه نرم میکرد، متوجه شد که بلارنی کاک بازگشته است؛ آن هم بهعنوان یک زامبی که آسیب مغزی زیادی هم دیده بود. لازم به ذکر است که ترکیب وی به منظور برگرداندن مردهها از مرگ هم استفاده میشود اما آسیب مغزی بسیار زیادی را به آنها وارد میکند. تازه مورد دیگری هم که وجود داشت این بود که به مرور زمان، اعضای گروه بویز کم کم داشتند به ارتباط احساسی هیویی و انی پی میبردند.
- I Tell You No Lie G.I. (قسمت ۱۹ تا ۲۲):
در این فاجعه هوایی، قهرمانان مداخله کردند و توانستند تروریستها را به قتل برسانند اما در دیگر چیزها به طرز بدی شکست خوردند؛ در این فاجعه هواپیما در پل بروکلین سقوط کرد
درست در طی همان مدت زمانیکه تمام اعضای گروه بویز به ملاقات اعضای گروه سون رفته بودند تا درباره مسئلهای با یکدیگر صحبت کنند، هیویی به ریشه و واقعیت اصلی در رابطه با این ابرانسانها پی برد. بعد هم لجند این ماجرا را ادامه داد و تاریخچه اصلی شرکت وات امریکن هم توضیح داد؛ او افشا کرد که این شرکت، هم در طی جنگ جهانی دوم و هم جنگ ویتنام فعالیت داشت و این ترکیب باعث خرابیهای خیلی زیادی شد. او در رابطه با اولین موفقیت بزرگ آنها در رابطه با ابرانسانها، ماجرای خلقت هوملندر، گروه سون و سرگذشت و تجربه خودش با کار کردن در شرکت ویکتوری کامیکس برای هیویی توضیح داد. شرکت ویکتوری کامیکس، در حقیقت یک انتشارات بود که زیر نظر وات امریکن کار میکرد و متخصص تولید آثار دروغینی حول محور ابرقهرمانان این سازمان بود.
لجند همچنین در ادامه در رابطه با نقشی که اعضای گروه سون در نابودی پل بروکلین در تاریخ ۱۱ سپتامبر ایفا کرده بودند هم برای هیویی توضیح داد؛ اینکه چطور تمام این ماجراها دست بهدست هم دادند و گروه بویز را به وجود آوردند. بعد هم لجند به سراغ ماجرای مرگ نوههای مالوری و همچنین مرگ «لمپ لایتر» و بازگشت او بهعنوان یک زامبی با آسیب مغزی رفت و آنها را بهصورت کامل و با جزئیات، توضیح داد. در همین حین، اعضای گروه بویز همچنان مشغول صحبت کردن با اعضای گروه سون بودند. زمانیکه همه مشغول و سرگرم بودند، ای-ترین تلاش کرد تا به استارلینگ اهانت کند اما درنهایت منجر به این شد که بینایی یکی از چشمان خود را از دست بدهد.
- ما همین حالا باید برویم (قسمت ۲۳ تا ۳۰):
در پی خودکشی عمومی یکی از اعضای اصلی و اولیهی تیم جی-من یعنی «سیلور کینکید»، اعضای گروه بویز به آن منطقه فرستاده شدند تا درباره حقیقت این ماجرا و همچنین گروه این قهرمان تحقیق کنند. جالب است بدانید که جی-من یکی از موفقترین و پولسازترین گروه شرکت وات امریکن محسوب میشد که از افراد شکست خورده تشکیل میشد. گروه بویز بعد از اینکه تاریخچه و بیوگرافی مختصری از تیم مقابل خود بهدست آوردند، هیویی را با پوشش خاصی به سراغ جی-ویز فرستادند؛ یکی از تیمهای جوانی که در این مجموعه حضور داشتند. البته فیمیل و فرنچمن هم بهدنبال هیویی فرستاده شدند تا اگر اتفاقی رخ داد، آنها بهعنوان پشتیبان آنجا باشند. در همین حین مادرز میلک متوجه شد که سیلور کینکید در سنین کودکی، زمانیکه با عموی خود برای خریدن بستنی به فروشگاه رفته بود، بیرون از مغازه ربوده میشود.
بعدها مشخص شد که اگر این اتفاق برای همه اعضا نیفتاده باشد، قطعا تعداد خیلی زیادی از آنها در سنین کودکی ربوده شدهاند تا در سنین بیشتر، گروه جی-من را تشکیل بدهند؛ همین نشان میداد که ادعای این گروه مبنی بر اینکه تمامی اعضا «یتیم و بیگانه» بودند، از بیخ دروغ است. در همین حین که این اتفاقات در حال رخ دادن بود، به اعضای گروه جی-ویز دستور داده شد که هیویی را به قتل برسانند؛ البته بعد از اینکه مشخص شد که هیویی یک جاسوس است. زمانیکه هیویی کم کم داشت به آستانه مرگ نزدیک میشد، فرنچمن و فیمیل مداخله کردند و با کشتن تعداد زیادی از اعضای گروه، زندگی هیویی را نجات دادند. در طی بازجویی یک عضو باقیمانده و بازمانده گروه جی-من، مشخص شد که موسس این گروه یعنی «گادولکین» کسی بود که کودکان کوچک را میدزدید.
او بعد از ربودن این کودکان، ترکیب وی را به آنها تزریق میکرد تا بتواند قدرتهای مختلفی را در آنها به وجود بیاورد. همچنین این مورد هم افشا شد که گادولکین و دیگر اعضای گروه جی-من، به این کودکان بیچاره و بیگناه اهانت هم میکردند. مدت زیادی از این افشاگری نگذشته بود که یکی از اعضای گروه جی-من سر و کلهاش پیدا شد و این بازمانده را به قتل رساند؛ همین اتفاق نشان داد که گادولکین به همراه دیگر اعضای گروه جی-من کاملا برای کشتن تک تک اعضای تیم بویز، آماده هستند. بااینحال، این ماجرا فقط باعث شد تا هیویی آنقدر مصمم شود که به سراغ تک تک نیروهای جی-من برود و بلایی سر آنها بیاورد؛ دیگر اعضای بویز هم قرار بود از دستورها او پیروی کنند. البته پیش از اینکه آنها بتوانند وارد چنین حمله انتحاریای بشوند، نیروهای شرکت وات امریکن به آنجا آمدند.
آنها بعد از رسیدن به آن منطقه، تک تک اعضای گروه جی-من را به وسیله سلاحهای سنگین و شعله افکنها به قتل رساندند. بعد هم به سراغ بوچر رفتند و به او اعلام کردند که آنها خودشان میتوانند گندی را که به وجود آوردند، پاک کنند و اصلا نیازی به حضور آنها نیست. اعضای گروه بویز بارها و بارها با شرایط مشابهی برخورد کردند و درگیر میشدند؛ این در حالی بود که شرکت وات امریکن تمام قوای خود را جمع کرده بود و در حال آمادهسازی خود بود تا گروه بویز را از بین ببرد.
- مینی سری Herogasm (قسمت ۱-۶):
این اولین مینی سری مستقل مجموعه محسوب میشود که در آن، ما شاهد ماجراجوییهای دیگری از بویز هستیم. آنها در خط داستانی این مینی سری که هر سال قسمت جدیدی از آن منتشر میشد، بهصورت مخفیانه وارد اسرار وات میشوند و به آنها دست پیدا میکنند. از آنجایی که «قهرمانان» قرار بود در یک نبرد عمومی بسیار بزرگ ابرقهرمانان شرکت کنند، با پولی که شرکت در اختیارشان قرار داده بود، به یک تفرجگاه جزیرهای رفتند تا آخر هفته خود را در آنجا سپری کنند. آنها در طی این مدت زمان هر کاری را که میتوانستند انجام دادند و هر مواد مخدر غیرقانونیای را هم که میتوانستند، به بدن خود وارد کردند.
در همین حین هم معاون رئیس جمهور که مالکیت شرکت وات را داشت، تصمیم گرفت که به این جشنها و خوشگذرانیها بپیوندد. زمانیکه این اتفاقات در حال رخ دادن بود، اعضای گروه بویز بیشتر از قبل توانستند به نقشههایی که این شرکت در سر داشت، پی ببرند. آنها یکی از ماموران سرویس مخفی را مورد هدف قرار داده بودند. شرکت وات امریکن تصمیم داشت که ازطریق اپراتورهای رودخانه سرخ که در سرویس مخفی قرار داشتند، به کاخ سفید نفوذ کنند و فعالیتهای خود را گسترش دهند.
- The Self-Preservation Society (قسمت ۳۱ تا ۳۴):
با اینکه در نسخه سریالی استیلول (رئیس شرکت وات) یک خانم بود، اما در کتابهای کمیک، یک مرد بود و جیمز نام داشت
در طی رویدادهایی که در خط داستانی Herogasm رخ داده بود، دومین تیم قدرتمند دنیا که پی بک نام داشتند، با شرکت وات امریکن قرارداد بستند. آنها به این منظور وارد شرکت وات امریکن شدند که قرار بود گروه بویز را از میان بردارند. در ازای خدماتی که اعضای این گروه ارائه میکردند، به آنها وعده داده شد که شهرت و جایگاه خود گروه آنقدر بالا برود که به سطح گروه سون برسد و با آن برابر بکند. از آنجایی که گروه پی بک استارت کار خود را زده بودند، فیمیل توسط «استورم فرانت» مورد حمله قرار گرفت و به طرز وحشتناکی کتک خورد؛ به همین دلیل هم خیلی زود به کما رفت. زمانیکه اعضای گروه، فیمیل را به یک بیمارستان متروکه بردند، همانجا مورد حمله قرار گرفتند. در طی این حمله، مادرز میلک به طرز وحشتناکی آسیب دید.
بوچر موفق شد که تک تک اعضای باقیمانده تیم پی بک را نابود کند؛ این در حالی بود که پوششی هم برای برای دوستان خود فراهم میکرد تا آنها بتوانند فیمیل را به یک نقطه امن ببرند. دیگر کار به جایی رسید که فقط استورم فرانت مقابل بویز قرار گرفته بود. به همین ترتیب هم اعضای بویز به همراه واس که پیش از این با او برای پشتیبانی تماس گرفته بودند، مقابل این ابرقهرمان سابق نازی قرار گرفتند و در نبرد پایانی او را شکست دادند. فیمیل بعد از این نبرد در بیمارستان بهبود پیدا کرد و به هوش آمد؛ آن هم درست زمانیکه هیویی دچار اشتباه شد و قصد داشت که یکی از شکلاتهای مورد علاقه او را بخورد. همین اتفاق هم باعث شد که فیمیل، ساعد هیویی را بشکند. این خط داستانی در نقطهای به پایان میرسد که «سولجر بوی» به یک صندلی بسته شده است و بوچر خودش را آماده میکند که او را شکنجه کند تا بتواند اطلاعات مورد نیاز خود را بهدست بیاورد.
- Nothing Like It in the World (قسمت ۳۵ و ۳۶):
در این قسمت، مادرز میلک داستان زندگی خودش را برای هیویی تعریف کرد؛ اینکه چطور مسیرش با گروه بویز برخورد کرد و اینکه چرا هنوز دارد به این مبارزه ادامه میدهد.
- La Plume De Ma Tante Est Sur La Table (قسمت ۳۷):
در این قسمت هم فرنچی داستان زندگی خود را برای هیویی بازگو کرد. زمانیکه فرنچی داستان خود را به پایان رساند، از پنجره بیرون پرید و هیویی را با این سؤال که آیا این داستان واقعیت دارد یا خیر، تنها گذاشت. این اولین قسمت مستقلی محسوب میشد که در این مجموعه منتشر شد.
- The Female of the Species Is More Deadly Than the Male (قسمت ۳۸):
این قسمت هم یک ایشو مستقل دیگر محسوب میشود. در طی این قسمت، ما شاهد دیالوگها و تصاویری هستیم که اشاره زیادی به سری فیلم Alien (بیگانه) دارد. در این قسمت، فرنچمن داستان زندگی فیمیل را برای هیویی تعریف میکند و ماجرا را از نقطه نظر او توضیح میدهد. زیرا همانطور که میدانید، تعریف این ماجرا نیازمند یک فرد دیگر است چون خود فیمیل اصلا با کسی صحبت نمیکند. فرنچمن توضیح داد که مادر فیمیل، او را کاملا تنها در یک آزمایشگاه رها کرد و مدتی بعد از آن هم در تپهای از پسماندهای ترکیب وی قرار گرفت. او در آنجا بهطور وحشیانهای به دکترها حمله کرد و سرانجام هم دستگیر شد. او تمام بخش زندگی خود را تا آن زمان در اسارت زندگی میکرد و زمانیکه آنجا بود، درست همانند یک حیوان آزمایشگاهی با او برخورد میشد.
شرکت در تلاش بود تا با این کارها متوجه شود که این دختر چگونه قدرتهایش را دریافت کرده است. او در برهه زمانیهای مختلف از زندان فرار میکرد و ماجراهای مختلفی را به وجود میآورد تا اینکه دوباره دستگیر و زندانی میشد. سرانجام اعضای گروه بویز، که در آن زمان تحت نظر مالوری بودند، فیمیل را در طی آخرین فرار خود، دستگیر کردند. بوچر یک نارنجک بیهوش کننده به سمت او پرتاب کرد تا او را از هوش ببرد؛ زیرا قصد داشت که از او بهعنوان یک اسلحه استفاده کند. زمانیکه او به هوش آمد، فرنچمن داوطلب شد که در رابطه با همه چیزهایی که در دنیا وجود دارد، به او اطلاع دهد. فرنچمن دلسوزانه و با عشق با فیمیل برخورد میکرد و در تلاش بود تا خشم خیلی زیاد او را که از کشمکش نشأت میگرفت، مدیریت کند؛ چیزی که خود فیمیل هم برای کنترلش خیلی تلاش میکرد.
- چیزی که من میدانم (قسمت ۳۹):
زمانیکه هیویی و انی یا همان استارلینگ سعی میکردند تا ارتباط خود را بیشتر کنند، بوچر درست همانند یک بلای آسمانی بر سر آنها نازل شد. از طرف دیگر هم زمانیکه برای انتخاب مدیرعامل جدید شرکت وات امریکن جشنی برگزار شده بود، یکی از مدیران اجرایی این شرکت یعنی «جس بردلی» به سراغ «استیلول» رفت؛ او به استیول نشان داد که چقدر دوست دارد در بخش مخصوص به او کار کند و اشتیاق خود را به هر طریقی نشان داد تا شاید شانسی برای او هم وجود داشته باشد.
- بیگناهها (قسمت ۴۰ تا ۴۳):
بوچر بعد از پیدا کردن ترکیب وی، مقداری از آن را به هیویی تزریق کرد تا او را به دنیای ابرقهرمانان وارد کند
بوچر که تا حدودی به هیویی مشکوک شده بود، بعد از کمی مشاوره با لجند، هیویی را مسئول نظارت و بررسی کارهای یک تیم درجه سومی به نام «سوپر دوپر» قرار داد. هیویی بعد از کمی بررسی و نظارت بر این گروه، متوجه شد که آنها برخلاف دیگر اعضای جامعه گسترده ابرقهرمانان، سوپر دوپر یک گروه از اعضای کم اهمیت محسوب میشود که قدرتهای ابرانسانی کمی هم دارند؛ اما آنها در حقیقت دوست دارند که از تواناییهای خود در جهت صلح و خوبی استفاده کنند. در همین حین، ورود یک رهبر جدید تیم که خطرناک بود و «ملکمیکال» نام داشت، محیط امین گروه سوپر دوپر را در معرض خطر قرار داد. ملکمیکال قصد داشت که با کار کردن با تیم سوپر دوپر، همان «خدمات جامعه» را برای شرکت وات فراهم کند. زیرا در گروه قبلیای که در آن بود، تخلفی انجام داد و به این تیم منتقل شد.
زمانیکه یکی از اعضای گروه سوپر دوپر در حال خفه شدن بود، هیویی خود را آنجا رساند و با اجرای یک تراکستومی اضطراری، جان او را نجات داد و بهصورت اتفاقی با او دوست شد. اما مدت زیادی هم طول نکشید که برای دفاع از این گروه، مقابل ملکمیکال ایستاد؛ همین کار باعث شد تا بوچر تا حدودی وسوسه و تحریک شود. بعد از اینکه ملکمیکال یک شوخی بیرحمانه را روی یکی از اعضای گروه انجام داد، آنها را تهدید کرد و به آنها دستور داد که دیگر کاری نکنند که او را بد جلوه دهند؛ او اعلام کرد که هر کاری را که دوست دارد انجام میدهد. هیویی زمانیکه شاهد تهدید شدن دو تن از اعضای زن گروه توسط ملکمیکال بود، پا پیش گذاشت تا این ماجرا را متوقف کند. ماجرایی که بوچر قصد داشت با آن هیویی را آزمایش کند، دقیقا همان بود.
ملکمیکال دستور داشت که در صورت درگیری مستقیم، اصلا نباید به هیویی آسیب وارد کند. بااینحال، هیویی تا آستانه مرگ پیش رفت. بوچر در این شرایط دیگر متقاعد شده بود که هیویی بیگناه است. به همین دلیل هم در آخرین لحظه وارد ماجرا شد و جان هیویی را نجات داد. در عین حال هم ملکمیکال را درحالیکه در وضعیت گازی قرار داشت، به آتش کشید و او را به قتل رساند. بوچر تقریبا فرصت خود را برای انجام نقشهای که داشت، از دست داد. زیرا در طی همین مدت، مادرز میلک به نقشه بوچر پی برده بود و خودش با لجند تماس گرفت. او بعد از پی بردن به این نقشه، به سراغ استیلول رفت و قصد داشت که ارتباط هیویی با شرکت وات را مورد بررسی قرار دهد. مادرز میلک که از پنهانکاری بوچر عصبانی شده بود، اولین بحث جدی و شدید خود را با او تجربه کرد.
همین اتفاق باعث شده بود که تنش شدیدی بین این دو نفر به وجود بیاید. درست زمانیکه این اتفاقات در حال رخ دادن بود، استیلول همان فرد مشتاق شرکت یعنی جس بردلی را به دفتر خود خواست که خیلی زود، تمام اطلاعاتی را که درباره هوملندر وجود دارد، به او منتقل کند؛ از جمله اتفاق منحصربهفرد و البته وحشتناکی که چیزی حدود ۲۰ سال پیش رخ داده بود. تصاویری که از این حادثه گرفته شده بود، حاکی از آن بود که هوملندر در حال کشتن و خوردن افراد مختلف است. این تصاویر دقیقا همان سلاح اصلیای است که بویز دربرابر بویز دارند.
- باور (قسمت ۴۴ تا ۴۷):
در این بخش، هوملندر از یک مراسم خاصی که در شهر نیویورک برای مسیحیها (چه ابرقهرمانان و چه طرفداران) برگزار میشد، استفاده کرد تا تمام ابرقهرمانانی را که میتوانستند برای شرکت وات امریکن مبارزه کنند، دور هم جمع کند. او قصد داشت تا با انجام این کار، در صورت درگیری علنی علیه دولت یا ارتش ایالات متحده، قهرمانان آنجا حضور داشته باشند. اینکه چه اتفاقاتی داخل این نشست رخ داد، هنوز مشخص نیست اما اعضای گروه بویز تمام مدت مشغول بررسی و نظارت روی آن بودند. این نشست، زمانیکه هوملندر به یک خانواده یک ماشین جدید را بهعنوان هدیه پیشنهاد کرد، به اوج خود رسید. او پیشنهاد کرد که خودش این ماشین را برای آنها تا در منزلشان میبرد؛ آن هم درحالیکه اعضای خانواده داخل آن قرار دارند.
بااینحال، او بعد از اینکه ماشین را هزاران فیت بلند کرد، خطاب به خانوادهی وحشتزده اعلام کرد که «تنها مرد در آسمان... من هستم». بعد از اعلام این حرف، هوملندر این ماشین را به همراه افرادی که داخل آن بودند، رها کرد. هوملندر همانجا، با گروه بزرگی از دیگر ابرانسانها برخورد کرد تا نقشهها و برنامههایش را محکمتر از قبل پیش ببرد. درست در همین حین، هیویی به این موضوع پی برد که انی در حقیقت همان استارلایت است. او همچنین متوجه شد که انی چطور به تیم سون پیوسته است. بعد از پی بردن به این موضوع، هیویی بهشدت از دست انی عصبانی و ناامید شد و او را ترک کرد.
- مینی سری Highland Laddie (قسمت ۱ تا ۶):
بعد از رویدادهایی که در خط داستانی باور رخ داد، وی هیویی تصمیم گرفت که مدتی را استراحت کند و به خانه خانواده خود که در اسکاتلند بودند، برود. او تصمیم داشت تا در طی این مدت، به زندگی خود فکر کند و به این نتیجه برسد که آیا بهتر است گروه بویز را ترک کند یا خیر.
- آمادگی مناسب و برنامهریزی (قسمت ۴۸ تا ۵۱):
در طی این چند قسمت، داستان انتقام بوچر بهطور کامل آشکار شد؛ همچنین نقش شرکت وات امریکن در رویداد وحشتناک ۱۱ سپتامبر.
- ساحل بربر (قسمت ۵۲ تا ۵۵):
در طی این چند قسمت، هیویی به واسطه گفتههای گرگ مالوری متوجه شد که شرکت وات امریکن در طی ماجرای نبرد آردنن چه نقشی داست و اینکه چطور مالوری تیم بویز را دور هم جمع کرد. مالوری همچنین یک سری از ترسهای شخصی خود را نسبت به نحوه ریاست و هدایت شدن تیم توسط بوچر اعلام کرد. هیویی هم در مقابل در رابطه با انی و همچنین هویت ابرقهرمانی او توضیح داد.
- The Big Ride (قسمت ۵۶ تا ۵۹):
در این دوران، هیویی دوباره به گروه و میدان نبرد بازگشت. او به همراه بوچر به یک مأموریت تحقیقاتی رفتند و قرار بود در رابطه با قتل یک انسان تحقیق کنند؛ ماجرایی که ممکن بود با جک از ژوپیترِ تیم سون، ارتباط داشته باشد. در این دوران، تنش بین این دو گروه تا حد زیادی افزایش پیدا کرد. انگار که یک سری نیروی ناشناخته در تلاش بودند تا آنها را به سمت درگیری مستقیمی با یکدیگر سوق دهند. نتیجه این تنش و درگیری هم این بود که بعد از زمان وقوع حادثه ۱۱ سپتامبر، در هر دو گروه، اولین تلفات به وجود آمد.
- مینی سری Butcher, Baker, Candlestick Maker (قسمت ۱ تا ۶):
در حقیقت همسر بوچر، درکنار خود او به قتل رسیده بود؛ اما نه توسط هوملندر یا دیگر ابرقهرمانان. بلکه این اتفاق توسط جنینی رخ داد که در شکمش قرار داشت و از درون مادرش را درید
در خط داستانی این مینی سری، بوچر به شهر لندن بازمیگردد تا بدن پدر مرحومش را مشاهده کند. همین بازگشت و برخورد با جسد پدرش باعث میشود تا او به یاد گذشته بیفتد و برایش یادآوری شود که چه اتفاقاتی رخ داد تا او در مسیر انتقامگیری دربرابر ابرقهرمانان قرار بگیرد. بیلی در خانوادهای متولد شده بود که پدر او برای کسب درآمد نانوایی میکرد و ذاتا انسان زورگویی بود. او مدام از همسر خود سوءاستفاده میکرد و نسبت به پسران خود کاملا بیتفاوت بود. به همین ترتیب بیلی همیشه خشن بود و مدام پدرش را مقصر این خشونتها میدانست. زمانیکه پدر خانواده مادرشان را به طرز وحشیانهای کتک میزد، برادر بیلی باید او را به زور مهار میکرد که به قصد کشتن پدرشان کاری انجام ندهد.
بیلی بعد از گذراندن این سختیها و بزرگ شدن، تبدیل به یکی از اعضای نیروی دریایی سلطنتی شد و عصبانیت شدید و عمیق خود را در مسیر مبارزه منحرف کرد و شاهد نبردهایی هم در طی جنگ فالکلند بود. بااینحال، در زمان صلح و آشتی، هیچ راهی برای بیلی وجود نداشت که بتواند خشم خود را در راه درستی خالی کند. به همین دلیل هم مدام وارد درگیریها و مبارزههای مختلف میشد؛ البته همیشه هم نمیتوانست پیروز میدان باشد. سرنوشت باعث شد تا او خیلی زود با فردی به نام «بکی ساندرز» ارتباط برقرار کند. بکی یک مددکار اجتماعی بود که سر راه بیلی قرار گرفت. او یکی از معدود افرادی بود که میتوانست خشم بیلی را تحت کنترل بگیرد و او را آرام کند. به مرور زمان این دو عاشق یکدیگر شدند و بکی، بیلی را تشویق میکرد که دست از نوشیدن و مبارزههای بیهدف بردارد.
بکی به بیلی کمک میکرد تا خشم خود را در راههای مثبت مورد استفاده قرار بدهد. او هنوز هم مثل قبل رک و راست حرفش را میزد اما تاثیر و نفوذ بکی باعث شد که زندگی بیلی چند برابر بهتر شود. این بکی بود که به بیلی، برادر او و همچنین مادرش کمک کرد تا حقیقت را ببینند و متوجه شوند که برای همه بهتر است تا مادر خانواده همسرش را ترک کند. حضور بکی حتی باعث شد تا مادر بیلی هم به موفقیت برسد. بیلی و بکی با هم ازدواج کردند و قصد رفتن به ماه عسل را داشتند اما زمانیکه گروه سون مقابلشان ظاهر شدند، همه چیز تغییر کرد. بکی ناگهان از همه چیز کنار کشید و نسبت به همه چیز بیمیل شد؛ همین اتفاق هم بهشدت بیلی را نگران کرده بود. مدت خیلی زیادی طول نکشید که تمام نگرانیهای بیلی واقعی از آب درآمد.
زیرا یک شب که بیلی از خواب بیدار شد، متوجه شد که شکم و رودههای بکی از درون توسط یک جنین متلاشی شده است؛ جنینی که از درون بدن بکی بیرون آمده بود، در هوا شناور بود و چشمان درخشان قرمز رنگی داشت. این جنین بلافاصله به سمت بیلی حملهور شد و دو زخم سوختگی را هم روی دست او به جا گذاشت اما بیلی خیلی زود به خود مسلط شد و آنقدر این جنین را زد که مرد. درست همان زمان که بیلی بهدنبال پاسخی برای مرگ بکی میگشت، یکی از نمایندههای شرکت وات امریکن به ملاقات او آمد. این نماینده در تلاش بود که به طریقی داستان را مخفی نگه دارد و گزینههای مختلفی مقابل بیلی بگذارد؛ او حتی به بیلی اعلام کرد که او ممکن است به جرم قتل همسرش متهم شود.
بیلی که حسابی از این ماجرا و حرفهای این نماینده عصبانی شده بود، بهعنوان پاسخی با انگشتان خود چشمان این نماینده را کور کرد. بعد از گذشت مدتی مالوری به همراه دفتر خاطرات بکی به سراغ بیلی رفت. بیلی به واسطه این ملاقات مطلع شد که هوملندر مقصر اصلی اهانت، بارداری و همچنین مرگ همسر بوچر بوده است. این ملاقات دقیقا همان زمانی بود که مالوری، بیلی را استخدان کرد که بهعنوان یکی از اعضای ماموریتی به سازمان سیا بپیوندد؛ ماجرایی که بعدها گروه بویز را به وجود آورد. بیلی با اشتیاق زیادی کارهایش را انجام میداد و در تلاش بود که بهعنوان یک مامور تک نفره، در نقش خود رشد کند؛ آن هم بعد از اینکه از مرگ برادرش خبردار شد. زیرا بیلی، برادرش را بهعنوان آخرین نفری حساب میکرد که میتوانست او را متوقف کند. او کار خود را زمانی با پدرش تمام کرد که نفرت بسیار زیاد خود را نسبت به او اعلام کرد؛ آن هم به این خاطر که او، خشم و عصبانیت خیلی زیادی را وارد وجود پسرش کرده بود.
- بر فراز تپه با شمشیرهای هزاران مرد (قسمت ۶۰ تا ۶۵):
در طی این خط داستانی، هوملندر یک کودتای ابرانسانی را علیه واشنگتن دی سی به راه انداخت و رهبری آن را در دست گرفت. بوچر در داخل کاخ سفید با هوملندر برخورد کرد؛ آن هم زمانیکه او مشغول دفن کردن جنازه رئیس جمهور بود. هوملندر در این ملاقات اعتراف کرد که او هیچ خاطرهای از کاری که با همسر بوچره کرده بود و همچنین آن رویدادهای وحشتناکی که تصاویرش منتشر شده، ندارد. رویارویی آنها توسط بلک نوآر تداخل پیدا کرد؛ بلک نوآر در این ملاقات ماسک خود را برداشت و مشخص شد که او یک کلون دیوانه و روانی از هوملند است. درواقع این بلک نوآر بود که به طرز وحشتناکی آن زنان و کودکان را به قتل رساند و همچنین به زن بوچر هم اهانت کرد. او این تصاویر را فرستاده بود تا هوملندر بخ سلامت عقل خود شک کند و کم کم دچار اختلال شود.
هوملندر نمیدانست به این فکر کند که آیا آن جنایات وحشتناک را انجام داده است یا اینکه باور کند که یک شخصیت جداگانه قاتل و جنایتکار دارد. زمانیکه او متوجه شد که کلون خودش، زندگیاش را نابود کرده است، به طرز بچهگانهای خشمگین شد و دیگر چیزی جلودار او نبود. بلک نوآر بلافاصله هوملندر را به قتل رساند اما مدت زیادی طول نکشید که خود بلک نوآر توسط بوچر و تفنگداران دریایی کشته شد. در همین حین، ارتش ایالات متحده خیلی راحت توانستند این کوتاه را از بین ببرند. زیرا اسلحههایی طراحی کرده بودند که میتوانست منبع ترکیب وی و افرادی را که این ترکیب را استفاده کرده بودند، تشخیص دهد. به همین ترتیب هم آنها اسلحه خود را به سمت تک تک افرادی که در ارتش هوملندر قرار داشتند، گرفتند.
- The Bloody Doors Off (قسمت ۶۶ تا ۷۱):
در پی کودتایی که به وجود آمده بود، استیلول در مقابل کنگره ظاهر شد و بردلی را مقصر این فاجعهای که رخ داده بود، دانست. استیلول درواقع بردلی را بهعنوان یک قربانی فدا کرد، آن هم چند سال زودتر؛ زیرا متوجه شده بود که پروژه ابرانسانی وات امریکن در آینده فاجعه بزرگی را به وجود میآورد. در همین حین که این اتفاقات در حال رخ دادن بود، بویز در حال دستوپنجه نرم کردن با بحران مخصوص به خودشان بودند. زیرا واحد آنها منحل شده بود و تابعیت اعضای این گروه همگی خاتمه یافته بود. هیویی در طی این مدت متوجه شد که «جوناه ووگل باوم» هیچوقت خودکشی نکرده بود. او در اصل بهصورت پنهانی به بوچر کمک میکرد تا یک اسلحه بیولوژیکی بسازد.
همه تصور میکردند که هوملندر تمام آن کارهای وحشتناک و کشتارها را انجام داده اما در حقیقت این بلک نوآر بود که کلون هوملندر محسوب میشد و خودش را جای او میزد
این سلاح قرار بود تمام کسانی را که در معرض ترکیب وی قرار گرفتهاند، به قتل برساند؛ از جمله میلیونها انسانی که اصلا ابرقهرمان نبودند و شاید از این موضوع خبر نداشتند. بوچر که پیش از این تمام اعضای دیگر بویز را به قتل رسانده بود، هیویی را به سمت ساختمان امپایر استیت کشاند تا شاهد انفجار سلاح بیولوژیکی ضد-وی باشد. هیویی و بوچر با یکدیگر درگیر شدند و از درون یک پنجره به بیرون پرتاب شدند. همین سقوط باعث شد که گردن بوچر شکسته شود. بوچر که نمیخواست بهعنوان یک فرد کوادریپلژی یا فلج چهار اندام زندگی کند، آنقدر با روح و روان هیویی بازی کرد تا در آخر او را به قتل برساند؛ او حتی به دروغ به هیویی گفت که والدین او را به قتل رسانده است.
- تو من را پیدا کردی (قسمت ۷۲):
در این برهه زمانی، حدود ۶ ماه از ماجراهایی که در ساختمان امپایر استیت رخ داده بود، گذشته است. هیویی خودش را به پل بروکلیل رساند تا هم ادای احترامی به دوستان مرحوم خود بکند و همچنین برای آخرین بار اولتیماتومی را به استیلول و شرکت وات امریکن (حالا با نام American Consolidated شناخته میشد) برای ادامه دادن فعالیت خود بدهد. در همین حین که اتفاقات مختلفی در حال رخ دادن بود، استیلول هم وارد یک شکست ذهنی و روحی شد و مدام به این فکر میکرد که ابرقهرمانان یک «محصول بد» هستند. در این دوران بالاخره هیویی و انی توانستند خوشبختی را پیدا کنند و به یکدیگر بپیوندند.
بکی عزیز:
مدتی پیش یک مجموعه محدود برای این دنیای محبوب معرفی شد که انتشار قسمت اول آن برای ماه آوریل سال ۲۰۲۰ تنظیم شده بود. داستان این مجموعه مربوطبه ۱۲ سال پس از رویدادهای خط داستانی You Found Me است. هیویی بالاخره از انی خواستگاری کرده است تا با یکدیگر ازدواج کنند. مراسم عروسی هم در محل زندگی هیویی یعنی اسکاتلند برگزار شد. بااینحال، هنوز آنها طعم خوشبختی را نچشیده بودند که یک نفر، یک سری اسناد و مدارک خاصی را برای هیویی فرستاد؛ اسنادی که باعث میشد دوباره اسم گروه بویز سر زبانها بیفتد. تمرکز اصلی این اطلاعات، روی بیلی بوچر و همسر او یعنی بکی بود. هیویی خوشش بیاید یا نیاید، گذشتهاش قصد دارد دوباره به زمان حال بیاید و او را مورد اذیت و آزار قرار دهد... آن هم به بدترین روشی که امکان دارد.
نظرات