San Andreas پایانی بر آشوب دوستداشتنی سری GTA
امکان ندارد San Andreas را بازی کرده باشید و خاطرهای از هیاهوی ناب و خالصی که تنها با دزدیدن (یا در اکثر مواقع، استفاده از کد تقلب) یک تانک ایجاد میشد، نداشته باشید. نیم ساعت آشوب مطلق، کوبیدن به ماشینها و زیر گرفتن تقریباً هرچیزی که سر راهتان ظاهر میشد یکی از هدایایی ارزشمندی بود که San Andreas به مخاطبانش ارائه کرده بود. بعد از این تخلیهی انرژی همچنان آن قدر پول در حساب بانکیتان داشتید که به سراغ مأموریتهای نه چندان قانونی این دنیای عظیم بروید. این گونه تجربهها، دقیقاً مصداق جلمهی «خودتان خودتان را سرگرم کنید» بود، تجربههایی که دیگر در نسخههای اخیر سری GTA دیده نمیشود. سال ۲۰۰۱ اولین نسخهی سهبعدی GTA عرضه شد. GTA 3، دهها میلیون نفر را عاشق خود کرد و پیشرفت از یک بازی دو بعدی که تنها یک نما از بالا داشت، به شهر بزرگ لیبرتی سیتی غیر قابل باور بود و سادهترین کارها مثل بالا و پایین کردن خیابانها بسیار لذتبخش شده بود.
چند سال بعد Vice City عرضه شد که حال و هوای دههی ۸۰ را القا میکرد. با این که شاید نه نتوان آن را یک بازی کامل و مستقل دانست و تا حدودی نسخهی کاملکنندهی GTA 3 شناخته میشد، ویژگیهایی را به دنیای این سری آورد که تا سالهای سال ماندگار شدند. هلیکوپترها، امکان خرید خانه و مجموعهی فوقالعادهای آهنگهای راک و جاز این بازی از میراث آن به شمار میروند. اما San Andreas با عرضهی خود انقلابی به پا کرد، این بازی کاری کرد که به سری GTA به عنوان چیزی بیشتر از یک محصول صرفاً سرگرمکننده نگاه کنیم و فرمولی در آن به کار برده شده بود که حتی میتوان به آن به عنوان یک بازی در سبک نقشآفرینی چندنفرهی آنلاین (MMORPG) نگاه کرد. کافی است یک جعبه آبنبات با طعمهای مختلف را روی زمین پخش کنید تا مصداقی عینی از طراحی مراحل San Andreas داشته باشید. همهی طعمهای مورد علاقهی شما در انواع و اقسام گوناگون آن جا هستند و البته آبنباتهایی هم پیدا میشوند که نمیخواهید نزدیکشان شوید. هیچ نظمی وجود ندارد و لازم هم نیست که وجود داشته باشد، شما آزاد هستید هر طعمی را که به نظرتان خوشمزهتر میآید انتخاب کنید.
San Andreas بازی بسیار شلوغی است که شاید از این لحاظ کمی زیادهروی کرده باشد. از طرف دیگر GTA IV به طرز هوشمندانهای این شلوغی نسخهی قبل خود را به ارث برده و باعث شده به سطح جدیدی از مدیریت کلی بازی، آن طور که در بازیهای The Sims دیدیم برسد. سیجی، شخصیت اصلی بازی باید غذا بخورد، برای حفظ تناسب اندام خود ورزش کند و در استفاده از سلاح و وسایل نقلیهی مختلف، مهارت کسب کند. با وجود اینکه کسی از San Andreas به عنوان یک بازی نقشآفرینی یاد نمیکند اما راکاستار موفق شده اثری خلق کند که اصلیترین المانهای این بازیها را همراه خود دارد.
کافی است یک جعبه آبنبات با طعمهای مختلف را روی زمین پخش کنید تا مصداقی عینی از طراحی مراحل San Andreas داشته باشید
تمام این شلوغیها و بینظمیها باعث شده San Andreas به عنوان نسخهای متفاوت در سری GTA شناخته شود. اگر حوصلهی ادامه دادن داستانی بازی را ندارید، بازی با ارائهی حجم عظیمی از مأموریتهای جانبی هیچوقت شما را ناامید نمی کند. سیجی میتواند شرطبندی کند، یک دست بیلیارد بازی کند، به کافهای برود تا بازیهای آرکید را امتحان کند، روابط عاطفی داشته باشد،نقش یک مأمور پست را بازی کند، به کلاس خلبانی برود و مأموریتهای برگرداندن ماشینها را انجام دهد، نسخهی راکاستارِ Crazy Taxi هم در بازی موجود است تا بعد از آن همه کار خلاف، لااقل چند نفر را به مقصدشان برسانید، حتی با وجود اینکه شاید چند نفری را هم در مسیر زیر کنید. اما از طرف دیگر دنیای عظیم و متنوع San Andreas، بیکار ماندن را هم جذاب کرده است.
اگر بعد از هیاهوی شهری نیاز به استراحت داشتید، هیچ مسکنی بهتر از گشت زدن در طبیعتِ به دور از جاده و ساختمان شهرها آن هم در شب نیست و چه بهتر اینکه قطعاتی از جویس نیوتون هم در حال پخش باشد. San Andreas در زمینهی دیگری نیز پیشتاز بازیهای همعصر خود است. شاید این بازی آخرین اثر عظیم و پرخرجی بود که شخصیتهای اصلی آن، سیاهپوست هستند. گرچه تلتیل با The Walking Dead در این زمینه اثرات خوبی بر جا گذاشته است. در حالی که بازیسازها در طول یک دههی گذشته تقریباً هیچ انگیزهای برای رفتن به سمت شخصیتهای سیاهپوست نداشتند (اکثرشخصیتهای اصلی سفیدپوست، با تهریش و مثلاً بامزه هستند) San Andreas ثابت کرد با شنا کردن خلاف جریان آب نیز میتوان به موفقیت دست یافت. استفاده از شخصیتهای سیاهپوست این امکان را به راکاستار داد که شهر ساختگی لوس سانتوس را با ارجاعات گوناگون با فیلمها و سریالها اشباع کند و فیلتر مدرنکنندهای باشد بر داستان دراماتیک شکسپیرگونهی بازی.
اگر بخواهیم رو راست باشیم، باید بگوییم اگر هماکنون به San Andreas برگردید متوجه میشوید که آن جادوی قدیمی دیگر اثر خود را از دست داده است. بیشتر بازیها حتی بعد از گذشت یک دهه، چندان قدیمی و غیرقابل بازی نمیشوند اما در مورد GTA 3 و میاننسخههای بعد از آن، اوضاع متفاوت است. آنها امروزه کهنه به نظر میرسند و دیگر قابل اطمینان نیستند اما ما به راحتی آنها را میبخشیم، چرا که تجربههای به یادماندنی بسیار به ما هدیه کردند. از آن موقع، Saint Row ظهور کرد تا عنصر فراموش شدهی بازیهای راکاستار را زنده کند. هرچه سری GTA به سمت داستانهای تاریک و جدی پیش میرود و قصهی شخصیتهای روانی را روایت میکند، بازیهای وولیشن مَثَل «هرچه پیش آید خوش آید» را هدف کار خود قرار دادهاند و اصلاً قرار نیست داستانی تأثیرگذار ارائه کند. البته که سرگرمیهایی از این دست باید چیزی بیشتر از یک خوشی بیمعنی به کاربر ارائه کنند، اما بیش از ده سال پیش، Grand Theft Auto: San Andreas تعادل فوقالعادهای بین کمدی و درام برقرار کرد. شما در کدام بازی میتوانید شخصیتی پیدا کنید که ابتدا برای همسایهی معتاد خود عزاداری کند و سپس با جتپکی بر دوش سراغ گشتزنی برود؟