بررسی یک تئوری: Finding Nemo: آیا دوری واقعا مبتلا به فراموشی است؟ (قسمت اول)
همه «در جستجوی نمو» را دوست دارند. آخر چرا نباید دوست داشته باشند. با انیمیشنی از استودیوی پیکسار طرفیم که سرشار از تمام ویژگیهای یک انیمیشن درجهیک است؛ از کاراکترهای رنگارنگ و جذاب است تا گسترش دنیای پیکسار به زیر اقیانوسها که تصادفا دربارهی مسائل جدیتری هم است؛ پسری که توسط پدرش مورد توجه قرار نمیگیرد. گروگانگیری توسط ماهیگیران، تحمل فشار فیزیکی و روانی زندانی شدن در یک آکواریوم، بیماریهای روانی برخی کاراکترها و خطرات دنیای بیرون. این قدرت و زیبایی پیکسار را نشان میدهد که چگونه در لایههای عمیقتری از انیمیشنهای شاد و خوشحالش، بچهها را برای چالشها و حقایق زندگی آینده آماده میکند.
اما حداقل دربارهی «در جستجوی نمو» همهچیز همینجا به پایان میرسد. حقیقت این است که در لایههای عمیقتری از این انیمیشن که به سختی میتوان آن را کشف کرد، پیکسار راز شوکهکنندهای را پنهان کرده است که اگر فاش شود، میتواند طرز نگاه ما را به این انیمیشن و یکی از ماهیهای مهمش تغییر بدهد. چه رازی؟ آن ماهی آبیرنگ را به یاد میآورید. همانی که دوست نزدیک نمو و پدرش در طول ماجراجوییشان بود. همانی که زیاد حرافی میکند و فراموشکار بود. همان شخصیتی که پیکسار دنبالهی «در جستجوی نمو» را به او اختصاص داده است. بله، منظورم دوری است. در بررسی این تئوری با مهمترین ویژگی دوری کار داریم: فراموشکاری. به نظرتان آیا نویسندگان پیکسار دوری را فقط برای خلق موقعیتهای کمدی به عنوان یک ماهی فراموشکار طراحی کردند، یا حقیقت چیز دیگری است؟ آیا دوری واقعا فراموشکار است یا در تمام این مدت ما را فریب داده است؟ اسپویلر آلرت: قضیه حسابی بو میدهد!
حتما خیلی از شما همین الان دارید زیر لب غرغر میکنید که این هم یکی دیگر از آن تئوریهای سرکاریای است که بر روی هیچ مدرکی بنا نشده است و موضوع فراموشکاری یک ماهی ساده را الکی جدی گرفته است. اما بگذارید تردیدتان را از طریق تشریح تم اصلی خود فیلم برطرف کنم. یکی از موتیفهای تکرارشوندهی «در جستجوی نمو» این است که ماهیهای کوچک داستان برخلاف تمام شانس کمی که دارند متهاجمهای بزرگتر را دست به سر میکنند. از کوسه گرفته تا انسانها. نمو یکی از آنهاست که پدرش مدام توی گوشش میخواند که او به اندازهی کافی برای بقا در اقیانوس قوی نیست و قادر به شنا کردن نیست و بهتر است به جای ماجراجویی، تمام عمرش را در خانه سپری کند. اما کات به نبرد پایانبندی فیلم و این قدرت شنای نمو است که آنها را در شرف شکار شدن توسط انسانها نجات میدهد. از سویی دیگر مارلین، پدر نمو که کسی او را به خاطر جثه و ظاهرش جدی نمیگیرد، در جریان سفرش برای پیدا کردن پسرش چنان ماجراهای عجیب و غریب و خطرناکی را پشت سر میگذارد تا در نهایت وقتی او به محلهشان برمیگردد، همه از او به عنوان یک اسطورهی بزرگ یاد میکنند و برای گوش دادن به خاطراتش صف میکشند. حتی در پایانِ تیتراژ آخر فیلم، ضعیفترین، عصبیترین و کوچکترین ماهی کل فیلم، یکی از ترسناکترین ماهیهای فیلم را یک لقمه چپ میکند.
تمام اینها به این موضوع اشاره میکنند که ما خودمان و دیگران را نباید دستکم بگیریم. زیرا، همه پتانسیلها و رازهایی دارند که شاید همیشه جلوی چشممان حضور داشته باشند، اما ممکن است هیچوقت متوجهشان نشویم. مگر اینکه برای کشفشان دست به کار شویم. بنابراین وقتی تم اصلی داستان دربارهی پتانسیلهای نهفتهی ماهیها است، چرا ما نباید دربارهی پتانسیل نهفتهی یکی از ماهیهایی که چیز زیادی دربارهاش نمیدانیم، حرف بزنیم. بله، دوری ضعیفترین ماهی کل فیلم است. حداقل در نگاه اول اینطور به نظر میرسد. او دوست و دشمن را به خوبی تشخیص نمیدهد. سر به هوا است. و مهمتر از همه، مبتلا به بیماری «از دست دادن حافظه کوتاه مدت» است. در نتیجه او هیچوقت نمیداند دقیقا کجاست و چه کار میکند. شخصیت اصلی فیلم «ممنتو» (Memento) کریستوفر نولان را به خاطر بیاورید. او حداقل هدفی برای اینکه به حافظهاش فشار بیاورد داشت. اما دوری فقط ماهی تنها و فراموشکاری است که مثل فضانوردی آزاد در فضای بیکران کهکشان بهطرز بیهدفی رها شده است.
آیا دوری واقعا فراموشکار است یا در تمام این مدت ما را فریب داده است؟ اسپویلر آلرت: قضیه حسابی بو میدهد!
دوری مدام تصمیمات مسخره و خطرناکی میگیرد. بدون هیچ ترسی از کوسهها آدرس میپرسد. با اسلوموشن کردن صدایش، وانمود به صحبت کردن با نهنگها میکند و مثل بچهها روی عروس دریاییها بالا و پایین میپرد. او حتی مینهای دریایی را با بادکنک اشتباه میگیرد و فکر میکند کسی مهمانی راه انداخته و او را دعوت نکرده است! خب، چه کسی چنین ماهی نادانی را جدی میگیرد؟ قبل از اینکه جواب بدهید: هیچکس، بهتر است موفقیتهای دوری در طول فیلم را هم فهرست کنیم. چون راستش را بخواهید مهم نیست او چقدر احمق به نظر میرسد، در واقع دوری باسوادترین و بااعتماد به نفسترین ماهی فیلم نیز است. دوری تنها کسی است که بهطرز موفقیتآمیزی با کوسهها حرف میزند و آنها را راضی به گیاهخواری میکند. او شاید نداند مینهای دریایی چه هستند، اما او به خوبی نحوهی شلیک کردن موشک از یک زیردریایی غرقشده را میداند. او تنها کسی است که میتواند متنهای انگلیسی را بخواند. او تنها کسی است که زبان نهنگها را حرف میزند (بله، در ادامه مشخص میشود که دوری با اسلوموشن کردن صدایش راستیراستی به نتیجه میرسد.) دوری تنها ماهیای است که با دیدن مرغهای دریایی میداند باید مخفی شوند و نهایتا دوری همان کسی است که نمو را پیدا کرده و او را به پدرش میرساند. خب، معمای بزرگ فیلم و چالش بزرگ ما این است که چگونه ظاهر سادهلوح دوری را با رزومهی موفقیتآمیزش تطبیق بدهیم؟ برای پیدا کردن جواب باید به روم باستان سفر کنیم و تاریخ زندگی امپراطوری به اسم کلادیوس را بررسی کنیم!
آره، میدانم کمی عجیب میرسد، اما صبر داشته باشید. کلادیوس بین سالهای ۴۱ تا ۵۴ (بعد از میلاد مسیح) امپراتور روم بود. در کودکی او به خاطر بیماری ناشناسی مبتلا به لنگی پا و ناشنوایی خفیف شد. به همین دلیل خانوادهی ثروتمندش او را به خاطر اینکه مایهی ننگ خانواده بود، دور از چشم عموم نگهداری میکردند. یک چیزی در مایههای رفتاری که تایوین لنیستر با تیریون داشت. اما جالب این است که همین مشکلات جانِ کلادیوس را در جریان جنگهایی که تایبریوس و کلالیگولا به پا کردند نجات داد. چون دشمنان او را به عنوان تهدید جدی نمیگرفتند. اما کسانی که خانواده او و دیگر جانشینان امپراتوری را کشته بودند، نمیدانستند برخلاف محدودیتهای فیزیکی کلادیوس، او متفکر سیاسی درجهیکی است. درست مثل تیریون لنیستر. خلاصه، بعد از اینکه کلالیگولا ترور شد، کلادیوس به امپراتوری رسید و روم زیر فرمانروایی او به روزهای شکوهاش بازگشت و امپراتوری باز دوباره به وحدت رسید. حالا سوال این است که همهی این درسهای تاریخی چه ربطی به یک ماهی کارتونی دارد؟ خب، مسئله این است که دوری هم مثل کلادیوس از محدودیتهای فیزیکی برای عقب راندن تهدیدهای احتمالی استفاده میکند. اما برخلاف کلادیوس، او واقعا این محدودیتهای فیزیکی را ندارد! بله، درست شنیدید: دوری از ضعف حافظهی کوتاه مدت رنج نمیبرد و در حقیقت در طول فیلم او دارد همهی ما را فریب میدهد. نگذارید این ماهی دوستداشتنی با آن صورت خالخالی بامزهاش گولتان بزند. مدارک محکمی علیه او وجود دارد و حتی اگر شما از حقتان بگذرید، من نمیگذارم کسی که با دروغگویی با احساسات من بازی کرده بود، قسر در برود!
در حال حاضر تنها کاری که باید بکنیم، این است که خصوصیات بیماری «فراموشی» را فهرست کرده و آن را با رفتار دوری مقایسه کنیم تا ببینیم آیا او در حال وانمود کردن بوده، یا واقعا فراموشکار است. در واقع، دو نوع فراموشی وجود دارد: (۱) فراموشی رتروگرید و (۲) فراموشی آنتروگرید. در فراموشی رتروگرید فرد تمام چیزهایی که قبل از حادثه برای او اتفاق افتاده است را فراموش میکند. کسی که فراموشی رتروگرید رنج میبرد، میتواند خاطرات جدیدی ایجاد کند، اما خاطرات قبل از حادثه را به یاد نخواهد آورد. این نوع فراموشی معمولا بر اثر ضربهی مغزی ایجاد میشود. مخصوصا ضرباتی که به ناحیهی هیپوکمپس مغز وارد میشوند. وضعیت جیسون بورن را به یاد بیاورید. جیسون بعد از اینکه مورد اثبات گلوله قرار میگیرد و رها میشود، مبتلا به فراموشی رتروگرید میشود. یعنی او هیچ چیزی دربارهی اینکه چه کسی است و چه کاره است نمیداند. کسانی که به فراموشی رتروگرید مبتلا هستند، اطلاعات عمومی را به خاطر میآورند، اما در زمینهی جزییات مشکل دارند. بنابراین کسی مثل جیسون بورن کماکان نحوهی استفاده از فنون رزمی را بلد است، اما نمیتواند نام کسی که فنون رزمی را به او آموزش داده را به خاطر بیاورد.
اما فراموشی آنتروگرید که به «از دست دادن حافظهی کوتاه مدت» هم معروف است، همان نوع فراموشیای است که دوری «احتمالا» به آن مبتلاست. در فراموشی آنتروگرید، فرد قادر به ایجاد خاطرات جدید نخواهد بود، اما خاطرات قدیمی قبل از حادثه بدون مشکل باقی خواهند ماند. به عبارتی دیگر، کسی که مبتلا به فراموشی آنتروگرید است، شاید بتواند جزییاتِ کفگیری که معلم دبستانش با استفاده از آن بچهها را کتک میزد را به یاد بیاورد (بله، یکی از معلمهای مدرسه من واقعا با یک کفگیر چوبی ما را ادب میکرد!)، اما نمیتواند چیزی که بیست دقیقه پیش برای ناهار خورده است را به یاد بیاورد. یکی دیگر از ویژگیهای فراموشی آنتروگرید این است که مبتلایان حقایق اعلامی (Declarative) را فراموش میکنند، اما در به خاطر آوردن چیزهایی که بر اثر تمرین و تکرار زیاد یاد گرفتهاند مشکل ندارند. برای توضیح بهتر این موضوع، بیایید سری به مشهورترین پروندهی فراموشی آنتروگرید تاریخ بزنیم.
چیزی که پروندهی او را کمی مرموز میکند این است که او بعضی چیزها را به خاطر میآورد
در سال ۱۹۵۳ بیماری به نام هنری گوستاو مولایسون (عکس بالا) که مبتلا به صرع بود تحت عمل جراحی لابکتومی قرار گرفت. یعنی جراحان بخشی از مغزش را جدا کردند. متاسفانه اگرچه حراجی در رفع صرع هنری موفقیتآمیز بود، اما به فراموشی آنتروگرید منجر شد و باعث شد تا هنری دیگر قادر به تولید خاطرات جدید نباشد. هنری به حل جدول علاقه داشت. بعد از جراحی، هنری قادر بود به سوالاتی که مربوط به اتفاقات قبل از جراحیاش میشد جواب بدهد، اما برای جواب دادن به سوالاتی که مربوط به اتفاقات بعد از حراجی میشد، مشکل داشت. با این حال، هنری کماکان قادر بود اطلاعات جدید را بدون آگاهی به دست بیاورد. مثلا دانشمندان هرروز به هنری یک پازل مارپیچ میدادند تا حل کند و روز بعد از او میپرسیدند که آیا حل کردن چنین پازلی را به خاطر میآورد یا نه. هنری اگرچه هیچ چیزی دربارهی پازل نمیدانست، اما میتوانست آن را بهتر از روز قبل حل کند. بهطوری که هر روز سرعتش در حل کردن پازل بیشتر و بیشتر میشد. یعنی او با اینکه حل کردن چنین پازلی را به خاطر نمیآورد، اما در انجام دادن آن سریعتر میشد.
خیلی خب، این اطلاعات چه ربطی به دوری دارد؟ خب، همانطور که گفتیم اکثر علائم فراموشی آنتروگرید در دوری هم دیده میشود. مثلا در صحنهای که او در حال هدایت مارلین به سمت قایقی است که نمو را شکار کرده، دوری ناگهان فراموش میکند که مارلین چه کسی است و از او میخواهد تا او را دنبال نکند. فراموش کردن نام یک فرد، یکی از حقایق اعلامی است که با خصوصیات فراموشی آنتروگرید جور درمیآید. تازه، نباید فراموش کنیم که دوری کلا با به یاد آوردن اسمها مشکل دارد و نمو را بارها فابیو، چیکو، بینگو، هارپو و اِلمو صدا میکند. دوری همچنین در به یاد آوردن رویدادهایی که به تازگی اتفاق افتادهاند هم مشکل دارند. مثلا در صحنهای که آنها تحت تعقیب کوسه هستند، در وسط فرارشان او کاملا فراموش میکند که در حال فرار کردن از دست یک کوسه بوده است. یا وقتی دوری و مارلین عینک شنا را گم میکنند، دوری به یاد نمیآورد که چه چیزی را گم کردهاند. تمام اینها علائمی است که دربارهی از دست دادن حافظهی کوتاه مدت صدق میکند. درست مثل وضعیت هنری.
با این همه، چیزی که پروندهی او را کمی مرموز میکند، این است که او بعضی چیزها را به خاطر میآورد. مثل جملهی موردعلاقهاش (فقط به شنا کردن ادامه بده، ادامه بده، ادامه بده.) یا در نمونهای دیگر دوری به راحتی آدرسی که نمو در آنجا زندانی است را به یاد میآورد. اما اگر فکر میکنید با این سرنخها میتوانیم مچ دوری را بگیریم، اشتباه میکنید. چون براساس سایت ساینتیفیک امریکن، یکی از رایجترین راهها برای بهبود یافتنِ حافظهی کوتاه مدت تلاش برای حفظ کردن چیزهایی که فراموش میکنیم است. در نتیجه، جملهی موردعلاقهی دوری که مربوط به غریزهی بقای او میشود، با این موضوع تطبیق پیدا میکند. چرا که او با تکرار بسیار این جمله، موفق شده با وجود فراموشکاریاش آن را حفظ کرده و همیشه به یاد داشته باشد که برای فرار از دشمنانش باید به شنا کردن ادامه بدهد. مثل شخصیت اصلی «ممنتو» که با تکرار متوالی هدفش که پیدا کردن قاتل همسرش بود، آن را در خاطر نگه میداشت.
اما به خاطر آوردن آدرس چگونه توجیه میشود؟ مسئله این است که دوری آدرس را در طول فیلم بارها تکرار میکند و همین تکرار بسیار آن را در ذهنش حک میکند. سوال بعدی این است که دوری چگونه با اینکه چیزی دربارهی تواناییاش در خواندن زبان انگلیسی نمیداند، قادر به خواندن است؟ خب، موارد متعددی از مبتلایان به فراموشی آنتروگرید وجود دارند که اگرچه مثلا چیزی دربارهی نواختن پیانو نمیدانند، اما وقتی ازشان خواسته میشود تا بنوازند، متوجه میشوند که میتوانند. چون قبل از اینکه حافظهشان را از دست بدهند، معلم پیانو بودهاند. درست مثل هنری که اگرچه چیزی دربارهی حل کردن پازل مارپیچ به خاطر نمیآورد، اما هرروز قادر به انجام آن بود. بنابراین براساس این مدرک علمی، میتوان گفت توانایی دوری در خواندن انگلیسی بدون اینکه چیزی از زمان و نحوهی یاد گرفتن آن بداند، منطقی است و با علائم نوع فراموشیاش همخوانی دارد.
خیلی خب، پس با این تفاسیر به این نتیجه میرسیم که دوری واقعا از مشکل از دست دادن حافظهی کوتاه مدت رنج میبرد و ما الکی خودمان برای رو کردن دستش به زحمت انداختیم، مگه نه؟ چون حداقل طبق محاسبات و بررسیهای ما به نظر میرسد تکتک رفتارهای او با خصوصیات بیماریاش همخوانی دارد. انگار واقعا به نظر میرسد بیدلیل اینقدر هیجانزده بودم! حیف، ظاهرا بعضیوقتها یک کارتون کودکانه دربارهی ماهیهای سخنگو شامل هیچ راز و توطئهی عمیقی نمیشود و فقط دربارهی یک سری ماهی سخنگو است و تمام.
اما نـــه!!!
قبل از اینکه در اوج ناامیدی پروندهی دوری را مختومه اعلام کنیم، هنوز یک جمله مانده که نباید دستکم گرفته شود. در جایی از فیلم دوری به مارلین میگوید: «من یه قایق دیدم.» بله، دوستان بالاخره اولین سوتی دوری را کشف کردیم! سوال این است که چگونه دوری میتواند دیدن قایق را به خاطر بیاورد و بعد آشناییاش با مارلین را فراموش کند. مسئله این است که «دیدن قایق» یک حقیقت است و مبتلایان به فراموشی آنتروگرید همانطور که اسمها را فراموش میکنند، اتفاقات گذرایی مثل دیدن یک قایق را هم فراموش میکنند. بنابراین اگر دوری واقعا فراموشی آنتروگرید دارد، او نباید دیدن قایق را به خاطر میآورد. قضیه منطقی به نظر نمیرسد. پس، طبیعتا تنها چیزی که میماند، این است که فراموشکاری دوری در تمام این مدت ساختگی بوده است. آیا مدارک بیشتری برای اثابت محکمتر این تئوری وجود دارد؟ معلومه که وجود دارد. منتظر قسمت دوم باشید.
نظرات