هری پاتر و ۱۵ نکته درباره خانواده دورسلی ها
داستان هری پاتر، به طور کلی درباره یک «دنیای جادویی» و همه مظاهر هیجانانگیز و خطرناکی است که در آن وجود دارد. با همه اینها، قصه جی. کی. رولینگ و فیلمهای اقتباسی از آن، ارتباط زیادی هم با «دنیای حقیقی» دارند. یکی از به یاد ماندنیترین بخشهای «دنیای ماگلها» دورسلیها بودند؛ نزدیکترین خانوادهای که برای هری باقی مانده بود. عمو ورنون، خاله پتونیا و پسرشان دادلی در واقع ریشه تیره روزیهای زیادی در زندگی قهرمان ما بودند. آنها پس از اینکه والدین هری مردند، سرپرستیاش را قبول کردند و در سرتاسر ۱۱ سال اول زندگی هری، با او به تندی رفتار میکردند. هری از داشتن یک دوران بچگی عادی و مملو از محبت، اسباب بازی و یک اتاق خواب درست و حسابی محروم بود و با او در خانهای که زندگی میکرد، مثل یک غریبه رفتار میشد. به خاطر همین هم بود که وقتی هری فهمید در هاگوارتز پذیرفته شده، چیزی بیش از خوشحالی در نگاهش وجود داشت.
همینطور که داستان پیش رفت، نقش دورسلیها نیز در زندگی هری کمرنگ و کمرنگتر شد. اگر صادق باشیم آنها شخصیتهای چندان محبوبی هم در میان طرفداران نیستند. با این حال، نکات جذاب زیادی در زندگی آنها وجود داشت که اغلب نادیده گرفته شدهاند و حالا در زومجی، قصد داریم ۱۵ نکتهای را که احتمالا درباره دورسلیها نمیدانستید، مرور کنیم.
۱۵. عمو ورنون یک نقش منحصر به فرد را در این سری داشته است
از بسیاری جهات، دورسلیها با رسیدن به پایان داستان محو و گمنام میشوند. در کل، حضور آنها بیشتر به این خاطر بود که قهرمان داستان ما، در تعطیلات تابستانی جایی برای رفتن داشته باشد. گرچه آنها بخشی جدایی ناپذیر در فصلهای اول محسوب میشدند اما حتی همین نقش نیز کم و بیش تا به آخرین نسخه برسیم از موضوعیت افتاد. ما در فیلم هری پاتر و سنگ جادو، در ابتدای کار پروفسور دامبلدور، مکگوناگل و همچنین هاگرید را میبینیم که هری تازه متولد شده را در مقابل درب خانه دورسلیها میگذارند. با این حال ما در کتاب اول، درحقیقت از طریق عمو ورنون وارد دنیای داستانی جی. کی. رولینگ میشویم؛ جایی که او در حال رفتن به محل کارش، با دلخوری و رفتارهای عجیب با دیگران برخورد میکند.
به این ترتیب، ورنون اولین شخصیتی است که در دنیای هری پاتر ملاقات میکنیم؛ او همچنین یکی از چهار شخصیتی است که در کل دنیای هری پاتر، داستان از طریق او روایت میشود. مسلما او باید به خودش به خاطر داشتن چنین نقش منحصر به فردی افتخار کند!
۱۴. اسم خاله پتونیا کاملا توصیف کننده شخصیتش است
در سرتاسر داستان هری پاتر، ما به جزئیات خیلی زیادی از شخصیت «پتونیا دورسلی» دست پیدا نمیکنیم. به عنوان یک شخصیت مکمل، ماهیت وجودی او این است که شوهر نفرتانگیز و کوتهبین خود را سر پا نگه دارد، یا آن پسر به شدت افادهای خودش را نوازش کند! با این وجود، هنوز میتوان نکات زیادی را فقط در رابطه با اسمش پیدا کرد. پیش از این هم خیلی از طرفداران به این نکته اشاره کرده بودند که اسم او و خواهرش لیلی، از اسامی گلها هستند؛ اما افراد کمی سراغ نمادشناسی عمیقتری که پشت آنها وجود داشت رفتند.
نام لیلی، میتواند مفهوم شور و اشتیاق، حرکت، نوسازی و تجدید حیات و همچنین نقش مادری را منتقل کند. همه اینها، بیانگر صفاتی کاملا مثبت هستند و با در نظر گرفتن اینکه بسیاری از شخصیتهای داستان هری پاتر، احترام عمیقی برای مادر قهرمان داستان قائل هستند، رساندن این مفاهیم نیز از طریق اسم لیلی منطقی به نظر میرسد. در سوی دیگر پتونیا را داریم که این اسم اغلب مفهوم رنجش و خشم را منتقل میکند؛ دو صفتی که تقریبا همیشه از خالهی هری مشاهده میکنیم. جی. کی. رولینگ هیچ وقت به صراحت نگفته که این اسامی را به خاطر همین دلایل به دو خواهر داده است؛ با این حال اگر آن همه فکری را که رولینگ پشت همه زوایای داستان خود داشته در نظر بگیریم، این تئوری همچنان در جای خود باقی میماند.
۱۳. دادلی شاید زمانی بهترین کنسول بازی جهان را داشت
هر کسی که ابتداییترین چیزها را در باره سری هری پاتر بداند، این را نیز میداند که دادلی دورسلی یک «اعصاب خورد کن» به تمام معنا بود. از همان ابتدای داستان، هری بارها به آن همه اسباب بازی و گجت بیمصرفی که پسرخالهاش جمع کرده اشاره میکند و اینکه او چقدر کم قدر آنها را میداند. شاید یکی از مظاهر این خلق و خوی دادلی را بتوان در کتاب «هری پاتر و جام آتش» سراغ گرفت؛ جایی که فقط در اعتراض به اینکه از خوردن محدود شده، کنسول پلیاستیشن خود را از پنجره اتاق بیرون میاندازد. این البته یک قسمت طنزآمیز کتاب و خوب برای هری است چون او در ادامه کنسول را برمیدارد و وقتی که کسی خانه نیست با آن بازی میکند.
با این حال، کل این ماجرا حتی در داستان جادویی هم غیر ممکن است. از آنجایی که این وقایع در سال ۱۹۹۴ اتفاق افتاده است، کنسول پلیاستیشن اما در سال ۱۹۹۵ وارد بازارهای بریتانیا شده بود. در هر صورت، در این مورد رولینگ میتواند استدلال کند که برای والدین دادلی، به قدری خوشحال کردن پسرشان مهم بوده که به هر شکلی که شده سفارش خرید این کنسول را به سونی داده و درحالی که هیچ کس این کنسول را نداشته برای دادلی تهیه کردند. شاید هم در اینجا یک «زمان گردان» در کار بوده است!
۱۲. Top Gear برنامه محبوب عمو ورنون بود
در سرتاسر سری هری پاتر، ما خیلی چیزها درباره اینکه دورسلیها از چه چیزهایی بدشان میآید دستگیرمان میشود اما درباره اینکه آنها واقعا چه چیزهایی را دوست دارند اطلاعات کمی وجود دارد. درباره عمو ورنون، چیزهایی که باعث لذت بردن او میشود غیر از صحبت درباره شغلش، به عذاب انداختن هری نیز از جمله تفریحاتش است. مدتی پیش با توجه به صحبتهای رولینگ، چیزهایی که باعث لذت بردن ورنون میشود اما کمی بیشتر شده است!
در سال ۲۰۱۵ و در جریان بحثهای جنجالی در توییتر پیرامون برنامه بریتانیایی «تخته گاز»، رولینگ در آنجا فاش کرد که Top Gear برنامه محبوب ورنون دورسلی نیز بوده است! در واقع عمو ورنون ظاهرا آنقدر طرفدار این برنامه بوده که درخواست برگشتن «جرمی کلارکسون» به عنوان مجری برنامه را هم داده بود. با توجه به اینکه او شیفته اشیاء براق و خودروهای فانتزی است، باید گفت علاقهاش به این برنامه نیز منطقی به نظر میرسد. با این حال، او نیز مثل بسیاری دیگر از طرفداران برنامه باید از برنگشتن کلارکسون شدیدا ناامید شده باشد!
۱۱. پتونیا قبل از اینکه خانم دورسلی شود زندگی دیگری داشت
ما میتوانیم شخصیت «پتونیا دورسلی» را تنها در طول دیگر شخصیتها تعریف کنیم؛ او خاله هری، مادر دادلی و همچنین همسر ورنون است. با این حال جایی در میان همه این نقشها، او قبلتر زندگی خودش را داشته است. گرچه این زندگی به هیچ وجه حتی نزدیک زندگی جادویی خواهرش هم نبوده، اما باید گفت برای خودش، خیلی هم مطلوب بوده است.
از وقتی خواهرش لیلی خانه را ترک کرد تا به «محفل ققنوس» ملحق شود، پتونیا نیز از Cokeworth، شهر کوچکی که در آن بزرگ شده بود خارج شد تا در لندن یک شغل دفتری پیدا کند. او سپس در دورههای آموزش تایپ کردن ثبتنام کرد، فارغالتحصیل شد و در نهایت نیز شغلی را در دفتر ورنون دورسلی پیدا کرد. ورنون که در این زمان یک مدیر اجرایی جوان بود با دورنمای داشتن یک زندگی آرام و قابل پیشبینی از پتونیا خواستگاری کرد. ورنون و پتونیا، پس از این یک رابطه کاملا ساده را تا زمان نامزدیشان در سال ۱۹۷۷ پشت سر گذاشتند. در همه این مراحل، پتونیا یک زندگی به شدت معمولی و عادی داشت و تا جایی که برای همه مشخص است، این دقیقا زندگی بوده که همیشه هم میخواسته است.
۱۰. حمله دمنتور به دادلی، زندگی او را برای همیشه تغییر داد
به عنوان یک قاعده کلی، دورسلیها هر کاری از دستشان بر میآمد انجام دادند تا از دنیای جادوگری هری فاصله بگیرند. درفیلم «محفل ققنوس»، وقتی که دمنتورها در «لیتل وینجینگ» فرود آمدند دادلی نیز با آن روی جادوی سیاه رخ به رخ شد. او که مورد حمله یک دمنتور قرار گرفت، گرچه هری دخالت کرد و پسرخالهاش را از بوسه مرگبار این موجود نجات داد اما در ادامه داستان، حیرتی که در چهره دادلی وجود داشت به وضوح مشخص بود. در این مقطع، ما چندان از تجربهای که دادلی پشت سر گذاشت آگاه نشدیم، اما به گفته جی. کی. رولینگ این واقعه عمیقاً او را تغییر داد.
به گفته نویسنده، زمانی که دمنتور بر افکار و احساسات دادلی چیره شده بود، او مجبور به درک روش برخورد خودش با دیگران، خصوصا پسرخالهاش هری شد. با دیدن اینکه خودش واقعا چه شخصیتی دارد - یک زورگو که به شکل مستمر و بیرحمانه، تنها برای تفریح خودش به دیگران آزار میرساند - او عمیقا تحت تأثیر قرار گرفته بود. از آن زمان به بعد، دادلی با خودش عهد بست تا رفتار بهتری با دیگران داشته باشد. او هیچ وقت با هری صمیمی نشد، اما از شدت آن خصومت مطلقی که میانشان وجود داشت کم شده بود.
۹. نفرت عمو ورنون از هری به عقبتر بر میگردد
درست است که هر مجموعه داستانی به یک ضدقهرمان نیاز دارد، اما باید گفت هری پاتر زیادی از اینها داشت! با حضور یک معلم ترشرو یا همکلاسیهای نفرتانگیز و البته، یک جادوگر سیاه مرگبار، قهرمان داستان ما هیچ وقت مشکل کمبود ضدقهرمان نداشته است. با این حال اولین افراد عذابآوری که هری در زندگیاش با آنها مواجه شد، دقیقا اعضای خانوادهای بودند که او را با بیمیلی تمام به فرزندی پذیرفتند و او را تا سالهای بعدی نیز با بدرفتاری بزرگ کردند. جی. کی. رولینگ هیچ وقت در کتابها، صریحا نگفت که علت این بدرفتاری و برخورد سخت با هری چه بوده است. او اما چند سال بعد جزئیاتی از پیشزمینه داستانی را فاش کرد که به فهم این خصومتها کمک میکرد.
به گفته نویسنده، نفرت ورنون از هری به قبلتر بر میگردد، زمانی که او برای اولین بار، با لیلی و جیمز پاتر ملاقات کرد. این دو زوج درواقع برخورد اول فاجعهباری پشت سر گذاشته بودند که درنهایت منجر به این شد که ورنون احساس کند جیمز او را دست انداخته بود. در واقعیت البته آنچه که اتفاق افتاد، این بود که پاتر بزرگ سعی میکرد تفاوت میان واحد پولی ماگلها و جادوگرها را به ورنون توضیح دهد. بعد از این، رابطه دورسلیها با پاترها هیچ وقت ترمیم نشد و ورنون، این احساس ناخوشایند را مستقیما به هری جوان منتقل کرد.
۸. خاله پتونیا در فیلم، با آنچه رولینگ توصیف کرده تفاوت ظاهری دارد
«فیونا شا» کار عالی را در هویت بخشیدن به شخصیت پتونیا دورسلی در فیلمها ایفا کرده است؛ از کنایههای تمسخر آمیزی که به خواهرزادهاش میزد تا آن زمزمههای آرام و بی محتوایی که در گوش پسرش میخواند، او قادر بود بسیاری از صفات ضدقهرمان توصیف شده در کتاب را روی صحنه بیاورد. با این حال از یک جهت مهم، او از نظر ظاهری کاملا متفاوت از همتای ادبیاش به تصویر کشیده شد.
در کتابهای جی. کی. رولینگ، پتونیا به عنوان زنی با موهای بلوند توصیف شده که دندانهای اسبی و گردنی دوبرابر حد معمول دارد (از آنجایی که ظاهرا به شدت نیز لاغر هست، فرض میکنیم منظور از دو برابر بودن سایز گردن مربوط به طول آن است). شا اما در فیلم موهای مشخصاً تیرهای داشت، دندانهایش مرتب و معمولی بود و سایز گردن خیلی عادی هم داشت. مشخص نیست چرا تیم سازندگان در فیلم، موهای او را طوری رنگ نکردند که شباهت بیشتری به شخصیت توصیف شده در کتاب داشته باشد. به هر حال او به عنوان خاله هری نقش خود را بسیار خوب ایفا کرد، طوری که ما به سختی میتوانیم متوجه تفاوتها شویم.
۷. دادلی و هری ارتباط خودشان را حفظ کردند
نیاز به گفتن ندارد که هری پاتر و پسرخالهاش دادلی، هیچ وقت به بهترین دوستان همدیگر تبدیل نشدند. صرف نظر از خصومتی که در بچگی میان آنها وجود داشت، این دو اما ظاهرا وقتی بزرگتر شدند، تلاش کردند تا با یکدیگر صمیمی باقی بمانند. به گفته رولینگ، این دو وقتی بالغ شدند اختلافهایشان را کنار گذاشتند و با یکدیگر «کارت کریسمس» رد و بدل میکردند. به عبارت دیگر، آنها از اتفاقات مهم زندگی همدیگر مطلع باقی ماندند.
دادلی نیز مثل هری ازدواج کرد و همراه با همسرش صاحب دو فرزند شد. آنها حتی تلاش کردند رفت و آمد دورهای با پاترها داشته باشند تا بچههایشان بتوانند با یکدیگر بازی کنند. با این حال باید گفت که این یک رابطه نه چندان جدی است چون آنها مشترکات زیادی ندارند و دادلی و هری، در واقع حرفهای زیادی هم نداشتهاند که با هم بزنند.
۶. بدرفتاری دورسلیها با پاترها، بیش از یک بار اتفاق افتاده است
اگر همان یک برخورد اول وحشتناک را در نظر بگیریم، جای شگفتی زیادی نیست که چرا دورسلیها هیچ وقت به بهترین دوستان پاترها تبدیل نشدند! با این وجود، اینکه پتونیا و ورنون تصمیم به ادامه حذف جیمز و لیلی از زندگیشان گرفتند تا حد زیادی عجیب است. وقتی این دو ازدواج کردند، پتونیا اجازه نداد تا خواهر کوچکترش او را در جشن عروسی همراهی کند. صرف نظر از این رفتار، لیلی سعی کرد تا خواهر و شوهر خواهرش در مراسم خودش و جیمز حضور داشته باشند. اما این تلاشها متاسفانه به جایی نرسید و پتونیا و ورنون، به کل حضور در جشن ازدواج آن دو را تحریم کردند!
پس از این نیز دو خانواده ارتباطی بسیار محدود با یکدیگر داشتند. پتونیا به عنوان هدیه ازدواج، یک گلدان شیشهای برای لیلی فرستاد و لیلی نیز یک یادداشت کوتاه از تولد هری برای دورسلیها ارسال کرده بود. با این حساب، این آخرین ارتباط متقابل میان آنها بود. این خصومت قدیمی، در نهایت با کشته شدن لیلی و جیمز توسط «ولدومورت»، به شکل غمانگیزی به پایان رسید.
۵. پتونیا و اسنیپ یکدیگر را میشناختند و از هم متنفر بودند
در سری هری پاتر، تاریخچههای بسیار زیادی میان شخصیتها وجود دارد. به این ترتیب، میتوان به راحتی فراموش کرد که کدام شخصیتها یکدیگر را میشناختند یا اینکه برای هم چه معنایی داشتهاند. در «یادگاران مرگ» ما همه چیز را درباره ارتباط «سوروس اسنیپ» با لیلی متوجه شدیم و اینکه لیلی چه اهمیت بالایی برای اسنیپ داشته است. در اینجا، یک نکته اغلب فراموش شده در دوستی دوران کودکی آنها، این است که اسنیپ فرصتی برای آشنایی با پتونیا نیز داشته است.
با در نظر گرفتن اینکه پتونیا و اسنیپ مثل همدیگر دارای خلق و خویی ترش هستند، در نگاه اول شاید این طور به نظر برسد که برخورد سختی با یکدیگر داشته باشند، اما این طور نیست؛ پتونیا نگاه از بالا به پایینی به اسنیپ دارد چون او فقیر بود، و در ادامه نیز زمانی که فهمید اسنیپ نیز مثل لیلی، دارای تواناییهای جادویی است، این نگاه به نفرت تبدیل شد. در مقابل، اسنیپ نیز پتونیا را دختری میدید که به شکل باورنکردنی افادهای است و با توجه به اینکه هیچ قدرت جادویی نیز نداشته، آن بینش خودخواهانهای که دارد هم کاملا غیرضروری است. زمانی که لیلی و اسنیپ به هاگوارتز فرستاده شدند، به نظر نمیرسد که پتونیا در کنار هیچ کدام از آنها بوده باشد، اما آن احساس منفی که به اسنیپ داشته، تا زمان بزرگسالی نیز همراهش مانده بود. در «هری پاتر و محفل ققنوس» پتونیا بدون در نظر گرفتن اینکه سالها از او چیزی ندیده یا نشنیده بود، اسنیپ را با عنوان «آن پسر افتضاح» یاد کرد.
۴. دادلی نزدیک بود یک بچه جادویی داشته باشد
در فصل آخر «هری پاتر و یادگاران مرگ»، طرفدران یک نگاه اجمالی به نسل جدید جادوگرانی داشتند که تازه میخواستند وارد هاگوارتز شوند. بچههای هرمیون، ران، هری و جینی نیز در میان این شخصیتهای جوان بودند.
به گفته جی. کی. رولینگ، در اینجا میتوانست یک شخص دیگر نیز در سکوی ¾ 9 وجود داشته باشد؛ آن هم کسی نیست جز دادلی دورسلی همراه با بچه جادوییاش! نویسنده، ایده مواجه شدن هری با بچه پسرخالهاش را در ذهن داشته اما در نهایت تصمیم خود را عوض کرد. منطق پشت این تصمیم نیز به نظر روشن است. درست است که حتی، تصور کنار آمدن خاله پتونیا و عمو دادلی، با این حقیقت که نوهشان در راه هاگوارتز است لذتبخش است، اما تا جایی که به نگرانی رولینگ مربوط میشود این اتفاق غیر ممکن است. گرچه خون جادوگری میتوانسته از طریق پتونیا منتقل شود ولی به نظر DNA صد در صد ماگلی عمو ورنون، این احتمال را به کلی از بین برده است.
۳. پتونیا به نظر پشیمانیهای زیادی دارد
در ظاهر، خاله پتونیا در سرتاسر داستان هری پاتر، شخصیتی بود که میشد کمترین همزادپنداری را با او داشت. از بین رفتار بد او با هری تا دید تحقیرآمیزش به دنیای جادوگرها، چیز زیادی در او وجود نداشت که طرفداران کتابها و فیلمها بخواهند با آن ارتباط برقرار کنند. با همه این اوصاف، پتونیا اما یک هیولای به تمام معنا هم نبود.
در یکی از سکانسهای حذف شده فیلم «هری پاتر و یادگارارن مرگ ۱»، خاله پتونیا در حالی تنها و غمگین، در اتاق پذیرایی خانهاش ایستاده که به خاطر از دست دادن زندگی که یک زمان داشته تأسف میخورد. او سپس هری را با گفتن جملهای سورپرایز میکند؛ اینکه این تنها هری نبوده که عزیزانش را در شب حمله ولدمورت از دست داده، بلکه خودش نیز، آن شب خواهرش را از دست داد.
ما این موضوع را نیز میدانیم که پتونیا، زمانی که فهمیده بود خواهرش یک جادوگر است به پروفسور دامبلدور نامه نوشت و از او خواست تا او نیز در هاگوارتز پذیرفته شود. رولینگ، این ایده را در ذهنش داشت که یک خاله پتونیای مهربان شده، داستان را عمق بخشیده و نقاط مبهم میان حسادتهایش به لیلی و در نتیجه قطع کلی رابطهشان را به این شکل روشنتر کند. در عوض نویسنده تصمیم گرفت تا پایان داستانی پتونیا را بیشتر باز بگذارد؛ اینجا جایی است که طرفداران، میتوانند نتیجه گیری خودشان را از اینکه پتونیا تا چه حدی از شیوه رفتارش با لیلی پشیمان است داشته باشند.
۲. چهره دادلی تا آخر فیلم به کلی تغییر کرد
یکی از مهمترین صفاتی که برای دادلی دورسلی تعریف شده سایز او است! در کتابها، او بیش از اینکه طول داشته باشد، عریض توصیف شده و در فیلمها نیز مکررا علاقه شدید او به غذا خوردن نمایش داده میشود! «هری ملینگ» که نقش دادلی را در فیلمهای این مجموعه بازی کرده است، در دورهای چربیهای بدنش را آب کرده و لاغر شده بود. به این ترتیب نیز در زمان ساخت فیلم، تهیهکنندگان با معمای جدیدی مواجه شدند. اودر مصاحبهای گفته بود که برای فیلم «زندانی آزکابان» مجبور به پوشیدن لباس مخصوصی بود تا چاق بودن کاراکتر قابل نمایش باشد. تا زمان ساخت «یادگاران مرگ» نیز ملینگ به قدری وزن کم کرده بود که سازندگان درنهایت تصمیم به تغییر بازیگر این نقش گرفتند.
پس از این، فیلمسازان برای ایفای نقش دادلی تصمیم به استفاده از بازیگر «نویل لانگباتم» گرفتند، و او را با لباس مخصوص چاق کردند. در نهایت نیز سکانس مرتبط با دادلی از فیلم نهایی یادگاران مرگ حذف شد تا طرفداران از دیدن این بعد از جادوی سینما محروم شوند. ملینگ این روزها نیز به عنوان بازیگر فعالیت میکند.
۱. خیلی از داستان دورسلیها هیچ وقت نمایش داده نشدند
سری فیلمهای هری پاتر، از نظر مقدار حذفیات بخشهای داستانی و فرعی نسبت به منبع اصلیاش نیز بسیار معروف است. از کل کاراکترها گرفته تا جزئیات پبشزمینه فیلمها، اقتباس سینمایی ساخته شده از دنیای جادویی جی. کی. رولینگ، گاهی اوقات در مشابهتها برای طرفدارانی که کتابهای مجموعه را خواندهاند کمی توی ذوق میزند.
شاید یکی از بزرگترین نمونهها برای این موضوع، بخشهای داستانی مرتبط با خانواده دورسلی باشد. در فیلمهای «تالار اسرار» و «یادگاران مرگ»، نقش دورسلیها به شکل قابل توجهی کوتاهتر از همزادهای ادبی خودشان بود و در فیلمهای «جام آتش» و «شاهزاده دو رگه» نیز نقش آنها به کل در فیلمها حذف شد. این البته واقعا به این معنی نیست که دلتنگ آنها شویم؛ آن رفتارهای نامناسبی که دورسلیها در این سری با هری پاتر داشتند، رفته رفته خستهکننده شده بود. هری نیز از وقتی که ارتباطاتش با هاگوارتز و دوستانش ثبات کافی پیدا کرد، به نظر اهمیت روابطش نیز با دنیای ماگلها کم شده بود. با همه اینها، طرفداران سری هری پاتر، همچنان فیلمها را به خاطر حذف بخشهای طنزآمیز عمو ورنون، دادلی، خاله پتونیا یا شخصیتهای دیگر دنیای جادوگری که در کتابها وجود دارند سرزنش میکنند.
نظر شما درباره دورسلیها در سری هری پاتر چیست؟ صرف نظر از اینکه دوستشان دارید یا از آنها بیزار هستید، آیا جذابیت این سری بدون وجود آنها هم ممکن بود؟
نظرات