چرا برای آغاز فصل ۷ سریال Game of Thrones تا به این اندازه هیجان داریم؟
«بازی تاج و تخت»، از همان روزهای آغازین پخشش که هنوز تا به این اندازه طرفداران زیادی نداشت و تازه راهش را به دنیای تلویزیون باز کرده بود، به عنوان سریالی معرفی شد که قرار است تا نقطهی انتهایی قصهاش که تنها میدانستیم در آیندهای نامشخص فرا میرسد، هیجانانگیز و خواستنی باشد و در عین حال، تک به تک اپیزودهای فعلیاش را نیز با دقت و زیرکی و سرشار از جذابیت، تقدیم مخاطبان کند. سریالی که هم درامش به شکلی مثالزدنی، شخصیتها را تکامل ببخشد و هم جنگها و رودرروییهایش را معنادار و ارزشمند نشان مخاطبان دهد. اینها باعث شد که تمامی فصلهای این سریال، در عین آن که به سبب پیشرفت منظم و خارقالعادهی داستان و ورود به بخشهایی جدید و تازه از آن، انتظارات و هایپ مخاطب را به نقطهی انتهایی میرساندند، با استفاده از کهنالگوهای خاص و محبوب اثر نیز وی را برای دیدن همان فرمول شگفتانگیز به کارگرفته شده در اپیزودهای قبلی هیجانزده نگه دارند. در حقیقت، تا قبل از رسیدن به هفتمین فصل از سریال، ما همواره به دو جهت برای تماشای فصل تازهی آن، شور و اشتیاقی شگفتآور داشتیم: نخست آن که میخواستیم مجددا همان دنیای زیبای دیدهشده در آن همه اپیزود دوستداشتنی قبلی را در برابرمان ببینیم و دوم هم این که چشم به نادانستههایی داشتیم که با اطلاعات اندک داستان، تنها با حدس و گمانهایی آنها را شناخته بودیم.
اما برخلاف تمامی فصلهای قبلی، به جرئت باید گفت که ما این دفعه دقیقا یا حداقل تنها به خاطر این دو دلیل انتظار پخش اولین اپیزود فصل هفت را نمیکشیم، بلکه شاید اینبار شخصیتهای دوستداشتنیمان مهمترین (بخوانید تنها) چیزی هستند که در مقابل خود میبینیم. موضوع این است که با توجه به تمامی تریلرها، تصاویر، اطلاعات رسمی منتشرشده و صحبتهای سازندگان سریال، فصل هفتم به هیچ عنوان قرار نیست شبیه به فصلهای قبلی سریال، به پیشبرد روایتش بپردازد. البته بدون شک تا به اینجای کار نیز تک به تک فصلهای Game of Thrones، فضا و داستان متفاوت و خاص خود را دنبال کرده بودند و همواره طیفهایی تازه از رخدادها را به این داستان اضافه میکردند. اما این بار، موضوع از این قرار است که فصل هفتم به معنی واقعی کلمه حتی در لحن و روایت کلی هم بدون شک آنقدر دچار چاشنیهایی از تفاوت خواهد بود که تقریبا میتوان گفت مخاطب قرار نیست به سبب حس آشناپنداری با آن ارتباط برقرار کند و به همین سبب، بیشتر تحت تاثیر فضای داستانی و روایت تند و سریعتر آن قرار میگیرد. پس با این اوصاف، عجیب نیست اگر بگوییم تقریبا نخستین علت بیانشده برای هیجانزده بودنمان در زمان پیش از شروع فصلهای قبلی سریال، این بار تقریبا مصداقی ندارد و به جز باور و حس مثبتمان به اثر، نمیتواند تاثیر دیگری بر خلق این هیجانات بگذارد.
شاید اینبار برای هیجانزده بودن، شخصیتهای دوستداشتنیمان مهمترین (بخوانید تنها) چیزی باشد که در مقابل خود میبینیم
از طرف دیگر، فصل هفتم به هیچ عنوان قرار نیست سر و شکل فصلی سرشار از خلق راز و رمزهای تازه را داشته باشد و بدون شک اغلب محوریت آن بر برطرف کردن نادانستهها و پرداختن به چیزهایی خواهد بود که مدتها است انتظارشان را میکشیم. این یعنی ما در این فصل برخلاف گذشته که بیشتر برای یافتن جوابهای سوالاتمان تماشای فصلی تازه را آغاز میکردیم، تقریبا با کمترین سوال ممکن انتظار تماشای رخدادهای مهم، تعیینشده و تاثیرگذاری را میکشیم که در تمامی این سالها از حضورشان آگاه بودیم. نتیجهی این هم چیزی نیست جز آن که حالا خود را در حالتی پیدا میکنیم که تقریبا دومین دلیلی را که در سالهای قبل ما را برای تماشای فصل بعدی هیجانزده میکرد نیز در حد و اندازهای بسیار کمرنگتر در برابر خود میبینیم. پس با توجه به تمامی اینها، نوبت به پاسخ به سوال اصلی مقاله میرسد که چرا ما و اغلب طرفداران برای فرا رسیدن هفتمین فصل سریال این چنین هیجان وصفناپذیری را با خود یدک میکشیم که مثل و مانندش را تا به هیچ یک از فصلهای قبلی تجربه نکرده بودیم؟ سوالی که پاسخش را به جای تریلرها و تصاویر تبلیغاتی فصل هفت، باید در ۶۰ اپیزود جذاب قبلی جست و جو کنیم. جست و جویی که پاسخ به آن را با توجه به اصلیترین ویژگیهای شکلدهندهی Game of Thrones، در دستهبندیهایی گوناگون بررسی میکنیم.
وعدههای پیشین
همانطور که اغلب مخاطبان سریال به یاد دارند، در نقاط انتهایی فصل ششم «بازی تاج و تخت» سازندگان یکی از برترین و غمانگیزترین سکانسهای اثر را تقدیم بینندگانشان کردند. سکانسی که نه با خونریزی و جنگ و حملهی وایتواکرها، بلکه تنها با توجه به یک دیالوگ که مابین سانسا و جان برقرار شد، دل حجم بالایی از طرفداران را به دست آورد. جایی که این دو وقتی با باور به تمامی ترسها و هراسهایی که با آمدن زمستان از راه میرسد، از رسیدن حقیقی آن حرف میزنند. چیزی که بدون شک عنصر داستانی مهمی است. رخداد بزرگ است. قرار است آورندهی شبهای تاریکی برای وستروس باشد. اما خواه یا ناخواه باید پذیرفت در آن سکانس حکم چیزی را ندارد که به جلب نظر مخاطب میپردازد و در آنجا همهچیز محدود به یک دیالوگ میشود: «بابا قولشو داده بود نه؟». همین موضوع، به سادگی نشان میدهد که سریال در فصل هفتم با ادامهی این مسیر به کدامین سو خواهد رفت. نقاطی که ما دوستشان داریم چون کاراکترهایمان از رسیدنشان آگاهمان میکردند و زمستانی که به سبب وعدهی همیشگی ادارد استارک، تا این اندازه شگفتانگیز به نظر میرسد. اینها عناصری هستند که نمیتوان از یک داستان گرفت. چون وقتی در نهمین اپیزود سریال، کاراکتری با این حجم از کاریزما و جذابیت را میکشید تا قوانین اثرتان را به مخاطب بیاموزید، در هر لحظهای بعد از آن اشخاصی را دارید که تنها با شنیدن نام لرد وینترفل مو به تنشان سیخ میشود. چه برسد به آن که تحقق شعار همیشگیاش را ببینند. اینها در سادهترین بیان ممکن یعنی آن که این روزها بازار داغ «بازی تاج و تخت» به خاطر رسیدن زمستان تا این اندازه داغ نیست، بلکه برای بسیاری از افراد تحقق حرف دائمی کاراکتر محبوبشان چنین جذابیتی را خلق کرده است.
حال این موضوع را به کاراکترها و شخصیتهای گوناگون سریال در جایجای وستروس بسط دهید تا متوجه شوید چه حجمی از اتفاقات انتظارمان را در فصل هفتم میکشند. اتفاقاتی که بعضی از آنها به مانند مورد بالا هم به سبب اهمیت خودشان و هم به سبب دلتنگی ما برای کاراکترهایمان جذبمان کردهاند و بعضی از آنها تنها به سبب ذاتشان جذاب هستند. مانند به حقیقت پیوستن روایتی که ننهی پیر برای برن که در نخستین لحظات سریال انجام داد. جایی که او حرف از عنکبوتهای یخی، خوردن بچهها توسط مادرانشان و گندیدن جنازهی پادشاهان در قصرهای پر زیورشان زد و چشم مخاطب را به دنیایی باز کرد که مدتها بعد به شکلی صحیح با آن آشنا شد. افزون بر این به سبب روایت مناسب سریال، اطلاعات ما از شب طولانی (به عنوان یک مثال از تمامی رخدادهای مهم آینده) هرگز به اینها محدود نشد. یک دزد دریایی در دراگوناستون هم از آن برای ما حرف زد و یک بانوی سرخ نیز مدتها داستانهای خودش از آن را بر زبان آورد و به سبب تمامی اینها، ما نیز به نقطهای رسیدیم که برای هر رخداد بزرگی در آینده به مانند کاراکترها یک سری اطلاعات و تئوری داریم و بدون شک در اوج همذاتپنداری، در کنار آنها این اتفاقات را تجربه میکنیم. منظورم این است که برخلاف تصورمان حتی برای چنین مواردی که کاراکتری دوستداشتنی و خاص پشت وعدههای دادهشده نباشد نیز، ما به خاطر تجربه کردن تمامی وعدهها همراه با انواع و اقسام کاراکترهای داستان است که هیجان داریم. وگرنه همین حالا هم میتوانید تئوریهای شب طولانی را بخوانید یا پوسترهایش را نگاه کنید! پس باید بپذیریم که این هیجان، حاصل مدتها وعده دادن از سوی کاراکترهای گوناگون و شخصیتپردازی تک به تک آنها به شکلی بی مثل و مانند است و همراه کردن مخاطب با آنها در طول مدت زمانی طولانی چیزی است که وی را برای تماشای فصل هفت شگفتزده میکند؛ نه تماشای یک فرمول قدیمی یا حل کردن چند تئوری!
از حرامزادهای در قلعهای سرد تا پادشاه شمال
مسیر غیرقابل انتظاری و پر پیچ و خمی که برای دنریس اتفاق افتاد، دختری را که تنها در درگون استون به دنیا آمده بود را به معنی واقعی کلمه «طوفانزاد» کرد
برخلاف تصور حجم بالایی از مخاطبان، فصل هفتم نه به سبب رساندن مخاطب به مقصد و نقاط انتهایی داستان، بلکه به خاطر مسیری که تا به اینجای کار با این اثر پیمودهایم به این اندازه هیجانانگیز به نظر میرسد. چون آنچه که بیشتر از نشستن دنریس تارگرین بر تخت پادشاهی محل تولدش ما را برای تماشای این صحنه هیجانزده کرده، تصویری است که ما از این کاراکتر در ۶ فصل قبلی به یاد داریم. آنجایی که شخصیتی بیآزار و پر از ترس که نهایت آرزویش زندگی در خانهای با درب قرمز بود به سبب دیوانگی برادرش قرار بود مورد تعارض قرار بگیرد و هرگز به چیزی جز یک همسر برای کال تبدیل نشود. شخصیتی که وقتی رابرت براتیون حرف از به قتل رساندنش میزد، به خنده میافتادیم و صرفا به عنوان کاراکتری مهربان که در حال نشان دادن بخشهایی دیگر از دنیای مارتین به مخاطبان است نگاهش میکردیم. اما همین شخصیت وقتی درون آتش قرار گرفت و پا به پای تخمهای اژدهایش سوخت، به عنوان مادر اژدهایان متولد شد و چیزی که این قصه را جذاب کرد آن بود که این تازه شروع بزرگترین مشکلات و سختیهایش بود. او پس از عبور از کارث و دیگر شهرهای آزاد و مورد قضاوت مردمشان قرار گرفتن، یک روز در اوج طرفدار بودن و در عین حال مشاهدهی دنیایی تنفر را درک کرد و روز دیگر، دغدغهاش نگهداری شهرهای فتحکردهاش بود. یک روز همه آن را مادر صدا میزدند و روز دیگر در برابرش به او گفتند که او یک ظالم مثل همگان است. اینها دختری را که صرفا در دراگوناستون به دنیا آمده حالا واقعا «طوفانزاده» کرده است و از وی کاراکتری ساخته که میتوان پیروزی یا شکست و جنگ وی در بارانداز پادشاه را تماشا کرد. چون پستی و بلندیهای بسیاری دنریس را به اینجا رسانده و برخلاف حجم بالایی از تصورات، اگر دقت کنیم میبینیم که او بیشتر از آنچه که به دست آورده، از دست داده است. چیزهایی مثل جورا و رویای خانهی قرمز و خانواده را پشت سر گذاشتن، شاید چیز سادهای نباشد؛ اما از وی چیزی را میسازد که لیاقت دنبال شدن توسط مخاطب را داشته باشد.
جان اسنو نیز وضعیت مشابهی را تجربه میکند و این روزها، همه بیش از آن که به خاطر «پادشاه شمال» بودن آن در حال مرگ از شدت هیجان باشند، به مسیر ویژهای که او پیموده نگاه میکنند. جان اسنو راب استارک نبود و هرگز کسی نمیخواست فرماندهی وینترفل را دو دستی تقدیم وی کند و به همین سبب هم بود که برخلاف راب، در یک مهمانی ضیافتی کشته نشد. او شخصی است که به سبب نداشتن جایگاهی خاص در قلعهی پدرش، آن را به مقصد «نگهبانان شب» ترک کرد تا شانسش در خلق زندگی را آنجا امتحان کند. کسی که وقتی آرزو داشت در دستهی رنجرها قرار بگیرد تبدیل به مستخدم شخصی لرد فرمانده شد و رفتارهای خستهکنندهی سر آلیسر تورن و آن حجم از اتفاقات را که نوشتنشان خود مقالهای جداگانه میخواهد، تحمل کرد. اما آنچه که مهم است چیزی نیست جز آن که در فصل هفت، ما فقط به تماشای کاراکترهایی میپردازیم که کسی چیزی را به آنها تقدیم نکرده بود. آنها تماما افرادی هستند که خودشان با جنگیدن برای خواستههای خود به این نقطه رسیدند و این همان چیزی است که فصل هفتم را تا به این اندازه جذاب کرده است. کافی است نگاهی مجدد به تمامی رخدادهای قبلی بیاندازید و ببینید در این فصل چه کسانی داستان را پیش میبرند. اولی که دختری است که داستانش را اندکی بالاتر به طور کامل مرور کردیم. دومی کسی است که وقتی هیچکس قرار نبود به خاطر این کار ستایشش کند، به جای دریافت نام رسمی خاندان استارک، خواست در «نگهبانان شب» به سوگندش پایبند بماند؛ آن هم در حالتی که هنوز نمیدانست قرار است لرد فرماندهی بعدی باشد.
شاید حجم تغییر سرسی به عنوان یک کاراکتر، به شدت بیشتر و دهشتناکتر از چیزی باشد که پروتاگونیستهایی چون جان و دنریس تجربه کردهاند
اما در رابطه با نفر سوم، شاید خیلیها بگویند که نه، سرسی از همان ابتدا هم یک ملکهی بزرگ بوده و خیلی مسیر عجیبی را طی نکرده است. این در حالی است که شاید حجم تغییر سرسی به عنوان یک کاراکتر، به شدت بیشتر و دهشتناکتر از چیزی باشد که پروتاگونیستهایی چون جان و دنریس تجربه کردهاند. چون هر دوی این افراد و تمامی انسانهای دوستداشتنی دیگر وستروس، در جلوههایی متفاوت، همان قصهی از خاکستر تا به اوج را که در همهی داستانها میشنویم با موفقیت طی کردهاند و این در حالی است که سرسی از نظر قوس شخصیتی، یکی از حرکتهای داستانی منحصر به فرد مارتین به شمار میرود. چرا؟ چون او حتی در اوج قدرت و تفکرات دشمنستیزانه، همواره کسانی به جز خودشان را دشمن خطاب میکرد. اما قصه جوری آرامآرام چرخید که در جایی به سادگی هرچه تمامتر بسیاری از انسانهای اطرافش را نیز در آتش سوزاند و به جای سوگواری و گریه با خودکشی پسرش نیز کنار آمد و با لباسی سیاه، بر پیکرهی سیاه تخت آهنین تکیه زد. این یعنی سرسی عکس مسیر کاراکترهایی چون دنریس یا جان را نه در دنیای پیرامونی بلکه در روح و روان رو به تباهیاش طی کرد و به همین سبب است که این روزها تا به این اندازه کنترلناشدنی و خطرناک به نظر میرسد.
با این اوصاف، فصل هفتم فصل تماشای محبوبترین کاراکترهایمان است. تماشای کاراکترهایی که کمتر کسی از آنها دارای هدیهای خدادادی است و تمامشان برای رسیدن به جایگاه خوب یا بدشان جنگیدهاند. از برن استارک که به جای رفتن به خانهاش و پذیرفتن یک پرستاری مناسب و همیشگی که بدون شک با توجه به شرایطش تصمیمی منطقی بود سفر به شمال دیوار را انتخاب کرد گرفته تا دختربچهای که روزی دلمان میخواست مرگ پدرش را نبیند و حالا بزرگترین مدعی برای قتل بزرگان وستروس است. حتی کاراکترهای کمتر شناختهشدهای مانند یورون گریجوی هم که احتمالا در این فصل نقش پر رنگی دارد، بر طبق چیزهایی که شنیدهایم انسانهایی هستند که خودشان، خودشان را به جایگاه فعلیشان رساندهاند. نتیجتا فصل هفتم دیگر قرار نیست دقایقی را به تماشای بازی شاهان و ملکههایی اختصاص دهد که فکرهای زیبا و جذاب دارند و تمام فعالیتشان برای رسیدن به آن جایگاه، متولد شدن توسط مادرشان بوده است! مارتین هنرمندانه چنین انسانهایی را از حضور در برابر شاه شب، محروم کرده است. پس بله، ما به خاطر تریلرها و تصاویر و حرفهای سازندگان تا این اندازه انتظار بیست و پنجمین روز تیرماه را نمیکشیم! بلکه به سبب نزدیک به شصت ساعت خاطره و اطلاعات اینجا هستیم. هرچند ممکن است در جنگ پیش رو، هر یک طرفدار جبههای متفاوت با دیگری باشیم. اما هر آنچه که هست از این که «زمستان دیگر واقعا اینجا است»، اطلاع داریم.
نظرات