اگر یک نفر در دنیای کمیکبوک نیاز به معرفی نداشته باشد، بیشک آن یک نفر آلن مور است. محال است که طرفدار کمیک باشید و تا به حال اسمی از آلن مور کبیر به گوشتان نخورده باشد! نگاه به قیافه عجیب و غریبش نکنید، آلن مور را برخی بزرگترین نویسنده گرافیک ناول تاریخ میدانند. از مهمترین آثار کارنامه آلن مور، میتوان به گرافیک ناول ک مثل کینخواهی (V for Vendetta) و نیز مجموعه کمیک نگهبانان (Watchmen) و صد البته یکی از بحثبرانگیزترین رویاروییهای بتمن و جوکر، یعنی شوخی کشنده یا همان Batman: The Killing Joke اشاره کرد.
کمیک شوخی کشنده یک کمیک تکجلدی به قلم آلن مور و طراحی برایان بولند و محصول سال ۱۹۸۸ میلادی است. این کمیک دو خط داستانی مجزا را همزمان جلو میبرد. خط داستانی اول به زمان حال و رویارویی دیوانهوار بتمن و جوکر میپردازد، جایی که جوکر در تلاش است به بتمن ثابت کند تنها یک بدبیاری، «یک روز بد» کافی است تا موجهترین انسانها نیز به دیوانگی و جنون کشانده شوند. از طرفی دیگر در داستان دوم شاهد روایت سرگذشت جوکر، پیش از آنکه به پادشاه جرم و جنایات تبدیل شود خواهیم بود. آلن مور برای داستان دوم اما از داستان کمیک مرد پشت نقاب قرمز (The Man Behind the Red Hood) که پیشتر باهم مرورش کردیم، کمک گرفته و البته که کمی هم تغییراتی در آن ایجاد کرده است.
هیچکس با اطمینان نمیداند که آیا جوکر در پایان شوخی کشنده بهدست بتمن کشته میشود یا خیر
اما چرا شوخیکشنده انقدر داستانساز شده، چرا آنقدر راجعبه آن بحث میکنند و چرا اینبار رفتار جوکر کمی از قبل سادیستیکتر و آزاردهندهتر بهنظر میرسد؟ جواب سوال آخر کاملاً واضح است، جوکر اینبار برای رسیدن به هدف خود یا آنطور که ادعا دارد برای «رساندن منظورش» به بتمن، سراغ دو نفر از دوستداشتنیترین و البته سادهترین افراد از اطرافیان بتمن میرود. این در حالی است که در این داستان جوکر حتی از هویت بتگرل باربارا گوردون هم خبر ندارد.
کمیسر گوردون و دخترش باربارا را شاید بتوان بعد از آلفرد، نزدیکترین افراد به بتمن دانست. به همین دلیل است که فلجشدن باربارا و شکنجهی کمیسر گوردون شاید بتواند ابزاری مناسب برای به جنون کشاندن بتمن باشد. تا اینجای کار میتوانیم بگوییم که جوکر حداقل در انتخاب قربانی، روی خوب گزینههایی دست گذاشته.
اما بزرگترین مشکلی که پس از بهپایان رساندن شوخیکشنده با آن روبهرو میشوید، پیبردن به سرنوشت جوکر است. هنوز هم که هنوز است هیچکس با اطمینان نمیداند که آیا جوکر در پایان شوخی کشنده بهدست بتمن کشته میشود یا اینکه بتمن باری دیگر به تعهدات و قوانین خود پایبند مانده و جوکر را رهایش میکند. متاسفانه اگر طرفدار هریک از این ایدهها باشید، کمیک تا دلتان بخواهد شواهد و مدارک در اختیارتان قرار میدهد. اما بگذارید نتیجهگیری را به انتهای مطلب موکول کنیم و فعلاً سراغ داستان برویم.
بتمن: شوخی کشنده/ Batman: The Killing Joke/ آلن مور (نویسنده)/ برایان بولند (طراح)
در یک شب بارانی، بتمن را میبینیم که وارد تیمارستان آرکام میشود و بدون آنکه حرفی بزند، از برابر کمیسیر گوردون و افسری که در کنارش ایستاده عبور کرده و خود را به سلول جوکر میرساند. کمیسر گوردون هم البته بیصدا بهدنبالش روانه میشود. روی میز منشی تیمارستان عبارتی نوشته شده: برای کار کردن در اینجا لازم نیست که حتماً دیوانه باشید، البته اگر باشید بهتر است!
سلول جوکر، سلول شماره ۸۰۱ است. بتمن به تنهایی وارد سلول شده و درب پشت سرش بسته میشود. جوکر را میبینیم، پشت میزی نشسته و طبق معمول در حال بازیکردن با کارتهایش است. بتمن درست رو به روی جوکر مینشیند: «سلام، اومدم صحبت کنیم.» بتمن سعی دارد هرطور که شده سرصحبت را با جوکر باز کند؛ به نظر او اگر این دو بخواهند با همین ترتیب ادامه دهند، درنهایت ممکن است یکی از آنها بهدست دیگری کشته شود. به نظر بتمن بهتر است آن دو مشکلات خود را با صحبتکردن حل کنند.
بتمن که میبیند جوکر هیچگونه عکسالعملی به حرفهایش نشان نمیدهد، دست جوکر را محکم میگیرد. با اینکار اثر رنگی روی دستکشش باقی میماند. بتمن خیلی زود پیمیبرد فردی که تا به حال رو به روی او نشسته بوده، نه خود جوکر بلکه یک جوکر قلابی است. همین برای از کوره دررفتن بتمن کافی است. بتمن در حالی که یقهی جوکر قلابی را چسبیده، خطاب به مرد وحشتزده میگوید: «میدونی با این کارت چه جونوری رو آزاد کردی؟ بهم بگو کجاست؟»
خوشبختانه پیش از آنکه بتمن تمام استخوانهای این مرد بینوا را خرد کند، گوردون از راه میرسد و با دیدن موی مصنوعی سبزرنگی که بتمن در دست نگهداشته، خیلی سریع به تمام ماجرا پی میبرد. حالا شاید کمی خشونت از دید کمیسر گوردون هم اشکالی نداشته باشد. بتمن خطاب به مرد میگوید: «برای آخرین بار مودبانه ازت میپرسم... اون کجاست؟»
اما جوکر کجاست؟ درنمای بعد او را در یک شهربازی متروکه، در حال صحبت با مردی میبینیم. گویا جوکر قصد دارد این مکان متروکه و درب و داغان را از این مرد خریداری کند. در جواب سوال مالک که میپرسد آیا قیمت پیشنهادیاش منصفانه است، جوکر که حسابی از ملک خوشش آمده، میگوید: «پول مشکل اصلی نیست... مخصوصاً این روزها!»
بعد از شنیدن جملات بالا از زبان جوکر، شاهد اولین فلشبک داستان هستیم. در این فلشبک جوکر را، سالهای پیش از آنکه به جنایتکاری مخوف تبدیل شود، در حال صحبت با همسرش میبینیم. او که کارمند یک کارخانه تولید کننده مواد شیمیایی بوده، تصمیم میگیرد برای کسب درآمد بیشتر از شغل خود استعفا دهد و کمدین شود! اما گویا کار اجرا هم خیلی خوب پیش نمیرود و این زوج که کودکی هم در راه دارند، بهسختی نگران تامین هزینههای زندگی خود هستند.
در اولین فلشبک کمیک، جوکر را میبینیم که خسته و ناامید به خانه بازگشته و گویا بازهم در اجرای نمایش شکست خورده است. جوکر که دیگر باورش شده یک بازنده واقعی است، در برابر همسر خود اظهار شرمساری میکند و قول میدهد تا پیش از بهدنیا آمدن کودک در راه، سر و سامانی به وضع زندگیشان دهد.
به شهربازی برمیگردیم. جوکر بالاخره تصمیم خود را گرفته و قصد دارد شهربازی را بخرد، حرفها زده شده و هر دو بر سر قیمت ملک توافق کردهاند. حالا زمان آن است که باهم دست داده و معامله را خاتمه دهند، دستدادنی که درنهایت به قیمت جان صاحب ملک تمام میشود! در نمای بعد اما صورت خشک و بهتزده مرد را میبینیم، در حالی که به روبهرو خیره شده و لبخند ترسناکی هم بر لب دارد. سوزن زهرآلودی که جوکر کف دستش کارگذاشته بود، هنگام دست دادن زهر را وارد بدن او کرده است.
بتمن از طرف دیگر در غار خود حسابی مشغول است و سعی دارد بفهمد جوکر اینبار چه نقشهای در سر دارد. خود بتمن هم خوب میداند که تمام این تلاشها بیفایده است و هیچ راهی برای پی بردن به نقشههای جوکر وجود ندارد. بههمین دلیل خطاب به آلفرد که سینی چای را برایش آورده میگوید:« ...من اون رو نمیشناسم آلفرد. بعد از این همه سال هنوز همونقدر میشناسمش که اون هم من رو میشناسه! چطور دوتا آدم میتونن انقدر از هم متنفر باشن، در حالیکه همدیگهرو نمیشناسن؟!»
به خانهی کمیسر گوردون میرویم. باربارا طبق معمول در حال گوش دادن به غرغرهای پدر پیرش است. گوردون فایلهای بتمن را درآورده و مرور میکند. روزنامهای را میبینیم که از خشونت بتمن و شدت جراحاتی که به جنایتکاران وارد میکند حسابی شاکی است! در این میان کسی زنگ در را به صدا در میآورد. حالا گوردون به خاطرهی اولین ملاقات بتمن و جوکر رسیده و باربارا در حالی که میگوید بار اولی که پدرش صورت سفید و موهای سبز جوکر را برای او تعریف کرده تمام شب را کابوس میدیده، به سمت در میرود.
از لای در نیمه باز، صورت جوکر را میبینیم، در حالیکه لبخندی به لب دارد و اسلحهای را به سمت باربارا نشانه رفته. جوکر بدون هیچ حرفی به باربارا شلیک میکند. باربارا به زمین افتاده و جوکر به همراه دو نفر از اعضای دار و دستهاش وارد خانه گوردون میشود.
گوردون به سمت باربارا که غرق در خون روی زمین افتاده میرود. جوکر در حال ریختن نوشیدنی برای خود، توضیح میدهد که به احتمال زیاد باربارا باید برای همیشه راه رفتن را فراموش کند. در پیشزمینه تصویر دو نفر را در حال خارج کردن گوردون از خانه میبینیم. جوکر حالا دوربینی در دست دارد و در حال عکس گرفتن از بارباراست. باربارا از او میپرسد که چرا اینکار را میکند، جوکر در حالی که لیوان نوشیدنی خود را بالا برده جواب میدهد: «میخوام نکتهای رو ثابت کنم! بهسلامتی جنایت!»
بازهم به گذشته میرویم، جایی که جوکر در کنار دو مرد در یک بار نشستهاند. جوکر از دلایل خود برای تندادن به این نقشه میگوید. تعریف میکند که چطور کار خود به عنوان یک تکنسین آزمایشگاه را به امید موفقیت در دنیای کمدی رها کرده و حالا که کار کمدی هم نگرفته، حسابی لنگ پول شده است. به همین دلیل هم حاضر شده که فقط همین یک بار کارخلاف انجام دهد. در عین حال جوکر دائم نگران لو رفتن هویتش هم هست. در اینجا دو مردی که به نظر میرسد نقشه اصلی سرقت را آنها طراحی کردهاند، کلاه قرمزرنگی را نشان جوکر داده و به او میگویند که حین انجام ماموریت، این کلاه را بر سر خواهد داشت و نیازی نیست که نگران لو رفتن هویتش باشد.
پس از برسرگذاشتن کلاه، جوکر باید با عبور از کارخانه تولید مواد شیمیایی که پیش از این در آن کار میکرده، آنها را به محل سرقت یعنی کارخانه تولید کارتهای بازی مونآرک برساند. جوکر با دیدن کلاه میپرسد که آیا این همان کلاهی نیست که ماه پیش، فردی که رد هود نام داشت آن را به سر گذاشته و از یک شرکت یخسازی دزدی کرده بود؟ همدستانش اما جوکر را مسخره کرده و در جواب او میگویند که فردی با نام رد هود وجود خارجی ندارد و آنها فقط چندنفر بودند که ماسک به صورت داشتند. در نهایت اما جوکر پس از شک و نگرانیهای فراوان قبول میکند که با این دو نفر همدست شده و نقشه سرقت را عملی کنند. (درواقع این دو نفر خوب میدانستند که رد هود حقیقت دارد و اتفاقاً دلیل استفاده از این کلاه قرمزرنگ نیز به این دلیل بوده که در صورت لو رفتن، توجه نیروهای پلیس به فردی که کلاه ردهود را برسردارد جلب شود.)
به زمان حال و به بیمارستان محل بستری باربارا گوردون میرویم؛ جایی که بتمن بالاخره از ماجرا مطلع میشود. پزشک توضیح میدهد که گلوله به ستونفقرات باربارا اصابت کرده و بههمین دلیل باربارا تا آخر عمر قادر به راهرفتن نخواهد بود. گویا یکی از همکلاسیهای باربارا، او را در حالی که خونین کف زمین افتاده و در وضعیت اسفناکی بهسر میبرده، پیدا کرده و به بیمارستان میرساند. با پیدا شدن درب لنز دوربینی در محل حادثه که البته به هیچ یک از دوربینهای نیروی پلیس تعلق نداشته، آنها پیمیبرند که جوکر از نتیجه کار خود عکاسی هم کرده است. بتمن که در جریان هیچیک از این وقایع نبوده، میخواهد که او را با باربارا تنها بگذارند. در نمای بعد باربارا را میبینیم که به هوش آمده و گریهکنان ماجرا را برای بتمن شرح میدهد و میگوید اینبار هدف اصلی جوکر پدر اوست. باربارا که به شدت ترسیده و شوکه شده، دائم از بتمن میپرسد که او پدر من را کجا برده؟!
جوکر، کمیسر گوردون را به شهربازیای که خریده بود برده است. در حالی که تعدادی کوتولهی بدریخت لباسهای او را از تنش خارج میکنند، گوردون درست بهیاد نمیآورد کجاست و چه بر او گذشته است. البته که در همین حین جوکر پیدایش شده و برایش توضیح میدهد او را به اینجا آورده تا عقلش را از دست بدهد، تا دیوانه شود!
همانطور که دارودستهی عجیبالخلقهی جوکر، گوردون را به سمت تونلی برده و سوار قطارش میکنند، جوکر خطاب به او که کمکم انگار دارد حوادث را به یاد میآورد، میگوید: «داره یادت میاد؟ من جات بودم اینکارو نمیکردم! به یادآوردن بعضی وقتا میتونه خیلی خطرناک باشه..»
درنهایت نیز جوکر به گوردون پیشنهاد میکند در سفری که قرار است با این قطار به عمق خاطرات آزاردهندهاش داشته باشد، لازم نیست زیاد به خود فشار بیاورد؛ کافی است هر زمان احساس کرد درد و رنجش از حد گذشته، به جنون پناه برده و خود را تسلیم دیوانگی کند!
به گذشته میرویم. شب انجام سرقت است و جوکر به همراه دو نفر دیگر در بار نشستهاند و برای بار آخر مراحل انجام کار را مرور میکنند. در همین حین دو نفر از نیروهای پلیس به سمت جوکر آمده و از او میخواهند برای چند لحظه با آنها از بار خارج شود. این دو نفر به جوکر اطلاع میدهند که صبح امروز همسرش در حادثهای جان خود را از دست داده است! جوکر پریشان حال به بار و نزد همدستانش باز میگردد؛ در حالی که هنوز گیج است و ماجرا را درست هضم نکرده است. آن دو خلافکار دیگر پس از ابراز تاسف از شنیدن خبر، برای جوکر توضیح میدهند که این حادثه نمیتواند مانع از انجام نقشههایشان شود، چرا که هرکس در این مرحله از کار جدا شود، سالم نخواهد ماند. جوکر چارهای جز قبول درخواست آن دو و اعلام آمادگی خود ندارد.
گوردون را میبینیم که سوار بر قطار ارواح، عازم تونلی تنگ و تاریک شده است. صدای جوکر به گوش میرسد که از گوردون میخواهد چشمان خود را باز نگه داشته و خوب تماشا کند! همانطور که گوردون در این تونل نفرینشده پیش میرود، جوکر نیز همراه با موسیقیای که پخش شده آوازی درهم و برهم و پر از جملات بیسر و ته و دیوانهوار سر داده و سعی میکند طرز فکر خود و نگاهش به دنیا را توضیح دهد! حالا دیگر به انتهای تونل نزدیک شدهاند که گوردون ناگهان روی دیوار تونل چشمش به تصاویر باربارا میافتد. این تصاویر، دختر گوردون را در روز حادثه و در حالی که خونین کف زمین افتاده و در وضعیت اسفناکی بهسر میبرد، نشان میدهند!
بتمن را میبینیم که دربهدر بهدنبال پیدا کردن سرنخی از جوکر است، اما گویا هیچکس خبری از او ندارد. در همین حین ناگهان بتمن چشمش به بتسیگنال میافتد. دلیل خبر کردن بتمن، رسیدن بلیط ورودی به یک شهربازی، همراه با یادداشت ویژهای از جوکر است!
قطار به آخر خط رسیده و جوکر کماکان در حال ایراد سخنرانی است. کوتولهها گوردون را، که به نظر میرسد دیگر نه صدایی میشنود و نه اهمیتی به وقایع اطراف میدهد، به دستور جوکر به سلولی که پیش از این در آن زندانی بود منتقل میکنند.
به آخرین فلشبک داستان یعنی همان روز حادثه میرسیم. جوکر به همراه دو نفر دیگر عازم کارخانه ساخت مواد شیمیایی شدهاند تا با عبور از آن، خود را به کارخانه کارتسازی مونآرک برسانند. جوکر، کلاه معروف رد هود را بر سر گذاشته، در حالیکه تلوتلو میخورد و همهچیز را قرمز رنگ میبیند، مسیر را به دو نفر دیگر نشان میدهد. در همین هنگام نگهبان کارخانه آنها را میبیند. همدستان جوکر که حسابی از حضور نگهبانان غافلگیر شدهاند، چرا که جوکر پیش از این به آنها وعده داده بود که این کارخانه هیچ نگهبانی ندارد و کاملاً امن است، شروع به تیراندازی کرده و پا به فرار میگذارند.
در این گیرودار، دو نفر دیگر با شلیک گلوگه نگهبانان از پا درمیآیند و اما جوکر که حسابی ترسیده و دست و پای خود را گم کرده، فرار میکند و در نهایت به سکویی در مجاورت محفظه نگهداری مواد شیمیایی میرسد. از طرفی دیگر میبینیم که سر و کله بتمن پیدا شده و از نگهبانان میخواهد که باقی کار را به او بسپارند. بتمن، جوکر را تعقیب کرده و درست لحظهای که میخواست به سمت او حمله کند، جوکر از ترس خود را به پایین و به داخل محفظه مواد شیمیایی پرتاب میکند.
جوکر موفق میشود درنهایت با شنا کردن خود را نجات دهد، اما با برداشتن کلاه قرمز رنگ از سر، با حقیقت ترسناکی روبهرو میشود. مواد شیمیایی پوست او را از بین برده و رنگ موهایش را به سبز تغییر داده است.
برای آخرینبار به شهربازی برمیگردیم. جایی که جوکر در برابر قفس گوردون ایستاده و سعی دارد با حرفهای خود او را بیشتر شکنجه دهد. به عقیده جوکر، گوردون نیز حالا چندان فرقی با او ندارد و او نیز پس از تحمل این همه فشار و سختی، مسلماً دیوانه شده است. (هرچند تاکید و اصرار جوکر بیشتر شباهت به تلقین به خود را دارد، چراکه که بهطور واضح میبینیم آن نتیجهای که جوکر بهدنبالش بوده و آن دیوانگیای که انتظارش را میکشیده، در گوردون پیدا نکرده است.) در میان این سخنرانی جذاب، ناگهان بتمن سر میرسد: «سلام، اومدم صحبت کنیم.» بتمن در ادامه همان جملاتی را که در ابتدای کمیک و خطاب به جوکر قلابی گفته بود، اینبار برای جوکر واقعی تکرار میکند. هنوز هم به نظر بتمن، یکی از این دو نفر بالاخره بهدست دیگری کشته خواهد شد...
در اینجا بتمن به سمت جوکر شیرجه رفته، ولی جوکر موفق میشود خود را از چنگال او رها کرده و به سمت همان تونل مخوف فرار میکند. در اینجا تازه بتمن متوجه حضور گوردون میشود، گوردون کف سلولش نشسته و سرش را میان پاهایش گرفته است. گوردون با دیدن بتمن، او را در آغوش گرفته و گریهکنان ماجرا را برایش شرح میدهد. بتمن که دیگر حسابی از کوره در رفته، بهدنبال جوکر روانه میشود. هرچند گوردون پیش از رفتن بتمن خطاب به او میگوید: «میخوام دستگیرش کنیم... و میخوام که طبق قانون دستگیرش کنیم...شنیدی؟ طبق قانون. باید بهش نشون بدیم روش ماهم جواب میده.»
حالا دیگر بتمن وارد تونل شده. صدای جوکر بهگوش میرسد:
میبینم که بلیط مجانیای که برات فرستاده بودم به دستت رسیده...خوشحالم، دوست داشتم تو هم اینجا باشی. دیگه برام مهم نیست که دستگیرم کنی و منو به تیمارستان برگردونی...گوردون دیوانه شده...من منظورمو رسوندم! من ثابت کردم بقیه هم هیچ فرقی با من ندارند. فقط یک روز بد، یک بدبیاری کافیه تا عاقلترین فرد روی زمین هم به جنون کشیده بشه... فقط یک روز بد... تو هم یک روز بد داشتی، اینطور نیست؟ همان روزی که همه چیز را تغییر داد... غیر از این چرا باید مثل یک موش پرنده لباس بپوشی؟ یک روز بد داشتی و همان روز هم تو را مثل همه به جنون کشاند... تو فقط دوست نداری اعتراف کنی! فکر میکنی باید تظاهر کنی که هنوز منطقی در این زندگی میبینی، که هنوز هم هدفی برای تمام این تلاشها و درگیریها وجود دارد! خدایا، شماها حالم رو بهم میزنید... من عقلم را از دست دادم. وقتی که دیدم دنیا چه شوخی سیاه و مسخرهای است، عقلم را کاملاً از دست دادم...
جوکر کماکان در حال سخنرانی است تا اینکه بتمن بالاخره او را پیدا کرده و به سمتش حملهور میشود. در این گیرودار بتمن به اطلاع جوکر میرساند که علیرغم تصوراتش، گوردون به آن دیوانهای که او میخواسته تبدیل نشده! شاید این تخیلات جوکر تنها در مورد خودش صادق است و صرفاً هر آدمی را نمیتوان با شکنجهکردن به دیوانگی کشاند!
حین درگیری اما جوکر انگشتان خود را در سوراخ نقاب بتمن فرو کرده و نقاب او را بهپایین میکشد، در نمای بعد بتمن را میبینیم که بهشدت از اینکار کلافهشده و سر خود را بین دستانش گرفته است. جوکر از همین غفلت او استفاده کرده و با چوب، ضربهای به پشت سرش وارد میکند. بتمن روی زمین میافتد، باری دیگر بلند شده و پس از نگاهی به کف دستش (معلوم نیست دقیقاً به چه چیز نگاه میکرده) مشتی حواله شکم جوکر کرده و با مشتی دیگر، جوکر را به بیرون پرتاب میکند.
حالا دیگر جوکر و بتمن در خارج از تونل در کنار هم ایستاده و مشغول صحبت هستند. برای جوکر عجیب است که چرا پس از شلیک کردن به باربارا و شکنجهکردن گوردون، بتمن کماکان او را نمیکشد! بتمن تاکید میکند: «چون میخوام طبق قانون رفتار کنم و چون نمیخوام تورو بکشم. میفهمی؟ من نمیخوام بهت آسیبی برسونم. نمیخوام هیچکدوم از ما بهدست اونیکی کشته بشه. شاید همهچی امشب معلوم بشه، شاید این آخرین شانس ما برای درست کردن این وضع مزخرف باشه...»
بتمن برای بار آخر به جوکر اخطار میدهد، اگر با صحبتهای او موافقت نکند، درنهایت کشته خواهد شد؛ چیزی که بتمن اصرار دارد نشان دهد که اصلاً با آن موافق نیست: «لازم نیست اینجوری تموم بشه. نمیدونم در گذشته چه اتفاقی برات افتاده، اما کی میدونه؟ شاید منم اونجا بودم. شاید بتونم کمک کنم». بتمن از در دوستی درآمده و به جوکر پیشنهاد کمک میدهد: «میتونم کمکت کنم که تغییر کنی. لازم نیست تنها بمونی. لازم نیست همدیگهرو بکشیم. نظرت چیه؟»
اما جوکر زیاد با بتمن موافق نیست. از نظر او برای همه این حرفها دیگر خیلی دیر شده. این موقعیتی که در حال حاضر در آن قرار دارند، جوکی را به یادش آورده که برای حسن ختام برنامه برای بتمن تعریف میکند:
دو نفر تو یه تیمارستان بستری بودن. یه شب اونا تصمیم میگیرن دیگه تو اون دیوونه خونه نمونن. تصمیم میگیرن فرار کنن. برای همین خودشون رو به سقف تیمارستان میرسونن. از اون بالا سقف تمام ساختمونایی شهر در حالی که زیر نور ماه میدرخشیدند، معلوم بود... مرد اول بدون مشکلی از مسیر باریک روی بوم، به ساختمون کناری میپره، اما رفیقش! رفیقش جرئت نمیکنه بپره، رفیقش میترسه بیوفته! بعد نفر اول فکری به ذهنش میرسه. میگه: هی! من یه چراغ قوه همرامه، میتونم با نورش مسیر رو برات روشن کنم و توام میتونی خیلی راحت خودت رو به من برسونی. اما! مرد دوم سرش رو تکون میده و میگه: چی؟ فکر کردی من دیوونم؟ میدونم به نیمه راه نرسیده، چراغ رو خاموش میکنی...
جوکر، جوکش را تعریف کرده و حالا دارد به طرز دیوانهواری میخندد. صورت بتمن را میبینیم، او نیز به آرامی لبخند زده و کمکم شروع به قهقهزدن میکند. آنچه در ادامه رخ میدهد، کمی نامفهوم است: ما فقط پاهای این دو نفر را میبینیم، گویا در فاصله نزدیکی از هم ایستادهاند. ناگهان صدای خندیدن قطع میشود... نور ماشینهای پلیس که از دور در حال نزدیک شدن بود نیز محو شده و خیابان در تاریکی فرو میرود...
اینکه بتمن در انتهای شوخی کشنده، جوکر را میکشد یا نه، رازی است که سالهاست مخفی مانده. شواهد و مدارکی که این داستان در اختیار خواننده قرار میدهد، کاملاً ضد و نقیضاند و دائم فرد را از نتیجهای که گرفته ناامید میکنند. آنقدر که درنهایت خواهید دید هرچه با این داستان بیشتر کلنجار روید، بیشتر سردرگم خواهید شد.
بتمن طی داستان بارها و بارها تکرار میکند که این آخرین شانس میان او و جوکر است. اما در عین حال دائم هم اصرار دارد که آندو باید مشکلاتشان را با صحبت حل کنند. گوردون از بتمن میخواهد که طبق قانون با جوکر رفتار کند، حالا آیا بتمنی که دیده گوردون بعد از تحمل این همه شکنجه هنوز هم خواهان کشتهشدن جوکر نیست، بازهم قانون خود را زیر پا گذاشته و برای اولینبار مرتکب قتل میشود؟
بتمن طی داستان بارها و بارها تکرار میکند که این آخرین شانس میان او و جوکر است
چرا در صحنهای که گوردون و باربارا در خانه هستند، گوردون ناگهان یاد اولین دیدار بتمن و جوکر افتاده، آنهم با مرور روزنامهای که به خشونت بتمن در اولین دستگیری جوکر اشاره دارد؟ آیا با اینکار آلن مور خواسته بتمن خودش را نیز مانند بتمن فرانک میلر، آدم غیرقابل پیشبینیای توصیف کند؟ پس با این اوصاف شاید دور از عقل نباشد که بتمن را نیز قادر به آدمکشی بدانیم! چرا در این کمیک حتی یک بار هم به نام جوکر و بتمن اشاره نشده؟ چرا پنلهای ابتدایی و انتهایی داستان آنقدر بههم شباهت دارند؟ همه اینها بهکنار، اگر بتمن جوکر را نکشته، پس نام داستان به چه چیزی اشاره دارد؟ متاسفانه هیچ جواب صددرصدی به هیچیک از سوالهای بالا نمیتوان داد. پنلهای نهایی هم که شاید میتوانست کمی در گرهگشایی داستان کمکمان کند، متاسفانه به طرز غریبی گنگاند.
جالب است که بدانید کمپانی دیسی پیش از چاپ، یکی از پنلهای کمیک را بهدلیل نمایش خشونت بیشاز حدش سانسور میکند. پنلی که تصاویر باربارا گوردون را در تونل نشان پدرش میداد، در ابتدا قرار بوده بسیار واضحتر و در عین حال آزاردهندهتر باشد. این پنل هم بهتنهایی داستانها و حدسهایی را بهراه انداخته که مرزهای آزاررسانی جوکر را به شکل چشمگیری جابهجا میکند. هرچند برایان بولند، طراح این کمیک، هرگز هیچیک از این حدسها را تایید نکرده و ادعا دارد که او فقط آنچیزی را کشیده که در متن نوشته شده بود.
درنهایت بد نیست برای حسن ختام، به صحبتهای گرنت موریسون در جریان حضور در پادکست کوین اسمیت به تاریخ آگوست ۲۰۱۳ اشاره کنیم و دیگر نتیجهگیری نهایی را برعهده خودتان بگذاریم:
هیچکس آخر داستان رو متوجه نمیشه، چونکه بتمن جوکر رو کشته! برای همین هم هست که بهش میگن شوخی کشنده! جوکر شوخی مرگباری رو تعریف میکنه، بتمن عصبانی میشه و گردنش رو میشکونه. به همین دلیل هم هست که صدای خنده یهو قطع میشه و نورهم ناپدید میشه. درواقع آلن مور داستان نهایی جوکر و بتمن رو نوشته، اون کار رو تموم کرده!
نظرات