تاریخچه جوکر: تیمارستان آرکام؛ بنایی خطرناک بر زمینی خطرناک - قسمت اول
گرافیک ناول «تیمارستان آرکام: بنایی خطرناک بر زمینی خطرناک» را گرنت موریسون نوشته و دیو مککین تصویرسازی کرده است. در این داستان، عازم سفری به اعماق تیره و تاریک تیمارستان آرکام، مکانی پر از رمز و رازهای پیچیده و ترسناک، خواهیم شد.
موریسون عنوان داستان خود را از شعر Church Going اثر فیلیپ لارکین برداشته است. جالب است که بهقول خود موریسون، داستان او نیز بیش از آنکه شبیه به کمیکجات باشد، به یک قطعه موسیقی یا فیلمی تجربی شباهت دارد. موریسون بیشتر قصد داشته برخلاف جریان واقعگرایانهای که در دهه هشتاد میلادی و توسط نویسندگانی مانند فرانک میلر و آلن مور بهراه افتاده بود، اینبار تصویری رویاگونه و خلافمنطق از بتمن ارائه کند.
در این کتاب شاهد روایت دو خط داستانی مجزا هستیم. اولی، تاریخچه شکلگیری تیمارستان آرکام بهدست آمادئوس آرکام را روایت میکند. در این بخش میبینیم که چطور مکانی که در ابتدا قرار بود با هدف نگهداری و درمان بیماران روانی ساخته شود، درنهایت خالق خود یعنی آمادئوس را نیز به جنون کشانده و او را نیز به یکی از ساکنین دائمی خود تبدیل میکند. درکنار سرگذشت این عمارت نفرینشده اما، شاهد سفر بتمن به اعماق تیره و تاریک این مکان و نیز رویارویی با عمیقترین ترسهایش خواهیم بود. سفری که در واقع برای بتمن حکم آزمون خودشناسی دارد. سفری که در انتهای آن، یا پیروز میشوید یا بهشدت درهم خواهید شکست!
از راست به چپ: گرنت موریسون- دیو مک کین/ دسامبر ۱۹۸۹
موریسون بتمن خود را اینگونه توصیف میکند: «بتمن این داستان مردی است که دائم منتظر است کسی از یک گوشه به او حملهور شود و به همین دلیل همیشه حالت تدافعی دارد. جسمش درواقع سنگری از جنس گوشت و خون است که از او در برابر آسیبهای دنیای بیرحم بیرونی محافظت میکند؛ بههمین دلیل هم بسیار شکننده و آسیبپذیر است. این بتمن یک پسر وحشتزده و ترسیده است، فردی سردمزاج که سعی دارد با فرورفتن در نقش آدمی سرسخت، از آسیبپذیری خود جلوگیری کند.»
درواقع بهتر است اینطور بگویم که آرکام اسایلم موریسون را نباید خواند، بلکه باید رمزگشایی کرد!
داستان موریسون را نمیتوان مثل یک کمیک ساده و خطی در دست گرفت و آن را یکسره تمام کرد. اگر اینکار را کردید، دیگر تعجب نکنید که چرا حتی یک کلمه از آن را متوجه نشدهاید! داستان موریسون بیش از آنکه داستان باشد، مجموعهای است از نشانهها و سمبلهای مختلف، راز و رمزهای پنهانی و ارجاعات گوناگون به تقریباً همهچیز! از فیلم و سینما گرفته تا انواع و اقسام فرقهها و جادو و جنبلها و نظریات روانشناختی. این وسط طراحی عمیق و دیوانهوار مککین هم نه تنها کمکی به حل مشکل نکرده، بلکه به پیچیدهترشدن داستان هم اضافه کرده است!
درواقع بهتر است اینطور بگویم که آرکام اسایلم موریسون را نباید خواند، بلکه باید رمزگشایی کرد! دقیقاً در راستای همینکار، گرنت موریسون در نسخه سالگرد ۲۵ سالگی این کمیک، متن اصلی شصت و شش صفحهای داستان را نیز به انتهای کتاب اضافه میکند. علاوه بر آن موریسون توضیحاتی تکمیلی نیز در پاورقی برخی صفحات آورده، توضیحاتی که بدون آنها سردرآوردن از اصل ماجرا، بسیار بسیار دشوار و تقریباً غیرممکن است. اینطور بگویم که برای فهمیدن داستان، ناچارید تمام این توضیحات را خوانده، تمامی تصاویر را بهدقت موشکافی کرده و در یک کلام، باید سرتاسر این کتاب را بجوید!
متاسفانه (یا خوشبختانه) به دلیل فراوانی توضیح و تفسیرات این داستان، ناچار شدم این مقاله را به دو قسمت تقسیم کنم. در بخش اول این مقاله که شامل بررسی سی صفحه اول کتاب است، شاهد مراحل آغازین سفر بتمن و نیز روزگار پیش از بهجنون رسیدن آرکام هستیم. در بخش دوم مقاله نیز داستان این دو شخصیت را ادامه داده و درنهایت نیز مروری کوتاه بر تاریخچهی تیمارستان آرکام واقعی خواهیم داشت!
تیمارستان آرکام: بنایی خطرناک بر زمینی خطرناک/ Arkham Asylum: A Serious House on Serious Earth/ اکتبر ۱۹۸۹
قسمت اول
در اولین پنل از کمیک، سقف عمارت آرکام و دو دوکش بزرگش را زیر نور ماه میبینیم. به گفته موریسون این پنل با الهام از کارت ماه تاروت تصویر شده. (حالا در ادامه هم میبینید که موریسون کلاً به تاروت علاقه زیادی داشته و متن داستانش نیز پر از ارجاعات مختلف به تصاویر کارتهای تاروت است.) کارت ماه تاروت معمولاً اشاره به عبور از تاریکی درون، برای رسیدن به روشنایی دارد. (یک چیزی در مایههای سفر خودشناسی و این داستانها) این کارت نمادی از دیوانگی و توهم هم هست. البته که به ادعای موریسون این کارت معنای عمیقتری دارد و در عین حال تمام تم داستان او نیز در تصویر این پنل گنجانده شده. (اشاره بههمان سفری که بتمن برای شناخت خودش، یا بهتر است بگوییم برای کنار آمدن باخودش، باید قدم در آن بگذارد.)
داستان با یک فلاشبک آغاز میشود. فلاشبکی که راوی آن آمادئوس آرکام، مالک و سازنده تیمارستان آرکام است. ما درواقع درحال مرور دفتر خاطرات آرکام هستیم. آمادئوس کوچک تعریف میکند بعد از مرگ پدر و بهدنبال آن بیماری طولانی مدت مادرش، حالا دیگر خانه و عمارت عظیم آن کاملاً در اختیار او بود. آمادئوس وقت خود را با سرککشیدن به گوشه و کنار اینخانه که دیگر بیشباهت به خانهی ارواح هم نبود، میگذراند و در خیالپردازیهای خود، موجوداتی نامعلوم را ساکن دیوارهای خانه میپنداشت. تا اینکه یکی از شبها، در سال ۱۹۰۱ میلادی، آمادئوس برای اولینبار با آن روی دیگر دنیا نیز مواجه میشود، روی تاریک و سیاه دنیا.
آن شب آمادئوس سینی غذا به دست وارد اتاق مادرش میشود. مادر با آنکه حدود چهل سال سن دارد، اما موهای سرش کاملاً سفید شده و چشمانش گود افتاده است. در دو طرف تخت مادر آرکام، دو سگ تازی نشستهاند. (موریسون قصد داشته با اینکار، از مادر آرکام تصویری مانند الهه هکاته، الهه جادو و ماه ارائه کند. این الهه معمولاً با سهسر تصویر شده.)
مادر با دیدن آمادئوس که برایش غذا آورده، دهان خود را باز میکند تا چیزی بگوید. با اینکار موجوداتی از دهانش خارج شده و به پایین سرازیر میشوند، گویا مادر درحال خوردن سوسک بوده! در ادامه خطاب به آمادئوس کوچک که خشکش زده میگوید که غذایش را از قبل خورده است! سینی غذا از دستان آمادئوس رها شده و او برای اولین بار در زندگی، احساس تنهایی میکند.
سالها بعد حتی زمانی که بزرگ شده بود، آمادئوس کماکان فکر میکرد مادرش با اینکار فقط میخواسته از خود در برابر چیزی محافظت کند و این تنها راهی بود که بلد بوده. از نظر او مادرش مُرده و در دنیایی دیگر متولد شده بود؛ دنیایی پر از علائم و نشانههای رمزآلود و طلسم و جادو. (درواقع این تصویری است که آرکام از مشکلات روانی مادرش برای خود ساخته، مادری که بعد از مرگ همسر، عقل خود را از دست میدهد.) (در این پنل شاهدیم که چطور مادر آرکام دستان خود را در برابر صورتش نگهداشته و با اینکار تصویری شبیه خفاش روی صورتش ایجاد شده است.)
به زمان حال بازمیگردیم. گوردون بتسیگنال را روشن کرده و منتظر بتمن است. با سررسیدن بتمن، گوردون توضیح میدهد که گویا اوضاع تیمارستان آرکام حسابی بهم ریخته، بیماران کنترل آنجا را در دست گرفتهاند و دائم هم سفارشات عجیب و غریب میدهند. حالا هم برای آخرین سفارش خود، بتمن را میخواهند! در همین حین گوردون به تلفن اشاره میکند. جوکر پشت خط است. تقویم روی میز، تاریخ اول آوریل را نشان میدهد.
جوکر درخواست خود را خیلی واضح بیان میکند: او از بتمن میخواهد به آنها در دیوانهخانه، جایی که به عقیده جوکر واقعاً بهآن تعلق دارد، ملحق شود. از پشت تلفن صدای خراشیدن چیزی میآید. «اگر جوابم نه باشه چی؟» بتمن از جوکر میپرسد. جوکر توضیح میدهد که صدای خشخش مال تراشیدن مداد بود، مدادی که جوکر به پِرل، دختری نوزده ساله از کارمندان تیمارستان داده تا برایش نقاشی بکشد. جوکر مداد را، که تا حالا داشته میتراشیده و تیزش میکرده به سمت چشمان آبی دختر نشانه رفته است. در همین حین صدای فریادی گوشخراش همراه با صدای خندهی دیوانهوار جوکر از پشت تلفن بهگوش میرسد. گویا جوکر مداد را در چشمان دختر فروکرده و حالا بتمن را تهدید میکند: «فقط نیمساعت وقت داری، یه چوب سفیدم با خودت بیار!» بتمن چارهای جز رفتن ندارد... (گویا منظور جوکر از چوب سفید، همان عصای سفیدی است که نابیناها از آن استفاده میکنند و به کور شدن چشمان پرل اشاره دارد.)
گوردون و بتمن باهم خلوت کردهاند. گوردون میگوید او مجبور نیست حتماً به خواسته جوکر عمل کند، گوردون حتی درک میکند اگر بتمن ترسیده باشد! «ترسیده باشم؟ بتمن از هیچچیز نمیترسه. من از خودم میترسم. میترسم جوکر راجعبه من راست گفته باشه. بعضی وقتا راجع به منطق کارام از خودم سوال میپرسم. میترسم وقتی که وارد اون دیوونه خونه شم و درها پشت سرم بسته شه، احساس راحتی کنم (انگار که به خونه برگشتم)!»
به دفتر خاطرات آرکام بازمیگردیم. آمادئوس برای مراسم تدفین مادرش در سال ۱۹۲۰، باری دیگر به عمارت خانوادگیشان بازگشته. گویا مادر گلوی خود را با تیغی که دسته مرواریدی داشته، بریده است. (موریسون در متن بارها تصویر مادر و مروارید را کنار هم استفاده کرده که همگی آنها اشاره به پارهشدن گردنبند مروارید مادر بتمن در شب کشتهشدنش دارد.) حالا آمادئوس که دیگر مردی شده و تنها بازمانده خانواده محسوب میشود، این عمارت را به ارث برده است. به محض ورود و مواجه شدن با فضای خاکگرفته خانه که بوی کودکیاش را میدهد، آرکام با خود تصمیم میگیرد هرگز به سرنوشت مادرش دچار نشود. او نقشههای خودش را دارد! بعد از دوازده سال دوری، آن شب آمادئوس باری دیگر در اتاق خود میخوابد.
روز بعد به متروپلیس باز میگردد، جایی که چندی است به همراه همسر و دخترش در آن زندگی میکنند. آمادئوس در بیمارستان روانی ایالتی مشغول است و حالا خبردار شده که گویا یکی از بیمارانش را از ندامتگاه متروپلیس به بیمارستان بازگرداندهاند. نام این بیمار، قاتل سریالی معروف، مارتین هاوکینر است، مد داگ هاوکینز!
مدداگ تعریف میکند که چطور در کودکی، پدرش او را دائم کتک میزده و مورد آزار و اذیت قرار میداده. آرکام از او میپرسد چرا فقط صورت و برخی اندامهای قربانیانش را از بین میبرد؟ در جواب مدداگ میگوید باکره مقدس از او اینطور خواسته. آرکام میپرسد چرا دستان خودش را با تیغ میبرد؟ «برای اینکه چیزی رو حس کنم..». بعد از دوساعت صحبت، مدداگ دوباره به ندامتگاه منتقل میشود تا زمان محاکمهاش فرا رسد. آرکام از سیستم قضایی فعلی راضی نیست. به عقیده او افرادی مانند مدداگ تنها جرمشان بیماری روانیشان است و با این روند فعلی، این افرد هرگز شانس درمانشدن نخواهند داشت.
آمادئوس به همسر و فرزند خود اطلاع میدهد قراراست برای مدتی به عمارت خانوادگیشان در شهر گاتهام منتقل شوند. او قصد دارد این عمارت را بهمکانی برای درمان بیماران روانی اختصاص دهد. آنشب آرکام خواب میبیند که باری دیگر به دوران کودکی بازگشته. در خواب، او در اتاق آینهها اسیر شده است. در هر آینه تصویر موجوداتی ترسناک به چشم میخورد. حالا آمادئوس روبهروی دری ایستاده، دری که نباید واردش شود. پدرش سر میرسد، آمادئوس از او خواهش میکند او را وارد تونل عشق نکند! آنها از همان راهی که رفته بودند بازمیگردند. آن شب آمادئوس در خواب میبیند موجودات داخل آینه فرار کرده و حالا در تعقیب او هستند. در همین هنگام از خواب پریده و برای یک لحظه احساس میکند بالاخره بهآنجایی که تعلق داشته، بازگشته است... (عدهای طبق این خواب باور دارند که آمادئوس نیز در کودکی مورد آزار و اذیت پدرش قرار میگرفته.)
بتمن را میبینیم که به درب عمارت آرکام نزدیک میشود. (موریسون برای توصیف این پنل از پوستر فیلم جنگیر استفاده کرده که الحق هم خوب از آب در آمده) دور تا دور ساختمان با چیزی سفید رنگ مانند مه پوشیده شده. بتمن انگشتهایش را بهم میمالد، این ماده سفید رنگ نمک است.
«من اینجام جوکر!» بتمن حالا دم در اصلی عمارت ایستاده و از جوکر میخواهد گروگانها را آزاد کند. گروگانها که شامل پزشکان و پرستاران و کارکنان تیمارستان هستند به نوبت از عمارت خارج میشوند. در همین هنگام بتمن متوجه چشمان پرل میشود، چشمان دختر سالمند! جوکر درست در همین لحظه فریاد میکشد: احمق آوریل! (اشاره به دروغ اول آوریل دارد. جوکر درواقع برای کشاندن بتمن به تیمارستان به او دروغ گفته بود و حالا که بتمن راز را کشف کرده به احمق آوریل تبدیل شده است.)
جوکر بتمن را به داخل عمارت دعوت میکند. به گفته موریسون: «(پس از ورود بتمن و بستهشدن درها) حالا وارد دنیایی مانند سرزمین عجایب آلیس شدهایم. در اینجا دیگر منطق جریان ندارد. دنیای آشنای بتمن، گاتهام سیتی و کمیسر گوردون، همه را پشتسر گذاشتهایم. ما به قلب تاریکی وارد شدهایم.» در سردر عمارت آرکام نمایی از آنوبیس، خدای مرگ و تدفین در مصر باستان بهچشم میخورد. (موریسون از این نماد استفاده کرده تا آرکام اسایلم را به عنوان مکانی برای محاکمه و قضاوت معرفی کند.)
جوکر، در حالی که مکالمهای آزاردهنده و بی سروته را با بتمن آغاز کرده، او را به سمت اتاق غذاخوری هدایت میکند. با ورود به اتاق غذاخوری با یکی از عجیبترین صحنههای کتاب روبهرو میشویم. در اولین نگاه به پنل دو صفحهای که در برابر چشمانمان ظاهر شده، صحنهای آشفته و دیوانهوار را میبینیم، صحنهای که شاید در ابتدا هیچ از آن نفهمیم. در جلوی تصویر اما، جوکر دستان خود را از هم باز کرده و میگوید: «بیاید مهمانی احمقها رو شروع کنیم!»
درواقع جوکر مهمانیای با حضور دیوانگان تیمارستان آرکام، در اتاق غذاخوری راه انداخته. (موریسون درواقع میخواسته این صحنه ترکیبی از مهمانی چای مدهتر داستان آلیس در سرزمین عجایب و تابلو شام آخر داوینچی باشد. هرچند موریسون قصد نداشته خیلی مستقیم به این شباهت اشاره کند، بههمین دلیل اگر نگاهی دقیقتر به تصویر بیاندازید، بیشک شما نیز متوجه شباهت این پنل با تابلو معروف داوینچی خواهید شد. در ادامه موریسون به چند نکته اشاره کرده و باقی کار را به مککین میسپارد: «چیزی که ما اینجا بهش احتیاج داریم، چندتا تصویر آزاردهنده است که نشون بده دنیا به دیوونگی کشیده شده. چیزی شبیه نقاشیهای فرانسیس بیکن. اینجا هیچ منطقی وجود نداره.»)
به ادعای موریسون، تاثیر فیلم سایکو یا همان روانی در این داستان تنها محدود به استفاده از جملات نمیشود و معانی عمیقتر این فیلم مانند مرگ مادر، خانه شوم و دیوانگی و جنون نیز با تم اصلی داستان او مطابقت دارد
اما در اتاق غذاخوری واقعاً چه خبر است؟ آنچه در تصویر میبینید (یا بهتر است بگویم نمیبینید، چون به لطف دیو مککین، تقریباً هیچچیز از جزئیات روی میز معلوم نیست. البته نمیدانم باید برای اینکار از مککین ممنون باشیم یا لعنتش کنیم. درهرصورت با توصیفاتی که در ادامه میآید، به نظر میرسد اگر این صحنه کمی واضحتر یا درکل غیرانتزاعی کشیده میشد، به احتمال زیاد مدیران دیسی دستهجمعی سکته میکردند!)
میگفتیم، آنچه در تصویر قرار است که ببینید، میزی بزرگ است که روی آن چای و کیک برای مهمانی چیده شده. جسد یکی از نگهبانان از گوشه این میز آویزان است. یکی از دیوانگان سر خود را در دستانش گرفته و گریه میکند. مدهتر در حال چای ریختن است. جسد یکی از پرستاران تیمارستان، در حالی که گلویش بریده شده، از مچ، از سقف آویزان است و همانطور که میچرخد، خونی از این جسد آرام آرام روی کیک عروسی میریزد. (کیکی که بهنظر میرسد مککین در طراحیهای خود آن را حذف کرده باشد، به هر حال من که هرچه نگاه میکنم، کیکی نمیبینیم! این کیک نمادی از برج است و در تضاد با برجی قرار میگیرد که جلوتر میبینیم هاروی با کارتهای تاروت در حال ساختنش است). یکی از نگهبانان در گوشهای ایستاده و خشکش زده است. در حالیکه قطرات اشک بهآرامی از چشمانش سرازیر است، به نظر میرسد پس از مواجهه با این حجم از وحشت و ترسی که شاهدش بوده، پاک خودش را از یاد برده است.
جملاتی که در تصویر مشاهده میکنیم، دقیقاً معلوم نیست از زبان کدامیک از بیماران بیان میشود (هرچند خود موریسون میخواسته که اینطور باشد.) این جملات که شاید در نظر اول بیمعنی به نظر برسند، هرکدام از یک فیلم یا اثر هنری دیگری برداشته شده. موریسون تعدادی از این جملات را از نمایشنامه مشهور «شکنجه و قتل ژان پل مارا، بهنمایش درآمده توسط ساکنان تیمارستان شارانتون، به کارگردانی مارکی دوساد» و تعدادی دیگر را نیز از فیلمهای بازیگر معروف، آنتونی پرکینز، بازیگر فیلمهایی مانند «روانی» هیچکاک برداشته است. البته به ادعای موریسون، تاثیر فیلم سایکو یا همان روانی در این داستان تنها محدود به استفاده از جملات نمیشود و معانی عمیقتر این فیلم مانند مرگ مادر، خانه شوم و دیوانگی و جنون نیز با تم اصلی داستان او مطابقت دارد.
(در اینجا یک قسمت عظیمی از اولین دستنوشته موریسون حذف شده که حتی در نسخه نهایی متن داستان هم آن را نمیبینیم. جوکر تعدادی از دشمنان بتمن را به خط کرده و حالا همراه با او مشغول سان دیدن از آنها هستند. این دشمنان به ترتیب: پرفسور میلو، بلکمَسک، دکتر دستینی، کِلیفیس، ماکسی زئوس و کیلرکراکاند که جوکر با رسیدن به هرکدام از آنها، جملهای کوتاه در وصفشان میگوید.)
جوکر یک مورد خاصه. بعضی از ماها عقیده داریم که اون ممکنه غیرقابل درمان باشه. درواقع، هنوز مطمئن نیستم که میتونیم اون رو جزو دیوانگان حساب کنیم!
در گوشه تصویر جملهای به چشم میخورد: «بهترین دوست یک مرد، مادرشه.» این جمله، دیالوگی از فلیم روانی هیچکاک است که از تلویزیون تیمارستان پخش میشود. بامبی (که درواقع تصویری از او نمیبینیم)، در طول داستان در حال تماشای فیلم روانی هیچکاک است. (در متن اصلی برخوردی بین بتمن و بامبی شکل میگیرد که در نسخه نهایی کمیک حذف شده. حالا البته من به شما میگویم که چهخبر بوده. بتمن بهطور تصادفی جلوی تلویزیون میایستد، بامبی که داشته فیلم تماشا میکرده، عصبانی میشود و یکهو به سمت بتمن حمله کرده و او را روی میز پرتاب میکند. در همین حال جوکر خرامان و با ناز و کرشمه روی میز پیش رفته تا به بتمن میرسد و به او میگوید: فکر کنم ازت خوشش اومده!)
در نمای بعد اما چارلز کَوندیش، مدیر تیمارستان را میبینیم که مثل دلقکها لباس پوشیده. چارلز خطاب به جوکر میگوید که این دیوانهبازیها را تمامش کند. (درواقع این صحنه دنبالهی همان صحنهی حذف شده است، حرکت آخر جوکر کَوندیش را عصبانی کرده) جوکر سعی میکند کمی او را دست بیاندازد، تا آنکه چارلز عصبانی شده و او را تهدید میکند. جوکر خطاب به چارلز میگوید تو در جایگاهی نیستی که من را تهدید کنی، مخصوصاً با آن راز کثیفی که پنهانش کردی. بتمن که از حضور چارلز میان دیوانگان جا خورده، خطاب به جوکر میپرسد که مگر قول نداده بودی تمام گروگانها را آزاد کنی؟! پاسخ این سوالِ بتمن را روث آدامز، یکی از روانپزشکان آرکام که او نیز تیمارستان را ترک نکرده، میدهد: «ما خودمون اصرار کردیم که بمونیم.» چارلز به صحبتهای آدامز اضافه میکند که نمیخواستیم کنترل این تیمارستان را در دستان دیوانهای مانند جوکر رها کنیم!
جوکر که دیگر علاقهاش را به مکالمهی آنها از دست داده، سراغ هاروی دنت (Two Face) که خود را زیر میزی در سمت دیگر اتاق پنهان کرده، میرود. با همان نگاه اول متوجه میشویم که این هاروی با آن نسخهای که میشناسیم خیلی فرق دارد و بیش از هرچیزی، موجودی رقتانگیز، ضعیف و شکننده بهنظر میرسد. هاروی دنت دستهای کارت تاروت در دست دارد و درحال ساختن برجی با این کارتهاست که جوکر به سراغش میرود. هاروی که گیج به نظر میرسد دائم تکرار میکند: «متاسفم... نتونستم کاریش کنم.. خیلی طول میکشه تا تصمیم بگیرم...گزینهها خیلی زیادن...»
هاروی حالا کارت «عُشاق» تاروت را برداشته و به ساختمانی که در حال ساختنش بود، اضافه میکند. (این کارت نمادی از دوگانگی شخصیتی و عقاید متضاد است.) بتمن که از دیدن حال و روز هاروی حسابی دلش به رحم آمده، میپرسد که چه بلایی برسر او آوردهاند. روث آدامز که این سوال بتمن حسابی به او برخورده، در جواب او میگوید مثل اینکه فراموش کرده کجا هستند! اینجا یک «بیمارستان» است، جایی که در آن بیماران درمان میشوند! و ادعا دارد که هاروی درمان شده است! در ادامه روث توضیح میدهد که آنها برای درمان شخصیت دوگانه هاروی، اول یک تاس را جایگزین سکه معروفش کردند. با اینکار او حالا شش حق انتخاب داشت. بعد از آن نوبت به کارتهای تاروت رسید، حالا هاروی برای هربار تصمیم گرفتن با هفتاد و هشت حق انتخاب مختلف روبهرو میشود! برای قدم بعدی هم شاید سراغ ئی- چینگ بروند! حالا هاروی کارت «احمق» از کارتهای تاروت را برداشته و به برج خود اضافه میکند.
بتمن که زیاد از این روش درمانی خوشش نیامده، در جواب روث میگوید شما با اینکار شخصیت هاروی را نابود کردید! «برای ساختن چیزی، گاهی باید اون رو از پایه خرابش کنیم بتمن!» روث این جمله را در جواب بتمن میگوید. بتمن که هنوز متقاعد نشده، خطاب به او میگوید به نظر میرسد روش درمانی شما زیاد روی جوکر تاثیر نداشته! روث اما پاسخ جالبی میدهد:
جوکر یک مورد خاصه. بعضی از ماها عقیده داریم که اون ممکنه غیرقابل درمان باشه. درواقع، هنوز مطمئن نیستم که میتونیم اون رو جزو دیوانگان حساب کنیم! اون ادعا داره توسط روح جادوگران هائیتی تسخیر شده. ما فکر میکنیم همه اینها ناشی از یک اختلال عصبی باشه، چیزی مثل سندروم توره. (یک عارضه عصبی است که به وسیله ترکیبی از حرکات و صداهایِ ناخواسته که به آنها تیک (Tic) میگویند، توصیف میشود. حرکات کلیشهای پریدن یا رقصیدن، بیشفعالی و اختلالات یادگیری علایم شاخص این سندروم محسوب میشوند.)
حالا روث دارد به کارتهای آزمون رورشاخ که روی زمین پخش و پلا شدهاند نگاه میکند. (تست رورشاخ که با نامهای تست رورشاک، تست لکه رورشاخ، تکنیک رورشاخ یا تست لکه نیز نامیده میشود، یک آزمون روانی فرافکن است که در آن افراد مورد معاینه، تلقی خودشان را از لکههای عجیب و غریب جوهر میگویند و بر اساس این تفسیر و تلقی، روانشناس، نوع شخصیت یا عملکرد احساسی فرد یا حتی اختلالات ذهنیاش را تشخیص میدهد.) (موریسون تاکید میکند این کارتها، با نسخهای که توسط آلن مور و دیو گیبنز در واچمن اختراع شده، تفاوت دارد.)
روث ادامه میدهد:
به احتمال زیاد ما درواقع اینجا با یک مورد فراتر از جنون سروکار داریم. (موریسون در اینجا از واژه Super- Sanity که ابداعی خودش است استفاده کرده، درواقع این واژه به تئوری او مبنی بر چندشخصیتی بودن جوکر اشاره دارد که موریسون آنرا مرحلهای بعدی در سیر تکامل آگاهی انسان میداند.) یک تغییر جدیدِ فوقالعاده در ادراک آدمی که بهنظر میرسه برای زندگی در سالهای پایانی قرن بیستم مناسبتر باشه... برخلاف ماها، بهنظر میرسه جوکر هیچ کنترلی روی دریافت اطلاعات حسیای که از ماورا بهش میرسه نداره. تنها راه اون برای مقابله با این حجم از اطلاعات آشفته اینه که خودش رو بهدست این جریان بسپاره. برای همینه که بعضی روزها اونرو بهشکل یک دلقک بدجنس میبینیم و بعضی وقتهام به شکل یک قاتل روانی. اون هیچ شخصیت واقعیای نداره. اون هر روز خودش رو خلق میکنه. برای همینه که اون خودش رو پادشاه جرم و جنایت میدونه و دنیا در نظرش نمایشی پوچ و مضحکه.
جوکر از دور به آندو نزدیک میشود، یکی از کارتهای تست رورشاخ را از دست روث خارج کرده و بهدقت بررسی میکند. بعد از اعلام مشاهدات خود، جوکر کارت را بهسمت بتمن گرفته و از او میخواهد که بگوید در لکه جوهر روی کارت چه چیزی میبینید. در پنل تمام صفحهی بعدی، تصویر تمام قد یک خفاش را میبینیم! تصویر کارت رورشاخ، بتمن را یاد خفاش انداخته است. (به گفته موریسون این یک خفاش ساده نیست. این خفاش، تجسم همان ترس و خشمی است که بتمن از آن تغذیه میکند.) البته که در نهایت بتمن درجواب جوکر میگوید هیچ نمیبیند!
حالا دیگر نوبت اجرای سناریو اصلیای است که جوکر برای بتمن تدارک دیده. در گوشه دیگر اتاق اما برادران توییدل، یعنی توییدلدام و توییدلدی را میبینیم. (دو شخصیت از کتاب آنسوی آینه نوشته لوییس کارول). سر این دو برادر با سیمی بهم وصل شده است. (موریسون تاکید میکند که از این دو برادر، توییدلدام آن برادری است که کمی عصبیتر بهنظر میرسد و از طرف دیگر توییدلدی بهظاهر خیلی آرام و خونسرد است. درواقع به گفته موریسون این دو برادر، نمادی از عملکرد دو نیمکره راست و چپ مغز هستند که یکی منطق و دیگری احساس را کنترل میکند.)
توییدلدام خطاب به جوکر میگوید که وقتتلف کردن دیگر بس است. برادرش اضافه میکند که او (بتمن) مال ماهم هست! از گوشهای دیگر اما بلک مَسک وارد ماجرا شده و او نیز پیشنهاد خودش را مطرح میکند: «چطوره نقابش رو برداریم؟ دوست دارم صورت واقعیش رو ببینم.» (بلک مسک یا ماسک سیاه یکی دیگر از شخصیتهای دنیای دیسی است که پدرکشتگی قدیمیای با بروس وین دارد. البته بلکمسک یکبار به دست کت وومن کشته میشود و پس از بازگشتش، حالا دو نسخه از این شخصیت وجود دارد. نسخهی اول بلکلنترن یا فانوس سیاه است و دومی اما برادرزاده آمادئوس آرکام به حساب میآید که یکبار کل تیمارستان آرکام را به آتش کشیده و دوباره آنرا بازسازی میکند.)
پیشنهادات این افراد از نظر جوکر خیلی سطحی و پیشپا افتادهاند. جوکر میگوید: «محض رضای خدا انقدر قابل پیشبینی نباشید (سطحی فکر نکنید). این چهره واقعیشه!» جوکر در حالی که بهنظر میرسد سخت مشغول فکر کردن است، اضافه میکند: «دوست دارم خیلی عمیقتر وارد شم. دوست دارم اون بدونه وررفتن با کثیفترین گوشههای ذهنش چه حسی داره.»
جوکر سپس خطاب به روث میگوید که بهتر است با تست کلمات مرتبط شروع کنیم! اما روث به نظر میرسد زیاد با اینکار موافق نیست. بتمن خطاب به او میگوید: «کاری که میگه رو بکن، دکتر روث. من نمیترسم. اینا فقط یه مشت کلمهان.» (درواقع این بازی به این شکل است که یک نفر یک کلمهای میگوید و شما باید به سرعت بگویید این کلمه شما را یاد چه چیزی میاندازد.)
به آمادئوس آرکام برگردیم. (در اینجا موریسون توضیحاتی داده که بازهم به نظر میرسد دیو مککین بیخیالش شده است. آرکام، در حالیکه یکی از دستهایش را سایهبان چشمانش کرده، درحال تماشای تغییراتی است که کارگران در حال اعمال روی عمارت آرکام هستند. اگر بهیاد داشته باشید آرکام تصمیم گرفته بود این عمارت را به مکانی برای درمان بیماران روانی تبدیل کند. در دست دیگر او، نسخهای از نقشه عمارت آرکام بهچشم میخورد. در نقشه مشخص شده که این عمارت روی یک Vesica Pisis واقع شده. این عبارت لاتینی که میبینید، درواقع به شکل هندسی دو دایره در هم فرورفته، بهنحوی که هرکدام از دایرهها از مرکز دایره دیگر عبور کند، گفته میشود.) در برابر آرکام اما، مجسمهای غولپیکر از سنت میشل، در حالیکه نیزهای در دست دارد و سایهای خفاش مانند روی زمین ایجاد کرده، بهچشم میخورد. (در متون مقدس مسیحی، سنت میشل بهعنوان فرشتهی مدافع کلیسا و رقیب اصلی شیطان و نیز راهنمای ارواح پس از مرگ آورده شده است.) آرکام در حال نظاره هیبت عظیم سنت میشل، با خود فکر میکند که باید این عمارت را آنطور که میخواسته تغییر دهد و با اینکار خاطرات سیاه کودکی خود را از بین ببرد.
در نمای بعدی، آرکام را میبینیم که در کنار تخت دخترش نشسته، گویا در حال خواندن کتاب آلیس در سرزمین عجایب برای دخترش بوده که هریِت خوابش میبرد. نقاشیهای هریت روی زمین پخش و پلا شده، آرکام یکی از آنها را برمیدارد و با دقت بررسی میکند: هریت در نقاشی خود، تصویر دو مرد را کشیده، یکی از آنها یک مرد دو سر است و دیگری هم سر سگ دارد. آرکام با دیدن نقاشی، تقصیر را گردن لوئیس کارول (نویسنده آلیس در سرزمین عجایب) میاندازد. هریت علاقهی شدیدی به این داستان دارد.
حالا آرکام در حال خارج شدن از اتاق است که ناگهان چشمش به چیزی زیر تخت میافتد. با نزدیکشدن، میبیند که این چیز درواقع یک کارت بازی جوکر است. (موریسون تاکید دارد دیو مککین برای تصویرسازی این کارت از اولین نسخه کارت جوکر، در اولین حضورش در کمیکبوک به سال ۱۹۴۰ استفاده کند.) آرکام که کمی تعجب کرده، درنهایت فکر میکند احتملاً این کارت از جیب یکی از کارگران به زمین افتاده است.
به تیمارستان بازگردیم. بتمن و دکتر روث، پشت میزی روبهروی هم نشستهاند. دکتر روث بازی را شروع میکند: مادر.
-بتمن: مروارید
-روث: دسته
-بتمن: هفتتیر
-روث: تفنگ
-بتمن: پدر
-روث: پدر؟
-بتمن: مرگ
-روث: پایان
-بتمن: تمومش کن!
از سمت دیگر اتاق، صدای قهقهی عصبی و آزاردهندهی جوکر بهگوش میرسد. (در اینجا موریسون باری دیگر و اینبار بهطور واضح، از مروارید به عنوان نمادی از خاطرات مربوط به مادر بتمن استفاده کرده.) (موریسون اضافه میکند این بازی با کلمات را از سریالی تلویزیونی به نام The Singing Detective، نوشته دنیس پاتر که در سال ۱۹۸۶ از شبکه BBC پخش میشده، الهام گرفته است.)
در سال ۱۹۲۰ میلادی، آرکام در سفر خود به اروپا، در سوییس با پروفسور یونگ (کارل گوستاو یونگ، روانشناس مشهور) ملاقات میکند. پس از آن به انگلیس و به ملاقات یک جادوگر و محقق علوم خفیه میرود. در نمای بعد آرکام و این جادوگر را میبینیم که پشت میزی روبهروی هم نشسته و مشغول بازی شطرنج هستند. در گوشه یکی از تصاویر، دستِ این مرد که کارت «احمق» تاروت را نگه داشته، بهچشم میخورد. (موریسون تاکید کرده این پنل، با صحنهی در دست داشتن کارت جوکر توسط آرکام در ارتباط است.) در پنل دیگر، تصویر یک صفحه شطرنج را میبینیم. (قرار بوده روی این تخته، یک شوالیه سیاهپوش و یک کلاغ هم دیده شود، که البته دیده نمیشود!) آرکام، این جادوگر را مردی باسواد توصیف کرده که البته شطرنج را هم خوب بلد است. از مکالمات بین این افراد، ما هیچ نمیدانیم.
آرکام پس از ملاقات با جادوگر به خانه بازمیگردد. همسرش، که چهارماهه باردار است، برای او یک هدیه غافلگیر کننده دارد. کنستانس به آکواریوم همسرش یک دلقکماهی اضافه کرده! آرکام در وصف این ماهی میگوید که دلقکماهیها، در زمان تولد همگی نر هستند. پس از بلوغ یکی از این ماهیها که از همه گردنکلفتتر است، تغییر جنسیت داده و به جنس ماده تبدیل میشود. جالب آنجاست که درصورت مرگ این عضو غالب، یکی دیگر از ماهیها نر بهناچار تغییر جنسیت داده و به ماده تبدیل میشود. (آنچه که آرکام راجع به این ماهی ادعا میکند، کاملاً علمی است.)
همانطور که آرکام مشغول سرگرمشدم با ماهیهاست، تلفن خانه زنگ میخورد. کسی از اداره پلیس پشت خط است. گویا مارتین هاوکینز (همان مدداگ، قاتل سریالی) از ندامتگاه فرار کرده و حالا آنها از آرکام میخواهند در مقام پزشک او، شرایط ذهنیاش را توصیف کند. آرکام هم آب پاکی را روی دستشان ریخته و میگوید مدداگ بسیار خطرناک است!
در نمای بعد، آمادئوس و همسرش را میبینیم، در حالیکه به هریت کوچک خیره شدهاند، آرکام با خود فکر میکند ایکاش هریت هیچوقت بزرگ نمیشد...(ادامه داستان به مقاله بعدی موکول میشود.)
نظرات