تاریخچه جوکر: تیمارستان آرکام؛ بنایی خطرناک بر زمینی خطرناک - قسمت دوم

پنج‌شنبه ۲ آذر ۱۳۹۶ - ۱۸:۳۱
مطالعه 22 دقیقه
Arkham Asylum
در این قسمت از تاریخچه جوکر در کمیک‌بوک، به تیمارستان آرکام بازگشته و در جریان سفری عمیق و ترسناک، به جان مغز بتمن می‌افتیم!
تبلیغات

روزی که منتقدان پیش‌نویس اولیه داستان موریسون را خواندند، همگی دسته‌جمعی از خنده روده‌بُر شدند! «این‌همه نماد و نشانه و این‌همه توضیحات روان‌شناختی برای یک کمیک؟» چه کسی ممکن است از چنین آشی خوشش بیاید؟

البته که این دوستان بعدها به اشتباه خود پی بردند. داستان موریسون را می‌توان به‌جرئت، عمیق‌ترین تصویری دانست که تا به امروز از درگیری‌های روانی یکی از پیچیده‌ترین شخصیت‌های تاریخ کمیک‌بوک، یعنی بتمن، ارائه شده است. سالیان سال است که ملت فلسفه‌ها در وصف این شخصیت می‌بافند. انگیزه اصلی بتمن برای مبارزه، درست یا غلط بودن فلسفه وجودی بتمن در جامعه و کدهای اخلاقی‌ای که برای خودش اختراع کرده و هیچ رقمه هم زیرپای‌شان نمی‌گذارد، همیشه در محوریت اصلی این نظریه‌پردازی‌ها قرار گرفته‌اند. رسیدن به نتیجه منطقی برای هریک از مسائل بالا، باور کنید نه‌تنها برای ما، بلکه برای خود بتمن هم به‌هیچ وجه کار ساده‌ای نبوده و نیست. بارها و بارها در داستان‌های مختلف دیده‌ایم که بتمن نیز با وجود گذشت سالیان از اولین روز شروع کارش، هنوز تکلیفش با خودش روشن نیست و مغزش نیز مانند کسانی که وسواس فکری دارند، دائم بین خوب و بد بودن نتیجه اعمالش درگیر است.

جوکر نیز مانند عمارت آرکام و نیز باقی دشمنان بتمن، همگی تنها ابزاری برای به‌چالش کشیدن ذهن پیچیده و درگیر بتمن هستند.

موریسون در داستان خود سعی کرده با استفاده از نمادهای مختلف، گره کور مغز تیره و تاریک بتمن را کمی برای‌مان شل‌تر کند. بهتر است این‌طور بگوییم که گرنت موریسون در این داستان، خودش را با نمادها و نشانه‌ها و ارجاعات مختلف خفه کرده؛ به‌قول خودش در این کتاب هرچیزی که می‌بینید اشاره به چیز دیگری دارد! البته که باید برای این کار قدردانش هم باشیم، چرا که انتقال مفاهیم پیچیده‌ای که موریسون در نظر داشته مغز ما را با آن منفجر کند، بدون استفاده از این نمادها، تلاشی بیهوده می‌بود؛ نمادی که اصولاً کارش انتقال مفاهیم پیچیده به‌زبان ساده‌تر است. تازه شاید بعد از خواندن این داستان، فکر کنید حالا بتمن را کمی بهتر از قبل می‌شناسید!

اگرچه که در این داستان، جوکر هم نقش برجسته‌ای دارد، اما در نهایت محتویات ذهن بتمن است که محوریت اصلی این داستان را تشکیل می‌دهد. درواقع جوکر نیز در این‌جا، مانند عمارت آرکام، سایر ساکنین تیمارستان و نیز باقی دشمنان بتمن، همگی تنها ابزاری برای به‌چالش کشیدن ذهن پیچیده و درگیر بتمن هستند.

درنهایت باید اعتراف کنم همه این حرف‌ها را زدم تا سه قسمتی شدن این مقاله را کمی توجیه کرده باشم، باور کنید روایت داستان بدون اشاره به نمادها و نشانه‌هایش، به هیچ‌ دردی نمی‌خورد. علی‌الحساب امیدوارم از قسمت دوم داستان لذت ببرید و مابقی آن را نیز در مقاله سوم دنبال کنید.

Arkham Asylum

تیمارستان آرکام: بنایی خطرناک بر زمینی خطرناک/ Arkham Asylum: A Serious House on Serious Earth/ اکتبر ۱۹۸۹

قسمت دوم

ساعت تیمارستان، نه و نیم شب را نشان می‌دهد. جوکر و بتمن، در میان چشمان حریص بیماران که به آن‌ها دوخته شده، درحال صحبت هستند.

بالاخره جوکر می‌رود سراغ اصل مطالب: «داره دیر می‌شه. گمونم دیگه وقتشه برنامه شبانگاهی رو شروع کنیم. (خطاب به بتمن) البته اگه حوصلش رو داری.» بتمن در گوشه‌ای ایستاده و شنلش را دور خود پیچیده است، گویی قصد دارد با این‌کار از خود در برابر چیزی محافظت کند. «حوصله چه کاری رو؟» جوکر با لبخندی شیطانی توضیح می‌دهد: «بازی سرگرم‌کننده‌ی قایم موشک! تو فقط یک ساعت وقت داری عزیزم و هیچ‌راهی هم برای خارج شدن از ساختمون وجود نداره. یک ساعت زمان تا وقتی که دوستات بیان سراغت.» جوکر ادامه می‌دهد، گویا تا بتمن را به جنون نکشد، دست بر نمی‌دارد: «منظورم مترسک (Scarecrow)، کِلی‌فیس و البته دکتر دستینیه. دستینی شاید رو ویلچر نشسته باشه، اما فقط کافیه بهت یه نگاه بندازه تا دیگه خود واقعیت نباشی. گمون کنم دستینی خیلی دلش می‌خواد یه نگاه به تو بندازه، عزیزم. (دکتر دستینی یکی از شخصیت‌های منفی جذاب دنیای دی‌سی‌ست که توانایی ذهن‌خوانی، هیپنوتیزم و تغییر واقعیت را دارد.)... اونا همه بی‌صبرانه منتظر توان، چرا بهشون ملحق نمی‌شی؟»

«من از تو دستور نمی‌گیرم.» بتمن درجواب جوکر می‌گوید.

Arkham Asylum

البته که جوکر همیشه راهی برای مجبورکردن بتمن بلد است. به‌همین دلیل در نمای بعدی، او را درحال نزدیک شدن به‌ میزی که اسلحه‌ی یکی از نگهبانان روی آن قرار دارد، می‌بینیم. جوکر اسلحه را برداشته و همان‌طور که در سالن تیمارستان در حال قدم‌زدن است، شروع به‌ تعریف لطیفه‌ای می‌کند:

یه روز یه مردی برای ملاقات همسرش می‌ره بیمارستان. همسرش تازه فارغ شده و این مرد برای دیدن زن و بچه تازه بدنیا اومدش سر از پا نمی‌شناسه. برای همین اول می‌ره سراغ دکتر و ازش حال اونا رو می‌پرسه. (حین صحبت، جوکر آرام آرام به نگهبانی که پیش از این گفتیم در گوشه‌ای ایستاده و خشکش زده، نزدیک می‌شود.) دکتر در جواب سوال مرد لبخندی زده و با گفتن اینکه حال جفتشون خوبه، خیال مرد رو راحت می‌کنه. دکتر می‌گه همسرت یه پسر سالم بدنیا آورده و جفتشون تو وضعیت خوبی هستن. «تو واقعن مرد خوش‌شانسی هستی!» (حالا جوکر پشت‌سر نگهبان ایستاده) مرد، در حالی که دسته گلی تو دستاشه با عجله به سمت بخش زایمان می‌ره. اما (وقتی که به اون‌جا می‌رسه) می‌بینه اتاق خالیه!‌ همسرش روی تخت نیست... (جوکر، در حالی‌که اسلحه را روی شقیقه نگهبان گذاشته، نگاهی به او می‌اندازد تا ببیند آیا داستانش تغییری در حال او ایجاد کرده یا نه، نگهبان کماکان به نقطه‌ای نامعلوم خیره شده است.) جوکر ادامه می‌دهد: مرد (که حسابی غافلگیر شده) برمی‌گرده تا دکتر رو صدا کنه و در همین لحظه دکتر و همه پرستارا هم‌زمان توی صورتش فریاد می‌کشن:‌ احمق آوریل! همسرت مرده و بچه‌ات هم فلج به‌دنیا اومده! (جوکر در همین هنگام اسلحه خود را شلیک می‌کند. جسد نگهبان روی میز می‌افتد.) گرفتی چی شد؟
Arkham Asylum

حالا جوکر سراغ دکتر روث می‌رود. در حالی که اسلحه را روی شقیقه روث گذاشته، خطاب به بتمن می‌گوید: «حالا، بتمن. عجله‌کن. بازی نیمه شب تموم می‌شه. بدو!» بتمن، در حالی‌که می‌توان در نگاهش یک «برمی‌گردم و حسابتو می‌رسم!» خاصی را خواند، از اتاق غذاخوری خارج می‌شود...

Arkham Asylum

به احتمال زیاد شما هم دقت کرده‌اید؛ جوکر دومین بار است که به دروغ اول آوریل و در پی آن به احمق آوریل اشاره می‌کند، (کسی که به شکل ابلهانه‌ای دروغی بزرگ را باور می‌کند! دروغی که تا زمانی کسی واقعیت را در صورت‌تان نگوید، پی به ساختگی بودنش نمی‌برید. آیا جوکر اصرار دارد به بتمن بفهماند که وقتش رسیده چشمانش را باز کند و با حقیقت مواجه شود؟ مسلماً همین‌طور است. این را هم بگویم که نصف اتفاقات مهم این داستان در تاریخ اول آوریل اتفاق می‌افتد.)

بتمن به راهروهای تنگ و تاریک تیمارستان آرکام قدم می‌گذارد. به محض وارد شدن به این دالان‌های نمور و ترسناک، خاطرات کودکی به ذهن بتمن هجوم می‌آورند؛ به‌نظر می‌رسد «بازی کلمات با جوکر» کار خودش را کرده است!

تصویر رنج و درد وارده بر بتمن را ما در قالب یک فلش‌بک می‌بینیم؛ فلش‌بکی که به‌شکل یک پنل در میان، بین زمان حال و کودکی بروس وین جابه‌جا می‌شود. بروس، همراه با پدر و مادرش تازه از سالن سینما خارج شده‌اند. در بالای تصویر نام فیلم به‌چشم می‌خورد: «بامبی». (فیلم انیمیشنی بامبی، محصول سال ۱۹۴۲ میلادی کمپانی دیزنی را خیلی‌ها جزو ده انیمیشن برتر تاریخ می‌دانند. هرچند استفاده موریسون از این انیمیشن، ارجاع به صحنه غم‌انگیز کشته‌شدن مادر بامبی دارد. فقط دقت کنید این صحنه مربوط به شب کشته شدن پدر و مادر بروس وین نیست و به چندسال قبل‌تر از آن بازمی‌گردد. بروس در این‌جا کوچک‌تر و البته، کمی لوس بوده است.) بروس وین کوچک که به‌نظر می‌رسد کشته‌شدن مادر بامبی ناراحتش کرده، در حال گریه‌کردن است. مادر که حسابی از دستش شاکی است، در حال سرزنش اوست: «محض رضای خدا، این فقط یه فیلم بود، واقعیت نداره!» با این حرف مادر، گریه بروس شدت می‌گیرد. حالا مادر انگشت خود را به نشان تهدید بالا برده و می‌گوید: «بروس، بهت اخطار می‌کنم! اگه گریه کردن رو تمومش نکنی و مثل یه آدم بزرگ رفتار نکنی، همین‌جا ولت می‌کنم.»

Arkham Asylum

بتمن به دیوار راهرو تیمارستان تکیه داده. بالای سر او آینه قدیمی درب و داغانی به‌چشم می‌خورد، بتمن نگاهی به تصویر خود در آینه می‌اندازد و زیر لب تکرار می‌کند: «همین‌جا ولت می‌کنم.». (این آیینه درواقع همانی است که ابتدای کتاب و در اولین فلش‌بک داستان، زمانی که آمادئوس کوچک در حال بردن سینی غذا به اتاق مادرش بود، خود را در آن تماشا می‌کند.) (جمله «همین‌جا ولت می‌کنم» به طور مستقیم اشاره به درگیری بتمن با خودش دارد؛ بتمن خوب می‌داند اگر هرچه زودتر خودش را جمع و جور نکند، برای همیشه در این‌جا، یعنی تیمارستان آرکام ماندگار خواهد شد!)

در پلان بعدی اما، باری دیگر به کودکی بروس وین برمی‌گردیم، حالا دیگر شب حادثه است و روی تابلو سینما نام فیلم «زورو» به‌چشم می‌خورد. (ترتیبی که موریسون در این‌جا برای تصویرسازی درگیری ذهنی بتمن آورده، فوق‌العاده است! درواقع در این‌جا شاهدیم که موریسون چطور با کلمات مادر یعنی «همین‌جا ولت می‌کنم» بازی کرده و چطور در پنل‌های یکی در میان، دو بازه زمانی را هم‌زمان پیش می‌برد. با این‌کار، تاثیر حوادث گذشته در تصمیم‌گیری‌های بتمن به وضوح قابل مشاهده است.)

Arkham Asylum

ترتیب وقایع در ادامه به این‌صورت است:

فلش‌بک: بتمن یاد شب حادثه کشته‌شدن پدر و مادرش و فیلم زورو افتاده. این‌جا، بتمن رفتار درست را یادگرفته و دیگر نمی‌ترسد.

زمان حال: بتمن دستان خود را مشت کرده و آینه را می‌شکند.

فلش‌بک: جو چیل (قاتل) از تاریکی به خانواده وین نزدیک می‌شود. به توماس وین شلیک می‌کند، مارتا وین (مادر بروس)، فرزندش را در آغوش می‌گیرد.

زمان حال: بتمن به‌یاد می‌آورد: «ترکت می‌کنم.» بتمن تکه‌ای از آینه شکسته را در دست نگه داشته. بتمن به‌یاد می‌آورد: «همین‌جا.»

فلش‌بک: قاتل اسلحه را روی گردن مادر بروس گذاشته. مادر فریادی از سر ناامیدی می‌کشد. قاتل شلیک می‌کند و گردنبند مروارید مادر پاره می‌شود...

زمان حال: بتمن آینه شکسته را در کف دستش فرو می‌کند.

Arkham Asylum

در دو صفحه‌ی پیش‌رو و طی حدود پانزده پنل مختلف، تصاویر بین نمای بسته‌ی شیشه‌ی فرورفته در دست بتمن، چهره درهم فشرده‌‌ی او از درد و قطرات خونی که دیگر معلوم نیست به او تعلق دارد یا به مادرش، جا‌به‌جا می‌شود. دیو مک‌کین این پنل‌ها را خارق‌العاده ترسیم کرده که هرچه در وصفش بگویم، کم گفته‌ام!

Arkham Asylum

اما می‌رسیم به یک سری توضیحاتی که برای درک بهتر نمادهای به‌کار رفته تا به این‌جای داستان، لازم است. اسم داستان که یادتان هست؟ بنایی خطرناک بر زمینی خطرناک (یا درواقع اگر تحت‌اللفظی ترجمه‌اش کنیم می‌شود: بنایی جدی بر زمینی جدی!) بنای تیمارستان از آن جهت خطرناک و جدی است، زیرا مکانی است برای محاکمه و قضاوت! مکانی است برای فرستادن افراد به سفری درونی و مواجه‌شدن با عمیق‌ترین ترس‌های خود. اما چرا زمینی جدی و خطرناک؟ چه چیزی راجع به زمین این عمارت وجود دارد که آن را از سایر زمین‌ها متمایز می‌کند؟

یادتان است که در مقاله اول گفتم این عمارت روی شکل Vesica piscis یا همان دو دایره در هم تنیده بنا شده؟ دو دایره‌ای که هرکدام از مرکز دایره دیگر عبور می‌کند. خب، در محل تلاقی این دو دایره درواقع شکل یک ماهی تشکیل می‌شود.

طبق گفته موریسون از نماد این دو دایره و شکل ماهی، که درواقع نمادی از فرد برگزیده یا طبق باور مسیحیان، به‌طور خاص نماد مسیح است، بارها و بارها در نقشه زمین بسیاری از اماکن مذهبی مسیحی استفاده شده. حتی در ساختمان بناهای قدیمی‌تری مانند استون‌هنج و اوبوری در انگلستان نیز طرح این دو دایره به چشم می‌خورد. حالا «آرکام اسایلم» موریسون نیز روی زمینی به همین شکل واقع شده!

Arkham Asylum

این پنل مربوط به انتهای کتاب است. اما آن‌چه در سمت چپ تصویر می‌بینید، تجسمی از کارت ماه تاروت است. با دقت به آن نگاه کنید. آن شکل بیضی شکلی که در وسط می‌بینید، همان ماهی‌ای است که به آن اشاره کردیم.

حالا یادتان هست که در ابتدای مقاله‌ی قبلی راجع به کارت ماه تاروت و معانی پنهان در آن اشاره کردیم؟ خب، ماهی، درواقع شکل نجومی همان کارت ماه تاروت هم است. (این‌طور بگویم که درواقع در مرکز هر دو شکل Vesica piscis و کارت ماه تاروت، شکل یک ماهی دیده می‌شود) لُب کلام، اصرار شدید موریسون در استفاده از کارت ماه تاروت، دایره‌های درهم تنیده و استفاده از آن در نقشه عمارت آرکام، فقط و فقط به داستان خودشناسی و سفر درونی انسان برمی‌گردد. ماه درواقع راهنمای ما برای عبور از اعماق تیره و تاریک روح‌مان است و در این‌جا مخصوصاً به سفر بتمن برای شناختن خودش اشاره دارد. «سفری که در انتهای آن، یا پیروز می‌شوید یا به‌شدت درهم خواهید شکست!» و در صورت پیروزی، شما فرد برگزیده خواهید بود! عمارت آرکام به دلیل واقع شدن روی شکل دو دایره، به مکانی برگزیده برای قضاوت و محاکمه تبدیل شده و حالا بتمن با فروکردن شیشه در دستش، سفر خود را رسماً آغاز کرده است.

Arkham Asylum

بتمن با وارد شدن به عمارت آرکام، درواقع به دادگاهی که حکم یک آزمون را دارد وارد می‌شود، دادگاهی که در انتها برنده اصلی را تعیین خواهد کرد.

برگردیم به داستان. در آخرین نما، بتمن درحالی‌که خون از کف دستش در حال چکیدن است (اشاره‌ای دیگر به زخم‌های مسیح، فرد برگزیده)، مادرش را صدا می‌کند... (به گفته موریسون: درواقع بتمن برای رهایی از فشار روانی‌ای که جوکر بر او وارد کرده، شیشه را در کف دست خود فرو می‌کند. با توجه به طرحی که دیو مک‌کین برای نمایش صحنه خونریزی بتمن ارائه کرده، به نظر می‌رسد دست بتمن تا انتهای داستان بلااستفاده خواهد ماند، مانند باقی عمر بی‌مصرف و بیهوده‌ی او!) دقت داشته باشید اشاره موریسون به این بیهوده بودن زندگی بتمن، ناشی از تفکرات خودش و نیز تلقین جوکر است و اشاره به یکی از بزرگ‌ترین درگیری‌های دائمی بتمن دارد. نه‌تنها بتمن تا به امروز شک دارد که راه را درست آمده و اعمالش در قالب یک ویجیلنتی برای دیگران مفید بوده است، بلکه از طرف دیگر جوکر نیز دائم با مسخره کردن او و احمق خواندش می‌خواهد به نحوی به او بفهماند که راه و روش بتمن درست نیست و او فقط دارد خودش را فریب می‌دهد. (به عقیده جوکر، بتمن نیز باید جزو ساکنین دائمی تیمارستان آرکام باشد.)

اگر به یاد داشته باشید در مقاله قبلی بتمن جایی به کمیسر گوردون می‌گوید: «من از خودم می‌ترسم. می‌ترسم جوکر راجع‌به من راست گفته باشه. بعضی وقتا راجع به منطق کارام از خودم سوال می‌پرسم. می‌ترسم وقتی که وارد اون دیوونه خونه شم و درها پشت سرم بسته شه، احساس راحتی کنم (انگار که به خونه برگشتم)!» بتمن با وارد شدن به عمارت آرکام، درواقع به دادگاهی که حکم یک آزمون را دارد وارد می‌شود، دادگاهی که در انتها برنده اصلی را تعیین خواهد کرد. حالا اگر بتمن ذره‌ای تردید کند یا لحظه‌ای ترس بر او غالب شود، به‌طور حتم در این آزمون شکست خواهد خورد.

Arkham Asylum

به اتاق غذاخوری بازمی‌گردیم، جایی که جوکر و هاروی دنت و تعدادی دیگر از بیماران تیمارستان دور هم جمع شده و مشغول صحبت‌اند. بامبی کماکان در حال تماشای تلویزیون است. در پس‌زمینه تصویر، دکتر کَوندیش را می‌بینیم که به آرامی به روث آدامز نزدیک شده و دست خود را روی شانه‌ی او می‌گذارد. (گویا کوندیش نقشه‌ی فراری کشیده و حالا می‌خواهد آن را با روث به اشتراک بگذارد.)

دشمنان بتمن که قرار است ساعتی دیگر به‌دنبال او عازم راهروهای تنگ و تاریک تیمارستان شوند، بی‌تابی می‌کنند؛ حوصله‌شان سررفته و حالا از جوکر می‌خواهند زودتر آن‌ها را هم وارد بازی کند. بلک‌مَسک که طاقتش تمام شده می‌گوید: «من می‌گم بریم دنبالش.» اما جوکر به‌ آن‌ها یادآوری می‌کند که ما به او «یک ساعت» وقت داده‌ایم و از زمان رفتش تنها ده دقیقه گذشته است. از گوشه‌ای دیگر، دکتر میلو که به نظرش جواب جوکر مسخره می‌آید، سراغ هاروی دنت رفته و نظر او را می‌پرسد: «تو چی فکر می‌کنی، دنت؟» «ماه خیلی خوشگله!» هاروی دنت، در حالی‌که از پنجره تیمارستان، در آسمان شب به ماه کامل خیره شده، این کلمات را بر زبان می‌آورد.

Arkkham Asylum

دکتر میلو که حالا دیگر حسابی کلافه شده می‌گوید: «ای خدا! یعنی اینجا یه نفرم پیدا نمی‌شه که بشه باهاش عین آدم حرف زد؟ شماها همتون دیوانه‌اید!» (البته دکتر میلو حق دارد. دکتر میلو درگذشته، اشتباهاً در معرض گاز سمی‌ای که خودش اختراع کرده بود قرار می‌گیرد. این گاز که باعث ایجاد دیوانگی در افراد می‌شود، حالا خود دکتر میلو را به جنون کشانده. از آن‌جایی که در نهایت هیچ‌کس نمی‌تواند اثر این گاز سمی را برطرف کند، حالا دکتر میلو هم به جمع ساکنین دائمی تیمارستان آرکام ملحق شده. البته نکته جالب این‌جاست که در داستان موریسون، گویا دکتر میلو درواقع خوب شده و در طول داستان سعی دارد این موضوع را به دیگران بفهماند که مثل آن‌ها دیوانه نیست، اما متاسفانه کسی حرفش را باور نمی‌کند!)

در همین حین، مدهتر به جوکر نزدیک شده و در حالی‌که لباس او را از پشت می‌کشد، مانند بچه‌ها ناله‌کنان می‌گوید: «جوووکررر! ما حوصلمون سر رفته!» جوکر تسلیم می‌شود: «خیله خب! پس بیاید الکی فکر کنیم یه ساعت گذشته.»

Arkkham Asylum

به عمارت آرکام می‌رویم. «اول آوریل» ۱۹۲۱ است و با این‌که فصل بهار آغاز شده، هوا هنوز به‌طرز بی‌رحمانه‌ای سرد است. آرکام که تازه از راه رسیده، از درب نیمه‌باز عمارت وارد می‌شود. او که از باز ماندن در تعجب کرده، خطاب به همسرش کنستانس می‌پرسد: «کانی؟ می‌دونستی در جلویی ساختمون چارطاق باز بوده؟» جوابی نمی‌آید. آرکام با نگرانی از پله‌های عمارت بالا می‌رود. «کانی؟» در اتاق کودک نیمه باز است.

Arkkham Asylum

آرکام که حالا دیگر واقعاً نگران شده، به‌آرامی وارد اتاق می‌شود. پس از وارد شدن، اول همسرش را می‌بیند، در حالی که جسدش تکه‌تکه شده و از لبه‌ی تخت آویزان است. آرکام جلوتر می‌رود. حالا در کنار خانه عروسکی، جسد هریِت، دختر کوچکش را می‌بیند که او نیز تکه تکه شده است. روی دیوار پشت در، با خون نوشته شده: «مدداگ».آرکام با خود فکر می‌کند: «با سر هریِت چیکار کرده؟» حالا آرکام به آرامی به سمت خانه عروسکی می‌رود که از دور قطرات خون روی آن به چشم می‌خورد. خم می‌شود تا نگاهی نزدیک‌تر بیاندازد؛ آرکام تعریف می‌کند: «من به خانه عروسکی نگاه کردم.» در نمای بعد، چشمان هریت کوچک را می‌بینیم که از داخل خانه عروسکی به او دوخته شده! آرکام زیر لب نجوا می‌کند: «خانه عروسکی هم به من نگاه کرد!» (مدداگ سر کودک را در خانه عروسکی چپانده) ساعت شماته‌دار شروع به ضربه‌زدن می‌کند. هم‌زمان با صدای ضربات، گویی چیزی در درون آرکام در حال جرقه‌زدن است. درست در همین لحظه، آرکام عقلش را به‌کلی از دست می‌دهد...

Arkkham Asylum

موریسون ادعا دارد: خانه عروسکی مسلماً نمادی از عمارت آرکام است. سر بچه، خود اشاره به سخنرانی مدهتر دارد که جلوتر در داستان خواهیم دید. آرکام نگاهی به اعماق انداخته و حالا همان‌طور که نیچه و آلن مور هم قبلاً اشاره کرده‌اند، اعماق تیره نیز به او خیره شده است. (منظور موریسون این جمله معروف نیچه است: «آن‌کس که با هیولاها می‌جنگد، باید مراقب باشد که خود بدل به هیولا نشود. اگر برای مدتی طولانی به چیزی ژرف خیره شوی، آن نیز ژرفا به تو خیره خواهد شد!») (موریسون در ادامه تاکید می‌کند صحنه زل‌زدن آرکام به سر هریت در خانه عروسکی، با وجود ترسناک و دلخراش بودنش، درواقع محور اصلی‌ای است که کل داستان حول آن می‌چرخد. به‌نظر می‌رسد این محور همان مفهوم عمیق‌شدن در چیزی است؛ آرکام در بیماران روانی عمیق می‌شود، بتمن در خودش!)

Arkkham Asylum

ازیریس مصری، فرمانروای جهان زیرین است که داستان زندگی و رستاخیزش بی‌شباهت به سرگذشت آمادئوس آرکام نیست.

این وسط بد نیست دوباره یک مرور کوتاه بر مفهوم دایره‌های درهم تنیده داشته باشیم. همان‌طور که گفتیم، این نماد از طرفی به انسان برگزیده (به‌طور خاص مسیح) و از طرفی دیگر به دلیل ارتباطش به کارت ماه تاروت به ازیریس مصری، فرمانروای جهان زیرین نیز اشاره دارد که داستان زندگی و رستاخیزش بی‌شباهت به سرگذشت آمادئوس آرکام نیست. (اگر بخواهم کوتاه توضیح دهم، باید بگویم که ازیریس درواقع یکی از پنچ فرزند سِب خدای آسمان و نات، الهه زمین بود. ازیریس بسیار بخشنده و مهربان بود و تمام مدت به آبادانی و خدمت به دیگران فکر می‌کرد. تا آن‌که روزی برادرش از روی حسادت او را کشته و بدنش را تکه تکه می‌کند. ایزیس، همسر ازیریس پس از مرگ او قطعات بدنش را جمع کرده و هرکدام را در منطقه‌ای جداگانه دفن می‌کند. پس از آن، ازیریس باری دیگر زنده شده و این‌بار به فرمان‌روایی دنیای زیرین و پادشاهی مردگان منصوب می‌شود. حالا شباهت داستان این خداواره به آرکام در آن‌جاست که درواقع آمادئوس آرکام نیز در ابتدا فرد خیری بوده و قصد خوبی کردن داشته (ساختن بنایی برای درمان بیماران روانی) تا آن‌که در ادامه داستان می‌بینیم که چطور مدداگ، همسر و دخترش را به قتل رسانده و جسد آن‌ها را تکه تکه می‌کند. آمادئوس پس از این اتفاق، عقل خود را کامل از دست داده و برای همیشه ساکن تیمارستان آرکام (فرمانروای دنیای زیرین) می‌شود.)

در نمای بعد اما آمادئوس آرکام را می‌بینیم که لباس عروسی قدیمی مادرش را برتن کرده و روی زمین، درکنار جسد همسر و دخترش زانو زده است. (با کمال شرمندگی باید عرض کنم طبق گفته‌ی شخص موریسون، در این صحنه قرار بود آرکام را در حال خوردن اعضای تکه تکه شده‌ی بدن خانواده‌اش ببینیم که خب درنهایت دوستان لطف کردند و تصمیم‌ گرفتند تنها به اشاراتی مبهم بسنده کرده و صحنه را به‌وضوح به‌نمایش نگذارند؛ هرچند این در اصل موضوع فرقی ایجاد نمی‌کند و این اتفاق واقعاً افتاده است!) آرکام، مکالمه‌ای بی‌سروته را با خود شروع کرده و دیگر رسماً اثری از عقل در این مرد دیده نمی‌شود! لباس عروسی به تن، به سمت کاسه‌ای خم شده تا محتویات معده‌اش را در آن خالی کند، حالش بهم خورده است! با خود می‌گوید: «یعنی همه‌ی امیدها و آرزوهامون قراره به همین ختم شده؟ به استفراغ؟ خدای من، من می‌ترسم. خیلی می‌ترسم. فکر می‌کنم مریض شده باشم.» (بازهم درکمال شرمندگی، در متن اصلی این‌طور گفته شده که آرکام درواقع اعضای نیمه جویده‌ی بدن خانواده‌اش را بالا می‌آورد. درواقع شدت ضربه‌ی وارده، یک الگوی رفتاری بسیار کهن را در او زنده کرده است. در برخی از جوامع اولیه، افراد یک قبیله بعد از مرگ یکی از اعضای خود، قسمتی از بدن این فرد را می‌خوردند تا با این‌کار بخشی از روح او را درکنار خود نگه دارند.)

Arkkham Asylum

به زمان حال و راهروهای تیمارستان آرکام بازمی‌گردیم. در تاریکی، سایه فردی را می‌بینیم که به آرامی در اتاقی در حال حرکت است و درطول مسیر، انگشت خود را روی دیوار می‌کشد. بر اثر تماس انگشت این فرد روی دیوار، حباب‌هایی تشکیل شده که به سرعت پوسیده شده و فرو می‌ریزد. این فرد کسی نیست جز کِلی‌فیس، یکی از دشمنان شناخته‌شده‌ی بتمن. بتمن به آرامی از راهرو وارد سلول کلی‌فیس می‌شود، در گوشه‌ای ‌ایستاده و سعی می‌کند دیده نشود. کلی‌فیس، در حالی که رنجوری و مریضی از هیکلش می‌بارد، زیر لب جملاتی را تکرار می‌کند: «مریضی. من مریضی پوستی دارم، بتمن. (پوستم) پوسیده و داره از بدنم جدا می‌شه. تو فقط می‌تونی به دادم برسی بتمن.»

Arkkham Asylum

(بگذارید تا پیش از پیدا شدن سر و کله‌ی باقی دشمنان بتمن، تاکید کنم که تمام این رویارویی‌ها با دشمنان، حکم یکی از «حالت‌های روانی» بتمن یا همان مشکلات و درگیری‌هایش را دارد. حالا کلی‌فیس در این‌جا به‌طور خاص، نماد سردمزاجی بتمن و عدم توانایی او در برقراری رابطه با جنس مخالف است، چیزی که بتمن به‌ذاته کاری ناپسند می‌داندش. تصویری که موریسون در اینجا از شخصیت کلی‌فیس ارائه کرده، تصویر عینی یک بیماری واگیردار مانند طاعون است، از آن نوع بیماری‌هایی که احساس می‌کنید در صورت کوچک‌ترین تماسی با فرد، بیماری او به شما نیز منتقل خواهد شد! حالا رابطه با جنس مخالف از دید بتمن نیز مانند بیماری واگیرداری است که باید دائم از آن دوری کند، در غیر این‌صورت او نیز به این بیماری مبتلا خواهد شد.)

Arkkham Asylum

حالا بتمن کاملاً خود را به‌گوشه‌ای کشیده و از دید کلی‌فیس پنهان شده است. کلی‌فیس، زمزمه‌کنان در حال رد شدن است: «من فقط می‌خوام بیماریم رو با بقیه قسمت کنم.» در همین لحظه، ناگهان چشم کلی‌فیس به بتمن می‌افتد. بتمن، در حالی که راه فراری ندارد، در گوشه‌ی اتاق گیر افتاده و نگران برخورد این موجود چندش‌آور با خودش است. کلی‌فیس دستش را به سمت بتمن دراز می‌کند. بتمن فریاد می‌کشد: «به من دست نزن». در همین لحظه، بتمن خود را با یک حرکت سریع کنار کشیده و به این ترتیب دست کلی‌فیس با دیوار پشت‌سرش برخورد می‌کند. به محض برخورد، دیوار پوسیده و به زمین می‌ریزد. چهره بتمن از خشم و انزجار پر شده. کلی‌فیس باری دیگر دست خود را دراز می‌کند و این‌بار اما موفق می‌شود تماسی کوتاه با دست بتمن ایجاد کند.

با همین تماس کوچک، دست بتمن تاول زده و این تاول نیز بلافاصله سر باز می‌کند و چرک و کثافت از آن سرازیر می‌شود. در کمال ناامیدی، بتمن باری دیگر خود را کنار کشیده و این‌بار لگدی حواله شکم کلی‌فیس می‌کند؛ لگدی که این موجود چندش‌آور را به عقب پرتاب می‌‌کند. کلی‌فیس که حالا حسابی ترسیده، عاجزانه التماس می‌کند: « نه.. صبر کن! من منظوری نداشتم.. من..» بتمن اما از موقعیت استفاده کرده و در حالی‌که براثر برخورد با کلی‌فیس، از کف کفشش دود بلند شده، او را زیر مشت و لگد خود می‌گیرد. کلی‌فیس که بر اثر ضربات بتمن پایش شکسته، لنگ‌لنگان از اتاق خارج شده و وارد راهروهای تیمارستان می‌شود.

Arkkham Asylum

حالا بتمن در سلول کلی‌فیس تنها مانده. کسی در حال نزدیک شدن به درب اتاق است. با مشاهده ویلچر برقی، سخت نیست که بتوان حدس زد این فرد کسی نیست جز دکتر دستینی. دکتر دستینی، درحالی که دم در اتاق ایستاده (درواقع روی ویلچرش نشسته)، با صدایی آهسته کلی‌فیس را صدا می‌زند. در گوشه‌ی دیگر اتاق اما، بتمن را می‌بینیم که در تاریکی ایستاده. دکتر دستینی که او را نمی‌بیند کماکان در حال بد و بیراه گفتن به کلی‌فیس است: «باشه جوابمو نده، جونور چندش پوسیده! ‌من بهت احتیاجی ندارم. می‌تونم یکی دیگه رو پیدا کنم که...»

Arkkham Asylum

در همین لحظه دکتر دستینی پی به حضور بتمن می‌برد، اما چه فایده که دیر شده، همان‌طور که دستینی دارد جمله‌اش را تمام می‌کند «...که یکی دیگه رو پیدا می‌کنم که هُلم بده...»، بتمن از پشت لگدی حواله صندلی چرخ‌دار او می‌کند. با این‌کار، صندلی دکتر دستینی به سمت پله‌های عمارت سرازیر شده و دستینی که کنترل صندلی‌اش را کاملاً از دست داده، درنهایت از پله‌ها به پایین سقوط می‌کند. درنمای بعدی او را می‌بینیم که در کنار صندلیش نقش بر زمین شده است... (البته که دکتر دستینی همان ویلنی است که توانایی کنترل ذهن را دارد، گمانم به همین دلیل است که بتمن از پشت به او لگد زده، چرا که تنها یک نگاه دکتر دستینی کافی است تا ذهن شما را کاملاً در اختیار خود درآورد!)

Arkkham Asylum

بتمن به راهش ادامه می‌دهد. در همین حین، از انتهای راهرو صدای کشیده‌شدن چیزی روی زمین می‌آید. بتمن نگاهی به پشت می‌اندازد. مترسک (اِسکر کرو)، تلوتلو خوران، در حالی‌که چنگکی را روی زمین می‌کشد (از همان‌هایی که خوراک فیلم ترسناک‌هاست، مثل چنگک فیلم Crazies)، در راهرو در حال پیش‌روی است. بتمن پیش از آن‌که دیده شود، از دری نیمه‌باز وارد اتاقی تاریک می‌شود. مترسک، بدون‌ آن‌که بتمن را ببیند، به راه خود ادامه می‌دهد.

Arkkham Asylum

تازه خطر دور شده که بتمن متوجه چیزی زیرپایش می‌شود. اتاق تاریک است و او که چیزی را نمی‌بیند، خم شده و دست خود را روی زمین می‌کشد. به نظر می‌رسد چیزی روی زمین حکاکی شده. بتمن کورمال کورمال کلید برق را پیدا کرده و لحظه‌ای بعد اتاق غرق در نور می‌شود. در زیر نور، بتمن نگاهی دیگر به کف اتاق می‌اندازد: «خدای من!» چشمانش از تعجب چیزی که دیده، گشاد شده است!‌ در کف اتاق و زیر پای بتمن، میلیون‌ها کلمه در کنار یکدیگر حکاکی شده‌اند، انگار کتابی را روی سنگ پیاده کرده باشند! (جلوتر به داستان این نوشته‌ها پی می‌بریم.)

Arkkham Asylum

بتمن از اتاق خارج شده و باری دیگر قدم در راهروهای تاریک تیمارستان می‌گذارد. به‌محض ورود به راهرو، بتمن متوجه تغییری می‌شود؛ این راهرو با راهرویی که از آن وارد اتاق شده بود، فرق دارد! نگاهی به پشت‌سرش می‌اندازد، حالا دیگر خبری از سلولی که از آن خارج شده بود هم نیست! در عوض، بتمن در راهروی کوتاهی ایستاده که در هر دو انتهایش دری به‌چشم می‌خورد. این دو در که درواقع دو آینه هستند، طوری روبه‌روی هم قرارگرفته‌اند که یکدیگر را بارها و بارها منعکس می‌کنند؛ به این ترتیب با نگاه در هر آینه، تصویر راهرویی را می‌بینیم که گویا تا بی‌نهایت ادامه دارد! بتمن، خیره به تصویر خود که آن نیز هزاران بار تکرار شده، به سمت یکی از درها حرکت می‌کند. پشت این در اتاقی قرار دارد، اتاقی که پر از دود و نورهای رنگی است. بتمن درواقع وارد قلمروی مدهتر شده است!

Arkkham Asylum

و اما می‌رسیم به‌یکی از جذاب‌ترین بخش‌های کتاب که به‌قول موریسون، برای آن‌هایی که تا به این‌جای داستان هنوز اصل موضوع دست‌شان نیامده، حکم گره‌گشایی را دارد!

مدهتر که ورود بتمن را دیده، خطاب به او آوازی سر می‌دهد: Twinkle, Twinkle, Little Bat! How I Wonder What You’re At! (ترجمه‌اش نکردم که متوجه هم‌قافیه بودنش شوید، این جمله درواقع از لالایی مشهور Twinkle, Twinkle Little Star, How I Wonder What You Are می‌آید.)

Arkkham Asylum

پیش از ادامه سخنرانی هیجان‌انگیز مدهتر، بهتر است کمی موقعیت اتاق را بررسی کنیم. (گمان نکنم لازم به تکرار باشد که مدهتر درواقع همان شخصیت هتر آلیس در سرزمین عجایب است؟) اتاق مدهتر، اتاق بزرگی پر از انواع و اقسام چیزهای عجیب و غریب است. روی کف شطرنجی اتاق، تعدادی مهره غول‌پیکر شطرنج در رنگ‌های سفید و قرمز تیره به‌چشم می‌خورد. مدهتر، در حالی‌که روی یک قارچ غول‌پیکر قرمزرنگ نشسته و اطرافش پر از بالشتک‌هایی با نقش‌ و نگار شرقی است، لوله قلیان بزرگی را نیز در دست نگه‌ داشته و هرازچندگاهی پکی به آن می‌زند. درکنار سایر وسایل اتاق، یک قوری چای بزرگ به همراه آینه‌ای غول‌پیکر، با قابی نامتعارف نیز به‌چشم می‌خورد. فضای اتاق پر است از دود و رنگ‌های تند و توهم‌زا.

مدهتر نگاهی سنگین به بتمن می‌اندازد: «خوشحالم که تونستی از پسش بربیای. خیلی چیزاست که می‌خوام بهت بگم.» فضای اتاق و وضعیت مدهتر، حسابی بتمن را غافلگیر کرده، در حدی که نمی‌داند باید چه عکس‌العملی نشان دهد. درکنار بتمن، مهره سرباز قرمزرنگی که حسابی درب و داغان شده، روی زمین به‌چشم می‌خورد (اشاره به خود بتمن). مدهتر ادامه می‌دهد: «الان باید کمی احساس ضعف کنی، درسته؟ این خونه... این خونه بلاهای عجیب و غریبی سر ذهن آدم میاره.» مدهتر پُک عمیقی به قلیانش می‌زند: «خب، کجا بودم؟ کجا هستم؟ کجا می‌رم؟» ادامه می‌دهد: «آها، آره. بی‌نظمی و آشفتگی ظاهری دنیا، خودش درواقع نشون از وجود یک نظم بزرگ‌تر داره، نظمی فراتر از درکِ ما».

Arkkham Asylum

حالا عروسکی را که کَله‌اش کنده شده (اشاره به سر هریت که از بدنش جدا شده بود) برداشته و به سخنرانی‌اش ادامه می‌دهد: «برای همینه که بچه‌ها همیشه برام جالبن.. می‌دونی، با این‌که همشون دیوانن، اما توی هرکودومشون یه بزرگ‌سال قایم شده. نظمی میان آشفتگی! یا شایدم برعکس؟ اگه بتونم اونارو بشناسم، انگار خودم رو شناختم. مخصوصاً دختربچه‌ها...(درحالی‌که گریه می‌کند) خدا به فریاد هممون برسه!» (امیدوارم از علاقه شدید مدهتر به کودکان، خودتان به بیماری‌اش پی برده باشید!) ناگهان مدهتر چشمان خود را به سقف دوخته و با حالتی پراز شگفتی می‌گوید: «بعضی وقتا... بعضی‌وقتا فکر می‌کنم این دیوونه خونه یه کَله‌ست. ما هممون توی یه سرِ گنده‌ایم که داره مارو خواب می‌بینه...» بتمن کماکان در جای خود ایستاده و حرفی نمی‌زند. درکنارش یکی دیگر از مهره‌های شطرنج، مهره شاه قرمز به چشم می‌خورد. (اشاره به شاه قرمز داستان «آن‌ سوی آینه»، دنباله‌ی کتاب «آلیس در سرزمین عجایب» نوشته لوییس کارول دارد که گفته می‌شود دنیا در خواب و رویای این شاه قرمز رنگ به‌وجود آمده.)

Arkkham Asylum

مدهتر ادامه می‌دهد: «شاید (این سر)، سرِ تو باشه، بتمن!» حالا بتمن قدمی به سمت مدهتر برمی‌دارد. اما درکمال شگفتی، با هرقدمی که به او نزدیک‌تر می‌شود، تصویر مدهتر بیش‌تر رنگ می‌بازد و محو و محوتر می‌شود. «(تیمارستان) آرکام یه آینه است.» حالا دیگر تصویر مدهتر به کلی محو شده و تنها صدایش به‌گوش می‌رسد: «و ما، خودِ تو هستیم!»

حالا بتمن روبه‌روی تصویر خود ایستاده، تمامی آثار وجودی مدهتر محو شده و اتاق کاملاً خالی است. بتمن درنهایت سردرگمی، باری دیگر قدم به راهرو می‌گذارد و درب اتاق پشت سرش بسته می‌شود...

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات