موشکافی داستان بازی God of War؛ نگاهی به کاراکترها
شاید تا قبل از انتشار نسخه جدید God of War، فکر میکردیم در این نسخه از بازی، همانند گذشته با یک داستان سر راست طرف هستیم که از ابتدا تا انتهای آن همه را قتل عام میکنیم و خدایی باقی نخواهد ماند. اما نه، God of War جدید پیچیدهتر از این حرفها ظاهر شد. حالا با اثری رو به رو هستیم که شخصیت اصلی بیمغز و سطحی آن یعنی کریتوس، به شخصیتی با روح و عمقی مثالزدنی تبدیل شده است. شخصیتی که یک ماشین کشتار جمعی بود، حالا تبدیل به کاراکتری شده که احساس دارد و حتی به خاطر این احساسش میتوان تئوریهای عجیبی از دنیای God of War مطرح کرد. نه فقط کریتوس، بلکه این بار شاهد شخصیتهایی هستیم که به داستان بازی شاخ و برگ دادهاند و تمام تنه آن روی دوشهای کریتوس سوار نیست. آترئوس، فریا، میمیر و حتی دشمنان بازی مثل بالدر، هر کدام به خودی خود توانستهاند داستان بازی را به سمت و سویی تازه ببرند که بیشتر و بیشتر برای نسخههای بعدی بازی هیجانزده شویم.
در این مطلب تنها نگاهی به حضور شخصیتهای فرعی بازی خواهیم داشت و داستان پیرامون آنها را در افسانههای نورس و روایت بازی God of War شرح میدهیم. بخشهایی از این مطلب داستان بازی را لو میدهند
اگر زومجی را دنبال کرده باشید، میدانید که تا قبل از انتشار بازی، هم در چند مقاله به معرفی دنیای نورس پرداختم و هم چندین تئوری را مطرح کردم. قطعا بسیاری از شما تا به حال دیگر بازی را تجربه کردید و از آن لذت بردید. حالا نوبت این است که به بررسی نکات ریز و درشت بازی بپردازیم. اینکه دنیای بازی از چه قرار بود، چه اتفاقاتی در آن رخ داد، چه شخصیتهایی را ملاقات کردیم، چه شخصیتهایی غایب بودند و سوالهای بیشمار دیگر. قصد داریم این بار با ۳ مقاله، به این موضوعات بپردازیم. در این سه مقاله، ابتدا کاراکترهای بازی را برررسی خواهیم کرد. البته از حالا بگویم که در قسمت اول، خبری از آترئوس و کریتوس نیست. نه فقط به خاطر طولانی شدن مطلب، بلکه سعی داشتم با حذف این دو کاراکتر، تمرکز را از روی آنها بردارم و در مقاله دوم مفصل در مورد آنها بنویسم. شما در اولین مقاله از موشکافی داستان بازی God of War، با کاراکترهای فرعی آشنا خواهید شد، نکات مهم آنها را میخوانید و به یک سری حقایق جالب هم در کنار مسائل اصلی پی خواهید برد. در این قسمت خبری از تئوریسازی نیست و فقط میخواهیم با کاراکترها و داستان آنها آشنا شویم. اگر به دنبال تئوریهای بازی هستید، بهتر است منتظر مقاله سوم باشید. همچنین در مقاله دوم علاوه بر آترئوس و کریتوس، نکات مهم دنیای بازی را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
یکی از نقاط قوت سری God of War این است که دقیقا کتابهای میتولوژی را به خورد بازیکنان نمیدهد و به لطف حضور یک کاراکتر فرعی در افسانهها، همه چیز را به هم میریزد. حضور این شخصیت فرعی در یک میتولوژی که همان کریتوس خودمان است، باعث شده تا عینا همان داستانهای افسانهای را مشاهده نکنیم. او به تنهایی تاریخ یونان را عوض کرد و این اتفاق نیز حالا برای عصر نورس رخ داده است. در عصر نورس بازی God of War با یک کتاب تاریخ طرف نیستیم، بلکه با داستانی پر پیچ و خم طرف هستیم که میتوان آن قدر در مورد آن نوشت که باز هم یک سری نکات این وسط جا بماند. در این بازی، کاراکترها، همان خدایان و مخلوقین افسانههای نورس هستند، با این تفاوت که God of War، شخصیت آنها را ۱۸۰ درجه تغییر میدهد. میپرسید چرا؟ وقتی بالدر، پاکترین خدای نورس به یکی از بداخلاقترین خدایان تبدیل میشود، تکلیف مشخص است! خب من اولین قسمت از این مقالهها را به کاراکترها اختصاص دادم. در اینجا ما آنها را نسبت به افسانههای نورس مقایسه میکنیم و سپس به رمز و راز آنها خواهیم پرداخت.
اما قبل از شروع مقاله، به شما پیشنهاد میکنم داستان کوتاهی که پیش از این در انتهای پیشنمایش بازی نوشته بودم را بار دیگر مطالعه کنید.
فریا | بالدر | مودی و ماگنی | بروک و سیندری | میمیر | یورمونگاند | والکیریها
فریا
حتما در مطلب آشنایی با خدایان نورس خواندهاید که فریا، ایزدبانوی عشق و یکی از زیباترین و خوش یمنترین خدایان افسانههای نورس است. همچنین فریا، ملکه تمامی والکیریهایی است که سربازان و خدایان شایسته را به والهالا میبرند تا برای نبرد بزرگ راگناروک آماده شوند.
البته در برخی از داستانهای نورس، ایزدبانویی به نام فریگ وجود دارد که گاه آن را همان فریا میدانند و گاه او خدایی دیگر و مادر بالدر است. اما خب به نظر میرسد در God of War فریا و فریگ یک ایزدبانو باشند. در میتولوژی نورس، فریا گرازی به نام Hildisvini داشت که در بازی God of War این گراز را ملاقات کردیم و در اصل توسط آن بود که با فریا رو به رو شدیم. همچنین فریا صاحب گردنبند زیبایی به نام بریسینگامن است که توسط دورفها ساخته شده بود. فریا، دختر نیورد، پادشاه دریاها است. او همچنین برادر خردمندی به نام فریر دارد که در داستان بالا به آن اشاره شد.
اما داستان فریا در بازی God of War از چه قرار بود؟
ما فریا را در بازی God of War همانند جادوگری تنها در جنگلی دیدیم که به کمک کریتوس آمد. اما چه شد که کار او به چنین جایی کشید؟ فریا زمانی نیرومندترین فرد میان خدایان ونیر بود. او قدرت جادویی شگفتانگیزی داشت و همچنین از دانش زیادی برخوردار بود. اما خب همانطور که در داستان کوتاه بالا خواندید، پیش از حضور کریتوس در دنیای نورس، او به واسطه مشاورههای میمیر، با اودین ازدواج میکند. پس از این ازدواج، اودین با دوز و کلک، رفته رفته قدرتهای جادویی فریا را یاد میگیرد و به قدرت بالاتری میرسد. اینجا بود که فریا دیگر برای اودین ارزشی نداشت. از طرفی هم فریا به قدرت و بدخلقیهای اودین آگاه بود. درست زمانی که فریا قصد فرار داشت، اودین به قدرتی رسیده بود که بخش اعظمی از جادوی فریا را از او بگیرد. نه تنها جادو، بلکه اودین بالهای فریا را هم از او گرفت، او را در میدگارد زندانی کرد و حتی کاری کرد که نتواند به دنیای خود، نزد خدایان ونیر برود. این شد که او کارش به مخفی شدن درون یک جنگل کشیده و در کنار لاکپشتی عظیمالجثه زندگی میکرد. تنها چیزی که فریا آن را در هنگام زندگی با اودین گرامی میداشت، فرزند آنها بود؛ بالدر.
فریا دیگر قدرت چندانی ندارد. او توسط اودین در میدگارد زندانی شده است و نمیتواند به دنیاهای دیگر پا بگذارد
ما فریا را زمانی ملاقات میکنیم که کریتوس در حال یاد دادن شکار به آترئوس است. آترئوس گراز عجیبی را که در جنگل پیدا میکند، با تیر میزند. این گراز عجیب، همان Hildisvini، گراز محبوب فریا بود. فریا همان ابتدا متوجه خدا بودن کریتوس شد و میدانست اوضاع از چه قرار است. با این حال او این راز بزرگ را به آترئوس نگفت، اما میدانست که باید از آنها محافظت کند. اما این که فریا از کجا از همان اول میدانست که کریتوس یک خدای خارج از دنیای نورس است، یکی از سوالهای بزرگ بازی محسوب میشود. او حتی میدانست که خدایان نورس نمیتوانند حضور چنین خدایی را در دنیای خودشان تحمل کنند. برای مخفی نگه داشتن آنها از دیگر خدایان، وردی را روی این پدر و پسر اعمال میکند. به همین دلیل بود که بالدر و دیگران نمیتوانستند تا قبل از پاک شدن آن سحر، به راحتی او را پیدا کنند. اما این پایان ماجرا نبود، بلکه فریا بیشتر از اینها قصد کمک به کریتوس و فرزندش را داشت. به همین دلیل او آنها را تا پای کوهی که توسط دودی سیاه مسدود شده بود دنبال کرد. شاید برایتان سوال باشد که او چگونه به این سرعت در محیطهای بازی جا به جا میشد. باید بگویم که فریا قادر است تبدیل به یک شاهین شود. در دنیای بازی نیز او از این قاعده مستثنا نیست و قدرت تبدیل شدن به یک شاهین را داشت. برای کمک به کریتوس و عبور آنها از دود سیاه، فریا آنها را به معبد «تیر» راهنمایی کرد و آنجا بود که کلید راه سفر به دنیاهای مختلف نورس یعنی Bifrost را به دست آوردند. در میتولوژی نورس نیز Bifrost به پل رنگینکمان گفته میشود که میدگارد را به آسگارد متصل میکند.
البته این پایان ماجرای فریا با کریتوس نبود و آنها چندین بار با یکدیگر ملاقات کردند. زمانی که برای اولین بار فریا سر میمیر را میبیند به خاطر دارید؟ عصبانی شد و حوصله دیدن چهره او را هم نداشت؟ به این دلیل بود که میمیر باعث شد تا او با اودین ازدواج کند و کارش به اینجا بکشد. با زیر پا گذاشتن قانون ازدواج خود با اودین، خدای خدایان کاری کرد که او نتواند پایش را از میدگارد بیرون بگذارد و حتی از دیدن خانوادهاش عاجز بماند. آن صحنه را که فریا همراه با کریتوس و آترئوس به دنیای آلفهایم پا گذاشتند به یاد دارید؟ زمانی که فریا قصد راهنمایی کریتوس را داشت، همان لحظه، او ناگهان به درون دروازه کشیده میشود و کریتوس و آترئوس هم که خبری از ماجرا نداشتند، در فکری عمیق فرو رفتند و به تنهایی در دنیای الفهای روشن قدم گذاشتند. این همان نفرینی بود که نمیگذاشت فریا پایش را از میدگارد بیرون بگذارد و به همین دلیل در بدو ورودش به الفهایم، به درون دروازه کشیده شد.
اما یکی از درگیر کنندهترین مسائلی که فریا با آن دست و پنجه نرم میکند، نفرینی بدتر از اسیر شدن در میدگارد است. شما میدانید فریا در پایان بازی به شدت عصبانی میشود. به خاطر کاری که کریتوس و آترئوس با پسرش بالدر کردند، فریا در خشمی عمیق فرو رفته است، اما چه چیزی باعث میشود که این خشم به عذابی بدتر از کشته شدن پسرش تبدیل شود؟ با وجود تهدیدهایی که فریا در برابر کریتوس به زبان آورد و به آنها قول نابودیشان را داد، اما باید بدانید که اودین او را حتی از کشتن هر شخص و هر چیزی منع کرده است.
اودین میدانست که با بیرون راندن فریا و اسیر کردنش در میدگارد، او تمام توانش را برای انتقام خواهد گذاشت. بنابراین به خاطر این ترس اودین، فریا نه تنها در میدگارد محبوس شد، بلکه دیگر حتی قادر به کشتن هیچ شخصی نیست و حتی توانایی مبارزه با دیگران را از دست داده است. به همین دلیل بود که در نبرد نهایی کریتوس با بالدر، فریا حتی قادر نبود پایش را وسط میدان نبرد بگذارد، وگرنه او زمانی به قدری قدرت داشت که حتی ممکن بود کریتوس را به دردسر بیاندازد. مسئله این است که او میخواهد از کریتوس انتقام بگیرد، اما او دیگر چنین قدرتی ندارد، حالا چگونه قرار است چنین کاری را عملی کند؟
درست است که فریا به شدت از دست کریتوس عصبانی است، اما خشم او نسبت به اودین چندین برابر بیشتر است. همین دلیل احتمال همکاری این دو کاراکتر با یکدیگر را در قسمت بعدی بیشتر میکند
اما دلایل عصبانیت فریا تنها به کشته شدن پسرش ختم نمیشود. همانطور که گفتم، فریا ملکه والکریها است و والکریها اعتقاد زیادی به رویداد راگناروک دارند. حال بگذارید نکته مهمی را به شما بگویم؛ در افسانه نورس، راگناروک زمانی آغاز میشود که بالدر به دست لوکی کشته میشود! دقیقا اتفاقی که در این بازی رخ داد و بالدر کشته شد! حالا فریا نه فقط به خاطر کشته شدن پسرش توسط کریتوس از او عصبانی است، بلکه کریتوس و آترئوس باعث شدند تا وقایع راگناروک آغاز شود!
با اینکه فریا قدرت خاصی برای نبرد ندارد، اما او هنوز هم به دنبال راهی برای باز پس گیری قدرتش است. یکی از نکاتی که این موضوع را ثابت میکند، یکی از دیالوگهای میمیر است. میمیر به کریتوس و آترئوس میگوید زمانی که آنها به سوی قله بلند یوتنهایم رفته بودند و او را تنها گذاشتند، فریا به سراغش آمد و به دنبال اطلاعات بود. پیش از این گفتم که اودین بالهای او را از کند و در جایی مخفی کرده بود. حالا فریا برای باز پس گیری قدرتش به دنبال بالهای خود است تا بتواند باز هم به سمت خدایان ونیر برود. همچنین اگر دقت کنید، او همیشه شمشیرش را با خود به همراه دارد. چه زمانی که با کریتوس خوب بود یا چه زمانی که قصد انتقام گرفتن از او را داشت، فریا هرگز شمشیرش را رها نکرد. وجود شمشیر او به این دلیل است که فریا هنوز هم بعد از این همه سال، به دنبال پیدا کردن راهی برای بازگرداندن قدرتش است.
این مورد نشان میدهد که که قبل از کریتوس، فریا بیشتر از هر شخص دیگری نسبت به اودین خشمگین است. حال اینکه به همین دلیل کریتوس و فریا باز هم با یکدیگر برای رسیدن به هدفشان متحد شوند یا خیر، باید منتظر ماند و دید. البته باید به یاد داشته باشیم که درست است فریا نمیتواند به کسی آسیب بزند، اما به لطف قدرت جادویی باقی ماندهاش، میتواند موجودات مختلف از جمله مردهها را کنترل کند. درست همانند زمانی که جسد غولی عظیمالجثه به نام تامور را در هنگام مبارزه کریتوس و بالدر کنترل کرد.
در انتها یک نکته جالب هم باید بدانید؛ فریا تنها کاراکتری است که دقیقا کریتوس را میشناسد. نه بالدور و نه دیگر خدایان به خوبی و دقیق نمیدانند او چه کسی است. اما این فریا بود که به طور مستقیم و بدون اینکه قبلا او را دیده باشد، کریتوس را با نامش صدا کرد. کریتوس هیچوقت خود را به او معرفی نکرده بود، پس اینکه چگونه فریا او را تا این حد میشناسد، سوالی است که نمیدانیم به جوابش خواهیم رسید یا خیر. فریا نه تنها کریتوس را میشناسد، بلکه در نگاه اول متوجه شد او یک خدا است. نه فقط خدا، بلکه حتی سریع متوجه شد او Ghost of Sparta است. حتی میمیر نیز در ابتدا از این موضوع آگاهی نداشت.
بالدر
رک بگویم، حتی فکرش را هم نمیکردم که کریتوس و اولین نبرد بزرگش در دنیای نورس، با بالدر صورت بگیرد. نه فقط فکرش را نمیکردم، بلکه حتی فکرش را هم نمیکردم اولین نبرد او با این خدا، به یکی از بهترین مبارزات من با یک باس در بازیهای ویدیویی تبدیل شود. اما چرا فکرش را نمیکردم بالدر اولین و آخرین باس بازی باشد؟ خب اینطور بگویم، بالدر در افسانههای نورس، میلیونها سال نوری با یک شخصیت منفی و بد فاصله داشت! بالدر در میتولوژی نورس، به خدای نور، پاکی و دوستی شناخته میشود! اما در God of War، او یک بچه خفنِ بداخلاق بود که از دست مادرش عصبانی بود و به دلیل مرموزی که اودین از او خواست، به سراغ کریتوس رفته بود.
بالدر در افسانههای نورس
بالدر خدای پاکی، زیبایی و نور است و حتی به خدای اصلاح مشکلات هم شناخته میشود. بالدر دومین پسر اودین و فریگ است و شاید بتوان گفت او از جمله خدایانی است که تمامی ایزدان و حتی انسانها او را دوست دارند. شخصیت بسیار خوب، رفتاری دوستانه و قدرت سخنوری بالا از جمله نکات مثبت بالدر هستند. اما چیزی که بیشتر از همه به چشم میآید، قلب پاک و نیت خالصی است که بالدر دارد (۱۸۰ درجه متفاوت نسبت به شخصیش در God of War). به خاطر پاکی و مهربانی بیش از حدش، او از نظر انسانها بهترین راهنما در میان خدایان آسیرها است. همسر او نانا «Nanna» است و صاحب فرزندی به اسم فورستی «Forseti» است که خدای عدالت نام گرفت.
همچنین بالدر صاحب بزرگترین کشتی ساخته شده در ۹ دنیا به نام رینگ هورن «Ringhorn» بود و همچنین صاحب پاکترین دالان ۹ دنیای نورس که با همسرش در آن سکونت داشتند؛ جایی که هیچ شیطان صفت و موجود ناپاکی قادر به تحمل این مکان نبود.
خب تا اینجا بالدر داستان God of War، با بالدر افسانههای نورس بسیار فرق دارد. اما راز نامیرا بودن بالدر چیست و چگونه کشته شد؟
بالدر، خدای نور و پاکی بود. در God of War، او اعصاب هیچکس را ندارد!
یکی از مهمترین افسانههای اسطورهشناسی نورس، روایت مرگ بالدر است. در یکی از شبها، او رویایی از مرگ خود میبیند. این رویا باعث شد تا فریگ (یا همان فریا در بازی God of War)، مادرش، از تک تک موجودات و جانداران روی کره زمین قسم بگیرد تا هیچ کدام از فرزندان، نژادها و آیندگان آنها دست به کشتن بالدر نزنند و تمام آنها برای فریگ قسم خوردند. جالب است بدانید که بعد از این اتفاق، هیچ چیز، حتی یک چاقو قادر به کشتن بالدر نبود و خدایان از او برای تمرین تیر و کمان استفاده میکردند.
اما در بین تک تک اجزا و عناصر دنیا، چه جاندار و چه بیجان، فریگ یک چیز را فراموش کرد و آن را دست کم گرفت؛ گیاه داروش. از این رو لوکی، ظاهر خود را تغییر داد «او قادر به تغییر شکل است» و در مورد چیزهایی که ممکن است به بالدر را آسیب برساند با فریگ گفت و گو کرد. فریگ نیز به لوکی تغییر شکل یافته در مورد گیاه داروش گفت و هرگز فکر نمیکرد که این گیاه قادر باشد به بالدر صدمه بزند. لوکی به سرعت به سمت غرب رفت و از گیاه داروش تیرهایی ساخت. یکی از روزها که خدایان مشغول تمرین تیراندازی با بالدر بودند، لوکی تیرهای ساخته شده از داروش را به یکی از برادرهای نابینای بالدر به نام هود میدهد و مجبورش میکند تا برادر خود را با یکی از تیرهایی که روحش هم خبر نداشت آغشته به گیاه داروش هستند به سمت بالدر پرتاب کند. از این طریق بالدر، توسط برادر نابینای خود یعنی هود کشته میشود. هود هم با وجود بیگناهیاش بعدها توسط یکی از دیگر پسرهای اودین به نام والی «Vali» کشته میشود.
تمامی خدایان برای بالدر افسوس خوردند. اما اودین بیکار ننشست و هرمود، پیامرسان خدایان، دیگر پسر خود را به سرزمین مردگان فرستاد تا از الهه مرگ یعنی هل «Hel»، تقاضا کند تا بالدر را به زندگی بازگردانند. هل نیز تنها به یک شرط این کار را میپذیرفت؛ کل دنیا باید برای بالدر سوگواری کنند. تمام دنیا عاشق بالدر بودند و تک تک موجودات دنیا برای او عزاداری کردند. در این بین تنها یک نفر حاضر به چنین کاری نشد و او کسی نبود جز یک غول مونث و آن غول کسی نبود جز لوکی که به این غول تغییر شکل داده بود تا کسی او را نشناسد. البته در برخی داستانها او تبدیل به یک جادوگر به نام Thokk شده بود. برای همین بالدر در دنیای مردگان در کنار هل باقی ماند.
نانا، همسر بالدر نیز در پی این اتفاق جان خود را از دست داد و خدایان او را در کنار همسرش بالدر روی کشتی عظیم او گذاشتند و غولی به نام هیروکین آنها را در دل دریا رها کرد. اما بالدر و هود هر دو پس از جنگ عظیم راگناروک دوباره در دنیای جدید متولد شدند. البته لوکی هم از این ماجرا قسر در نرفت. پس از اینکه خدایان متوجه شدند لوکی باعث مرگ او شده، او را اسیر کردند، به سه سنگ بزرگ بستند و یک مار بسیار سمی بالای او قرار دادند. این مار تا زمان آغاز راگناروک، دائما لوکی را نیش میزد.
بالدر در God of War چگونه کشته شد؟
اگر تا به حال نمیدانستید بالدر چرا تحت هیچ شرایطی نمیمیرد، حالا میدانید. نامیرا بودن او به خاطر خدا بودنش نیست، کریتوس هر بلایی توانست سرش آورد. او این قدرت را توسط مادرش به دست آورده است. فریا میدانست که راگناروک فقط در یک صورت آغاز میشود، آن هم کشته شدن پسرش است. نه فقط راگناروک، بلکه ترس از دست دادن عزیزترین شخص زندگیاش بیش از هر چیزی او را آزار میداد. بنابراین زمین و زمان را به هم دوخت تا بتواند پسرش و حتی دنیا را از این فاجعه نجات دهد. نتیجه این کار، نامیرا شدن بالدر بود. اما او چگونه در نهایت از پا درآمد؟ همانطور که در داستان واقعی او در افسانههای نورس خواندیم، در دنیا بالدر تنها به یک چیز حساس است و آن هم چیزی نیست جز گیاه دارواش. فریا از تمام موجودات هستی قسم خواست تا به پسرش آسیب نرسانند، اما او فقط گیاه دارواش را فراموش کرد یا شاید هم آن را جدی نگرفته بود. این داستان عجیب تبدیل به نقطه ضعف پسری شد که مرگش باعث آغاز راگناروک میشود.
حال آن صحنهای را به یاد بیاورید که کریتوس و آترئوس، سیندری را از شر اژدها نجات میدهند و سیندری هم یک مشت تیر به او میدهد؛ تیرهای سبز رنگ و عجیب. حال آن صحنهای را به یاد بیاورید که در بالای کوه، بند کمانهای آترئوس پاره میشود و کریتوس برای محکم کردن آن، سر پیکان یکی از این تیرهای سبز رنگ را میشکند و بند کمانها را به آن گره میزند. سپس به یاد بیاورید که وقتی آترئوس و کریتوس به خانه فریا میروند، فریا خیلی سریع متوجه آن تیرها میشود و با عصبانیت آنها را از آترئوس میگیرد.
در نهایت، آخرین نبرد میان کریتوس و بالدر را به یاد بیاورید. در آخرین نبرد، بالدر به سراغ آترئوس میرود و یک مشت نثار آن پسرک میکند. اما مشت بالدر دقیقا جایی فرود میآید که آن سر تیری که کریتوس برای محکم کردن تیرهای آترئوس بسته بود قرار داشت. آن سر تیر به دستان بالدر فرو میرود. این تیرهای سبزر رنگ، از جنس داروش بودند، اما این که اصلا چرا چنین تیرهایی با این جنس باید ساخته میشدند و در اختیار یک دورف بودند، بحثی جدا است. هنگامی که این تیر به دست بالدر فرو میرود، جادوی نامیرا شدن بالدر هم از بین میرود و کریتوس کار او را یکسره میکند.
هرچند نکته ظریف ماجرا این است که کریتوس واقعا قصد کشتن بالدر را نداشت. بالدر تنها به این دلیل کشته شد که کریتوس از فریا محافظت کند.
چرخه مرگ
یک نکته جالب دیگر هم قبل از کشته شدن بالدر در سومین نبرد وجود داشت. کریتوس پیش از کشتن بالدر یک جمله میگوید: The cycle ends here. We must be better than this . اگر به یاد داشته باشید، در God of War 2 زئوس همین جمله را در هنگام کشتن کریتوس میگوید. کلمه The Cycle یا چرخه، در اصل به کشتن خدایان توسط فرزندان اشاره دارد و به آن The Cycle of Patricide گفته میشود. معمولا این چرخه دفعه چهارم به اتمام میرسد. در عصر یونان سری God of War، این چرخه با خدای جنگ یونان یعنی آرس و قصد کشتن پدرش در بازی Ascension آغاز شد. در قسمت اول God of War، باز هم آرس زئوس را تهدید به مرگ میکند که در آخر توسط همان مبارزی که قصد داشت با او المپوس را فتح کند (کریتوس) کشته میشود. در Ghost of Sparta، این برادر جوانتر کریتوس بود که در سرنوشت او مقدر شده بود تا او زئوس را بکشد. اما در نهایت این چرخه در God of War II به پایان میرسد. جایی که زئوس از ترس کریتوس، به او خیانت میکند و سعی میکند هرچه زودتر از شر کریتوس خلاص شود. کلا هدف این چرخه، حکم فرمایی فرزندان خدایان، برای به دست آوردن قدرت است. یا برعکس، والدین فرزندان خود را میکشند تا جایگاهشان محکم شود. اما در نهایت کریتوس با کشتن زئوس، به کلی الیمپوس را نابود شده میبیند و جایی باقی نمیماند که بر آن حکم فرمایی شود.
اما در God of War جدید، همین اتفاقات نیز رخ میدهند. هرچند در این بازی، این چرخه بیشتر در روایت پیش از آغاز بازی دیده میشود. در یکی از روایتهای بازی، متوجه میشویم که اودین، پسر خود یعنی تیر را میکشد. اودین از ترس از دست دادن جایگاه خود، و هم چنین مشکوک شدن به تیر او را میکشد. اودین متوجه شده بود که تیر به صورت مخفیانه به دشمنان خدایان آسیر یعنی غولها کمک میکند. یکی دیگر از مواردی که مربوط به این چرخه شد، زمانی بود که کریتوس و آترئوس پس از نبرد با بالدر به طور ناخواسته پا به هلهایم میگذارند. این جا بود که بالدر با گذشته خود و مادرش رو به رو میشود و شاهد بودیم که او قصد کشتنش را داشت. در مبارزه نهایی، پس از این که آترئوس آن سر پیکان را در بدنش فرو میکند و طلسم نامیرایی بالدر را از بین میبرد، کریتوس او را میبخشد. اما بالدر هنوز عصبانی است و شروع به خفه کردن مادرش میکند. اینجا بود که کریتوس به ناچار برای نجات جان فریا، دست به کار میشود و هنگامی که جمله زئوس را تکرار میکرد، بالدر را کشت. اما شاید این آخرین حلقهای از کشتار خانوادگی باشد که کریتوس در آن دخیل است. چرا که او پس از کشتن بالدر و عصبانیتهای فریا، تمام حقیقت را به آترئوس میگوید. شاید این راهی برای پایان The Cycle of Particide باشد. اما خب هیچ چیز مشخص نیست، شاید روزی آترئوس بر علیه پدرش اقدام کند، یا برعکس؟!
چرا بالدر به دنبال کریتوس بود؟
بالدر روحش هم خبر نداشت که باید با چه کسی رو به رو شود. هیچکس جز فریا و میمیر از اول نمیدانستند که کریتوس یک خدا است؛ یا بهتر است بگوییم روحشان هم خبر نداشت او Ghost of Sparta است
بالدر دو قدرت ویژه داشت، نامیرا بودن و قدرت بالای ردیابی. همانطور که در داستان بالا مطالعه کردید، اودین برای نجات خود و دنیایش میخواهد تک تک غولهای دنیای نورس را از پای درآورد و همانطور که میدانید، به واسطه ثور این کار را هم انجام داد. اما در نهایت خبر به گوش اودین میرسد؛ دو غول هنوز در دنیای نورس وجود دارند. یکی از آنها غولی زن با یک تبر جادویی و نیرومند است که هنوز در گوشهای از میدگارد زندگی میکند. بنابراین او بالدر را برای تمام کردن کار این غول به میدگارد میفرستد. غولی که بالدر به دنبال او بود، مادر آترئوس یعنی فِی است. فی که همیشه برنامهها و اهداف خدایان آسیر به رهبری اودین را خراب میکرد، مورد خشم آنها قرار گرفته بود. اما آنها هنوز اطلاع نداشتند که فی مرده است و کریتوس و پسرش مشغول سوزاندن جسد او هستند. البته تا اینجا آنها خبر ندارند که فی یک فرزند و همسر داشت. همچنین غول دیگری که در دنیای نورس زنده مانده، همان یورمونگاند است. زمانی که بالدر به جستجوی او میرود، با یک کلبه رو به رو میشود که اصلا نمیداند چه چیزی انتظارش را میکشد و فقط میداند باید یک غول را که یک تبر جادویی دارد بکشد. زمانی که در میزند، کریتوس در را باز میکند و بالدر میگوید: «فک میکردم بزرگتر باشی، از خونت خیلی دوری نه؟» منظور از دور بودن به خانه، یونان نیست. بلکه دنیای غولها یعنی یوتنهایم است. کریتوس به او میگوید از من چه میخواهی؟ و بالدر میگوید: «اوه تو خودت جواب این سوالو میدونی» وقتی کریتوس به او میگوید بهتر است از اینجا بروی، بالدر میگوید: «فکر میکردم نژاد شما روشن فکر و بهتر از ما باشن، اما حالا وسط جنگل قایم شدی، مثل یه ترسو» تا این لحظه بالدر اصلا نمیدانست کریتوس یک خدا است و روحش هم خبر نداشت. فکر میکرد او از نژاد غولها است و همانی است که وظیفه کشتنش را بر عهده دارد. اما رفته رفته و در نبردی عجیب، متوجه میشود که کریتوس چیزی را در خانه پنهان کرده است (آترئوس) و طی نبرد متوجه قدرت بیش از حد کریتوس میشود.
حقایقی در مورد بالدر
بالدر فقط از کریتوس عصبانی نیست، بلکه او به شدت از مادرش فریا هم عصبانی است. طلسمی که مادرش برای در امان ماندن او از مرگ استفاده کرد، نه تنها باعث شد کشته نشود، بلکه او هیچ چیز را حس نمیکند و در طول بازی هم چندین بار به این موضوع اشاره کرد. اما خب همانطور که گذشته او را در هلهایم دیدیم، او هرگز نتوانست مادر خودش را بکشد. به جز زمانی که طلسم او در پایان بازی از بین رفت.
یکی از موارد جالب بازی، اشاره بروک به همسر بالدر بود. مشخص نیست او در نسخههای بعدی حضور خواهد داشت یا نه، اما همین که نام او در طول بازی ذکر میشود، وجود او را در دنیای God of War تایید میکند. همانطور که پیش از این خواندید، نانا پس از مرگ بالدر، از شدت اندوه و پر شدن قلبش از غم، جان خود را از دست میدهد و جنازه هر دوی آنها در بزرگترین کشتی ساخته شده نورس به نام رینگهورن به دریا سپرده میشوند. اما این که این موضوع دقیقا در بازی پیاده شود یا نه، باید منتظر ماند و دید فریا با جنازه پسرش چه کاری انجام میدهد.
بالدر و نانا یک پسر هم دارند؛ فورستی، خدای عدالت و صلح! از آنجایی که استودیوی سانتا مونیکا بالدر را که پاکترین خدای نورس بود به بد اخلاقترین خدای ممکن تبدیل کرده بودند، بعید میدانم اگر فورستی در بازی حضور داشته باشد، شخصی صلح طلب از آب در بیاید. اما خب به هر حال، فورستی خدای عدالت است و به عنوان بزرگترین قاضی دنیای نورس میانجیگری میکند، پس بعید نیست او برای انتقام کشته شدن پدرش علیه کریتوس اقدام کند یا حتی با مادر بزرگش هم پیمان شود.
مرگ بالدر مساوی است با آغاز زمسانی سه ساله به نام فیمبولوینتر که به رویداد عظیم راگناروک ختم میشود
خورشیدی پدیدار نخواهد شد و ترس و تاریکی دنیای نورس را فرا خواهد گرفت
یک نکته بسیار مهم در یکی از دیالوگهای بالدر بیان شد که موضوعی را به ما یادآور میشود. در یکی از صحنههای بازی او گفت: «من مثل برادرم نیستم، اگر چیزی که میخوام رو بهم میدادی، کار به اینجا نمیکشید». این جمله قطعا اشاره به ثور و تفاوت رفتارهای این دو با یکدیگر دارد. با این که بالدر فرد بدخلقی بود، اما مردی است که با دیپلماسی و گفت و گو میشد مشکل را با او حل کرد. اما نقطه مقابل دیپلماسی چه چیزی است که او را شبیه به ثور نمیکند؟ خشونت! ما با این جمله میتوانیم به این موضوع پی ببریم که ثور فردی به شدت خشن است و اگر چیزی که میخواهد پیش نرود، طرف مقابلش را زیر مشتهایش له میکند. همانطور که پسرانش نتوانستن از پس کریتوس بر بیایند و Modi را به شدت مجازات کرد. کریتوس در قسمت بعدی احتمالا با ترسناکترین و وحشیترین ثوری که انتظار داریم رو به رو خواهد شد. یا حتی مخوفترین خدایی که تا به حال با او رو به رو شده است.
پس از مرگ بالدر
درست است که به انتقام گرفتن فریا اشاره کردیم. اما در طول بازی ما با زنی مهربان رو به رو بودیم که کریتوس را همانند خود میدید. با وجود خشم به حزن انگیز او، میمیر بر این اعتقاد است که با گذشت زمان، فریا قبول میکند که کشتن بالدر، برای هر ۹ دنیای نورس بهتر است. هرچند پس از پایان بازی و تمام شدن ماجراجویی پدر و پسر و رها کردن خاکستر مادر، با کشته شدن بالدر، اتفاقی تاریکتر در راه است. میمیر اعتقاد دارد که با کشته شدن او، زمستانی سخت و وحشتناک به نام «فیمبول وینتر» که به مدت سه سال به طول میانجامد، آغاز خواهد شد. فیمبولوینتر در اساطیر نورس مقدمهای برای وقوع نبرد عظیم راگناروک است. هیچ تابستانی و هیچ بهاری در این مدت نخواهیم دید و حتی خورشید به سختی قابل مشاهده خواهد بود. این، آعاز آخرالزمان نورس خواهد بود. آن دانه برفی که در پایان بازی روی صورت بالدر نشست را به خاطر دارید؟ شاید در ظاهر او به خاطر احساس سرمای آن برف خوشحال شده بود، اما نظرتان چیست که منظورش از آن برف، آغاز فیمبولوینتر باشد؟
تا قبل از این اتفاق، همهی شخصیتهای نورس بازی اعتقاد داشتند که راگناروک حداقل تا صد سال دیگر آغاز نخواهد شد، اما مرگ بالدر، به دست غیر منتظرهترین شخص تاریخ نورس، تمامی محاسبات را بهم ریخت.
مودی و ماگنی
پسران ثور، به نامهای Modi و Magni، به معنی «شجاع» و «نیرومند»، تجسمی از پدر خود هستند. البته آنها یک خواهر هم دارند. اگر به دیالوگها توجه داشته باشید، در قسمتی از بازی سیندری به نام تک تک اعضای خانواده آنها اشاره میکند. دقیقا زمانی که قصد داشت نام خواهر آنها را به زبان بیاورد، کریتوس سریع حرف او را قطع میکند. بنابراین من فکر میکنم خواهر آنها نیز نقش مهمی در بازیهای بعدی خواهد داشت. خواهر مودی و ماگنی، ترُد نام دارد. هر چند ما فقط با مودی و ماگنی رو به رو شدیم. در افسانهشناسی نورس، هر دو پسرهای ثور هستند، اما از مادرانی مختلف. ماگنی فرزند غولی به نام آیرونساکس است اما مودی و همچنین ترد، فرزندان سیف (Sif) ایزدبانوی زمین هستند. هرچند در دنیای God of War احتمالا این موضوع فرق داشته باشد.
یکی از نکات جالبی که در مورد این دو برادر وجود دارد، این است که آنها تا آخرین لحظه هنگام نبرد راگنارود در کنار پدر خود میماند و حتی در برخی کتابها آمده است آنها از این آخرالزمان نورس نجات پیدا میکنند. هنگامی که ثور، یورمونگاند را میکشد، خودش نیز توسط سم این مار عظیمالجثه کشته میشود و چکش اعجابانگیز خدای رعد به این دو برادر میرسد.
مودی و ماگنی در God of War
در بازی God of War، بعد از این که بالدر از خدای یونانی شکست میخورد، این دو به همراه عموی خود و به دستور اودین، به جست و جوی کریتوس میپردازند. ما اولین بار آنها را در کنار میمیر دیدیم که از او برای موقعیت کریتوس سوال میپرسیدند. اگر به خاطر داشته باشید، فریا روی کریتوس و آترئوس طلسمی اعمال میکند که از دید خدایان دور مانده است. به همین دلیل آنها به سختی میتوانند رد پای کریتوس را پیدا کنند.
اما در نهایت کریتوس و آترئوس، در کنار جسد تامور (غول عظیمالجثه) با مودی و ماگنی رو به رو میشوند که در نهایت زور ماگنی درشت هیکل به کریتوس نرسید و مودی هم از ترس پا به فرار گذاشت. مرگ ماگنی، اولین مرگ خدایان نورس در بازی God of War بود. اینجا بود که میمیر به کریتوس یاد آوری میکند که درست است ماگنی یکی از خدایان کوچک آسیرها به شمار میرود، اما کشته شدن او توسط کریتوس، خبر بدی برای آنها است و به زودی در آسگارد تصمیمات ناخوشآیندی گرفته خواهد شد. هرچند که کریتوس از این موضوع ترسی ندارد، اما میمیر که هم کریتوس و هم خدایان آسیر را میشناسد، از انتقام آسگاردیها به شدت هراس داشت.
مسئله این است که در پیشگوییها، مودی و ماگنی حتی پس از راگناروک هم زنده میمانند. اما در اینجا کریتوس و آترئوس این دو را میکشند؛ محاسبات راگناروک از همینجا بهم میخورد
در معبد تیر بود که باز هم مودی را ملاقات کردیم. جایی که او باعث رشد بیماری آترئوس شد. او که موقعیت خود را پیش پدرش در خطر میدید و خود را دیگر وارث میولنیر نمیدانست، کریتوس را مقصر این بدبختی بیان کرد. او که باز هم با خشم کریتوس رو به رو شد، پا به فرار گذاشت و به آسگارد برگشت تا به ثور تمام جریان را بگوید که خب اوضاع خوب پیش نرفت و تا میتوانست از پدرش کتک خورد. ثور او را تهدید کرد تا کریتوس و آترئوس را پیدا کند، اما آن قدر کتک خورده بود که توانایی مقابله با هیچکس را نداشت. این جا بود که روی دیگری از کریتوس را دیدیم، او با این که مورد خشم کارهای مودی قرار گرفته بود، اما دلیلی برای کشتن او نمیدید، اما مودی با بیان یک سری حرفها در مورد مادر آترئوس، مورد خشم پسرک قرار میگیرد و قبر خود را میکند؛ جایی که این بار با روی دیگری از آترئوس آشنا شدیم. چیزی که کریتوس از تبدیل شدن آترئوس به پسری خشمگین و بیرحم میترسید.
یکی از سوالهایی که در مورد مودی مطرح است، برخی دیالوگهای او با آترئوس یا در مورد آترئوس بود. پس از کشته شدن ماگنی، او در یک صحنه به آترئوس میگوید که تو برادر من خواهی شد. این حرف چه معنایی داشت؟ در صحنهای دیگر، جایی که داشت با ماگنی سر و کله میزد، به او میگوید اگر آنها را پیدا کردیم، امکانش هست که آترئوس را برای خودش نگه دارد؟ ماگنی هم تعجب میکند و میگوید «مشکلت چیه؟». واقعا مشخص نیست اگر کریتوس کشته میشد و آترئوس زنده میماند، مودی با او چه کار میکرد و اصلا چه نیازی به آترئوس داشت. حتی در نبرد میان آنها، مودی به آترئوس میگوید: «نقشههای زیادی برات دارم بچه!». شاید او که همیشه زیر سایه برادر بزرگترش بود، حال دوس دارد یک برادر کوچکتر داشته باشد که به او زور بگوید؟
به هر حال کشته شدن این دو برادر، یکی از غیر منتظرهترین اتفاقات بازی بود، چرا که همه موجودات دنیای نورس به واقعه راگناروک اعتقاد دارند و هر اتفاقی که رخ میدهد، بر اساس سرنوشت از پیش نوشته شده آنها اتفاق میافتد. اما مسئله این است: ماگنی و مودی تا رویداد راگناروک زنده میمانند، حتی بعد از آن هم زنده میمانند و چکش پدرشان را در دست میگیرند. حال همه چیز بهم ریخته است!
بروک و سیندری
برادران دورف به نامهای بروک و سیندری، هر دو جزو شخصیتهای مهم بازی God of War محسوب میشوند. نه فقط در طول بازی، بلکه آنها نقش مهمی در داستان God of War داشتند، چرا که این دو برادر، خالق چکش میولنیر ثور و تبر لوایتن کریتوس هستند که پیش از این به فِی تعلق داشت.
با خالقان مخوفترین سلاح نورس آشنا شوید؛ بروک و سیندری، دورفهایی که میولنیر و لوایتن را ساختند
باید بگویم که در افسانههای نورس، بروک و سیندری واقعا وجود داشتند. البته نام اصلی آنها در میتولوژی نورس، Brokkr و Eitri است. داستان معرفی این دو شخصیت در نورس بسیار جالب است. در روایتها آمده است که زمانی، لوکی موهای طلایی سیف (همسر ثور)، کشتی زیبای اسکیدبلادنیر برای فریر (برادر فریا) و و نیزه اودین به نام گانگیر که توسط فرزندان ایلوادی (گروهی از دورفها) را در اختیار داشت. لوکی شخصی بود که به ساختههای ایوالدیها بسیار افتخار میکرد چرا که آنها را زیباترین و کارآمدترین ابزار ساخته شده در نورس میدانست و افتخار میکرد که هیچ دورف دیگری قادر به ساخت چنین ابزاری نیست. در این میان، بروک که در آن زمان در آسگارد زندگی میکرد، به لوکی اظهار کرد که برادر او ایتری، قادر است ابزاری بسیار زیباتر و کارآمدتر از چیزهایی که فرزندان ایوالدی ساختهاند بسازد. بروک روی سر خود با لوکی شرط بست که ایتری، تواناییهای بیشتری نسبت به آنها دارد.
سپس این دو برادر برای بردن این شرط در برابر لوکی، شروع به ساخت سه چیز کردند. ایتری وظیفه استفاده از جادو و ساخت و ساز را داشت و بروک وظیفه روشن نگه داشتن کوره. اولین کار آنها، خلق گرازی وحشی به نام گولین بورستی بود؛ گرازی از جنس طلا با ویژگیهای منحصر به فرد که تیرهترین شبها را روشن میکرد و اسبهای بادپا را به راحتی پشت سر میگذاشت. در این میان، لوکی برای اینکه بتواند جلوی آنها را بگیرد، تبدیل به یک خرمگس شد تا کار بروک را برای نگه داشتن کوره مختل کند. او ابتدا دست بروک را گاز گرفت، اما اتفاقی برای بروک رخ نداد. دومین ساختهی آنها، دروپنیر بود، بازوبندی از جنس طلا برای اودین که به خدای خدایان اجازه میداد سلطنت و جایگاه خود را در دنیای نورس مستحکم کند. اما این بار لوکی گردن اون را گاز گرفت، اما بروک باز هم به کار خود ادامه داد. آخرین ساخته آنها چیزی نبود جز میولنیر، چکش قدرتمند ثور. اما لوکی برای اینکه جلوی ساخت آن را بگیرد، این بار چشمان بروک را گاز گرفت و باعث مختل شدن کار این دو برادر شد، اما با این حال، آنها توانستند ساخت این چکش نیرومند را به اتمام برسانند. اما کار لوکی باعث شد تا دسته این چکش کوتاهتر از چیزی که در ابتدا قرار بود، ساخته شود. برای جبران این اتفاق، بروک و ایتری مجبور به ساخت دستکش آهنی یارنگریپر شدند.
در آخر ایتری موفق شد با ساخت یک گراز منحصر به فرد، بازوبند طلا و چکش قدرتمند ثور، نشان دهد که چه تواناییهایی دارد. این ابزار توسط خدایان استفاده شدند و بروک شرط را از لوکی برد. البته شرط آنها روی قطع کردن سر یکدیگر بود، اما لوکی اجازه نداد بروک سر او را قطع کند اما جالب است بدانید به خاطر چنین دروغی از سوی لوکی، بروک لبهای لوکی را میدوزد تا هر بار صحبت از این شرط شد، لوکی نتواند به چنین موضوعی افتخار کند!
بروک و سیندری در God of War
داستان ساخت چکش ثور در God of War دقیقا عین این ماجرا نیست و میتوانید ماجرای آن را در داستان کوتاه بالا بخوانید. همچنین در طول بازی، در داستانی از زبان میمیر آمده است که سیندری و بروک برای دست و پا کردن نام و نشانی برای خود، چکش میولنیر را خلق کردند. اما اضافه کاریهای این دو و بلندپروازیشان باعث شد تا این چکش، بیش از تصور همگان قدرتمند ظاهر شود. این کار باعث شد تا ثور به چکشی دست پیدا کند که قدرت تخریب بالایی داشته باشد و باعث جنگ بین دنیاها و حتی نابود شدن تمامی غولهای یوتنهایم باشد. این دقیقا دلیلی بر این بود تا این دو برادر رفته رفته با هم تبدیل به دشمن شوند و نتوانند حضور یکدیگر را در کنار هم تحمل کنند.
در دنیای God of War، تبری به نام لوایتن ساخته شد تا حکم متعادل کننده قدرت مخرب میولنیر باشد. اما آیا چکشی که نسل غولها را به پایان رسانده را میتوان با تبر کریتوس مقایسه کرد؟
شاید برایتان سوال باشد که چرا رنگ پوست بروک در بازی آبی است. سیندری یک بار در بازی به این موضوع اشاره کرد. دلیل آبی شدن رنگ پوست او این است که بروک دوست دارد با دستان خالی و بدون دستکش با نقره و آهن کار کند. به همین دلیل او دچار بیماری آرگیریا شده است.
جالب است بدانید، با اینکه بروک و سیندری از نژاد دورفها هستند، اما عجیب است که آنها را به عنوان برادران هولدرا میشناسند. هولدرا یک موجود مونث جنگلی از فولکلور اسکاندیناوی است. آترئوس یک با میمیر در این مورد صحبت کرد، اما در جوابی جالب، میمیر گفت که این موضوع مناسب تعریف کردن برای بچهها نیست! این که جریان از چه قرار است، هیچ کس جز خود میمیر نمیداند.
یکی از اسرار ناشناخته و عجیب بازی این است که بروک، به خاطر قسمی که خورده بود، هرگز اجازه ورود به آلفهایم را نخواهد داشت. اما باز هم اینجا مانعی وجود دارد؛ شنیدن این قسم و دلیل ممنوعیت بروک برای ورود به آلفهایم، به گونهای است که آترئوس سن مناسبی برای شنیدن آن ندارد!
یکی از مواردی که شاید در مورد سیندری برایتان سوال پیش آمده باشد، حساسیت و وسواسی بودن او است. او حتی از خون روی تبر کریتوس هم چندشش میشود و از دست زدن به به هر چیزی با دست خالی متنفر است. در یکی از دیالوگهایش، او توضیح میدهد که چرا به چنین وسواسی رسیده است. او زمانی شبیه به هر دورف دیگری، کثیف بود و به هیچ چیز اهمیت نمیداد. اما روزی، با یکی از جادوگرهای خدایان ونیر آشنا شد. آن جادوگر میتوانست تودههایی از هیولاهای بسیار ریز و غیر قابل دیدن را مشاهده کند که روی هر چیزی زندگی میکنند و میتوانند با وارد شدن به بدن انسانها باعث بیماری شوند (که منظورش همان ویروسها و باکتریها بود). با قدرت جادوی آن جادوگر و دیدن این هیولاهای عجیب، سیندری دیگر از دست زدن به هر چیزی میترسید.
میمیر
خدای دانش و آگاهی، یکی از باحالترین کاراکترهای بازی God of War بود. جالب است بدانید که بریده شدن سر فقط مربوط به God of War نمیشود و این اتفاق در افسانههای نورس نیز برای او رخ داده است. Mimir به معنی The Rememberer (یادآور) است و به دانش و حکمت بالا شهرت دارد. در افسانههای نورس، پس از نبرد میان خدایان ونیر و آسیر، سر او از تن جدا میشود. اما سر او توسط اودین حمل میشد تا میمیر خدای خدایان را در تمامی تصمیمات راهنمایی کند.
در بازی God of War، ما میمیر را در بلندترین نقطه میدگارد زندانی شده میبینیم. او به این دلیل زندانی بود چرا که اودین باور داشت میمیر با غولها برای نابودی او همکاری میکند. هرچند این میمیر بود که به بسیاری از جنگهای میان خدایان آسیر، خدایان ونیر و غولها را پایان داد. آخرین دست پختش هم پیشنهاد ازدواج اودین با فریا بود. افکار پلید و پارانویای اودین، باعث شد که فکر کند میمیر با غولها دست به یکی کرده است. بنابراین همانطور که تیر را کشت، همانطور که به ثور اجازه داد تمامی غولهای نورس را بکشد، اودین هم باید قربانی میشد. اما خب به دلیل دانش بالای او، اودین به جای کشتنش، میمیر را به درختی غیرقابل تخریب زندانی کرد، درختی که حتی چکش ثور هم قادر به تخریب آن نبود. همچنین اودین یکی از چشمان ارزشمند میمیر را درآورد و پنهانش کرد که در ادامه بازی خودتان دیدید که چگونه و کجا پیدا شد.
در طول بازی، اولین بار زمانی با میمیر آشنا شدیم که بالدر و برادرزادههایش، برای پیدا کردن کریتوس و آترئوس نزد او آمدند و برای لو دادن موقعیت این دو، پیشنهاد آزادی میمیر را مطرح کردند. اما خب مسئله این بود که آترئوس و کریتوس به لطف طلسمی که فریا روی این دو اعمال کرده بود، هیچ خدایی قادر به پیدا کردنشان نبود. از طرفی دیگر هم میمیر میدانست که هیچکس جز اودین نمیتواند او را از این درخت رها کند.
ملاقات میمیر و کریتوس، آغازگر بخش دوم بازی God of War بود. چرا که کریتوس و آترئوس تازه متوجه میشوند راه را اشتباه آمدهاند و اینجا، بلندترین نقطه دنیای نورس نیست و باید برای انجام هدفشان به سرزمین غولها بروند؛ یوتنهایم. از آنجایی که فقط میمیر راه رسیدن به این مکان را میداند، با سر قطع شده او، کریتوس و آترئوس به ماجراجویی خود ادامه میدهند. میمیر تا این لحظه، ۱۰۹ سال زندانی اودین و اسیر این درخت شده بود.
نکته جالب در مورد او این است که بر خلاف شوخ طبعی و خوش مشربی میمیر، او یک فرد خشمگین است و بینهایت از خدایان آسیر بدش میآید. در طول بازی، او بسیاری از آنها را خدایانی بیخیال، خوش گذران، پارانوئید، گستاخ، متکبر و افرادی که باعث بدبختی دنیا هستند توصیف میکند. از طرفی هنگامی که کریتوس و آترئوس را دید، نگرانی خاصی را حس کرد. او میدانست که کریتوس از کجا آمده است و یک خدا است، از طرفی دیگر در مورد آترئوس میدانست پسرکی که روز به روز قدرتهای بیشتری به دست میآورد و شخصیتی آتشین و فراتر از چیزی که در ظاهر نشان میدهد، درونش در حال زبانه کشیدن است. او حتی به خاطر مشاورههایی که پیش از این برای اودین انجام داد، خود را گناهکار میداند. برای نمونه او وقتی فریا را دید، اعتراف کرد که تصمیمش در مورد ازدواج آنها با اودین اشتباه بود. او حتی از والکیریها هم به خاطر عدم کمک به آنها عذرخواهی کرد.
میمیر از ابتدا یک خدا نبود، او از افسانههای اسکاتلند آمده است؛ جایی که برای پادشاه جن و پریها خدمت میکرد
از طرفی او تیر را خدای حقیقی دنیا میدانست، چرا که تیر به دنبال دانش، صلح و درک بود، نه قدرت و کنترل. خیلی جالب است که او حتی در مورد دیگر قلمروی خدایان مانند خدایان مصر و خدایان یونان آگاهی دارد. او حتی از سقوط یونان خبر داشت و با توجه به شناختش از خدایان آن، این اتفاق را کاملا به حق میدانست، اما تا قبل از دیدن کریتوس، نمیدانست چه شخصی این بلا را سرشان آورده است. البته او اواخر بازی متوجه شد که کریتوس پسر زئوس است و فهمید که او، همان Ghost of Sparta مخوف است که کل یونان را به خاک سیاه نشاند. با این حال، هیچ شکی وجود ندارد که میمیر، صادقانه طرف خدایان آسیر، غولها و کریتوس است.
با وجود این که میمیر یکی از خدایان نورس است، جالب است بدانید که او اهل دنیای نورس نیست! بله این فقط کریتوس نیست که از مکانی دیگر پا به اینجا گذاشته است. این موضوع در یکی از صحنههای بازی و دیالوگهای میمیر مشخص میشود. زمانی که در سالن مخفی تیر هستیم، آترئوس یک چاقوی اسکاتلندی پیدا میکند. میمیر در همان لحظه میگوید، این چاقو از سرزمین من وارد اینجا شده و قبلا یکی مشابهش را داشت. البته فقط موضوع به اینجا ختم نمیشود. او در یکی از دیالوگهایش میگوید: «در زندگی هر شخص، زمانی فرا میرسد که او اسمش را عوض میکند و کوله بارش را به سمت شمال میبندد تا زندگی جدیدی را آغاز کند.» به همین دلیل میتوان گفت میمیر نام واقعی او نیست.
در یکی از دیالوگها، میمیر به زندگی خود، قبل از اینکه مشاور اودین باشد اشاره میکند. او قبل از اینکه به نورس بیاید، زمانی که کمی بزرگتر از آترئوس بود، تحت فرمان پادشاه سرزمین جن و پری خدمت میکرد. در اصل میمیر ابتدا یک خدا نبود، بلکه او از نژاد دنیای جن و پری بود و داشتن دو شاخ میتواند تاییدی بر این موضوع باشد.
میمیر قدرتهای زیادی داشت. یکی از مهمترین قدرتهای او، صحبت کردن میمیر به زبانهای کهن است. به همین دلیل او جزو معدود اشخاصی است که میتوانست با مار بزرگ دنیا صحبت کند. جالب این جا بود که وقتی برای اولین بار با یورمونگاند صحبت کرد، به کریتوس گفت که این اولین بار بود که به چنین زبانی صحبت میکند. البته به نوعی میتوان گفت معادل شخصیت میمیر در یونان، آتنا بود. این بار که خبری از آتنا نبود، این میمیر بود که کریتوس را در سفرش همراهی کرد. هرچند یک فرق اساسی بین آنها وجود دارد؛ اینکه میمیر تنها خدایی است که از قدرت و جایگاه کریتوس سو استفاده نمیکند و با علاقه شخصی خودش قصد کمک به او را دارد و حتی او را برادر صدا میکند؛ حتی بعد اینکه فهمید او Ghost of Sparta است و چه بلاهایی سر دنیای قبلیش آورد، باز هم نسبت به او بدگمان نشد. رفتاری که میتوان دقیقا برعکس خدایان نورس دانست، او از بسیاری از خدایان نورس متنفر است، اما از کریتوس متنفر نشد! آیا این به این معنی نیست که خدایان نورس مانند اودین و ثور چندین مرحله بدتر از کریتوس هستند؟
یکی از نکات جالب میمیر این است که او طراحی کاملا متفاوتی نسبت به خدایان نورس دارد. در مورد این موضوع صحبت کردیم که او از دنیای جن و پریها آمده است. اما جالب است بدانید که او شباهت جالبی به یکی از خدایان چینی دارد؛ شننانگ. او یکی از خدایان خردمند و آگاه قبل از تاریخ چین بود و حتی دو شاخ روی سر خود داشت.
یورمونگاند
یورمونگاند و برادر و خواهر او یعنی هل، ملکه هلهایم و فنریر، گرگ غول پیکر، فرزندان لوکی و غولی به نام آنگروبودا هستند. یورمونگاند را میتوان عظیمالجثهترین موجود دنیای نورس دانست. او به قدری بزرگ است که درازای او دور تا دور زمین کشیده شده است و دمش به سرش رسیده است. همچنین او مهمترین دشمن ثور شناخته میشود. در نبرد راگناروک، او در مقابل ثور و چند خدای دیگر قرار میگیرد. نتیجه نبرد این بود که یورمونگاند توسط ثور کشته میشود، اما ثور با سم یورمونگاند از پای در میآید. به طور کلی یورمونگاند موجودی بود که با سم خود، کل موجودات زنده میدگارد را هم در راگناروک نابود میکند.
این داستان اصلی یورمونگاند در افسانههای نورس بود. در این بازی خبری از هل یا فنریر نبود، اما حضور خود یورمونگاند میتواند دلیلی بر وجود خواهر و برادر به شدت مخوفش باشد. به گفته فریا، این مار عظیم به شکلی عجیب و غیر منتظره در منطقه Lake of Nine پدیدار شد که به خودی خود یک سری تئوری ایجاد میکند که بعدا در مورد آن صحبت میکنیم. در دنیای بازی، یومونگاند خود از نژاد غولها است اما مسئله این است که ثور، تمامی غولهای نورس را کشت، چرا یورمونگاند زنده ماند؟ ثور یورمونگاند و فِی را به این دلیل زنده گذاشت تا آخرین غولهای میدگارند باشند.
طبق دیالوگهای میمیر، در پیش گوییها آمده است که در راگناروک، ثور چنان ضربه محکمی به یورمونگاند میزند که درخت یگدراسیل را متلاشی و او را به زمانی دیگر، جایی که به تازگی متولد شده بود میفرستد. این دیالوگ به تنهایی دلیل پیدا شدن ناگهانی یورمونگاند را توضیح میدهند. اما تئوری مهم مربوط به این را بگذاریم برای مقاله بعد.
والکیریها
والکیریها چه موجوداتی هستند؟ نمیتوان به آنها گفت خدا و نمیتوان به آنها گفت فرشته. آنها زنهای جنگجویی هستند که پس از مرگ مردان و زنان شایسته و ایزدان و ایزدبانوهای نیرومند، آنها را پس از مرگشان به والهالا میبرند. اساسا والکیریها زنانی زیبا با موهایی بلند هستند که برق شمشیر و سپرهایشان میتواند دید هر دشمنی را کور کند.
ملکه تمامی والکیریها، کسی نیست جز فریا. والکیریها همیشه وظیفه دارند تا نیمی از کشته شدگان در نبردها را با خود به والهالا ببرند و نیمی دیگر از کشته شدگان را به فولکونگر ببرند، زمینی متعلق به فریا.
در بازی God of War هم وظیفه والکیریها همین است. آنها وظیفه انتخاب جنگجویان و آمادگی آنها برای نبرد راگناروک را برعهده دارند. اما اگر جنگجویی با یک والکیری مخالفت کند و وارد نزاع شود، آن والکیری جوری جوابش را میدهد که آن شخص خود را یک دراگر (نامیرا) خواهد دید و همیشه در این نفرین باقی خواهند ماند.
اما در بازی God of War، والکیریها به مشکلی بر خوردهاند. آنها توسط یک نفرین به افرادی تباه و فاسد تبدیل شدهاند. این نفرین توسط اودین روی آنها گذاشته شد و ملکه آنها یعنی فریا را تبعید کرد و بالهایش را از او گرفت. این نفرین باعث شد تا والکیریها در جسم فیزیکی خود بمانند. چنین موضوعی برای والکیریها ناخوشایند است و میمیر هم به همین دلیل با دیدن اولین والکیری به شدت متعجب میشود. هرگاه یک والکیری در فرم فیزیکی خود باقی بماند، به شدت خشن و پرخاشگر میشود و به مرز دیوانگی و جنون میرسند. تنها راه نجات والکریها در چنین شرایطی، کشتن آنها است. اما شاید برایتان سوال باشد که چرا اصلا این چند والکیری در God of War در مکانی با دری مستحکم زندانی شدهاند؟ این کار به دست ملکه جدید والکیریها یعنی سیجران انجام شد. به دلیل خطرات بالایی که این والکیریها داشتند، او مجبور شد تا آنها را زندانی کند. والکیریها میتوانند حتی از برخی خدایان نیرومندتر باشند. چیزی که در بازی هم توانستیم به این موضوع پی ببریم. چرا که میتوان با سنجیدن سختی دشمنان بازی، والکیریها را حتی بالاتر از ترولها، ماگنی و مودی یا حتی بالدر دانست.
هر کدام از این والکیریها در God of War، قدرت خاص خود را داشتند. حتی هر کدام از آنها، داستان خاص خود را دارند. Gunnr، یکی از والکیریها، بانوی نبرد است. او بعد از هر نبرد وارد میدان میشود تا روحهایی که شایسته والهالا هستند با خود ببرد. جالب است بدانید که انتخابهای بینظیر او در انتخاب افراد شایسته، او را به یکی از محبوبترین والکیریهای اودین تبدیل کرده بود. Geirdriful، استاد بازوها است. به این معنی که او وظیفه دارد افرادی که به شایستگی به والهالا رسیدهاند را برای نبرد رگناروک آماده کند و حتی ارتش مختص به خود را در این آخرالزمان خواهد داشت. Eir را به عنوان شفا دهنده میشناست و یکی از آرامترین والکیریها هم شناخته می شود. Kara، به طوفان رام نشده شناخته می شود. او آرام است، صبور است، اما اگر عصبانی شود، هیچ چیز نمیتواند مانع او شود. اشکهای او میتواند تمامی خونهای جاری شده در زمین نبرد را پاک کند. Rota، یکی از نزدیکان Gunnr است و از طرفی مراقب است تا روحهای زیادی هم نصیب هل، ملکه هلهایم نشوند. Olrun، دختر یک رهبر بود، شخصی برای محافظت از او کشته شد. زمانی که او را به والهالا بردند، تصمیم گرفت تا وقت خود را روی بالا بردن دانش صرف کند و اودین با دیدن او که به دنبال دانش بود، او را به جایگاه یک والکیری منصوب کرد. Gondul، به یکی از زیباترین والکیریها شهرت دارد. هرچند به خاطر زیبایی بیش از حدش، اودین او را از ورود به میدگارد منع کرد، چرا که باعث گمراهی موجودات روی زمین میشد. Hildr بانوی جنگ است. بر خلاف تمامی والکیریها، او رابطه بسیار خوبی با اودین داشت. و در نهایت Sigrun، ملکه والکیریها. او با میمیر رابطه بسیار خوبی دارد. با این که او را ملکه والکیریها میشناسند، اما به گفته خود Sigrun، او فقط در غیاب فریا، دیگر والکیریها را رهبری میکند. فریا، که ملکه حقیقی والکیریها است، پس از پایان بازی و کشته شدن پسرش، به دنبال بالهایش میگردد، بالهایی که توسط اودین در مکانی نامعلوم پنهان شدهاند.
نظرات