بررسی جنبههای رئالیستی مینی سریال Chernobyl
«این یادداشت بخشهای زیادی از داستان سریال چرنوبیل را لو میدهد»
در ابتدای این مقاله و پیش از این هرچیز لازم است تا معنای «رئالیستی بودن»، «متن رئالیستی»، «متن» و خصوصا «رئالیسم» را تا حدودی مشخص کنیم. بهدلیل اشاره به «ناتورالیسم» نیز توضیح مختصری در رابطه با این جنبش ادبی خواهیم داد. در این مقاله «رئالیسم» بهعنوان یک جنبش ادبی در نظر گرفته شده است. جنبشی که اولینبار در اوایل قرن نوزدهم مطرح شد و تا پایان جنگ جهانی اول سبک غالب نگارش در ادبیات داستانی بود. این جنبش البته اکنون نیز پیروانی دارد. بهخصوص در کشور ما؛ چه در ادبیات داستانی (داستان کوتاه، رمان و ...) و چه در سینما یا متنهای ادبی دیگر. پس در این مقاله از واژه «رئالیسم» به منزلهی جنبشی ادبی استفاده خواهد شد. در نتیجه، «متن رئالیستی» متنی محسوب میشود که قواعد جنبش ادبی مذکور را در فرم و محتوا در بر داشته باشد. مقصود از «متن» نیز خود سریال «چرنوبیل» است که عموما به آن عنوان «اثر» اطلاق میشود. در مقاله حاضر اما یک متن ادبی مورد بحث است، نه یک اثر. همچنین «رئالیستی بودن» یک متن رابطه مستقیمی با پیروی متن از قواعد «رئالیسم» دارد.
از سوی دیگر «ناتورالیسم» جنبشی ادبی است که در ادامهی رئالیسم و به قول دکتر حسین پاینده «از بطن آن» سر بر آورد. متنهای ناتورالیستی اغلب از حیث درونمایه نسخهی زیرذرهبین قرار گرفتهی متنهای رئالیستی هستند. به قول امیل زولا: «نویسندهی ناتورالیست تصویری ناپیراسته از جنبههای مشمئزکنندهی رفتار آدمها نشان میدهد تا از این طریق چشماندازی از جامعه کمال مطلوب ترسیم کند؛ جامعهای که میتواند از این زشتیها تهی باشد.» ناتورالیستها با همین باور در متنهای خود تصاویری بسیار مشمئزکننده و گاهی غیراخلاقی را به نمایش میگذارند. در این داستانها شخصیتها قادر به مهار غریزههای جنسی و طمعورزی خود نیستند. هنرمند ناتورالیست انسانِ بیاختیاری را که غریزههایی حیوانی به ارث برده است زیر ذرهبین میبرد؛ همانگونه که زیستشناسان در آزمایشگاه میکروبها را با ابزارشان بزرگنمایی و نمایان میکند. این انسان در داستانهای ناتورالیستی دست به کارهایی غیراخلاقی و شنیع میزند، چرا که وی آن را به ارث برده است و در محیطی به همان اندازه غیراخلاقی رشد کرده است. چنین انسانی در داستان ناتورالیستی گریزی از سرنوشت خود ندارد و اغلب در پایان داستان به ورطهی نابودی کشیده میشود.
سریال «چرنوبیل» در این مطلب بهعنوان یک متن ادبیِ مستقل بررسی شده است
این توضیحات به دو دلیل که مکمل یکدیگر هستند ارائه شدند؛ اول اینکه ممکن است خواننده ناآشنا به جنبش ادبی رئالیسم، «بررسی جنبههای رئالیستی مینی سریال چرنوبیل» را نه بررسی مولفههای این مینی سریال باتوجهبه یک جنبش ادبی (رئالیسم)، که بررسی وفاداری وقایع به تصویر کشیده شده در سریال به «فاجعه اتمی چرنوبیل» بر شمارد. دو اینکه خواننده بداند این مقاله به بررسی مینی سریال «چرنوبیل» بهعنوان یک «متن ادبی» مستقل میپردازد؛ متنی ادبی که بهعنوان «ادبیات» عرضه شده است و ادبیات نیز تخیلی از واقعیت است. مینی سریال «چرنوبیل» براساس «یک داستان واقعی»، یعنی فاجعه اتمی چرنوبیل ساخته شده است. این داستان واقعی (روایتِ فاجعه اتمی چرنوبیل) در ذهن ما برآمده از آن چیزی است که در رسانهها و احتمالا کتابها دیده یا خواندهایم. متن ادبی (مینی سریال «چرنوبیل») اما روایت خود را از واقعیت تعریف میکند و پایبندی مینیسریال «چرنوبیل» به آن چیزی که بهعنوان «حقایق و اتفاقات واقعی حادثه چرنوبیل» میدانیم، در بررسی رئالیستی متن کارکردی نخواهد داشت. در مطلب حاضر، با بررسی جنبههای مختلف مینی سریال «چرنوبیل»، رئالیستی بودن این متن را ثابت خواهم کرد.
در مطلب حاضر، با بررسی جنبههای مختلف مینی سریال «چرنوبیل»، رئالیستی بودن این متن را ثابت خواهم کرد
اکثر متنهای رئالیستی در پیرنگ قواعد خاصی را رعایت میکنند. یکی از مهمترین مولفههای این متنها در پیرنگ، رعایت ساختار سه قسمتی است؛ ساختاری که شامل «آغاز-میانه-فرجام» است. به این معنا که داستان از جایی شروع میشود و بهعنوان زمینهچینی، شخصیتها، مکان و زمان و چنین مواردی به دست خواننده میرسند. در «چرنوبیل» در همان ابتدا بهگونهای با والری لگاسف آشنا میشویم. در ادامه با وضعیتی مواجه میشویم که وی برای رساندن یک سری نوار صوتی به دست افرادی، مجبور میشود آنها را در سطل زبالهای پنهان کرده و به بیرون حمل کند. این تصاویر از وضعیت دشوار و ناامن (به فرد بیرون از خانه که برای لحظاتی از زاویه دید او لگاسف را میبینیم توجه کنید) وی خبر میدهند. در ادامه وی با اتمام کاری ناتمام، دست به خودکشی میزند. با اینکه انتهای خط داستانی لگاسف را در ابتدای سریال دیدیم و چنین تکنیکی بیشتر متعلق به متنهای مدرنیستی است، اما این تکنیک تنها در همین قسمت از کل سریال به چشم میخورد. به بیان دیگر، برای بررسی رئالیستی متن باید نقطهی غالب را در نظر گرفت. یعنی تقریبا در تمام اوقاتِ متن، با ساختاری مبتنی بر ساختار سه قسمتیِ پیرنگ طرفی هستیم، نه ساختاری مبتنی بر آنچه که متنهای «مدرن» یا «پسامدرن» از پیرنگ به دست میدهند. متن با نشان دادن تصویری از خودکشی لگاسف همچنان در زمینهچینی کلی به سر میبرد.
در ادامهی داستان با زنی آشنا میشنویم که در پسزمینه یکی از نماهای مربوطبه او، شاهد انفجاری مهیب هستیم. در همین نقطهی «انفجار مهیب» بخش دیگری از پیرنگ موسوم به «کنش خیزان» آغاز شده است. ما با دیدن انفجار مهیب از آغاز احتمالی کشمکشی با خبر میشویم که در ادامه بهصورتهای مختلفی مانند تقابل لگاسف، شربینا و خومیوک با تشعشعات هستهای و عوامل کا.گ.ب و حکومت نمایان میشود. عمدهی اتفاقهای داستان در جریان همین کنش خیزان به نمایش گذاشته میشوند. اوج داستان در پیرنگ پس از کنش خیزان نمایان میشود. آن زمانیکه پاسخ کشمکشها به دست بیننده میرسد. دقیقا آنجایی که سهلانگاری شبکهوار دستاندرکاران حکومت در رخ دادن یک فاجعهی اتمی رو میشود. در همین نقطه پاسخ کشمکش داده شده است و ما میدانیم فاجعه اتمی چرنوبیل به چه دلیل رخ داده است. پس از این وارد کنش افتان میشویم، سکانس دادگاه در قسمت پایانی را به یاد بیاورید که لگاسف چگونه بهصورت دقیق آنچه را که در نیروگاه هستهای رخ داده بود تشریح میکرد. این سکانس به طرز دقیقی کشمکش داستان را در کنش خیزان «گرهگشایی» میکند و داستان را به فرجام میرساند. پیرنگ داستانهای رئالیستی واجد ویژگیهای دیگری نیز است. برای نمونه پیرنگ این متنها روندی علت و معلولی را در وقایع دنبال میکند. به بیان سادهتر، هر اتفاقی در متن رئالیستی، علتی دارد. برای نمونه، شربینا هرگز بیمورد لگاسف را به یک پیادهروی نمیبرد. دلیل این پیادهروی اقدام سهلانگارانهی لگاسف و صحبت کردن با یک مقام بالادستی بود و نتیجهی آن توضیحِ تحت شنود بودن تلفنها و اتاقهای آنها و وقوف لگاسف بر این موضوع است.
یکی از عناصر مهم در فرمِ متنهای رئالیستی زمان است. به زبانی ساده، در این متنها زمان از نقطهای آغاز و به نقطهی پایانی میرسد. زمان در این متنها بهصورت خطی روایت میشود. برخلاف داستانهای مدرن که زمان در آنها اغلب خطی نیست و در بسیاری از این متنها زمان مدام با تفکرات و احساسات شخصیت اصلی جابهجا میشود. برای نمونهی زمان غیرخطی در متن مدرنیستی نگاه کنید به رمان «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» نوشته شهرام رحیمیان. در این رمان، شخصیت اصلی یعنی «دکتر نون» مدام در حال تخیل و تجربهی وضعیتی میان بیداری و رویا است. ازاینرو زمانِ داستان گاهی در روزهای نخست فعالیت دکتر مصدق بهعنوان وزیر روایت میشود و به یکباره و تنها در چندخط بعد و بدون هیچ پیشزمینهای، زمانِ داستان به چندسال بعد میگریزد. مشخص است که زمان در مینیسریال «چرنوبیل» فاقد چنین کیفیتی است. داستانِ این مینیسریال از نقطهای آغاز میشود و به صورتی خطی به نقطهی پایانی میرسد. البته، در دو نقطهی متن به نظر این کیفیت برای زمان حفظ نشده است. اولی مربوطبه ابتدای سریال است که در حین بررسی پیرنگ نیز به آن پرداختیم؛ منظور سکانس خودکشی لگاسف است. در نگاه اول شاید وجود این سکانس در ابتدای سریال عدم رعایت قواعد مربوطبه زمان در متن رئالیستی بهنظر برسد اما همانطور که پیش از این اشاره شد، اغلب بخشهای سریال از منظر زمان، خطی روایت میشود. علاوهبر این، زمان در این سکانس (خودکشی لگاسف) رویکردی نامنظم ندارد و سریال زمانِ دقیقِ رخدادن این رویداد را به بیننده اعلام میکند؛ یعنی دقیقا میدانیم زمانِ داستان در چه نقطهای روایت میشود. به این ترتیب است که میتوان گفت این سکانس بهنوعی خصلت رئالیستی متن را خدشهدار نکرده است.
نقطه دوم که ممکن است رئالیستی بودن زمانِ متن را خدشهدار کند، سکانسِ تشریح وقایع رخ داده در شب انفجار از زبان لگاسف در دادگاه است. در این سکانس لگاسف مدام با ارجاع به گذشته سعی در تشریح وقایع دارد. با این توضیح، سکانس دارای وجههای مدرنیستی است. اما خب، در این سکانس نیز داستان مدام با اشاره به نقاط زمانیِ دقیق روایت میشود. تا جایی که زمان رخ دادن برخی از اتفاقها نه دقیقه به دقیقه، که با اشاره به ثانیهها روایت میشود. منظر دیگری از رئالیستی بودن زمان در چرنوبیل، ذکر زمان دقیق رخ دادن وقایع است. سریال در پنج قسمت بیش از ۲۰بار زمانهای دقیقی به بیننده نشان میدهد. به این ترتیب است که بیننده به طرز دقیقی از زمان رخ دادن وقایع مطلع است و دقیقا میداند چه چیزی در چه زمانی رخ داده است. عنصر مکان در مینیسریال «چرنوبیل» رنگ و بویی رئالیستی به متن بخشیده است. تمام مکانهای به نمایش گذاشته شده در سریال، نه حالتی خوابگونه یا خیالی، که وضعیتی رئالیستی دارند. مکان در «چرنوبیل» ماهیتی فراواقعی ندارد. تمام لوکیشنهای سریال ماهیتی کاملا واقعی دارند. به زبان سادهتر، وجود این مکانها دور از ذهن نیست. یعنی برای نمونه نیروگاههای هستهای مکانهایی واقعی هستند و به شکلی دور از رویا و خواب و خیال به نمایش گذاشته شدهاند.
میتوان گفت هنرمند رئالیست وظیفه خود را «بازنمایی واقعیت» میداند
میتوان گفت هنرمند رئالیست خود را دارای یک وظیفه میداند. این وظیفه «بازنمایی واقعیت» است. هنرمند رئالیست بهنوعی سعی در عکسبرداری دارد. آن هم عکسبرداری که صرفا در خدمت نمایش دادن واقعیت است. این نشان دادن واقعیت همواره با جزيیات همراه بوده است. برای نمونهی بصری کافی است به جزییات چهره شخصیتها (مثلا معدنچیان) در قسمتهای مختلف نگاه کنید. چهرههایی خاک گرفته که با بررسی آنها میتوان فهمید که سریال در آن لحظه قشری فرودست یا فرادست را نشان میدهد. متن رئالیستی از حیث محتوا به درد و رنج مردم میپردازد. این متنها با بازنمایی واقعیتهای اجتماعی اغلب سعی در نشان دادن درد و رنجهای اجتماعی دارند. در این متنها شخصیتها دربرابر معضلی قرار دارند که به مراتب از خودشان قدرتمندتر است.
در فرجام متنهای رئالیستی شخصیتها اغلب بهنوعی بر مشکل فائق میآیند. مینیسریال «چرنوبیل» در مورد انفجار هسته یک نیروگاه اتمی است. انفجاری که دلیلش سهلانگاریهای سودجویانه افراد بیمسئولیت است و قربانیهایش مردم هستند. نتایج سهلانگاریهای آنچنانی، به قتل رسیدن و مرگ حیوانات بیگناه، آتشنشانها و سایر مردم است. یکی از اتفاقهایی که جنبههای شاید ناتورالیستی سریال را نمایان میکند، نگاه کردن به سکانسهای خاکسپاری انسانها و حیوانات است. جایی که همه سرنوشتی جز گورهای دست جمعی در مقابل خود نمیبینند. یکی از جنبههای بارز سریال در زمینه بازنمایی مسائل اجتماعی سکانس تجمع مردم روی پلی است که بعدها پل مرگ نام میگیرد. مردمی که روی پل ایستادهاند، مردم عادی هستند. یکی از این افراد که به نظاره انفجاری هولناک ایستاده، منظره را «زیبا» توصیف میکند. تمام افرادی که روی پل ایستادهاند، بر اثر تشعشعات هستهای میمیرند. شربینا و لگاسف بهعنوان شخصیتهای اصلی نیز بهدلیل مشابه از بین میروند. البته لگاسف خود دست به خودکشی میزند، اما پس از مطلع شدن از ابتلا به سرطان. چنین پایانی در سرنوشت شخصیتها عموما متعلق به متنهای ناتورالیستی است، اما صرفا یک پایانبندی ناتورالیستی، کیفیت رئالیستی متن را زیرسوال نمیبرد.
درونمایه سریال «چرنوبیل» از واقعیتی دردناک و اجتماعی خبر میدهد
درونمایه سریال «چرنوبیل» از واقعیتی دردناک و اجتماعی نشان دارد. سریال وضعیتی را به تصویر میکشد که ممکن است در آن انسان شرایطی خاص را تجربه کند؛ شرایطی که تحت آن که «همه داشتههایش» در خطر باشد و به همین دلیل «اخلاق» به حاشیه رانده شود. وضعیتی که هسته یک نیروگاه بهدلیل سهلانگاری حکومت منفجر شده اما آنچه که مهم است، نه نجات مردم و پیشگیری از فاجعههای بعدی که حافظت از «برتری صنعت هستهای» است. یا اینکه حکومت اصرار دارد که «در جماهیر شوروی یک فاجعه هستهای جهانی رخ نمیدهد.» و به این ترتیب اشکالی ندارد که جان بسیاری از انسانها در خطر باشد. چنین وضعیتی جامعه را به دو دسته فرودست و فرادست تقسیم میکند. فرودستان همان آتش نشانها، معدنچیان و کارگرانی هستند که با سخنرانیهای احساسی به کام مرگ فرستاده و قربانی میشوند و فرادستان نیز آنان هستند که ترجیح میدهند «برتری صنعت هستهای» خدشهدار نشود. شخصیت در متنهای رئالیستی دارای خصوصیاتی است. این شخصیتها عموما از طبقههای ضعیف جامعه هستند و بله، پروتاگونیست سریال «چرنوبیل» یعنی والری لگاسف یک دانشمند است و در نگاه اول دانشمند بودن تصویری از تعلق به طبقه تحت فشار جامعه به دست نمیدهد. اما در وضعیتی که دولتمردانِ سهلانگار و دروغگو در راس کار هستند، حقیقت این است که دانشمند بودن چندان ارزشمند (در آن نظام اجتماعی خاص) نیست. هر سه شخصیت محوری «چرنوبیل» یعنی لگاسف، شربینا و خومیوک در برابر یک هستهی منفجر شده و بالاتر از آن، کا.گ.ب و حکومت ایستادهاند. درد و رنجی که این افراد متحمل میشوند، نتیجهی خودخواهیهای فرادستان است.
دو دانشمندِ داستان یعنی خومیوک و لگاسف انسانهایی مدرن هستند. شخصیتپردازی آنها دقیقا مدرنیستی نیست، اما انسانهایی با تفکر مدرن هستند. شاید بهترین توصیف از آنها همان است که والتر بنیامین در «تزهای نهگانهاش» در «تزهایی از فلسفه و تاریخ» با عنوان «فرشتهی تاریخ» توصیف کرده است: «چهرهاش به طرف گذشته است. جایی که ما زنجیرهای از رویدادها را میبینیم او یک فاجعهی واحد را میبیند که ویرانه روی ویرانه تلنبار میکند و مقابل پاهای او میاندازد.» این بخش از نوشتهی والتر بنیامین دقیقا کاری را که لگاسف و خومیوک در مقام تقابل با نیروی بالادست انجام میدهند، توصیف میکند. کیفیت رئالیستی شخصیت پردازی آنها اما قابل باور بودن و دوری از اغراق است. شخصیتها تصویری غیرواقعی و اغراق شده ندارند؛ دو دانشمند هستهای تحت شرایط عادی (وضعیت واقعی جامعه) در مقابل چنین فاجعهای به بیان دلایل و راهکارهای علمی آن خواهند پرداخت. دیگر شخصیتهای سریال نیز از همین ماهیت رئالیستی پیروی میکنند. هرکدام در جایگاه خود رفتار و کرداری واقعی به معنای رفتاری بازنمایانه از جامعهای واقعی دارند. تمام آنچه که خواندید، صحهای است بر رئالیستی بودن مینی سریال «چرنوبیل».
منابع:
- پاینده، حسین. داستان کوتاه در ایران: داستانهای رئالیستی و ناتورالیستی. تهران: انتشارات نیلوفر، ۱۳۹۱.
- پاینده، حسین. داستان کوتاه در ایران: داستانهای مدرن. تهران: انتشارات نیلوفر، ۱۳۹۱.
- چایلدز، پیتر. مدرنیسم. ترجمهی رضا رضایی. تهران: نشر ماهی، ۱۳۸۶.
- رحیمیان، شهرام. دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد. تهران: انتشارات نیلوفر، ۱۳۸۳.
نظرات