مروری بر مهمترین اتفاقات کمیک The Walking Dead - مردگان متحرک
مجموعه کمیک واکینگ دد (The Walking Dead) یا مردگان متحرک، کار خود را از سال ۲۰۰۳ آغاز کرد و توانست خیلی زود بهلطف متنهای جذاب رابرت کرکمن بهعنوان خالق این کمیک و طراحیهای تونی مور (۶ شمارهی اول) و چارلی ادلارد به محبوبیت چشمگیری دست پیدا کند. این مجموعه سیاه و سفید هرچند بهسراغ یکی از کلیشهایترین زیرژانرهای وحشت یعنی زامبیها رفته بود، ولی این کار را به بهترین شکل ممکن انجام داد و تصویری متفاوت از این موجودات ارائه داد که در ترکیب با المانهای انسانی و شخصیتپردازی عالی کاراکترهای مختلف آن به خلق ماجراهایی جذاب و تماشایی خلق شد.
مردگان متحرک بهعنوان محصولی از شرکتهای Image Comics و Skybound Entertainment بهقدری در جذب مخاطبان موفق عمل کرد که بعد از مدتی از قالب کمیک فراتر رفت و هم بهعنوان یک سریال تلویزیونی پرطرفدار محصول AMC و هم تعدادی بازی ویدیویی از جمله اثر محبوب تلتیلگیمز (Telltale Games) برای مخاطبان عرضه شد و استفاده از پتانسیل بالای آن هنوز هم ادامه دارد، بهشکلی که علاوهبر مجموعه فرعی Fear the Walking Dead و سریال دیگری که در دست ساخت است، قرار است تعدادی فیلم سینمایی هم برپایهی آن ساخته شود.
اکنون به مناسبت پایان کار کمیک مردگان متحرک که پس از ۱۹۳ شماره در ژوئیه ۲۰۱۹ (تیرماه ۱۳۹۸) به انتهای راه رسید، نگاهی داریم به تعدادی از مهمترین بخشها و بهیادماندنیترین اتفاقات این مجموعه؛ اتفاقاتی که از اولین شماره تا آخرین جلد را دربرمیگیرند و نیازی به توضیح نیست که شامل مواردی چون مرگ شخصیتهای مختلف هم میشوند و اکثر بخشهای مهم کمیک را لو میدهند. بینندگان سریال واکینگ دد در صورتیکه کمیکهای آن را دنبال نکردهاند، میتوانند نگاه متفاوتی به این مقاله داشته باشند و تفاوتهای ریز و درشت کمیک و سریال را متوجه شوند؛ تفاوتهایی که کم هم نیستند و باعث شدهاند کمیک و سریال هرکدام بهسمتی بروند. از حضور شخصیتی چون دریل دیکسون (Daryl Dixon) در سریال با بازی نورمن ریداس که در کمیک حضور ندارد تا اتفاقات متفاوتی که برای شخصیتهای کمیک و سریال رخ میدهد و حتی نحوه مرگ بعضی از آنها که تفاوتهای زیادی با یکدیگر دارند.
این مقاله حاوی مطالبی است که داستان کمیک مردگان متحرک را لو میدهند. بنابراین اگر قصد خواندن کمیک را دارید، بهتر است مطالعهی مقاله را در همینجا متوقف کنید.
آغاز داستان
واکینگ دد از آن دسته کمیکهایی است که مقدمهی طولانی و خستهکنندهای ندارند و خیلی سریع بهسراغ ماجراهای اصلی میروند. اولین صفحه در اولین شمارهی واکینگ دد، «ریک گرایمز» شخصیت اصلی داستان و همکارش را در لباس پلیس و در دوران پیش از ظهور زامبیها نشان میداد که بهدنبال دستگیری یک خلافکار هستند و در همان صفحه اول بود که شاهد تیر خوردن ریک بودیم و...
نویسندهی واکینگ دد بدون اتلاف وقت، در صفحهی دوم داستان اصلی را آغاز کرد؛ زمانیکه زامبیها از راه رسیدهاند و ریک بعد از مدتها دوری از دنیا بهعلت کما، بههوش میآید و خود را درون بیمارستانی متروکه میبیند. همهچیز حالتی عجیب و غیرطبیعی دارد و خواننده کمیک هم درکنار ریک کنجکاو میشود تا بفهمد ماجرا از چه قرار است و ناگهان سر و کلهی اولین جسد پیدا میشود و بعد از آن هم ریک وحشتزده بهسمت دیگری میرود و اولین تصویر از زامبیهای این مجموعه را میبینیم؛ سالن بزرگی پُر از اجساد متحرک که با قیافههای وحشتناک خود نشان میدهند باید منتظر ماجراهایی ترسناک و فراموشنشدنی باشیم.
در بخشی از شمارهی اول واکینگ دد، ریک با زامبیای مواجه میشود که جسد متلاشیشده و ناتوان او روی زمین افتاده است و در حالیکه قادر به حرکت نیست، صداهایی از خود درمیآورد. این صحنهی عجیب در انتهای همین شماره به یکی از مهمترین بخشهای اوایل مجموعه تبدیل میشود؛ جایی که ریک بعد از آشنا شدن با اتفاقات پیرامون خود و مجهز شدن به اسلحه، یکبار دیگر به سراغ این زامبی بیچاره میرود، بهاو شلیک میکند و درحالیکه اشک میریزد، بهسمت سرنوشت خود میرود؛ صحنهای که نشان میدهد ریک خیلی زود با دنیای جدید پیرامون خود هماهنگ شده است و میداند از این به بعد باید چه واکنشی دربرابر زامبیها داشته باشد و آنها را بهچشم موجوداتی وحشی و فاقد شعور ببیند، نه انسانهای نیازمند کمک.
___
ماجرای اندریا و امی
در همان اولین شمارههای واکینگ دد با دو خواهر جوان به نامهای «اندریا» و «امی» آشنا میشویم که درکنار سایر بازماندگان به زندگی خود در این دنیای پساآخرالزمانی ادامه میدهند. تنها چند شماره از آغاز ماجرا گذشته است که یکی از اعضای گروه بهنام «رجی» در اثر حادثهای میمیرد و بعد از آن در حالیکه به زامبی تبدیل شده است، گردن امی را گاز میگیرد. اندریا هم که پیش از این با زامبیشدن رجی روبهرو شده است و میداند خواهرش بهزودی تبدیل به یکی از این موجودات مخوف خواهد شد، جسد او را هدف میگیرد و تیری به مغزش شلیک میکند.
این صحنه نهتنها مخاطب را بیشتر از قبل با حال و هوای مجموعه آشنا میکند، بلکه شخصیت اندریا را هم بهعنوان یکی از شخصیتهای کلیدی واکینگ دد مطرح میکند؛ کسی که ریک و گروهش بدون او هرگز نمیتوانستند مسیر خود را تا انتها طی کنند و بارها به کمک او از خطرات مختلف جان سالم بهدر بردند و میتوان نقطهی آغاز تحول این شخصیت را همین صحنه دانست.
___
کشتهشدن شین به دست کارل
ریک در دومین شماره واکینگ دد، همسرش «لوری» و پسرش «کارل» را پیدا میکند و با گروهی از بازماندگان آشنا میشود که «شِین» همکار و دوست قدیمیاش هم یکی از آنها است. بعد از آن خوانندگان کمیک چند شماره را به آشنایی با این افراد و اتفاقات مختلف سپری میکنند و متوجه میشوند که در غیاب ریک و زمانیکه لوری تصور میکرده همسرش مرده است، شین بهاو نزدیک شده و با او رابطه داشته است.
داستان همچنان جلو میرود تا به ششمین شماره میرسیم و کمکم مشخص میشود که شین بعد از پیدا شدن ریک، درگیر مشکلات روانی زیادی شده است و فشار شدیدی را تحمل میکند؛ فشاری که درنهایت کار دست او میدهد و باعث میشود بعد از درگیریهای لفظی، اسلحهی خود را به سمت ریک بگیرد و او را تهدید کند و...
ناگهان تیری به گردن شین اصابت میکند و در تصویر بعدی متوجه میشویم که این تیر از طرف کارل شلیک شده است، درحالیکه میگوید «دیگر پدرم را اذیت نکن!»؛ بهاین ترتیب کودکی کم سن و سال در جهان پساآخرالزمانی واکینگ دد، دست به اسلحه میبرد و خیلی زودتر از چیزی که انتظارش میرود، به جمع بزرگسالان خشن و بیرحم داستان اضافه میشود.
___
اولین دیدار با میشون
«میشون» جزو شخصیتهایی است که خیلی زود بین طرفداران واکینگ دد به محبوبیت رسید؛ زن شجاعی که در طول این مجموعه با ماجراهای زیادی مواجه میشود و هرگز نمیتوان اولین صحنه مربوطبه او را فراموش کرد.
این شخصیت مرموز را اولینبار در حالی میبینیم که دو زامبی بختبرگشته با قلادههای فلزی کنار او قرار گرفتهاند که دستان هر دو قطع شده است و آرواره هم ندارند. درحالیکه همه در دنیای واکینگ دد از نزدیکشدن به زامبیها میترسند، میشون این دو زامبی را نزدیک خود نگه میدارد تا سایر زامبیها کمتر متوجه حضور خود او شوند و بهاین ترتیب یک سپر تدافعی جالب برای خود دست و پیدا کرده است. البته این همه ماجرا نیست و طولی نمیکشد تا مهارت بالای میشون را در کار با کاتانای تیز و بُرندهاش هم میبینیم و متوجه میشویم که با یکی از قدرتمندترین و جذابترین شخصیتهای کمیک سر و کار داریم.
___
ملاقات با دیوانهای به نام برایان بلیک یا فرماندار
یکی از اولین شخصیتهای خبیث و بیرحم دنیای واکینگ دد در شمارهی ۲۷ معرفی و در شمارهی بعد از آن بهشکل کاملتری با شخصیت خاص او آشنا میشویم، یعنی زمانیکه ریک و همراهانش پا به منطقهی جدیدی میگذارند و بعد از گذراندن ماجراهای مختلف، با شخصیتی بهنام «برایان بلیک» ملقب به فرماندار مواجه میشوند؛ شخصیتی که خیلی زود جنون خود را به آنها نشان میدهد و از زامبیهایی رونمایی میکند که در استادیوم شهر اسیر و به وسیلهی سرگرمی مردم شهر تبدیل شدهاند و قرار است ریک و گروهش هم تبدیل به غذای خوشمزهای برای آنها شوند.
خواننده کمیک هنوز در شوک ملاقات اولیه با فرماندار است که اتفاق بعدی رخ میدهد و این شخصیت دیوانه، با چاقوی بزرگ خود یکی از دستان ریک را قطع میکند! اتفاقی که باعث میشود شخصیت اصلی کمیک از همان اوایل کار تا آخرین شماره تنها یک دست داشته باشد. البته این هم پایان کار نیست و کمی بعد از نقشهی شوم فرماندار برای میشون مطلع میشویم...
___
شکنجه فرماندار توسط میشون
شخصیت پیچیدهی فرماندار در شمارههای بعدی هم دست از سر خوانندگان واکینگ دد برنمیدارد و پشت سر هم چیزهای حیرتانگیزی از او میبینیم؛ از اتاقی که به سبک آکواریمها برای خود تدارک دیده و پُر از شیشههایی است که در هرکدام سر یک زامبی قرار داده شده است تا دخترکی بهنام «پنی»، برادرزادهی برایان بلیک که با وجود اینکه به زامبی شده است، برایان همچنان از اون نگهداری میکند و گوشت زامبیها و انسانها را بهعنوان غذا بهاو میدهد، از جمله دست قطعشدهی ریک که تبدیل به غذایی خوشمزه برای پنی میشود.
فرماندار در این مدت آسیبهای جسمی و روحی زیادی به میشون که اسیر او بوده وارد کرده است و میشون هم کینهی عجیبی نسبت به او پیدا میکند؛ بهشکلی که وقتی موفق به آزاد کردن خود از بند اسارت میشود، با بیشترین میزان خشم ممکن بهسراغ فرماندار میرود و با او کاری میکند که دستکمی از قصابیکردن ندارد! ابتدا شانههای او را با دریل سوراخ میکند و بعد هم بازویش را قطع میکند و درنهایت پس از اینکه انواع و اقسام شکنجهها مثل کشیدن ناخن را روی او انجام میدهد، چشم فرماندار را هم با قاشق درمیآورد و درحالیکه او فاصلهی زیادی با مرگ ندارد، میشون رهایش میکند تا بعداً دوباره بهسراغش بیاید.
___
خودکشی کارول
کارول یکی دیگر از شخصیتهای واکینگ دد بود که از اوایل داستان با او همراه شدیم. او مادر «سوفیا»، دختر کوچک گروه ریک بود و تا مدتها بهشکل عادی به زندگی خود در گروه ادامه میداد. ولی بعد از مدتی روابط عاطفی او با یکی دیگر از اعضای گروه بهنام «تایریس» با مشکلاتی همراه شد و این قضیه بهقدری به کارول فشار وارد کرد که دچار مشکلات روانی شد. اوضاع وقتی بدتر شد که روابط کارول با لوری که همواره دوستان نزدیکی برای یکدیگر بودند هم خراب شد و همهی اینها دست به دست هم دادند تا او دچار فروپاشی روانی شود و تصمیمی عجیب و ترسناک بگیرد.
یکی از اعضای گروه بهنام «آلیس» در آن دوران از زامبیای نگهداری میکرد تا روی آن مطالعه کند. کارول هم که دیگر توانایی ادامهی زندگی همراهبا این فشار عصبی شدید را نداشت، تصمیم به خودکشی گرفت و برای اینکار بهسراغ زامبی آلیس رفت. او که تعادل روحی نداشت، شروع به صحبت با زامبی کرد و از نامهربانی اعضای گروه با خود گفت و جواب زامبی هم از قبل مشخص بود، یک گاز اساسی از گردن کارول؛ گازی که با لذت عجیب کارول همراه شد و او گفت: «چقدر خوب، پس بالاخره یکی هم من را دوست دارد!» بعد هم در حالیکه داشت از هوش میرفت، در دستان تایریس آرام گرفت و در لحظهای که به زامبی تبدیل شد و قصد حمله به تایریس را داشت، توسط اندریا کشته شد.
___
بازگشت فرماندار و مرگ تایریس
درحالیکه مخاطب کمیک تصور میکند چیزی بهجز یک لاشهی منهدمشده از فرماندار باقی نمانده است، بعد از چند شماره بازگشت او را با تصویری هولناک شاهد هستیم. چنین شخص مجنونی وقتی با آتش انتقام همراه شود، دیگر چیزی جلودار او نخواهد بود و همین هم باعث میشود با تمام قوا و حتی وسایل نقلیهای مثل تانک به پناهگاه ریک و همراهانش حمله کند؛ پناهگاهی که در حقیقت یک زندان متروکه است. این حملهی فرماندار بهجایی نمیرسد، ولی او دستبردار نیست و بعد از اینکه تایریس، یکی از شخصیتهای محبوب کمیک را اسیر میکند، او را مقابل پناهگاه ریک میبرد و از ریک میخواهد درهای پناهگاه را باز کند تا تایریس زنده بماند ولی با مخالفت تایریس و خود ریک، این اتفاق نمیافتد و فرماندار هم با کاتانای میشون، سر تایریس را قطع میکند تا شاهد یکی دیگر از صحنههای غیرمنتظره و تلخ کمیک باشیم.
___
اتفاقات زندان و سرنوشت فرماندار
در ادامه اتفاقات دیگری رخ میدهد و درنهایت فرماندار و گروهش به زندان ریک حمله میکنند؛ حملهای گسترده و همهجانبه که منجر به کشتهشدن افراد مختلفی از هر دو گروه میشود، از جمله «هرشل گرین» که از شخصیتهای دوستداشتنی این مجموعه بوده است.
دراینمیان یکی از افراد فرماندار بهنام «لیلی کال» هم وظیفه پیدا میکند همسر ریک یعنی لوری را به قتل برساند و او هم این کار را انجام میدهد و خوانندگان کمیک با شوک دیگری مواجه میشوند؛ شوکی که وقتی بزرگتر میشود که میفهمیم نوزاد تازه بهدنیا آمدهی لوری که فقط یک ماه از تولدش میگذرد هم در این تیراندازی از بین رفته است.
لیلی که در زمان شلیک از این موضوع خبر نداشته است، بعد از مطلع شدن از مرگ این نوزاد بهقدری عصبانی میشود که بهسراغ فرماندار میرود و با او درگیر میشود. درنهایت هم تیری به او شلیک میکند و درحالیکه فرماندار فاصلهی زیادی تا مرگ ندارد، او را بهسمت زامبیهای گرسنه هل میدهد و سرانجام این شخصیت خبیث هم با مرگی دردناک از بین میرود.
___
ماجرای دوقلوها
در همان شمارهی دوم واکینگ دد با دوقلوهایی بهنامهای «بن» و «بیلی» آشنا میشویم که همراه پدر و مادر خود درکنار سایر شخصیتهای داستان زندگی میکنند. مادر دوقلوها خیلی زود توسط زامبیها کشته میشود و پدر آنها هم مدتی بعد از بین میرود و پس از آن «دِیل» و اندریا وظیفه بزرگکردن آنها را برعهده میگیرند. ولی رشد و بزرگشدن دو کودک ۴،۵ ساله در دنیایی پساآخرالزمانی که شاهد مرگ دلخراش پدر و مادر خود هم بودهاند، بههیچوجه کار سادهای نیست و کمکم شاهد رفتارهای عجیبی از آنها بودیم؛ از جمله صحنهای که در آن بن بهسراغ بازی با جسد و دل و رودهی یک گربهی بختبرگشته رفته بود.
تا اینکه درنهایت در شماره ۶۱ با یکی از فجیعترین صحنههای کمیک مواجه میشویم؛ شمارهای که در آن شاهد کشتهشدن بیلی بهدست برادر دوقلویش هستیم و بن او را با چاقو به قتل میرساند. بعد هم میگوید اتفاق مهمی رخ نداده و چون کاری با مغز بیلی نداشته است، بیلی هم مثل سایر دوباره به زندگی بازخواهد گشت. ریک و سایر اعضای گروه با مشاهدهی چنین اتفاق ترسناکی شوکه میشوند و از بن در گوشهای از پناهگاه دور از سایر نگهداری میکنند تا در مورد او تصمیمگیری کنند؛ تصمیمی سخت و دردناک که ممکن است به کشتن او منجر شود. درحالیکه اعضای بزرگسال گروه هنوز در تصمیم خود مردد هستند، این کارل فرزند ریک است که ماجرا را یکسره میکند. او به محل نگهداری از بن میرود و پسرک ۵ ساله را با شلیکی میکشد و نویسندگان واکینگ دد یکبار دیگر نشان میدهند که در این مجموعه با کسی شوخی ندارند.
___
گروه آدمخوارها
در دنیای واکینگ دد با شخصیتها و گروههای مختلفی روبهرو میشویم که خیلی از آنها عادات و رفتارهای عجیبی دارند، ولی کمتر گروهی بهپای آدمخوارها میرسد. این گروه با نام شکارچیان (The Hunters) که تنها چند قسمت از کمیک را به خود اختصاص دادند، بهرهبری شخصی بهنام «کریس» تصمیم گرفته بودند در دنیای پساآخرالزمانی واکینگ دد که خبری از غذاهای متنوع نیست، دست به خوردن همنوعان خود بزنند و این کار را به فجیعترین شکل ممکن هم آغاز کرده بودند، یعنی با خوردن فرزندان خود.
آدمخوارها بهسراغ شکار گروههای کوچک انسانها میرفتند و تهیه غذا از گوشت آنها را سادهتر از شکار حیوانات میدانستند. درنهایت هم این گروه ریک بود که با آنها روبهرو شد و یکی از اعضای گروه یعنی دیل به دام آنها افتاد. در حالیکه پیش از این یکی از پاهای دیل بهخاطر گاز گرفتهشدن توسط یک زامبی قطع شده بود، او پای دیگر خود را هم در مواجهه با آدمخوارها از دست داد و آنها پای دیل را بریدند و بعد از پختن، خوردند. بعد از آن هم بهسراغ سایر اعضای گروه ریک رفتند، ولی توانایی مقابله با آنها را نداشتند و درنهایت با سختترین واکنش از طرف ریک و همراهانش مواجه شدند و توسط آنها از بین رفتند.
___
کارل چشمش را از دست میدهد
منطقه امن الکساندریا جایی بود که ریک و گروهش در بخشی از کمیکهای واکینگ دد در آنجا مستقر شدند؛ جایی که بهنظر میرسید میتواند آنها را از دست زامبیها و انسانهای خبیث حفظ کند، ولی درنهایت زامبیها به آنجا حمله کردند و ماجراهای مختلفی را شکل دادند. در جریان همین حمله بود که «داگلاس مونرو» رهبر الکساندریا شروع به تیراندازی به زامبیها کرد و در حالیکه تعدادی از آنها را کشته بود، به دام تعداد دیگری از این موجودات افتاد و بهشکل دیوانهواری دست به شلیک کور زد. کارل هم که در آنجا حضور داشت، هدف یکی از این شلیکهای بیهدف داگلاس قرار گرفت و هرچند شانس آورد که از بین نرفت، ولی تیر به بخش راست صورت او اصابت کرد و چشم راستش را بهطور کامل نابود کرد. از آن پس کارل را اکثر اوقات با چشمبندی روی چشم راستش مشاهده میکردیم و البته در بخشی از ماجراهای کمیک هم این چشمبند را رها کرده بود و مشکلی با صورت سوراخشدهی خود و برخورد مردم با این صحنهی ناراحتکننده نداشت.
___
مرگ آبراهام فورد
«آبراهام فورد» شخصیتی بود که هرچند از اواسط کار به واکینگ دد اضافه شد، ولی بهعلت ظاهر متفاوت و سرسخت خود و همینطور شخصیتپردازی جالبی که داشت، توانست خیلی زود به فردی محبوب بین طرفداران تبدیل شود. در این مجموعه شاهد مرگ افراد مختلفی بودهایم، ولی مرگ کمتر کسی بهاندازه آبراهام غافلگیرکننده بوده است.
همهچیز از جایی آغاز شد که ریک و همراهانش به گروهی بهنام نجاتدهندگان (The Savior) برخورد کردند؛ گروهی خشن که توانسته بودند تحت رهبری فردی بهنام «نیگن» در شرایط سخت دوران زامبیها جان سالم بهدر ببرند. طی ماجراهایی، تعدادی از اعضای این گروه با تیم ریک مواجه شدند و از آنها خواستند تسلیم شوند؛ موضوعی که برای ریک قابل پذیرش نبود و درنهایت سه نفر از افراد گروه نجاتدهندگان توسط تیم ریک کشته شدند و نفر چهارم هم برای ارسال پیغام به نیگن زنده ماند. در حالیکه ریک و یارانش تصور میکردند همهچیز ختم به خیر شده است، خبر نداشتند که با چه شخصیت وحشتناکی درگیر شدهاند.
نیگن که از حرکت گروه ریک خشمگین شده بود، دستور مقابله به مثل داد و نتیجه هم مرگ عجیب آبراهام بود. بهاین شکل که او و شخصیت دیگری بهنام «یوجین» در حال گفتوگو بودند که ناگهان تیری از پشت به سر آبراهام اصابت کرد و از درون چشم او رد شد؛ تیری که توسط «دوایت» یکی از اعضای نجاتدهندگان پرتاب شده بود. و عجیبترین بخش ماجرا این بود که آبراهام تا ثانیههایی بعد از اصابت تیر هم با آرامش کامل به صحبتهای خود ادامه داد، بهشکلی که گویا مغز او هنوز برخورد تیر را پردازش نکرده و واکنشی نشان نداده است، تا اینکه صحبتهایش تمام شد و روی زمین افتاد و زندگیاش به پایان رسید.
___
نیگن از راه میرسد
مخاطبان واکینگ دد بعد از روبهرو شدن با شخصیتی مثل فرماندار، فکر نمیکردند در ادامه با فرد دیگری مواجه شوند که یاد و خاطرهی این شخصیت را زنده کند و حتی از بعضی جهات از او سبقت هم بگیرد. ولی سرانجام صدمین شمارهی واکینگ دد از راه رسید و با نیگن آشنا شدیم. البته از چند شماره قبل اسم او را از زبان اعضای گروه نجاتدهندگان شنیده بودیم، ولی خود او را تا شمارهی ۱۰۰ ندیده بودیم.
در این شماره اوضاع بهشکلی پیش رفت که ریک و تعداد دیگری از شخصیتهای اصلی داستان توسط نجاتدهندگان اسیر شدند و نیگن به استقبال آنها آمد، در حالیکه یک چوب بیسبال همراه خود داشت که سرش سیمخاردار کشیده بود. تنها یک نگاه به طراحی این شخصیت کافی بود تا مخاطب متوجه شود که با یکی از خبیثترین افراد دنیای واکینگ دد مواجه شده است، ولی اصل ماجرا زمانی شروع شد که نیگن، چوب بیسبال خود را با نام «لوسیل» معرفی کرد و گفت قصد دارد یکی از اعضای گروه ریک را با آن بکشد. سپس بهسراغ کسی رفت که جزو محبوبترین شخصیتهای واکینگ دد بود، یعنی «گلن» که خوانندگان از شمارهی دوم با او آشنا شده بودند و هرگز به خداحافظی با او فکر نمیکردند. نیگن لوسیل را بالا برد و با شدت بر سر گلن فرود آورد. در حالیکه تمام اعضای گروه به او التماس میکردند، باز هم این کار را تکرار کرد و پشت سر هم ضرباتی به سر گلن زد تا درنهایت با سر متلاشیشدهی این شخصیت روبهرو شدیم که شاید بتوان گفت دلخراشترین صحنهی کل این مجموعه بود؛ صحنهای دردناک که متأسفانه نمیتوانیم تصویر کامل آن را در اینجا نمایش دهیم و نویسندهی واکینگ دد هم سعی کرد با استفاده از آن نشان دهد با چه شخصیت منفی شیطانصفتی روبهرو هستیم و خیلی هم موفقیتآمیز این کار را انجام داد.
___
سرنوشت نیگن
بعد از اتفاقی که برای گلن میافتد، ماجراهای مختلفی بین گروههای ریک و نیگن رخ میدهد و نبرد بزرگی را میان آنها شاهد هستیم؛ نبردی که مدتها طول میکشد و البته مثل هر جنگی، پایانی هم دارد.
نیگن برای تمام کردن کار بهسمت هیلتاپ، پناهگاه گروه ریک میرود و از او میخواهد تسلیم شود تا آسیبی به کسی نرسد. ولی ریک که پیش از این با بعضی از اعضای گروه نیگن مثل دوایت بهشکل مخفیانه مذاکره کرده و آنها را به شورش علیه نیگن دعوت کرده است، میداند که پیروز این مبارزه خواهد بود. او شروع به صحبت با نیگن میکند و از او میخواهد با یکدیگر همکاری کنند. نیگن هم که کمکم متوجه میشود چارهای جز این توافق ندارد، دست دوستی بهسمت ریک دراز میکند ولی ناگهان...
ریک با چاقوی خود ضربهای به گلوی نیگن وارد میکند، بهشکلی که باعث مرگ او هم نشود. نیگن بر زمین میافتد و در حالیکه ریک تصور میکند او بیهوش شده است، به صحبت با بازماندگان گروه نیگن میپردازد و ناگهان نیگن از آخرین باقیماندههای قدرت خود استفاده و بهسمت ریک حمله میکند و حتی پای او را هم میشکند، ولی دیگر قدرتی برایش باقی نمیماند و از حال میرود.
این پایان کار نیگن نیست و جالبترین بخش ماجرا پس از بههوش آمدن او است؛ زمانیکه او را درون اتاقی در هیلتاپ میبینیم که زندانی ریک و گروهش شده است و وقتی از ریک در مورد سرنوشت خود میپرسد، با تصمیم جالب و متفاوت ریک مواجه میشویم: «تو را آنقدر در این زندان نگه میداریم که با چشم خودت پیشرفت انسانها را ببینی و متوجه شوی که تا امروز چقدر باعث و بانی بدبختشدن مردم خودت شده بودی. تو آنقدر اینجا میمانی تا پیر شوی و بپوسی.»
___
زامبیهای سخنگو یا...؟
داستان واکینگ دد بعد از پایان ماجرای نیگن، دو سال جلو میرود و ناگهان با شرایط جدیدی مواجه میشویم که نهتنها اکثر شخصیتها تغییرات ظاهری پیدا کردهاند، بلکه اوضاع زندگی آنها هم بهتر از قبل شده است و بهنظر میرسد همهچیز بر وفق مراد است. ولی مخاطب باتوجهبه جریانات قبلی میداند که اینها تنها آرامش پیش از طوفان هستند و قرار است بهزودی اتفاقات دیگری رخ دهد.
سرانجام در شمارهی ۱۳۰ با این اتفاق جدید مواجه میشویم؛ جایی که دو تن از اعضای گروه ریک برای در امان ماندن از شر دستهی عظیمی از زامبیها در گودالی پناه میگیرند و ناگهان متوجه زمزمهها و صداهای عجیبی از طرف بعضی زامبیها میشوند. از آنجایی که زامبیها موجوداتی فاقد شعور و قدرت تکلم هستند، این قضیه باعث تعجب و وحشت ایندو میشود و مخاطب هم در نگاه اول ممکن است تصور کند با زامبیهایی جهشیافته مواجه شده است که قابلیت صحبت کردن دارند! ولی چیزی نمیگذرد که متوجه میشویم این زامبیهای سخنگو، در حقیقت گروهی از انسانها بهنام زمزمهکنندگان (The Whisperers) هستند که تصمیم گرفتهاند در دنیای پساآخرالزمانی به سبکی خاص و کم و بیش شبیه حیوانات زندگی کنند و نهتنها برای در امان ماندن از زامبیها، پوشش و نقابی از صورت بُریدهشدهی آنها را استفاده میکنند، بلکه حتی میتوانند از گلههای عظیم زامبیها بهعنوان سلاحی مرگبار هم بهره ببرند و با هدایت آنها به سمت دشمن، هر رقیبی را از سر راه بردارند.
___
مرگ ازکیل و رزیتا
زمزمهکنندگان از همان ابتدای کار نشان دادهاند که با کسی شوخی ندارند و رهبر آنها با لقب «آلفا» هم زنی با سر تراشیده است که کوچکترین حس ترحمی در او دیده نمیشود. بعد از برخوردهایی که ریک با او دارد و ماجراهایی که بین کارل و دختر آلفا یعنی «لیدیا» رخ میدهد، سرانجام ریک به همراه ایندو و تعدادی از اعضای گروهش به سمت محل زندگی خود میروند.
مخاطب کمیک در حالیکه خود را آماده روبهرو شدن با حوادث زیادی بین ریک و آلفا کرده بود، از اینکه ریک و گروهش بهاین سادگی محل زندگی زمزمهکنندگان را ترک کردهاند تعجب میکند. ولی چیزی نمیگذرد که نویسنده واکینگ دد یکبار دیگر با حرکتی غافلگیرکننده به استقبال مخاطب میآید و صحنهای را میبینیم که هرگز از ذهنها پاک نخواهد شد. جایی که آلفا برای هشدار دادن به ریک، سرهای بریدهی تعدادی از اعضای گروه ریک و همپیمانان او را روی سیخهایی قرار داده است و در بین آنها افرادی چون «ازکیل» و «رزیتا» هم بهچشم میخورند. صحنه وقتی تأثیرگذارتر میشود که متوجه زنده بودن این سرها و تبدیل آنها به زامبی میشویم و گروه مجبور میشوند خود با کمک چاقو این دوستان قدیمی و زامبیهای جدید را از بین ببرند.
___
مرگ اندریا
اندریا از همان شمارههای اول کمیک بهعنوان یکی از شخصیتهای محبوب و تأثیرگذار، جای خود را در قلب مخاطبان باز کرده بود و از اواسط کار و مدتی بعد از کشتهشدن همسر ریک هم توانست جای او را در زندگی ریک پُر کند.
در جریان ماجراهای کمیک و در اثر اتفاقاتی، یک گلهی بسیار عظیم از زامبیها در حال حرکت بهسمت محل زندگی شخصیتهای داستان بودند و اندریا بههمراه افراد دیگری مثل یوجین تصمیم به منحرفکردن مسیر این گله گرفت؛ کاری سخت و طاقتفرسا که تا جایی داشت بهخوبی پیش میرفت، تا اینکه اوضاع خراب شد و زامبیها از هر طرف بهسمت شخصیتهای داستان هجوم آوردند. در اینجا بود که اتفاقی که کمتر کسی آن را پیشبینی میکرد رخ داد و یکی از زامبیها گلوی اندریا را گاز گرفت و بهاین ترتیب شخصیت مهمی که توانسته بود از دست انواع و اقسام انسانهای خبیث و دشمنان مختلف خود جان سالم بهدر ببرد و همواره کمک بزرگی برای ریک و سایرین باشد، بهدست یک زامبی ساده زخمی شد.
او بعد از بازگشت به خانه از هوش رفت و وقتی ریک متوجه زخم روی گردنش شد، دیگر کاری از دستش برنمیآمد و تجربیات قبلی نشان داده بود که گاز گرفتهشدن توسط یک زامبی یعنی مرگ، آن هم مرگی دردناک و تلخ. در حالیکه اندریا فاصلهی زیادی تا مرگ نداشت، با کمک ریک روی تخت دراز کشید و بعد از آن هم همهی شخصیتهای داستان یکییکی به سراغ او آمدند و با یار قدیمی خود خداحافظی کردند. حتی نیگن که زمانی دشمن خونین این گروه بود هم برای خداحافظی با اندریا آمد.
درنهایت اندریا شبانه از دنیا رفت و هرچند ریک میدانست چارهای جز نابود کردن مغز او برای عدم تبدیلش به زامبی ندارد، ولی توانایی انجام این کار را نداشت و بهجای آن، در حالیکه اشک میریخت اندریا را در آغوش گرفت و از تنهایی خود صحبت کرد و ناگهان در همان لحظه بود که اندریا به زندگی بازگشت، البته اینبار در قالب یک زامبی؛ زامبیای که دیگر یاری بهنام ریک را نمیشناخت و با حمله به او باعث زمین خوردن ریک شد و او هم در آخرین لحظات با چشمانی پُر از اشک، چاقوی خود را در سر اندریا فرو کرد و به همهچیز پایان داد.
___
میشون به دخترش میرسد
آخرین پناهگاهی که ریک و همراهانش در مجموعه واکینگ دد به آن رسیدند، Commonwealth نام داشت؛ محیطی بسیار بزرگ که پناهگاههای قبلی این گروه در مقایسه با آن چیز خاصی محسوب نمیشدند. این محیط که دستکمی از یک شهر نداشت و دهها هزار نفر در آن زندگی میکردند، انواع و اقسام بخشها را شامل میشد و در حدی عظیم بود که حتی رستورانهای مختلف و مراکز تفریحی هم برای آن در نظر گرفته شده بود.
شخصیتهای داستان بعد از اینکه موفق شدند پس از پشت سر گذاشتن ماجراهای مختلف به این محل برسند، با تابلوی بزرگی مواجه شدند که شهروندان Commonwealth روی آن اسامی آشنایان گمشدهی خود را نوشته بودند و یکی از درخواستها هم از طرف دختری به نام «الودی» بود: «شما مادر مرا با نام میشون ندیدهاید؟» به محض دیدن این جمله بود که اشک از چشمان میشون جاری شد و او که فهمیده بود دخترش بعد از این همه مدت زنده است، از شادی و هیجان نمیدانست چهکار کند. درنهایت هم با وارد شدن به شهر و پرس و جو از اهالی، توانست فرزند خود را پیدا کند و مادر و دختر بعد از سالها یکبار دیگر بههم رسیدند. البته این تنها ویژگی مثبت شهر برای میشون نبود و او توانست در آنجا به شغل قدیمی خود یعنی وکالت برگردد و تبدیل به یکی از اعضای بلندمرتبهی شهر شود و بعد از مدتها کار با کاتانا و کشتن زامبیها، در لباس جدید خود به مردم خدمت کند.
___
ما مردگان متحرک نیستیم
در جریان حضور ریک و همراهانش در Commonwealth، اتفاقات عجیبی رخ میدهد و آنها متوجه میشوند که شهر با وجود ظاهر آرام و شکل و شمایل رویایی خود، از درون با مشکلاتی روبهرو است و بخشی از نیروهای امنیتی آن قصد انجام کودتا علیه فرماندار شهر یعنی «پاملا میلتون» را دارند، چرا که معتقد هستند او توانایی ادارهی شهر را ندارد. آنها حتی این قضیه را با ریک هم در میان میگذارند و او با این قضیه مخالفت میکند.
ولی سرانجام اتفاقی میافتد که ریک هم چارهای بهجز ایستادن مقابل میلتون پیدا نمیکند؛ زمانیکه زامبیها شهر را محاصره کردهاند و با اینکه ریک بههمراه سایرین آنها را از شهر دور میکنند، میلتون از راه میرسد و او را متهم به توطئه علیه خود میکند. در اینجا است که ریک چارهای نمیبیند بهجز همکاری با نیروهای امنیتی شهر علیه میلتون و بعد از سخنانی که وسط شهر برای مردم میکند، دستور به بازداشت میلتون میدهد و خود میلتون هم بدون مقاومت خاصی تسلیم میشود.
ریک در این صحنه حرفهای زیادی میزند، ولی شاید بتوان مهمترین جملهی او را جایی دانست که میگوید: «ما مردگان متحرک نیستیم!» جملهای که هم بهعنوان این مجموعه اشاره دارد و هم اوج خشم ریک از درگیریهای بیپایان انسانها در این دنیای پساآخرالزمانی را نشان میدهد؛ درگیریهایی که گویا قرار نیست هیچوقت تمام شوند و بعد از هر اتفاق، باید منتظر ماجرای جدیدی باشیم و همین قضیه ریک را بیشازپیش خسته کرده است.
___
پایان ماجراهای ریک گرایمز
با پسر پاملا میلتون در همان اوایل ورود به شهر آشنا میشویم؛ «سباستین میلتون» که حرکات و صحبتهای او بهگونهای است که نشان از تربیت اشتباهش و تبدیل شدن او به شخصی مغرور دارد که بهلطف فرمانداری مادرش بر شهر، تصور میکند میتواند هر کاری بخواهد انجام دهد؛ شخصیتی که میتوان او را بهطور مختصر و مفید یک «ژن خوب» دانست.
مطمئناً چنین شخصی بعد از بازداشت شدن مادرش نمیتواند آرام بنشیند و تصمیم میگیرد از جایگاه خود در شهر محافظت کند و همین قضیه هم باعث میشود دست به اشتباهی بزرگ بزند. در حالیکه ریک بعد از مدتها سختیکشیدن و پایان درگیریها به رختخواب خود رفته است تا ساعاتی را در آرامش سپری کند، ناگهان سباستین با اسلحهای از راه میرسد و با حالتی تهدیدآمیز بهسمت او نشانه میرود. هرچقدر ریک سعی میکند اوضاع را کنترل کند و با آرامش به صحبت با او بپردازد، سباستین در اوج عصبانیت از نفرت خود نسبت به ریک میگوید و درنهایت هم تیری از اسلحهاش به سمت ریک شلیک میکند؛ شلیکی که حتی خود سباستین هم از آن وحشتزده میشود و در حالیکه عذرخواهی میکند و میگوید چنین قصدی نداشته است، در اثر شوکی که به او وارد شده است چند تیر دیگر هم به ریک شلیک میکند و سپس فراری میشود.
متأسفانه در دنیای واکینگ دد، مرگ پایان کار نیست و این اتفاق شوم برای ریک هم رخ میدهد. صبح روز بعد، کارل در حالیکه با خوشحالی بابت پایان درگیریها بهسمت اتاق ریک میرود، صداهای عجیبی از درون آن میشنود و ناگهان با باز کردن در اتاق، بدترین صحنهی عمر خود را میبیند؛ جایی که ریک در قالب یک زامبی به او زل زده است و بعد از لحظاتی به کارل حمله میکند. او هم با اسلحهی خود به این موجود که دیگر پدرش نیست شلیک میکند و او را از بین میبرد. بهاین شکل شخصیت اصلی داستان واکینگ دد که از اولین شماره با او همراه بودیم و ماجراهای زیادی را با او پشت سر گذاشتیم، در حالیکه میتوانست بعد از مدتها سختیکشیدن به دوران خوش زندگی خود برسد و کمی استراحت کند، به تلخترین شکل ممکن از دنیا میرود.
___
سالها بعد، و سرانجام آرامش
حدود بیست سال از مرگ ریک گذشته و دنیا با تغییرات زیادی همراه شده است. هرچند هنوز هم زامبیها در گوشه و کنار وجود دارند، ولی تعداد آنها بهقدری کم شده است که خیلی از کودکان نسل جدید، درک درستی از این موجودات ندارند و آنها را تنها در قالب یک سیرک سیار دیدهاند که در شهر به نمایش چند عدد زامبی از پشت میلهها میپردازد.
کارل که اکنون مردی است که در دههی چهارم زندگی خود بهسر میبرد، با سوفیا ازدواج کرده است؛ دختری که با کارل از همان دوران کودکی آشنا شده بود و حوادث مختلفی را کنار یکدیگر پشت سر گذاشته بودند. آنها دختر کوچکی هم دارند که نام اندریا را برای او انتخاب کردهاند و در کلبهای دور از سایرین زندگی میکنند. سایر شخصیتهای داستان هم هرکدام به کاری مشغول هستند و از میشون که بهعنوان قاضی دادگاه فعالیت میکند تا یوجین که قطاری بین شهری راه انداخته است، همگی سرگرم زندگی عادی خود هستند و دیگر کسی به فکر زامبیها و مقابله با این موجودات خطرناک و البته انسانهای خطرناکتر از آنها نیست.
هرچند تکتک شخصیتها در رسیدن مردم به چنین موقعیتی نقش داشتهاند، ولی کمتر کسی در حد ریک گرایمز در این راه تلاش کرد و شمارهی آخر واکینگ دد را میتوان عرض ارادتی به شخصیت اصلی این مجموعه دانست؛ کسی که از همان ابتدای کار روی ارزشهای انسانی تأکید داشت و تا جای ممکن مخالف خشونت و انتقام بود، کسی که همیشه رویای برپایی تمدن جدیدی را در سر داشت که انسانها بتوانند در آن یکبار دیگر به زندگی عادی و دور از ترس و نگرانی برگردند و هرچند خودش در این راه از دنیا رفت، ولی نتیجهی کارهایش باعث شد سایر بازماندگان طعم خوش زندگی را بچشند؛ بازماندگانی که برای قدردانی از ریک، مجسمهی او را در شهر نصب کردند و کتابی در مورد او نوشتند و از او بهعنوان فردی نام میبرند که دنیای مدرن بعد از ظهور زامبیها را شکل داد.
مجموعه کمیک مردگان متحرک بعد از ۱۹۳ شماره در حالی به پایان میرسد که خاطرات زیادی را برای خوانندگان خود برجای خواهد گذاشت؛ مجموعهای که دنیای پساآخرالزمانی خود را به بهترین شکل ممکن روایت کرد و ما هم در این مقاله سعی کردیم علاوهبر اشاره به تعدادی از مهمترین بخشهای آن، بهنوعی ماجراهای اصلی این مجموعه را از ابتدا تا انتها پوشش دهیم و بههمین دلیل بهجای رتبهبندی قسمتهای مختلف، آنها را به ترتیب زمانی کنار یکدیگر قرار دادیم.
شما چه خاطراتی با این مجموعه دارید؟ آیا کمیکهای آن را هم دنبال میکردید یا آشنایی شما با مجموعهی مردگان متحرک ازطریق سریال آن بود؟ نظرات خود را با زومجی در میان بگذارید.
نظرات