مصاحبه رابرت اگرز حول محور فیلم The Lighthouse
رابرت اگرز، کارگردانی محسوب میشود که با ساخت فیلم The Witch (جادوگر) توانست موفقیت زیادی را به دست بیاورد. فیلم جادوگر یک اثر مستقل، عجیب و غریب و بهطرز خشنی وحشتناک بود. داستان این اثر مربوطبه کشور آمریکا و دوران پیش از استعمار میشد که برای اولینبار در جشنواره ساندنس در سال ۲۰۱۵ به نمایش درآمد و یک سال بعد از نمایش اولیه هم در سینماها اکران شد. حال اثر جدید او یعنی فیلم The Lighthouse (فانوس دریایی) اخیرا به روی پرده سینماها رفته که درست به اندازه همان اثر قبلی، عجیب است. این فیلم داستان دو نگهبان فانوس دریایی سختی کشیده را حکایت میکند.
بازیگران اصلی این اثر، رابرت پتینسون و ویلم دفو هستند که هر دو رازهای زیادی را برای پنهان کردن دارند. این فیلم تا حد زیادی عجیب و غریب است و هیجان زیادی را هم بهدنبال دارد. در طول این فیلم، صدای جیغ یک پری دریایی، یک نور مرموز هیپنوتیزمی، یک سری مرغ دریاییهای فوقالعاده مزاحم و یک پایان بسیار انفجاری وجود دارد. اگرز عاشق اینگونه چیزها است. او تمایل زیادی به تحقیقات پیچیده و همچنین برهه زمانیهای خاص دارد. او برای ساخت فیلم فانوس دریایی، با برادر خود یعنی مکس اگرز همکاری کرد که فیلمنامه آن را با کمک هم نوشته بودند.
آنها در تلاش بودند تا در این فیلم، یک داستان دریانوردی را به تصویر بکشند که احساس خاصی دارد؛ این داستان این حس را به مخاطب میدهد که انگار یک سری اسطوره خاص فراموششده پاره شدند و این قصه از درون آن بیرون آمده است. البته همانطور که اعلام شده، داستان این فیلم تا حدودی براساس داستانهای واقعی است. بازیگران پروژه هم از همان ابتدا همراه این تیم بودند و زمانیکه نگارش فیلمنامه به پایان رسید، آنها اولین نفر آن را خواندند. دفو در مصاحبه خود گفته بود که «اگرز فیلمنامه را به من داد و گفت: “ببین، این داستان قرار است با سبک سیاه و سفید ساخته شود. ما قرار است آن را در نووا اسکوتیا فیلمبرداری کنیم. ما قرار است خود فانوس دریایی را بسازیم. ما قرار است در آن آبوهوا بیرون بمانیم و درنهایت هم تو و رابرت پتینسون قرار است نقشهای اصلی را ایفا کنید. هستی یا نه؟”» او هم بلافاصله این پیشنهاد را پذیرفته بود.
مدتی پیش، یعنی چند هفته پیش از اینکه فیلم فانوس دریایی به روی پرده سینماها برود، گزارشگر سایت خبری ووکس یعنی آلیسا ویلکینسون، مصاحبهای را با اگرز ترتیب داد. آنها درباره پری دریاییها، فرایند تحقیقات، اسطورهها، پاگانیسم، هنر سمبولیستی، موبی دیک و اینکه چرا اگرز پایانهای مبهم را دوست دارد، صحبت کردند. مصاحبه آنها به شرح زیر است:
آلیسا ویلکینسون: به سختی میتوان این فیلم را در دستهبندی خاصی قرار داد. این اثر این حس را به من میدهد که انگار یک افسانه است؛ شاید یک افسانه درباره روحهای نفرین شده که در تلاش هستند تا خودشان را پاک کنند. زمانیکه شما داشتید این فیلمنامه را مینوشتید، این موارد هم به ذهنتان خطور کرده بود؟
رابرت اگرز:
ایده یک افسانه یا یک اسطوره، قطعا چیزی بود که در خط مقدم فرایند ما قرار داشت و ما در هر مرحلهای این ایدهها را مد نظر داشتیم. من با جو و اتمسفر شروع میکنم. برادر من یک ایده داشت، ایده یک شبحی که این فانوس دریایی را کنترل و اداره میکرد. همین ایده، یک ظاهر و حس را برای دنیایی که در ذهن من وجود داشت، ایجاد کرد. بعد ما به سراغ یک سری بخشهای اساسی داستان رفتیم که براساس یک قصه واقعی بود؛ داستانی که درباره دو نگهبان فانوس دریایی بود که هر دوی آنها توماس نام داشتند. در طی این داستان، این دو شخصیت در فانوس دریایی خودشان تنها رها شدند و یکی از آنها هم جان خود را از دست میدهد.
آلیسا ویلکینسون: داستان واقعی که در این اثر وجود دارد، واقعا رخ داده است؟
رابرت اگرز:
بله واقعا رخ داده است، آن هم در ولز و در اوایل قرن نوزدهم. مدلی که این داستان گفته شده است و به پایان میرسد، قالب یک قصه عامیانه را دارد. بنابراین حال اینکه چه مقدار از این داستان «واقعی» حقیقت دارد، مشخص نیست. من اینطور بودم که «باشه، این فیلم، یک اثر درباره هویت است و میتواند به مرور زمان به جاهای عجیب و مبهم ختم شود». بعد ما فرایند تحقیقات را آغاز کردیم و اطلاعات زیادی درباره دوره فانوسهای دریایی و همچنین جامعه دریایی به دست آوردیم. این افراد چه چیزهایی میخورند؟ چگونه لباس میپوشند؟ و در کجا زندگی میکنند؟ و زندگی آنها چگونه است؟ ما آثار هرمن ملویل و رابرت لوئیس استیونسون و یک سری چیزهای دیگر را خواندیم. البته بیشتر برای اینکه متوجه بشویم که اینگونه افراد چطور صحبت میکنند. زمانیکه ما در حال انجام تمام این کارها بودیم، متوجه شدیم که یک داستان هم در حال وقوع است. سپس ما گفتیم: «خب، این افسانهها یا داستانهای عامیانه به شکلی آغاز میشوند؟» بعد ما به این نتیجه رسیدیم که «خب، پرومتئوس و پروتئوس قبلا در هیچکدام از افسانههای یونانی آویخته نشدهاند. اما به نظر میرسید که واقعا چنین اتفاقی در اینجا رخ داده است». به همین ترتیب هم پرومئوس ممکن است خصوصیاتی دریافت کند که در گذشته وجود نداشتند. اما میدانید قضیه چیست؟ نویسندگان کلاسیک، تمام مدت از این کارها میکردند.
آلیسا ویلکینسون: من اخیرا چندین اثر سینمایی را تماشا کردم، مانند فیلم Downton Abbey (دانتون ابی) و فیلم Parasite (انگل). من احساس میکتم که در این آثار، هر کدام سطحهای مختلفی را از یک خانه به تصویر میکشند که معانی متفاوتی هم برای ساکنان آن دارد. این سطحها، جایگاه یک فرد در جهان را نشان میدهد، قدرتی که او دارد یا حتی اینکه ذهنش چه وضعیتی دارد. در طراحی فانوس دریایی و تصور اینکه هر کدام از شخصیتها در بخشهای مختلف داستان چگونه خواهند بود، به تمام این موارد فکر کردید؟ به نظر میرسد سطح فانوس دریایی معنی بسیار زیادی دارد.
رابرت اگرز:
این دقیقا همان شکلی است که یک فانوس دریایی ساخته میشود. اما من و برادرم همیشه اینطور بودیم که انگار تصاویر، هنر و طراحیها را باز و برای تقویت آن تلاش میکنیم. به همین ترتیب... در طی همین روند بهطور ناگهانی، شما با یک... مثلا کاغذ میرچا الیاده برخورد میکنید که درباره نور و بذر است. میدانید، همین موارد تا حدودی به شما ایدههایی میدهد. این موارد شما را در یک مسیری قرار میدهد تا به چیزهایی برسید که در فیلمتان قرار دارد.
آلیسا ویلکینسون: این دیالوگ، «کاری کن که آن سطوح مانند بینی یک وال، برق بزند»، باعث شد تا من به یاد موبی دیک بیفتم. اگرچه در این کتاب اشتباههای زیادی درباره آناتومی نهنگها و چیزهای دیگر وجود دارد. شما در اینگونه فیلمها چقدر نگران مغایرتها و دقتهای تاریخی هستید؟
رابرت اگرز:
این دقیقا همان شکلی است که من چیزهای مختلف را پایهگذاری میکنم. با اینکه کل فرایند ساخت من مبتنی بر تحقیقات و کسب اطلاعات است، اما مواردی هم وجود داشته که ما آنها را گسترش دادیم. در رابطه با خلقت جهان فیزیکی، دنیای مادی، من تمام تلاش خودم را میکنم که تا جایی که امکان دارد، دقیق باشم و چیز اشتباهی نگویم. منظورم این نیست که این رویکرد، نسبت به چیزهای دیگر بهتر یا بدتر است. فقط میگویم که این روش برای من کارساز است. تمام افرادی که با من همکاری میکنند، با من هم عقیده هستند و ما دقیقا میدانیم که دنبال چه چیزی هستیم. ما اصلا در رابطه با مسائل مختلف با هم بحث نمیکنیم. زیرا میدانیم که دقیقا چه چیزی میخواهیم و دقیقا هم همان را اجرا میکنیم. انتخابهای زیادی وجود دارد که میتوانیم آنها را انجام دهیم. ویژگی مثبتی که تحقیق کردن دارد، این است که انتخابهای زیادی را برای تو به وجود میآورد.
آلیسا ویلکینسون: تصاویر و عکسهای خیلی زیادی وجود داشت که شما روی آنها کار میکردید؟
رابرت اگرز:
بله، در مقایسه با فیلم جادوگر، تصاویر بیشتری وجود داشت که واقعا لذتبخش بود. زیرا فیلم جادوگر مربوطبه دورهی پیش از عکاسی بود. عکسهای خیلی زیادی وجود دارد. به همین خاطر هم بازآفرینی این دنیای مادی، کار خیلی خیلی سادهتری بود. زیرا ما شواهد تصویری خیلی زیادی داشتیم که میتوانستیم روی آنها کار کنیم. همچنین ما تلاش کردیم تا از این تصاویر در بالا و پایینهای داستان یا نقوش اساطیری هم استفاده کنیم. من نسبت به موضوع تاریخ هنر علاقه زیادی دارم و عاشق هنر سمبولیستی هستم. البته این نکته را هم باید ذکر کنم که شخصیت رابرت پتینسون و ویلم دفو در طی آن مدت زمانیکه در آن فانوس دریایی مبهم و مرموز زندگی میکردند، اصلا از جنبش سمبولیستی که در حال رخ دادن بود، خبر نداشتند. اما در کل تصاویر هنری هنرمندان سمبولیستی مانند جین دلویل، ساشا اشنایدر و آرنولد باکلین نفوذ و تاثیر زیادی روی پری دریایی (درون فیلم) گذاشت؛ هم پری دریایی و هم روشی که قرار بود ما در تصویر و صحنه آخر، با آن برخورد کنیم.
آلیسا ویلکینسون: آیا روند تحقیقاتی شما تاثیری روی روشی که پری دریایی را طراحی کرده بودید، تاثیر خاصی گذاشته بود؟
رابرت اگرز:
خب، قابلتوجهترین قسمتی که مربوطبه پریایی دریایی میشد، برگرفته از هیچ نقاشی سمبولیستی خاصی نبود. اما اگر شما همان تصاویر اولیه پری دریایی را ببینید، ممکن است به یاد لیوانهای مخصوص فروشگاههای استار باکس بیفتید. این پری دریایی یک دم شکافته شده داشت. بنابراین براساس این موضوع، کاملا واضح بود که این موجود چگونه قرار است با فانیها رفتار کند. اما پری دریاییهای ویکتوریایی چنین چیزی را نداشتند. به همین دلیل ما نیاز داشتیم که یک راهحل برای آن پیدا کنیم.
آلیسا ویلکینسون: پری دریایی خیلی هم ترسناک است. اکثر ما به همان آریل عادت کرده بودیم.
رابرت اگرز:
بله. البته، درست است. این پری دریایی هم ضد آریل است. او و دریا، دو شخصیت زن مختلف در فیلم هستند. میتوان گفت که آن دو، قدرتمندترین شخصیتهای داستان هستند.
آلیسا ویلکینسون: خیلی عالی، بسیار جالب است. این دو مرد بهگونهای درباره نور موجود در فانوس دریایی صحبت میکنند، انگار که واقعا یک شخصیت زن است. آنها سر این نور با یکدیگر دعوا میکنند. شخصیت ویلم دفو چیزی شبیه به این میگوید: «هیچکس به جز من نمیتواند او را لمس کند». این حرف باعث شد تا من متوجه شوم که در این اثر، درست مانند فیلم The Witch، تفاوت بین انرژی زنانه و مردانه، بخش بزرگی از داستان را تشکیل میدهد.
رابرت اگرز:
شخصیت ویلم، به نوبهی خودش، فقط میتواند این نور را بهعنوان یک «زن» ببیند. اما من فکر میکنم که این لنزها و زاویه دیدها در اصل دو جنبه مختلف دارند. این تخم کیهانی است، درست است؟
آلیسا ویلکینسون: بعضی اوقات، من بهعنوان بخشی از شغلم، مقالههایی را مینویسم که پر از اسپویلر است و پایان فیلمها را تجزیه و تحلیل میکنم که با نام «بررسیهای پایان» منتشر میشوند. با این کار، به مردم کمک میکنیم تا متوجه بشوند که دقیقا چه چیزی را قرار است دریافت کنند. اما در رابطه با این فیلم، من اصلا حتی نمیدانم که میتوانم این مقاله را راجع به آن بنویسم یا خیر. زمانیکه سردبیر از من خواست، من اینگونه بودم که «این اثر، فیلمی است که دربرابر هر توضیحی مقاومت میکند».
رابرت اگرز:
شب گذشته زمان نمایش فیلم، یک نفر از من پرسید: «چرا شما چیزی را که رابرت پتینسون در پایان فیلم به آن نگاه میکرد، نشان ندادید؟» من هم پاسخ دادم: «زیرا اگر شما آن را میدیدید، شما هم گرفتار همان سرنوشت میشدید».
آلیسا ویلکینسون: درست مثل فیلم The Ring (حلقه) یا چیزی شبیه به این.
رابرت اگرز:
بله دقیقا، درست است.
آلیسا ویلکینسون: فیلم فانوس دریایی در نقطهای دقیقا مقابل یک فیلم پازلی و پیچیده قرار دارد؛ فیلمی که هدف آن این است که شما را مجبور میکند تا خودتان از همه چیز «سر در بیاورید».
رابرت اگرز:
من خودم شخصا هم همینطور فکر میکنم. خیلی خندهدار است. چون من احساس میکنم که افراد خیلی زیادی احساس میکردند که فیلم جادوگر، راضیکننده نبود. اما حالا بهطور کاملا ناگهانی، همه میگویند که «فیلم جادوگر، پایان بسیار رضایتبخشی داشت و حالا این فیلم است که راضیکننده نیست». خیلی خوب، باشه. اما با اینکه من و برادرم سؤالهایی را درباره گذشته شخصیت رابرت پتینسون پاسخ دادیم، این هم خیلی مهم بود تا یک سری سؤالها را باقی بگذاریم تا مخاطبان خودشان به پاسخ آنها برسند. رابرت مدام در طی مدت زمان پروژه، از من در رابطه با داستان گذشته شخصیت خودش سؤالهایی میپرسید. من هم به او میگفتم: «نگاه کن، هر کدام از این کارها را که دوست داری انجام بده. یا خودت در رابطه با این ماجرا تصمیم بگیر یا اینکه اصلا این صحنه را بازی نکن». اگر ما در تلاشهای خودمان موفق عمل کرده باشیم، شما بهعنوان یک مخاطب و بیننده، باید تا پایان فیلم با ماجراها درگیر باشد و مدام به آنها فکر کنید. ما این علائم بزرگ، احمقانه و بیش از حد واضح را قرار دادیم تا شما بتوانید با استفاده از آنها به جایی برسید «اگر یک مرغ دریایی را بکشید، بدشانسی میآورید». آلفرد هیچکاک میگفت: «شما این صحنه را با وضوح بسیار زیادی فیلمبرداری کردهاید». ما متوجه شدیم. اتفاقا از قصد هم همین کار را کردیم و وضوح را بهشدت بالا بردیم. اما از طرف دیگر هم یک سری خطوط دیگر وجود دارند که دقیقا به همان اندازه اهمیت دارند اما با سرعت و گذرا گفته میشوند. قصد ما هم از انجام این کار این بود که مخاطبان به خودشان بگویند: «صبر کن. چی؟» خوشبختانه ما توانستیم این کار را با موفقیت انجام دهیم.
آلیسا ویلکینسون: پس منظور شما این است که درنهایت فیلمی را ساختهاید که مردم بخواهند به محض اینکه تماشا کردن آن را به پایان رساندند، دوباره از ابتدا آن را ببینند تا نکات منفی را متوجه شوند.
رابرت اگرز:
خب، این موضوع همیشه خوب است. زیرا در غیر این صورت، ما قرار نیست که به خاطر یک فیلم سیاه و سفید معمولی، بلیطهای خیلی زیادی بفروشیم.
آلیسا ویلکینسون: ممکن است حق با شما باشد.
رابرت اگرز:
باید صبر کنیم و ببینیم.
آلیسا ویلکینسون: من واقعا به این موضوع علاقه دارم که هم فیلم جادوگر و هم فیلم فانوس دریایی، بهنوعی درباره پگانیسم یا چیزهای پگانی است؛ آن هم با همان مفاهیم اولیه.
رابرت اگرز:
منصفانه است.
آلیسا ویلکینسون: شما خودتان هم به این موضوع علاقه دارید؟
رابرت اگرز:
فولکلور، اساطیر، افسانهها، مذهب و در همین حین هم موضوعات غیبی و مرموز، مسائلی هستند که من بیشتر از هر چیزی به آنها علاقه دارم. در نتیجه، بله. من سه طرح اصلی مطرح کرده بودم و حتی نسخهای از آن را هم نوشتم اما نتوانستم تایید آن را به دست بیاورم و حتی ارتباطی هم با نیو انگلند نداشت. بااینحال، این مورد تاییدیه گرفت. اما بله، هر دوی این فیلمها آثار مورد علاقه من هستند. زیرا بهصورت عمدی در تلاش هستند تا داستان فرهنگ عامیانه منطقه خودم را مورد بررسی قرار دهند و کشف کنند. کاملا بدیهی است، زمانیکه من به کشورهای دیگر سفر میکنم، این فکر به ذهن من خطور میکند که چقدر جامعه آمریکایی، درست شبیه به ما، از نظر فرهنگی انگلو پروتستان هستند. موضوع این است که پوریتانیها، قطعا چیزهای خیلی زیادی را که خرافات و فرهنگ عامیانه محسوب میشد، با خودشان آوردند. به طوری که اصلا به خودشان اجازه نمیدادند تا فراتر از این خرافات را ببینند. البته، از آنجایی که دریا هم بسیار قدرتمند است، باعث میشود حیلهها و خرافات مختلف زیادی به همین بهانه به وجود بیاید. میدانید، بخشی از تمام سیستمهای اعتقادی از خرافات گرفته تا دینهای متعارفی که وجود دارند، در تلاش هستند تا بهنوعی تمام این هرجومرجها را منطقی و عقلانی کنند! بنابراین ملوانان هم خرافات زیادی دارند.
آلیسا ویلکینسون: من یک بار به کلاس کامل موبی دیک رفتم. ما در آنجا تا حد زیادی درباره ادیان مختلفی که در کتاب به آنها اشاره شده است، صحبت کردیم؛ ادیانی مانند کالوینیسم و همچنین موارد دیگری مانند زرتشتی و غیره.
رابرت اگرز:
بله. همانطور که پیشتر هم گفتم، اگر شما تا یک حد و حدودی درباره این موضوعات غیبی و مرموز خبر نداشته نباشید، درک و رمزگشایی خیلی از ادبیاتی که مربوطبه قرن نوزدهم هستند، برای شما دشوار خواهد بود. درک و رمزگشایی بسیاری از نقاشیهای دوره رنسانس کار دشواری خواهد بود. شما باید نمادگرایی کاتولید را بدانید. بعد هم شما باید معکوس آن نمادگرایی را هم بلد باشید. زیرا تمام این موارد به یکدیگر مربوط بودند و این افراد هم داخل آن بودند. اما من اصلا نخواستم که فیلم فانوس دریایی و آثار هاوارد فیلیپس لاوکرافت شبیه به یکدیگر باشند؛ با وجود علاقه زیادی که من به این آثار دارم. ویلم دفو بخشی از یک فرقه اژدها بود و رابرت پتینسون هم از طرف دیگر باور دیگری داشت. نه. نه. علامت سؤال. علامت سؤال.
نظرات