مصاحبه پدرو آلمودوار با محوریت فیلم Pain and Glory
یکی از نویسندگان سایت سینمایی Film Comment در یکی از نوشتههای خود که مربوطبه ماه سپتامبر تا اکتبر سال ۲۰۱۹ بود، اینگونه نوشت: «پدرو آلمودوار با اثر جدید خود یعنی فیلم Pain and Glory (درد و شکوه) بیشتر از هر چیزی روی درد تکیه کرده است. فیلم درد و شکوه، شرح حال خودنویسیترین اثر ساخته شده تا به امروز محسوب میشود. از لحاظ ساختاری به نظر میرسد که این ژانر برای یک نویسنده و کارگردان، زحمت و تلاش زیادی را لازم ندارد؛ بهخصوص برای افرادی که دوست دارند تا داستانهایی را تعریف کنند که محوریت خاصی دارد. این داستانها معمولا حول محور یک موضوع مشخص میچرخد و لزوما یک سری شروع و پایان محدود ندارد.
آثار قرن بیست و یکم آلمودوار، بهخصوص فیلم Bad Education (تربیت بد) که در سال ۲۰۰۴ اکران شد و یک ارتباط بسیار قوی را نمایش میدهد، فیلم Broken Embraces (آغوشهای گسسته) که در سال ۲۰۰۹ اکران شد و همچنین فیلم The Skin I Live In (پوستی که در آن زندگی میکنم) که در سال ۲۰۱۱ به نمایش درآمد، بهطور مداوم از آن روایت تک خطی معروف فاصله میگیرند. انگار که روی موجهای خاطرات و حافظه قرار دارد و تکان میخورد. در فیلم درد و شکوه آلمودوار تا جایی که میتواند موضوع داستان را صریح و واضح بیان میکند. با اینکه این فیلم از پایه یک اثر ساختگی است اما میتوان گفت که بخش زیادی از صحنههایی که ما در این اثر میبینیم، براساس زندگی خودش ساخته شدهاند.
درست مانند اسباب و اثاقیه و نقاشیهایی که روی دیوارها وجود دارند، تعداد زیادی از آنها براساس همان چیزهایی که در زندگی واقعی خود کارگردان وجود دارد، مدلسازی شده است. حتی جالب است بدانید که تعدادی از این وسایل هم زمان فیلمبرداری، از خانه خودش به صحنه آورده شده است تا واقعیتر جلوه کند. آلمودوار در آخرین اثر خود بهگونهای عمل کرده که ماهیت زندگینامه را تا جایی فراتر میبرد که به «چیزی را که میدانی، بنویس» میرسد. او در طی این فیلم، به طرز عمیقی داستان گذشته یک نفر را مورد بررسی و کشف قرار داده است؛ تا جایی که بالاخره خودش بتواند با آن گذشته کنار بیاید و نجات پیدا کند. این فیلم بیشتر شبیه به این است که «نشان بده چه کسی هستی». به همین ترتیب هم گزارشگر سایت Film Comment بهار سال گذشته با کارگردان این اثر مصاحبهای را ترتیب داد تا درباره فیلم درد و شکوه که فوقالعاده اثر شخصی محسوب میشود، صحبت کنند.
مایکل کورسکی: شما معمولا میگویید که داستانهای خیلی زیادی را برای آثار سینمایی بعدی خود در سر دارید. اما من خیلی نسبت به این موضوع کنجکاوم که آیا نقطه شروع و آغاز فیلم درد و شکوه ارتباطی با آن شکلی که در پایان فرایند به خود گرفته بود، دارد؟ ساختار این اثر تقریبا بدون طرح است. من اینطور حس میکنم که این اثر، بیشتر از تمام فیلمهایی که تا امروز ساختید، تمام مدت ساخت در حال توسعه و پیشرفت بوده است. انگار که ما یک پرش واقعی به درون خاطرات شما زدهایم و با چندین جهت مختلف روبهرو هستیم.
پدرو آلمودوار:
سینما همیشه غیرقابل پیشبینی است. زمانیکه شما مینویسید، زمانیکه فیلمبرداری میکنید، زمانیکه ویرایش میکنید. در طی فرایند فیلمبرداری من خیلی خوشحال بودم که با جولیتا سرانو همکاری میکنم. او نقش مادر پیر را ایفا میکرد. در آن زمان من تصمیم گرفتم که دو صحنه دیگر هم به ماجرا اضافه کنم. بعدها مشخص شد که این صحنهها خیلی برای داستان مهم و حیاتی بودند؛ یا حتی برای تصویری که من مشغول فیلمبرداری از این مرد ارتباطی که او با گذشته داشت، بودم. من داستان آن را شب قبل از اینکه بخواهیم فیلمبرداریاش را آغاز کنیم، نوشتم. من آن مکالمهای را که شخصیت اصلی داستان با مادرش داشت، در واقعیت نداشتم. اما مطمئنا میتوانم با آن ارتباط برقرار کنم زیرا این مکالمه یک مدت طولانی در ذهن من بوده است. مدام به آن نگاه میکردم. فکر میکنم که این صحنه، لحظه بسیار مهمی است زیرا کاملا دقیق آن حسی را که من در زمان کودکی داشتم، بیان میکند؛ زمانیکه من نگاه خاص و ویژهای را که از طرف افراد مختلف دریافت میکردم، حس میکردم. در مدرسه، خارج از خانه، در دهکده و هر جایی که میرفتم، حس اینکه تمام مدت همه افراد در حال نگاه کردن به شما هستند، بسیار متفاوت از هر زمان دیگری است؛ یک نوع توهین و آزار در این نوع نگاهها وجود داشت. این صحنه دقیقا درباره همان موضوع است. شاید هم کل فیلم درباره آن موضوع است. من فکر میکردم که احتمالا این فیلم قرار است یک اثر بسیار ناراحت کننده از آب در بیاید. اما فیلمها، خودشان به روشهای مخصوصی که دارند شما را انتخاب میکنند. زمانیکه من چیز خاصی را احساس میکنم، تنها کاری که میکنم این است که به درون آب میپرم؛ اما خب قطعا این، آن نوع فیلمی نمیشد که مخاطبان تمایل تماشا کردنش را داشته باشند. تنها چیزی که در طی ساخت این بیست فیلم بهطور کامل به من اثبات شد، یقین و اطمینان به این بود که من میخواهم این فیلمها را بسازم. همین طرز تفکر هم باعث شد تا به سراغ ساخت هر کدام از این فیلمها بروم؛ نه هیچ چیز دیگری. من اصلا درباره اینکه مردم ممکن است چه واکنشهایی به این فیلمها نشان بدهند، ایدهای نداشتم. به همین خاطر هم هست، زمانیکه هر کدام از واکنشها را میشنوم، فوقالعاده تعجب میکنم. همین واکنشها و تعجب من هم احساسی را که درون فیلم وجود دارد، برجسته میکند. من خیلی احساس خوبی نسبت به آنها دارم و آنها به من آرامش میدهند.
مایکل کورسکی: هم پنه لوپه کروز و هم جولیتا سرانو نقش مادر سالوادور را ایفا میکنند؛ آن هم در برهه زمانیهای مختلف. ما یک تحول و تغییر بزرگ را در این زن میبینیم. در طی این سالها، تلخی بسیار در او رشد میکند و بیشتر میشود. آیا این وضعیت، شبیه به همان ارتباطی است که شما با مادر خودتان داشتید؟
پدرو آلمودوار:
من اصلا قصد نداشتم که در این فیلم مادر خودم را به تصویر بکشم و نمایش دهم. من قبلا این کار را در فیلم The Flower of My Secret (گل اسرار من) که در سال ۱۹۹۵ اکران شده بود، با چوس لامپرهآبه انجام داده بودم و این هم نزدیکترین چیزی است که من میتوانم از مادر خودم در یک اثر سینمایی نشان دهم. اما اینطور هم نیست که شباهت صفر باشد؛ واضح است که برخی از صحنهها و بخشهایی از شخصیت این کاراکتر، از او گرفته شده است. او اصلا فیلمهای من را تماشا نکرده است. او از قبل میدانست که آنها را دوست نخواهد داشت. به همین خاطر هم ما هیچوقت درباره فیلمهای من با یکدیگر حرف نمیزدیم. بااینحال، او خیلی از موفقیت من خوشحال بود. البته آن صحنهای که او در آن دستورالعملهایی را در مورد اینکه چگونه باید در تابوت خود کفن شود، کاملا واقعی است. من همیشه بر سر دیالوگهای این بخش گریه میکنم؛ صحنهای که مادر توضیح میدهد که قرار است به کجا برود، او دوست دارد که به سمت نور سفر کند و از پسر خود میخواهد که کفشهایش را در بیاورد. این چیزی است که کاملا با سنت و مراسم دفنی که در لا مانچا انجام میشود، مغایرت دارد.
مایکل کورسکی: با اینکه مرگ و ناپدید شدن در سرتاسر این فیلم وجود دارد، اما روشی که فیلم تمام این موارد را تبدیل به یک نوع روشنگری برای سالوادور میکند، کاملا مبهم و مرموز است.
پدرو آلمودوار:
مرگ در سرتاسر فیلم وجود دارد. اما چیزی که از وضوح کمتری برخوردار است، مرگ تمایلات مختلف است. این دقیقا همان چیزی است که سالوادور احساس میکند. او حتی توضیح هم میدهد که چرا به گذشته، به زمان بچگی و به دوران تولد آن تمایلات برگشته است. تمام این موارد هم با مونولوگ و سخنرانی The Addiction بازمیگردد که او، آن را به یک بازیگر میدهد. همین ماجراها هم باعث میشود که عشق قدیمی او که به دهه ۸۰ ارتباط دارد، دوباره به سمت او بازگردد. من از تئاتر بهعنوان یک پیامرسان استفاده کردم. البته این هم یکی از دلایلی بود که تئاتر اصلا به وجود آمد و متولد شد. من عاشق این هستم که شخصیتهای من وارد یک سینما یا یک تئاتر میشوند و گذشته خودشان یا حتی آیندهشان را که در مقابلشان به نمایش درآمده، تماشا میکنند.
مایکل کورسکی: ما بخشهایی از آن مونولوگی که در داخل فیلم وجود دارد، شنیدیم. اما آیا واقعا شما خودتان کل این متن را نوشتهاید؟
پدرو آلمودوار:
بله. در ابتدا نام آن Cinema and the Liquids گذاشته شده بود. با اینکه این اسم تا حدودی عجیب بود، اما کاملا برای من منطقی بود و معنی داشت. زیرا در دوران کودکی، سینما برای من تا حدی بوی تعفن میداد. ما در دوران کودکی، خاطرات زیادی در پشت پرده سینماها داشتیم. همینجا بود که من متوجه شدم که چه علاقهای به سینما دارم و عاشق فیلمها شدم. در اصل اینگونه میتوان گفت که پرده سفید تبدیل به یک نماد شده بود. مونولوگ درباره این صحبت میکند که یک تجربه عادی واقعا چیست؛ اینکه شما ارتباط خود را با یک نفر که عاشقش هستید و همزمان هم توسط او نابود شدید، به پایان میرسانید، دقیقا چه حس نابودیای را در شما به وجود میآورد. یک لحظه خاصی بود که این مونولوگ با جودی گارلند در فیلم A Star is Born (ستارهای متولد شده است)، که اتفاقا یکی از فیلمهای مورد علاقه من هم است، بهصورت مستقیم تعامل دارد. او درست همانند یک دلقک لباس پوشیده است و یک صحبت بسیار طولانی را هم با رئیس استودیو، در رابطه با نورمن مین (با بازی جیمز میسن)، انجام میدهد. این گفتوگو بسیار چشمگیر و ناراحت کننده است زیرا او در این ماجرا خودش را مقصر میداند. این صحنه پر از عصبانیت، تلخی و ناتوانی است. زیرا او نتوانست به کسی که بیشتر از همه دوستش داشت، کمکی بکند؛ فردی که حتی خودش هم نمیتوانست به خودش کمکی بکند. این نوع وابستگی غیرممکن دقیقا همان وضعیتی بود که سالوادور و عشق زندگیاش، در آن زندگی میکردند. درست همانند فیلم درد و شکوه، فیلم ستارهای متولد شده است هم با مفهوم مایعات یک ارتباط کوچکی دارد. مین یک فرد معتاد به الکل بود که سرانجام جان خود را در اقیانوس و ساحل مالیبو از دست میدهد. من قطعه The Addiction را نوشتم و تصمیم گرفتم که آن را به یک بازیگر بدهم تا آن را روی صحنه اجرا کند.
مایکل کورسکی: ناشناس، درست مانند سالوادور داخل فیلم؟
پدرو آلمودوار:
البته. این ایدهای بود که برای حضور اولیهام در تئاتر داشتم؛ اما بهعنوان یک هنرمند ناشناس. من نمیخواستم مخاطبان به این حقیقت توجه کنند که این نمایش آلمودوار است. علاوهبر این، من میخواستم متوجه شوم که آیا این نوشته از لحاظ احساسی دقیقا به همان اندازهای که من فکر میکنم، روی صحنه تأثیرگذار است یا خیر. سرانجام این مونولوگ در داخل فیلم هم روی صحنه رفت و تبدیل به مرکز و نقطه محوری آن شد. زمانیکه سالوادور گفت که میخواهد به Cinematheque برود و ببیند که آیا فیلمی که او ۳۰ سال پیش ساخته بود، هنوز زنده است یا خیر؛ حرفهایی که او میزند، دقیقا و عمیقا از همان تصوری که من نسبت به کارهای خودم داشتم، نشأت میگیرد. من هیچوقت به گذشته و فیلمهایی که در گذشته ساختهام، نگاه نمیکنم. اما حدودا دو سال پیش، من توانستم فیلم The Law of Desire (قانون میل) را که در سال ۱۹۸۷ اکران شده بود، در سینماتیک اسپانیایی دوباره معرفی و تماشا کنم. اینکه این فیلم هنوز هم درباره زمان ما حرفهای زیادی برای گفتن دارد، فوقالعاده حیرتانگیز و تکان دهنده است. فکر میکنم که من خیلی خوششانس بودم زیرا زمان به طرز خیلی خوبی از سینمای من مراقبت کرده است. در طی ۳۰ سال، چیزهای خیلی زیادی تغییر کرده است. سریع پیر شدن، کار بسیار راحت و آسانی است. اما این اتفاق هنوز برای یک سری از کارهای من رخ نداده است؛ هرچند که این بلا سر بدنم آمده است. اینها، شکوه و دردهای من هستند.
مایکل کورسکی: شما تصمیم گرفتید که داستان دهه ۸۰ در مادرید را بازآفرینی نکنید. بلکه تصمیم گرفتید تا ازطریق حرفهای مختلف یا ازطریق تئاتر، آنها را فراخوانی کنید. چرا چنین تصمیمی گرفتید؟
پدرو آلمودوار:
من دلایل خیلی زیادی برای خودم دارم که این کار را انجام ندهم. یکی از همان دلایل این است که من در یک لحظه خیلی دراماتیک و خاص، به سمت فیلم جذب و کشیده میشوم؛ مثلا زمانیکه سالوادور قصد داشت عشق زندگی خودش را ترک کند و من اصلا نمیخواستم که این را نشان بدهم. آن برهه از زمان، با فیلمهایی که من در همان زمان ساخته بودم، گذشته است. چیزی که خیلی درباره این فیلم برای من مهم است، این است که سه شخصیت مرد در این داستان وجود دارند که همه از دهه ۸۰ و از لا موویدا که در مادرید قرار دارد، آمدهاند. حسها و ذهنهای آنها در همان برهه زمانی خاص شکل گرفته است؛ آن هم زمانیکه خیلی چیزها در حال منفجر شدن بود یا چهره کشور ما تغییر میکرد. آنها به خاطر همان سالها، ارتباط خیلی خاص و زیادی با مواد مخدر و همچنین چیزهای دیگر داشتند. حتی اگر هم من آن سالها را بازسازی نکنم، اما فکر میکنم که این فیلم، دقیقا همان اثری میشد که من بهشدت در رابطه با اینکه این چند سال چقدر برای من و کشور اسپانیا اهمیت داشت، صحبت میکردم.
مایکل کورسکی: شما در آن زمان تصور میکردید که ۳۰ سال بعد، ما در چنین وضعیت سیاسی قرار بگیریم؟
پدرو آلمودوار:
من حتی در بدترین کابوسهایمم خواب چنین وضعیتی را نمیدیدم. این اتفاق زمانی رخ داد که دونالد ترامپ در ایالات متحده، ژائیر بولسونارو در برزیل و ماتئو سالوینی در ایتالیا به جایگاه قدرت دست پیدا کردند. اتفاقاتی که در حال حاضر در حال رخ دادن است، وحشتناک هستند. تمام آزادیها و نبردهای اجتماعی را که ما مدتهای خیلی زیادی برنده شده بودیم، همگی در معرض خطر قرار گرفتهاند. واقعا ناراحت کننده است و قلب انسان را به درد میآورد. به نظر میرسد که اتفاقی مشابه این هم قرار است در اسپانیا رخ دهد. من مدتی است این احساس بسیار ناراحتکننده را دارم که چگونه جهان، بدون حتی ذرهای حس انساندوستی و بشریت، در حال تکامل است. این ماجراها حال من را به هم میزنند. روش درمانی و معالجهای که مهاجران در سرتاسر دنیا دریافت میکنند و درگیریهای بینالمللی که در سرتاسر جهان رخ داده است؛ انگار که ما هیچ چیزی از گذشته و تاریخ یاد نگرفتهایم. من اصلا نمیتوانم از این ماجراها فرار کنم؛ نه بهعنوان یک انسان و نه بهعنوان یک هنرمند.
مایکل کورسکی: یک نوع نوستالژی در این اثر وجود دارد که تا قبل از فیلم Julieta (جولیتا) که در سال ۲۰۱۶ اکران شد و همچنین همین فیلم درد و شکوه، چیز غیرمعمولی بود.
پدرو آلمودوار:
من معمولا فیلمها یا کتابهایی را که قصد دارند موضوع نوستالژی را خیلی بزرگ کنند، دوست ندارم. اما این هم درست است که من این بار اصلا نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و این کار را انجام ندهم. زمانیکه شما فیلم را تماشا میکنید، به وضوح یک حس نوستالژی و البته غم و اندوه خاصی در آن جریان دارد؛ اگرچه اصلا قصد من این نبود. من فکر میکنم که این مسئله ارتباطی با این واقعیت دارد که من دنیایی را که در حال حاضر در آن زندگی میکنم، اصلا دوست ندارم. علاوهبر این، من بدنی را هم که دارم درون آن زندگی میکنم، دوست ندارم. من تقریبا هیچ جایی احساس راحتی و آرامش ندارم. من خودم را دوست ندارم، زیرا خیلی بد در حال پیر شدن هستم. همه جایم درد میکند و من اصلا نمیتوانم کاری برایش انجام دهم. فیلم درد و شکوه بیشتر درباره این است که چه موقع، گذشت زمان، به زندگیهای ما آسیب وارد میکند. این فیلم درباره این است که حافظه من چگونه کار میکند. پس فکر میکنم که اجتناب از نوستالژی تقریبا غیرممکن بود. این حس فرسایش و تباهی دائمی که تاثیر زیادی روی من میگذارد، همان گردباد زمان ما است. من به هر طرف که نگاه میکنم، متوجه میشوم که همه چیز در حال نابود شدن است؛ انسانگرایی، تعهد به آینده سیاره خودمان، حقایق مبتنی بر واقعیت که مدام در حال پیچیده شدن و نادیده گرفته شدن هستند. حتی خود سینما هم در حال ناپدید شدن از روی صفحه نقرهای بزرگ است. این اتفاق خیلی دیوانهکننده است و بهشدت من را ناراحت میکند. من همیشه یک فرد مثبتنگر بودم اما حالا دلایل خیلی کمی میبینم که همچنان همان شکلی باشم. من آرزو دارم که ای کاش ما در یک دوره دیگر زندگی میکردیم، واقعا میگویم، زیرا هر نقطهای را که شما نگاه میکنی، سیاهی سایه افکنده است. من ۶۹ سالم است و اصلا نمیتوانم با بدنم مبارزه کنم. من نمیتوانم با جهانی مبارزه کنم که اصلا علاقهای به آن ندارم.
مایکل کورسکی: شما هم مثل سالوادور از این میترسید که دیگر نتوانید به خاطر سلامتی خودتان فیلمهای بیشتری را فیلمبرداری کنید و بسازید؟
پدرو آلمودوار:
این احساس واقعا غیرقابل تحمل است. در مورد خودم، میتوانم بگویم که ترس من به اندازه چیزی که در سالوادور وجود دارد، قدرتمند نیست. اما کم کم دارد به همانجا میرسد. آیا این آخرین فیلم من خواهد بود؟ امیدوارم که اینطور نباشد. البته فکر نمیکنم که این اتفاق هم بیفتد اما خب دیگر چیزی نمانده تا ۷۰ ساله بشوم و همچنین دردهایی که من در سرتاسر بدن خودم دارم، اصلا بهتر نمیشوند. ساخت سینما و فیلمهای مربوطبه آن، یک چیز فیزیکی است و نیاز به این دارد که شما در همان شکل و قالب مورد نظر بمانید. یادآوری ظاهر جان هیوستون که روی صندلی چرخدار فیلم The Dead (مردگان) را کارگردانی میکرد، بهشدت من را تحت تاثیر قرار میدهد. البته من اصلا مطمئن نیستم که بتوانم همانند او این کار را انجام دهم. این همان ترسی است که من با آن زندگی میکنم و باید آن را مدیریت کنم. شکی درباره آن وجود ندارد که ساخت فیلم درد و شکوه، نقطه آغازی برای انجام همان کار محسوب میشود.
مایکل کورسکی: شما در تصویری که از خودتان به نمایش گذاشتید، اصلا افراط نکردید. یک نوع سخاوتمندی خیلی زیادی در روشی که شما خودتان را به نمایش گذاشتید و فرایند خلقت را نشان دادید، وجود دارد.
پدرو آلمودوار:
صحبت کردن درباره این موارد، خیلی برای من سخت است. من خیلی از ساخت این فیلم میترسیدم زیرا مجبور بودم که درباره پیشینه بالینی و وضعیت سلامتی خودم هم برای بیننده توضیح بدهم. در عین حال من میخواستم که از دست ترحم و ماتمی هم که به وجود میآید، فرار کنم. اما من مجبور بودم که در مورد دردها و بیماریهای شخصیت اصلی خودم صحبت کند. به همین دلیل من یک فهرست از چیزهایی که میتوانستم در ۲ دقیقه و نیم بیان کنم، آماده کردم. این سینمایی نیست اما اطلاعات ضروری محسوب میشود. این موضوع اصلا نباید بهعنوان نمونه در مدرسههای ساخت فیلم آموزش داده شود زیرا این دقیقا همان چیزی است که شما باید در یک فیلمنامه از آن اجتناب کنید؛ یعنی همان سکانهایی که توضیحات خیلی طولانی دارند. اما خوشبختانه من استعدادهای ژوان گاتی و آلبرتو ایگلسیاس را به نفع خودم داشتم و روی اینفوگرافیک و موسیقی هم کار کردم. کار آنها خیلی الهامبخش است. من کاملا میدانستم که آن صحنه، بیپردهترین سکانس فیلم خواهد شد.
مایکل کورسکی: بسیاری از فیلمسازان بزرگ دنیا، در مقطعی از دوران حرفهای خودشان، به این نتیجه میرسند که باید زندگی خودشان را هم به تصویر بکشند. این موضوع در مورد شما هم صدق میکند و همین باعث شد این فیلم را بسازید؟
پدرو آلمودوار:
من فکر میکنم که آگاهانه یا ناخودآگاه، من هم این نیاز را احساس میکردم. اما درنهایت این چیزی بود که ساخته شد. البته فیلمهای خیلی زیادی وجود دارند که به نحوی، بهعنوان یک زندگینامه شخصی کار میکنند. اما من فکر میکنم که این مورد در رابطه با فیلم درد و شکوه صدق نمیکند. نمیتوان آن را به روش سادهای توضیح داد. من احساس میکنم که این فیلم، مثل اشتراکی که بین فیلم 8½ (هشت و نیم) از فدریکو فلینی با فیلم Arrebato یا همان Rapture از ایوان سولوئتا دارد، نیست. عنصر زندگینامه شخصی چیزی نیست که بهصورت واضح در این فیلم وجود داشته باشد اما درهرصورت در آنجا هست و حس میشود. در اصل این موضوع، دارویی است که ذهن فیلمساز را میخورد و این فیلمساز قصد دارد این دارو و خاطرات دوران کودکی خودش را با هم ارتباط دهد. همه ما که در دنیای بیرون قرار داریم، هروئین را با مرگ میشناسیم اما برای شخصیت اصلیای که در فیلم Rapture وجود دارد، کسی که اسمش پدرو است، هروئین اولین انتخاب مهم و حیاتی او بوده است. درست همانند زمانیکه ریچارد درایفس تصمیم میگیرد که ماجراجویی کاملا بیگانه فیلم اسپیلبرگ را زندگی کند. در فیلم من، هروئین یک در را برای سالوادور باز میکند؛ آن هم به سمت جاهایی که او اصلا دوست نداشت به آنجا برود، به دوران کودکیاش، به سمت عشق سابقش، به سمت فیلمهای قبلیاش یا به سمت مادری که چند سال پیش جانش را از دست داده بود. این یک عنصر کلاسیک است. این درست مانند اکسیر در اثر A Midsummer Night’s Dream (رؤیای شب نیمه تابستان) از ویلیام شکسپیر است. این یک وضعیت تغییر یافته از ذهن است که ما را به جاهایی که خودمان انتخاب نکردیم، میبرد. بهنوعی میتوان گفت که این عنصر درست همانند خلاقیت کار میکند.
مایکل کورسکی: شما هم برای الهامهای خلاقانه از مواد مخدر استفاده میکنید؟
پدرو آلمودوار:
مواد مخدر هیچوقت برای من آنطور که باید و شاید، کار نکرده است. البته من هروئین هم مصرف نکردم. من هرگز سراغ امتحان کردن آن نرفتم. میتوانستم این کار را بکنم، چون که در زمان من، همه جا پیدا میشد و تعداد زیادی از دوستان من آن را مصرف میکردند. تعدادی از دوستانم هم به خاطر آن جانشان را از دست دادند. اما من هیچوقت از هروئین استفاده نکردم. چون که میدانستم این مواد درنهایت من را به کجا میبرد و از طرف دیگر هم از ابتدا این تصور را داشتم که هروئین، داروی من نیست. شخصیت من بیشتر از همه با کوکائین مطابقت دارد.
مایکل کورسکی: فیلم درد و شکوه یک مجموعه به ظاهر سهگانه را که با فیلم قانون میل و فیلم آموزش بد آغاز شده بود، به پایان رساند. اما شما همیشه هویت فیلمسازانی را که در آن فیلمها ترسیم کردهاید، بهطور کامل رد کردید. در رابطه با فیلم درد و شکوه، اصلا نمیتوان پیوندهای اتوبیوگرافی و هنری را که وجود دارد، نادیده گرفت.
پدرو آلمودوار:
بله میدانم. من حتی خانه خودم، مجموعههای هنریام، لباسهایم و مدل موهای خودم را به سالوادور مالو دادم. این کارها باعث شده تا سالوادور بهنوعی تبدیل به شخصیت دیگر من شود. اما این فیلم یک اثر اعترافی نیست. هر چیزی را که من به شخصیت آنتونیو باندراس دادم، از سمت خودم آمده است و ناشی از یک تصمیم مستقیم و عملی بود. در ابتدا فقط یک استراتژی خلاقانه بود اما حالا بهنوعی عامیانه به نظر میرسد. من فیلمنامهای را نوشته بودم که اصلا از نتیجه آن رضایت نداشتم. به همین دلیل هم هرچه سریعتر باید یک چیز جدید مینوشتم. از همین رو هم از خودم استفاده کردم. به این طریق من میتوانستم از تمام مراحل تحقیق و بررسی که برای شخصیتها نیاز بود، صرفنظر کنم. تنها کاری که نیاز داشت، این بود که طرح و تصویری از خودم را تصور میکردم.
مایکل کورسکی: شما این موضوع را رد میکنید که این فیلم یک خودزندگینامه ساختگی است؟
پدرو آلمودوار:
من اصلا احساس نمیکنم که یک خودزندگینامه ساختگی باشد؛ من در سطوح عمیقی از این فیلم حضور دارم. من دقیقا همان مسیرهای احساسی و ماجراهایی را که سالوادور تجربه کرده، طی کردهام. من از خودم بهعنوان یک مرجع استفاده کردم. اما فقط برای بازدید از بخشهایی از زندگیام که قبلا آنها را بازدید نکرده بودم؛ حداقل نه با این شکل و شمایل. من اصلا درباره خودزندگینامه ساختگی صحبت نمیکنم. من درباره فیلمی صحبت میکنم که با من آغاز میشود و کم کم تبدیل به یک داستان نسبتا پیچیده میشود. در همین حین، تعهد به حقیقت از بین میرود و آنچه که واقعا اهمیت دارد، واقعیت سینمایی است نه حقیقت خودِ زندگینامه.
مایکل کورسکی: چگونه این ابهامات را با بندراس از بین بردید و حل کردید؟
پدرو آلمودوار:
شاید بعضی افراد این حرف را باور نکنند اما آنتونیو حتی برای یک ثانیه هم از من تقلید نکرد. من به او گفتم که اگر کارش راحتتر میشود و به او کمک میکند، این کار را انجام دهد اما او اصلا قبول نکرد. کاری که او انجام داد، واقعا یک کار باورنکردی و شگفتانگیز بود. کاری که او کرد این بود که من را درون قوانینی که در جهان خودم بهعنوان یک نویسنده تعیین کرده بودم، خیالی و ساختگی کرده بود. من فکر میکنم که این اثر، با اختلاف بهترین اثر و ایفای نقش این بازیگر محسوب میشود. او در این فیلم، علیه هر نوع انرژی مرد محوری که تا به امروز بهعنوان یک بازیگر به وجود آورده بود، ایستاد و با آن مخالفت کرد. من فکر میکنم که این فیلم یک تغییر خیلی بزرگ را در او به وجود آورد. این فیلم یک چالش بزرگ بود و او با موفقیت توانست از آن بیرون بیاید.
مایکل کورسکی: مفهوم سیالیت و شناوری خیلی در فیلمهای شما دیده میشود. خصوصا از زمانیکه فیلم All About My Mother (همه چیز درباره مادرم) را ساختید و المانهایی که درون آن وجود داشت. بهنوعی، ما آن را با روایتهای سیال و روان فیلمنامههای شما، ارتباط میدهیم که ساختارهای پیچیده، به شکلی کاملا ارگانیک، جریان مییابند.
پدرو آلمودوار:
شما نمیتوانید تصور کنید که من چقدر تلاش کردم تا به این رویکرد دست پیدا کنم. من خیلی خوشحال شدم که شما این حرف را زدید. زیرا انتقال بین سه دوره زمانی مختلف برای فیلمنامه خیلی ضروری بود. زیرا به این طریق باید شکل خود و آن سیال بودنی را که من در نظرم داشتم، پیدا میکرد. من مدت زمان و انرژی خیلی زیادی را صرف این فیلمنامه کردم؛ هم در بخش نوشتن و هم در بخش ویرایش. یکی از کاتالیزورهای فیلم درد و شکوه این است که، زمانیکه من احساس درد میکنم، تنها جایی که حس خوبی دارم و به من آرامش میدهد، داخل آب است. آن تابستانی که من این فیلمنامه را نوشتم، مدت زمان زیادی را در استخر صرف میکردم تا دردهایم را تسکین بدهم. این هم اولین تصویر فیلم است، منشاء و آغاز همه چیز، یک مرد که بدون گرانش، زیر آب قرار دارد. این آب درست مانند مایع آمنیوتیک است که او را به عقب میبرد و در سطوح عمیق خاطرات رهایش میکند. من او را از استخر، بلافاصله به رودخانهای که در دوران کودکیاش بود، بردم. احتمالا بتوان گفت که این صحنه، درخشان و نورانیترین سکان فیلم محسوب میشود. من بهطور خودکار، ساختار گذر زمان را ازطریق آب ایجاد کردم. به همین خاطر هم مفهوم سیالی کاملا برای منطقی است و معنی دارد.
نظرات