نگاهی به Silent Hills PT؛ ترسناکترین پروژهای که هیچگاه به سرانجام نرسید
PT شوربختانه یا خوشبختانه ترس را بهحدی بسیار بیشتر از آنچه موقع تجربهی یک بازی انتظار دارید، تقدیم شما میکند. هیدئو کوجیما نابغه از آنجایی که علاقهای بیپایان به داستانسرایی دارد، هرگز فقط با ساخت یک جهان داستانی با نام متال گیر آرام نمیگرفت. علاقهی شگرف او به خلق دنیاهایی بهخصوص باعث شد که طرفدارها همواره منتظر یک بازی جدید و خارقالعاده باشند. هرچند وی از مدتها قبل آثار قابلتوجه دیگری همچون بازی Snatcher و بازی Policenauts را نیز در کارنامه داشته است.
معنا و مفهوم «ترسیدن» برای شخصی که P.T را بازی کرد، احتمالا مقداری متفاوت با تعاریف دیگران است
هنوز شش ساعت از انتشار یک دمو دهشتناک برای کنسول PS4 با سازندگانی نامشخص نگذشته بود که یک نفر موفق به حل معماهای آن شد و کاتسین پایانی را تماشا کرد. پخش آن ویدیو در اینترنت سبب شد که همگان بفهمند PT در حقیقت تیزر قابل بازی یک محصول بزرگتر است؛ ساختهای از هیدئو کوجیما و گیرمو دل تورو. این رخداد در آن زمان تبدیل به یکی از بزرگترین بمبهای خبری شد. بالاخره تایید در دست ساخت بودن یک بازی جدید سایلنت هیل آن هم توسط این افراد توجه خیلیها را جلب کرد. تازه نورمن ریداس هم بهعنوان بازیگر از محبوبیت خاص خود برخوردار است.
ترس سادهترین لغتی است که میتوان از آن برای توصیف احساس مخاطب PT بهره برد. به همین خاطر شاید گیمری که برای نخستین بار سراغ PT میرود، با خود بگوید که لابد سازندهی آن یعنی هیدئو کوجیما فردی بسیار شجاع و نترس است که میتواند اینچنین مخاطب را تا سر حد مرگ بترساند. ولی خود کوجیما عقیدهی دیگری دارد:
من واقعا آنچنان سراغ بازیهای ترسناک نمیروم. بهشدت از آنها میترسم. شاید چند بار Resident Evil بازی کرده باشم. اما حتی آن را از ترس نیمهکاره رها میکنم.
کوجیما در دنیای .P.T فضایی را میآفریند که خود او توانایی تحمل سنگینی آن را ندارد. او معتقد است که برای ساخت یک دنیا باید آن را به بهترین شکل ممکن بشناسیم. سازندگان PT دو نفر با درک متفاوت نسبت به ترس هستند؛ بازیسازی آشنا با احساس ترس و فیلمسازی کاربلد در استفاده از هیولاها. این دو با عناصر سنتشکن تشکیلدهندهی گیمپلی کاری کردند که PT از ترسی بهخصوص بهره ببرد. کوجیما در رابطه با آوردن ویژگیهای تازه به بازی ترسناک میگوید:
من موارد جدیدی را در PT گنجاندم. کار گروه سازندهی اثر فراتر از بهکارگیری درست و مجدد گیمپلیهای ترسناک قبلی بود. با قرار دادن این اِلِمانها در بازی، نتیجه بسیار ترسناک شد. بازی اصلی حتی ترسناکتر هم خواهد بود. افراد زیادی ممکن است سایلنت هیلز و PT را با به یاد داشتن ویژگیهای نسخههای قبلی مجموعه بازی کنند. به همین دلیل انتظار همان ترس را دارند.
تحلیلها، بررسیها و موشکافیهای زیادی با محوریت PT نوشته شدند و آن را از جهات مختلف به باد ستایش گرفتند. در نتیجه شاید اینجا نیازی به تکرار آن جنس از مکررات نداشته باشیم. گاهی فقط مرور یک قصه کافی به نظر میرسد. تازه اصلا بعید نیست که برخی از بازیکنها بگویند بهصورت کلی صحبت راجع به پروژهای کنسلشده، فقط ناراحتی ما راجع به آن را افزایش میدهد. مدتها افراد مختلف آرزو داشتند که دوباره امید به ساخت نسخهی کامل بازی سایلنت هیلز زنده شود. این وسط پی. تی. راوی یک قصهی غمانگیز است؛ پرشده از غم و وحشت. پس نمیشود داستان آن را از حافظهی تاریخ ویدیوگیم پاک کرد.
نکته: این نوشته داستان تیزر قابل بازی .Silent Hills P.T را اسپویل میکند.
چشمانتان به آرامی باز شد، آن هم در یک اتاق نمور و تاریک که به جز یک در در جلویش، هیچ راهی برای داخل و خارج شدن از آن وجود ندارد. سکوت اعجابانگیز بازی در این لحظه، بهحدی جدی است که بهسادگی محیط را ترسناکتر از حالت عادی آن جلوه میدهد. ناچار و ناخواسته به سمت در جلوی اتاق میروید و آن را باز میکنید. برخلاف انتظارتان هیچ خبری از چیزهای ترسناک نیست و فقط وارد یک راهروی باریک و تنگ شدهاید. تا به این لحظه، بازی هیچ تلاشی برای ترساندن شما نکرده و صرفا شما را وارد محیطپردازی نگرانکنندهی خود کرده است. محیطی که پر شده از حشرات آزاردهنده و تابلوهایی مرموز که روی دیوار آویزان هستند. به جلو میروید، زیرا بهدنبال یافتن راه خروج از این مکان هستید. چند قدم بیشتر که حرکت کنید، با مشاهدهی یک ساعت دیجیتالی، متوجه میشوید که هماکنون ساعت ۲۳:۵۹ دقیقه است. در این صحنه حقیقتا باید تحث تاثیر کار کوجیما قرار گرفت، زیرا در یک محیط بستهی به ظاهر آرام، با نشان دادن اینکه هماکنون نیمهشب است کمی استرس را در درونتان بالا میبرد. جلوتر به سمت راست حرکت میکنید که بتوانید از راهرو خارج شوید، اما در موجود در آنجا قفل است پس مجبورید که مسیرتان را رو به جلو ادامه دهید. پس از چند ثانیه، به یک رادیوی در حال پخش میرسید، اینجا همان نقطهای است که کوجیما روایت ترسناکش را آغاز میکند. رادیو در حال شرح یک قتل است:
دو روز قبل از رخ دادن حادثه، از یک اسلحهفروشی یک تفنگ رایفل میخرد. واقعه در یک روز تابستانی رخ میدهد. آن روز پدر خانواده، به بهانهای از خانه خارج میشود و رایفل را از داخل ماشین بر میدارد و مجددا به داخل خانه باز میگردد. همسر او در حال تمیز کردن میز شام بوده که ناگهان با او مواجه میشود. پدر خانواده بیدرنگ به شکم او شلیک میکند و جان او و فرزندش را میگیرد.( همسر مرد باردار بوده است) پسر خانواده به خاطر شنیدن صدای مهیب شلیک، سراسیمه به آشپزخانه میآید تا ببیند ماجرا از چه قرار است و پدر در همان لحظه او را هم میکشد. آخرین فرد باقیمانده در منزل که کسی نیست جز دختر ۶ سالهی مرد قاتل، ماجرا را میبیند و از ترس سریعا به داخل حمام میرود و در را قفل میکند اما پدرش او را گول میزند و به او میگوید: "فقط داشتیم شوخی میکردیم. بیا بیرون دخترم". دختر با شنیدن این حرف از مخفیگاه خود خارج میشود و پلیسها دختر را درحالیکه تیری بر سینهاش اصابت کرده بود پیدا میکنند. پدر دختر را هم به مانند دیگران کشته بود. در ادامه، همسایهها که متوجه ماجرا شدهاند، سریعا با پلیس تماس میگیرند و پلیس مرد را وقتی در حال گوش کردن به رادیوی ماشینش بوده پیدا میکنند.
پس از شنیدن این شرح، کنجکاوتر و پر استرستر از قبل مسیرتان را ادامه میدهید. در پایان راهرو، در ورود به زیر زمین را پیدا میکنید و از پلهها پایین میروید اما وقتی در آخر راهپله را باز میکنید، بازهم با همان راهروی قبلی مواجه میشوید.
برخلاف بسیاری از بازیهای ترسناک حاضر در عصر ما، کوجیما ترس را با استفاده از تکتک عناصر حاضر در P.T و نه فقط با کمک جامپ اسکرها به شما عرضه میکند
بدون هیچ فکر قبلی و دانشی نسبت به اتفاقاتی که در حال رخ دادن است، مسیرتان را ادامه میدهید و دوباره به آن در سمت راست راهرو میرسید اما از آنجایی که در هنوز هم قفل است و هیچ چیز با قبل فرق نکرده، مسیرتان را ادامه میدهید. کمی که جلوتر میروید ناگهان صدای کوبیده شدن شخصی به در را میشنوید و با بازگشتن به عقب، میفهمید که کسی از پشت آن در قفل شده خود را به آن میکوبد اما چون هیچ کاری از شما بر نمیآید باز هم به راهتان ادامه میدهید. در ادامه هیچ اتفاق خاصی نمیافتد و به مانند راهروی قبلی از در آخر به راهپله میروید و با باز کردن درِ انتهای راهپله دوباره خود را در ابتدای راهرو مییابید. (اگر به اشتباه یا همینطوری به هنگام پایین آمدن از راهپله، بالا را نگاه کرده باشید، ادامه دادن بازی جرات بسیاری را میطلبد!) اینبار هم به مانند دفعهی قبلی مسیر را ادامه میدهید اما صدای نالههای خفیفی که در محیط شنیده میشود آزارتان میدهد. همینطور که در حال حرکت به سوی جلو هستید، بازهم میبینید که شخصی در حال کوبیدن خود به در قفل شده است اما اینبار صدا و شدت آن چندین و چند بار مهیبتر از بار قبلی است. استرس و نگرانی در وجودتان بهحدی غلیان کرده که مثل و مانندش را کمتر به یاد میآورید اما بازهم امیدوارانه به خود میگویید "همش همینه!" و مسیر خود را ادامه میدهید و با دوباره طی کردن راهپله، مجددا در ابتدای راهرو قرار میگیرید. اینبار برخلاف دفعات قبلی هیچ خبری از کوبیده شدنها و نالهها نیست و مسیر حتی از دفعهی اول هم آرامتر به نظر میرسد. کنجکاو و بهدنبال چیزهای بیشتر، مسیرتان را ادامه میدهید و مجددا به در زیر زمین میرسید اما اینبار برخلاف انتظارتان در آنجا ناگهان بسته و قفل میشود و شما در راهرو گیر میافتید. حالا که نمیدانید باید چه کار کنید، ناگهان آن در سمت راست راهرو شکسته میشود و میبینید که بهصورت نیمهباز رها شده است. از داخل آن اتاق، سوسکهای بسیار زیادی در حال آمدن به بیرون هستند و تماشای آنها برایتان منزجرکننده به نظر میرسد. هرچه قدر که جلوتر میروید، بیش از قبل صدای گریههای یک نوزاد به گوشتان میخورد و درکنار تمام عناصر محیط آزارتان میدهد. به مانند هر شخص دیگر با تمام قوا انتظار یک جامپ اسکر را میکشید و با اعتماد به نفس( بخوانید ترس و لرز شدید!) به سمت در نیمه باز میروید که ناگهان یک روح با صورتی دهشتناک از ورودتان جلوگیری میکند. شدت ترس در این نقطه از بازی بهحدی زیاد است که نمیتوان آن را توصیف کرد. اگر یک نفر P.T را خودش تجربه کرده باشد، خوب میداند که اینجا همان نقطهای است که استرسهای همیشگی حاضر در بازیهای ترسناک، جای خود را به لرزش بدن از شدت ترس میدهد. کوجیما به شکلی دیوانهوار در چهار دور طولانی و آزاردهنده پیشبینی را برای شما ممکن میکند و در جایی که مطمئن هستید با یک جامپ اسکر روبهرو میشوید، به حالتی وحشیانه ترسیدن را برایتان معنا میکند. سکوت حاضر در چهار راهروی اول، دیگر از اینجا به بعد بازی شما را همراهی نمیکند و جای خود را به موسیقیهای مرموز و آزاردهنده میدهد. ترسیده و پر اضطراب راه خود را مجددا ادامه میدهید تا به پایان راهرو برسید. در قفل شده باز شده است و شما بدون هیچ فکری فقط به داخل آن میدوید و پس از طی کردن راهپله، دوباره خود را در اول راهرو میبینید.
مسیرتان را بازهم رو به جلو ادامه میدهید، در این راهرو صدای گریههای آرامی شنیده میشود. با ترس و اضطراب چند برابر شده نسبت به قبل مسیرتان را رو به جلو ادامه میدهید. در راهرو به یک پیچ که مسیر را به سمت راست ادامه میدهد، میرسید و ترس بدنتان را فرا میگیرد. علتش این است که کمی جلوتر، یعنی دقیقا جلوی شما همان روح بلند و دهشتناکی که در اتاق را بست مشاهده میشود. عزمتان را جزم میکنید و چند قدم رو به جلو میروید که ناگهان تمام چراغهای جلوی راهرو خاموش میشوند. حالا باید در عمق تاریکی به سمت آن موجود بروید. اگر بازی را رها نکنید و هنوز هم جرات برایتان باقیمانده باشد، آرامآرام در عمق تاریکی حرکت میکنید. در این مسیر، صدای گریه و نالهی روح مدام بیشتر از قبل آزارتان میدهد و این موضوع بهحدی غیرقابل تحمل میشود که شاید فقط از شنیدن آن سر درد بگیرید. وقتی به عمق تاریکی میرسید، بازهم کوجیما شگفتزدهتان میکند. نه خبر از جامپاسکری است و نه روحی دیده میشود، چراغها روشن میشود و هیچ چیز درون راهرو به چشم نمیخورد. به انتهای راهرو میروید و پس از طی کردن مسیر، دوباره در اول همان راهروی تنگ قرار دارید. هیچ چیز عوض نمیشود و دائما در یک چرخهی بیپایان قرار گرفتهاید. به همان پیچ سمت راست راهرو میرسید و در برابرتان محیطی بسیار تاریکتر از قبل را مشاهده میکنید، وقتی که میخواهید مسیر را ادامه دهید ناگهان دری به آرامی باز میشود. بهناچار به سمت آن میروید و آن را باز میکنید و با وارد شدن به اتاق خود را درون یک سرویس بهداشتی مشاهده میکنید. روی زمین، یک چراغ قوه را میبینید و آن را بر میدارید. حالا که دیگر میخواهید دوباره به راهرو بازگردید، ناگهان در سرویس بهداشتی قفل میشود. استرس و ترس شما وقتی به اوج خود میرسد که دستگیرهی در را میبینید که از پشت رو به پایین میچرخد اما خب خوشبختانه هیچوقت باز نمیشود! در این بحبوحه، صدای گریهی یک نوزاد فضا را پر میکند، برخلاف سکوتی که در اغلب مواقع شاهدش بودیم، اینجا موسیقی ترسناک و آزاردهنده با بالاترین صدای ممکن در گوشمان میپیچد. داخل روشویی داخل سرویس بهداشتی را نگاه میکنید و در آنجا یک جنین ناقص و خونآلود را میبینید. تمام مدت، موسیقی و گریهی جنین آزارتان میدهد اما به هیچ عنوان نمیدانید که باید فرار از اینجا چه کار کنید. همینطور پر شده از ترس و استرس زمان را میگذرانید تا اینکه آرامآرام همهچیز ساکت میشود و در اتاق بهصورت خود به خودی باز میشود. بدون هیچ فکری به سمت در اتاق میدوید و خود را به آخر و نتیجتا به ابتدای راهرو میرسانید.
اینبار راهرو را بدون هیج اتفاق خاصی و به سلامت کامل به انتها میرسانید. تنها اتفاق خاص و دیالوگی که در این راهرو شنیده میشود مربوطبه رادیویی است که دوباره روشن شده و در حال گزارش دادن است. نکتهی خاص داستان، این است که بعضا در میان گزارشهای رادیو صداهای دیگری هم شنیده میشود که بسیاری از آنها نامفهوم است اما یکی از آنها این است:
وقتی راهروی بعدی را آغاز میکنید، همهچیز مثل راهروی قبلی آرام و ساده به نظر میرسد. نهایت ترس حاضر در راهرو مربوطبه سایهروشنهایی است که به خاطر کمبود نور به وجود آمده است. با نهایت سرعت در حال حرکت به سوی انتهای راهرو هستید که ناگهان آن روح دهشتناک در برابرتان ظاهر میشود، صورت شما را بهصورت خودش میچسباند، باعث میشود که ترس را در عمق استخوانهایتان حس کنید و در پایان شما را میکشد. مدتی تصویر تیره و تار است اما شخصیت اصلی، کمکم چشمانش را باز میکند و دوباره خود را در همان اتاق اول بازی میبیند. اشتباه نکنید، ماجرا دوباره به نقطهی آغازین خود برنگشته زیرا که هنوز چراغ قوه در دست شخصیت اصلی است و صد البته در گوشهی اتاق یک کیسهی خونی( که بار اول آنجا نبود) دیده میشود. به سمت این پاکت خونین میروید و دوربین را روی آن زوم میکنید. متوجه میشوید که پاکت خونی در حال تکان خوردن است، انگار یک عضو قطع شدهی بدن داخل آن است و میخواهد برود به مابقی بدن بچسبد! هنوز نمیدانید این پاکت چیست که ناگهان صدایی از داخلش شنیده میشود:
من حرکت کردم. هیچ راهی جز راه رفتن نداشتم، یعنی کار دیگهای نمیتونستم بکنم. اما آخرش، خودم رو دیدم. خودم رو دیدم که داشت از خودم خارج میشد اما من میدونم که اون واقعا خودم نبود. مراقب خودت باش! شکافی که داخل در قرار داره، یه واقعیت جداگانه است. من فقط خودم هستم و بس. اما تو مطمئنی که فقط خودت هستی؟
پس از شنیدن این سخنان عجیب، نا امیدانه و پر اضطراب اتاق را ترک میکنید و دوباره در ابتدای راهرو قرار میگیرید. در سایهروشن ترسناک آن مسیرتان را ادامه میدهید تا اینکه دوباره به ابتدای راهرو میرسید. چند راهرو را به همین شکل بدون هیچ اتفاق خاصی پیش میبرید و دوباره به ابتدای راهرو میرسید. چندبار که میگذرد، میفهمید به هیچ عنوان به راهروی بعدی نرسیدهاید. بله، تمام این دورها را داخل همین راهرو زدهاید، یعنی باید در این راهرو کاری را انجام دهید که بتوانید رمز و راز آن را بشکنید و واقعا از آن خارج شوید نه اینکه همواره به آخرش بروید تا از ابتدای آن سر در بیاورید. حالا با دقت بیشتر راهرو را طی میکنید. به سمت رادیو میروید، از داخل آن صداهایی به گوش میرسد. روی همان میز، یک عکس زن و شوهر را میبینید. روی تصویر زن، یک ضربدر خورده و زیرش نوشته شده شده: " آن را در بیاور". چند بار دیگر داخل راهرو قدم میزنید و از آنجایی که هیچ چیز دیگری به چشمتان بر نمیخورد، دوباره به سمت همین تابلو برمیگردید. ناگهان متوجه میشوید که میتوانید روی تصویر آن زوم کنید، این کار را انجام میدهید و با زدن یک دکمه، ناگهان چشم زن میسوزد و سوراخ میشود و اینجا است که صدای خوشحال کنندهی باز شدن یک در به گوشتان میخورد. خود را به انتهای راهرو و این در باز شده میرسانید اما قبل از خروج کامل از راهرو، نوشتهی بالای در توجهتان را به خود جلب میکند:
شما که هنوز دقیقا نمیدانید در این مرحله باید چه کاری انجام دهید، همینطور راه خود را به انتها میرسانید و شاد و خوشحال از اول راهرو سر در میآورید! اینبار در راهرویی قرار دارید، که از اول تا آخرش را نورهای قرمز آزاردهندهای پر کردهاند. باز هم به مانند دفعات قبل مسیرتان را ادامه میدهید و بهدنبال تفاوتهای رخ داده با قبل میگردید. وقتی به رادیو میرسید، متوجه صندوقی بزرگ میشوید که از سقف خانه آویزان است. صندوق در حال تاب خوردن است و همواره از آن مقداری خون روی زمین میریزد. وقتی که دقیقا نمیدانید ماجرا از چه قرار است، دوباره از رادیو صدای گزارش شنیده میشود:
پدر خانواده، پس از به قتل رساندن تمام افراد خانوادهاش، در گاراژِ خانه خود را حلقآویز کرد.
به جز این، در محیط هیچ اتفاق خاصی رخ نمیدهد و شما هم به مانند دفعات قبلی مسیرتان را تا پایان راهرو ادامه میدهید و درنهایت دوباره از اول آن سر در میآورید. اولین تفاوت راهرو در این دور نسبت به قبل، صدای خاموش ناشدنی و بسیار بسیار بلند و آزاردهندهی گریهی همان نوزاد است. در این راهرو، هر کاری که میکنید، نمیتوانید مسیر را طی کنید و هرچه میگردید هم نمیفهمید که باید برای رد کردن این دور، چه کار کنید. با کمی دقت، متوجه میشوید که بالای مکانی که تلفن در آن قرار گرفته، نوشتهای اضافه شده است: "سلام(Hello)". روی آن زوم میکنید و بیخیالش میشوید. کمی دیگر که در محیط میگردید، ناگهان با همان جملهی قبلی نوشته شده روی دیوار که میگفت: "صدایشان را میشنوم که مرا از... صدا میکنند" مواجه میشوید اما اینبار در آن تفاوتی نسبت به قبل وجود دارد چرا که در آخرش حرف L اضافه شده است. بر حسب اتفاق(یا از روی فهمیدن معما) به سوی تلفن بر میگردید و میبینید که یکی از Lهای Hello کم شده است. بار دیگر روی این کلمه زوم میکنید و دوباره به سمت همان جلمهی روی دیوار میروید. در هر بار رفتوآمد میان این دو، یک حرف از این کم میشود و به آخر آن یکی اضافه میشود. انقدر این کار را تکرار میکنید که میفهمید حرف O هرچه قدر که بروید و بیایید همانجای قبلی باقی میماند پس برای خواندن جملهی کامل شده به سوی همان دیوار میروید و با خواندن نوشتهی نهایی، عرق سردی را بر بدنتان حس میکنید:
I can Hear Them Calling to me from Hell = صدایشان را میشنوم که مرا از جهنم صدا میکنند
پس از کامل شدن این جملهی وحشتناک روی دیوار، صدای خندههای وحشتناک محیط را در بر میگیرد. صدای ترسناک و آزاردهندهی این خنده، بهحدی زیادی است که بهتنهایی شمارا آزار میدهد. با ترس و لرز و اضطراب به آخر راه میروید و دوباره پس از طی کردن مسیر از اول راهرو سر در میآورید. در نور قرمزی که راهروی تنگ را فرا گرفته، به سمت جلو میروید و به همان رادیو میرسید. از رادیو صحبتهایی به زبان سوئدی پخش میشوند که باتوجهبه جنس صداگذاری، لرزه بر تن مخاطب میاندازند. در این راهرو، هیچ اتفاق خاصی رخ نمیدهد و صرفا با به پایان رساندن راهرو، وارد راهروی تازهای میشوید. بهدلیل نامشخصی سرعت شما بهشدت بیشتر از قبل شده است و بهراحتی میتواند در محیط بدوید، بدون توجه به تابلوهای تازهی روی دیوار، با تمام سرعت مسیرتان را رو به جلو ادامه میدهید. هرچه قدر که میروید به پایان راه نمیرسید و این موضوع تا جایی ادامه پیدا میکند که متوجه میشوید این راهرو هیچجایی به پایان نمیرسد. الگوریتم ساخته شدن این راهرو به شکل بیپایان است، یعنی انگار همهچیز از کمی جلوتر دقیقا مانند قبل تکرار میشود و به همین دلیل شما هرچه قدر که جلو بروید هیچ چیز عوض نمیشود. شما متوجه میشوید، که به مانند برخی از بخشهای قبلی باید برای اینکه از راهرو خارج شوید به حل معمایی دیگر بپردازید. کمی که در محیط جست و جو میکنید متوجه یک تابلو که بر زمین افتاده میشوید. باتوجهبه جایی که قبلا تابلو آنجا قرار داشته، یک سوراخ را در روی آن نقطهی دیوار مشاهده میکنید. روی سوراخ زوم میکنید و متوجه میشوید که در حال تماشای همان سرویس بهداشتی که داخلش رفته بودید هستید. صدای گزارشهای رادیو را میشنوید اما آنها ناواضح به نظر میرسند. در ابتدا صدای راه رفتن زنی که در حال سرفه کردن است به گوشتان میخورد اما کمی بعد از روی صدا میفهمید که او محکم به زمین کوبیده شده است.او فریاد میزند و شما آرامآرام صدای بریده شدن گلوی او را حس میکنید. اینجا که ترس وجودتان را فرا گرفته، ناگهان تصویر به حالت عادی بر میگردد و شما در همان راهرو هستید اما نوشتهای در بالای آن سوراخ روی دیوار، توجهتان را به خود جلب میکند: "دیگر هیچ راه برگشتی وجود ندارد". با ادامهی راه، بدون هیچ مشکلی پایان این راهرو را پیدا میکنید و دوباره به ابتدای همان راهروی همیشگی میرسید و اینبار با یک راهرو که غرق در نور است مواجه میشوید. از آنجایی که در مسیرتان تا پایان راهرو هیچ اتفاق خاصی رخ نمیدهد، با اطمینان به سمت در انتهای آن میروید اما متاسفانه این در بهصورت کامل قفل است. کمی که میگذرد، تصویر پارازیتهایی بر میدارد و شما دائما صدایی را میشنوید که در حال نام بردن از چند عدد است. موزیک ترسناکی محیط را فرا میگیرد و دوباره صدای گریهی نوزاد به گوشتان میخورد. در درگیری این صداها با یکدیگر، آنقدر اعصابتان خورد میشود که دائما برای رد کردن اینجا محیط را زیر پایتان میگذارید. کمی میگذرد و ناگهان روی صفحه، پس زمینهای زرد رنگ به چشم میخورد و عبارتی که روی آن نوشته شده جلب توجه میکند: " دارم به اونجا میام" و شما دوباره پس از تیره شدن تصویر، خود را در همان اتاق ابتدایی پیدا میکنید. با ترس و اضطراب وارد راهرو میشوید که ناگهان صدای ناقوس کلیسایی به گوشتان میرسد و از این صدا و ساعت دیجیتالی روی میز، متوجه میشوید که در نیمهشب به سر میبرید. ( در ابتدای بازی، این ساعت ۲۳:۵۹ را نشان میداد اما حالا عدد ۰۰:۰۰ را نشان میدهد) ناگهان دوباره موسیقی دهشتناکی در تمام محیط شنیده میشود.
در ابتدا صدای گریهی یک روح شنیده میشود. این صدا کمی بعد تبدیل به نالههای دردناک شد و در پایان به خندهای پلید. به احتمال زیاد در اینجای کار اصلا نمیدانید باید چه کار کنید و فقط به خاطر راهنماهایی که در محیط اینترنت دیدهاید، میدانید باید کاری کنید که دو بار صدای خندهی نوزاد شنیده شود. همان ابتدای کار، خود را به مقابل آن ساعت دیجیتالی میرسانید. وقتی صدای ناقوس کلیسا در محیط طنینانداز شد، حدود ده قدم به سمت سرویس بهداشتی حرکت میکنید و ناگهان صدای خندهی نوزاد را میشنوید. کمی میگذرد و نمیدانید باید چه کار کنید که ناگهان صدای خندههای ترسناک دوباره در محیط بلند میشود. کمی که در راهرو حرکت میکنید، ناگهان همان روح وحشتناک را میبینید و بهناچار به سوی او میروید. ناگهان او شما را به مانند دفعات قبلی میکشد و مجددا در همان اتاق اول بازی به هوش میآیید. یک بار دیگر همین پروسه را تکرار میکنید و وقتی که روح به سمتتان میآید، نا امیدانه فکر میکنید که هیچ راهی برای پایان یافتن این بازی وجود ندارد اما اینبار او بهجای اینکه شما را بکشد، تسخیرتان میکند و در بدنتان میماند. وقتی که او در وجود شما است، تصویر ناهماهنگیها و پارازیتهایی دارد. شما بدون هیچ فکر قبلی صرفا خود را به پایان راهرو میرسانید و از اول آن سر در میآورید و نکتهی جالب این است که میبینید دیگر آن روح در وجود شما نمانده است. حالا با خیالی نسبتا آسودهتر، دوباره کار قبلی (ایستادن مقابل ساعت و چند قدم حرکت به سوی سرویس بهداشتی هنگام نیمهشب) را تکرار میکنید تا خندهی نوزاد را بشنوید. اینجا عدهای به هدف پشت سر گذاشتن آخرین پازل با ایجاد صدا کنار میکروفن دسته، یک بار دیگر صدای خنده را شنیدهاند. در آخر این جابهجایی کابوسوار میان جلوههای متفاوت راهرو ظاهرا تمام میشود. گیمر آمادهی دیدن کاتسین پایانی است. ناگهان وقتی که تصویر سیاه شد، صدای دختربچه به گوش میرسد.
پس از شنیدن صحبتهای خاص و عجیب دخترک، کاتسین پایانی بازی را میبینیم؛ نقش بستن نام نورمن ریداس و تصویر او کنار اسامی دل تورو و کوجیما. نگاه ما به محیط است؛ نه فقط به این نامها. گیمر خانههایی را از نظر میگذراند که شاید اگر کونامی پروژه سایلنت هیلز را نابود نمیکرد، داخل هر کدام از آنها داستانی همینقدر تکاندهنده میتوانست جریان داشته باشد.
نظرات