ماجراهای تن تن و میلو؛ جواهرات کاستافیوره
جواهرات کاستافیوره (در انگلیسی The Castafiore Emerald و در فرانسه Les Bijoux de la Castafiore)، بیست و یکمین داستان از ماجراهای تنتن و میلو محسوب میشود. این داستان از تاریخ جولای ۱۹۶۱ تا سپتامبر ۱۹۶۲ در مجله تنتن به چاپ رسید. بر خلاف کتابهای قبلی هرژه، او در این داستان فرمولی را که در داستانهای خود ساخته بود، نقض کرد. این داستان تنها داستان از این مجموعه است که کل روایت آن درون قصر مولینسار جریان دارد و شخصیتهای داستان، در تمام طول داستان، درون قصر هستند. داستان این قسمت نیز، پیرامون سفر بیانکا کاستافیوره، خواننده اوپرا، به قصر مولینسار میچرخد. در این سفر، کاستافیوره زمرد قیمتی خود را گم میکند و تنتن به همراه دوستانش، به دنبال پیدا کردن دزد این زمرد هستند.
با اینکه اکثر منتقدین این داستان را تحسین کردهاند و بسیاری هرژه را برای فرستادن تنتن و دیگر شخصیتها به دنبال سرنخهای اشتباه تحسین کردند، کتاب جواهرات کاستافیوره به دلیل نحوه روایت آزمایشی که هرژه برای این داستان خود انتخاب کرده بود، نتوانست از لحاظ تجاری به موفقیت دست پیدا کند. بسیاری اعتقاد دارند که این کتاب، در حقیقت داستانی است که در آن هیچ اتفاقی نمیافتد و بیشتر شبیه به یک تئاتری میماند که تنتن و دیگران بازیگران آن هستند. حتی عکس روی جلد کتاب نیز به نوعی این نکته را القا میکند. در روی جلد داستان، ما تنتن را میبینیم که خوانندگان را به سکوت دعوت میکند و در پشت سر او، بیانکا کاستافیورهای را میبینیم که در حال اجرای اپرا است.
در ابتدای داستان، ما کاپیتان هادوک و تنتن را میبینیم که با دستهای از کولیها برخورد میکنند که چون هیچجا اجازه اسکان ندارند، از روی ناچاری نزدیک به محل دفع زباله سکنی گزیدهاند. کاپیتان هادوک از آنها دعوت میکند که به فضای قصر مولینسار بیآیند و در آنجا بمانند. در همین حین، هادوک در تلاش است تا تعمیرکاری را به مولینسار بیاورد تا پله شکسته قصر را درست کند که موفق نمیشود او را پیدا کند. از طرف دیگر، بیانکا کاستافیوره در یک اقدام خودجوش، خود را به قصر مولینسار دعوت کرده است و هادوک که واقعا تحمل کاستافیوره برای او دشوار است، سعی میکند تا قبل از رسیدن کاستافیوره از قصر فرار کند اما پای او روی پله شکسته میلغزد و مچش پیچ میخورد. دکتر، پای هادوک را گچ میگیرد و به او تاکید میکند که باید استراحت کند. سپس کاستافیوره، به همراه ایرما، ندیمهاش و ایگور واگنر، پیانیست شخصیاش، به کاخ میرسند و کاستافیوره، برای کاپیتان هادوک، یک طوطی به عنوان سوغاتی میآورد!
در این هنگام است که پروفسور تورنسل، مصاحبهای با مجله فرانسوی Paris Flash انجام میدهد که این مجله، با بد برداشت کردن از حرفهای تورنسل، به این نتیجه میرسد که کاپیتان هادوک و کاستافیوره نامزده کرده اند که همین باعث میشود که هادوک از دوستانشان از گوشه و کنار، تبریک دریافت کند. یک شبکه تلویزیونی برای انجام یک مصاحبه به مولینسار میآید و ایرما، به کاستافیوره اعلام میکند که جواهرات او گم شده است. اما پس از مدتی، کاستافیوره جواهرات خود را پیدا میکند و فقط چند روز بعد، زمردی که مهاراجه گوپال به کاستافیوره اهدا کرده بود و بسیار قیمتی و نفیس است، به سرقت میرود. اینجا است که پای دوپونت و دوپونط به ماجرا باز میشود و آنها به دنبال پیدا کردن دزد زمرد میافتند و این داستان ادامه پیدا میکند و در انتها با یک غافلگیری شیرین به اتمام میرسد.
بعد از داستان تنتن در تبت، هرژه برای نوشتن داستان بعدی ماجراهای تنتن، از گِرِگ، یکی از کارتونیستهای معروف آن زمان کمک درخواست میکند. او دو داستان کلی را به هرژه پیشنهاد میکند و هرژه کار را روی این یکی از این دو داستان شروع میکند اما پس از مدتی، آنها را کنار میگذارد و تصمیم میگیرد داستانی را تعریف کند که کل ماجرای آن در قصر مولینسار جریان دارد. پس از داستان ماجرای اسب شاخدار، این تنها داستانی است که به طور کامل در کشور بلژیک جریان دارد. هرژه بعدها گفت که القای حس خطر و تعلیق در داستانی که فقط در یک قصر جریان دارد، کار بسیار سختی بود. اسمهایی که هرژه پیش از انتخاب نام «جواهرات کاستافیوره» در نظر داشت، داستان کاستافیوره، یاقوت کاستافیوره، کاستافیوره و جواهرات و کاپیتان و نایتینگیل بودند که در نهایت نام جواهرات کاستافیوره برای این داستان انتخاب شد. در مقطعی، هرژه نام «خدای من! جواهراتم!» را برای کتاب پیشنهاد کرد ک کسترمن، ناشر داستانهای تنتن با آن مخالفت کرد.
نوع زندگی کاستافیوره که هرژه آن را در داستان به تصویر کشیده بود (یک خواننده اپرای معروف که رسانهها به شدت او را دنبال میکنند و علاقه دارد برای هر مناسبتی لباس جدیدی بپوشد) بر اساس زندگی ماریا سالاس، یک خواننده اپرا واقعی بود. یکی از شخصیتهای جدید این داستان، آقای بولو، سنگتراش بود که هرژه آن را بر اساس یکی از انسانهای واقعی که برای او کار میکرده است، طراحی کرده بود. قرار دادن پاپاراتزیها (کسانی که افراد معروف را دنبال میکنند تا از آنها در موقعیتهای مختلف برای مجلهها و دیگر رسانهها عکس تهیه کنند) نیز بر اساس تجربه شخصی خود بوده است. همچنین ایده ازدواج کاپیتان هادوک نیز بر اساس پیشنهادی بود که خوانندگان ارائه کرده بودند.
یکی از نکات بسیار جالب این کتاب، ارجاع هرژه به یکی دیگر از داستانهایش است. همانطور که بالاتر نیز اشاره کردیم، زمرد کاستافیوره، هدیهای بود که او از مهاراجه گوپال دریافت کرده بود. این مهاراجه، در ماجراهای تنتن هرگز حضور نداشت اما در داستان «دره مارها» از سری ماجراهای جو، زوئت و جوکو که آن هم توسط هرژه نوشته شده بود، این شخصیت حضور داشت. همچنین در این داستان، هرژه ما را با افراد Romani آشنا کرد که پیش از این در داستان «مقصد نیویورک» همان ماجراهای جو، زوئت و جوکو حضور داشتند. ایده قرار دادن این افراد نیز از تجربهای که هرژه در دنیای واقعی داشت به او القا شده بود. در زمانی که هرژه در Ceroux-Mousty زندگی میکرد، یک کولی Romani در نزدیکی خانه او سکونت داشت. به دلیل اینکه هرژه دوست داشت که تصویرسازی او از این افراد در داستانش بسیار واقعی به نظر بیاید، او با پدر روپرت، کسی که تجربیاتی با این افراد داشت، ملاقات کرد.
جواهرات کاستافیوره، از یک جهت دیگر بسیار مورد توجه است. این داستان، از معدود داستانها از مجموعه تنتن بود که در آن موضوع «عشق» نیز دیده میشد. در این داستان، ما میبینیم که پروفسور تورنسل، گلهای رز جدیدی به کاشت میرساند و نام آنها را بیانکا میگذارد و در انتهای داستان، هنگامی که او در حال ترک آنها است، تورنسل دسته بزرگی از گل بیانکا را به کاستافیوره هدیه میدهد. بر خلاف هادوک، که دل خوشی از کاستافیوره ندارد، تورنسل به نظر میرسد عاشق کاستافیوره شده است. در این داستان، تورنسل حتی یک تلویزیون رنگی را نیز اختراع میکند که حدودا پنج سال از زمان خود جلوتر بود.
حضور یک گروه موسیقی (هارمونی مولینسار) به صورت سرزده در بیرون قصر نیز بر اساس تجربیات شخصی هرژه بوده است. فیگور تعجب کاستافیوره که به دفعات آن را در کتاب میدیدیم و زمانی بود که او دو دست خود را جلوی صورتش میگذاشت، دقیقا بر اساس عکسی بود که سسیل بیتون از ماریا سالاس در دنیای واقعی در سال ۱۹۵۷ گرفته بود. در صفحه ۴۳ کتاب، ما تنتن را میبینیم که در حال خواندن کتاب جزیره گنج به قلم رابرت لوییس استیونسون (نوشته سال ۱۸۸۳) است که یکی از محبوبترین کتابهای هرژه نیز محسوب میشد. از دیگر کتابهای محبوب هرژه میتوان به رابینسون کروزوئه به قلم دنیل دفو و سه تفنگدار به قلم الکساندر دوما اشاره کرد. لباسها و واگنهای کولیهای Romani نیز بر اساس عکسهایی که هرژه از جوامع Romani جمعآوری کرده بود، کشیده شده بود. سبدسازی و پیشگویی نیز که این افراد انجام میدادند، در توضیح Romani ها در دیکشنری آکسفورد آمده بود و هرژه نیز بر اساس آن توضیحات آنها را مشغول به این کار نشان میداد.
مجله Paris Flash که هرژه آن را در داستان خود قرار داده است نیز بر اساس مجله هفتگی معروفی با نام Paris Match ساخته شده بود. در آن زمان، این مجله به دلیل مقالات زرد و نچندان دقیق خود معروف بود و هرژه نیز دقیقا چنین تصویری از مجله Paris Flash در داستان خود نشان داده است. نامی که هرژه برای این مجله نیز انتخاب کرده بود، بر اساس ملاقاتی بود که خود او با این مجله داشت و یک مقاله پر از اشتباه از هرژه در این مجله چاپ شده بود. نام شرکت طراحی و لباس تریستن بیور که در کتاب میبینیم نیز از نام برند کریستین دیور معروف برداشته شده است. همچنین هرژه در داستان خود ادای احترامی به آگوست پیکارد (شخصی که شخصیت پروفسور تورنسل را بر اساس آن طراحی کرده بود) کرد و علاوه بر این، در صحنهای سه اسب شاخدار را در عکس پسزمینه یکی از فریمها قرار داد که به نوعی ارجاعی به داستان اسب شاخدار بود.
در نسخه انگلیسی کتاب (که اولین باری بود که در همان سالی که نسخه فرانسوی به چاپ رسیده بود، به انگلیسی نیز ترجمه شده بود)، گرامافونی که تنتن از کاستافیوره دریافت میکند، نام مارگارت روی آن حک شده است. در نسخه اصلی، نام چارلز گونود روی این گرامافون دیده میشود. مارگارت، نام اوپرای گونود در آلمان بود.
هنگامی که هرژه برای اولین بار نسخه انگلیسی کتاب خود را دید، آن را خجالتآور نامید. در نسخه فرانسوی، تورنسل در بخشی در رابطه با اختراع خود صحبت میکند و توجهی به صحبتهای کاپیتان هادوک نمیکند. این بخش در نسخه انگلیسی کتاب دیده نمیشود.
بسیاری از منتقدین بر این باور بودند که داستان جواهرات کاستافیوره، داستانی بود که در تضاد کامل با دیگر داستانهای این مجموعه بود. در این داستان، ما بالاخره میبینیم کاپیتان هادوکی که از مسافرت کردن خسته شده است، بالاخره در قصر مولینسار باقی میماند. مایکل فار، اعتقاد دارد که اگر هرژه قصد داشت در آن زمان ماجراهای تنتن را به اتمام برساند، جواهرات کاستافیوره به عنوان یک قسمت آخر، داستان بسیار مناسبی بود. او این داستان را با داستانهای کارآگاهی آگاتا کریستی مقایسه کرده بود. داستانی که از ابتدا تا انتها، دارای سرنخهایی است که اکثر آنها نیز سرنخهای اشتباهی هستند و با قرار دادن کل شخصیتها در قصر مولینسار در تمام داستان، او عامدانه حال و هوای ماجراهای تنتنی را که خود خلق کرده بود، با تغییر مواجه کرد و به همین دلیل است که این داستان، نتوانسته با اقبال عمومی مواجه شود.
در سال ۱۹۷۰، مایکل سرس، فیلسوف و نویسنده فرانسوی، مقاله بسیار بلندی در رابطه با داستان جواهرات کاستافیوره به نگارش درآورد که در مجله Critque به چاپ رسید. سرس اعتقاد داشت که شخصیت اصلی این داستان، راهپلهای است که کل داستان با پیچ خوردن پای کاپیتان هادوک روی آن شروع میشود. این پلهها، برای اولین بار در داستان راز اسب شاخدار دیده شدند که تنتن از طریق آنها باعث افتادن برادران برد شد. در مجموع ۹ سقوط روی این پلهها رخ میدهد که یکی از آنها کاپیتان هادوکی است که باعث میشود پایش گچ گرفته شود. در سال ۱۹۹۱، استودیو فرانسوی الیپس با همکاری استودیو نلوانا، بیست و یک قسمت از داستانهای تنتن را به صورت انیمیشن ساخت که نوزدهمین قسمت از آن داستان جواهرات کاستافیوره بود.
نظرات