گزارش باکس آفیس: چگونه دوران ریاست باب ایگر بر دیزنی با یک شکست به پایان رسید؟
گزارش باکس آفیسِ این هفته را با فیلمِ ترسناکِ «مرد نامرئی» (The Invisible Man)، ساختهی لی وانِل شروع میکنیم که صدر جدولِ این آخرهفته را با کسبِ رقمِ بسیار امیدوارکنندهی ۲۹ میلیون دلار در خانه (و ۴۹ میلیون و ۲۰۰ هزار دلار در دنیا) تصاحب کرد. «مرد نامرئی» میانگینِ امتیازِ B مثبت را از تماشاگرانش دریافت کرد؛ امتیازی که باتوجهبه اینکه فیلمهای ترسناک معمولا امتیازهای بدی دریافت میکنند، امتیازِ خیلی خوبی برای فیلمی در ژانرِ وحشت حساب میشود؛ از آنجایی که فیلمهای ترسناک معمولا پایانبندیهای تراژیک یا باز دارند و از آنجایی که معمولا تماشاگرانِ فیلمهای ترسناک به دو گروه کسانی که فکر نمیکردند فلان فیلم به اندازهی کافی ترسناک است و کسانی که بهحدی مورد آزار قرار میگیرند که از فیلم متنفر میشوند تقسیم میشوند، پس امتیازِ آنها همیشه پایینتر از فیلمهای دیگر ژانرهاست. «مرد نامرئی» با نقدهای فوقالعاده مثبت، سروصدای رسانهای قوی و دو ماه فاصله پیش از اینکه «یک مکان ساکت ۲» از راه برسد و تمام رقبایش را در هم بکوبد، در حالی با چنین افتتاحیهی موفقیتآمیزی اکران شد که احتمالا الان دار و دستهی یونیورسال و بلامهوس مشغولِ جشن گرفتن هستند. قابلذکر است که همیشه این احتمال وجود دارد که «مرد نامرئی» به سرنوشتِ ناگوارِ «شزم!» دچار شود؛ اگر یادتان باشد در تابستانِ ۲۰۱۹، «شزم!» در حالی اکرانش را امیدوارکننده آغاز کرد که در چهارمین آخرهفتهاش با غولِ تمامعیاری در قالبِ «اونجرز: پایانِ بازی» مواجه شد و بهشکلی از گردهمایی موردانتظارِ ابرقهرمانانِ مارول پس از فیلمِ محبوبِ «جنگ اینفینیتی» آسیب دید که با کله سقوط کرد. پس، این احتمال وجود دارد که «مرد نامرئی» با وجودِ تمام پتانسیلهایی که برای شتاب گرفتن دارد، با تریلی هجدهچرخی به اسمِ «یک مکان ساکت ۲» شاخ به شاخ شده و از جاده خارج شود. اما ویژگی برترِ «مرد نامرئی» در مقایسه با «شزم» این است که این فیلم فقط با ۷ میلیون دلار بودجهی ناچیز ساخته شده است و در جریانِ آخرهفتهی افتتاحیهاش، چهار برابرِ بودجهاش فروخته است. اما از طرفِ دیگر، همانطور که بلاکباسترهای پیکسار و ایلومینیشن میتوانند بهصورتِ مسالمتآمیز درکنار یکدیگر زندگی کنند و به شکوفایی برسند، پس بیایید امیدوار باشیم که «مرد نامرئی» و «یک مکان ساکت ۲» هم بتوانند چنین کاری کنند. با تمام این حرفها، «مرد نامرئی» یک موفقیتِ بیحرف و حدیث حساب میشود. درواقع «مرد نامرئی» چیزی فراتر از یک موفقیتِ معمولی است؛ «مرد نامرئی» طلسمِ فیلمهای هیولایی شکستخوردهی یونیورسال را شکسته است. این فیلم از زمانِ «مومیایی» (و دنبالههایش) در ماه می سال ۱۹۹۹ تاکنون، اولین موفقیتِ یونیورسال با هیولاهای کلاسیکش حساب میشود. از آن موقع تاکنون «ون هلسینگ» (۳۰۰ میلیون از ۱۶۰ میلیون بودجه اما با نقدهای افتضاح و تبلیغات دهان به دهانِ ضعیف)، «مرد گرگی» (۱۳۱ میلیون از ۱۵۰ میلیون بودجه در سال ۲۰۱۰)، «ناگفتههای دراکولا» (۲۱۰ میلیون از ۷۰ میلیون بودجه در سال ۲۰۱۴، اما دوباره با نقدهای ضعیف و کسب فقط ۵۶ میلیون در خانه) و «مومیایی» (۴۰۹ میلیون از ۱۲۰ میلیون بودجه در سال ۲۰۱۷ با نقدهای افتضاح)، یکی پس از دیگری شکست خوردهاند و تلاشهای متوالی یونیورسال پشتسر هم برای بازآفرینی فیلمهای هیولاییاش به بنبست خوردهاند.
حالا پس از ۱۶ سال تلاشِ یونیورسال برای تبدیل کردنِ هیولاهای کلاسیکش به فرنچایزها یا دنیاهای سینمایی جدید، چه شد که روندِ شکستهایشان متوقف شد؟ «مرد نامرئی» چه چیزی دارد که فیلمهای هیولایی اخیرشان نداشتند؟ پاسخ خیلی ساده است: آنها با «مرد نامرئی» یکی از هیولاهایشان را برداشتند و به آن اجازه دادند تا هیولا باشد. فیلمِ لی وانِل از مرد نامرئی در جایگاهِ تبهکار استفاده میکند. مرد نامرئی در این فیلم نه قربانی تراژیک آزمایشهای علمی یا شرایطِ غافلگیرکننده است، نه ضدقهرمان است و نه ابرقهرمان. «مرد نامرئی» یک فیلمِ ترسناکِ بزرگسالانه دربارهی یک بازماندهی خشونتِ خانگی (الیزابت ماس) است که بهطور استعارهای ظاهرا توسط شوهرِ سابقِ مُردهاش مورد آزار و اذیت قرار میگیرد. فیلم برای جلبِ نظرِ مخاطب روی هیچگونه عنصرِ نوستالژیکی یا علاقهی قبلی مردم نسبت به این آیپی خاص تکیه نمیکند؛ چرا که ایدهی فیلم و اولین تریلرِ معرکهی فیلم بهتنهایی برای وسوسه کردنِ سینماروها کافی بودند. تمام اینها بهعلاوهی فیلمهای ترسناکِ ناامیدکنندهی اوایلِ سال ۲۰۲۰ مثل «پیچش» (The Turning) و «پسربچه ۲» (The Boy 2) که کاملا نادیده گرفته شدند باعث شدند تا طرفدارانِ ژانرِ وحشت تشنهتر از همیشه برای دیدنِ «مرد نامرئی» آماده باشند. همچنین «مرد نامرئی» نهتنها اولین فیلم ترسناکِ بزرگسالانهی سینما از زمان ریبوتِ «کینه» است، بلکه اولین فیلم ترسناکِ بزرگسالانهی مهمِ سینما از زمان «آن: فصل دوم» (It: Chapter 2) در اواخر سپتامبر ۲۰۱۹ است. افتتاحیهی «مرد نامرئی» گرچه به اندازهای بزرگ نیست که نقشِ بازگشتِ باشکوه استودیوی بلامهوس را داشته باشد، اما یکی از آن فیلمهای تحسینشدهای است که به پرستیژِ این استودیو میافزاید؛ بعد از «کریسمس سیاه» و «جزیرهی فانتزی» که با غضبِ منتقدان مواجه شدند و باعث شدند بلامهوس مجددا بهعنوانِ استودیوی تولیدکنندهی فیلمهای زبالهای معروف شود، «مرد نامرئی» کاری میکند تا پس از مدتها محصولاتِ این استودیو با صفتهای مثبت توصیف شوند. اگر «گسست» (Split) را یک فیلم اورجینالِ حساب کنیم، آن وقتِ افتتاحیهی «مرد نامرئی» پشتسر «برو بیرون» (۳۳ میلیون دلار)، «پاکسازی» (۳۴ میلیون دلار) و «گسست» (۴۰ میلیون دلار) در جایگاه چهارم بهترین افتتاحیههای فیلمهای اورجینالِ بلامهوس جای میگیرد. اگر «مرد نامرئی» دوامی شبیه به «ملاقات» (۶۵ میلیون از ۲۵ میلیون افتتاحیه) یا «ما» (۱۷۵ میلیون از ۷۱ میلیون افتتاحیه) داشته باشد، فروشِ خانگی ۷۰ تا ۷۵ میلیونیاش پیشبینی میشود و اگر عملکردی شبیه به «گسست» (۱۳۷ میلیون از ۴۰ میلیون افتتاحیه) داشته باشد، ۹۹ میلیون دلار خواهد فروخت. «مرد نامرئی» بعد از شروعِ نه چندان عالی یونیورسال در سال ۲۰۲۰ با «۱۹۱۷»، «گربهها» و «دولیتل»، میتواند به آغازگرِ واقعی آنها برای سال ۲۰۲۰ تبدیل شود؛ سالی که منهای نگرانیهایی که سر تعطیلی بازارِ چین بهدلیل ویروس کرونا وجود دارد، میزبانِ «زمانی برای مُردن نیست»، «ترولها: تور جهانی»، «سریع و خشن ۹» و «مینیونها: ظهور گرو» است.
تفاوتِ «مرد نامرئی» نسبت به «مومیایی» یا «دولیتل» که همزمان رازِ موفقیتش هم است این است که یونیورسال با این فیلم سعی نمیکند به زور بلاکباستری با تقلید از مارول یا دیسی بسازد. بلکه بالاخره دست از تلاش برای متحول کردنِ هویتِ هیولاهای کلاسیکش برای تبدیل کردنِ آنها به ابرقهرمانانِ کامیکبوکیاش برمیدارد. این فیلم بهعنوان یک تریلرِ اجتماعی بزرگسالانه که در تضاد با بلاکباسترهای کودکپسندانهی روز قرار میگیرد، بخشِ کمتردستخوردهای از بازار را هدف قرار میدهد که توسط امپراتوری مارول و دیسی قبضه نشده است. این فیلم اجازه میدهد مرد نامرئی همان مرد نامرئی خودمان باقی بماند و به این ترتیب، یونیورسال ازطریقِ عدم دنبال کردنِ فرمولِ رایجِ فیلمسازی هالیوود موفق به احیا کردنِ هیولاهای کلاسیکش میشود. از «مرد نامرئی» که بگذریم، انیمیشنِ «بهپیش» (Onward)، محصولِ پیکسار را داریم که پیش از اکرانش، در ۴۷۰ سینما در سراسرِ کشور در قالبِ پیشنمایش روی پرده رفت. این فیلم که تام هالند و کریس پرت را در گروهِ بازیگرانش دارد، ۶۵۰ هزار دلار کسب کرد که درآمدِ پیشنمایشِ امیدوارکنندهای است. مشکلِ «بهپیش» این است که توسط اکثرا منتقدان بهعنوانِ یکی از فیلمهای درجهدوی پیکسار معرفی شده است و این موضوع در دورانی که فقط فیلمهایی که میتوانند خودشان را بهعنوانِ رویدادهای سینمایی ثابت کنند مورد استقبال قرار میگیرند، به ضررش خواهد بود. تحلیلگران افتتاحیهی ۴۵ میلیون دلاری «بهپیش» را پیشبینی میکنند؛ این یعنی این فیلم برای عبور از ۲۰۰ میلیون دلار فروشِ خانگی، به دوامی در حد و اندازهی «چگونه اژدهایتان را تربیت کنید» نیاز دارد. اما دومین تازهاکرانِ این هفته فیلم سینمایی «آکادمی قهرمانی من: قهرمانان برمیخیزند» (My Hero Academia: Heroes Rising) است که در روز چهارشنبه در یک هزار و ۲۷۵ هزار سینما روی پرده رفت و با کسب یک میلیون و ۷۰۰ هزار دلار در روزِ افتتاحیهاش، صدر جدولِ باکس آفیس را در آن روز تصاحب کرد. این انیمهی اکشن قرار است در پنج روز افتتاحیهاش، فروشی بهتر از درآمدِ کلی «آکادمی قهرمانی من: دو قهرمان» (فیلم قبلی مجموعه) داشته باشد (۵ میلیون و ۷۵۰ هزار دلار از ۵۱۳ سینما). «قهرمانان برمیخیزند» در جریان افتتاحیهی جمعه تا یکشنبهاش ۵ میلیون و ۶۰۰ هزار دلار و در جریان افتتاحیهی چهارشنبه تا یکشنبهاش ۸ میلیون و ۹۲۰ هزار دلار فروخته است و به افتتاحیهی جهانی ۲۳ میلیون دلار دست پیدا کرده است؛ اگر این فیلم دوامی شبیه به قسمتِ قبلی داشته باشد، فروشِ نهایی ۱۱ میلیون دلاریاش در خانه پیشبینی میشود. سومین تازهاکرانِ این هفته فیلم سینمایی «شوخهای غیرعملی» (Impractical Jokers: The Movie) است که براساسِ سریالِ دوربین مخفیمحورِ محبوبی به همین نام ساخته شده است؛ سریالی که هشت فصل و ۲۳۱ اپیزود از عمرش میگذرد. این فیلم بعد از درآمد ۲ میلیون و ۶۰۷ هزار دلاریاش از ۳۵۷ سینما در جریانِ هفتهی گذشته، تعداد سینماهایش را به یک هزار و ۸۲۰ سالن افزایش داد. این فیلم که با ۳ میلیون دلار بودجه تهیه شده، در دومین آخرهفتهی اکرانش با ۳۰ درصد رشد فروش مواجه شد، ۳ میلیون و ۵۴۵ هزار دلار کسب کرد و به مجموعِ ۱۰ روزهی ۶ و نیم میلیون دلار دست یافت. آخرین تازهاکرانِ این آخرهفته اما «وندی» (Wendy)، محصولِ سرچلایت است که در چهار سینما روی پرده رفت. ساختهی بن زایتلین که به خاطر کارگردانی «جانوران حیات وحش جنوب» معروف است، اقتباسی غیروفادارانه از روی کاراکترِ پیترپن است. این فیلم که نقدهای ضد و نقیض و رو به منفی دریافت کرده و از هیچ ستارهای و هیچ سروصدای رسانهای بهره نمیبرد، به رقمِ افتضاحِ ۳۰ هزار دلار دست یافت.
اما در زمینهی فیلمهای قدیمی جدول، از «سونیکِ خارپشت» (Sonic the Hedgehog)، محصولِ پارامونت برایتان بگویم که پس از تجربهی ۳۷ درصد افت فروش، ۱۶ میلیون و ۴۸۰ هزار دلار دیگر در سومین آخرهفتهاش فروخت و مجموعِ درآمدِ ۱۷ روزهاش را به ۱۲۸ میلیون و ۷۷۴ هزار دلار رساند. این فیلم آماده میشود تا با عبور از «توم ریدر» (۱۳۱ میلیون در سال ۲۰۰۱)، پشتسر از «پوکمون: کاراگاه پیکاچو» (۱۴۴ میلیون دلار)، به پُرفروشترین فیلمِ ویدیوگیمی گیشهی خانگی بدون احتساب نرخ تورم تبدیل شود. افت فروشِ ۳۷ درصدی «سونیک»، بهمعنی دوامِ قوی این فیلم است؛ این افت فروش نهتنها بهتر از «ددپول» (۴۳ درصد افت در سومین آخرهفتهاش) است، بلکه نزدیک به «کینگزمن» (۳۵ درصد افت) است. معلوم نیست این نکته باتوجهبه آغازِ اکرانِ «بهپیش» از هفتهی بعد، در طولانیمدت چه معنایی برای «سونیک» خواهد داشت، ولی هرچه نباشد، همیشه یک دوامِ عالی بهتر از یک دوام خوب است. به هر حال، «سونیک» که با ۸۵ میلیون دلار بودجه تهیه شده، تاکنون ۲۶۵ میلیون دلار در دنیا فروخته است. در جایگاه سوم جدول به «ندای وحش» (The Call of the Wild)، محصولِ دیزنی برمیخوریم که درست مثل «دولیتل»، اگر اینقدر گرانقیمت نبود، احتمالا الان به یک موفقیتِ بیدردسر تبدیل شده بود. این فیلم که با ۱۱۰ میلیون دلار بودجه تهیه شده است و گروه بازیگرانش را هریسون فورد، دن استیونز و یک سگِ کامپیوتری تشکیل میدهند، ۱۳ میلیون و ۳۲۰ هزار دلار دیگر در دومین آخرهفتهاش کسب کرد و به مجموعِ ۱۰ روزهی ۴۶ میلیون دلار رسید. این فیلم احتمالا به چیزی حدود ۷۶ میلیون دلار فروشِ خانگی دست خواهد یافت که برابر با «دولیتل» خواهد بود. این فیلم تاکنون ۷۹ میلیون و ۳۰۰ هزار دلار در دنیا فروخته است و احتمالا اکرانش را با کسب ۱۳۵ میلیون دلار به سرانجام خواهد رساند؛ «ندای وحش» بدونشک شکست خورده است، اما حداقل روی پلتفرمِ دیزنیپلاس تا ابد زندگی خواهد کرد. ردهی پنجمِ جدول به «پسران بد تا ابد» (Bad Boys for Life) تعلق دارد که ۴ میلیون و ۳۰۰ هزار دلار دیگر در هفتمین آخرهفتهاش به دست آورد و به مجموعِ ۱۹۷ میلیون و ۴۰۰ هزار دلار فروش خانگی و ۴۰۰ میلیون فروش جهانی رسید. دوتا از پُرفروشترین فیلمهای سالِ ۲۰۲۰ تا این لحظه، نه محصولِ دیزنی یا حتی یونیورسال و برادران وارنر، بلکه متعلق به سونی و پارامونت هستند.
دیزنی هنوز واردِ رینگ نشده است، اما اگر «بهپیش» عملکردی نزدیک به انیمیشنهای پیش از تابستانی دریمورکس داشته باشد و اگر «مولان» بهجای «سیندرلا»، درآمدی نزدیک به «دامبو» داشته باشد، آن وقت ما ممکن است تابستان را درحالیکه «سونیک»، محصول پارامونت، «یک مکان ساکت ۲»، محصول پارامونت، «پسران بد تا ابد»، محصول سونی و «زمانی برای مُردن نیست»، محصولِ یونیایتد آرتیستس (این فیلم در خارج توسط یونیورسال پخش میشود) حکمِ پُرفروشترین فیلمهای گیشهی آمریکای شمالی را دارند شروع کنیم. ردهی ششم جدول در اختیارِ «پرندگان شکاری» (Birds of Prey)، محصولِ برادران وارنر است که ۴ میلیون و ۱۱۰ هزار دلار در چهارمین آخرهفتهاش فروخت و به مجموعِ ۲۴ روزهی ۷۸ میلیون و ۸۰۰ هزار دلار دست یافت. این فیلم میرود تا به ۸۵ تا ۹۰ میلیون دلار فروشِ خانگی دست پیدا کند؛ این رقم در حالی برابر با «جان ویک ۲» است (۹۲ میلیون دلار از ۴۰ میلیون دلار بودجه) که «پرندگان شکاری» با بودجهای (۸۲ میلیون دلار) نزدیک به «جان ویک ۳» (۷۵ میلیون دلار) ساخته شده است. این فیلم با ۱۸۸ میلیون دلاری که در دنیا فروخته (بیشتر از درآمدِ ۱۷۱ میلیونی «جان ویک ۲»)، کارش را با عبور از مرزِ ۲۰۰ میلیون دلار تمام خواهد کرد. در جایگاه هشتم چارت به درام جنگی «۱۹۱۷»، محصولِ یونیورسال برمیخوریم که حالا حکم یکی از پُرفروشترین فیلمهای حوزهی جنگ جهانی اول و دوم را دارد. «۱۹۱۷» در بینِ فیلمهای جنگ جهانی اول، پشتسر «واندر وومن» (۸۲۱ میلیون دلار) در جایگاه دوم قرار دارد و بهزودی «کاپیتان آمریکا: اولین انتقامجو» (۳۷۶ میلیون دلار) را پشت سر خواهد گذاشت. «۱۹۱۷» بدون درنظرگرفتنِ فیلمهای ابرقهرمانی، پشتسر «دانکرک» (۵۲۷ میلیون دلار)، «نجات سرباز رایان» (۴۸۲ میلیون دلار) و «بندر پرل» (۴۴۲ میلیون دلار) قرار میگیرد. ساختهی سم مندز که با ۹۰ میلیون دلار بودجه تهیه شده، تاکنون ۱۵۵ میلیون و ۹۰۰ هزار دلار در خانه و ۳۶۲ میلیون دلار در دنیا فروخته است. اما در ردهی نهم جدول به فیلم ترسناکِ «براهامز: پسربچه ۲» (Brahms: The Boy II) برمیخوریم که ۲ میلیون و ۶۳۰ هزار دلار در دومین آخرهفتهاش فروخت و به مجموعِ ۱۰ روزهی ۹ میلیون و ۸۰۰ هزار دلار دست یافت. «جومانجی: مرحلهی بعد» (Jumanji: The Next Level) تاکنون ۳۱۴ میلیون دلار در خانه فروخته است. «انگل» (Parasite) در حالی تاکنون ۵۱ میلیون دلار فروخته که سعی میکند با عبور از «قهرمان» (۵۴ میلیون دلار) و «زندگی زیبا است» (۵۷ میلیون دلار)، پشتسرِ «ببر خیزان، اژدهای پنهان» (۱۲۸ میلیون دلار) و «مصائب مسیح» (۳۷۰ میلیون دلار)، در جایگاه سومِ پُرفروشترین فیلمهای خارجیزبانِ تاریخ قرار بگیرد. «جنتلمنها» (The Gentlemen)، ساختهی گای ریچی ۳۵ میلیون دلار در خانه و ۱۰۰ میلیون دلار در دنیا فروخت تا بالاتر از «قاپزنی» (۳۶۰ میلیون خانگی / ۸۰ میلیون جهانی)، به پُرفروشترین فیلمِ گنگستری این کارگردان تبدیل شود.
- گزارش باکس آفیس: ویروس کرونا چه تاثیری روی فروش فیلمهای ۲۰۲۰ خواهد گذاشت؟
- گزارش باکس آفیس: چگونه «آواتار» به آخرین بلاکباسترِ کاملا اورجینال سینما تبدیل شد؟
- گزارش باکس آفیس: کیانو ریوز علیه کیانو ریوز؛ برنده نبرد «جان ویک ۴» و «ماتریکس ۴» کدامیک خواهد بود؟
- گزارش باکس آفیس: دلیل عملکردِ ناامیدکننده فیلمهای اخیر سوپرمن در گیشه چیست؟
- گزارش باکس آفیس: آیا موفقیت «جوکر» آغازگر دوران جدیدی از سینمای ابرقهرمانی خواهد بود؟
- گزارش باکس آفیس: چرا «کاپیتان آمریکا: سرباز زمستان» تاثیرگذارترین فیلم در موفقیتِ مارول در گیشه بود؟
- باکس آفیس: محاسبه سود و زیان خالص بلاکباسترهای سال ۲۰۱۸
اما شاید یکی از مهمترین اخبار باکس آفیسی هفتهی گذشته، کنارهگیری باب ایگر از ریاستِ دیزنی بود؛ خبری که به بهانهای برای مرورِ دورانِ ریاستِ او بر این شرکت و بررسی نقاط قوت و ضعفش تبدیل شد. برای این کار باید با «جنگل کروز» (Jungle Cruise) شروع کنیم؛ یکی از کنجکاویبرانگیزترین فیلمهای والت دیزنی در تابستانِ ۲۰۲۰، «جنگل کروز» است. ساختهی ژائومه کولت سِرا که دواین جانسون و اِمیلی بلات را در جایگاهِ ستارگانِ اصلیاش دارد، اقتباسی غیروفادارانه از روی یکی از سواریهای محبوبِ شهربازیهای دیزنی است. اما «جنگل کروز» درست مثل «دزدان دریایی کاراییب: نفرین مرواریدِ سیاه» حکم یک داستانِ اورجینال با هدفِ آغاز یک مجموعهی سینمایی جدید که برای جلب نظرِ عموم مردم به آیپیاش تکیه نمیکند را نیز دارد. البته که امکان دارد عدهای به خاطر ارتباطهای مبهمِ «دزدان دریایی کاراییب» به سواری شهربازی دیزنی، به تماشای فیلمِ گور وربینسکی علاقهمند بوده باشند، اما «نفرین مرواریدِ سیاه» نه با کمکِ طرفدارانِ منبعِ اقتباسش، بلکه به خاطر دستاوردهای اورجینالِ خودش موفق شد به ۱۳۵ میلیون دلار افتتاحیه و درنهایت یک میلیارد و ۶۰ میلیون دلار در دنیا دست پیدا کند. «دزدان دریایی کاراییب» درست مثل «ترنسفورمرها» حکم یک اقتباسِ سینمایی را داشت که درنهایت به نامی بزرگتر نسبت به منبعِ اقتباسش تبدیل شد؛ درواقع بیشتر از اینکه «دزدان دریایی کاراییب» و «ترنسفورمرها» برای موفقیت به منابعِ اقتباسشان تکیه کنند، خودِ آنها منابعِ اقتباسشان را بزرگتر و پُرطرفدارتر و شناختهشدهتر ساختند؛ بخشِ اصلی طرفدارانی که «کاراییب» و «ترنسفورمرها» را به موفقیتهای غولآسایشان رساندند، آنهایی هستند که الزاما از پیش ارتباطی با این آیپیها نداشتند. پس، آنها در عین ماهیتِ اقتباسیشان، محتوای اورجینال حساب میشوند. حالا اگر «جنگل کروز» بتواند به یک موفقیتِ محبوب تبدیل شود، از زمان «گنجینهی ملی» در سال ۲۰۰۴ تاکنون، اولین فیلمِ لایواکشنِ جدیدِ دیزنی خواهد بود. درحالیکه باب ایگر طی خبری شوکهکننده از ریاستِ والت دیزنی کنارهگیری کرد، باید به این نکته اشاره کنیم که دورانِ ۱۵ سالهی حضورِ او در سطحِ اولِ این شرکت با دو چیز شناخته میشود: موفقیتِ مالی بیسابقه و تکیهی تقریبا تمام و کمالِ این شرکت به خریدِ مجموعههایی که از پیش محبوب بودهاند و بازسازی آیپیهایی که از پیش موفق بودهاند. دورانِ پادشاهی باب ایگر از سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۲۰ یادآور سخنرانی کاراکترِ جف گُلدبلوم در حین انتقاد کردن از کاراکتر جان هموند در قسمت اول «پارک ژوراسیک» است: ایستادن روی شانههای نابغههای پیشین و فایده بُردن از موفقیتهای دیگران. باب ایگر و دیزنی مسئولِ خلقِ محصولاتی که خریدند نیستند و آنها مسئول خلقِ محصولاتی که پیش از تبدیل شدن به قسمتهای حیاتی امپراتوری دیزنی موفق بودند هم نیستند. از همه مهمتر اینکه، دیزنی در طولِ دورانِ فرمانروایی ایگر، حتی یک مجموعهی لایواکشنِ اورجینالِ جدید نیز عرضه نکرد. راستش را بخواهید، باب ایگر حتی پیش از اینکه بهعنوانِ مدیرعاملِ دیزنی انتخاب شود، نقشِ تاثیرگذاری در راه و روشِ این شرکت در تصاحب و مالیکِ آیپیهای خارجی داشت.
او در سال ۱۹۹۶، در زمانیکه آنها شبکهی اِیبیسی را خریدند، به دیزنی پیوست؛ او بهعنوانِ رئیسِ ایبیسی انتخاب شد و در سال ۲۰۰۰ پشت سر مایکل آیسنر (مدیرعاملِ دیزنی در آن زمان)، بهعنوانِ «نفر دومِ» شرکت ترفیع گرفت. وقتی ایگر در سالِ ۲۰۰۵ بهعنوانِ مدیرعامل انتخاب شد، یکی از اولین کارهایی که انجام داد این بود که به نگرانیهای دنبالهدار در رابطه با جدایی پیکسار از دیزنی پس از پایانِ قراردادشان خاتمه داد. انیمیشنهای کامپیوتری بلاکباستری پیکسار که با «داستان اسباببازی» در سال ۱۹۹۵ (۱۹۲ میلیون خانگی، پُرفروشترین فیلم سال) شروع شده بود، درست در دورانی که استودیوی انیمیشنسازی دیزنی در پایانِ دورانِ رُنسانسش با مشکل مواجه شده بود، خیلی به دردشان خورد. مخاطبانی که امثالِ «سیاره گنج»، «خرس برادر» و «خانهای در مزرعه» را نادیده گرفتند، با کله برای تماشای امثال «زندگی یک حشره»، «شرکت هیولاها» و «در جستجوی نمو» در سینماها حاضر میشدند. به این ترتیب، ایگر، استیو جابز و جان لستر را راضی کرد تا دیزنی با پرداختِ ۷ میلیارد و ۴۰۰ میلیون دلار، پیکسار را بخرد. این حرکت، یک حرکتِ منطقی بود. حالا عموم مردم پیکسار را به چشم دیزنی میدیدند و هنوز هم میبینند. همچنین پیکسار نهتنها برخی از بزرگترین موفقیتهایش («در جستجوی نمو»، «شگفتانگیزان» و غیره) را در زمانیکه باب ایگر نفرِ دوم دیزنی بود عرضه کرد، بلکه برخی از بهترین فیلمهایش («وال-ایی»، «راتاتویی») را در اولین روزهایی که زیر چترِ دیزنی قرار گرفت ساخت. البته که عدهای از کارشناسان و طرفداران اعتقاد دارند که پیکسار تحتتاثیرِ تبدیل شدن به بخشی از امپراتوری دیزنی، از زمان «ماشینها ۲» تاکنون در دوران سردرگمی و عقبافتادگیاش به سر میبرد، اما نهتنها دورهی دنبالهمحورِ پیکسار به دنبالههای فوقالعادهای مثل «داستان اسباببازی ۴» و «شگفتانگیزان ۲» منجر شد، بلکه شاملِ اورجینالهای کلاسیکی مثل «پشت و رو» و «کوکو» هم بود. اما اولین سالهای پادشاهی باب ایگر با تلاشِ بیوقفه و درنهایت شکستخوردهی این شرکت برای تکرارِ موفقیتِ «دزدان دریایی کاراییب» شناخته میشود. سهگانهی «کاراییب» (۶۵۴ میلیون در سال ۲۰۰۳، یک میلیارد و ۶۶ میلیون در سال ۲۰۰۶ و ۹۶۳ میلیون در سال ۲۰۰۷)، آغازگرِ موجِ جدیدی از بلاکباسترهای کودکپسندانهی محبوب در سراسر دنیا درکنار «هری پاتر»، «مرد عنکبوتی» و «اراب حلقهها» بود. خودِ دیزنی شروع به ساختنِ بلاکباسترهای فانتزی پُرخرج که هرکدام از آنها رویای دستیابی به موفقیتهای جک اسپارو را داشتند کرد. اما «شاهزادهی پارسی: شنهای زمان» (۳۳۶ میلیون از ۹۰ میلیون بودجه)، «ترون: میراث» (۴۰۰ میلیون از ۱۷۰ میلیون بودجه)، «جان کارتر» (۲۸۴ میلیون از ۲۵۰ میلیون بودجه) و «رنجر تنها» (۲۶۰ میلیون از ۲۱۲ میلیون بودجه)، همه شکستهای زیانآوری از آب در آمدند. در همین حین، پارامونت در سالِ ۲۰۰۸ با موفقیت «مرد آهنی»، ساختهی جان فاوورو را با کسبِ رقمِ غافلگیرکنندهی ۳۱۸ میلیون دلار در خانه و ۵۸۵ میلیون دلار در دنیا اکران کرد و دنیای سینمایی مارولِ کوین فایگی را کلید زد. دیزنی از راه رسید و مارول را با پرداختِ مبلغِ ۴ میلیارد دلار، مارول را تصاحب کرد. خریدِ مارول در سپتامبر سال ۲۰۰۹ و اکرانِ بازسازی «آلیس در سرزمین عجایب»، ساختهی تیم برتون در ماه مارسِ ۲۰۱۰ به دوتا از تعیینکنندهترین رویدادهای دورانِ ریاستِ باب ایگر و دیزنی بهعنوان یک امپراتوری تبدیل شدند.
دیزنی در طولِ دورانِ فرمانروایی دیزنی، حتی یک مجموعهی لایواکشنِ اورجینالِ جدید نیز عرضه نکرد
خرید مارول درست بعد از اینکه پارامونت «مرد آهنی»، «ثور» (۴۴۹ میلیون دلار در سال ۲۰۱۱) و «کاپیتان آمریکا: اولین انتقامجو» (۳۷۶ میلیون دلار در سال ۲۰۱۱) را به موفقیت رسانده بود به این معنا بود که والت دیزنی درست سر موقع رسید و «اونجرز» را به یک موفقیتِ هیولاوارانهی یک میلیارد و ۵۱۹ میلیون دلاری تبدیل کرد. درآمد یک میلیارد و ۲۵ میلیون دلاری «آلیس در سرزمین عجایب» هم دو چیز را به دیزنی ثابت کرد؛ آنها نهتنها با تبدیل کردنِ انیمیشنهای کلاسیکشان، به فیلمهای لایواکشن میتوانستند به پولِ خوبی دست پیدا کنند، بلکه متوجه شدند که سودِ دستنخوردهی خوبی در ساختِ فیلم های فانتزی با محوریت زنان و دختران وجود دارد. این دو درسی که دیزنی گرفت، در زمانیکه دیزنی با «مرد آهنی ۳» (یک میلیارد و ۲۱۵ میلیون دلار) و «فروزن» (یک میلیارد و ۲۷۶ میلیون دلار) در سالِ ۲۰۱۳ بر گیشهی جهانی فرمانروایی میکرد به اوجِ خودش رسید. هر دوی این فیلمها در همان سالی اکران شدند که «رنجر تنها» روی پرده رفت؛ «رنجر تنها» که بهعنوانِ یک وسترنِ پُرخرج یادآور مجموعههای اولداسکولِ دیزنی بود باز دوباره نشان داد که چقدر این شرکت در تولیدِ مجموعههای جدیدی که خارج از آیپیهای خریداریشده از دیگران قرار میگیرند تقلا میکند. تحلیلگران در حالی در سال ۲۰۱۳ دربارهی اینکه «رنجر تنها» باید ثابت کند دیزنی به دنیای سینمایی مارول و استودیوهای انیمیشنسازیاش خلاصه نمیشود صحبت میکردند که هفت سال از آن زمان گذشته و هنوز تغییری در این زمینه اتفاق نیافتاده است. تنها دلیلی که باعث شد این مشکل کمتر به چشم بیاید به خاطر این بود که دیزنی تحتِ ریاستِ باب ایگر، استودیوی لوکاسفیلم را در سال ۲۰۱۲ با پرداختِ ۴ میلیارد دلار خرید؛ این خرید شاملِ آیپی «ایندیانا جونز» هم میشد و در نتیجه، پارامونت آیپی ارزشمندِ دیگری را از دست داد. دیزنی دیگر نیاز به مجموعههای پسرپسندانهی جدید نداشت. آنها حالا دنیای سینمایی مارول و «جنگ ستارگان» را داشتند. دیزنی در حالی از مارول، لوکاسفیلم، پیکسار و استودیوی انیمیشنسازی خودش بهره میبرد که از موفقیتش با بازسازیهای لایواکشنش، برای تکمیل زرادخانهاش استفاده کرد؛ دیزنی همینطوری بدون بازسازیهای لایواکشنش نیز بازار را در دست داشت؛ بازسازیهای لایواکشنش به دیزنی کمک کردند تا ماموریتش برای قبضه کردنِ تمام و کمالِ بازار را کامل کند. دیزنی در سال ۲۰۱۵، با «اونجرز: دوران اولتران» (یک میلیارد و ۴۰۵ میلیون دلار)، «پشت و رو» (۸۵۴ میلیون دلار) و «جنگ ستارگان: نیرو برمیخیزد» (۲ میلیارد و ۶۸ میلیون دلار) رسما اعلام کرد که پادشاهِ بلامنازعِ کوهِ آیپی است. البته سال ۲۰۱۵، همان سالی بود که یونیورسال با «خشن ۷» (یک میلیارد و ۵۱۷ میلیون دلار)، «دنیای ژوراسیک» (یک میلیارد و ۶۷۱ میلیون دلار) و «مینیونها» (یک میلیارد و ۱۰۰ میلیون دلار) به برندهی باکس آفیسِ جهانی تبدیل شد، اما از طرف دیگر دیزنی نشان داده بود که درک درستی از اهمیتِ رسانههای اجتماعی دارد. بنابراین، «انتمن» (۵۱۹ میلیون دلار) سروصدای بیشتری در سراسرِ اینترنت در مقایسه با «دنیای ژوراسیک» به راه انداخت. فیلمهای آنها در سالِ ۲۰۱۵ آنقدر بزرگ بودند که هر چیزی که در حالت عادی میتوانستند شکستهای فاجعهباری باشند را در نطفه خفه کردند.
در حالی «تومارولند» فقط ۲۰۹ میلیون دلار از ۱۹۰ میلیون دلار بودجه به دست آورد، که «دایناسور خوب» هم با کسب ۳۲۵ میلیون دلار از ۲۰۰ میلیون دلار بودجه به اولین شکستِ پیکسار تبدیل شد. از اینجا به بعد، موفقیتهای غولآسای دیزنی درکنار شکستهای افتضاحش به الگوی دیزنی تبدیل شد؛ به اندازهی هر «اونجرز»، یک «جان کارتر» وجود داشت. با این تفاوت که موفقیتهای آنها آنقدر بزرگ بود که شکستهای فاجعهبارشان به چشم نمیآمدند. فاجعههایی مثل «چینخوردگی در زمان»، «سولو: داستانی از جنگ ستارگان» و «فندقشکن و چهار قلمرو» درکنار قدرتِ تمامعیارِ «اونجرز: پایانِ بازی» و «شگفتانگیزان ۲» اهمیت نداشتند. اما این الگو که برای اولینبار در سال ۲۰۱۱ آغاز شد، کماکان پا بر جا مانده است. موفقیتهای دیزنی، مخصوصا موفقیتهای لایواکشنِ آنها، همه شامل دنبالههای «دزدان دریایی کاراییب»، بازسازیهای لایواکشن براساسِ انیمیشنهای محبوبِ قدیمی، دنیای سینمایی مارول (که موفقیتشان در چند فیلم اولِ پیش از «اونجرز» ریشه دارد) و فیلمهای «جنگ ستارگان» میشوند. اگر از توانایی دیزنی در زمینهی سودآوری از موفقیتهای دیگران فاکتور بگیریم، این شرکت در زمینهی فیلمهای لایواکشن در تمام طولِ دورانِ ریاستِ باب ایگر با مشکل دستوپنجه نرم میکرد. محصولاتی که دیزنی را امروزه به چنان امپراتوری سرگرمی بزرگی که مفهوم شکست در دایرهالمعارفش یافت نمیشود تبدیل کردهاند، همه محصولات تصاحبشده و خریداریشده هستند. اگرچه دیزنی باید به خاطر پرورش دادن و رشد دادن این آیپیها مورد تحسین قرار بگیرد، اما موفقیتِ ابتدایی آنها از پیروزیهای قبلی افراد و استودیوهایی که پیش از دیزنی روی آنها کار کرده بودند سرچشمه میگیرد. پادشاهی دنبالهدارِ پیکسار درست پیش از پیوستنِ باب ایگر به والت دیزنی آغاز شد. «نیرو برمیخیزد» بهدلیل محبوبیتِ ششگانهی قبلی فاکس و ماهیتش بهعنوانِ دنبالهی مستقیمِ «بازگشت جدای»، به چنین موفقیتِ غیرقابلتصوری دست یافت. «اونجرز» به این دلیل که پارامونت به خوبی رابرت داونی جونیور، کریس همسورث و کریس ایوانز را به ستارگانِ درجهیکِ مجموعهاش تبدیل کرد، به چنین موفقیتِ غولآسایی تبدیل شد و امثالِ «علاالدین» (یک میلیارد و ۵۳ میلیون دلار)، «شیرشاه» (یک میلیارد و ۶۵۱ میلیون دلار) و «دیو و دلبر» (یک میلیارد و ۲۶۳ میلیون دلار)، بهلطفِ محبوبیتِ انیمیشنهای اورجینالِ منبعِ اقتباسشان، گیشهها را درنوردیدند. همچنین بخشی از تمام موفقیتهای دیزنی در آینده با محصولات خریداریشدهاش از فاکس به مبلغِ ۷۱ میلیارد دلار، به موفقیتهای قبلی این محصولات تحتنظرِ فاکس برمیگردد. از دنبالههای «آواتارِ» جیمز کامرون و «ددپول»های رایان رینولدز گرفته تا ریبوتِ آیپیهای «تنها در خانه» و «شب در موزه» برای شبکهی دیزنیپلاس؛ همه روی موفقیتهای پیشینِ فاکس حساب باز میکنند. والت دیزنی از زمان «گنجینهی ملی» در اواخر ۲۰۰۴ تاکنون (یک سال پیش از آغاز مدیرعاملی باب ایگر)، هیچ مجموعهی لایواکشنِ جدیدی خارج از دنیای سینمایی مارول، «جنگ ستارگان» و بازسازیهای لایواکشنش نداشته است و آنها از زمان «به درون جنگل» (۲۰۱۴ میلیون از ۵۰ میلیون بودجه) در سال ۲۰۱۴ تاکنون، حتی یک فیلمِ اورجینالِ موفق هم نداشتهاند.
اگر «جنگل کروز» به آغازگرِ یک مجموعه جدید تبدیل شود، این فیلم حکم سرانجامِ شکستهای ۱۷ سالهی متوالی دیزنی را خواهد داشت؛ کمبودی که در کلِ دورانِ مدیرعاملی باب ایگر به طول انجامید. اگر بخواهیم عادل باشیم، باید گفت که پول، پول است؛ پول تا وقتی که به دست میآید، مهم نیست از کجا میآید. اگر دیزنی میتواند با حساب باز کردن روی آیپیهای تصاحبیاش و نوستالژی، در جریان یک سال به ۱۲ میلیارد دلار درآمد برسد، خب، داریم دربارهی ۱۲ میلیارد دلار فروش در یک سال صحبت میکنیم. تا وقتی که دیزنی بتواند این رقم را حفظ کند، برای سرمایهداران مهم نیست که آنها چگونه به این ۱۲ میلیارد دلار دست پیدا کردهاند. همچنین ناگفته نماند که مشکلاتِ دیزنی در زمینهی آغاز مجموعههای جدید، به دیزنی خلاصه نمیشود، بلکه چیزی است که کلِ هالیوود با آن درگیر است. مرگِ مفهومِ کلاسیکِ سوپراستارها و تبدیل شدن ابرقهرمانان و برندها به سوپراستارهای جدید باعث شدند تا استودیوها راحتترین روشِ کشیدن مردم به سینماها برای دیدنِ فیلمهای اورجینال را از دست بدهند. به خاطر همین است که ویل اسمیت در یک سالِ یکسان، همزمان میتواند بزرگترین موفقیتش («علاالدین») و بزرگترین شکستش («جمنایمن») را تجربه کند. دورانی که امثالِ «گرازهای وحشی» (Wild Hogs) و «خواستگاری» (The Proposal) میتوانستند به فراتر از ۲۵۰ میلیون دلار دست پیدا کنند، به پایان رسیده است. همچنین پلتفرمهای استریمینگ و اجارهی فیلم، بخش قابلتوجهای از مشتریانِ سینما را حذف کردهاند؛ منظورم آن دسته از سینماروهایی است که صرفا برای اینکه فیلمی دیده باشند، به سینما میرفتند . حالا که مردم تا وقتی که دلیلِ ویژهای نداشته باشند، صرفا برای سینما رفتن، سینما نمیروند، فیلمهای غیربلاکباستری و کمخرج با آسیب غیرقابلتصوری مواجه شدهاند. اگرچه دیزنی مسببِ این تغییر نبود، اما آنها بهلطفِ آیپیهای زیادی که خریداری کردند، حسابی از این تغییر سود بُردهاند. اگرچه دیزنی و نتفلیکس طوری دربارهی یکدیگر حرف میزنند که انگار دشمنانِ قسمخوردهی یکدیگر هستند، اما نکتهی کنایهآمیزِ قضیه این است که موفقیتِ آنها در یک حوزه، ارتباطِ نزدیکی با موفقیتِ رقیبشان در حوزهی دیگر دارد.
نتفلیکس باعث شد تا مردم برای دیدن هر فیلمی به سینما نروند و منتظر قابلدسترسشدن آنها روی نتفلیکس بمانند؛ این باعث شد تا دیزنی بهعنوانِ غولِ تولید بلاکباسترهای استثنایی که باید در سینماها دیده شوند، از موفقیتِ نتفلیکس سود ببرد. از طرف دیگر، موفقیتِ دیزنی با بلاکباسترها و آیپیهایش، به مورد استقبال قرار گرفتنِ بیشترِ از نتفلیکس بهعنوانِ منبعِ فیلمهای اورجینال و غیربلاکباستری منجر شد. دیزنی بهعنوان استودیویی که در جریانِ یک سال، یک فیلم مارولی، یک فیلم جنگ ستارگانی، یک بازسازی لایواکشن و یک انیمیشنِ پیکساری عرضه میکند، قادر به جذبِ اکثریتِ سینماروهایی که سالانه فقط چند بار به سینما میروند میشود؛ وقتی مردم فقط چند بار در سال سینما میروند، آنها ترجیح میدهند آن چند بار را به دیدنِ استثناییترین و پُرسروصداترین فیلمها بروند و از قضا دیزنی صاحب برخی از استثناییترین و پُرسروصداترین آیپیهای روز است. چیرگی دیزنی برا باکس آفیس در جریانِ دههی گذشته، براساسِ آیپیهای خارجی خریدهداریشده یا مجموعههای پیشینِ خودِ دیزنی که از نوستالژیشان سوءاستفاده کرده بوده است. آنها پیکسار را خریدند که مشخصا تصمیم عاقلانهای در زمانِ افتِ استودیوی انیمیشنسازی دیزنی بود. آنها مارول را خریدند و روی موفقیتِ پارامونت با «مرد آهنی» سرمایهگذاری کردند. آنها لوکاسفیلم را با هدفِ سرمایهگذاری روی «ایندیانا جونز»های پارامونت و «جنگ ستارگانِ» فاکس خریدند. و سپس، آنها رفتند و کلِ فاکس را یکجا تصاحب کردند تا به این ترتیب، از منافعِ موفقیتهای «آواتار»، «سیمپسونها»، «بیگانه»، «تنها در خانه»، «ددپول»، «افراد ایکس» و غیره استفاده کنند. دیزنی اما در تمام این مدت که مشغول بلعیدنِ استودیوها و شرکتهای دیگر بوده است، در ساختنِ مجموعههای لایواکشنِ جدید خارج از داراییهای خریداریکردهاش، ناتوان ظاهر شده است. باز هم باید گفت که باب ایگر و دیزنی باید به خاطر چگونگی شکوفایی آیپیهای دیگران زیر چتر این شرکت مورد تحسین قرار بگیرند. همچنین دیزنی زمانی بزرگتر شد که شروع به متنوعسازی داراییهای بزرگشان از لحاظ جنسیتی و نژادی کردند و شروع به ساختِ فیلمهای بزرگ با هدفِ مخاطبانِ دختر و زن کردند؛ رقبای آنها هنوز در حال مبارزه برای باز پس گرفتنِ قلمروهای از دسترفتهشان به دیزنی هستند. اگر باب چپک، مدیرعاملِ جدید دیزنی میخواهد دست به کارِ منحصربهفردی در مقایسه با باب ایگر بزند، اگر او میخواهد با شکستنِ یک طلسمِ ۱۷ ساله، اسم و رسمی برای خودش به هم بزند، راحتترین کاری که میتواند انجام بدهد این است که چندتا فیلمِ لایواکشنِ جدیدِ موفق بسازد که براساس «جنگ ستارگان»، مارول یا انیمیشنهای کلاسیکِ دیزنی نباشند؛ «جنگل کروز» میتواند همان فیلمِ موعود باشد.
یک فیلم «ایندیانا جونز» بدون استیون اسپیلبرگ روی صندلی کارگردانی و جرج لوکاس در قالب تهیهکننده دقیقا تا چه اندازهای همان ایندیانا جونزِ همیشگی خواهد بود؟
این موضوع مخصوصا در دورانی اهمیت دارد که دیگر برخی از آیپیهای دیزنی به اندازهی گذشته، استثنایی نیستند. پس، سرمایهگذاری تنهایی روی آنها عاقلانه نیست. اتفاقا جدایی باب ایگر از دیزنی با خبرِ کارگردانی احتمالی «ایندیانا جونز ۵» توسط جیمز منگولد همزمان شد؛ این خبر به این معنی است که برخلافِ انتظاراتِ قبلی، استیون اسپیلبرگ پنجمین فیلمِ این مجموعه را کارگردانی نخواهد کرد. منگولد فیلمسازِ کاربلد و قابلاطمینانی است و در حالت عادی نشستنِ کارگردانِ فیلمهایی مثل «فورد علیه فِراری»، «سر به راه باش»، «لوگان» و «قطار ۳:۱۰ به یوما» روی صندلی کارگردانی «ایندیانا جونز ۵»، خبر هیجانانگیزی است. اما نکته این است که «ایندیانا جونز» فقط یک مجموعهی اکشنِ معمولی نیست؛ در عوض، «ایندیانا جونز» یک مجموعهی اورجینال است که چهار قسمتِ قبلیاش با بازی هریسون فورد در جایگاهِ قهرمان اصلی داستان، توسط استیون اسپیلبرگ کارگردانی شده و توسط جرج لوکاس تهیه شدهاند. اما حالا که اسپیلبرگ هم روی صندلی کارگردانی این فیلم نخواهد نشست، «ایندیانا جونز ۵» در بهترین حالت فقط یکی از عناصرِ معرفش را در قالب هریسون فورد خواهد داشت. بنابراین سؤال این است که «ایندیانا جونز» دقیقا بدون اسپیلبرگ و لوکاس چه سرنوشتی خواهد داشت؟ «ایندیانا جونز: مهاجمان مقبرهی گمشده» با ۲۲ میلیون دلار بودجه، یک فیلمِ ماجراجویی پُرخرج با بازی هان سولو از تیم رویایی خالقِ جنگ ستارگان و خالقِ آروارهها بود. «مهاجمان» کارش را بهعنوان تلاشِ اسپیلبرگ و لوکاس برای ساختن یک جیمز باندِ آمریکایی آغاز کرد و با الهام از سریالهای زردِ دههی ۳۰ ساخته شد. هر دوی «ایندیانا جونز» و «جنگ ستارگان» (که بهدلیل شکست لوکاس در گرفتن حقِ ساخت «فلش گوردن» ساخته شد)، دوتا از بهترین نمونههای فلسفهی فیلمسازی «بازسازی نکن، دزدی کن» هستند. هر دوی آنها بازسازی فلش گوردون و جیمز باند نیستند، بلکه از آنها برای ساختِ هویتِ منحصربهفرد خودشان الهام گرفتهاند. سهگانهی «ایندیانا جونز» حکم مجموعهی ماجراجویی برترِ دوران خودش را داشت. حتی «ایندیانا جونز و قلمروی جمجمهی بلورین» که در تابستانِ ۲۰۱۸، ۱۹ سال پس از «ایندیانا جونز و آخرین جنگ صلیبی» اکران شد، ۳۱۷ میلیون دلار در خانه و ۷۹۰ میلیون دلار در دنیا فروخت؛ پیش از اینکه یک میلیاردی شدنِ فیلمها به استانداردِ فیلمهای پُرخرج تبدیل شود. درواقع، اگرچه «شوالیهی تاریکی» بهلطفِ درآمدِ بالای ۵۳۳ میلیونیاش در گیشهی خارجی، در دنیا بیشتر از «آخرین جنگ صلیبی» فروخت (یک میلیارد و ۴ میلیون دلار)، اما «آخرین جنگ صلیبی» در گیشهی خانگی فروشی بهتر از فیلمِ کریس نولان داشت. پس، بله کاملا با عقل جور در میآید چرا والت دیزنی و لوکاسفیلم تصمیم گرفتهاند مجموعه «ایندیانا جونز» را دوباره احیا کنند.
همچنین از آنجایی که این روزها ساختنِ دنبالههای نوستالژیک که شخصیتهای اصلیشان در دورانِ پیری، پس از سالها غیب دوباره بازمیگردانند («نیرو برمیخیزد»، «هالووین ۲۰۱۸» و غیره) روی بورس است، احتمالا «ایندیانا جونز ۵» با حضور هریسون فورد در نقش دکتر هنری جونز ساخته خواهد شد. اما سؤال این است که یک فیلم «ایندیانا جونز» بدون استیون اسپیلبرگ روی صندلی کارگردانی و جرج لوکاس در قالب تهیهکننده دقیقا تا چه اندازهای همان ایندیانا جونزِ همیشگی خواهد بود؟ پاسخ به این سؤال تفاوتی با پاسخ به سؤالِ «جنگ ستارگان بدون جرج لوکاس چه معنایی دارد؟» ندارد. هر دو مجموعه، مجموعههای سینمایی تعیینکنندهای هستند که عمرِ طبیعیشان به پایان رسید و حالا به یک آیپی «فن فیکشن»وار در امپراتوری دیزنی تبدیل شدهاند. اگر «ایندیانا جونز» حکم یک اکشنِ ماجرایی با حضورِ هان سولو به کارگردانی خالقِ «آروارهها» و تهیهکنندگی پدرِ «جنگ ستارگان» بود، حالا جدایی دوتا از عناصرِ معرفِ آن، «ایندیانا جونز» را به مجموعهی غیراستثناییتری در دنیایی که مجموعههای بزرگ مثل مور و ملخ از سینما بالا میروند تبدیل کرده است. این حرفها به این معنی نیست که «ایندیانا جونز ۵»، فیلمِ بدی خواهد بود؛ البته که منگلد ثابت کرده که فیلمهای ضعیف نمیسازد؛ همچنین این حرفها به این معنی نیست که این فیلم یک سرگرمی پاپکورنی که باید روی پردههای آیمکس دیده شود نخواهد بود. اما مسئله این است که «ایندیانا جونز» رسما بعد از «جنگ ستارگان» به دورانِ «فن فیکشنی»اش وارد شده است. ادر مقایسه، «دنیای ژوراسیک»ها و «مأموریت غیرممکن»ها و «جیمز باند»ها، فیلمهای اقتباسی هستند، بنابراین توسط یکی-دو نفر تعریف نمیشوند؛ محبوبیتِ آنها به یکی-دو اسم وابسته نیست. اما «ایندیانا جونز» مجموعهای است که زندگی و انرژیاش را از استیون اسپیلبرگ و جرج لوکاس تأمین میکند. کالکشنِ فیلمهای آیپیمحورِ دیزنی در مدتِ بسیار کوتاهی، آنقدر وسیع و غالب شد که حتی چیزی مثل «ایندیانا جونز» که زمانی برای خودش کسی حساب میشود، حالا به یکی از مهرههای دیزنی در مسیرِ هرچه بهتر قبضه کردنِ سهمِ بازار و سلاحی در جنگِ پلتفرمهای استریمینگ تنزل پیدا کرده است. «ایندیانا جونز» درست مثل «جنگ ستارگان»، از مجموعهای که زمانی قلهی بلاکباسترسازی فانتزی حساب میشد، حالا فقط یکی از آجرهای دیوارِ بزرگترین شرکتِ سرگرمی دنیا تبدیل شده است. «ایندیانا جونز» و «جنگ ستارگان» در دورانِ مُدرن فیلمسازی و فرمانروایی نتفلیکس، در دنیایی که بازسازی کردن «ماتریکس» امنتر از ساختنِ ماتریکس بعدی سینما است، بهدلیلِ گذشتهی باشکوهشان، آیپیهای ارزشمندی هستند. اما ارزشِ آنها فارغ از اینکه فیلمِ منگولد چقدر خوب باشد، ارتباطِ نزدیکی با مغزهای متفکرِ سازندهاش دارد. «ایندیانا جونز» زمانی به این دلیل هیجانانگیز بود، چون حکمِ نتیجهی همکاری استیون اسپیلبربگ و جرج لوکاس را داشت. اما حالا فقط یک مجموعهی نوستالژیمحورِ دیگر از والت دیزنی است.