بررسی بازی The Walking Dead Michonne Episode 1
استودیوی بازیسازی تلتیل را میتوان یکی از تاثیرگذارترین سازندههای فعال در دنیای بازیهای ویدیویی دانست. مجموعهای خلاق با ایدهای متفاوت که برای سالهای سال تلاش بر متحول کردن نحوهی داستانسرایی در دنیای بزرگ گیم را داشت و طولی نکشید که با انتشار اولین فصل بازی «مردگان متحرک» نه تنها جایزهی برترین بازی سال را دریافت کرد، بلکه مفهوم و عمق تازهای به سبک اشاره و کلیک و درامهای تعاملی بخشید. این موفقیت بزرگ و به دنبال آن، حجم بالای انتظارات مخاطبان از آنها، باعث شد تا این کمپانی به ساخت شاهکارهای مخصوص خود ادامه دهد و با دستاوردهایی همچون The Wolf Among Us و فصل دوم «مردگان متحرک»، رسما تبدیل به برندی تازه در دنیای محبوبمان شود. دیگر نام تلتیل به چیزی تبدیل شد که نمیتوان بزرگی آن را انکار کرد و نویسندگاناش میتوانستند از هر خط داستانی بزرگی، اقتباسی خارقالعاده و یکتا بیرون بکشند. با این حال، شاید این اواخر عرضهی بازی گیم آف ترونز از سوی آنها با آن شروع موفق و پایان قابل قبولاش، باعث شد تا خیلیها بیش از قبل به تلتیل سخت بگیرند و از هیچکدام از کمبودهای موجود در ساختههای آنان چشمپوشی نکنند. علت این ماجرا هم چیزی نبود جز این که تلتیل این اواخر نشان داد که همه را راضی و خشنود به خانه میفرستد اما متاسفانه در طول مسیر و به خصوص در اپیزودهای میانی، کاری جز طول دادن بیخود داستان انجام نمیدهد. حالا، در زمانی که همگان پس از پایان میخکوبکننده و فراموش ناشدنی فصل دوم «مردگان متحرک» برای مدتی طولانی است که انتظار فصل سوم را میکشند و تلتیل دوباره با پایان بخشیدن به مجموعههای دیگرش، فرصتی جدیتر برای تمرکز روی پروژههایش پیدا کرده است، عرضه بازی سه قسمتی تازهای از این مجموعه با محوریت شخصیت میشون، یکی از آن تیغههای دولبهای است که میتواند به نفع یا ضرر این استودیو متفاوت باشد. اسپینآفی با پتانسیل بالا که نه به قدری خوب است که ما را یاد روزهای اوج سازندگاناش بیاندازد و نه به قدری خالی از جذابیت است که بخواهیم به سادگی از کنار آن بگذریم.
«مردگان متحرک: میشون» ساختهای اصولی و بر طبق کهنالگوهای تلتیل است که از همان دقایق آغازین، ثابت میکند به همان اندازه که مشکل دارد، بهبودها و نکات مثبت را نیز یدک میکشد. بازی، مدت زمان نسبتا کوتاهی دارد و با داستان تقریبا خالی از احساساش، به هیچ وجه نمیتواند در برانگیختن حس بازیکن، موفق باشد. اصلا راستاش را بخواهید، من بازیهای تلتیل را به یاد آن اثرگذاریهای بیپایان و قصهگوییهای چندلایهاش است که دنبال میکنم اما چنین چیزی در این اپیزود خیلی سخت پیدا میشود. اغلب کاراکترهای بازی تا پایان قسمت اول نه پردازش میشوند و نه ارزش خاصی پیدا میکنند؛ پس چرا من باید برای این انسانهای ناشناس و ناملموس ارزش قائل شوم؟ موضوع از این قرار است که در بازی هیچ لحظهای وجود ندارد که مخاطب را جدی بگیرد و سعی در کند و کاو درونریزیهای این افراد داشته باشد و به جای آن، ثانیه به ثانیهی بازی به شکلی نمود پیدا کرده که فقط و فقط تکراریترین نوع آغاز آخرالزمان را بر صورت مخاطب بکوبد. داستانی تکراری، شخصیتهایی مقوایی و بیمعنا و شاید از همهی اینها بدتر، قصهگوییهایی اغلبا سطحی و بچگانه، مواردی هستند که اپیزود اول ساختهی تازهی تلتیل را از نظر داستانی شکل میدهند. هرچند باید پذیرفت که همهچیز هم محدود به این نکات منفی نمیشود.
تلتیل به وضوح در اپیزود اول ثابت میکند که در این اسپینآف، هدفی جز بخشیدن جزئیاتی بیشتر به شخصیتپردازی میشون ندارد
داستان بازی، در حقیقت فلشبکی به زندگی گذشتهی میشون است و به همین دلیل، میتواند برای بینندگان سریال محبوب «مردگان متحرک» جذابیت خاصی داشته باشد. یکی از موارد حقیقتا شادیآور و مثبتی که در این بخش از بازی به چشم میخورد، این است که حداقل تا به اینجای کار، قصهی روایتشده از سوی تلتیل هیچ تناقضی با منابع اصلی داستان یعنی کمیک و سریال ندارد و برخلاف ساختهی قبلی آنها یا همان «بازی تاج و تخت»، مخاطب را از این نظر آزار نمیدهد و فقط بر دانش او در رابطه با یکی از شخصیتهای محبوب این دنیای آخرالزمانی، میافزاید. شخصیتپردازی میشون، بر طبق شناخت کامل مخاطبان از او انجام نشده اما رفتارهای کلی این شخصیت در طول بازی، هرگز تبدیل به مسئلهای آزاردهنده برای مخاطب نمیشود. به علاوه، تصویرسازیهای ذهنی تاثیرگذار سازندگان که بیش از همه در هنگام نمایش دادن تفکرات او به چشم میخورند، نه تنها باعث میشوند که آن رفتارهای کلی و برخوردهای لفظی ضعیف را فراموش کنید، بلکه به بهترین شکل ممکن بنیان احساسی تازهای را برای این شخصیت کاریزماتیک، خلق میکنند. اینجا دقیقا همان نقطهای است که به وضوح میتوان گفت که هستهی اصلی ساخت کلی این مجموعهی سه قسمتی اسپینآف بر روی آن قرار گرفته است. در حقیقت، سازندگان بازی در این قسمت با تاکید بیچون و چرایشان بر این تصاویر، ثابت میکنند که در این سه اپیزود، هدفی جز بخشیدن جزئیاتی بیشتر به درونریزیهای این شخصیت ندارند و حتی تمام عناصری که بازی را تشکیل دادهاند، هدفی جز رساندن او به مقاصد شخصیتی دلخواه را دنبال نمیکنند.
شاید بگویید همین که این سه قسمت در این کار موفق باشد و بتواند در نهایت قدرت، ذات شخصیتی بیشتر و عمیقتری برای میشون دست و پا کند، نکتهای بزرگ و مثبت است و نباید به این شکل زیر سوال برود اما اشتباه نکنید، من با شخصیتپردازی بیشتر و فرو رفتن عمیقتر در ذات فکری یکی از خفنترین بازماندگان این دنیای وسیع مشکلی ندارم و حتی از این ارزشبخشی داستانی لذت هم میبرم اما ماجرا از این قرار است که در این اپیزود، از تکتک افراد کوچک و بزرگ حاضر در بازی گرفته تا اتفاقاتی که برای میشون و همراهانش رخ میدهد، نه تنها معنا و مفهوم خاصی را دنبال نمیکنند، بلکه فقط میخواهند عمیقترین ناراحتیهای یک مادر زجرکشیده را نشانمان دهند. این نمایش، هر چهقدر هم که خوب و جذاب باشد و هر اندازه که دیوانهوار به نظر برسد، باز هم نمیتواند هیجانی ایجاد کند و به خلق کششی غیرقابل انکار بپردازد، چون در ثانیههای پر رنگ بازی حضور ندارد و فقط در برخی لحظات بیربط که نویسندگان قصد پرداختن به آن را میکنند، به تصویر کشیده میشود. انگار تمام این محیطها و ماجراهای پیش روی مخاطب چرت و پرتهایی بیارزش برای پر کردن زمان مورد نیاز هر قسمت هستند تا نویسندگان عزیز بتوانند در این بین، نکات شخصیتی مورد نظرشان را در پانزده دقیقه و اندی بیان کنند! این یعنی حرکتی تلخ و هرز و این یعنی ایستادن تلتیل در آن نقطهای که نباید باشد.
اما هرچه قدر که بازی در قصهگویی و داستانسازی نقاط قوت اندک و نقاط ضعف بسیار را یدک میکشد، سازندگان در تمام بخشهای فنی اثر، مجموعهای پر رنگ از نکات مثبت را ارائه کردهاند. اگر به یاد داشته باشید، کندی بیپایان و غیرقابل قبول بازیهای تلتیل در برخی سکانسهای تند و سریع و حتی منوهای بازی، یکی از آن موارد آزاردهندهای بود که برای مدتهای متوالی در ساختههای این شرکت دیده میشد و انگار قرار نبود به این زودیها از بین برود. اما برخلاف تصورتان، تلتیل در اولین قسمت از سهگانهی «مردگان متحرک: میشون» بالاخره به طرزی محسوس این مشکل را برطرف کرده و حتی با ساخت منوهایی پویاتر و جذابتر از همیشه، این موضوع را به رختان میکشد. این پیشرفت بزرگ و راضیکننده، بدون هیچ شک و شبههای یکی از آن مواردی است که بر قضاوت نهایی دوستداران همیشگی تلتیل از «مردگان متحرک: میشون» تاثیر به سزایی میگذارد.
سازندگان در تمام بخشهای فنی بازی، مجموعهای پر رنگ از نکات مثبت را ارائه کردهاند
اما بازی در بخشهای فنی هم خالی از نکات منفی نبوده و حتی پسرفتهایی را نیز یدک میکشد. به طور مثال، دوربین بازی که در آثار قبلی تلتیل هیچ مشکلی برای تجربهی مخاطب ایجاد نمیکرد، اینجا به چیزی تبدیل میشود که در برخی لحظهها گشت و گذار در محیط را با مشکل مواجه میکند. از سوی دیگر، کنترلهای بازی برخلاف نسخههای گذشته مقداری عیب و ایراد دارند و در بعضی مواقع مخاطب را گیج میکنند. هر چند، باید پذیرفت که هیچکدام از این دو مورد هرگز به اندازهای بزرگ نمیشوند که بخواهند تبدیل به مشکلی غیرقابل گذشت شوند. به علاوه، این نکات منفی اندک در برابر حجم بالایی از نکات تحسینبرانگیز همچون طراحی خوب محیط و نمایش خالی از هرگونه افت فریم بازی، در هیچ لحظهای نمیتوانند قضاوت نهاییتان در رابطه با این دو ساعت را تحت تاثیر قرار بدهند.
یکی از موارد خارقالعادهای که در قسمت اول «مردگان متحرک: میشون» قطعا جذبتان میکند و سطح بازی را یک درجه بالاتر میبرد، کارگردانی مثالزدنی تکتک سکانسهای حاضر در آن است. ساختههای تلتیل، همواره داستانهای خوب، شخصیتهای چندلایه و روایتهای عالی را با خود به همراه داشته و دارند اما باید پذیرفت که به سبب وجود حجم بالایی از محدودیتها، هرگز در خلق تنش و احساس، با بهرهگیری از عوامل محیطی و کارگردانی تحسینبرانگیز، موفق نبودهاند. اما اینبار، با رفع خیلی از مشکلات فنی حاضر در ساختههای گذشتهی تلتیل و خلق محیطهایی با جزئیات بالا و جذابیتهای بصری، فرصتی شگرف به کارگردان بازی داده شده تا با متفاوت حرکت دادن دوربیناش و ترکیب سکانسهای حقیقی و مجازی با یکدیگر، بخش دیگری از هنرآفرینیهای تلتیل را نشانمان دهد. خب، بگذارید خیلی ساده و بیپرده بگویم که نه تنها سازندگان در انجام این کار موفق شدهاند، بلکه با تصویرسازیهای فراموش نشدنی و ماندگار، بدون بهرهجویی از هیچ دیالوگ یا نوشتهای، قویترین بخشهای داستان را برایتان روایت میکنند. افتتاحیهی اپیزود اول، سندی لازم و کافی برای این ادعا است که با زیباییهای بیحد و حصرش، ثابت میکند که تلتیل هنوز هم فرصت زیادی برای زدن حرفهای تازه دارد. این سکانسهای خوشساخت وقتی با موسیقیهای کم ولی بهجا و با کیفیت اثر همجهت میشوند و یک راه را در پیش میگیرند، به سطحی میرسند که دیگر نمیتوان یگانه بودنشان را انکار کرد.
اما اگر بازی در بخشهای فنی و کارگردانی تمام انتظارات را برآورده کرده و فراتر از آنها نیز ظاهر شده است، به جای آن در گیمپلی و خلق تنش و کنش لازم در طول بازی یا بهرهجویی از مکانیزم انتخاب به شکلی نابخشودنی، عملکرد ضعیف خود را به تصویر کشیده است. با این که هر چه میگذرد و زمان جلوتر میرود، بازیهای تلتیل حجم بیشتری از حرکت دادنها و کنترل کردنهای شخصیت اصلی را بر عهدهی بازیکن میگذارند، اکثر دقایق اپیزود اول «مردگان متحرک: میشون» بر پایهی سکانسهای از پیش تعیین شده پیش میرود و اغلب نقش بازیکن به زدن چند دکمه و انتخاب چند دیالوگ خلاصه میشود. اما هنوز تمام نشده، زیرا مشکل اصلی از آن نقطهای آغاز میشود که به وضوح میبینیم صحنههای کلیدزنی و مثلا پرهیجان بازی هم به سبب ناملموس بودن شخصیتها ضعیف عمل میکنند و نمیتوانند تاثیر لازم را داشته باشند. برای درک این موضوع، کافی است که سطح بالاترین سکانسهای این اپیزود در هیجانآفرینی را با آن صحنهی خونریزی دست کلمنتاین و درگیر شدناش با یک زامبی در آن اتاقک چوبی مقایسه کنید، تا دریابید چرا میگوییم که تلتیل در این بخش، پسرفت آزاردهندهای را متحمل شده است. اما ماجرا نه تنها محدود به این چیزها نیست، بلکه در کل مکانیزم انتخاب و تاثیر آن بر روند بازی هم در این اپیزود فراموش شده و در هیچ لحظهای ما را به یاد آن انتخابهای شخصیتبخش یا تاثیرگذار ساختههای قبلی این استودیو نمیاندازد.
«مردگان متحرک: میشون»، یکی از اعصابخوردکنترین بازیهایی است که تلتیل تا به امروز آفریده است. از یک طرف با دنیایی از پیشرفتهای فنی که حقیقتا برای مدتهای طولانی مخاطبان این شرکت را آزار میدادند، توانسته دل بسیاری از بازیکنان را شاد کند و از طرف دیگر، با حجم بالایی از اشکالات غیرقابل گذشت در بخش داستان و شخصیتپردازی، رسما نا امیدمان میکند. بازی، در خلق هیجان ضعیف است و حقیقتا نمیتواند به طور کامل بازیکن را مجذوب خود کند اما در کارگردانی هنری، آنقدر مثالزدنی است که یکبار تجربه کردناش بر هر کسی واجب شده است. هر آنچه که هست، باید پذیرفت که تلتیل در خلق اپیزود اول این سهگانه، یکی از آن شاهکارهایش را بیرون نداده اما همانقدر که در بازی نکتهی منفی گذاشته، با ویژگیهای تازه یا بهبودیافته، راضیمان کرده است. «مردگان متحرک: میشون» هنوز هم بازی خوبی است ولی در مرزی نامتقن از نابودی و عالی بودن قرار گرفته و اگر میخواهد در پایان کار به تجربهای فراموش نشدنی تبدیل شود، باید در دو قسمت بعدی سنگ تمام بگذارد. با آنچه که از تلتیل به یاد داریم، چنین چیزی آنقدرها هم بعید به نظر نمیرسد.
تهیه شده در زومجی
The Walking Dead Michonne
نقاط قوت
- کارگردانی قدرتمند اغلب سکانسها
- عدم تناقض با هیچیک از خطوط داستانی کمیک و سریال
- محیطهای پویا و متفاوت با پرداخت خوب به جزئیات
- موسیقیهای بهجا و دوستداشتنی
- پیشرفتهای فنی بزرگ نسبت به بازیهای گذشتهی تلتیل
نقاط ضعف
- روایت ضعیف داستان و عدم پردازش شخصیتهای فرعی
- تاثیر اندک مکانیزم انتخاب در طول بازی
- مدت زمان نسبتا کوتاه
- عدم وجود هیجان و کنش لازم در طول بازی