بررسی بازی This is the Police
پیشرفت تکنولوژی بازیسازی، باعث شد تا برخی از بازیهای بزرگ، از اصل بازیبودن فاصله گرفته و فقط در اندیشه خلق یک دنیای پر زرق و برق باشند. به همین دلیل هم این روزها کم نیستند بازیهایی که با تبلیغات بسیار عرضه میشوند و در نهایت با اثری سطحی روبرو میشویم که جز ظاهر زیبا، چیزی برای عرضه ندارد و خیلی زود پس از تمام شدن بازی، به آرشیو بازیهایمان تبعید میشود و میدانیم که دیگر هرگز سراغش نخواهیم رفت. ولی خب، هنوز هم هستند بازیسازانی که هدفشان از ساخت یک بازی، خلق دنیایی عمیق و تاثیرگذار است. چنین آثاری معمولا در بین بازیهای مستقل بیشتر دیده میشوند؛ چرا که این دسته از بازیسازان توان و امکانات خلق گرافیک و جلوههای بصری فوقالعاده را ندارند، یا بهتر است بگوییم نیازی به این کار ندارند، و در نتیجه تمرکز خود را روی خلق بازیهای تاثیرگذار میگذارند.
This is the Police، ساخته استودیو Weappy است که اخیرا برای رایانههای شخصی ویندوز، مک، لینوکس و کنسولهای ایکسباکس وان و پلیاستیشن 4 با قیمت ۱۵ دلار عرضه شده است. پیش از اینکه سراغ این بازی ماجراجویی بروید، باید به یک مورد توجه داشته باشید. اگر تنها عواملی که باعث جذب شدن شما به یک بازی میشوند، گیمپلی هیجانانگیز و گرافیکهای زیبا هستند، بهتر است بیخیال This is the Police شوید. ولی اگر به بازیهایی که در آنها داستان نقش مهمی ایفا میکند علاقه دارید، این ساخته مستقل را نباید از دست بدهید. چرا؟ در ادامه راجع به آن توضیح خواهم داد.
This is the Police در مورد «جک بوید» است؛ فرمانده کل پلیس شهر که فقط ۱۸۰ روز تا بازنشستگی اجباری زمان دارد و تصمیم گرفته تا ۵۰۰ هزار دلار در این مدت جمعآوری کند. این هدف شما در بازی است و باید در نقش جک و در مدت ۱۸۰ روز، این پول را از روشهای مختلفی که پیش رویتان قرار داده میشود، جمع کنید. گیمپلی بازی به این شکل است که شما به عنوان فرمانده پلیس هر روز صبح وارد دفترتان میشوید و سپس نقشه شهر را بررسی میکنید. با هر تماسی که با اداره پلیس گرفته میشوید، باید نیروها را در زمان تعیینشده به محل ارسال کنید. نیروهای شما هریک سطح مخصوصی دارند و معمولا افرادی که سطح آنها پایینتر از ۱۵۰ است، حسابی در ماموریتها خرابکاری میکنند و این کار باعث میشود تا مجرم فرار کرده یا حتی مردم بیگناه کشته شوند. همچنین احتمال مرگ افسران شما هم در صورت اشتباهشان وجود دارد.
علاوه بر اتفاقات معمولی که هر روز در سطح شهر رخ میدهند، یک سری پروندههای مخصوص هم در بازی پیشرویتان قرار میگیرد. پروندههایی مثل قتل یا افرادی که ناپدید شدهاند و حل کردن این ماموریتها، برعهده کاراگاهان شما است. آنها صحنه جرم را بررسی کرده و سرنخهای مختلفی جمعآوری میکنند و در نهایت این وظیفه شما است که با چینش درست این سرنخها، به نتیجه برسید و برای دستگیری مجرم اقدام کنید.
ایده گیمپلی بازی جالب است و با مواردی مثل استخدام نیروها یا موقعیتهای خاصی که پیش میآید، جذابتر هم میشود. ولی این بخش از بازی از یک مشکل هم رنج میبرد و آن این است که پس از مدتی، به شدت تکراری و خستهکننده میشود و حس میکنید که هر روز و هر روز باید همان کارهای تکراری را مدام انجام بدهید. بهعلاوه چون داستان بازی واقعا جذاب است و میخواهید زودتر ادامه آن را بدانید، این گیمپلی تکراری به عنوان یک مانع جلوی شما قرار میگیرد و در اواخر بازی با بیحوصلگی تمام مجبور به انجام دادن ماموریتها میشوید تا هرچه زودتر تمام شوند و بتوانید داستان بازی را ادامه دهید.
مشکل گیمپلی بازی این است که پس از مدتی به شدت تکراری میشود و دیگر مانند اوایل بازی لذتبخش نیست
ولی از گیمپلی که فاصله بگیریم، به داستان بازی میرسیم. داستانی که واقعا فوقالعاده است و باید سازندگان را به خاطر روایت چنین داستانی تحسین کرد. البته به این بخش هم ایراداتی وارد است، ولی خب، داستان آنقدر خوب است که این ایرادها کوچکترین اهمیتی ندارد. دلیل اصلی اینکه تا این حد از داستان بازی لذت بردم، این است که در This is the Police همهچیز نزدیک به واقعیت است. منظورم این است که نه شخصیتهای بازی ابرقهرمانهایی هستند که همواره شانس با آنها همراه است و نه دنیای بازی آرمانشهری است که فرسنگها با ما فاصله دارد. بلکه همهچیز شبیه به همین دنیای خودمان است؛ دنیایی که آدمهایش فقط به خودشان اهمیت میدهند و «پول» حرف اول را در همهچیز میزند.
به پول اشاره کردیم، قطعا اصلیترین تِم بازی این است که «پول مهمترین عامل در زندگی است و ما برای کسب آن همهکار میکنیم.» جک را در نظر بگیرید، یک افسر پلیس با شرافت که سالها برای ایجاد آرامش در شهر تلاش کرده ولی الان صرفا برای کسب پول، همهچیز را زیر پا گذاشته و حتی با بزرگترین خلافکاران شهر هم گاهی کنار میآید. البته تصمیم با خودتان است، میتوانید این کار را انجام ندهید یا حداقل کمتر انجام دهید، ولی در این حالت باید با ۵۰۰ هزار دلار خداحافظی کنید. پولپرست بودن فقط به خود جک ختم نمیشود، بلکه همسر وی، همکارش هندریک، لورا، شهردار و بسیاری از کاراکترهای دیگر بازی همگی برای کسب پول و مقام اصول اخلاقیشان را زیر پا میگذارند. حتی کاراگاه خصوصی که در میانه راه با او آشنا میشوید، فقط به خاطر اینکه مظنون به وی فرصت شغلی بهتری پیشنهاد میدهد، شما و خواستهتان را بیخیال شده و خیلی راحت آن را فراموش میکند.
یک ویژگی جالب دیگر در بازی، استفاده از نمادها است. اگر به طراحی چهره کاراکترها دقت کنید، متوجه خواهید شد که هیچکدام از آنها چشم ندارند. شاید در ابتدا تصور کنیم که خب این فقط سبک طراحی بازی است و شاید هم واقعا اینطور باشد، ولی خب به نظر من، این به «کور بودن» کاراکترها اشاره دارد؛ کاراکترهایی که هیچچیز جز خودشان را نمیبینند و برایشان اهمیت ندارد. برای مثال هندریک که مدتها دست راست جک در اداره پلیس بوده و در عین حال با مافیا هم همکاری میکرده، پس از آنکه هویتاش فاش میشود، مجبور میشود تا همراه با خانوادهاش فرار کند. ولی خب ما با مافیا طرف هستیم و آنها اجازه نخواهند داد عامل نفوذیشان به این راحتیها با خانوادهاش فرار کرده و خوش بگذراند. پس هندریک مجبور میشود تمام دوستیهایش با جک را زیر پا گذاشته و وی را به عنوان جایگزین خود معرفی کرده و فرار کند. بدون اینکه آینده جک برایش مهم باشد. از این قبیل افراد در بازی زیاد دیده میشوند که عملا نسبت به دوستان و حتی اعضای خانوادهشان کور و بیتوجه بوده و فقط به خودشان اهمیت میدهند.
مورد مثبت دیگر داستان بازی که همراستا با همان نزدیک بودن به واقعیت است، این است که در خیلی از شرایط، واقعا انتخابهای شما بین خوب و بد یا حتی بد و بدتر نیستند، بلکه باید پا در مسیری بگذارید که از اول انتهای آن را میدانید و میدانید که اشتباه است. ولی خب، چاره دیگری ندارید! دقیقا مثل زندگی واقعی. مثلا در همان موضوع هندریک و مافیا، یا باید از پلیس خوب بودن فاصله بگیرید و با مافیا همکاری کنید، یا اینکه شاهد کشته شدن دوست قدیمیتان باشید. کدام یک راحتتر است؟ قطعا هیچکدام. ولی خب انتخاب سومی هم ندارید.
مساله دیگری که باعث میشود تا این حد از داستان بازی لذت ببریم، خلق یک اتمسفر متناسب با آن توسط سازندهها است. کل بازی به سه بخش تقسیم میشود؛ در بخش اول، جک ۶۰ ساله به تازگی متوجه شده که ۱۸۰ روز تا خداحافظی با شغلاش فاصله دارد و در عین حال همسرش هم وی را رها کرده و بهطور خلاصه، همهچیز بر علیه او است. به همین دلیل هم با شخصیتی طرف هستیم که خود را فقط وقف کار کرده و حتی خواب درستی هم ندارد. در نیمه دوم و پس از اتفاقاتی که برای جک رخ میدهد و مخصوصا امید وی برای برگشتن همسرش و آشنایی با «لورا»، باعث میشوند تا زندگی جک دچار یک دگرگونی خاص شود و ما شاهد هستیم که وی لباسهای مدرنتری میپوشد و با رنگ کردن موهایش، سعی میکند تا با روی خوش به زندگی نگاه کند. ولی در نیمه سوم بازی، جک دوباره با واقعیت تلخ زندگی روبرو میشود و عملا همهچیز را از دست میدهد، به همین دلیل هم اتمسفر بازی کلا تغییر کرده و حتی این قسمت از بازی در فصل زمستان روایت میشود تا کاملا فروپاشی شخصیت اصلی را به ما نشان دهد؛ شخصیتی که دیگر هیچچیز، حتی ۵۰۰ هزار دلار، برایش مهم نیست.
اصلیترین دلیلی که باعث میشود داستان بازی لذتبخش باشد، این است که همهچیز در آن شبیه به دنیای واقعی است
چنین دقت به واقعیبودن در همه جای This is the Police دیده میشود، حتی نیروهای شما هم انسانهایی کاملا واقعی هستند، نه پلیسهایی که در فیلمهای هالیوودی با آنها روبرو میشویم. آنها ممکن است سر کار نیایند، یا آنقدر مشروبات الکلی مصرف کرده باشند که نتوانند کارشان را به درستی انجام دهند و مواری از این قبیل. همین هم باعث میشود تا بتوانید با این افراد که البته فقط یک عکس ازشان میبینید، ارتباط برقرار کنید و با مرگ آنها ناراحت شوید. مثلا ممکن است یکی از نیروها به دلیل مصرف بیش از حد نوشیدنیهای غیر مجاز از شما درخواست مرخصی کند و شما با آن مخالف کنید و وی همان روز در حالی که به محل ماموریت میرود، به دلیل در حالت عادی نبودن تصادف کرده و کشته شود و همین مساله میتواند تاثیر عجیبی روی شما بگذارد.
در زمینه بحثهای مربوط به گرافیک فنی و هنری، نمیتوان ایرادی از بازی گرفت؛ چرا که همهچیز به سادهترین شکل ممکن طراحی شده و با اینکه خیلی پر زرق و برق نیست، ولی کاملا برای این بازی مناسب است. مثلا داستان به شکل تقریبا کمیکواری روایت میشود که این تصاویر طراحی خیلی خوبی دارند و در مجموع این بخش از بازی نمره قبولی میگیرد. همچنین This is the Police در زمینه موسیقی و صداگذاری هم حرفهای زیادی برای گفتن دارد. هر روز که به دفترتان میروید، میتوانید از بین موسیقیهای موجود یکی را انتخاب و آن را پخش کنید. جالب اینکه در یک سوم اول بازی یک گرامافون در اتاقتان وجود دارد که در بخش دوم به کاست پلیر و در بخش سوم به سیدی پلیر تبدیل میشود! آهنگهایی که میتوانید انتخاب کنید کاملا با حال و هوای بازی مناسب هستند و تنوع خیلی خوبی هم دارند.
در زمینه صداگذاری هم استودیو سازنده واقعا عالی کار کرده است، از آنجایی که داستان بازی از طریق دیالوگها روایت میشود، انتخاب صداپیشههای خوب اهمیت بالایی دارد و به همین دلیل هم سازندهها از جان سنت. جان برای صداپیشگی شخصیت جک استفاده کردهاند. قطعا طرفداران بازی Duke Nukem جان را به دلیل صداپیشگی در این بازی به یاد دارند و صدای بَم و گرم وی، باعث شده تا تاثیرگذاری دیالوگهای جک در This is the Police به مراتب بیشتر از قبل شود.
در مجموع، اگر به دنبال یک بازی با داستان عمیق و واقعا تاثیرگذار هستید و البته حوصله خوانده چند صد خط دیالوگ را دارید، This is the Police یکی از بهترین بازیهای مستقلی است که میتوانید این روزها تجربه کنید. ولی خب بازی در بخش گیمپلی ایراداتی دارد که باعث میشود پس از مدتی خستهکننده شود و در نتیجه وقتی از دید یک بازی این اثر را مورد بررسی قرار میدهیم، با محصولی روبرو میشویم که در زمینه جذاببودن خیلی موفق ظاهر نمیشود. با این حال اگر طرفدار بازیهای داستانمحور هستید، حتما این ساخته استودیو ویپی را تجربه کنید.
بازی This is the Police روی پیسی بررسی شده است.
This is the Police
نقاط قوت
- داستان عالی
- صداگذاری بسیار خوب شخصیتها
- طراحیهای ساده و در عین حال مناسب
- دقت به جزییات و نزدیک بودن فضای بازی به دنیای واقعی
نقاط ضعف
- گیمپلی خستهکننده، مخصوصا در اواخر بازی