بررسی بازی Bloodstained: Ritual of the Night
بازی Bloodstained: Ritual of the Night، یک بازی دوبُعدی در سبک مترویدوینیاست که توسط استودیو آرتپلی (Artpaly) توسعه داده شده و شرکت 505Games هم وظیفه انتشارش را بر عهده داشته است. در سال ۲۰۱۵ کارگردان بازی کوجی ایگاراشی، کمپینی را در سایت کیکاستارتر آغاز میکند و از مردم میخواهد از پروژهی جدید او که قرار بود حال و هوای بازیهای دو بعدی قدیم را باری دیگر زنده کند، حمایت کنند. طی این کمپین، ایگاراشی موفق میشود مبلغی بسیار بالاتر از آنچه که در سر داشت بهدست آورد و به این ترتیب پس از گذشت پنج سال و فراز و نشیبهای بسیار، بالاخره بازی بلاداستیند هم روانه بازار میشود.
ایگاراشی وعدهی یک بازی ماندگار را به طرفداران خود داده بود. بازیای که از لحاظ پیچیدگی در سبک مترویدوینا، چیزی از پدرجد این سبک یعنی بازی Castlevania: Symphony of the Night که ساختهی دست خودش هم بود، کم نداشته باشد. خوشبختانه ایگاراشی تا حدودی در تحقق وعدههای خود موفق شده است؛ «ریچوآل آو دِ نایت» یک مترویدوینیای بسیار تر و تمیز از آب در آمده که میتوان در تکتک جزئیاتش، رد و پای آشکار عناصر کسلوینیایی را مشاهده کرد. البته که با تمامی این اوصاف، بازی Bloodstained: Ritual of the Night با آن تصویر ایدهآلی که طرفداران دوآتشهی این بازیساز ژاپنی در ذهن خود ساخته بودند، فاصلهی بسیاری دارد. فاصلهای که از تبدیل جدیدترین ساختهی ایگاراشی به یک اثر شاهکار و بهیادماندنی جلوگیری میکند.
چه خوشمان بیاید و چه نیاید، کوجی ایگاراشی یکی از اسطورههای صنعت گیم است. ایگاراشی از سال ۱۹۹۰، کار خود را در شرکت کونامی آغاز کرد و کمکم توانست به یکی از اعضای اصلی تیم سازندهی مجموعه بازیهای کسلوینیا تبدیل شود. در سال ۱۹۹۷ و پس از انتشار نسخه محبوب و ماندگار «سیمفونی آو دِ نایت»، ایگاراشی به استاد بیبدیل سبک مترویدوینیا تبدیل شد؛ تا جایی که دیگر اکثر گیمرها نسخههای دو بعدی مجموعه بازیهای کسلوینیا را با نسخه سیمفونی میشناختند. سالها از این ماجرا میگذرد تا اینکه در سال ۲۰۱۴، جناب ایگاراشی تصمیم به ترک شرکت کونامی، سازندهی مجموعه بازیهای کسلوینیا میگیرد. پس از ترک شرکت، طرفداران به سراغ ایگاراشی که حالا استودیو آرتپلی را برای خودش راه انداخته بود میروند و از او میخواهند تا باری دیگر عنوانی در سبک مترویدوینیا برایشان بسازد. ایگاراشی هم که آدمی است احساساتی، مقید و طرفدار- دوست، قول میدهد که دوبُعدیبازان را فراموش نکرده و بازیای برایشان بسازد که تا عمر دارند فراموش نکنند.
به این ترتیب ایگاراشی ساخت مجموعهی جدیدی با نام بلاداستیند را آغاز میکند. مجموعهای که اگرچه در تمام جزئیاتش آدم را یاد دنیای بازیهای کسلوینیا میاندازد، اما در عین حال مجموعهای است کاملاً مجزا که کاری به کار دراکولاها و خونآشامها ندارد و قصد دارد داستان خودش را تعریف کند. درست است که طبق ادعای ایگاراشی، عدهای زیادی ساخت این بازی را از او درخواست کرده بودند، اما حقیقت امر این است که خودِ شخصِ او هم از موفقیت یک بازی جدید به سبک و سیاق کسلوینیا مطمئن نبوده است و نمیدانست که آیا این بازی جدید هم با استقبال طرفداران روبهرو میشود یا خیر. این شد که ایگاراشی درنهایت تصمیم میگیرد کمپینی در سایت کیکاستارتر راهاندازی کند و به این ترتیب از ملت طلب پشتیبانی و حمایت کرده باشد. البته که پیش از آغاز کمپین بازی، ایگاراشی طی انتشار یک تیزر در فضای مجازی، از لغت جدید ایگاوینیا (Igavania) هم رو نمایی کرده بود. بله، همانطور که میبینید ایگاراشی آدم خودخواهی است و خیلی هم ادعایش میشود. البته که گویا این خودخواهی او دلیل هم دارد. در مِی ۲۰۱۵ و چیزی کمتر از چهار ساعت از آغاز کمپین، مبلغ درخواستی که پانصد هزار دلار بود تأمین میشود. در پایان روز اول، مبلغ جمعآوری شده به یک میلیون و نیم دلار رسیده بود. یک میلیون و نیم، آن هم کمتر از یک روز تنها یک واقعیت را ثابت میکند، مردم دیوانهوار «سیمفونی آو دِ نایت» را میپرستند! البته که ساخت «یک بازی جدید در سبک مترویدوینیا» تنها وعده ایگاراشی به طرفدارانش نبود. در کمپین کیکاستارتر ذکر شده بود که دیوید هایتر (David Hayter)، صداپیشهی شخصیت سالید اسنیک در بازی متال گیر سالید، قرار است در بلاداستیند نیز به صداپیشگی بپردازد، که البته همینطور هم میشود. از دیگر وعدهها میتوان به ساخت یک نسخه دو بعدی کلاسیک از بازی بلاد استیند، با گرافیک پیکسلی و با ویژگیهای آشنای بازیهای کسلوینیا اشاره کرد. بازی Bloodstained: Curse of the Moon که در سال ۲۰۱۸ به بازار عرضه شد، دقیقاً همان بازیاست که از آن صحبت میکنیم. بازیکنان برای به پایان رساندن این بازی، چهار شخصیت میریام، زانگتسو، جیبل (که شبیه الوکارد طراحی شده و توانایی تبدیل به خفاش و پرواز کردن دارد) و آلفرد را در اختیار دارند و میتوانند حین بازی دائم میان آنها جابهجا شوند. البته این چهار شخصیت در نسخه «ریچوآل آو دِ نایت» بازی هم موجود هستند، منتها تنها کاراکتر میریام در این بازی قابل بازی خواهد بود. ایگاراشی وعده داده است در آینده کاراکتر زانگتسو را هم در دسترس بازیکنان قرار دهد.
Bloodstained: Curse of the Moon
کمپین کیکاستارتر بازی درنهایت در ژوئن ۲۰۱۵ و با جمعآوری مبلغ پنج و نیم میلیون دلار به پایان کار خود میرسد. تاریخ اولیه انتشار بازی سال ۲۰۱۷ تعیین شده بود و قرار بود که این بازی روی پلتفرمهای ویندوز، مک، لینوکس، پلی استیشن 4، ایکس باکس وان، پلیاستیشن ویتا و وییو منتشر شود. البته که در مرور زمان، نسخه مک و لینوکس و کمی بعد نسخههای ویتا بازی حذف شدند و نسخه نینتندو سوئیچ هم جایگزین نسخه وییو بازی شد. تمام این ماجراها، طرفداران را نسبت به بازی جدید ایگاراشی دلچرکین کرد. این نارضایتی تا جایی پیش رفت که ایگاراشی حتی یکبار ناچار شد به درخواست طرفداران، طراحی گرافیکی بازی را عوض کرده و بهبود بخشد. این کشمکشها ادامه داشت تا بالاخره به ژوئن ۲۰۱۹ و زمان عرضه بازی میرسیم.
قصد اصلی ایگاراشی ساخت بازیای بود که برای گیمرهای معمولی هم قابلتجربه و لذتبخش باشد. درنهایت تمام این نوآوریها به ساخت بازیای منجر میشود که سبکی جدید را در دنیای گیم از خود بر جای میگذارد: سبک مترویدوینیا
پیش از آنکه به نقد و بررسی بازی بلاداستیند بپردازیم، بیاید ببینیم اصلاً چرا ایگاراشی انقدر فرد مهمی است و چرا انقدر همه از او توقع زیادی دارند؟ همانطور که پیش از این گفتیم، ایگاراشی خالق بازیهای کسلوینیا نبوده است و جایی در میانهی راه به سایر اعضای تیم پیوسته است. در زمان ساخت نسخه سیمفونی، کارگردان نسخههای پیشین بازی یعنی تورو هاگیهارا، بخش عظیمی از کار ساخت و طراحی مراحل بازی را بر عهدهی کوجی ایگاراشی میگذارد. به این ترتیب ایگاراشی در شکل و شمایل آشنای بازیهای کسلوینیا که تا آن روز تنها یک پلتفرمر ساده بودند، تغییراتی اساسی ایجاد میکند. ایگاراشی قصد داشت بازیای طولانی بسازد که به این زودیها تمام نشود و بازیکنان بتوانند مدت زمان بیشتری از آن لذت ببرند. برای همین سازندگان هم لوکیشن بازی را قصری بزرگ و پیچ در پیچ طراحی میکنند و برای بازیکنانی که خوب گوشه و کنار این محیط گیجکننده را میگشتند، پاداشهای جالبی هم در نظر گرفته بودند! البته که ایگاراشی قصد نداشت سبک مبارزاتی بازی را کاملاً تغییر دهد. از آنجایی که حالا دیگر با نقشه وسیعتری روبهرو بودیم، دیگر منطقی نبود که دشمنان بازی هم به همان سختی و چالش برانگیزی نسخههای پیشین کسلوینیا باشند. به همین دلیل ایگاراشی تصمیم میگیرد برای سادهتر کردن بازی، المانهای RPG هم به بازی اضافه کند. به این ترتیب بازیکنان حین پیشروی در بازی دائم لولآپ میشدند و قدرت مبارزات و دفاع بیشتری بهدست میآوردند. درکنار اینها بازیکنان به انواع و اقسام طلسمها، سلاحها، سپرها و آیتمهای بسیار دیگری نیز مجهر میشدند تا پیشروی در بازی به کار سادهتری برایشان تبدیل شود. درواقع قصد اصلی ایگاراشی ساخت بازیای بود که برای گیمرهای معمولی هم قابلتجربه و لذتبخش باشد. درنهایت تمام این نوآوریها به ساخت بازیای منجر میشود که سبکی جدید را در دنیای گیم از خود بر جای میگذارد: سبک مترویدوینیا.
این مقدمات طولانی را گفتم تا ببینید چرا آنقدر همه انتظار این بازی را میکشیدند و چرا باید توقعاتمان تا به این حد از بلاداستیند بالا باشد. بازی «سیمفونی آو دِ نایت» یکی از بهترین و ماندگارترین بازیهای تاریخ به حساب میآید و بالطبع انتظارات از خالق این اثر هم به همان نسبت بالا میرود. اما حالا بیاید نگاهی داشته باشیم به جدیدترین ساختهی ایگاراشی و ببینیم این انتظارات تا چه حد برآورده شده است.
داستان بازی بلاداستیند در اوایل قرن نوزدهم میلادی جریان دارد و سرگذشت دختر جوانی به نام میریام را در دنیایی آشنا، به سبک و سیاق دنیاهای گوتیک و تیره و تاریک کسلوینیا روایت میکند. در آن سالها، اعضای انجمن کیمیاگران میریام را که یک دختر یتیم و تنها بود، به عضویت خود در میآورند تا از او برای آزمایش تاثیرات «کریستالهای حامل نیروهای شیطانی» استفاده کنند. این کریستالها که در دنیای بازی با نام «شارد» شناخته میشوند، درواقع اجسامی بلوری بودند که پس از وارد شدن به بدن میزبان، قدرتها و تواناییهای بسیاری به او میبخشیدند. به کسانی که بدنهاش حامل نیروی شارد بود، «شاردبندر» میگفتند و به همین ترتیب میریام هم یک شاردبندر محسوب میشد. هرچند وارد کردن این نیروهای شیطانی به بدن عواقبی نیز برای مصرفکننده به همراه داشت. در گذر زمان، سطح بدن شاردبندرها حالت بلوری پیدا میکرد، انگار که تکههای شکسته از کریستال وارد شده به بدن آنها روی پوستشان به نمایش در آمده باشد.
این روند آزمایشها معمولاً تا جایی ادامه پیدا میکرد تا بدن میزبان بهطور کامل به مصرف برسد و از نیروی شاردها اشباع شود. دراینمیان میریام پی به اهداف پلید انجمن میبرد و از آنجایی که میترسید دیگر کار از کار گذشته باشد و وجوه انسانی خود را بهطور کامل از دست داده باشد، به یکی دیگر از شاردبندرها، فردی به نام جیبل پناه میبرد. جیبل از او میخواهد که هرگز امید خودش را از دست ندهد و تسلیم نیروهای شیطانی نشود. از طرفی دیگر در همان سالها، انقلابی صنعتی در حال شکل گیری بود که سود و منفعت انجمن کیمیاگری را بهشدت به خطر میانداخت. ملت دیگر علاقهای به استفاده از شاردها نداشتند و بیشتر به خرید کالاهای مادی روی آورده بودند. برای جلوگیری از ضرردهی، اعضای این انجمن تصمیم میگیرند با قربانی کردن شاردبندرها، نیروهای جهنمی را به دنیا احضار کنند تا باری دیگر نیاز به شارد و استفاده از قدرتهای جادویی در جامعه ایجاد شود. این پروژه که ابتدا قرار بود تنها ترس و وحشتی در جامعه ایجاد کند، درنهایت از کنترل اعضای انجمن خارج میشود تا جایی که نیروهای شیطانی دنیا را تحت سلطه خود در میآورند. طی این حادثه، تمامی شاردبندرها غیر از جیبل و میریام قربانی میشوند. جیبل تنها شاردبندری بود که موفق به فرار میشود و میریام نیز که طی یک حادثه به خوابی عمیق فرو رفته بود، از مهلکه جان سالم به در میبرد.
بازی درست ده سال بعد از این واقعه آغاز میشود. میریام که تازه از خوابی طولانی بیدار شده، به سرعت متوجه میشود نهتنها هنوز نیروهای اهریمنی در سطح زمین در حال جولان دادن هستند، بلکه فرماندهی آنها را نیز دوست و یار قدیمیاش یعنی جیبل بر عهده گرفته است. گویا در مدت غیبت میریام، جیبل اعضای باقی مانده از انجمن کیمیاگری را کشته و حالا هم برای خود قصر باشکوهی راه انداخته است و از آنجا نیروهای شیطانی را هدایت و فرماندهی میکند. حالا کار اصلی ما در این بازی، مبارزه با جیبل و پاک کردن زمین از اهریمنان جهنمی است. برای انجام این وظیفهی خطیر اما بازی چند یار و همراه نیز در اختیارمان قرار داده است. در همان ابتدا با کاراکتری به نام یوهانس آشنا میشویم؛ یک شیمیدان تازهکار که به ما در ترکیب مواد مختلف و ساخت آیتمهای مورد نیاز و نیز ارتقای سلاحها و تجهیزاتمان یاری میرساند. از طرف دیگر دومینیک را داریم، زنی جوان که او نیز با خرید و فروش آیتمهای مختلف بخش دیگری از مایحتاج ما را تأمین خواهد کرد. غیر از این دو کاراکتر اصلی، با تعدادی کاراکتر فرعی نیز برخورد میکنیم که هر کدام داستانی مجزا برای خود دارند و به نحوی به ما در پیشبرد بازی یاری میرسانند.
بازی بهقدری در دادن تجیهزات و نیروهای مختلف و نیز لول آپ کردن بازیکن و تواناییهایش حسابشده کار کرده است که به هیچوجه برای پیشروی در بازی، کمبودی در میزان نیرو و توانایی احساس نخواهید کرد
متاسفانه یکی از مشکلات این بازی همین کاراکترهای فرعی هستند که قرار است نقش سایدکوئست را برایمان ایفا کنند. تعداد این کاراکترها به نسبت دنیای وسیعی که بازی در اختیارمان قرار میدهد بسیار کم است و از آنجایی که بازیکن برای پیشبرد بازی به هیچ یک از آیتمهای ارائه شده در این سایدکوئستها نیاز حیاتی ندارد، به این ترتیب طولی نمیکشد که مأموریتهای فرعی بازی جذابیت اولیه خود را از دست میدهند و تکراری میشوند. این مشکل البته گریبانگیر سیستم کرفتینگ و فروشگاه بازی هم شده است. در قسمت فروشگاه بازی که همانطور گفتیم توسط دومینیک اداره میشود، آیتمهای بسیاری از انواع و اقسام سلاحها و تجهیزات گرفته تا لباسها، اکسسوریها و نیز غذا و اکسیرهای مختلف در دسترس است که برای استفاده از آنها باید پول رایج در بازی را خرج کنید. اما درنهایت برای پیشروی در بازی، غیر از چند مورد معدود، به باقی آیتمها نیاز چندانی پیدا نخواهید کرد. بخش کرفتینگ بازی اما بخش پیچیدهتری است. در این قسمت میتوانید با ترکیب مواد اولیهای که در بازی بهدست آوردهاید یا ازطریق فروشگاه خریداری کردهاید، آیتمهای جدیدی بسازید. منتها به دست آوردن متریال لازم برای ترکیب و درنهایت بهدست آوردن آیتم مورد نظر به قدری سخت است و بازی هم به قدری در دادن مواد و متریال اولیه خسیس است که طولی نمیکشد به این نتیجه میرسید بهتر است پول کالا را پرداخته و آن را از فروشگاه تهیه کنید. یا آنقدری صبر کنید تا بازی خودش آیتم مشابهای را در مسیرتان قرار دهد.
بله در این بازی هر آنچه که برای پیشروی نیاز داشته باشید در مسیرتان قرار داده میشود و به جز یکی دو مورد، نیازی جدی برای کرفتینگ احساس نخواهید کرد. یکی از نقاط قوت بازی را البته میتوان در همین بالانس بودن نسبت تجهیزاتی که در اختیار بازیکنان قرار میگیرد، با سختتر شدن مراحل و گردنکلفتتر شدن دشمنان دانست. بازی بهقدری در دادن تجیهزات و نیروهای مختلف و نیز لول آپ کردن بازیکن و تواناییهایش حسابشده کار کرده است که به هیچوجه برای پیشروی در بازی، کمبودی در میزان نیرو و توانایی احساس نخواهید کرد.
همانطو که پیشتر گفتیم این بازی در سبک مترویدوینیا ساخته شده است. در این سبک از بازیها چالش اصلی بازیکنان، پیدا کردن مسیر درست در هزارتویی است که سازنده در اختیارشان قرار داده است. در این هزارتو، برای پیدا کردن مسیر درست مسلماً ناچارید بارها و بارها از اتاقها و راهروهای پیچ در پیچ عبور کرده و هربار نیز با دشمنان موجود در مسیر مبارزه کنید. خوشبختانه در بازی بلاداستیند دشمنان از تنوع بسیار بالایی برخوردار هستند. ایگاراشی برای طراحی این دشمنان به سراغ نسخههای قدیمی کسلوینیا رفته و هر آنچه که دم دستش بوده را در این بازی ریخته است. علاوهبر این تقریباً نیمی از باسها و تمامی دشمنانی که در نسخه Curse of the Moon این بازی وجود داشتند نیز در این نسخه از بازی دیده میشوند. پترن دشمنان و علیالخصوص باسهای بازی نیز، نه به دقت و وسواس نسخههای دو بعدی قدیمی، ولی کماکان زیبا، جذاب و چالشبرنگیز از کار در آمده است.
یکی از بزرگترین نقاط قوت این بازی، طراحی مراحل و نقشهی هزارتوی بازی است. ایگاراشی با ساخت و طراحی مپی پیچیده و مرموز ولی در عین حال منطقی و سرگرمکننده، باری دیگر ثابت کرده است که اگر هرکاری بلد نباشد، مترویدوینیا را که خود خالقش بوده است، خوب میشناسد
برای نابودی این دشمنان ریز و درشت اما چندین و چند روش مختلف در اختیار خواهید داشت. میریام کاراکتر اصلی بازی در مسیر خود با انواع و اقسام سلاحها برخورد خواهد کرد، از هر مدل تیزی که فکرش را بکنید گرفته تا چند مدل سلاح گرم و انواع و اقسام گلولههای مختلف. تنوع بالای سلاحها که هرکدام قدرتها و تواناییهای مختلفی دارند، یکی دیگر از مواردی است که پیشروی در بازی را به کار بسیار لذتبخشی تبدیل کرده است. علاوهبر این سلاحها، بخش عمدهای دیگری از مبارزات بازی با استفاده از شاردها پیش میرود. شاردها درواقع حکم همان نیروهای جادویی بازی را دارند. همانطور که گفتیم، شارد، کریستالی است که از بدن نیروهای اهریمنی خارج میشود و بهنوعی عصارهی قدرت آنها به حساب میآید. به همین ترتیب و با پیشروی در بازی، با نابودی دشمنان مختلف، نیرویی آنها به شکل یک شارد جدید وارد بدن کاراکترتان خواهد شد. مدیریت این نیروها اما خود داستان جدایی دارد که یکی از چالشهای اصلی، ولی در عین حال جذاب بازی را رقم زدهاند. شما میتوانید ساعتها با این شاردها سرگرم شوید، تعدادی از آنها را که بیشتر استفاده میکنید ارتقا ببخشید و آنهایی را که به دردتان نمیخورد، به فروشگاه برده و به دومینیک بینوا قالب کنید.
جدای همه اینها، یکی از بزرگترین نقاط قوت این بازی، طراحی مراحل و نقشهی هزارتوی بازی است. ایگاراشی با ساخت و طراحی مپی پیچیده و مرموز ولی در عین حال منطقی و سرگرمکننده، باری دیگر ثابت کرده است که اگر هرکاری بلد نباشد، مترویدوینیا را که خود خالقش بوده است، خوب میشناسد. سازندگان برای اینکار از لوکیشنهای بسیار متنوعی استفاده کردهاند که قرار است در هر کدام از آنها ساعتها سرگردان شوید. تکتک این لوکیشنها که هرکدام طراحی، موسیقی و دشمنان منحصربهفرد خود را دارند، به زیبایی و ظرافت هرچه تمامتر طراحی شدهاند. بهدلیل همین تنوع بالا و توجه به جزئیات، تجربه چندین و چندبارهی بازی و پیدا کردن تمام راز و رمزهای پنهان شده در گوشه و کنار محیط به کاری لذت بخش تبدیل خواهد شد. البته که ناگفته نماند بسیاری از لوکیشنهای بازی نیز مانند دشمنان آن، لوکیشنهای آشنای نسخههای قدیمی مجموعه کسلوینیا هستند. از لوکیشن قصر گرفته تا برج ساعت و چرخدندههای مشهورش، همگی در این بازی نیز حی و حاضر هستند و اگر از کسلوینیا بازان قدیمی باشید، بدون شک از تجربهی دوبارهی این لوکیشنها لذت بسیاری خواهید برد.
به شخصه، مشکلی با استفادهی مجدد از المانهای آشنای بازیهای قدیمی، مانند دشمنان، کاراکترها یا لوکیشنهای مشابه در بازی جدید ندارم. اتفاقاً این المانهای آشنا باعث میشود طرفداران قدیمی بازیهای کسلوینیا، باری دیگر خاطرات شیرینی که از این مجموعه بازی داشتند را به یاد بیاورند. اما به همان میزان که سازنده از المانهای آشنا استفاده میکند، از میزان نوآوری، منحصربهفرد بودن و در نتیجه تاثیرگذاری روی مخاطب کم میشود. درست است که در این بازی با تعدادی کاراکتر، دشمن و لوکیشن جدید نیز روبهرو میشویم، ولی این المانهای جدید به هیچوجه نمیتوانند در کیفیت طراحی و اصالت به گرد پای نمونههای قدیمی و آشنای بازیهای کسلوینیا برسند. المانهای جدیدِ بازی آنقدری که باید و شاید اسرار آمیز و مرموز نیستند و المان های قدیمی و آشنای بازی هم از آنجایی که مقدمهچینی لازم برای حضورشان صورت نگرفته است، به دنیای بلاداستید خوب جفت و جور نمیشوند. برای آنهایی که آشنایی کمتری با دنیای کسلوینیا داشته باشند، شاید وجود و حضور چنین المانهای کمی غیرمنطقی هم به نظر برسد. این امر، یعنی جفتوجور نشدن قدیمیها با جدیدها باعث شده است آن اتمسر تأثیرگذار و به یادماندنی بازیهای قدیمی کسلوینیا به دست نیاید و همین امر هم درنهایت از تبدیل جدیدترین ساختهی ایگاراشی به اثری شاهکار و بهیادماندنی جلوگیری میکند.
دلیل اصلی عدم جذابیت داستان در استفاده کمتعداد از کاتسینها برای روایت داستان و وقت کمی است که سازنده برای شخصیتپردازی و ایجاد ارتباط با کاراکترهای اصلی بازی اختصاص داده است
تا بحث از نقاط ضعف بازی است بد نیست اشارهای به داستان بازی هم داشته باشیم. در بازی بلاداستیند همانطور که دیدید با داستان نسبتاً جذابی طرف هستیم، اما متاسفانه این بار هم شیوهی روایت داستان بههیچ وجه جذاب و درگیر کننده نیست. دلیل اصلی این عدم جذابیت هم در استفاده کمتعداد از کاتسینها برای روایت داستان و وقت کمی است که سازنده برای شخصیتپردازی و ایجاد ارتباط با کاراکترهای اصلی بازی اختصاص داده است. سیستم روایت داستان این بازی به این شکل است: شما مرحلهای را پشت سر میگذراید، کات سینی کوتاه و بیدلیل از آسمان ظاهر میشود، کمی داستان را پیش میبرد و دوباره وارد فاز بعدی بازی میشوید و تا ساعتها بعد دیگر اثری از داستان بازی نخواهید دید. دراینمیان هیچ دلیلی وجود ندارد که شما خود را درگیر داستان احساس کنید و میتوانید بهراحتی و بدون توجه به وقایع داستانی، بازی را پیش ببرید. متاسفانه این شخصیتپردازی ضعیف کاراکترها و عدم برقراری ارتباط مخاطب با کاراکتر اصلی یکی دیگر از دلایلی است که نمیگذارد لقب شاهکار را تقدیم ساختهی جدید استاد ایگاراشی کنیم. این در حالی است که کاراکتر الوکارد از نسخه سیمفونی آو دِ نایت، لقب یکی از ماندگارترین و در عین حال دوستداشتنیترین کاراکترهای بازیهای ویدیویی را با خود یدک میکشد. جدا از طراحی بینظیر و خیرهکنندهی کاراکتر الوکارد و حرکات نرم و زیبایش که میتوان کتابها در وصفش نوشت، دوستان در آن سالها میتوانستند با چهار خط دیالوگ، طوری داستان بگویند و شخصیت بپردازند که تا عمر داریم فراموششان نکنیم!
Castlevania: Symphony of the Night
البته یکی دیگر از دلایل جذابیت سیمفونی آو دِ نایت، همانطور که از نامش هم پیداست در انتخاب موسیقی بازی و صداگذاری آن بوده است. موردی که خوشبختانه در بازی بلاداستیند هم تا حدودی خوب از کار در آمده است. در این بازی با قطعات متنوعی از موسیقی روبهرو میشوید که پیشروی در مراحل را به تجربهی لذتبخشتری تبدیل میکنند. هرچند شاید صداگذاری کاراکترها کمی با مذاقتان خوش نیاید. درست است که این بازی با دو زبان انگلیسی و ژاپنی عرضه شده است، اما استفادهی نادرست از این صداگذاریها، گاهی باعث شلوغ شدن محیط و اعصاب خوردیتان خواهد شد.
جدای تمام مواردی که گفتیم، حتی در بازی سیستم شخصیسازی هم وجود دارد که از رنگ پوست کاراکتر گرفته تا مدل مو و رنگ لباسش را نیز میتوانید به دلخواه خود تغییر دهید. علاوهبر اینها نوعی سیستم ذخیرهسازی جدید به نام «Suspend» هم در این بازی به کار گرفته شده که در نوع خودش جالبتوجه است. سیستم ذخیرهسازی اصلی و فستتراول این بازی کاملاً مشابه بازی سیمفونی آو دِ نایت است. یعنی در بازی بلاداستیند هم در گوشه و کنار نقشه به اتاقهایی میرسید که علاوهبر ذخیرهسازی بازی، نوار سلامت و توانایی کاراکتر را نیز پر خواهد کرد. علاوهبر این در مسیر خود به تعدادی اتاق دیگر نیز برخورد میکنید که حکم پورتال را دارند و ازطریق آنها میتوانید به گوشهای دیگر از نقشه سفر کنید. از آنجایی که در بازی بلاداستیند ناچارید برای کرفت کردن آیتمها یا خرید از فروشگاه دائم به خانه برگردید، این سیستم فستتراول که با دقت و هوشمندی بسیار طراحی شده است، حسابی کار شما را راحت خواهد کرد. حالا علاوهبر این سیستم آشنای قدیمی، در بازی بلاداستیند حالت دیگری نیز به نام حالت «ساسپند» وجود دارد که چیزی مشابه همان سیستمی است که در بازیهای شرکت فرامسافتور به کار رفته است. حالا یعنی چه. گفتیم که در بلاداستیند برای ذخیرهسازی بازی باید خود را به یکی از اتاقهای سیو برسانید. حالا اگر در میانههای بازی حوصلهتان سر رفت و بنا به هر دلیلی خواستید که از بازی خارج شوید و حال و حوصلهی رسیدن به اتاق سیو بعدی را هم نداشتید، میتوانید از منوی بازی گزینهی Suspend را انتخاب کنید. با انتخاب این گزینه، در نوبت بعدی، بازی درست از همان نقطهای که از آن خارج شده بودید آغاز میشود. شاید استفاده از این روش به مذاق خیلیها خوش نیاید و فکر کنند به این ترتیب بازی آسان میشود. خوشبختانه استفاده از این گزینه کاملاً اختیاری و بر عهدهی خودتان خواهد بود.
بازی بلاداستیند برای کنسولهای پلیاستیشن 4، ایکسباکس وان، نینتدو سوئیچ و نیز پیسی منتشر شده است. از میان نسخههای منتشر شده، کاربران کنسولها و علیالخصوص نینتندو سوئیچ از نسخه ارائه شده روی کنسول خود چندان راضی نبودند و از باگهای زیاد این بازی که مانع پیشرویشان میشد مینالیدند. هرچند به شخصه حین تجربه بازی روی پیسی با باگ خاصی که به تجربه بازی لطمه بزند، برخورد نکردم.
درنهایت و با تمام صحبتهایی که کردیم، ساختهی جدید ایگاراشی را میتوان محصولی بسیار لذتبخش و بینهایت سرگرمکننده دانست. تنوع بالای گیمپلی، سلاحها و آیتمهای پرتعداد و محیطی وسیع برای گشتوگذار همه و همه دست به دست هم دادهاند تا تجربهی سی الی چهل ساعتهی لذتبخشی را برای بازیکنان فراهم کنند. پس از تمام کردن بخش داستانی بازی، حالا شمایید و دنیای پر از رمز و رازهای پنهانی که میتوانید ساعتهای بیشماری را صرف سرک کشیدن به تمامی گوشه و کنارش کنید. هرچند متاسفانه طبق آنچه که در متن ذکر کردیم، اثر جدید ایگاراشی را نمیتوان بازی بیعیب و نقصی دانست. عدم توجه به داستان بازی و شخصیتپردازی کاراکترها، تا حدودی از بار جذابیت بازی کم کرده است. از آنطرف استفادهی تمام و کمال از المانهای شناخته شدهی دنیای کسلوینیا، گویا بیشتر از آنکه به سود بازی بلاداستیند تمام شود، به ضررش تمام شده است. بلاداستیند فاقد آن حال و هوای منحصر به فردی است که همگان انتظارش را میکشیدند. متاسفانه ایگاراشی، با تمام تلاشی که کرده است، نتوانسته جادوی سیمفونی را باری دیگر تکرار کند.
بررسی بازی Bloodstained: Ritual of the Night بر اساس نسخه پی سی صورت گرفته است
Bloodstained: Ritual of the Night
نقاط قوت
- تنوع بالای محیطها و آیتمهای بازی
- طراحی زیبای محیط بازی
- گیمپلی جذاب، روان و سرگرمکننده
- ارزش تکرار بالای بازی
- طراحی یک مترویدوینیای بینقص!
نقاط ضعف
- داستانپردازی ضعیف
- عدم نوآوری و ایجاد حس و حال جدید در بازی