بررسی بازی Her Story
«داستان او» یکی از یگانهترین، غیررایجترین و مبهمترین بازیهایی است که تاکنون تجربه کردهام. این یعنی در برخورد با چنین اثری فقط به دو نتیجهی مطلق میرسید: (۱) یا به سرعت از آن خسته میشوید و اعطایش را به لقایش میبخشید، (۲) یا آن را با تمام وجود در آغوش میکشید و تمامِ ذهنتان را با فرو رفتن به عمق داستان کاراگاهی/روانشناختیاش، شعلهور پیدا میکنید. از آنجایی که «داستان او» تمام عناصری که من برایشان جان میدهم را در خود داشت، به همین دلیل سرنوشت دوم نصیبم شد. چه عناصری؟ «داستان او» در مضمون و داستانپردازی فقط یک ماجرای کاراگاهی سرراست نیست. بلکه در حقیقت، هزارتویی از پرسش و بیپاسخی و تئوری است و از لحاظ دیداری به خاطر اینکه شما را بیواسطه پشت یک نمایشگر سی.آر.تی دههی ۹۰ میگذارد، تسخیرکننده میشود. سال پیش، سریال موفق «کاراگاه حقیقی» از شبکهی اچ.بی.اُ به خاطر ترکیب دقیق موضوعات فلسفی با ماجرای یک قاتل سریالی، مثل بمب صدا کرد. همان سال، پادکست «سریال» (Serial) که دربارهی بازخوانی یک پروندهی قتل قدیمی بود، به تجربهی تازهای در فضای برنامهسازی صوتی تبدیل شد و حتی به عنوان یکی از اتفاقات بهیادماندنی سال ۲۰۱۴ نیز نام گرفت. اما امسال نوبت دنیای بازیهای ویدیویی است که با «داستان او» این سهگانهی کاراگاهی را تکمیل کند و تبدیل به پدیدهی عجیب ۲۰۱۵ شود.
درست مثل نمونههای که از حوزههای دیگر آوردم، کسی منتظر «داستان او» نبود. سازندگان بیلبوردهای تبلیغاتی عظیمی در خیابانها نصب نکرده بودند تا مردم را از محصولشان آگاه کنند. تمام آتش و بحث و جدلهایی که «داستان او» این روزها در محافل بازیهای ویدیویی به پا کرده فقط به هوش و نبوغ سازندهی آن، سَم بارلو در پرورش پیچیدهی یک ایدهی تکخطی برمیگردد. چیزی که خیلی زود با تبلیغات دهان به دهان در سراسر اینترنت پخش شد. لایهی آغازین بازی شاید در تعریف هیجانانگیز نباشد و پیچیده جلوه نکند؛ «داستان او» ترکیبی از بیش از ۲۰۰ تکه پازلِ روانشناسانه است که کنار هم قرار دادن تکههای صحیح، سبب ایجاد هیجاناتِ سادهی گیمی میشود. اما این تعریف ابتدایی بازی است. اگر «داستان او» فقط میخواست اجراکنندهی همین ایدهی نخنماشدهی بالا باشد، خب، هرگز به جایگاهی که امروز دارد، نمیرسید و صدایش به سرعت خفه میشد. اما مسئله این است که خیلی زود متوجه میشوید ماجرا عمیقتر، غمناکتر، تاریکتر و بلندپروازانهتر از چیزی است که فکرش را میکردید.
از آنجایی که با اثری تماما داستانمحور طرف هستیم که تنها برای معماپردازی دست به دامن قصهاش شده است، پس حتما انتظار دارید خلاصهی بازی را برایتان شرح دهم. اما باور کنید حرف زدن دربارهی کوچکترین جزییاتِ خط داستانی بازی مثل قدم گذاشتن به داخل میدان مینگذاریشدهای است که هرلحظه ممکن است این تجربه را برایتان خراب کند. این مسئله اینقدر جدی است که حتی دانستن اسم شخصیت اصلی بازی هم یک اسپویل داستانی محسوب میشود. چگونه؟ خودتان بروید کشف کنید! در «داستان او» هرکلمهای، هرجملهای و هر واکنشی قطعات فراموششدهای از روایتی بزرگ هستند که شاید به تنهایی بیخاصیت به نظر برسند، اما درکنار یکدیگر دیوارهای بلند یک هزارتو را تشکیل میدهند.
البته شاید نتوانم خلاصهی داستان را برایتان بگویم، اما حداقل میتوانم فضای بازی را برایتان توصیف کنم. خب، بازی را که اجرا میکنید، با صفحهی نمایشگر کامپیوتر باستانی و عتیقهای روبهرو میشوید که متصل به پایگاه اطلاعاتِ پلیس است. همان ابتدا در بخش جستجوهای یافتشدهی کامپیوتر چندتا مصاحبه دیده میشود. بالاتر در نوار جستجو، کلمهی «قتل» به چشم میخورد. روی یکی از ویدیوها کلیک میکنید. دوربین ساکنِ اتاق بازجویی روی زنی خجالتی، سرگشته و صدالبته مرموز قرار گرفته است. او درحال صحبتکردن با کاراگاههایی است که نه صدایشان را میشنویم و نه تصویرشان را میبینیم. زن از قتلی میگوید که مرتکب نشده. ویدیوی اول خیلی زود تمام میشود. روی ویدیوی بعدی کلیک میکنید. لباس زن عوض شده و تاریخ ویدیو روز دیگری را نشان میدهد. او درخواست وکیل میکند. خیلی زود متوجه میشوید ظاهرا با روایت درهمریختهای طرف هستید که باید به ترتیب درکنار هم قرار بگیرند. این اولین اشتباهتان است!
به نظر میرسد شما کاراگاهی هستید که قرار است پروندهی قتلی کهنه که متعلق به اواسط دههی ۹۰ است را بازخوانی کند. آیا او به دنبال چیزی مشخص در این پرونده میگردد یا هدف دیگری در سر دارد؟ اصلا آیا این فرد کارگاه است یا روزنامهنگاری که دارد روی مقالهای جنایی تحقیق میکند؟ شما مطمئن نیستید! فعلا مهم نیست. کمی که در دکستاپ کامپیوتر بچرخید، با راهنمای استفاده از پایگاه اطلاعات روبهرو میشوید. طبق راهنما میتوانید با وارد کردن کلمهی موردنظرتان در موتور جستجوی پایگاه اطلاعات، دنبال ویدیوهایی بگردید که آن زن آنها را به زبان آورده است. مثلا، وقتی کلمهی «شوهر» را جستجو میکنید، قطعه ویدیوهایی که زن در آنها دربارهی ازدواج کردن، قرارهای عاشقانه و شاید دعواهای زن و شوهری صحبت میکند، برمیگردند. به این ترتیب، بازی تبدیل به یک جستجوی لایهلایه میشود. در میان همین ویدیوها، وقتی زن اسم شوهرش را میآورد. شما میتوانید با تایپ کردن آن اسم، به تعداد ویدیوهای جدیدی دست پیدا کنید. در آن ویدیوها ممکن است به زاویهی دیگری از شخصیت شوهر او و پسزمینهی داستانی بین آنها برسید. خب، هدف شما این است تا با وارد کردن کلمات مختلف، ویدیوهای دیدهنشدهی بیشتری را از دل این پایگاه داده بیرون بکشید و قطعات بیشتری از این داستان را کشف کنید.
اما این پایگاه اطلاعات یک محدودیت اعصابخردکن اما لازم دارد. پنجرهی نتیجههای یافتشده، قابلیت نمایش پنج ویدیو به بالا را ندارد. برای همین اگر مثلا جستجوی کلمهی «خیانت» شامل دوازده ویدیو باشد. شما فقط قادر به دیدن پنجتای آنها هستید و برای دسترسی به بقیهی کلیپها باید به دنبال کلمات و راه و روشهای دیگری بگردید. برخی کلیپها پنچ ثانیه هستند و برخی طولانیتر. برخی شامل اطلاعاتی سطحی هستند و برخی سرنخهای فراوانی به شما میدهند. از اینجا است که پروسهی یادداشتبرداری شروع میشود. «داستان او» شاید بازی داستانمحوری باشد که تعامل فیزیکیاش با بازیکننده به وارد کردن کلمهها، جملات و سرنخها خلاصه شده باشد. اما این باعث نمیشود خیلی ریلکس به صندلی خود تکیه دهید و هر از گاهی کلیدی را فشار دهید. اگر در دام بازی بیوفتید، جلسات فکری سخت و دیوانهکنندهای انتظارتان را میکشند. در حقیقت، اکثر فعالیتهای مرتبط با بازی بیرون از فضای بازی جریان دارد. برای مثال من بازی را درحالی که پنج-شش صفحه از دفترچه یادداشتام با دستنوشتههایی شلوغ و درهمبرهم پُر شده بود و درحال جویدنِ سر خودکارم بودم، به پایان رساندم. (به پایان رساندم؟!)
در راستای خلق اتمسفری رازآلود و گیجکننده، بازی تمام تلاشش را به کار میبندد تا همهچیز را از بازیکننده دور نگه دارد. در شروع انتظار نداشته باشید بازی راه را برای شما علامتگذاری کند. در حقیقت، «داستان او» در پوستههای متعددی از تاریکی پیچیده شده است. نه میدانید چه کسی هستید و نه میدانید به چه دلیلی به آرشیو بازجوییهای پلیس زُل زدهاید. بعد از اینکه راه و روش استفاده از موتور جستجوگر بازی را یاد بگیرید و چهارتا ویدیو تماشا کنید، این توهم بهتان دست میدهد که «آره، دارم یه چیزایی متوجه میشم.» اما خیلی زود احساس میکنید در حلقهی بیانتهایی حبس شدهاید. با خودتان میگویید شاید یک ویدیوی دیگر، بخش مهمی از این داستان را افشا کند یا شاید جستجوی یک کلمهی مهم دیگر، تعدادی کلیپِ گمشده را به نمایش بگذارد. اما نه. دیدن کلیپهای بیشتر، از رمز و راز «داستان او» که نمیکاهد هیچ، بلکه به سنگینی آن اضافه هم میکند. هدف چیست؟ آیا این پرونده حلشدنی است؟ آیا زن راست میگوید؟ آیا این زن دروغ میگوید؟
بازی هرگز بهتان نمیگوید چقدر به پایان پرونده نزدیک شدهاید. چقدر با حقیقت نهایی فاصله دارید. «داستان او» هرگز با شما ارتباط برقرار نمیکند. این شما هستید که باید از میان بیش از ۲۰۰ کلیپ و حرفهای سرگیجهآوری که میشنوید، به نتیجه برسید. خیلیها بازی را زیر ۲ ساعت به پایان رساندند. اما من برای شش-هفت ساعت با این پازلِ روانیکننده سر و کله میزدم تا شاید گوشهی بیشتری از این «ابهام بزرگ» را کشف کنم، اما همیشه به در بسته میخوردم و همیشه با تئوریهای پیچیدهی زیادی روبهرو میشدم. وقتی به فینالِ بازی میرسید، انتظار نداشته باشید یک ویدیوی پایانبندی همهچیز را برایتان روشن کند. پایان «داستان او» به خودِ خودِ شما بستگی دارد.
شاید با چنین تعریفی به این نتیجه برسید که کجای این سوهانِ روح جذاب است؟! خب، راستش را بخواهید از آنجایی که هدف بازیساز خلق بسیار واقعگرایانهی محیط بررسی یک پروندهی قدیمی و گذاشتن شما به جای فردی ناآشنا به جزییات ماجرا بوده، پس در نتیجه به تجربهی سرگرمکنندهای با آن معنای معمولش نمیرسیم. بازی برای جذب شما تلاشی نمیکند. پیشروی در بازی یا خسته شدن از آن کاملا به حوصله و حس کنجکاوی شما بستگی دارد. بارها اتفاق میافتد که سر کلاف را گم میکنید و به بنبستهای غیرقابلفراری برمیخورید که مغزتان را رسما قفل میکنند و اعصابتان را به هم میریزند. اما برخی اوقات یکدفعه به ویدیویی برمیخوردید که بخش جالبی از پرونده را فاش میکند و سرنخهای جدیدی جلوی راهتان قرار میدهد. این همان احساسی است که کاراگاههای واقعی دنیای خودمان با آن دست و پنجه نرم میکنند. وقتی تمام سرنخها را جمع میکنند. گوشهی اتاقشان مینشینند و سعی میکنند از این اطلاعاتِ سردرگمکننده و فراوان، داستانی منطقی و قابلباوری بیرون بکشند. شما در «داستان او» چنین احساسی را با تمام وجود لمس میکنید. وقتی چیزی دندانگیر پیدا میکنید، هورا میکشید و برای جستجوی بیشتر شارژ میشوید و وقتی پشت سر هم به جوابی نمیرسید، به فکر خودکشی میافتید (!). داستان بازی روایتِ متصلی نیست که تکه تکه شده باشد. هرگز به ویدیویی برنمیخورید که شامل اعترافی دراماتیک یا فاشکنندهی قسمت مهمی از ماجرا باشد. همهچیز در جزییات دور از ذهن مخفی شده است. شاید همان ویدیوی ۵ ثانیهای که آن را جدی نگرفته بودید، حامل نکتهای محوری باشد.
در طول بازی، «داستان او» نحوهی فکر کردنتان را بهطرز دراماتیکی تغییر میدهد. در ابتدا، من روی سوالهای معمول و درجه اولی مثل، قاتل، شاهد، انگیزه و جسد زوم کرده بودم، اما از یک جایی به بعد یافتنِ «چرا»یی وقوع این قتل به مهمترین هدفم تبدیل شد. مواظب باشید! افتادن به دنبال یافتن جواب این سوال، سبب بیرون ریختنِ سالها خاطرههای گیجکننده، اتفاقاتِ متعجبکننده، واقعیتهای عجیب و هزاران هزار پرسشِ سنگینترِ دیگر میشود. از یک جاهایی به بعد متوجه میشوید شما بیشتر از اینکه یک کارگاه معمولی دایره قتل باشید، کاراگاهی هستید که با پروندههای مجهول، روانشناختی و ماورازمینی سر و کار دارد!
سَم بارلو با «داستان او» یکی از بهترین آثار کاراگاهی حوزهی بازیهای ویدیویی را ساخته که میتواند در سناریو، تدوین، کارگردانی و پیچیدگی در کنار همسبکهای سینماییاش قرار بگیرد. از روایتی کنجکاوبرانگیز و مبهم گرفته تا استفادهی دقیق و صحیح از فیلمهای زنده برای ساخت یک بازی. در صنعتی که معمولا ارزش و تکامل را با تعداد چندضلعی کاراکترها و مقدار بودجهها مشخص میکنند، یک بازیسازِ مستقلِ کاربلد با اثر جمعوجور اما زیرکانهاش گوشهای از پتانسیلِ نهفتهی هنر هشتم را فاش میکند و نشان میدهد که یک «بازی» چه گسترهی عظیمی را در برمیگیرد و چقدر عجیب و درگیرکننده میتواند باشد. با این حال، «داستان او» برای همه نیست. مخصوصا با توجه به اینکه گیمرها از هر موجود دیگری بر روی زمین بیصبر و حوصلهتر هستند و به احساساتی که در طولانیمدت جواب میدهند، اعتقاد ندارند! اما اگر احیانا از بازیکنندههایی هستید که به تجربههای غیرمعمول و چالشبرانگیز ذهنی آری میگویید، «داستان او» یکی از کمیابترین و خوشساختترینشان است. تجربهای که لحظه به لحظه در تغییر و تحول به سر میبرد و اعصاب بازیکننده را با اتمسفر خفقانآورش به بازی میگیرد. شاید «داستان او» را با موضوع بررسی یک «قتل» شروع کرده باشید، اما کمتر از دو ساعت بعد خودتان را تنها وسط دریایی از تئوریهای گوناگونی پیدا میکنید که در مقابل حلکردن و بیرون کشیدن معنی و مفهومی از آنها، مثل یک نوزاد تازه متولد شده، احساس ناتوانی میکنید. آیا حاضرید شنوندهی داستان او باشید؟
تهیه شده در زومجی
Her Story
نقاط قوت
- پرورش یک ایدهی جذاب تا نقطهی نهاییاش
- روایت داستانی پیچیده و مبهم که ذهن را تا مدتها مشغول و درگیر خود میکند
- اجرای قوی ویوا سیفِرت
- طراحی محیط بصری متناسب با حال و هوای بازی
نقاط ضعف
- هر از گاهی روند بازی حسابی ملالآور میشود
نظرات