راهنمای داستان و دنیای مجموعه بازی های The Witcher
نگران نباشید. در این مقاله نگاهی گذرا به عناصر مهم بازیهای قبلی میاندازیم تا بیشتر از The Witcher 3: Wild Hunt لذت ببرید.
خبر خوب این است که همانطور که در نقد بازی هم گفتیم، «ویچر ۳: وایلد هانت» بازی فوقالعادهای است. اما خبر بد این است که با یک بازی طرف هستیم که در زمینهی داستانی بهطرز سرگیجهآوری پیچیده و سخت است. طوری که مجبورید برای درک بهتر داستان یک عالمه آدم و مکان و مفهوم و اتفاق را بلد باشید. خب، نمیخواهد نگران باشید. من کمکتان میکنم.
داستان مجموعه بازی ویچر
از آنجایی که استودیوی سیدی پراجکت با «وایلد هانت» بهطور جدی قدم به فضای جریان اصلی صنعت بازیسازی گذاشته است، پس میتوان انتظار داشت که کسانی نظرشان به سوی این بازی محیط بازِ پرخرج جلب میشود که یا بازیهای قبلی را تجربه نکردهاند یا اصلا خبر ندارند «وایلد هانت» قسمت سوم یک سهگانه است. مسئلهای که کاملا طبیعی است. مخصوصا با درنظرگرفتن بازیی مثل «وایلد هانت» که مهم نیست طرفدار ویچرها هستید یا نه. کسی که به بازیهای محیط باز یا فانتزی علاقه داشته باشد، نباید به هیچوجه این اثر بزرگ را از دست دهد.
بگذارید همین ابتدا به این نکته اشاره کنم که این مقاله داستان «ویچر» و «ویچر۲: قاتلان پادشاهان» را لو میدهد. اما چیزی از خط داستانی «ویچر ۳: وایلد هانت» را برایتان فاش نمیکند. پس، فقط در اینجا قصد دارم مقدمهی ماجراهای بازی سوم را برایتان پیریزی کنم. راستی، چیزهایی که در این مقاله آوردهام از تحقیقاتم از دنیای «ویچر» سرچشمه میگیرد. چون حقیقتش، من متخصصِ تمامعیار «ویچر» نیستم. نه کتابهای ساپکوسکی را خواندهام و نه فیلم و سریالی که از رویشان ساخته شده را دیدهام و بازی نخست این مجموعه را هم تمام نکردهام. پس، اگر اشتباهی در برداشتها و توضیحاتم دیدید، امیدوارم من را ببخشید و صحیحش را با من در میان بگذارید.
سلام... خوبی؟ من صدایی هستم که در این مقاله از طرف خوانندهها ازت سؤال میپرسم!
اوه، سلام! با اینکه عجیب به نظر میرسه، ولی باشد، خیلی هم خوب.
خب، چه چیزی باید قبل از بازی کردن «ویچر ۳» بدانم؟
بزار ببینم. برای شروع، گمان میکنم باید دربارهی کتابها حرف بزنیم. بازیهای «ویچر» براساس یک سری داستانهای فانتزی نوشتهی نویسندهای لهستانی به نام آندره ساپکوسکی است.
آیا خواندن کتابها به درک بازیها کمک میکند؟
مطمئنا خواندن کتابها به فهمیدن کاراکترها و مکانها کمک فراوانی خواهد کرد، اما نباید فراموش کنی که بازیها اقتباس مستقیم کتابها نیستند. کتابهای ساپکوسکی، که چندتایی از آنها مجموعه داستانهایی کوتاه هستند، شامل همان رویدادهایی که در بازیها اتفاق میافتند، نیستند. در حقیقت، بازیها دنبالهی کتابها محسوب میشوند و داستان خودشان را روایت میکنند. یکجورهایی میتوان آنها را بیشتر از اقتباسهای مستقیم، عناوین فرعی دانست که در دنیایی یکسان رخ میدهند. بنابراین، برای درک «ویچر۳»، خواندن کتابها در اولویت نیست و در اصل باید رویدادهای دو بازی اول را بدانید.
باشد، بازیها: از کجا باید شروع کنیم؟
بیا با تنظیمات دنیای «ویچر» شروع کنیم. همانند دو بازی اول، «ویچر ۳» در سرزمینی به اسم «کانتیننت» (یا قاره) جریان دارد. بله، این واقعا اسم دنیای ویچر است. روی هم رفته، این هم دنیایی است که خیلی شبیه دنیاهای فانتزی دیگری که تاکنون دیدهاید. ساکنان آن از الفها و دوارفها و اژدهایان شروع میشوند و تا ساحران و جادوگرانی که افسونهایی ترسناک انجام میدهند، ادامه دارند. خلاصه اینکه تکنولوژی از دوران قرون وسطا، پیشرفت نکرده است.
به نظر خیلی آشنا میآید، درسته؟
آره، همینطور است. حداقل در سطح آغازین ماجرا با همان دنیاهای فانتزی آشنا طرف هستیم، اما مثل همهی اینجور داستانها ممکن است همهچیز با وارد شدن بُعدهای موازی و دنیاهای فرازمینی حسابی پیچیده و عجیب و غریب شود. و دنیای ویچر هم از این قاعده جدا نیست.
متوجه شدم. پس، این هم یکی از اون قضیهها است؟
آره. حدود هزار و اندی سال قبل از اتفاقاتِ کتابها و بازیها، کانتیننت با رویدادی به نام «برخورد دنیاها» (Conjunction of the Spheres) مواجه میشود. این اتفاقِ اسرارآمیز و مرموز برای همیشه دنیای ویچر را با تحولی اساسی روبهرو کرد. قضیه از این قرار است که این رویداد، دروازههای بسیاری از بُعدهای موازی دیگر را باز کرد و دیوارهای جداکنندهی بین دنیاها مختلف را از بین برد. این باعث باز شدن پورتالهایی شد که به شیاطین، هیولاها و موجودات گوناگون اجازه میداد از دنیای خودشان به دیگری منتقل شوند و به این ترتیب، کانتینت از آن زمان با موجوداتی غیرطبیعی پر شد. سر و کلهی انسانها هم در جریان همین دوران پیدا شد؛ کسانی پیشدستی کردند و با کلونیسازی و پر کردن دنیا، بالاخره بر کانتینت چیره شدند. اما قبل از اینکه عمیقتر شویم یا وارد اتفاقات دو بازی اول شویم، بگذارید، کمی دربارهی کاراکتر اصلی صحبت کنیم. او یک ویچر است و به گرالت ریویایی معروف است.
همون مو سفیده که روی همهی عکسهای بازی دیده میشه، هان؟ خیلی خوشتیپه.
خودشه. قبول دارم. واقعا خوشقیاقه و جذابه.
خب، اون یک ویچره. ولی کسی نیست که فقط جادوگرها را میکشه، درسته؟
آفرین. مثل اینکه از من جلوتر هستی. درسته، یک «ویچر» چندان ربطی به جادوگران ندارد. در حقیقت، ویچرها نژاد کمیابی از هیولاکُشهایی هستند که از لحاظ ژنتیکی جهشیافتهاند. آنها مثل آدمهای عادی به دنیا میآیند. و در همان سنینِ جوانی به دلایلی که بعدا دربارهاش میگویم، گرفته میشوند و مجبور هستند برای ویچر شدن تمریناتِ فیزیکی و روانی شدیدا سختی را در قالب آیین اسرارآمیزی به نام «آزمایشِ گیاهان» (The Trial of Grasses) پشت سر بگذارند.
در جریان «آزمایش گیاهان»، ویچرهای احتمالی با مصرف یکسری ترکیباتِ شیمیایی که از گیاهانی خاص گرفته شدهاند، ژنهایشان دچار جهش میشود و در نتیجه آنها را نسبت به آدمهای معمولی، به افرادی خطرناکتر و قویتر تبدیل میکند. ناگفته نماند این آزمایش اکثر شرکتکنندگان آیین را از پای درمیآورد و راستش، بیش از شش تا هفت نفر از ده کاندیدا، در این پروسه میمیرند. این درحالی است حدس میزنم به دلایلی، فقط انسانها قادر به پشت سر گذاشتن آزمایش هستند.
به هر حال، کسانی که زنده بیرون میآیند، برای همیشه تغییر میکنند. چشمهایشان زرد و گربهمانند (نکتهی آسانی برای شناسایی ویچرها) میشود و حواسشان تند و تیزتر میشود و قدرت، مهارت و انعطافی بهدست میآورند که آنها را قادر میسازد سریعتر از حد معمول زخمهایشان را درمان کنند. آنها تقریبا در مقابل همهجور بیماری، زهر و مسمومیت مقاوم میشوند. البته، «آزمایش گیاهان» آنها را عقیم میکند. یعنی هیچ ویچری هرگز نمیتواند پدر بیولوژیکی فرزندی شود. همچنین ویچرها طول عمر غیرطبیعی و زیادی هم بهدست میآورند. در آغاز «وایلد هانت» گرالت دور و اطرافِ ۱۰۰ سال سن دارد که برای یک ویچر خیلی هم پیر نیست.
متوجه شدم. پس، آنها برای مبارزه با هیولاها زندگی میکنند؟
بله. ویچرها برای اولینبار به منظور راهی موئثر برای مبارزه با هیولاهایی که سرزمینهای انسانها را اشغال کرده بودند، ساخته شدند. چندین مکتب ویچری مختلف در سرتاسر کانتیننت وجود دارد که هرکدام شاگردانش را به راه و روش خودش تعلیم میدهد.
همهی ویچرها یک «مدال ویچری» به گردن دارند که نشاندهندهی جایی است که آموزش دیدهاند؛ برای مثال، گرالت در مکتبِ گرگ تربیت شده است، برای همین یک مدال نقرهای گرگ به گردن دارد. سایر مکتبها هم شامل گریفین، خرس، گربه و غیره میشوند. همچنین ویچرها از مدالهایشان برای متمرکز کردن حواسشان نیز استفاده میکنند. یکجورهایی مدالِ ویچرها بخشی از خودِ درونیشان است.
این طور که به نظر میرسد، این آزمایش اینقدر سخت است که تقریبا همهی شرکتکنندگان باید قبل از ورود، وصیتنامهشان را بنویسند. پس، چرا آدم باید برای چنین چیزی داوطلب شود؟
خیلی از مردم برای ویچر شدن «داوطلب» نمیشوند. بلکه در حقیقت اکثر ویچرها، یتیمها و بچههای بیخانمان و ناخواستهای هستند که با این دانش که اکثرشان آموزشها را دوام نمیآورند، به قلعههای ویچری مختلفی در سرتاسر کانیننت برده میشوند. به جز این، ویچرها بعضی اوقات با استفاده از حرکتی به اسم «حق غافلگیری» (The Law of Surprise) برای خودشان نیرو جمعآوری میکنند. «حق غافلگیری» سنتِ باستانی است که وقتی کسی جان فردی دیگری را نجات میدهد، میتواند از آن در عوض دستمزدش استفاده کرد. این سنت پیچیده و غیر روشنی است که میتواند شکلهای متعددی به خودش بگیرد. اما پایه و اساسش به این شکل است که شخصی که نجات پیدا کرده باید به نجاتدهندهاش چیزی که برای او ناشناخته است را با توضیح ترسناکی:«چیزی که تو نمیدانی آن را داری» یا «اولین چیزی که به محض ورود به خانه به تو خوشآمد میگوید» بدهد.
عجیبه.
آره، کمی عجیب است. یکجورهایی میتوان از «حق غافلگیری» بهعنوان برگبرنده هر دو طرف نام برد. چون هیچکدام از دو طرف معامله نمیدانند که این جملات به چه معنی و مفهومی است و نتیجهاش به چه میانجامد. برخی اوقات همهچیز با یک اسب، حیوان خانگی یا هرچیز دیگری تمام میشود. اما در اکثر اوقات، «حق غافلگیری» به این معنی است که فرد نجاتیافته باید فرزندش را به نجاتدهندهاش هدیه کند. ویچرها جان خیلیها را نجات میدهند و خیلی از این آدمها همیشه پولی برای پرداخت ندارند. بنابراین، ویچرها بعضی موقعها از «حق غافلگیری» برای بهدست آوردن نیروهای جدید استفاده میکنند.
به گمانم منطقی به نظر میرسد. گفتی دستمزد. ویچرها دستمزد هم میگیرند؟
آره. ویچرها به صورت مستقل و جدا از پادشاهیها و امپراطوریهای کانتیننت فعالیت میکنند. آنها درواقع از لحاظ جبههگیریهای سیاسی خنثی هستند. درست شبیه نگهبانانِ شب در «بازی تاج و تخت». با این تفاوت که ویچرها برخلاف جان اسنو و برادرانش، همواره در حرکت و سفر هستند. البته که این قانون همیشه پایدار نیست و ویچرها هم به هر حال با سیاستبازیها قاطی میشوند. اما روی هم رفته، این خنثی بودن یکی از ویژگیهای تعریفکنندهشان است. اما کسبوکار یک ویچر معمولا با هیولاهای دنیایش و محافظت از مردم عادی است. آنها موجودات را شکار میکنند و میکشند و همیشه در قبال خدماتی که ارائه میکنند، پول درخواست میکنند.
ویچرها به نحوهی زندگیشان، «مسیر» (The Path) میگویند. آنها معمولا تنها کار میکنند و از شهری به شهری دیگر سفر میکنند و هیولاهایی که ممکن است برای منطقهای دردسرساز شده باشند را به سزای اعمالشان میرسانند. ویچرها هرگز مجانی کار نمیکند. آنها را میتوان جایزهبگیرهای یکهتازی دانست که البته از چنین شغلی، زندگی شبهمقدسی برای خودشان ساختهاند.
ظاهرا آنها آدمهای خیلی به درد بخوری هستند.
همینطور است. اما خیلی از مردم دل خوشی از آنها ندارند. مردم عادی از ویچرها میترسند؛ رعیتها آنها را به چشم عجیبالخلقه و دیوانه میبینند و سیاستمداران و رهبران هم به آنها بهعنوان موجوداتی خطرناک و غیرقابلپیشبینی نگاه میکنند. مردم با استخدام یک ویچر و خرج چندتا سکه برای خلاص شدن از دست هیولای مردابشان، مشکلی ندارند، اما بااینحال اصلا هم دوست ندارند بعد از اینکه کار تمام شد، ویچر را در نزدیکیشان تحمل کنند.
باشد. مثل اینکه کاملا فهمیدم ویچرها چه هستند. حالا میتوانیم دربارهی جایی که تمام اینها اتفاقها میافتد، حرف بزنیم؟
حتما! کانتیننت از چهار ملت اصلی تشکیل شده است. کسانی که البته همیشه با یکدیگر در جنگ و نزاعاند. مثل دو بازی اول، «وایلد هانت» در دور و اطرافِ «پادشاهیهای شمالی» (The Northern Kingdoms) جریان دارد که از لحاظ جغرافیایی و آب و هوا، خیلی شبیه به شمال اروپا و کشورهای اسکاندیناوی است.
این هم نقشهای از بازی که در آن تعدادی از مهمترین لوکیشنهای «ویچر ۳» مشخص شده است:
مهمترین مناطق «وایلد هانت» شامل اینها میشود:
ردنیا (Redania): پادشاهی شمالغرب. آنها درحال حاضر توسط پادشاهی به اسم رادوویدِ پنجم رهبری میشوند.
نیلفگارد (Nilfgaard): امپراطوری قدرتمندی که در جنوب واقع است؛ آنها هماکنون توسط فرمانروایی به اسم «اِمیر وار اِمریس» رهبری میشوند.
جزایر اسکلیگا (Skellige): این جزایر در غرب واقع شده است که خانهی مجموعهای از قبیلههایی وایکینگمانند است. آنها پادشاهی به اسم «برن» دارند، اما هر قبیله توسط فرمانروای خودش اداره میشود.
یک پادشاهی مهم دیگر هم است که البته از لحاظ فنی دیگر وجود ندارد: پادشاهی «تمریا» (Temeria) در جنوبِ «ردنـیا» و آنسوی رودخانهی «پونتار» واقع شده است. «تمریا» توسط پادشاه فولتست اداره میشد، اما او در آغاز «ویچر ۲» ترور شد. از آن زمان تاکنون، این ملت یکجورهایی از هم پاشیده است. در ادامه دراینباره بیشتر توضیح میدهم.
پادشاهان. امپراطورها. قبیلهها. دریافت شد.
دو پادشاهی دیگری که ممکن است در «وایلد هانت» اسمشان را بشنوید، «ایدرن» (Aedirn) و «کایدون» (Kaedwen) هستند که البته اینها نقش خیلی مهمی در بازی ندارند. آنها در شرق کانتیننت واقع شدهاند و توسط رشته کوههایی از همسایههایشان جدا شدهاند. همانطور که در نقشه هم قابلدیدن است، «ایدرن» در جنوب و در شرق «تمریا» قرار دارد و «کایدوین» هم در شرقِ «ردنیا».
پس که اینطور. ولی این ملتها چندان مهم نیستند؟
آره. آنها نقش بزرگی را در «ویچر ۲» بر عهده داشتند، ولی در «وایلد هانت» چیز خاصی از آن سمت و سو به گوش نمیرسد.
متوجه شدم. خب، حالا وضعیت سیاسی این پادشاهیها چگونه است؟
در آغاز «وایلد هانت»، امپراطوری نیلفلگارد با خشونت تمام در حال حرکت به سمت شمال، فتح پادشاهیها و تصاحب زمینها است. (سربازانِ نیلفگارد زرههای سیاه به تن میکنند. به همین دلیل اکثر مردم از آنها بهعنوان «سیاهپوشها» یاد میکنند.)
این اولینباری نیست که نیلفگارد قصد فتح سرزمینهای شمالی را دارد. اما سالها جنگ و درگیری با پادشاهیهای مختلف شمالی که بیشترشان توسط خودِ امپراطورِ نیلفگارد شروع شده بود، پادشاهی را حسابی ضعیف و آسیبپذیر کرده است. ردنیا آخرین نیروی مقاوم حاضر در منطقهای است که بازی در آن جریان دارد. اما آنها هم تعدادشان کم است و پیروزی نیلفگارد نزدیک و حتمی به نظر میرسد.
بیشتر بازی در منطقهای اتفاق میافتد که شامل ردنیای جنوبی و دوتا از معروفترین شهرهایشان «ناویگراد» و «آکسفورت» میشود. و همچنین در جنوبِ رودخانهی پونتار که قبلا تمریای شمالی بوده و امروزه به نام «سرزمین هیچکس» یا «وِلن» (Velen) شناخته میشود.
باشد. گرفتم... ولی گرالت کجای این شلوغیها قرار میگیرد؟
قبل از شروع بازی، گرالت در قلعهای که در آنجا بزرگ شده و تعلیم دیده، در حال خستگی در کردن است. قلعهای تاریخی به نام «کایر مورهن» (Kaer Morhan) که در شمالشرقیترین مناطق وحشی «کایدوین» قرار گرفته است. (به نقشهی بالا نگاه کنید)
او نامهای از دوست قدیمیش دریافت میکند که او را به جنوب فرا میخواند. جایی که او با فرمانروای نیلفگارد، امیر وار امریس دیدن میکند. امیر در حال حاضر در قلعهای موقتی در شهری به اسم «ویزیما» (Vizima)، پایتختِ سابقِ پادشاهی سقوطکردهی تمریا حضور دارد.
فرمانروا به کمک گرالت برای پیدا کردن دختری به اسم «سیری» نیاز دارد. کسی که کاراکتر شدیدا مهمی در بازی است که خیلی زود دربارهاش حرف میزنیم. فعلا، سیری در مکانهایی در آن سوی مرزهای نیلفگارد، مثل ولن و جزایر اسکلیگا دیده شده و امیر امیدوار است که گرالت با مهارتهای بیهمتایش در ردیابی به او در پیدا کردن سیری کمک کند. این دقیقا همینجا است که ماجرای «ویچر۳» راستی راستی شروع میشود.
چه چیزهای دیگری باید بدانم؟
خب، برخلاف «بازی تاج و تخت»، درگیریهای سیاسی چندان عنصر پررنگی در «ویچر۳» نیست. سیاست در حد اینکه ما را از اتفاقاتِ پیرامون گرالت آگاه سازد، حضور دارد. اما قضیه آنقدرها پیچیده نمیشود و گرالت هم اصولا خودش را زیاد قاطی جنگ پادشاهان و فرمانروایان نمیکند. درواقع چیزهای مهمتری وجود دارد که نیاز به توجهی او دارند. و بیشتر چیزهایی که گرالت با آنها درگیر میشود، خیلی بزرگتر از درگیری چهارتا پادشاه است. موضوع در حد نجات دنیا و از این جور چیزها با اهمیت است.
اما قبل از اینکه کاراکترهای اصلی را معرفی کنم، بگذارید با برخی عناصر مهم «ویچر» آشنا شویم. چیزهایی مثل جادوگران، ساحران، واید هانت و درگیری بین انسانها و غیرانسانها.
عالیه. بیا اول با ساحران شروع کنیم!
باشد. در دنیای «ویچر»، ساحران کم و بیش همان چیزی هستند که ازشان انتظار داریم. آنها زنهایی با قدرتهای ماورایی و اسرارآمیز قدرتمندی هستند. آنها را میتوان جادوگران خانم دانست. ساحران در بازیهای «ویچر» نقش بزرگی را برعهده دارند و خیلی از کاراکترهای مهم داستان در این سه بازی، زنهایی با قدرتهای جادویی هستند.
پس، جادوها در اینجا با دیگر دنیاهای فانتزی فرق نمیکند، درسته؟
آره. جادو در «ویچر» شبیه به سایر دنیاهای فانتزی است. از ساختن گلولههای آتشین و تلهپورت کردن گرفته تا تکان دادن اجسام از راه دور و کنترل کردن ذهن مردم. بعضی از مردمانِ دنیای «ویچر» با مهارتهای جادویی مادرزادی به دنیا آمدهاند. چنین آدمهایی را «سورس» (Source) مینامند. بسیاری از سورسها به یکی از چندین مدرسهی جادوگری میروند تا برای رسیدن به درجهی استادی در استفاده از تواناییهایشان آموزش ببینند. بدون آموزش، سورسها ممکن است کنترل جادوهایشان را از دست بدهند و دیوانه شوند.
ساحران و جادوگران میتوانند آتش بر سر سربازان فرو بیاورند، ذهنشان را کنترل کنند و دیگران را طوری نفرین کنند که کاملا جریان جنگ تغییر کند. آنها آنقدر قدرتمند هستند که اغلب خودشان را بیرون از زندگی مردم عادی میپندارند و از راههای مختلف تلاش میکنند تا تبدیل به بخشی از رهبران دنیا شوند. از آخرینِ این تلاشها میتوان به گروهی به اسم «خانهی ساحران» (The Lodge of Soceresses) اشاره کرد که تعدادی از مهمترین ساحران دنیای ویچر از اعضای آن هستند.
این ساحران خیلی زیبا هم هستند... درسته؟
همینطور است. به خاطر اینکه آنها در جریان آموزشهایشان، یاد میگیرند که چگونه با استفاده از افسونهای مختلف، بهشکل غیرطبیعیای خوشتیپ شوند. آنها هم مثل ویچرها زیاد عمر میکنند و دوباره مثل ویچرها عقیم هستند. اما برخلاف ویچرها، آنها بدجوری خودشان را درگیر بازی قدرت و سیاست میکنند. آنها بهطور وسیعی بهعنوان مشاوران پادشاهان و رهبران بزرگ کانتیننت خدمت میکنند و اکثر رویدادهای اصلی بازی «ویچر» هم توسط دستان پشتپردهی ساحران شکل گرفته است.
پس که اینطور. منطقی به نظر میرسه. حالا... از وایلد هانت چی برای گفتن داری؟ اونها در اسم بازی هستن. پس، به گمانم باید خیلی مهم باشن.
دقیقا همینطور است. «وایلد هانت» موجوداتِ مرموزی هستند که تقریبا هیچکس چیز زیادی دربارهشان نمیداند. برای همین اگر بدون اینکه بدانید آنها چه هستند و چه کار میکنند، بازی را شروع کنید، مشکلی نیست. طبق افسانهها و پیشگوییها، آنها جنگجوهای شبحگونهی ترسناکی هستند که بهصورت دستهجمعی غارتگری میکنند. بعضی وقتها آنها درحال پرواز در آسمان دیده شدهاند و برخی اوقات هم روی زمین. همانند وایت واکرهای «بازی تاج و تخت» از آنها بهعنوان نهایت تاریکی، سرما و بدبختی یاد میشود. آنها به معنای واقعی کلمه ناگهان ظاهر میشوند و سوار بر اسبهای بزرگ، با خود مرگ به همراه میآورند و گاهی انسانهای بیگناه را هم از لب تیغ میگذرانند. وقتی سر و کلهشان پیدا میشود، زمین یخ میزند و هیچکس توانایی مقابله با آنها را ندارد. خلاصه اینکه وایلد هانتها، خدای لولوخورخورههای دنیای ویچر هستند. هرچند عدهای باور دارند که آنها وجود خارجی ندارند.
گرالت در طول سالها چیزهایی دربارهی آنها فهمیده است؛ او میداند که رهبر وایلد هانتها، اِلفی به نام اِردین است. کسی که بهعنوان «پادشاه هانت» هم شناخته میشود. اردین از نژاد متفاوتی از الفها به نام «اِن اِل» (Aen Elle) است. نژادی که از الفهای کانتیننت قدبلندتر هستند و از بُعد موازی جداگانهی دیگری به دنیای ویچر آمدهاند.
خودِ گرالت تاریخِ پیچیدهای با وایلد هانت دارد. زمانی او بهدست هانت دستگیر شده و مدتی را با او سواری کرده بود، اما اصلا مشخص نیست که در این بین چه اتفاقی افتاده و بین آنها چه روی داده است. اینها تمام چیزی است که باید دربارهی وایلد هانتها در «ویچر۳» بدانید. اگر در طول بازی دقت کنید، مطمئنا خیلی چیزهای بیشتری دربارهی آنها یاد میگیرید.
پس بالاخره میماند درگیری بین انسانها و غیرانسانها.
درسته. در سرتاسر کانتیننت غیرانسانها بهشدت توسط انسانها مورد آزار و اذیت قرار میگیرند. فقط به خاطر اینکه آنها با انسانها فرق دارند (موضوعی که تقریبا وضعیت جامعهی خودمان را بازتاب میدهد!). غیرانسانها در میان انسانها زندگی میکنند. اما درگیریشان سالها قدمت دارد. الفها، دوارفها و دیگر موجودات «غیرطبیعی» مجبورند در محلهای دورافتاده زندگی کنند و همیشه از اینکه هرلحظه ممکن است توسط خلافکاران زندانی، شکنجه یا کشته شوند، در ترس به سر میبرند. برخی از این غیرانسانها گروهی شورشی و مبارزی معروف به «اِسکویاتل» (The Scoia’tael) یا «سنجابها» تشکیل دادهاند.
اِسکو... چیچی؟
آره. اسم سختی است. اینطوری تلفط میشود: «اسکو-یا-تِل». اینها درواقع گروهی از الفها، دوارفها، کوتولهها و دیگر غیرانسانها هستند. آنها علیه انسانها حملات چریکی انجام میدهند و کلا برای دفاع از حقوقشان مبارزه میکنند. از نگاه بسیاری از انسانها، آنها سازمانی تروریستی هستند، اما راستش، حقیقت گلآلودتر از اینها است. در «وایلد هانت» جادوگران هم چنین وضعیتی را دارند. پادشاهی «ردنیا» درحال پاکسازی سرزمینهایش از هرگونه ساحر و جادوگر است. آنها هم مثل غیرانسانها یا باید فرار کنند یا طعم سوزانندهی آتش در میدان شهر را بچشند.
متوجه شدم. حالا چگونه ویچرها در میان اینها جای میگیرند؟
گرالت اصولا تاکنون سعی کرده از درگیری بین انسانها و غیرانسانها بیرون باشد و البته چشمانداز و همدردیش در دو بازی اول در اینباره به تصمیماتِ بازیکننده بستگی دارد. بااینحال، این حس وجود دارد که او نظرش سمت غیرانسانها است و دوست دارد که درمقابل بیعدالتیهایی که نسبت به آنها میشود، ایستادگی کند. فکر کنم الان فرصت خوبی است که بحث را عوض کنیم و اول دربارهی گرالت صحبت کنیم و بعد برویم سراغ دیگر شخصیتهای بازی.
موافقم. چه چیزهای دیگری باید دربارهی گرالت بدانم؟
گرالت در نگاه اول مثل یک آدم خفنِ خشنِ رک و راستِ کمحرف به نظر میرسد، اما حقیقتش، او آدم خیلی جالبی است. او در آموزشهای ویچریش بهتر از همه بوده و حتی یکسری جهشیافتگیهای ویژهی اضافی هم پشت سر گذاشته است. زندگی گرالت اسرارآمیز است، اما به نظر میرسد او احساساتیتر از دیگر ویچرهایی است که از اخلاق و انسانیت بویی نبردهاند. البته طبق باور مردم. و گرنه ویچرهایی که در بازی میبینید، تفاوت چندانی با انسانهای معمولی ندارند. آموزشهای گرالت چیزی بوده که موهایش را سفید کرده است و باعث شده تا الفها لقب «گویینبلید» (Gwynbleidd) را به او نسبت دهند که از قضا به خودی خود لقب فوقالعاده خفنی است و وقتی فوقالعادهتر میشود که بدانید این لقب در «زبان کهن» بهمعنی «گرگ سفید» است.
قبل از اتفاقات اولین بازی، گرالت به خاطر دفاع از غیرانسانها بهطرز بدی توسط چنگالِ رعیتی زخمی میشود. در ابتدا گمان میرفت که مرده باشد. اما او بالاخره توانست خودش را به قلعهی کایر مورهن برساند. درحالی که حافظهاش را از دست داده بود و چیزی از گذشته به یاد نمیآورد. گرالت تمام دو بازی اول را صرف بازپسگیری حافظهاش کرد و بالاخره در پایان «ویچر۲» موفق شد. مسئلهای که اتفاق خیلی خوبی است. چون تمام ماجرای فراموشی گرالت، حسابی داستان را خستهکننده کرده بود. خوشبختانه، در آغاز «وایلد هانت» گرالت کاملا از حال و احوالش آگاه است. میداند چه کسی است و در طول این سالها، چه کارهایی کرده است.
آیا گرالت دوستی، دشمنی، رقیبی، چیزی دارد؟
تا دلت بخواد. گرالت چندتایی دوست، رقیب و معشوقه دارد. از مهمترینشان میتوان به افراد زیر اشاره کرد:
در ردیف اول سیری قرار دارد که نام کاملش سیریلا فیونا اِلن رایانان است. او مهمترین کاراکتر «ویچر۳» است. حتی مهمتر از گرالت. نامش از کلمهی «سیریاِل» (Zireael) در زبان کهن گرفته شده که به معنای «پرستو» است.
فرمانروای نیلفگارد، گرالت را برای پیدا کردن سیری استخدام میکند، درسته؟
دقیقا. گذشته و اصل و نسب سیری به طرز دیوانهواری پیچیده است. اما سعی میکنم از هم بازش کنم.
باشد. لطفا صریح و ساده تعریف کن.
درواقع سیری نتیجهی ازدواج مرد و زنی نجیبزاده بوده. مادرش، دختر ملکه بوده است. سیری برای اولینبار وقتی با گرالت روبهرو شد که گرالت نفرینی را از پدرش برداشته بود و با استفاده از «حق غافلگیری» (یادتان میآید؟)؛ «چیزی که داری ولی از آن بیخبری» دستمزدش را طلب کرده بود. معلوم شد مادر سیری، او را حامله بوده و مرد از این موضوع خبر نداشته است.
پس، ناگهان گرالت یک دختر خوانده گیرش آمد؟
نه، دقیقا. از آنجایی که زنها نمیتوانند ویچر شوند، گرالت سیری را همان لحظه با خودش نبرد و همچنین فکر میکنم دوست نداشته درکنار هیولاکشتن به فکر عوض کردن کهنهی بچه هم باشد! اما به نظر میرسد، سرنوشتتان باهم گره خورده و گرالت چندباری در ماجراجوییهایش با او برخورد کرده. تا اینکه تصمیم گرفته او را به کایر مورهن برده و بهعنوان ویچر تعلیمش دهد. از آنجایی که او زن است، نمیتواند «آزمایش گیاهان» را پشت سر بگذارد. اما در عوض توانسته تمام دیگر راز و رمزهای ویچرها را یاد بگیرد و به شمشیرزنی با استعداد و خطرناک تبدیل شود. غافلگیری اصلی ماجرا وقتی است که معلوم میشود، سیری درواقع یک «سورس» است.
چرا فرمانروای نیلفگارد او را میخواهد؟
خب، با هزارجور پیچیدگیهای اصل و نسبی معلوم میشود که او از لحاظ فنی از خون فرمانروا و در نتیجه وارث تاج و تخت اوست.
صبر کن. چی شد؟
آره. سیری یک ابزار داستانی چندکاره است. ازطریق سرنوشت به گرالت متصل است، از قدرتهای جادویی بهره میبرد و بــــنگ! وارث امپراطوری نیلفگارد هم است. تازه، او قدرت جادویی ویژهای هم دارد که او را به قدرتمندترین و مهمترین منبع جادویی تمام دنیا تبدیل میکند.
... باشد.
اجازه نده این حرفها گولات بزند. برخلاف تمام قدرتها و سرنوشتبازیهای سنگینش، سیری شخصیت واقعا دوستداشتنی و باحالی است. او زندگی کسلکننده و آسانی نداشته است. او در آغاز «وایلد هانت» برای سالها است که فراری است و گرالت هم مدتها است که او را ندیده است. اما روی هم رفته، او شخصیت کاملا نزدیک، قابلدرک و صاف و سادهای است. خودت متوجه میشوی.
باشد. حرفت رو قبول میکنم. چه افراد دیگری را باید بشناسم؟
نفر بعدی که کاراکتر مهمی هم است، ینیفر اهل ونگربرگ نام دارد.
اوه. چه اسم شگفتانگیزی!
دقیقا. حالا کجاشو دیدی. در دنیای ویچر خیلیها از این جور اسمهای خفن دارند. ولی فکر کنم ینیفر ونگربرگی، اسم مورد علاقهام است.
خیلی خوبه. دوست دارم تمام روز تکرارش کنم!
حالا صبر کن. میدونی اسم کوتاه شدهاش چیه؟
چی؟
یِن.
شوخی میکنی!
نه. ملت همینطوری صدایش میکنن.
عالیه.
ینیفر یکی از کاراکترهای محوری «وایلد هانت» است. او ساحرِ قدرتمندی است که از قضا عشق زندگی گرالت هم است که البته از آنجایی که او حضور چندان پررنگی در دو قسمت اول نداشت، کمی عجیب به نظر میرسد.
تا قسمت سوم، کاراکتر او را بیشتر ازطریق کتابها میشناختیم. با اینکه اسمش راه و بیراه توسط گرالت آورده میشد، اما همیشه دور از نگاهها بود. از زمانیکه گرالت در جریان اتفاقات قبل از بازی اول، حافظهاش را از دست داد، ینیفر هم درکنار چیزهای دیگر از یاد گرالت پاک شد. این موضوع تا زمانی ادامه داشت که بالاخره گرالت در پایان «ویچر۲» تمام رابطهاش با ینیفر را به یاد آورد. ینفیر حسابی به قدرت اهمیت میدهد. او تاحدودی رفتاری سرد دارد و ممکن است در طول بازی، کمی اعصابتان را خورد کند؛ او گرالت را دوست دارد، اما رابطهشان خیلی قمر در عقرب است. آنها برای اولینبار سالها پیش به یکدیگر علاقهمند شدند، اما از وقتی که گرالت با وایلد هانت همراه شد و حافظهاش را از دست داد و بینشان فاصله افتاد، رابطهشان مثل قبل گرم و قدرتمند نیست.
متوجه شدم. دیگه چه کسانی هستند؟
بزار برات فهرستشان کنم. زن قدرتمند دیگری که در زندگی گرالت حضور دارد، ساحر موقرمزی به اسم تریس مریگولد است. تریس مریگولد اهل ماریبور (که این هم اسم خیلی زیبایی است اما نه به اندازهی ینفیر اهل ونگربرگ) در کایر مورهن زندگی میکرد. با پیدا شدن سر و کلهی گرالت و فراموشیاش در آنجا، تریس از او پرستاری کرد و درنهایت، بله، عاشق همدیگر شدند. به این ترتیب، تریس تبدیل به یکی از کاراکترهای مهم بازیها و معشوقهی گرالت در دو بازی اول شد.
تریس و ینیفر دوستان خوبی هستند. آنها هر دو در بزرگ کردن سیری و تعلیم راه و روشهای مختلف جادوگری به او، نقش داشتهاند. از طرفی، این رابطهی دوستانه، مثلث عاشقانهی گرالت را به چیز عجیب و غریبی در «وایلد هانت» تبدیل کرده است. تریس مثل خواهر بزرگتر سیری بوده و اینها همه درکنار یکدیگر، یک خانوادهی پیچیدهی در و داغانِ غیرقابلفهم ایجاد کردهاند که در آن همه یکدیگر را دوست دارند.
بعد از گرالت، مهمترین ویچری که با او تعامل دارید، وزمیر است. او کسی که است که قلعهی کایر مورهن را رهبری میکند و همان کسی است که گرالت را تعلیم داده است. او از گرالت پیرتر و باتجربهتر است و سایر کاراکترها به او بهعنوان یکجور پدر و مربی نگاه میکنند.
این شاعرِ جلفِ بامزه، دندلاین نام دارد و یکی از نزدیکترین دوستان گرالت است. او کسی است که تمام ماجراجوییهای گرالت را روایت میکند و مولف و نویسندهی تمام نوشتهها و توضیحاتِ شخصیتهای بازی است. او بهطرز شیرینی رومانتیک است و از نظر رابطههای عاشقانه، دست گرالت را از پشت میبندد. دنلاین، هنرمند و موسیقیدان ماهری نیز است. سر و کلهی او همیشه بهشکل دور از انتظاری در مسیر گرالت پیدا میشود و گرالت هم او را بارها و بارها از دردسر نجات داده. هرچند که خودش عکس این فکر میکند.
اسم این دوارفِ کوتوله زولتان چیوی است. البته گول ظاهر غلط اندازش را نخورید، زولتان با چکشش خیلیها را به جهنم فرستاده است. او از بازی اول با گرالت دوست است و ویچر هم همیشه برای هر نبردی که در پیش دارد، زولتان را بهعنوان دست راستش انتخاب میکند. او و دندلاین با هم رفیق هستند و در بازی سوم، خیلی دور و اطرافِ یکدیگر دیده میشوند.
این آقای خوشپوش، ورنون روچ (Vernon Roche) است. او یک فرماندهی نظامی تمریایی و رهبر گروهی از سربازهای نخبهای معروف به «راهراههای آبی» (The Blue Stripes) است. (اگر یادتان باشد گفتم که پادشاهی تمریا جایی بود که در آغاز «وایلد هانت» بهدست نیلفگاردیها افتاد. تمریا در جنوب ردنیا که با رودخانهی پونتار جدا شده، قرار دارد.) روچ بازیکن مهمی در جریان «ویچر ۲» بود و گرالت هم اتحاد طولانی مدتی با او دارد.
و اینها تقریبا تمام کاراکترهای اصلی بازیهای گذشته هستند.
آنقدرها هم زیاد نبودند.
البته یکسری آدمهای دیگری نیز هستند که باید دربارهشان بدانید، اما خودِ بازی کار خوبی در توضیح اکثرشان انجام میدهد. فعلا بیا ببینیم در دو بازی اول چه گذشت.
خوبه. از کجا شروع کنیم؟
خوشبختانه، اتفاقات اولین «ویچر» تاثیر خیلی زیادی در «ویچر ۳» ندارند. داستان اصلی بازی اول پیرامون سازمانی شرور معروف به «سالاماندرا» (The Salamandra) میچرخد. کسانی که طی نقشهای در آغاز بازی به کایر مورهن حمله میکنند و معجونهایی که برای ایجاد ویچرها استفاده میشوند را میدزدند. اکثر بازی در این مکان و دور و اطرافِ شهری به اسم ویزیما که در تمریا واقع شده، جریان داشت.
ویزیما همان جایی است که فرمانروای نیلفگارد در قسمت سوم در آن اقامت دارد، درسته؟
آره. حافظهی خوبی داری! خب، کلا هستهی بازی دربارهی جلوگیری از اجرای نقشهی سالاماندراییها بود. در پایان بازی هم گرالت تصاویری از پادشاه هانت را میدید و بالاخره در خدمت شاه فولتستِ تمریا درمیآمد. اینگونه به «ویچر۲» میرسیم. جایی که همهچیز پیچیدهتر میشود.
باید بگم جمعبندی بازی اول کوتاهتر از چیزی که انتظار داشتم، بود.
خب، باید اعتراف کنم من بازی اول را هرگز تمام نکردم. اما بعد از به پایان رساندنِ «وایلد هانت» اصلا احساس نکردم باید قسمت اول را بازی میکردم. «وایلد هانت» بیشتر از قسمت اول، دنبالهای بر «ویچر ۲» است. تازه، این مقاله هم تا همین لحظه به اندازهی کافی طولانی شده!
باشد. حق با توئه. بریم سراغ بازی دوم.
خب، بازی دوم با زیرعنوان «قاتلان پادشاهان» عرضه شد. و همهچیز هم همانطور که میتوانی حدس بزنی با ترور یک پادشاه کلید میخورد. پادشاه فولتست، فرمانروای تمریا. کسی که گرالت در پایان بازی اول با او همراه شده بود، کشته میشود. البته گرالت خدمتکارِ دستبهسینهی او نبوده. چون ویچرها اصولا تحت فرمان کسی نیستند. اما او برای مدتی درحال کمک کردن به فولتست بود. دراینمیان، تریس هم با فولتست رابطه داشت و همانجا بهعنوان مشاور و جادوگرِ پادشاه کار میکرد.
در شروع بازی، سر و کلهی ویچرِ مرموزی از ناکجا آباد پیدا میشود و فولتست را ترور میکند و تمریا را به آشوب میکشد. در ابتدا، فکر میکنند قتل پادشاه زیر سر گرالت است و بنابراین او را زندانی میکنند. او توسط ورنون روچ موردبازجویی قرار میگیرد. روچ به این نتیجه میرسد که گرالت بیگناه است. بنابراین، او را به این شرط آزاد میکند که رد قاتل واقعی را بزند. مدتی بعد، گرالت متوجه میشود که قاتل، ویچری به اسم لیثو است. ویچر تنومند و مرگباری از مکتبِ افعی. معلوم میشود که او حتی پادشاهِ اِدرین (در شرق تمریا)، مردی به نام دماوند (Demavend) را هم کشته است.
پس، این لیثو همان «قاتل پادشاهان» که در عنوان بازی آمده، است؟
آره. گرالت رد او را در امتدادِ رودخانهی پونتار میزد و دراینمیان تلاش میکند تا بفهمد چه کسی او را استخدام کرده و هدف نهاییشان چیست. در اوایل بازی گرالت به لیثو میرسد و با یکدیگر صحبت هم میکنند، اما لیثو فرار میکند و در این بین، تریس را گروگان میگیرد. این وسط، گرالت به ایوروث (Iorveth)، سردستهی الفِ گروه شورشی «اسکویاتل» برخورد میکند. ایوروث قصد صحبت با رئیس سربازان تمریایی، روچ را دارد. در میانهی بازی این انتخاب به گرالت داده میشود تا بین یکی از این دو گروه، یکی را انتخاب کند. براساس اینکه شما روچ یا ایوروث را انتخاب میکنید، پردهی دوم بازی بهطور کامل تغییر میکند و روی نقشهی متقاوتی قرار میگیرید. در آن زمان، این حرکتِ سازندگان بازی مغز خیلیها را منفجر کرد.
خیلی خب. فکر کنم دارم متوجه میشم.
من میخواهم بیخیال خیلی از جزییات شوم. به خاطر اینکه داستان «قاتلان پادشاهان» هرچه به پایان نزدیکتر میشود، پرپیچوخمتر میشود. خلاصه اینکه: معلوم میشود لیثو توسط فرمانروای نیلفگارد، اِمیر وار امریس، استخدام شده بوده است. تمام اینها نقشهی شومی از طرف آنها بوده تا وضعیت شمال را بیثبات کنند و راه را برای تهاجمشان که در «ویچر۳» اتفاق میافتد، هموار کنند.
اوه. چقدر هوشمندانه.
آره! البته یکسری اتفاقهای دیگر هم در بازی میافتد. اما ماجرای لیثو+فرمانروا+نقشهی تهاجم، مهمترین عنصری است که قبل از بازی کردن «وایلد هانت» باید بدانید. دومین رویداد مهمی که در پایان «قاتلان پادشاهان» اتفاق میافتد، مربوطبه «خانهی ساحران» میشود. حتما یادت میاد؟
آره. همان گروهی که متشکل از قویترین ساحران تمام دنیا هستند.
درسته. پردهی آخر «ویچر۲» در جریان نشست دیپلماتیکی در مکانی به اسم لاک مایین (Loc Muinne) اتفاق میافتد. جادوگران در این کنفرانس مخفی، که یک چیزی در مایههای همین سازمان ملل خودمان است، گردهم جمع شدهاند. این وسط، رهبران مختلفی از پادشاهیها و فرقههای سرتاسر دنیا به آنها پیوستهاند تا سنگهایشان را با یکدیگر وا بکنند. اما قضیه این است که «خانهی ساحران» در پشتپرده در حال برنامهریزی برای بهدست گرفتن قدرت است و لاک مایین هم تلهای برای خلاص شدن از شر یک عالمه رهبر در یک مکان و یک زمان است. بعد از جریاناتی، گرالت نقشهی جادوگران را لو میدهد و باعث میشود تا رهبران، زنده لاک مایین را ترک کنند و هرکدام از جادوگران هم به یک سو فراری شوند. در پایان بازی، گرالت بالاخره با لیثو روبهرو میشود، اما لیثو بهطرز متقاعدکنندهای توضیح میدهد که چرا و چگونه از طرف اِمیر استخدام شده بود. حالا بازیکنندهها میتوانند بین مبارزه و کشتن او و آزاد کردنش، انتخاب کنند.
واو. پس آخر بازی میتونی قاتل پادشاهان رو بیخیال بشی؟
آره. بازی اجازه میدهد تصمیمهای خیلی بزرگی بگیری.
تو کدوم رو انتخاب کردی؟
من بهت نمیگم. اما راستش را بخواهی، بازی در شروع «وایلد هانت» این اجازه را بهت میده، تا حتی اگر «ویچر۲» را هم بازی نکرده باشی، انتخابهای بازی قبل را دوباره انجام بدی. به هر حال، اینگونه به خط شروع «وایلد هانت» میرسیم.
عالی بود! چیز دیگهای هم لازمه که بدونم؟
فقط یکسری چیزها. اول اینکه باید دربارهی چیزی به اسم «پیشگویی ایثلین» (Ithlinne’s Prophecy) بدونی؛ این یک پیشگویی باستانی اِلفی دربارهی زمان پایان دنیا است. گرالت در بازیهای اول، کتابی پپدا میکند که در آن به این موضوع اشاره شده است. کتاب از «خون کهن» (Elder Blood) میگوید و از پایانی خبر میدهد که در آن دنیا «در میان یخ نابود میشود و دوباره با خورشیدی جدید، متولد میشود.»
از کاراکترهای باقیمانده هم میتوان به افراد زیر اشاره کرد:
شیلا دتانسارویل (Síle De Tansarville) ساحری است که نقش مهمی را در «ویچر۲» داشت. او در پردهی اول به گرالت کمک کرد تا یک هیولای رودخانه را بکشد و بعد هم بازیکن کلیدی نقشهی قدرت «خانهی ساحران» در لاکمایین بود. در پایان بازی او به وسیلهی دستگاهی به اسم «مگا اسکوپ» دست به فرار زد، اما مگا اسکوپش خراب بود و گرالت میتوانست بین کشتن یا رها کردن او، تصمیم بگیرد.
فیلیپا آیهارت، ساحر دیگری است که نقش بزرگی در دو پردهی پایانی «ویچر۲» داشت. او مشاور پادشاه ویزیمر دومِ رِدِنیا بود. مردی که بر این سرزمین فرمانروایی میکرد، تا اینکه ترور شد و پسرش، رادووید، جای او را گرفت (یادت میاد، در جریان «وایلد هانت» رادووید پادشاه است). فیلیپا درکنار سایل در قلب نقشهی «خانهی ساحران» بود و این توانایی را داشت که خودش را به شکل یک جغد برفی دربیاورد. بهعنوان مجازات خیانت، شاه رادووید دستور بیرون آوردن چشمهای فیلیپا را داد. اما او قبل از اینکه بتواند دستور قتلش را هم بدهد، موفق شد، فرار کند.
سیگیسموند دیکسترا (Sigismund Dijkstra) مشاور و سردستهی جاسوسانِ پادشاه ویزیمر دوم بود و درکنار فیلیپا آیهارت کار میکرد. وقتی ویزیمر ترور شد، جیکسترا با آیهارت تلاش کرد تا ردنیا را در نبود او روی پا نگه دارد. تا اینکه فیلیپا به او خیانت کرد و مجبورش کرد تا کشور را ترک کند. او از آن زمان در مخفیگاهش به سر میبرد.
درواقع، دودو (Dudu) در هیچکدام از بازیهای اول حضور ندارد، اما خوب است که دربارهاش بدانی. او تغییرشکلدهندهای معروف به «داپلر» است؛ موجودی که میتواند خودش را به شکل مرد یا زنی که میخواد، دربیاورد و در جلوی چشمانتان مخفی شود.
اِسکل و لَمبرت، ویچرهایی هستند که در مکتب گرگ در کایر مورهن تعلیم دیدهاند. هر دو مثل گرالت، زیر نظر ویزمیر آموزش دیدهاند و هر دو در بازی اول حضور داشتند. لمبرت جوانتر است و خیلی زود جوش میآورد، درحالی که اِسکل تقریبا همسن گرالت است و آدم نرمالتر و آرامتری است.
کرخ از کریت، (Crach an Craite) رهبر سالخوردهی قبیلهی کریت، قدرتمندترین قبیلهی جزایر اسکلیگا است. او و گرالت مدتها است که دوستان خوبی برای هم بودهاند. هرچند خیلی وقت است که یکدیگر را ندیدهاند.
و... تمام.
موفق شدیم.
بله. البته که موفق شدیم. دانستن این اطلاعات برای شروع بازی کافی است. اما سیدی پراجکت، سازندهی بازی هم برای جلوگیری از سردرگمشدن بازیکننده حسابی زحمت کشیده است. در بازی میتوانید به بیوگرافی کاراکترها و هیولاها سر بزنید که خیلی پرکاربرد هستند؛ دستنوشتههایی که توسط دندلاین به نگارش در میآیند و به مرور بروز میشوند و جالب این است که براساس انتخابهایی که میکنید، تغییر میکنند.
باید بگم احساس میکنم دیگه از شروع کردن «وایلد هانت» نمیترسم.
خوشحالم که چنین چیزی میشنوم.
منبع: Kotaku
تهیه شده در زومجی