نقد سریال The Night Of با حضور پیمان معادی
نصیر خان یک جوان امریکایی-پاکستانی سربهزیر و معمولی است که یک شب پلیس از جیبش یک چاقوی خونآلود پیدا میکند و با یک دو دوتا چهارتای ساده، نصیر تبدیل به متهم اصلی پروندهی قتل دختری به اسم اندریا میشود. ماجرا از این قرار است که نصیر یک دختر ناشناس را سوار تاکسیاش میکند. این دو پس از گرم گرفتن در خانهی دختر مواد مصرف میکنند. نصیر صبح بیدار میشود و جنازهی خطخطی و خونین دختر را روی تخت پیدا میکند. اگرچه اتفاقات فاصلهی بین مصرف مواد و بیدار شدن نامشخص است، اما همهی مدارک علیه نصیر است. از دوربینهای مداربسته و اثر انگشتش روی چاقو و دستگیری او در هنگام فرار گرفته تا هزار جور شاهد که چاقو را در دستان او قرار میدهند.
اما خودش نمیتواند چنین چیزی را قبول کند. به قول او آدم ته قلبش احساس میکند که یکی را کشته است، ولی او چنین احساسی ندارد. بنابراین از آنجایی که از کار نکردهی خودش مطمئن است، سعی میکند از همان ابتدا با همهکس روراست باشد. چون بالاخره میگویند صادقبودن چیز خوبی است. که سر بیگناه پای دار میرود، اما بالای دار نمیرود. اما وکیلش که نصف عمرش را در راهروهای دادگستری و دادگاهها گذرانده است، چم و خم کار را بهتر میشناسد و خیلی زود آب پاکی را روی دست نصیر میریزد: «حقیقت کمکت نمیکنه و اگه نتونی چنین چیزی رو توی مخت فرو کنی، باید بیخیالِ بقیهی عمرت بشی».
تنها سلاح نصیر صداقت بود. اینکه مطمئن است این کار را نکرده است. اینکه مطمئن بود حقیقت دیر یا زود فاش میشود. بالاخره این سیستم بزرگ کیفری، سازمان آب و فاضلاب که نیست. اینجا با اجرای عدالت و تامین نظم و قانون طرف هستیم. بنابراین همهچیز باید خیلی دقیق و ظریف بررسی شود و کشف حقیقت اولین و آخرین هدف کارکنان آن باشد. اما چیزی که وکیل میگوید در تضاد با این تعریف قرار میگیرد. قضیه چیست؟ متاسفانه حق با وکیل است. مسئله این است که نصیر این جمله را فراموش کرده بود: «هیچ ساختهی دست بشری را نمیتوان پیدا کرد که کامل باشد. هرچیزی که توسط انسان ساخته شده باشد، مشکل خواهد داشت».
بعضیوقتها چنین حقیقتی دربارهی بعضی چیزها قابلگذشت است. مثلا ماشین، موبایل یا کامپیوتری که با تمام قابلیتهایشان هنوز «بینقص» نیستند و نمیتوانند همه را راضی کنند. خب، مشکلی نیست. فرد میرود و محصولی را تهیه میکند که به نیازهایش نزدیکتر است. اما بعضیوقتها با سیستمهای مشکلداری ساختهی دست بشر روبهرو میشویم که جایگزین ندارند و از قضا آینده و زندگیتان هم به این سیستم خراب وابسته است. نمونهاش سیستم قضایی کشور. نصیر قبل از این تصور میکرد قضیه خیلی سادهتر از این حرفهاست. اما به محض اینکه قدم به درون این سیستم مارپیچ میگذاریم، متوجه میشویم که پارامترها، عناصر و مسائل بیشماری در اینکه یک سیستم قضایی کارش را به درستی انجام دهد وجود دارد و کافی است فقط یکی از این چرخدهندهها به هر دلیلی کمی در کارش لنگ بزند تا کیلومترها از حقیقت دور شویم.
«شب حادثه» همچون یک مستند بهطرز عمیق و پرجزییاتی بهمان نشان میدهد که از زمانی که یک پروندهی جنایی باز میشود و تا زمانی که بسته میشود، چه چیزهایی در این پروسه نقش دارند
یکی از دلایلی که مینیسریال «شب حادثه» از بهترین سریالهای جدید تلویزیون این روزها است، به خاطر نگاه ذرهبینوارش به تمام چیزهای مستقیم و غیرمستقیمی است که در اتهام یک فرد نقش دارند. «شب حادثه» همچون یک مستند بهطرز عمیق و پرجزییاتی بهمان نشان میدهد که از زمانی که یک پروندهی جنایی باز میشود و تا زمانی که بسته میشود، چیزهایی در این پروسه نقش دارند که شاید هرگز فکرش را هم نمیکردیم و این دقیقا همان عنصری است که این سریال را به اثر تکاندهنده و تاریکی تبدیل کرده است. از آنجایی که پلیس، دایره تحقیق و سیستم قضایی و کیفری از انسانها تشکیل شدهاند، پس باید انتظار داشت تا طیف وسیع و بیانتهایی از خصوصیات انسانی مثل خستگی، تنهایی، مهربانی، پیشداوری و هرجور قضاوت سیستماتیک و شخصی در این روند نقش داشته باشند.
«شب حادثه» از آن سریالهایی است که در طول آن مدام خودتان را شوکزده و متعجب پیدا میکنید، اما نه به خاطر صحنههای اکشن نفسگیر و تعقیبوگریز بین پلیس و قاتلهای ناشناس، بلکه به دلیل روبهرو شدن با حقایق غیرقابلانکاری که متاسفانه زایدهی خیالات نویسندهی یک سریال سرگرمکنندهی هفتگی نیستند. در طول دیدن «شب حادثه» وحشت میکنیم. چون فاصلهی ما تا قرار گرفتن به جای متهم و شخصیت اصلی داستان آنقدر نزدیک است که حتی فکرش مو به تنمان سیخ میکند. همهچیز به یک اتفاق غیرمنتظره و قرار گرفتن در سیستم قضاییای خلاصه شده که همه به دنبال ثابت کردن داستان خودشان در آن هستند. همهچیز به یک سری حدس و گمان و احساس و شانس سپرده شده است. هیچکس به واقعیت فکر نمیکند و حاضر است برای منافع شخصی هرکاری بکند و بعضیوقتها پوشیدن لباسی با یک رنگ بهخصوص میتواند روی رای و نگاه هیئت منصفه تاثیر منفی بگذارد.
اولین نکتهای که «شب حادثه» را به سریال قابلباور و پیچیدهای تبدیل میکند، شخصیتپردازیاش است. به جز نصیر دوتا از مهمترین شخصیتهای سریال کاراگاه دنیس باکس (بیل کمپ) و جک استون (جان تورتورو)، وکیل نصیر هستند. در ابتدا کاراگاه باکس آدم خوبی به نظر میرسد. در زمانی که نصیر شوکزده خودش را وسط یک بلبشوی ناباورانه پیدا کرده است، با آرامش به او نزدیک میشود و به او دلداری میدهد و حتی اسپری آسماش را هم از صحنهی جرم برمیدارد و به او پس میدهد. از طرف دیگر استون هم به عنوان یک وکیل خردهپا که یک شب چشمش به پسر تنهایی در سلول پلیس میافتد و تصمیم میگیرد به او کمک کند به عنوان قهرمانی به نظر میرسد که بیگناهی را در چشمان او تشخیص داده و برای رضای خدا پا پیش گذاشته است. همانطور که در نقد اپیزود افتتاحیه هم توضیح دادم، قبل از معرفی این شخصیتها، سریال بهطرز دقیقی حتی پیش از اینکه به لحظهی قتل دختر برسیم، فضایی را خلق میکند که خبر از اتفاقِ شوم غیرقابلاجتناب و دستگیری نصیر میدهد و این به لحظات نفسگیری منجر میشود که غافلگیری و بهتزدگی نصیر در گرفتار شدن در یک وضعیت غیرقابلتوضیح را به خوبی بازسازی میکند. بنابراین حضور کاراگاه باکس و وکیل استون به لحظات امنی ختم میشود. اما خیلی زود متوجه میشویم که این احساس امید و امنیت توهمی بیش نبوده است.
در اپیزود دوم است که فاش میشود نه کاراگاه باکس و نه جک استون هیچ اهمیتی به نصیر نمیدهند. این وسط، یکی از نکات نامحسوسی که دربارهی «شب حادثه» دوست دارم این است که سریال دیالوگنویسی پرجزییاتی دارد. مثلا ما بهطور مداوم در طول سریال میبینیم که استون و باکس جوکهایی را رد و بدل میکنند که نشان از درک بالای آنها از دنیای اطرافشان (محیط دادگاه و سیستم قضایی) دارند. دنیایی که آنقدر غیرانسانی است و براساس قوانین عجیب و غریب کار میکند که شاید برای آدمهای خارجی تعجببرانگیز باشد، اما آنها به محیط آن عادت کردهاند، ولی همزمان به آدمهای بیتفاوت و بیاخلاقی تبدیل شدهاند که همهی متهمان را به چشم موجوداتی بیاحساس نگاه میکنند. خب، بنابراین ناگهان آدمهایی که صلاح نصیر را میخواستند و از کمک کردن به او دم میزنند بهطرز قابلدرکی تو زرد از آب در میآیند.
باکس به عنوان یک کاراگاه به دنبال پیدا کردن حقیقت نیست. او در پایان دوران بازنشستگیاش به سر میبرد و حالا به خاطر خستگی یا به خاطر تمام کردن دوران کارش با یک پروندهی موفق دیگر، به مدارک بسیاری که علیه نصیر وجود دارد به عنوان حکم نهایی نگاه میکند. بله، خود باکس هم اذعان میکند که به قیافهی پسری مثل نصیر چنین قتل خشونتباری نمیخورد، اما اگر در سریال خیالیتری، باکس این موضوع را به عنوان شروعی برای پیدا کردن قاتل اصلی میدید، اینجا با واقعیت سروکار داریم. و در واقعیت کسی یک کیسه مدرک و عدم انگیزه داشتن نصیر را بیخیال نمیشود تا دنبال حقیقت ماجرا بگردد. کاراگاه پتانسیل و هوش کافی برای کشیدن گناهکار واقعی به دادگاه را دارد، اما او چنین کاری را نمیکند، بلکه او به دنبال این است تا کسی که بیشتر از بقیه به گناهکار نزدیک است را به دادگاه بکشاند. این دو خیلی با هم فرق دارند. نکتهی بعدی این است تماشاگران هم مثل همه چیزی دربارهی قاتل واقعی نمیدانند. همیشه این احتمال وجود دارد که نصیر بر اثر مصرف قرصهای روانگردان، اندریا را کشته باشد و خودش خبر نداشته باشد. اما چیزی که پروسهی متهم کردن او را اذیتکننده میکند این است که ما میبینیم چگونه یک سری اتفاق ساده مثل بریدن دست نصیر توسط چاقوی قتل میتواند توسط متخصص بیحوصلهی کالبدشکافی پزشکی قانونی به عنوان چیز دیگری برداشت شود.
ناگهان آدمهایی که صلاح نصیر را میخواستند و از کمک کردن به او دم میزنند بهطرز قابلدرکی تو زرد از آب در میآیند
اگر فکر میکنید جک استون دلش بیشتر از بقیه برای نصیر میسوزد، اشتباه میکنید. او بهطرز واضحی به عنوان فرد فرصتطلبتری نسبت به باکس به تصویر کشیده میشود. همانطور که حقیقت برای باکس اهمیت ندارد، داستان نصیر هم به درد استون نمیخورد. به عبارتی دیگر استون به خاطر اینکه از بیگناه بودن نصیر مطمئن است، از او دفاع نمیکند، بلکه نصیر برای او حکم یک فرصت نان و آبدار برای مشهورتر شدن و زدن پول بزرگی به جیب است. در مقایسه اگرچه باکس و استون در غیرقابلاعتمادبودن و خودخواهی فرق چندانی با هم ندارند، اما مهم این است که کدامیک از بیگناهی نصیر سود میبرد. تمام امید نصیر برای رهایی به چندتا گزینهی بد خلاصه شده است. اما همانطور که خودِ سریال بهمان ثابت میکند که نباید به راحتی در این دنیا گول قیافه و رفتار دوستانهی بقیه را بخوریم، همین سریال هم بهمان نشان میدهد که نباید پروندهی انسانها را با یک اشتباه ببندیم و اسم آنها را در دستهی بدها بنویسیم.
اصلا قوس شخصیتی جک استون هم براساس چنین چیزی طراحی شده است. خود استون فرد تنها و جداافتادهای است که از بیماری پوستی زشت و بدی رنج میبرد که باعث شده همه بهطرز چندشآوری به او نگاه کنند. استون یکی از همان حیوانات بیپناهی است که از دنیا قطع امید کرده است. اما اتفاقا همین تجربهی شخصیاش است که باعث میشود در سطح نزدیکتری با نصیر ارتباط برقرار کند. چون نصیر هم مثل او یکدفعه خودش را در نقطهای پیدا کرده که همه بهطرز چندشآوری او را به چشم یک متجاوز قاتل نگاه میکنند. قوسِ شخصیتی استون این است که از کسی که نامروتی دنیا او را به موجود سنگدل، فرصتطلب و خودخواهی تبدیل کرده، به کسی تبدیل شود که فرد دیگری را که در چنین وضعیتی قرار گرفته بهتر از هرکس دیگری تشخیص بدهد و برای نجات او دست به کار شود. تا جلوی او را از تبدیل شدن به آدم بیتفاوت دیگری مثل خودش بگیرد. استون به انزوای مطلق نسبت به جامعه و دنیای اطرافش رسیده است و این او را به فردی که زندگیاش را بیمعنا میداند تبدیل کرده است، اما رویاروییاش با وضعیت نصیر این فرصت را به او میدهد تا این انزوا را به عنوان یک حقیقت قبول کند و در قالب نصیر معنایی را پیدا کند که قبل از این فکر میکرد فاقد آن است.
این پرونده اما زندگی همه را بهطرز خوب و بدی تغییر میدهد. اگر استون فرصتی برای رستگاری پیدا میکند، پدر نصیر (با بازی پیمان معادی) باید برای بازپسگیری تاکسیاش که تنها وسیلهی تامین خرج خانواده است با سیستم پیچیدهای درگیر شود. سیستمی که این تاکسی را به عنوان یکی از مدارک پروندهی قتل ضبط کرده است. از سوی دیگر مادر نصیر هم بعد از این اتفاق، برای همیشه چشماندازش نسبت به پسر معصومش تغییر میکند. چیزی که هیچوقت ترمیم نخواهد شد. این در حالی است که سریال در سکانسهای مربوط به داخل زندان به خوبی نشان میدهد که با چه محیط کثیف و دربوداغانی طرفیم، اما سعی میکند هر دو طرفِ این کثافت را هم نشان دهد. یعنی ما از یک طرف متوجه میشویم اگر کسی مثل فِردی به اندازهی کافی پول و پارتی داشته باشد، میتواند زندان را به هتل تبدیل کند و این به معنای بیعدالتی نسبت به بقیه است. اما از طرف دیگر همین فردی است که زیر بال و پر نصیر را میگیرد تا توسط پیشداوری و تنفر بقیه خورده نشود و باز همین فردی است که او را مجبور به کارهای ناجوری میکند. و در این میان ما میبینیم که این سیستم قضایی بیشتر از اینکه انسانها را تربیت کند، آنها را نابود میکند. نصیر قبل از اینکه پایش به زندان باز شود، پسر کم و بیش خوبی بوده که همیشه سرش به کار خودش گرم بوده، اما این بچه در زندان با تصاویر و تجربههایی روبهرو میشود که برای همیشه نگاهش را به دنیا عوض میکند و حتی اگر او بتواند از این اتهام جان سالم هم به درد ببرد، حالا به لطف این سیستم قضایی پتانسیل لازم برای ارتکاب جرم در آینده را دارد.
اگر تاکنون حدس نزده باشید باید بگویم که اچبیاُ با «شب حادثه» همان درامی را ساخته بود که از زمان فصل اول «کاراگاه حقیقی» جای خالی آن احساس میشد. «شب حادثه» در کارگردانی بااعتمادبهنفس است و از بافت بصری یکدست و پرکششی بهره میبرد. اما هرچه سریال در زمینهی شخصیتپردازی و درام شبیه به «کاراگاه حقیقی» است، در زمینهی داستانگویی و بخشهای جنایی آدم را یاد پادکست «سریال» (Serial) میاندازد. درست مثل آن پادکست که تکتک گفتگوها و لحظاتِ گذرا میتوانستند به عنوان مدرک و تکهای از پازل برداشت شوند، «شب حادثه» هم از چنین روندی پیروی میکند و از این طریق کاری میکند تا گوشها و چشمهایتان را در تمام لحظات سریال بیشتر از حد معمول تیز و باز کنید.
«شب حادثه» همان درامی است که از زمان فصل اول «کاراگاه حقیقی» تاکنون جای خالی آن احساس میشد.
اما شاید یکی از بهترین ویژگیهای سریال که واقعا چند برابر به قدرت قصه افزوده است، بازیگران هستند. تمام بازیگران شناختهشده و نشدهی سریال هنرنماییهای خیرهکنندهای ارائه میدهند. از مامور زن مسن دادگستری که بهطرز مرگباری در کارش حرفهای و آرام است گرفته تا رانندهی ماشین نشکش که همان سکانسهای اندکش تاثیر تهدیدبرانگیز و غلط اندازش را میگذارد. اما اگر یک نفر باشد که کل سریال را به نام خودش بزند، جان تورتورو است که اپیزود به اپیزود چیز تازهای برای شگفتزده کردنتان رو میکند. تا اینکه در نهایت به اپیزود آخر میرسیم. جایی که تورتورو طی مونولوگی واقعا آدم را مجبور به تحسین دوبارهی او میکند. بعد از ۸ ساعت و اندی، تازه در این صحنه است که رسما متوجه میشوید چرا انتخاب بازیگر معرکهای مثل او اهمیت داشته است. او چنان غوغایی به راه میاندازد که از این به بعد در فهرست کردن بهترین هنرنماییهای تورتورو باید اسمی هم از کاراکتر او در این سریال بیاوریم.
«شب حادثه» در زمان غیبت «بازی تاج و تخت»، خلا «کاراگاه حقیقی» و تا آمدن بمب احتمالی بعدی اچبیاُ، «وستوود» شاهکار مشکلداری است که واقعا از وجود آن غافلگیر شدم. «شب حادثه» اگرچه مخصوصا به خاطر اپیزود نهایی نامیزان و نه چندان منسجمش سریال بینقصی نیست، اما یکی از بهترین سریالهای جدی و شوکهکنندهای است که به طرفداران درامهای شخصیتمحور پیشنهاد میکنم. این در حالی است که «شب حادثه» کاملا این پتانسیل را دارد تا به یک سریال آنتولوژی در مایههای «فارگو» نیز تبدیل شود و اگر فصلهای بعدی هم از چنین حجمی از جزییات و دقت و عشق بهره ببرند، مطمئنا «شب حادثه» این فرصت را دارد تا به یکی از بزرگترین نامهای اچبیاُ تبدیل شود. چون این سریال باری دیگر با همین ۸ اپیزود نشان میدهد که ما چرا اینقدر عاشق درامهای جنایی رازآلود هستیم و چرا این داستانها هرگز کهنه نمیشوند. کندو کاو در همین رازها است که به ما ثابت میکند که انسانها قادر به انجام چه کارهای هولناکی هستند و در مقابل چگونه میتوانند بر فراز آنها بلند شوند و کاری کنند که یک سیستم شکسته و مشکلدار تاثیر و قدرتش را از دست بدهد.
نظرات