نقد فیلم The Neon Demon - شیطان نئونی
زیبایی یعنی فریبندگی. یعنی شکوه. یعنی ظرافت. یعنی جذابیت. یعنی همهچیز به جز آن چیز. زیبایی اما بعد از «شیطان نئونی»، جدیدترین ساختهی نیکولاس ویندینگ رفن یک معنای دیگر هم پیدا میکند: وحشتی که تو را با آرامش میکشد، تکهتکه میکند و میبلعد. زیبایی یعنی همان مار خوش خط و خالی که تو را مجذوب پوستش میکند تا نیشاش را در گردنت فرو کند. «کشتار با ارهبرقی در تگزاس» یکی از فیلمهای موردعلاقهی ویندینگ رفن است (چه کسی است که این فیلم را دوست نداشته باشد؟) و اگر قرار باشد «شیطان نئونی» را در یک جمله خلاصه کنم، باید بگویم این فیلم «کشتار با ارهبرقی»ترین فیلمی است که بعد از کلاسیک توبی هوپر تماشا کردهام. دیگر خودتان تصور کنید چه جریان خروشانِ خونین و هولناکی در این فیلم جریان دارد! انگار ویندینگ رفن با خودش قرار گذاشته بوده که «کشتار با ارهبرقی» خودش را در چارچوب فرم منحصربهفرد خودش بسازد و داستان آن را به جای یک خانهی قدیمی در وسط ناکجا آباد، در عمق صنعت مُد و فشن لس آنجلس قرار بدهد و او در هدفش بدجوری موفق شده است.
امسال، سال فرمانروایی فیلمهای ترسناک خوب بود، اما تا این جای کار «شیطان نئونی» شاید بهترین فیلم این ژانر در سال ۲۰۱۶ باشد. حتما میپرسید آن وحشت چیست؟ چیزی فراتر از قاتلهای روانی و راهبههای شیطانی. چیزی که فکر کردن به آن تن آدم را به لرزه میاندازد. چیزی که طرفداران «کشتار با ارهبرقی» آن را به یاد میآورند. وحشت از اینکه یک روز متوجه شوید در دنیایی از تاریکی و وحشت قرار دارید. دنیایی که تمام قوانینش علیه سلامت شما نوشته شده است. دنیایی که از معصومیت و سردرگمی شما استفاده میکند و شما را با نهایت شرارت میبلعد. بعضی از فیلمها جوانمردانه بازی میکنند. انگار طبق قرارداد نانوشتهای بین آنها و مخاطب، فیلم به اعتماد مخاطب با استفاده از پایانی رضایتبخش یا رسیدن حق به حقدار پاسخ میدهد. مخالب بعد از کابوسی که پشت سر گذاشته، یک نفس راحت میکشد و ته دلش امیدوار است که این دنیا در نهایت او را فراموش نخواهد کرد. که میتوان از میان زشتیها زنده و پیروز بیرون آمد.
اما بعضی فیلمها این قرارداد نانوشته را پاره میکنند و دور میریزند. چه میشود اگر فیلم اعتماد شما را لگدمال کند؟ چه میشود اگر آن فیلم همان هیولایی باشد که از وحشت شما تغذیه میکند؟ در بعضی فیلمها خبری از هیچگونه آرامش و امنیتی نیست. «شیطان نئونی» مثل منبع الهامش چنین فیلمی است و دنیایی را به تصویر میکشد که هیچکس توانایی مقابله و فرار کردن از دست آن را ندارد. «شیطان نئونی» از آن فیلمهایی است که مهر تاییدی بر مرگ روشنایی میزند و تمام زیباییها را ابزار فریبندهی شیطانی میداند که بر دنیا حکمرانی میکند. هیچ قهرمانی برای تغییر وجود ندارد. یا قربانی هستی یا یکی از سربازان شیطان. خلق این حس هولناک است که «شیطان نئونی» را به یکی از بهترین فیلمهای ترسناک این سالها تبدیل میکند و تماشاگر را بعد از اتمام فیلم به درون افسردگی شدید و ترس کیهانی رها میکند. «شیطان نئونی» این دنیا را از آغاز تا پایان به زیبایی به تصویر میکشد. از جادو و فریبندگی و لذت شروع میکند. به برهوتِ احساس و زیبایی میرسد و در نهایت تنها چیزی که باقی میماند چنگال وحشتی است که میخواهد از درون شکممان راهی به بیرون باز کند.
بعد از موفقیت گستردهی «درایو» که رایان گاسلینگ را در قالب یک بدلکار و رانندهی حرفهای ساکت اما عاشق قرار داده بود، این کارگردان با «فقط خدا میبخشد» که از همان فرم بصری و داستانگویی فیلم قبلی دنبالهروی میکرد توفیقی کسب نکرد. «فقط خدا میبخشد» ابدا فیلم بدی نیست، اما مسلما یک قدم رو به عقب محسوب میشد. «شیطانی نئونی» اما فقط به یک دلیل موفق میشود. رفن بهترین عناصر دو فیلم قبلیاش را در آن بازآفرینی کرده و به مرحلهی تازهای از تاثیرگذاری رسانده است. «شیطان نئونی» ترکیب خارقالعادهای از شخصیتپردازی تاثیرگذار «درایو» و اتمسفر کابوسوارانهی «فقط خدا میبخشد» است. مهمترین امضای فیلمهای رفن فرم بصری پرزرقوبرقشان است، اما او فقط با هدف زیبایی، فیلمهای زیبایی نمیسازد. یا بهتر است بگویم فیلمهای او یک زیبایی توخالی نیستند. زیبایی فیلمهای او داستانگویی میکنند.
تا این جای کار «شیطان نئونی» شاید بهترین فیلم ژانر وحشت در سال ۲۰۱۶ باشد
رفن از معدود کارگردانانی است که فرم را به محتوا و پرزرقوبرق بودن را به نامحسوسبودن ترجیح میدهد. مخالفانش او را برای این کار به باد انتقاد میگیرند و میگویند که فیلمهایش چیزی جز تدوین یک سری تصویر و سکانس زیبا و عجیب و غریب و نامفهوم نیست، اما کسانی که واقعا دست به بررسی فیلمهایش بزنند و روی تکتک صحنههایش تمرکز کنند متوجه میشوند که آثار او تسخیرکننده هستند و برای هر سلیقهای نیستند. ویندینگ رفن کاری را دارد انجام میدهد که آدم را یاد کریستوفر نولان میاندازد. همانطور که نولان با آوردن داستانهای پیچیده به دنیای بلاکباسترها برای خودش اسم و رسمی به هم زد، ویندینگ رفن هم به کسی تبدیل شده است که از طریق فرم خاص فیلمسازیاش دارد کسانی که از فیلمهای هنری فراری هستند را با این بخش از سینما آشتی میدهد. نولان هنر را به هالیوود آورد و رفن بلاکباستردوستان را دارد با هنر آشنا میکند. یکی از چیزهایی که دربارهی رفن دوست دارم این است که اجازه میدهد تصاویر پرجزییات و مجذوبکنندهی فیلمهایش به جای دیالوگها، حسوحال درون کاراکترها را توصیف کنند و او این کار را طوری هوشمندانه انجام میدهد که هم فیلمبازهای حرفهای متوجه آنها میشوند و هم فیلمبینهای تازهکار با یک دوتا دوتا چهارتای ساده میتوانند منظور کارگردان را متوجه شوند و اینگونه مغزشان در طول فیلم همواره در حال تجزیه و تحلیل باقی میماند.
داستان «شیطان نئونی»، داستانِ دختری به اسم جسی (اِل فانینگ) است که مثل بسیاری از دخترانی که سودای شهرت و ثروت دارند، از یک شهر دورافتاده به مرکز مُدلینگ لس آنجلس آمده تا از مهمترین ویژگیاش پول در بیاورد: زیبایی خدادادیاش. برخلاف بسیاری از مُدلهای شاغل در صنعت که از طریق جراحیهای مختلف، خودشان را زیبا کردهاند، جسی بهطور طبیعی شرایط لازم را دارد. بنابراین میتوان تصور کرد که او خیلی سریع نظر عکاسان و شرکتها و طراحان را به خودش جلب میکند. به قول یکی از رقیبهای جسی، او مثل خورشیدی است که ناگهان وسط زمستان ظاهر میشود و همه را مثل گل آفتابگردان به سمت خودش جلب میکند. هرچه بقیه او را تحسین میکنند، دیگر مُدلها حضور او را به معنای از دست دادن توجه میبینید. حالا از این به بعد همه زیبایی جسی را توی سر قدیمیترها میزنند و این وسط خودِ جسی هم که در ابتدا ساده و معصوم به نظر میرسید، شروع به تغییر کردن میکند و نشانههایی از غرق شدن در غرور را از خود بروز میدهد. روی هم رفته از لحاظ داستانی با چیزی شبیه به «قوی سیاه» دارنوفسکی و امثال آن طرف هستیم، اما این به بدان معنی نیست که «شیطان نئونی» به چیزی بیشتر از یک کپی دستدوم از شاهکار دارنوفسکی تبدیل نمیشود.
یکی از امضاهای نوع فیلمسازی رفن، فرم بصریاش است و یکی از چیزهایی که «شیطان نئونی» بهتر از دو فیلم قبلی رفن انجام میدهد، استفاده از نورپردازی نئونی اوست. همانطور که از اسم فیلم هم قابلحدس است، ما با دنیای شیطانی اما فریبندهای طرف هستیم. در فیلم رفن نورپردازی نئونی را تبدیل به ابزاری برای کندو کاو روان کاراکترهایش میکند. لس آنجلسی که رفن در «شیطان نئونی» نشانمان میدهد زمین تا آسمان با لس آنجلس کثیف و سیاه «شبگرد» (Nightcrawler) تفاوت دارد. رانندگی بهطور اسلوموشن در خیابانهای هالیوود زیر آسمان بنفش و سرخ و کار در شرکتهای مدرن و حرفهای و حضور در مهمانیهای شگفتآور به خلق اتمسفری انجامیده که حتی تماشاگر را محو و مست خود میکند.
رفن از طریق اتمسفرسازی پرزرقوبرقش به خوبی نشان میدهد که این زیبایی همان چیزی است که چشمانِ این آدمها را از دیدن حقیقت کور کرده است و تلاش برای بقا در این زندگی ایدهآل همان چیزی است که آنها را به سوی انجام دادن کارهای وحشتناکشان سوق میدهد. «شیطان نئونی» فیلم آرامسوزی است. یعنی حالا که از «کشتار با ارهبرقی» و «قوی سیاه» نام بردم، انتظار ریتم اکشن و تند و سریعی را نداشته باشید. تقریبا تمام فیلم به آرامی به بررسی و تحول ذهنِ جسی در برخورد با دنیای جدید اطرافش میپردازد. اما حقیقتش هرگز احساس خستگی نمیکنید. چون رفن بهطرز هوشمندانهای با داستانگویی بصریاش ذهن تماشاگر را مدام در حال فکر کردن و رمزگشایی تصاویر عجیبش و زمینهچینی اتفاقات پایانبندی نگه میدارد. حتی در بیاتفاقترین لحظات فیلم طوری تصویر، بازی و موسیقی در هم ترکیب میشوند که نفس بیننده را حبس میکنند.
رفن از معدود کارگردانانی است که فرم را به محتوا و پرزرقوبرق بودن را به نامحسوسبودن ترجیح میدهد
یکی از چیزهایی که دربارهی «فقط خدا میبخشد» دوست داشتم و در اینجا میتوانیم نسخهی بینقصش را ببنیم، خلق حسوحالی رویایی و غیرزمینی بود. اگر «فقط خدا میبخشد» موفق نشده بود این کار را به بهترین شکل ممکن انجام دهد و همیشه خط جداکنندهی واقعیت/رویا و فیزیک/متافیزیک احساس میشد، در «شیطان نئونی» رفن به یک تجربهی یکدست دست یافته است. مثلا به صحنهی مهمانی رفتن جسی و روبی، اولین کتواکِ جسی، ایستادنش بر لبهی سکوی پرش استخر و سکانس پایانی فیلم که شامل یک قیچی میشود نگاه کنید. واقعیت و استعارهها طوری در هم گره خوردهاند که جدا کردن آنها از یکدیگر غیرممکن است و همین تماشاگران را به درون یک رویای شفاف پرتاب میکند و بدون اینکه چیزی جریان آن را بشکند، تا پایان در آنجا نگه میدارد. قرار دادن تماشاگر در این رویای شفافِ خیرهکننده یکی از بهترین دستاوردهای رفن در این فیلم است. چون این موضوع بازتابدهندهی احساس کاراکترها و مخصوصا جسی هم است. آنها هم مثل ما مبهوت تمام و کمال دنیای اطرافشان شدهاند و به مرور بیشتر از قبل جذب آن میشوند. تمام اینها مقدمهای است برای انفجار دیوانهوارِ ۱۰ دقیقهی پایانی. وقتی پایانبندی شوکهکنندهی فیلم یقهتان را دو دستی گرفت، همهچیز در اوج غافلگیری و تهوعآوری، قابلانتظار و عادی احساس میشود. آنها باید هم برای حفظ دنیایی که در آن غرق شدهاند دست به چنین کارهایی بزنند. ما آنها را درک میکنیم. چون ما هم تا همین ۱۰ دقیقهی گذشته، مات و مبهوتِ دنیای مصنوعی اما زیبایی که کارگردان برای ما ساخته است شده بودیم.
همهی بازیگران هنرنمایی معرکهای ارائه میدهند. حتی کیانو ریوز با وجود حضور کوتاهش به عنوان صاحب موتل، بهیادماندنی میشود و گلولهی خندهی فیلم است. اما چیزی که دربارهی همهی کاراکترها صدق میکند این است که تکتکشان به یک جور مشکل روانی دچار هستند. هیچکس عادی نیست. این همیشه دربارهی کاراکترهای رفن صدق میکرده است. کاراکترهای او کامل نیستند و سرشار از بدترین اخلاقهای انسانی هستند. مهم نیست چقدر برای ایدهآل شدن تلاش میکنند، اما هرگز موفق نمیشوند. همیشه یک مشکل یا انگیزهی مخفی وجود دارد که جلوی آنها را از تکمیل سفر قهرمانانهشان میگیرد. این موضوع بیشتر در «شیطان نئونی» احساس میشود. اکثر کاراکترها همان کسانی هستند که بیلبورد زیبای سر خیابان یا پوستر قبطهبرانگیز داخل مجله را درست میکنند، اما وقتی با آنها وقت میگذرانیم، متوجه میشویم که تمامیشان بهطرز عمیقی وحشتناک و زشت هستند.
وقتی پایانبندی شوکهکنندهی فیلم یقهتان را دو دستی گرفت، همهچیز در اوج غافلگیری و تهوعآوری، قابلانتظار و عادی احساس میشود
تمام آدمهای شاغل در صنعت مُد، به مدلها به عنوان یک محصول نگاه میکنند و زیبایی را تنها چیز با اهمیت زندگی میدادند. یکجورهایی زیبایی تبدیل به یک نوع پول یا مواد مخدر جدید شده است که سرمایهدارهای پولپرست و قاچاقیان بیرحم سر آن معامله میکنند. اما چیزی که تعاملات داخل فیلم را ترسناکتر میکند این است که ما با یک بسته مواد مخدر طرف نیستیم، بلکه این انسانهای واقعی هستند که مثل محصول با آنها برخورد میشود. از همه بدتر این است که مُدلها هم طوری در حسادت و تلاش برای ایدهآل ماندن و حفظ زیبایی پوشالی اطرافشان غرق شدهاند که علیه این سیستم شورش نمیکنند و با کمال میل حاضر به مورد سوءاستفاده قرار گرفتن توسط آن هستند. و چیزی که «شیطان نئونی» را به تجربهی تلختری تبدیل میکند این است که جسی همان قهرمانی نیست که این صنعت را نابود میکند. در حقیقت جسی هم طوری توسط تعریف و تمجیدهای بقیه کور میشود که به جمع آنها میپیوندد. اگر دخترک در پایانبندی «کشتار با ارهبرقی» از دست صورتچرمی قسر در میرود، رفن در «شیطان نئونی» فیتیلهی ناامیدی را کمی بالاتر میکشد و جسی را در مسیر تبدیل شدن به یک صورتچرمی دیگر قرار میدهد.
اما نکته این است که هرگز حسادت مرگبار و اعمال تنفربرانگیز آدمها غیرواقعی یا اعصابخردکن نمیشود. رفن کاری میکند تا ما احساسات سیاه درون این آدمها و طرز فکرشان را درک کنیم و ثابت میکند که ما هم پتانسیل این را داریم تا تبدیل به یکی از آنها شویم. که این یک فانتزی ترسناک فراموششدنی نیست. که این حقیقت زندگی ماست. دوز زیبایی فریبندهی فیلم آنقدر بالاست که آدم یکجورهایی به آنها حق میدهد که باید هم گول شیطان نئونی را خورده باشند. در این زمینه باید به استفادهی بسیار زیاد فیلم از آینهها اشاره کنم. چندتا از لحظات مهم تحول کاراکترها با آینه سروکار دارد. مثلا جسی برای اولینبار که قدم به درون دنیای مدلینگ میگذارد در حال صحبت کردن با روبی و دوستانش در سرویس بهداشتی است. یا وقتی سارا توسط یکی از طراحهای بزرگ صنعت رد میشود، بازتاب خودش در آینه را میشکند. یا یکی از بزرگترین لحظاتِ شخصیتی جسی که به سکانس فرار ختم میشود، او را در حال زل زدن به تصویرش در آینه نشان میدهد. آینهها مثل خودِ فیلم تصویر ضبطشدهی اطرافشان را به نمایش میگذارند. تصاویری قلابی و دستدوم که فقط احساس واقعیبودن را دارند. کاراکترهای داخل فیلم که اکثرشان مُدلهایی هستند که مورد چهرهپردازیهای سنگین قرار میگیرند، در مقابل تصاویر ضبطشدهشان توسط آینهها و عکاسها قرار میگیرند. این در حالی است که تمام این تصاویر دستدوم از درون فیلتر دوربین رفن هم عبور میکنند. ناگهان ما خودمان را در مقابل با یک سری تصاویر دستسوم پیدا میکنیم که اگرچه از شدت زیبایی هوش از سر آدم میبرند، اما بویی از کوچکترین حقیقتی نبردهاند و به سرعت قابل نابود شدن هستند.
چیزی که به اندازهی تصاویر و کارگردانی رفن در خلق اتمسفر تبآلود فیلم نقش دارد، کلیف مارتینز و موسیقی دلبرانهاش است. «شیطان نئونی» برای کسانی که بعد از «درایو» و سریال «نیک» دلشان برای هنر مدهوشکنندهی مارتینز تنگ شده بود، کولاک میکند. موسیقی الکترونیک فیلم با توجه به فراز و فرودهای فیلم هیجانانگیز یا تنشزا میشود و تماشاگر را به درون فیلمهای دههی هشتادی پرتاب میکند. آخرین باری که ساندترک یک فیلم اینقدر در اتمسفرسازی نقش داشت و ساز خودش را نمیزد، فیلم «او تعقیب میکند» (It Follows) بود. همانطور که رفن از طریق تصاویرش داستانگویی میکند، مارتینز هم این کار را از طریق موسیقی میکند. به همین سادگی موسیقی «شیطان نئونی» به یکی از بهترین ساندترکهای سالهای اخیر سینما تبدیل میشود و مطمئنا اولین کاری که بعد از اتمام فیلم انجام میدهید، دانلود آن است.
نیکولاس ویندینگ رفن برای فیلم جدیدش سراغ داستان آشنا (حسادت تا سر حد مرگ) و مضمون آشناتری (مرگ معصومیت) رفته است، اما کارگردانی خارقالعادهی او که بهطرز شگفتانگیزی بین مینیمالیست و مکسیمالیست در نوسان است، قدرتی تازه به آنها داده است. رفن در «شیطان نئونی» بهترین استفاده را از فرم فیلمسازی منحصربهفردش کرده و عصارهی آن را برای بیرون ریختن وحشتهای درونی ما کشیده است. «شیطان نئونی» زیبا اما هولناک، آرام اما پراغتشاش و آشنا اما غافلگیرکننده است. اینجا با نابترین پرسونای هنری رفن سروکار داریم و این یعنی چه شکوه و چه وحشت در بالاترین درجهاش قرار دارد. «شیطان نئونی» شاهکار دیگری از سوی یکی از مولفان قرن بیست و یکم است. فیلمی که مطمئنا به اندازهی طرفداران و عاشقانش، مخالف خواهد داشت و فیلمی که به تماشاگرانی با مشکل قلبی توصیه نمیشود.
نظرات