نقد فیلم The Accountant - حسابدار
این روزها هالیوود طوری سوزنش در فیلم های ابرقهرمانی گیر کرده که به حسابدارها هم رحم نمیکند و دست آنها هم تفنگ میدهد تا بروند با مجرمان مبارزه کنند و عدالت را به خیابانها برگردانند! این یعنی طرفداران فیلمهای ابرقهرمانی هیچوقت نباید نگران کمبود اینجور فیلمها باشند. چون حتی اگر کامیکبوکی برای اقتباس نمانده باشد، استودیوهای فیلمسازی به روشهای دیگری سهم سالانهشان از فیلمهای ابرقهرمانی را تامین میکنند. «حسابدار» براساس علاقهی بیحد و وصف هالیوود به این ژانر ساخته است. داستانش دربارهی مرد کمحرفِ ریاضیدانی است که با قابلیتهای فرابشریاش در جمع و تفرین اعداد، روزها حسابهای مشتریهایش را بهطرز دقیق و سریعی ردیف میکند و در ساعات بیکاری هم تبدیل به استاد هنرهای رزمی و تکتیرانداز ماهری میشود که از یک مایلی اهدافش را هدشات میکند. او از یک طرف با انجام کارهای حسابداری کارتلهای مواد مخدر و مافیاهای بینالمللی پول در میآورد و از طرف دیگر این پولها را خرج کارهای انساندوستانه میکند. مهمترین تواناییاش اما این است که همیشه میتواند خودش را طوری مخفی کند که هیچ عکس درستی از او وجود ندارد. تمام عکسهایی که دولت از او دارد یا از پس گردنش است یا از کنار صورتش. حسابدارِ داستان چندتا هویت مستعار دارد و یک کاروان پر از پول و طلا و اسلحه و آثار هنری که نقش غار بتمنش را دارد. این آقای حسابدار کسی نیست جز بن افلک خودمان که به تازگی نقش بتمن جدید سینما را برعهده گرفته و تنها تفاوتش با بتمن این است که شنل به تن نمیکند. وگرنه حتی در آدمکشی هم مثل بتمن افلک هیچ ابایی به خودش راه نمیدهد.
این حرفها به این معنی نیست که با فیلم بدی طرفیم. «حسابدار» یکی از فیلمهای غافلگیرکنندهی اواخر سال ۲۰۱۶ بود که در گیشه حسابی موفق بود و به نظر میرسید قرار است تبدیل به یک اکشنِ اولد-اسکول درجهیک شود؛ چیزی که همیشه از آن استقبال میشود. مهم نیست که فیلم از لحاظ ساختار فرقی با دیگر فیلمهای ابرقهرمانی نمیکند. مهم این است که به جای فیلمهای ابرقهرمانی مرسوم که همهی کاراکترها یک لباس رنگارنگِ عجیب به تن دارند و در میان بارانی از جلوههای کامپیوتری پرواز میکنند، «حسابدار» با قول تبدیل شدن به یک فیلم ابرقهرمانی واقعی پا به میدان گذاشت. محصول نهایی اما چیزی که میتوانست باشد نیست. «حسابدار» اگرچه نسبت به بسیاری از فیلمهای ابرقهرمانی که از روی کامیکبوکهای شناختهشدهتر ساخته میشوند، عناصر جالبتوجهتری دارد و در بدترین حالت یک تلاش درست در تولید یک اکشن سرگرمکننده محسوب میشود و اگرچه فیلم آنقدر به اهدافش دست پیدا میکند که دوست دارم دنبالهی بهتری از آن را ببینم، اما اصلا و ابدا یکی از بهترین اکشنهای مفرح امسال نیست.
بزرگترین مشکل فیلم در رسیدن به هدف اصلیاش که ارائهی یک اکشن جمعوجورِ قوی است، عدم بررسی دقیق دلایل موفقیت منابع الهامش است. آخه، «حسابدار» فیلمی است که با هدف تکرار نوع قهرمانان و اکشنهای موفقیتآمیزِ کاراکترهایی مثل لیام نیسن در سهگانهی «ربودهشده»، کیانو ریوز در «جان ویک» و تقریبا تمام فیلمهایی که تام کروز در طول این چند سال انجام داده، ساخته شده است. این اصلا کار بدی نیست. خود «جان ویک» که همین الان هنوز هیچی نشده به جایگاه کلاسیکی دست پیدا کرده، فیلمی است که به درستی از اکشنهای دههی هشتادی خودِ کیانو ریوز الهام گرفته بود. حتی فیلمهای «ربودهشده» هم در بدترین حالت اکشنهای تند و سریعی هستند که امکان ندارد در حال پخش باشند و خودتان را در حال تماشای آنها تا پایان پیدا نکنید!
بزرگترین مشکل فیلم در رسیدن به هدف اصلیاش که ارائهی یک اکشن جمعوجورِ قوی است، عدم بررسی دقیق دلایل موفقیت منابع الهامش است
اینها فیلمهایی هستند که جایگاه خودشان را به عنوان ارائهدهندهی یک سری زد و خوردهای خشونتبار میشناسند و با معرفی یک کاراکتر کاریزماتیک و تمرکز روی اعمال او در قیمهقیمه کردن دشمنانش، تبدیل به یک ماراتن بیوقفهی هیجانآفرینی میشوند. «حسابدار» در ماموریت اول موفق است؛ فیلم قهرمان جذابی معرفی میکند. دقیقا به خاطر همین است که دوست دارم شاهد فیلم بهتری با حضور کاراکتر کریستین وولف باشم. وولف تمام ویژگیهای یک قهرمان بزنبهادرِ کامیکبوکی را تیک میزند. او از کودکی مبتلا به اوتیسم بوده که حالا در بزرگسالی موفق شده از این بیماری به عنوان یک مزیت نسبت به آدمهای عادی بهره ببرد و تبدیل به ریاضیدانی شود که کارش در محاسبات پیچیده از انسانهای سالم بهتر است. یکجورهایی قدرت فرابشری او همین توانایی استثناییاش در محاسبات سریع اعداد است. طوری که انگار حتی در مورد هدف قرار دادن دقیقِ قربانیانش هم قبل از کشیدن ماشه، همهچیز را بهطور صدمثانیهای محاسبه میکند.
اینجور قهرمانان اکشنهای بیموویوار در یکی-دو ویژگی خلاصه میشوند. برایان میلز؛ پدری که آدمرباها از چپ نگاه کردن به دخترش پشیمان میشوند. جان ویک؛ کسی که برای شکار لولوخورخوره فرستاده میشود و کریستین وولف؛ حسابداری که حساب آدمبدها را صاف میکند. خود داستان هم باید در حد کاراکترها سرراست باشند. «ربودهشده»ها تا وقتی خوب هستند که جلوی لیام نیسن را در درو کردن آدمرباها نمیگیرند. ایدهی مرکزی «جان ویک» هم به انتقام یک ابرقاتل از یک سازمان مافیایی به خاطر کشتن سگ همسر مرحومش خلاصه میشود. متاسفانه این همان دومین ماموریتی است که «حسابدار» از آن سربلند بیرون نیامده است. فیلم بهطور بیدلیلی پیچیده است. این از آن فیلمهایی است که فقط ادای پیچیدهبودن را درمیآورد و فقط با درهمگره زدنِ کلافهای نخ، وانمود به داشتن سناریوهای عمیق میکنند. فیلم در آن واحد میخواهد یک تریلر جاسوسی، یک اکشن مفرح بیمغز، یک درام خانوادگی دربارهی کودکی آسیبدیده، یک کمدی رومانتیک و یک بیانیه امیدوارانه دربارهی کودکان اوتیسمی باشد. بله، فیلمهای زیادی هستند که با موفقیت در آن واحد به موضوعات مختلفی میپردازند، اما «حسابدار» فقط به این موضوعات ناخنک میزند و هیچوقت به یکی از آنها پایبند نمیماند. این بزرگترین ضربه را به فیلم زده است. اگرچه ما برای دیدن خفنبازیهای کاراکتر اصلی به تماشای فیلم نشستهایم، اما بخشهای بسیار بسیار طولانیای از فیلم به توضیح گذشتهی وولف، تماشای او در حال صحبت کردن دربارهی مسائل حوصلهسربر حسابداری و خطهای داستانی فرعیای اختصاص دارد که هیچوقت به نتیجهی تاثیرگذاری نمیرسند و فقط کاری کردهاند که کسی که به هوای دیدن اکشن به تماشای این فیلم نشسته را دلسرد و ناراضی بدرقه کند.
مشکل بعدی فیلم این است که شخصیتهای فرعی کاری برای انجام دادن ندارند. به حدی که اگرچه با بازیگران خوبی طرفیم، اما آنها با تمام زوری که میزنند توانایی جلب نظر تماشاگر را ندارند. مثلا بعد از آخرین صحنهی مهم آنا کندریک میشد حدس زد که او از بقیهی فیلم غایب خواهد بود و این اتفاق هم میافتد. اگر تلف شدن کندریک کافی نیست، باید به خردهپیرنگ جی.کی. سیمونز به عنوان مامور خزانهداری اشاره کرد. کسی که در ابتدا به عنوان بازیکن مهمی در جریانات آیندهی داستان و کسی که قرار است موی دماغ شخصیت اصلی شود معرفی میشود، اما ناگهان معلوم میشود که شخصیت او فقط و فقط وسیلهای برای توضیح دادن گذشتهی کریستین وولف است و تمام. سیمونز فقط یک سکانس مشترک با افلک دارد که آن هم مربوط به یک فلشبک کوتاه در لابهلای همین توضیحات است. ما هیچچیزی دربارهی کاراکتر سیمونز دستگیرمان نمیشود و همین یک نکته برای اثبات بیخاصیت بودن او در فیلم کافی است. سکانس توضیحی کاراکتر سیمونز در اوایل پردهی آخر واقعا یکی از طولانیترین و بدترین سکانسهای کل فیلم است و باورم نمیشود که یک نویسنده چنین چیزی را در وسط یک فیلم اکشن قرار داده است. وجود چنین سکانسهای بیخاصیت و حوصلهسربر در طول فیلم است که ضربهی بزرگی به اکشنها زدهاند و کاری کرده تا تماشاگر اهمیتی به داستان ندهد که حالا برخوردهای فیزیکی کاراکترها برایش جذاب باشد.
این از آن فیلمهایی است که فقط ادای پیچیدهبودن را درمیآورند و با درهمگره زدنِ کلافهای نخ، وانمود به داشتن سناریوهای عمیق میکنند
این در حالی است که اگرچه از شخصیت کریستین وولف تعریف کردم و اگرچه افلک در نقش مرد بیاحساس و سردی که قبل از انجام هرکاری بهطور بامزهای به نوک انگشتانش فوت میکند بد نیست، اما به نظرم بهتر بود به خاطر سابقهی افلک به عنوان کسی که نقشهای کاراکترهای اکشن متعددی را بازی کرده، فرد دیگری را به جای او انتخاب میکردند. چون یکی از ویژگیهای شخصیت کریستین وولف غیرمنتظرهبودن اوست. او باید روزها به عنوان حسابدارِ نِردی به نظر برسد که وقتی شبها اعمال جسورانهاش را دیدیم غافلگیر شویم. اما افلک هیچوقت به عنوان یک حسابدار باورپذیر نمیشود و همیشه میتوان حالت قهرمانانهی او را در زیر هیکل چهار شانهاش دید. بنابراین وقتی بقیهی کاراکترها با دیدن چهرهی واقعی او شوکه میشوند، تماشاگران این شوک و شگفتی را تجربه نمیکنند. بلکه همهچیز به خاطر سابقهی این بازیگر در بازی کردن کاراکترهای مرگبار عادی به نظر میرسد. مطمئنا اگر بازیگری که به خاطر فیلمهای اکشن شناختهشده نیست برای این نقش انتخاب میشد، تماشای کارهای او باورپذیرتر و جذابتر میشد. اما خب، حقیقت تلخ این است که استودیوهای هالیوودی به فکر اجرای درست فیلمنامه نیستند و فقط به دنبال قرار دادن یک ستاره روی پوسترهای فیلمشان هستند.
گوین اُکانر به عنوان کارگردان فیلم در زمینهی طراحی اکشنها و شکلدهی شخصیت افلک میداند که دارد چه کار میکند. کاش فیلم ذرهبینش را روی همان دو نقطه نگه میداشت و به عمیقشدن در آنها ادامه میداد، اما واقعیت این است که «حسابدار» خودش را درگیر مسائل و کاراکترهایی میکند که چیز کمی به تجربهی کلی فیلم اضافه میکنند و نه تنها فیلم در این زمینه به مرور بهتر نمیشود، بلکه بدتر و بدتر هم میشود. در ازای هر نکتهی جذابی که وارد ماجرا میشود، یکعالمه توضیحات خستهکننده که خودمان آنها را کموبیش میدانیم و یکعالمه خردهپیرنگهایی وجود دارند که جلوی فیلم را از تبدیل شدن به یک اکشن سرراست گرفتهاند. فیلم با پرت کردن تماشاگران در دنیای جذابی آغاز میشود. جایی که حسابدارها، هیتمن هستند، کمپانیهای روباتیک خلاف میکنند و بچههای اوتیسمی قهرمانان آینده. اما به محض اینکه فیلم شروع به پرداختن به راز مرکزیاش میکند، متوجه میشویم که تقریبا اصلا رازی وجود ندارد و در واقع فقط با یک پازل ساده طرفیم که الکی کش داده میشود و در نتیجه غافلگیرهایی که فیلم به عنوان غافلگیری رو میکند، از کیلومترها دورتر روشن هستند. «حسابدار» از ریشه فیلم بدی نیست. اما بزرگترین گناهش این است که ایدهی یک اکشن هیجانانگیز را خراب میکند. خبر خوب این است که فیلم عملکرد خیلی خوبی در باکس آفیس داشت و احتمال تبدیل شدن این فیلم به یک فرانچایز بالاست. پس بیایید امیدوار باشیم حالا که زمینهچینی شخصیت اصلی و دنیایش تمام شده، فیلم در قسمتهای بعدی با حساب و کتاب بهتری به نقاط قوتش بپردازد و نقاط ضعفش را هم ضربدر صفر کند.
نظرات