نقد فیلم Bad Times at the El Royale - اوقات بد در ال رویال
هنگام دیدن ساختهی درو گادرد، با فیلمنامهای روبهرو هستیم که موازی با داشتن برخی ضعفها، نقاط قوت بسیار بسیار زیادی را یدک میکشد
از آنجایی که پروژههای جاهطلبانه و پرستارهی هالیوودی که در جایگاه کارگردان نام بزرگ و آنچنان اثباتشدهای را به خود نمیبینند، در سالهای اخیر اکثرا تبدیل به محصولات اشکالداری شدهاند که پتانسیل بازیگرانشان را نیز هدر میدهند، تماشای فیلم جدید درو گادرد، از جهات زیادی میتواند برایتان هیجانانگیز باشد. چرا که Bad Times at the El Royale، حس سرخوشانهی مواجهه با داستانی را تقدیم تماشاگر میکند که هم تقریبا با چشمپوشی از برخی اشکالات، در تمامی قسمتها کار کرده است، هم تکتک اجزایش لیاقت ستایش شدن دارند. این یعنی فیلم نهتنها پتانسیلِ مثلا یکی از بازیگران شناختهشدهاش را هدر نمیدهد، بلکه گاها حکم بالابرندهی جایگاه سینمایی برخی افراد در ذهنتان را پیدا میکند. از تدوینگری که در هماهنگی درست با موسیقی کاتهایش را میزند و سرگرم نگهتان میدارد، تا نقشآفرینهایی که هم شخصیتشان در فیلم لیاقت اجرا شدن توسط آنها را داشته، هم خودشان با بازیگریهای راضیکننده، لیاقت در اختیار گرفتن زمانی را که به فیلم اختصاص میدهید، دارند.
داستانگویی Bad Times at the El Royale، مثل ترکیب ناقص ولی به شدت سرگرمکنندهای از فیلمهای آنتولوژی و روایتهای دیالوگمحوری است که در محیطهایی محدود، دائما به افشای رازهای بیشتر دربارهی شخصیتها میپردازند و از یک مکان ساده و به نظر بیآزار، جهنمی میسازند که فقط تماشاگر میخواهد بداند کدام کاراکترها میتوانند از آن جان سالم به در ببرند. قصهگویی فیلم، با ورود یک کشیش، یک زن خوانندهی سیاهپوست و یک فروشندهی لوازم نظافتی به هتلی کموبیش متروکه به اسم «ال رویال» شروع میشود. هتلی که البته در ادامه هم اشخاص تازهای مثل یک دختر به اسم امیلی سامراسپیرینگ به آن پا میگذارند و به طرزی اغراقشده و غیر قابل باور، آنقدر مشتریهای کمی دارد که فقط یک پسر جوان و تنها یعنی مایلز میلر، آن را میچرخاند. طوری که مشتریان انگشتشمار هتل، خودشان برای خودشان غذا سرو میکنند و حتی در منطقیترین ساعات روز برای درخواست خدمات، شانس زیادی ندارند.
این وسط، تقریبا تنها عیب پررنگ فیلم نیز نه در اتمسفرسازی از مکان مورد بحث که در برخی فرضهای پایهای داستانِ آن به چشم میآید. جایی که تماشاگر، به حق از خودش میپرسد که چگونه در هتلی که فقط توسط یک نفر گردانده میشود، چند مدل ساندویچ آماده و کیک پختهشدهی تازه در محفظههای سرد به چشم میخورد؟ یا اصلا وقتی انقدر آدمها به «ال رویال» سرنمیزنند، آنجا منطقا نباید شبیه به مکانی کثیفتر و ترکشدهتر به نظر برسد؟ حال آن که سالن اصلیاش کاملا درخشان، تمیز و آمادهی پذیرایی از صدها مهمان جلوه میکند. البته خوشبختانه فیلمساز در قصهگویی اثرش به قدری مخاطب را درگیر شخصیتها، رازهای آنها و پیچشهای پی در پی داستانی کرده است که غیرمنطقی ظاهر شدن چنین نمونههایی از تنظیمات اولیهی فیلمنامه، بیشتر بعد از تماشای آن به ذهنتان بیایند و موقع دیدن «اوقات بد در ال رویال»، مسبب فاصله گرفتن جدیتان از فیلم نباشند. مخصوصا با در نظر گرفتن آن که اگر از این بیدقتیها در پایهریزی داستان و چگونگی خلق برخی از جزئیات آن بگذریم، هنگام دیدن ساختهی درو گادرد، با فیلمنامهای روبهرو هستیم که نقاط قوت بسیار بسیار زیادی را یدک میکشد.
Bad Times at the El Royale یکی از آن فیلمهایی است که هرچهقدر کمتر دربارهی داستانشان بدانید و هر چه کمتر تریلرهایشان را با دقت ببینید، بیشتر از دیدنشان لذت میبرید. چون ماهیت داستانیاش به گونهای است که به سختی میشود از روی دقایق آن پیشنمایشهایی ساخت که بخشی از داستان را اسپویل نکنند. به این سبب که تقریبا در هر ده دقیقه، راز تازه و عجیبوغریبی دربارهی خود هتل، ساکنان آن و روابط همهی آنها با یکدیگر را برایتان فاش میکند و هیجانتان برای دنبال کردنش را افزایش میبخشد. تازه به سبب مقدمهپردازی خوب اثر که هم شخصیتها را به درستی معرفی میکند و هم تصورات ابتدایی غلطی را که باید از آنها در ذهن داشته باشید، به خوردتان میدهد، حتی قبل از این که بخواهیم درگیر شرح و بسط دائم محیط ظاهرا بیآزار مقابل چشمانمان بشویم، دلایل زیادی برای تماشای «اوقات بد در ال رویال» به دستمان میرسند. فیلم در هر کدام از سه پردهی داستان، از یک روش به خصوص برای روایت بهره میبرد و مثلا در دقایق آغازین، اثری دیالوگمحور دربارهی آدمهایی متفاوت با هم است که احتمالا مجبور به وقت گذراندن در کنار یکدیگر میشوند و در پردهی دوم، یک نئو-نوآر جنایی است که هروقت فکر میکنید همهی کارهای آزاردهندهی جریانیافته در آن را فهمیدهاید، با رفتن به سراغ شخصیتی دیگر و فاش کردن رازهای او، ورق را برمیگرداند. در حقیقت داستانگویی شخصیت به شخصیت فیلم، از این نظر باید ستایش شود که هم مثل یک آنتولوژی واقعی، در بسیاری دقایق شما را به دور از مابقی اتفاقات مشغول یک شخصیت به خصوص می کند و هم آنگونه که از یک فیلم جنایی بلند میخواهیم، به شکلی عالی با پیوندن دادن همهی این قصههای جداگانه به یکدیگر، پرترهی بزرگتر و شگفتانگیزتری را میآفریند.
داستانگویی Bad Times at the El Royale، همچون ترکیب ناقص ولی به شدت سرگرمکنندهای از فیلمهای آنتولوژی و روایتهای دیالوگمحوری است که در محیطهایی محدود، دائما به افشای رازهای بیشتر دربارهی شخصیتها میپردازند
فیلم در روایت داستانش نظمی مثالزدنی دارد و همیشه تهدیدها و فرصتهای قرارگرفته در مقابل کاراکترهایش را به شکل غیرمستقیم و قبل از نیاز به استفادهی داستانی از آنها، نشانتان میدهد. مثلا اگر قرار است در سکانسی از فیلم و موقع شنیدن دیالوگهای دو نفر خطاب به یکدیگر، اتمسفر سنگینتر از حالت عادی احساس شود و هیجان تماشاگر از آنچه که احتمالا در ادامه از راه خواهد رسید افزایش بیابد، «اوقات بد در ال رویال» قبلش با داستانی که دربارهی یکی از شخصیتهای نشسته مقابل دوربین در این سکانس گفته، ما را از هویت خطرناک او مطلع کرده است. یا مثلا اگر قرار باشد که در یکی از سکانسهای فیلم، اجبار ناراحتکنندهی یک انسان به انجام کاری که در آن مهارت دارد باعث افزایش تمپوی قصهگویی شود، ما چندین و دقیقهی قبل متوجه پررنگی این ویژگی در وجود او میشویم. آن هم نه به شکلی که آشنایی با عناصر مرتبط با هر شخصیت، زورکی به نظر برسد. بلکه همهچیز لابهلای خود قصه و در ترکیب با چندین و چند عنصر داستانی دیگر به دستمان میرسند، تا هرگز «اوقات بد در ال رویال»، حوصلهی کسی را سر نبرد. البته در انتهای نقد و جایی که برخی از جزئیات حاضر در فیلم را بررسی میکنم، بدون ترس از اسپویل که بدترین اتفاق دربارهی این فیلم برای تماشاگران است، شانس بیشتری برای شرح جدیتر نکات ذکرشده، به وجود میآید.
تک به تک عناصر داستانی و حتی فنی حاضر در Bad Times at the El Royale، بیشتر از هر چیز دیگری، در خدمت اثرگذاری روی اتمسفر آن هستند. اعمال شخصیتها، دیالوگهایشان، داستانهای ناگفتهای که با خود یدک میکشند، موسیقیهای فیلم و حتی طراحی صحنههای گوناگونی که دارد، هر کدام میخواهند به نوعی از «ال رویال» همانگونه که گفته شد، جایی بسازند که اول دوستداشتنی و مجذوبکننده به نظر برسد و سپس آرامآرام، به سمت و سوی تنفربرانگیز شدن برود. همین هم سبب میشود که موفقیت فیلم در هر کدام از این بخشها و حتی ضعفهای آن در قسمتهایی دیگر، بیشتر نه به عنوان عناصر مثبت و منفی جدا از هم، که به عنوان چیزی واحد شناخته شوند.
یعنی انقدر کارگردان فیلم همهچیز را به خدمت فضاسازیهای فیلمش درمیآورد که تا وقتی مخاطب در آنها غرق شده است، خوب یا بد بودن اجزای تاثیرگذار در شکلگیری آن، برایش کماهمیت به نظر میرسند. همین هم «اوقات بد در ال رویال» را در همراهی با پیشینههای داستانی جذاب چندین و چند شخصیت گوناگون، به جایگاهی فراتر از تقلید مناسبی از فیلمهای دیگر میرساند و آن را به عنوان یکی از سطح بالاترین سرگرمکنندههای سینمایی امسال، روی پردههای نقرهای میبرد. تازه وقتی که نوبت به بازیگران اثر برسد، همهچیز از قبل هم جذابتر میشود. چون همهی آنها به طرز تحسینبرانگیزی، استاد نشان دادن جلوههای مختلف یک شخصیت به گونهای هستند که تماشاگر راهی به جز پذیرش تمام صفات کاراکترهایی که اجرا کردهاند، نداشته باشد. جف بریجز در نقش کشیشی مهربان که مشکلات کوچک و قابل لمسی در به یاد آوردن خاطراتش دارد، انقدر نقش را به درستی نشانتان میدهد که از جایی به بعد شما هم گام به گام با برخی شخصیتهای مثبت و منفی، به این شک میکنید که کدام ویژگیهایش را باید بپذیرد و کدام حرفهایش را میتوانید به پای دروغهایش بگذارید. داکوتا جانسون در فیلم با بازیگری معرکهاش مثل یکی از آن دختران جوان پر دل و جرئت فیلمهای کلاسیک است که همه میخواهند سر از کارشان دربیاورند و بعدتر، از انتخابی که کردهاند، احساس پشیمانی میکنند. سینتیا آریو، جان هم، لوئیس پولمن و صد البته کیلی اسپنی هم دیگر بازیگرانی هستند که در هماهنگی دقیق و حسابشدهای با یکدیگر، مخاطب را به عمق این داستان پر پیچوخم جذاب میبرند. راستی، فیلم کریس همسورث را هم در گروه بازیگرانش دارد. کسی که به شخصه فکر میکنم در «اوقات بد در ال رویال»، بهترین و پیچیدهترین کاراکتر سینماییاش تا به امروز را نقشآفرینی کرده است. نقشی که هم پیچیدگیهای لازم را دارد، هم از نظر بدنی و رفتاری، به شدت مشابه آن چیزی است که از بازیگری همچون همسورث، انتظار میرود.
Bad Times at the El Royale، خیلی سریع وارد حیطهی فیلمهایی میشود که سرگرمیسازی سینمایی را با مسخره کردن مخاطب اشتباه نگرفتهاند
درو گادرد با Bad Times at the El Royale، وارد حیطهی فیلمسازانی میشود که سرگرمیسازی سینمایی را با مسخره کردن مخاطبان اشتباه نمیگیرند. فیلم او چیز اضافهای ندارد و اگر از یک بازیگر، درجهی سنی بزرگسال و حتی نورپردازیهای نئونی در شبهای بارانی بهره ببرد، قطعا برای همهی اینها، نقش و ارزشی در داستان قائل شده است. کاراکترهای قصهی نوشتهشده و صد البته به تصویر کشیدهشده توسط او، یکدیگر را کامل میکنند و با آن که به خاطر پرتعداد بودنشان منطقا نباید تبدیل به شخصیتهای پیچیده و عمیقی شوند، در انتها آدمهایی خاکستری، به یاد ماندنی و لایق دنبال کردن هستند. «اوقات بد در ال رویال» بیشتر از تعداد زیادی از سریالهای ده اپیزودی تلویزیون شخصیت دارد و در استفاده از زمانی که برای قصهگویی داشته است، دقیق جلوه میکند. مدام با شوکهای داستانی غیرمنتظره به پذیرایی از مخاطب میپردازد و مدام در به اشتباه انداختن او حتی دربارهی جزئیاتی مثل گذشتهی برخی از سادهترین شخصیتها، موفق میشود. نتیجهاش هم آن است که حتی وقتی برای بار دوم نگاهش میکنید، جزئیات بیشتری توجهتان را به خودشان جلب مینمایند و جنس سرگرمی ارائهشده در فیلم، متفاوت با نود درصد آنچه که در محصولات امروز هالیوود میبینیم، به نظر میرسد. در حد و اندازهای که باید گفت تقریبا هیچ مخاطبی نیست که بخواهد از یک بار دیدن «اوقات بد در ال رویال»، احساس پشیمانی کند.
(از اینجا به بعد مقاله، بخشهایی از داستان فیلم را اسپویل میکند)
«اوقات بد در ال رویال» شاید به هیچ عنوان فیلم معنیدار و عمیقی نباشد، اما پرشده از جزئیات بامزهای است که میتوانند ذهن تماشاگر را قلقلک بدهند و از این نظر، او را بیش از قبل جذب خود کنند. اولین نمونهی چنین عنصری در فیلم، خطِ کشیدهشده در وسط هتل «ال رویال» است که یک طرفِ آن را در ایالت کالیفرنیا و طرف دیگر را در ایالت نوادا قرار میدهد. در این بین هم مواردی مانند عدم ارائهی برخی نوشیدنیها در یکی از این دو طرف، گرانتر بودن اتاقهای قرارگرفته در ایالت کالیفرنیا به سبب بهتر بودن بیمعنی آن ایالت (با توجه به آن که خود اتاقها هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند) و واکنش شخصیتها نسبت به خط قرمزرنگ بلندی که دربارهاش صحبت میکنم، همه و همه هویت آن را در ذهنتان پررنگتر از قبل مینمایند. پس سینمارو نیز همگام با فیلمساز، بدون متمرکز کردن حواسش بر روی چنین جزئیاتی، متوجه برخی طعنهها و حرفهای جالب فیلم میشود. در جای دیگری از اثر و پردهی پایانیاش که در آن بیلی لی با بازی کریس همسورث به عنوان رهبر یک فرقهی کوچک و خطرناک پا به هتل میگذارد نیز میتوان چنین جزئیات لایق توجهی را پیدا کرد. از فیلمی که نشاندهندهی فساد یک فرد پراهمیت و معروف است که ما هرگز او را نمیشناسیم ولی از روی دیالوگهای شخصیتها متوجه میشویم که نزدیک به یک سال از مرگش میگذرد، تا سه داستان کوتاه و زجرآوری که مایلز میلر از خاطراتش در هتل میگوید، همه و همه دقیقا در همین گروه از جزئیات طبقهبندی میشوند.
برای نمونه وقتی که بیلی لی به عنوان یک آدم متعصب و سوءاستفادهگر از دیگران، در برابر حرفهای دارلی سوییت اعترافی لحظهای میکند یا میگوید که فارغ از مرده یا زنده بودن شخص حاضر در نوار پیداشده، خاطرات کثیف او میتوانند برای خیلیها ارزش زیادی داشته باشند، بیننده متوجه میشود که Bad Times at the El Royale فارغ از خطوط اصلی قصه هم میتواند چیزهای لایق توجهی برای دنبال کردن نشانش دهد. ولو آن که این جزئیات صرفا در خدمت لذتها و تفکرات لحظهای مخاطب باشند و هیچ کارکرد بلندمدتی پیدا نکنند.
Bad Times at the El Royale فارغ از خطوط اصلی قصه هم میتواند چیزهای لایق توجهی برای دنبال کردن نشانمان دهد
شخصیتپردازیهای فیلم نیز همانطور که پیشتر به صورت کلی اشاره شد، یکی از جدیترین نکات مثبت فیلمنامهی آن هستند. برای درک این موضوع، کافی است به چگونگی درگیر شدن مخاطب با یکسری از صفات برخی شخصیتها اشاره کرد. دارلی سوییت در همان دقایق آغازین فیلم، به عنوان زنی نشان داده میشود که احتمالا اصلیترین ویژگی او، خواننده بودنش است. اما ما این را در سکانسی پرت و خستهکننده که صرفا بخواهد ما را به درون اتاق او ببرد و چند دقیقه وی را مشغول انجام همزمان کارهای روزمرهاش و آهنگ خواندن نشان دهد نمیبینیم. بلکه همراه با کاراکتر اجراشده توسط جان هم که در حقیقت یک پلیس مخفی است، در فضایی استرسزا پا به دالانهای تاریک هتل که درون اتاق هر کدام از آدمهای ساکن در آن را نشان میدهند میگذاریم و موازی با شناسایی قابلیتهای «ال رویال» مثلا برای انتقال صدای درون اتاقها به بیرون، از استعداد دارلی سوییت در خوانندگی، مسئلهدار بودن هتل و ارتباط پدر فلین با کسی که در ابتدای فیلم چمدانی احتمالا پرشده از پول را زیر زمینِ یکی از اتاقها مخفی کرده بود، اطلاع مییابیم. راستی، این وسط سامر اسپیرینگ هم در ذهنمان تبدیل به یک آدمربای خطرناک میشود تا خیلی سریع بفهمیم که شخصیتهای مقابلمان را زود و بیدقت، قضاوت کردهایم. اما فارغ از آن که فیلم مجددا در ادامه چند بار همین تصورات جدید از کاراکترها را نیز به شکل زیبایی دچار تغییر میکند، کات زدن به نزدیک به یک ساعت بعد و تماشای لحظهی همکاری دارلی سوییت و دنیل فلین (جف بریجز)، به خوبی بعضی از ارزشهای اثر را نشانتان میدهد.
جایی که آنها میخواهند مبلغ زیادی پول مخفیشده را از زیر زمین بیرون بکشند و ترکیب توانایی مرد در کندن چوبهای کف اتاق و صدای بلند زن در خوانندگی، کارشان را راه میاندازد. اوج تعلیقگرایی فیلم هم میشود همین که در پشت شیشه، ما دائما حضور سامر اسپیرینگ با اسلحهی مخوفش را تماشا میکنیم و متوجه خطری که در عدم هماهنگی بین دست زدنهای دارلی سوییت و چکش کوبیدنهای دنیل فلین وجود دارد، میشویم. «اوقات بد در ال رویال» هم دقیقا به همین خاطر فیلم لایق تماشا و به غایت جذابی است. چون نه تنها وقتی را هدر نمیدهد، نه تنها شخصیتها را به بهترین حالت ممکن در فرم داستانیاش پردازش میکند و نه تنها میتواند با یک فلشبک دو دقیقهای، تمام هویت مایلز میلر به عنوان یک کهنهسرباز را در ذهنتان عوض کند، بلکه بده بستان دائمی و مناسبی هم با تماشاگرش دارد. همیشه در هر سکانس، چند کار را کنار هم انجام میدهد و تازه در زمانی که فکر میکنید دستش را خواندهاید، با منطق و بدون خیانت به توضیحاتی که تا آن لحظه از داستان تقدیمتان کرده است، یک چرخش داستانی دیگر از جیبش بیرون میکشد. نتیجهگیری نهایی هم همین که Bad Times at the El Royale به نویسندگی و کارگردانی درو گادرد، همواره و همهجا جرئت و توانایی غیر قابل پیشبینی بودن را یدک میکشد.
نظرات