نقد سریال Mr. Robot؛ قسمت یازدهم، فصل چهارم
سریالهای باپرستیژ به دو دسته تقسیم میشوند: دستهی اول آنهایی هستند که وقتی به اپیزودِ یکی مانده به آخرشان رسیدهای، کم و بیش میدانی که چه اتفاقی قرار است در فینال بیافتد و فقط چگونگی به وقوعِ پیوستنِ آن سؤال است. سریالهای بزرگی مثل «برکینگ بد»، «سوپرانوها» و «وایر» از این دست سریالها هستند (این حرف را بهعنوان شکایت یا نقطهی ضعف برداشت نکنید). ولی دستهی دوم سریالهایی هستند که گرچه فقط یک قدم تا فینال فاصله داری، ولی پیشبینی آیندهی نزدیکِ سریال بهشکلِ خوبی همچون گرفتار شدن وسطِ کولاکِ برفی که نمیگذارد حتی یک قدم جلوتر از خودت را ببینی، غیرممکن است؛ «مستر رُبات» (Mr. Robot) با اپیزودِ این هفته نشان میدهد که جزوِ دستهی دوم است. این اصلا کارِ سادهای نیست. اینکه سریال از چنان زمینهچینی قدرتمندی بهره ببرد که بتواند در لحظهی آخر بدون اینکه زورکی یا مسخره به نظر برسد، دوربگردان بزند، نیاز به داستانگویی ماهرانهای دارد. اتفاقاتِ دگرگونکنندهی این اپیزود در عین غیرمنتظرهبودن، کاملا اجتنابناپذیر احساس میشوند. هیچ چیزی لذتبخشتر از تماشای سریالی که در ساعتهای پایانیاش به ترکیبِ متعادلی از تعلیق و تنش و سردرگمی ناشی از به هم ریختنِ زمینِ بازی و اطمینانخاطر از اینکه سازندگان میتوانند همچون تردستی که در حال دوچرخهسواری روی طناب در ۵۰ متری زمین است، این هرجومرجِ جذاب را مدیریت کنند نیست. تماشای هرج و مرجی که در عین ناگهانیبودن، کاملا منظم و از پیش برنامهریزیشده احساس میشود. کاری که سم اسماعیل با اپیزودِ این هفته انجام میدهد نسخهی برعکسِ کاری است که در بخشِ آنچه گذشتِ اپیزودِ اول این فصل انجام داده بود؛ اگر او آنجا از امنیتِ آنچه گذشت و روز روشن برای تجاوز به حریمِ خصوصیمان و غافلگیر کردنمان استفاده کرده بود، او حالا در این اپیزود انتظارمان برای درکنار هم قرار گرفتنِ قطعاتِ داستان را درهم میشکند. اپیزودِ یکی مانده به آخرِ «مستر رُبات» با وارد شدن به قلمروی «لاست»، سریال را در یک قدمی به سرانجامِ رسیدنِ سفرِ الیوت آلدرسون، در فضای اسرارآمیزتری نسبت به همیشه قرار میدهد. اگرچه «مستر رُبات» در دو فصلِ سوم و چهارم تمام تمرکزش را روی رمزگشایی از داستانگویی مبهم و گنگِ فصل دوم و گرهگشایی از اسطورهشناسیهای پیچیدهای که در فصل دوم صورت گرفته بود گذاشته بود، اما هنوز یک جعبهی مرموزِ در بستهی دیگر باقی مانده بود؛ چیزی که همچون خارشی در زیرپوست که آدم را کلافه میکند، اما دستِ آدم به آن نمیرسد، حضورِ ساکت اما واضحی در پسزمینه داشت؛ چیزی که همیشه یکی از پُرطرفدارترین موضوعاتِ گمانهزنی و تئوریپردازی هوادارانِ سریال بوده است. با اینکه تغییرِ ساختارِ داستانگویی سریال در دو فصل اخیر به سمتِ چیزی سرراستتر و منظمتر و اپیزودیکتر و شخصیتمحورتر، از آتشِ گفتوگو دربارهی آن کاسته بود، اما خودِ سم اسماعیل با اشاره به شخصیتِ سومِ الیوت در پایانِ دومین اپیزودِ این فصل بهمان یادآوری کرد که هنوز آن را فراموش نکرده است.
- نقد سریال Mr. Robot؛ قسمت اول، فصل چهارم
- نقد سریال Mr. Robot؛ قسمت دوم، فصل چهارم
- نقد سریال Mr. Robot؛ قسمت سوم، فصل چهارم
- نقد سریال Mr. Robot؛ قسمت چهارم، فصل چهارم
- نقد سریال Mr. Robot؛ قسمت پنجم، فصل چهارم
- نقد سریال Mr. Robot؛ قسمت ششم، فصل چهارم
- نقد سریال Mr. Robot؛ قسمت هفتم، هشتم و نهم، فصل چهارم
- نقد سریال Mr. Robot؛ قسمت دهم، فصل چهارم
فصل چهارم تاکنون دربارهی حفر کردنِ راهمان به اعماق بوده است؛ دربارهی تماشای کاراکترها در حین مواجه شدن با مدفونشدهترین و سرکوبشدهترین احساسات و رازها و خواستههایشان بوده است؛ دربارهی بازگشت به ریشهها بوده است. از زمانیکه الیوت و دارلین خبر مرگِ مادرشان را میشنوند و به آن گوشهی فراموششده از زندگیشان سر میزنند تا ریشهیابی حادثهای که منجر به متولد شدنِ رُز سفید میشود؛ از گفتگوی صمیمانهی الیوت و تایرل در جنگل دربارهی احساسِ ناامنیها و شکنندگیهایشان که آن را در تمامِ این مدت پشت ظاهری قوی پنهان میکردند تا روبهرو شدنِ الیوت با رازِ دردناکِ پدرش؛ از آشتی کردنِ الیوت با نسخهی کودکیاش تا جایی که دارلین برای خالی کردن یک گلوله به مغزِ گروه دئوس، سراغِ ساختن یک ویدیو با نقابِ افسوسایتی میرود؛ از صحنهای که بالاخره ماهیت رابین هودمسلکِ افسوسایتی با بازگرداندن پولِ مردم به خود مردم به نتیجه میرسد تا کمک کردنِ دام و دارلین به یکدیگر برای اعتراف کردن به بزرگترین مشکلشان و برطرف کردنِ آن. به عبارت دیگر، انگار سم اسماعیل یک جارو و خاکانداز برداشته بود و از اولِ این فصل در حال تمیز کردنِ تمام گرد و غبارها و آت و آشغالهایی که در مرور زمان در ذهنِ این کاراکترها روی هم تلنبار شدهاند بود. او خانهتکانیاش را از طبقهی دومِ ساختمان شروع کرده بود، از طبقهی اول عبور کرده بود و به زیرزمین رسیده بود. اما کارش اینجا تمام نمیشود. چرا که او در حین جابهجا کردنِ وسائلِ بلااستفادهی زیرزمین، متوجهی دریچهای در پشتِ آنها میشود که ما را به جایی حتی عمیقتر از زیرزمین میبرد. اپیزودِ این هفته همان دریچه است؛ «مستر رُبات» از روز اول با معرفی شهرک نیروگاه واشنگتن و اهمیتِ این مکان بهعنوان جایی که منجر به مرگِ پدرِ الیوت و مادرِ آنجلا میشود، بهعنوانِ مکانی که با شخصیتِ الیوت گره خورده است آغاز شده بود. در ادامه اهمیتِ این مکان با افشای این حقیقت که ماشینِ مرموزِ رُز سفید در زیرِ این نیروگاهِ هستهای قرار دارد افزایش پیدا کرد. «مستر رُبات» همواره دربارهی لایهبرداری از واقعیتِ مصنوعی سریال بوده است؛ دربارهی ترکاندنِ حبابهای تودرتویی که الیوت در وسطِ آن حبس شده بوده است. الیوت سریال را در کفِ اقیانوس شروع میکند و در این مدت مشغولِ شنا کردن به سوی سطحِ آب بوده است. او در طولِ سریال قدم به قدم بیشازپیش از ماهیتِ خیالی دنیایی که بهطرز سفت و سختی به واقعیتِ آن اعتقاد دارد پی میبرد. چه زمانیکه متوجه میشود دارلین خواهرش است و چه زمانیکه جلوی قبرِ پدرش متوجه میشود شخصی که با او صحبت میکند نه غریبهای که او را جذبِ افسوسایتی میکند، بلکه تکهای شورشی از ذهنِ خودش در ظاهرِ پدرش است. چه زمانیکه متوجه میشود در تمام این مدت خاطرهی روزِ سقوطش از پنجرهی اتاقش را اشتباه به یاد میآورده و چه زمانیکه از سومین شخصیتش اطلاع پیدا میکند. و صدالبته چه زمانیکه با افشای رازِ کاری که پدرش با او کرده بود، نهتنها ماهیتِ مستر رُبات بهعنوانِ نسخهی خیالی پدرِ مهربان و بامحبتش درهم میشکند، بلکه معلوم میشود کلِ زندگیاش دروغ بوده است و نیرویی که روی تکتکِ تصمیماتش تأثیرگذار بوده است، از یک خاطرهی کاملا عکسِ چیزی که در واقعیت اتفاق افتاده نشئت میگیرد.
الیوت هرچه به پایان نزدیکتر میشود، بخشهای بزرگتری از ساختمانِ باورها و واقعیتش فرو میریزد. اینکه خواهرت را فراموش کنی یک چیز است، اما اینکه متوجه شوی کلِ زندگیات از یک خاطرهی ساختگی سرچشمه میگیرد چیزی دیگر. اینجا با یک الگوی تکرارشونده مواجهایم. دیگر چه چیزی باقی مانده است که الیوت دربارهی خودش نمیداند؟ چیزِ دیگری که الیوت از ماهیتِ خیالیاش آگاه خواهد شد چیست؟ حالا الیوت در پایانِ سفرش درست به همان جایی بازمیگردد که همهچیز سالها پیش از آغازِ سریال از آنجا آغاز شده است: نیروگاهِ هستهای واشنگتن. الیوت گرچه در طولِ فصل چهارم به خودشناسی شگفتانگیزی برای غلبه کردن بر رُز سفید دست یافته بود، اما در ذهنِ خانهتکانیشده و منظمِ الیوت هنوز در قالبِ رازِ سومین شخصیتِ او، یک لامپِ مهتابی پرپرزنان و حشرهای که مدام خودش را به آن میکوبد باقی مانده است که مثل یک لکهی سیاهِ ناجور اجازه نمیدهد تا با خیال راحت از زیبایی و سفیدی مطلقِ اطرافمان لذت ببریم؛ لکهی زردی روی سقف که خبر از نشتی سقف میدهد و میتواند بهمعنی خراب کردنِ کلِ سقف روی سرمان باشد. تکرار میکنم: حالا که مشخص شده حتی تعیینکنندهترین خاطرهی الیوت هم خیالی بوده است، مرحلهی بعدی چه چیزی است؟ توهمِ بعدی چه چیزی است؟ کلِ دنیای الیوت چطور است؟ قدم گذاشتنِ الیوت به خارجِ از محدودهی دنیایش و اطلاع پیدا کردن او از اینکه تمام توهماتِ زندگیاش درون دنیایی که خودش توهم است بستهبندی شده است چطور است؟ اپیزودِ یکی مانده به آخرِ «مستر رُبات» از لحاظِ فنی جزو آن دسته از اپیزودهای پُرزرق و برقِ سریال که شاملِ بازیگوشیها و خلاقیتهای فُرمی است جای نمیگیرد، اما از لحاظ روایی بهعنوانِ اپیزودی که در یک واقعیت آغاز میشود و در یک واقعیتِ کاملا متفاوتِ دیگر به پایان میرسد، یکی از افسارگسیختهترین اپیزودهای سریال است. کسانی که شک کرده بودند حملهی نیروهای افبیآی به کاخِ رُز سفید در لحظاتِ پایانی اپیزود نهم سادهتر از آن است که پایانِ واقعی رُز سفید باشد، خب، درست شک کرده بودید. سم اسماعیل بهجای به تصویر کشیدنِ جنازههای باقیمانده از تهاجم به کاخِ رُز سفید، به یک برداشتِ بلند زیبا اما خونآلود بسنده میکند. او بهجای نشان دادنِ قتلعامِ افرادِ بینام و نشانِ بیرون از اتاقِ رُز سفید، ترجیح میدهد تا لنزِ دوربینش را به مرگِ شخصِ مهمتری که در اتاق اتفاق میافتد اختصاص بدهد. رُز سفید در حالی از اتاقش خارج میشود که جنازهی هویتِ قدیمیاش را برای همیشه آنجا در جلوی میزِ آرایشش رها میکند. چیزی که حتی از مهاجمانِ خانهاش هم مُردهتر است، هویتِ قدیمیاش است. او در جواب به یکی از سربازانِ افبیآی که سراغِ وزیرِ ژانگ را میگیرد میگوید: «اون اینجا نیست. فقط رُز سفید باقی مونده». رُز سفید عملا با این لحظه به نقطهای رسیده که دیگر هیچ بازگشتی از آن وجود ندارد.
الیوت در پایانِ سفرش درست به همان جایی بازمیگردد که همهچیز سالها پیش از آغازِ سریال از آنجا آغاز شده است: نیروگاهِ هستهای واشنگتن
اما همانطور که پایانبندی اپیزودِ نهم را از زاویهی دیگری میبینیم، سپس با برگشتن به صحنهی خداحافظی الیوت و دارلین از اپیزودِ هفتهی قبل، اینبار آن را از زاویهی دیدِ الیوت میبینیم. این خواهر و برادر را در آغوش هم پیدا میکنیم. اینبار اما به محض اینکه دارلین میخواهد از برادرش جدا شود، الیوت دستش را پشتِ خواهرش میگذارد، او را محکمتر به سینهاش فشار میدهد و میگوید: «من سختیهایی زیادی کشیدم دارلین. ممنونم که هیچوقت ازم دست نکشیدی». درنهایت دارلین با اشاره کردن به مستر رُبات، شخصیتِ دوم الیوت از برادرش جدا میشود. این صحنه نشان میدهد که دارلین چه اهمیتی برای الیوت دارد. اگر مهمترین چیزی که در پایانِ عملیاتشان برای دارلین اهمیت دارد به دست آوردنِ شانسِ پخش کردنِ پولِ گروه دئوس در بین مردم است، مهمترین چیزی که الیوت در پایانِ سفرشان به آن رسیده، کشفِ ارزشِ خواهرش که از آن غافل بود است. سپس، الیوت اول با اتوبوس و بعد پیاده به سوی نیروگاهِ واشنگتن راه میافتد که باید بهطور سنگینی تحت محافظت باشد. ولی الیوت در حالی به آنجا میرسد که با کشته شدن کارکنانِ نیروگاه توسط نیروهای رُز سفید روبهرو میشود. الیوت، بدافزارش را برای متوقف کردنِ ماشینِ رُز سفید نصب میکند، اما همان موقع توسط نگهبانانِ مسلحِ رُز سفید همراهبا مردی در لباسِ سراسرِ سفیدی که بیوقفه به یک ساندویچِ تمامنشدنی گاز میزند، به یک اتاقِ بازجویی منتقل میشود؛ اتاقی که انگار از درونِ یکی از فیلمهای دیوید لینچ سر از «مستر رُبات» در آورده است؛ اتاقی کم و بیش شبیه به همان اتاقی که آنجلا در اپیزودِ نهم فصل دوم در آن مورد بازجویی رُز سفید قرار گرفت و تحت شستشوی مغزی او به مامورِ مخفی ارتش تاریکی تبدیل شد است. آن موقع جزییاتِ کاری که رُز سفید برای افزودنِ آنجلا به جبههاش انجام میدهد مبهم بود، اما انگار حالا بالاخره متوجه میشویم که رُز سفید دقیقا چگونه توانسته بود آنجلا را بهطرز متعصبانهای به ایدئولوژیاش معتقد کند. اینجا جایی است که شاهدِ غایتِ رویارویی الیوت و رُز سفید هستیم؛ جایی که آنها ایدئولوژیهای یکدیگر را به چالش میکشند. الیوت از همان لحظهی اول که قدم به اتاقِ بازجویی میگذارد، تحتتاثیرِ نمایشِ هیپنوتیزمکنندهی رُز سفید قرار نمیگیرد و به او پیشنهاد میکند که وقتش را سر شستشوی مغزی او هدر ندهد. پس از بلایی که رُز سفید سرِ آنجلا آورد، الیوت باتجربهتر از آن است که گاردش را پایین بیاورد و فریبِ دشمنش را بخورد. ولی رُز سفید هم همینطوری الکی رُز سفید نشده است. زورآزمایی کلامی آنها خیلی زود به جایی کشیده میشود که رُز سفید ستونهای الیوت را به لرزه در میآورد و ما طرفدارانش را مجبور میکند برای چند لحظه هم که شده سرمان را به نشانهی موافقت با رُز سفید تکان بدهیم. رُز سفید از آزاد کردنِ دنیا از درد و رنج و خلق یک دنیای بهتر صحبت میکند.
اما وقتی الیوت سعی میکند به رُز سفید بفهماند که او تا جایی قادر به بخشیدنِ دنیا و پذیرفتنِ آسیبی که به او وارد کرده نبوده است که با ساختِ یک ماشینِ سایفای بهجای مواجه شدن و پردازش کردن و ترمیم کردنِ زخمهایش، قصد فرار کردن به یک دنیای دیگر بدونِ آن دردها را دارد، رُز سفید در صحنهای که شامل یکی از خیرهکنندهترین نقشآفرینیهای دی. بی. وانگ در طولِ سریال است، بهشکل مورمورکنندهای به زیر خنده میزند و از الیوت میخواهد تا دست از خنداندن او بردارد. رُز سفید با یادآوری اسمِ گروهِ الیوت (افسوسایتی)، دورویی الیوت را توی صورتش میکوبد. الیوت در حالی رُز سفید را به خاطر تنفرش سرزنش میکند که راستش خودِ الیوت هم سابقهی بلند و بالایی در زمینهی ابرازِ تنفر نسبت به مردم و جامعه دارد. فصلِ چهارم دربارهی یادآوری این نکته بوده که الیوت و رُز سفید با یکدیگر تفاوت ندارند. هر دو حاضرند تا دنیا را برای رسیدن به اهدافشان نابود کنند. بالاخره بلایی که هکِ نهم می سر اقتصادِ دنیا آورد، دستکمی از هر کاری که رُز سفید تاکنون انجام داده است ندارد. هر دو نیتِ قابلهمذاتپنداری و قابلدرکی دارند؛ هر دو علیه دنیایی که عشق را درونشان کُشته بودند شورش میکنند. تنها تفاوتِ الیوت و رُز سفید این است که از آنجایی که ما داستان را از زاویهی دیدِ الیوت دیدهایم و از آنجایی که شاید خیلی از ما میتوانستیم با دردهای او ارتباط برقرار کنیم، میتوانستیم با حقیقتِ نهفته در مونولوگهای آنارشیستی و پُرتنفرش ارتباط برقرار کنیم و حق را به او بهعنوانِ مامورِ مردم دربرابرِ سیستم بدهیم. ولی الیوت از جایی به بعد بیدار میشود. اگر فصل سوم دربارهی بلعیده شدنِ الیوت با وحشتِ فلجکنندهی عواقبِ کارهای کورکورانهاش بود، فصل چهارم دربارهی رشدِ الیوت بوده است. الیوت میفهمد که اهدافِ زیبا، روشهای زشتی را که برای رسیدن به آنها نیاز است توجیه نمیکند. او متوجه میشود که عشق درونِ او کُشته نشده بود، بلکه خودِ او فقط به خاطر اینکه یک بار توسط پدری که باید دوستش میداشت ضربه خورده بود، راه ورودِ هرگونه عشقِ دیگری را بسته بود و خودش را درونِ دیوارهای فولادی خودش حبس کرده بود. بالاخره وقتی آدم از پدر و مادرش، دوتا از نزدیکترین و عزیزترین افرادِ دنیایش آسیب میبیند، طبیعتا نمیتواند دوباره اعتماد کند. وقتی پدر و مادرِ آدم توزرد از آب از میآیند، دیگر از دیگران چه انتظاری میرود. بنابراین الیوت که نمیخواست دردی را که تجربه کرده بود را دوباره تجربه کند، تمام ارتباطاتش با دیگران را پاره میکند. او وقتی به چهرهی دیگران نگاه میکند، نمیتواند جلوی خودش را از دیدنِ چهرهی پدر و مادرش بگیرد. درست مثل سربازی که ضایعههای روانیاش با دیدنِ خون و شنیدنِ صدای تیر و انفجار فعال میشود، الیوت چنین حسی را نسبت به آدمهای اطرافش دارد. با این تفاوت که آنها همهجا هستند. اما فصل چهارم دربارهی این بوده که الیوت متوجه میشود که آدمها اهمیت دارند؛ آدمها برای او اهمیت دارند و او برای دیگران اهمیت دارد. رُز سفید دربارهی اینکه الیوت کمپینش را با تُف و لعنت فرستادن به جامعه و ساکنانش آغاز میکند حق دارد، ولی فرقشان این است که مسیرِ آنها وسط راه از یکدیگر جدا میشود. رُز سفید بهعنوانِ بازتابدهندهی آیندهی الیوت نشان میدهد که اگر الیوت به کمپینِ تنفرمحورش ادامه میداد، الان جای رُز سفید یا درکنارِ او مینشست؛ اگر الیوت کسی مثل دارلین را در زندگیاش نداشت که روی عشق ورزیدن و دست نکشیدن از او اصرار نمیکرد الان الیوت مثل رُز سفید در تنفرش غرق شده بود. قضیه الزاما به این معنا نیست که حالا که الیوت از اندک عشقی که در میان این دنیای تاریک وجود دارد آگاه شده، کلاهِ سوییشرتش را از روی سرش برمیدارد، با یک لبخند بزرگ روی صورتش در میان مردم قدم میگذارد و در مهمانیها و جشنهایشان شرکت میکند.
تفاوتِ الیوت و رُز سفید این است که اگر رُز سفید کارش را از عشق شروع میکند و در این راه به تنفرِ مطلق میرسد، الیوت کارش را از تنفر شروع میکند و به عشق میرسد
الیوت کماکان میتواند به زندگی در لاکِ خودش ادامه بدهد. اما او حالا میداند که دلیلِ احساس تنفرش نسبت به دنیای اطرافش این نیست که هیچ عشقی وجود ندارد، بلکه واکنشِ طبیعی ذهنِ آسیبدیدهاش است؛ میداند که عشق وجود دارد و اینکه او از جستوجو برای آن وحشت دارد، به این معنی نیست که این دنیا لایق مورد تنفر قرار گرفتن است. الیوت کماکان میتواند در انزوای خودش زندگی کند، اما حالا در این انزوا بهجای نابود کردنِ آن، برای محافظت کردن، برای نجات دادنِ آن تلاش میکند. فرقِ الیوت و رُز سفید این است که اگر رُز سفید کارش را از عشق شروع میکند و در این راه به تنفرِ مطلق میرسد، الیوت کارش را از تنفر شروع میکند و به عشق میرسد. الیوت فهمیده است که نباید دیگران را به خاطرِ دردی که او نمیتواند آن را پشت سر بگذارد مجازات کند، اما رُز سفید یک دنیای اُتوپیایی را تصور میکند و حاضر است درکنار تمام کسانی که برای به حقیقت تبدیل کردن آن کُشته است، ماشینش را با منفجر کردنِ نیروگاه واشنگتن و به وجود آوردن یک فاجعهی هستهای دیگر در مایههای چرنوبیل، راه بیاندازد. در پایانِ مبارزهی کلامی آنها اما معلوم میشود بدافزارِ الیوت قادر به متوقف کردنِ ماشینِ رُز سفید نیست. آژیرها به صدا در میآیند. الیوت باور دارد که رُز سفید با این کار عملا دارد دیگران را زورکی مجبور به انتخابِ چیزی که او میخواهد میکند. رُز سفید جواب میدهد که دقیقا برعکس. او به آنها حق انتخاب میدهد؛ او میخواهد سر متوقف کردن ماشین یا فعال کردنِ آن به الیوت حق انتخاب بدهد. درحالیکه رُز سفید با مغزِ متلاشیاش روی زمین افتاده، الیوت متوجه میشود که انتخابش در یک بازی ماجرایی متنی به اسم «خروج» نهفته است؛ بازیای که دیسکش را لابهلای کتابِ «رستاخیز» اثرِ لئو تولستوی پیدا میکند (همان کتابی که مستر رُبات را در اپیزود اولِ سریال در حال خواندن آن دیده بودیم). بازی، کاربر را در سیاهچالی در یک جزیره قرار میدهد. بار اول الیوت با بیاعتنایی به دوستِ ضعیفش که نمیتواند همراه با او فرار کند، راهش را به ساحل پیدا میکند و سوار قایق میشود و به دنیای جدید سفر میکند. اما موفقیت در بازی جلوی گداختِ هستهای نیروگاه را نمیگیرد. بازی رُز سفید یک نکتهی کنکوری دارد. الیوت دوباره بازی را اجرا میکند و این بار نامهی دوستِ ضعیفش را میخواند: «منو اینجا تنها نزار». الیوت اینبار از خارج شدن از جزیزه صرفنظر میکند و کنار دوستِ ضعیفش باقی میماند. گرچه اینبار الیوت برنده میشود. اما دیگر خیلی دیر شده است. الیوت گرچه چند دقیقه قبل ادعا میکرد که حالا آدمها برای او اهمیت دارند، ولی وقتی دربرابرِ بازی رُز سفید قرار میگیرد، دفعهی اول به تنها چیزی که فکر میکرد رها کردنِ دوست ضعیفش به مقصدِ دنیای جدید است. الیوت و مستر رُبات درحالیکه نیروگاه در حال خراب شدن روی سرشان است، روی به روی یکدیگر مینشینند و از تنها گذاشتنِ یکدیگر سر باز میزنند. صفحه قرمز میشود. آژیرِ تازهای به صدا در میآید. اما این یکی صدای آلارم است. مردی از خواب بیدار میشود و پردههایش را کنار میزند و قطعهی «صدای رادیو رو زیاد کن» را پخش میکند. او الیوت است. وقت رفتن به سرِ کار است.
معلوم نیست آیا این دنیای موازی واقعی است یا شاهد یکی دیگر از توهماتِ ذهنِ الیوت هستیم. چیزی که معلوم است این است که این دنیا نسخهی عکسِ دنیای اورجینال است. الیوت نهتنها زیر دوش میرقصد، بلکه موهایش را ژل میزند و شانه میکشد و بهجای دفن کردنِ خودش زیرِ کلاهِ سوییشرتِ سیاهش، پیراهن و بلوزِ روشن به تن میکند. الیوت در این دنیا نهتنها بهزودی با آنجلا ازدواج خواهد کرد، بلکه او مدیرعاملِ آلسیف است و امروز با رئیسِ «اِف کورپ» قرار ملاقات دارد؛ رئیسِ اِف کورپ، تایرل ولیک خودمان است که علاوهبر اینکه ریش گذاشته، شبیه به الیوت از دنیای اورجینال تیپ زده است. الیوت در این دنیا رابطهی سالمی با پدرش اِدوارد دارد. ادوارد هنوز مغارهی خدماتِ کامپیوتری مستر رُبات را میگرداند و به نظر میرسد که او در این دنیا هیچوقت کارِ وحشتناکی را که در دنیای اورجینال با الیوت کرده بود انجام نداده است. این دقیقا همان دنیای نرمال و خوشحالی است که رُز سفید عمیقا طلب میکند. اتفاقا از قضا رُز سفید هم در این دنیا نهتنها هویت و گرایشِ واقعیاش را مخفی نکرده است، بلکه بهجای یک سرمایهدارِ شرور، بهعنوانِ آدمِ خیر و نیکوکارِ شناخته میشود. البته که همهچیز ایدهآل به نظر نمیرسد. نهتنها سر الیوت به دلایلِ نامعلومی درد میکند و زلزلهای اتفاق افتاده که هر دوی الیوت و آنجلا احساسش کردهاند، بلکه الیوت در دیدار با پدرش متوجه میشود که کیفِ پولش را فراموش کرده است. نهتنها تایرل ولیک طوری رفتار میکند که انگار از ماهیتِ واقعی این دنیا آگاه است، بلکه وقتی الیوت سعی میکند با اِمیلی، مادرِ آنجلا تماس بگیرد، امیلی بلافاصله پس از جواب دادن، تلفن را روی الیوت قطع میکند. همچنین الیوت در آپارتمانِ آنجلا متوجهی شیشهی شکسته و دستمالِ خونآلود در سطلِ زبالهاش میشود. تا اینکه اپیزود با روبهرو شدنِ الیوتِ دنیای موازی با الیوتِ سیاهپوشِ دنیای اورجینال در آپارتمانش، با کلیفهنگرِ دیوانهواری به پایان میرسد.
اولین چیزی که از بیست دقیقهای که در این دنیا سپری میکنیم متوجه میشویم این است که حالا میدانیم رُز سفید با نشان دادنِ چه چیزی به آنجلا، موفق شده بود او را به همپیمانش تبدیل کند. تنها چیزی که میتوانست آنجلا را از کسی که علیه رُز سفید مبارزه میکرد، به سربازِ مطیعش تبدیل کند این بود که رُز سفید با نشان دادن گوشهای از دنیای بینقصی که او میتواند در یک دنیای موازی دیگر داشته باشد، نویدِ همان چیزی را به آنجلا میدهد که او بیش از هر چیز دیگری میخواست. وقتی الیوت با دیدن اتاقِ بازجویی رُز سفید به او میگوید که تحتتاثیرِ شستشوی مغزیاش قرار نمیگیرد، رُز سفید جواب میدهد که این پروسه هیچوقت دربارهی شستشوی مغزی نبوده است. حالا معلوم میشود که حق با اوست. اگر شستشوی مغزی یعنی فریب دادنِ ذهن برای باور کردنِ چیزی غیرواقعی، دنیای موازی رُز سفید واقعی به نظر میرسد و فقط باید دیده شود تا باور شود. اما نکتهی دوم این است که وقتی تایرل ولیک از الیوت میپرسد که بدترین چیزِ زندگیاش چه چیزی است، الیوت جواب میدهد: «راستشو بخوای، بدترین چیزِ زندگی من همزمان بهترین چیزش هم هست. من هرروز صبح بیدار میشم، موسیقیهامو پخش میکنم، آماده میشم، قهوهمو میخورم و سر کار میام. من تو یه روتینِ تکراری و کسالتبار گیر کردم که انگار تا ابد ادامه داره. البته که تصور میکنم چه میشد اگر شخصی با یه زندگی هیجانانگیزتر بودم؛ یه ریسکپذیر بودم. یه نفر جالبتر». با اینکه این الیوت از زندگی روتینزدهاش احساسِ خوششانسی میکند، ولی با این وجود، مشخص است که دنیای موازی رُز سفید بدونِ مشکل هم نیست؛ زندگی بدونِ درگیری الیوت به یک زندگی کسالتبار منجر شده است. اما شاید بزرگترین تفاوتِ زندگی الیوت در دنیای موازی با دنیای اورجینال، عدمِ حضورِ دارلین است. در جریانِ گفتگوی اسکایپی آنجلا و الیوت، آنجلا به تک فرزند بودنِ الیوت اشاره میکند. به نظر میرسد دنیای موازی رُز سفید در حالی تمام کسانی که در دنیای اورجینال مُردهاند را احیا کرده است که تمام کسانی که در دنیای اورجینال زنده هستند، در اینجا حضور ندارند. انتخابِ الیوت بین پذیرفتنِ دنیای موازی رُز سفید یا رد کردنِ آن به این بستگی دارد: انتخاب یک دنیای جدید بدون دارلین یا قبول کردنِ دنیای خودش همراهبا دارلین.
اما چند نکتهی کنجکاویبرانگیز: یکی از چیزهایی که طرفداران در این اپیزود متوجه شدهاند، ساعتهاست. در این اپیزود بارها ساعتها را در حال نشان دادن یک ساعتِ یکسان میبینیم؛ نهتنها در مسیری که الیوت توسط سربازان رُز سفید به سمت اتاقِ بازجویی هدایت میشود، ساعتهای روی دیوار ساعتِ یازده و ۱۶ دقیقه را نشان میدهند، بلکه ساعتِ موبایل الیوت در هنگام بیدار شدن هم یازده و ۱۶ دقیقه است. همچنین ساعتِ موبایل اِدوارد در دنیای موازی هم یازده و ۱۶ دقیقه است. در اپیزودِ سوم این فصل، در صحنهای که رُز سفید هویتِ واقعیاش را برای معشوقهاش آشکار میکند، ساعتِ مچی معشوقهی رُز سفید، ساعت ۱۱ و ۱۶ دقیقه را نشان میدهد. این موضوع دربارهی ساعتِ اتاقِ مادرِ الیوت در اپیزودِ دوم این فصل هم صدق میکند. خدا میداند که ساعت ۱۱ و ۱۶ دقیقه در چندتا از صحنههای سریال مخفی شده است. همچنین اگر این دنیا اِف کورپ است، آیا این به این معنی است که اینجا با یک چرخهی تکرارشونده طرف هستیم که تاکنون نسخهی اِی، بی، سی، دی و ایی را پشت سر گذاشتهایم و حالا به نسخهی اِف رسیدهایم؟ ماجرا از این قرار است که در علمِ کامپیوتر و برنامهنویسی، اصطلاحی به اسم «چرخهی آلدرسون» وجود دارد. چرخهی آلدرسون به چرخهی بیپایانی گفته میشود که اگرچه شرطی برای خروج از آن وجود دارد، اما بهدلیلِ پیادهسازی فعلی کُد (معمولا به خاطر اشتباه برنامهنویس)، راهی برای دسترسی به این خروج وجود ندارد. ظاهرا اسم چرخهی آلدرسون از برنامهنویسی برداشته شده که یک دیالوگباکس برای نرمافزار اکسس نوشته بوده، اما هیچ دکمهی «اوکی» یا «کنسل»ای برای آن در نظر نگرفته بوده است. در نتیجه هر وقت که این دیالوگباکس ظاهر میشده، کلِ برنامه مختل میشده.
زندگی الیوت آلدرسون، زندگیای گرفتار در یک چرخهی تکرارشونده است؛ زندگیاش به جر و بحث کردن با مستر رُبات خلاصه شده است. الیوت فقط در صورتی میتواند از این چرخه خلاص شود که باگهای کُدِ زندگیاش را پیدا کرده و برطرف کند و الیوت از زمان آشتی کردن با مستر رُبات در پایانِ فصل سوم تاکنون در حال انجام این کار بوده است. برخی طرفداران اعتقاد دارند که چرخهی تکرارشوندهی سریال به این شکل است که الیوتِ سیاهپوشِ اورجینال در دنیای موازی باقی میماند و الیوتِ شاد را به دنیای اصلی میفرستد. به خاطر همین است که سریال در حالی آغاز میشود که الیوت چیزی از گذشتهاش به یاد نمیآورد و راهاندازی گروه افسوسایتی را به خاطر نمیآورد. به خاطر همین است که الیوت نمیداند که دارلین خواهرش است (چون الیوت دنیای موازی اصلا خواهر ندارد). به خاطر همین است که آنجلا در یکی از کابوسهای الیوت در اپیزود چهارمِ فصلِ اول به الیوت میگوید که او همین یک ماه پیش متولد شده است؛ اگر از اپیزود چهارم، چهار هفته (یک ماه) به عقب برگردیم به آغاز اپیزود اولِ سریال میرسیم. الیوت فقط زمانی موفق میشود راهی برای دیباگ کردن زندگیاش و شکستنِ چرخهی تکرارشوندهاش پیدا کند که مهمترین باگ زندگیاش (مورد آزار قرار گرفتن توسط پدرش) را حل میکند. تازه بعد از این اتفاق است که نسخهی کودکی الیوت، جای مخفی کلیدِ اتاقش را به او نشان میدهد. کلیدی که شبیه به حرفِ E است؛ کلیدی برای خارج شدن از چرخهی تکرارشوندهاش. پذیرشِ رازِ دردناکِ کودکیاش چیزی است که الیوت را به سوی ماشین رُز سفید و خارج شدن از چرخهاش هدایت میکند. شاید به خاطر همین است که مستر رُبات تمام تلاشش را میکند تا راهی برای فرار کردن از نیروگاه پیدا کند. شاید به خاطر همین است که مستر رُبات نمیخواست که ترومای الیوت فاش شود. مستر رُبات محصولِ ترومای الیوت است. مستر رُبات حکم یکجور گلیچ را دارد. چون در صورتی که الیوت بتواند از چرخهاش خلاص شود، مستر رُبات هم به پایانِ حیاتش خواهد رسید. اگر احساس میکنید که دارم هزیانگویی میکنم حق دارید. شاید این دقیقا همان احساسی است که سم اسماعیل با این اپیزود قصد داشته از تماشاگرانش بگیرد؛ اینکه در دقیقهی نود بهگونهای دنیا را روی سرمان خراب کند که از جنون چارهای به جز هزیانگویی نداشته باشیم و بعد از چهارِ فصل تماشای این سریال، همچون یک غریبه پای فینالِ سریال بنشینیم. آقای اسماعیل، شما در این کار موفق شدید!
نظرات