نقد فیلم Ford Vs Ferrari - فورد در برابر فراری
ساختن فیلمی وام گرفته از قواعد شاه پیرنگ (کلاسیک) در زمانه امروز کمی چالش برانگیز است. با درنظرگرفتن مخاطبی که نمونههای فراوانی را در طول تاریخ به تماشا نشسته است و کم و بیش با قواعد شاه پیرنگ آشنایی دارد، نویسنده و کارگردان باید در نحوه پیادهسازی این قواعد، تا حد قابل توجهی دخل و تصرف کنند. در چنین شرایطی، این مسئله که فیلمساز باید یک گام از مخاطبش جلوتر باشد، بسیار پر رنگ میشود. به انتظاراتی همچون، قدرتمند نشان دادن قهرمان، مسیر رو به رشد و موفقیت آمیز او و یک پایان خوش، باید جور متفاوتی پاسخ بدهد.
بهگونهای که مخاطب خیلی زود، الگوی فیلم را شبیه به نمونههای بسیاری که در ذهنش میآیند، نبیند و مسیر فیلم بهسادگی برایش قابل پیشبینی نباشد. به همین روی، فیلمهای شاه پیرنگِ امروزی، سعی میکنند که تمام و کمال شاه پیرنگ نباشند یا به بیان بهتر در قواعد آن دخل و تصرف کنند. سازندگان فیلم فورد دربرابر فراری نیز با همین رویکرد این اثر را ساختهاند. دخل و تصرفهایی در شکل روایت کلاسیک خود کردهاند که گاهی موفقیت آمیز بوده و گاهی هم به فیلم لطمههایی زده است. در ادامه با تحلیل بیشتر فیلم همراه شوید.
در ادامه جزییات داستان فیلم فاش میشود
زاویه دید سوم شخص، لحظات زیادی ما را از تمرکز بر قهرمانمان یعنی کن مایلز دور میکند. وقتی از میزان همراهی ما با قهرمان کاسته شود، طبیعتا آن میزان همذات پنداری لازم را با او نداریم
اولین مسئلهای که پرداختِ پیرنگِ فیلم فورد دربرابر فراری را با نمونههای کلاسیک دیگر متفاوت میکند، انتخاب زاویه دید و محدود نبودنِ صرف به کاراکتر اصلی فیلم است. فیلم با شلبی (با بازی مت دیمون) آغار میشود. ما از گذشته او و سانحهای که دچارش شده با خبر میشویم. تصور ما این است که او کاراکتر اصلیست و باید با او همراه شویم. اما او بهعنوان یک مربی ما را به قهرمانمان یعنی کن مایلز (با بازی کریستین بل) میرساند.
تاکید فیلمساز بر همراهی با دو کاراکتر بهصورت جداگانه، بیشتر تاکید بر رابطهای از جنس شاگرد و مربیست. یک مربی با هوش و یک شاگرد کله شق. این روایت موازی برای هر دو، اگرچه شاید یک رابطه صمیمانه را میان این دو کاراکتر به ما نشان بدهد، اما لحظات زیادی ما را از تمرکز بر قهرمانمان یعنی کن مایلز دور میکند. وقتی از میزان همراهی ما با قهرمان کاسته شود، طبیعتا از میزان همذات پنداری کافی ما با او هم کاسته میشود.
از طرفی کاراکتر کن مایلز با جزییات بیشتر و همچنین جذابتر به ما معرفی میشود. خصوصیات اخلاقی او را بیشتر میشناسیم. آن هم از زبان دیگران. سر سخت، کله شق، با سواد و متخصص در کار، عاشق خانواده، دارای شرایط مالی نا مساعد و همین طور قربانی جنگ. اما از کاراکتر مربی چیز زیادی نمیدانیم و پرداخت جذابی را از کاراکتر او شاهد نیستیم. به همین دلیل این احساس ناخودآگاه پیش میآید که مدام دوست داریم با قهرمانمان همراه شویم و نه با کاراکتر مربی. حتی لزومی بر تاکید مداوم هم بر او نمیبینیم. شاید بهدلیل رابطهای که در واقعیت ماجرا میان مایلز و شلبی وجود داشته است، سازندگان این زاویه دید را برای پرداخت آن دو در نظر گرفتهاند. اما ماحصل این است که برای مربی پرداخت جذابی وجود ندارد.
زاویه دید سوم شخص (محدود نبودن به کاراکتر اصلی)، از طرفی موجب شده چندین سطح کشمکش را با تمام جزییات شاهد باشیم و در اینجا اتفاقا این انتخاب به جذابیت میانه فیلم کمک کرده است. جایی که ما درکنار نیاز قهرمان به پول و همین طور اسپانسر برای مسابقه، مسیر در حال توسعه شرکت فورد را هم میبینیم و پیشبینی میکنیم این دو روند در یک نقطه به هم پیوند بخورند. حال کشمشهای زیادی دراینمیان شکل میگیرد. کشمکشهایی میان معاون فورد و رئیس آن، معاون فورد و ریاست شرکت فراری برای متقاعد کردن، تقابل رئیسهای دو شرکت و تقابل مدیر اجرایی با شلبی بر سر انتخاب راننده که تا پایان فیلم هم ادامه مییابد. اینها همه به واسطه انتخاب این زاویه دید طراحی شدهاند.
تعدد تقابلها، موجب شده است تا میانه فیلم هم جذابیت خود را حفظ کند. اما جای خالی یک تقابل شدیدا احساس میشود. آن هم یک رقیب عینی برای کن مایلز است
این تعدد تقابلها، موجب شده میان فیلم هم جذابیت خود را حفظ کند. اما جای خالی یک تقابل شدیدا احساس میشود. آن هم یک رقیب عینی برای کن مایلز است. درست است که مایلز هم در مسیر خود دارای کشمکشهایی است و ویژگیهایی از جمله سر سخت بودنش، مدام او را دچار چالش میکند. اما وجود یک راننده رقیب، طبیعتا تقابل جذابتری را رقم میزد.
بهخصوص در پرداخت روند مسابقهها. شیوه پرداخت تمام مسابقهها شبیه به هم است. حتی شکل کارگردانی و تدوین آنها هم همینطور. تنها چالش پیش روی مایلز خودش و ماشینش است. اگر رقیبی وجود داشت که در تمام مسابقات پا به پای او به رقابت میپرداخت، آن وقت جذابیت فیلم دو چندان میشد و روند مسابقات تنها با زیاد گاز دادن، کنده شدنِ در اتومبیل و سانحههایی از این دست ختم نمیشد.
پایان فیلم هم به لحاظ بار دراماتیک و حسی آن حیف میشود. در مسابقه هنگامی که مایلز متوجه میشود که اول نشده است، آن چنان بار احساسی به همراه ندارد. این لحظه به کارگردانی بد آن هم برمیگردد. همچنین اگر قرار باشد که قهرمان ما در یک سانحه آتش سوزی بمیرد، چه بهتر که در صحنه نبرد اصلی (صحنه مسابقه پایانی) این اتفاق بیفتد و منجر به یک اتفاق دراماتیک در راستای هدف قهرمان شود. جسارت دخل و تصرف در واقعیت یک ماجرا برای جذابتر شدن فیلمنامه نیز جایز است. اینکه به ناگاه در یک دور تمرینی این اتفاق رخ دهد، بهشدت از بار احساسی آن کم میشود. عملا ما آن همذات پنداری لازم را در پایان نداریم. حضور پسر کن مایلز هم آنچنان در فیلمنامه مورد استفاده قرار نمیگیرد. جز اینکه فقط حضورش منجر به انگیزه گرفتن مایلز میشود. اما رابطه پدر و پسری ویژهای میان آن دو شکل نمیگیرد.
کریستین بل به معنای واقعی این نقش را باور کرده است و یک باسوادِ کله شق را به نمایش میگذارد
فیلم اگرچه با دیالوگهایی مثل « هفت هزار دور در دقیقه، جاییه که باهاش روبهرو میشی، تنها چیزی که حس میکنی، یه جسمه که تو زمان و فضا داره میچرخه، تنها سوالی که پیش میاد اینه که تو کی هستی؟» سعی دارد به درونیات این رانندهها سفر کند و خود را از یک فیلم سرگرم کننده صرف جدا کند، اما تلاشش به جز اکتفا کردن به این دیالوگ و لحظه خلوت مایلز و همسرش پس از خبر مردود شدن او، در این مسیر به جایی نمیرسد. روندی که باز هم میتوانست آن را متفاوتتر کند.
اما از جمله عناصری که این فیلم را تبدیل به نمونهای قابل قبول میکند این است که، تقریبا بیشتر صحنههایش روند دارند. از مثبت به منفی یا بلعکس. کافی است به این توجه کنید که حتی صحنهای که همسر مایلز میخواهد از جزییات کار شوهرش سر در بیاورد هم صحنهای ساده و بدون روند نیست. چیزی در راستای همان جهان اتومبیل سواریست که با یک کل کل زن و شوهری عجین شده است. این سطح از تلاش برای یکنواخت نبودن هر یک از صحنهها، به فیلمنامه نمره قبولی خواهد داد. همچنین نویسنده تمام تلاشش را کرده است که مطابق با انتظارات کلاسیک ما پیش نرود. کریستین بل به معنای واقعی این نقش را باور کرده است و یک باسواد کله شق را به نمایش گذاشته است. بهشدت شخصیت جذابی از کن مایلز، هم در متن و هم در اجرا بیرون آمده است. با این اوصاف، فیلمِ فورد دربرابر فراری، چراغ یک شاه پیرنگ قابل قبول را در میان آثار ۲۰۱۹ روشن نگه داشته است.
نظرات