نقد فیلم دوئت

چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۸ - ۲۲:۰۱
مطالعه 8 دقیقه
2020-2-1f8adba4-9524-433d-bb0a-b9b0e946bbbf
فیلم «دوئت»، اولین ساخته نوید دانش، با بازی هدیه تهرانی، علی مصفا و نگار جواهریان، پس از ۴ سال، این روز‌ها در حال اکران است. در ادامه نگاهی به این فیلم داشته‌ایم.
تبلیغات

فیلم ایرانی دوئت برای تجربه اول یک فیلمساز، با تمام نقص‌هایی که در فیلمنامه‌اش دارد، اثر قابل قبولیست. یک تیم حرفه‌ای و با تجربه مثل حسین جعفریان (مدیر فیلمبرداری)، هایده صفی یاری (تدوین گر)، کیوان مقدم (طراح صحنه) و پیمان یزدانیان (آهنگساز) در کنار نوید دانش قرار گرفته‌اند تا جهان ذهنی او را بر پرده سینما خلق کنند. در مواجهه با اثر، می‌توانیم این موضوع را درک کنیم که همه اعضای گروه به یک خط ذهنی مشترک رسیده‌اند و همه چیز در خدمت القای یک فضا سازی مشخص است. اگر از خط سیر داستان کمک بگیریم، باید بگوییم که فیلم درباره دامن زدن به گذشته و تبعات آن است. آدم‌هایی که در گذشته روابطی با هم داشته‌اند که مدت‌هاست از آن می‌گذرد.

اما به نظر می‌رسد که همچنان اتفاقات گذشته برایشان حل نشده است. در طول این بازه زمانی آنقدر به آن فکر کرده‌اند که در یک مواجهه حضوری با یکدیگر، گویی آتشی در خرمن گذشته‌شان می‌افتد و در تمام وجودشان شعله می‌کشد. هرچقدر که بیشتر به آن دامن بزنند، این شعله سرکش‌تر می‌شود. تا جایی که شاید مهاری برای آن نباشد. حال با در نظر گرفتن این ایده ناظر، تک تک عناصر فیلم را بررسی می‌کنیم که چگونه این ایده را بازگو می‌کنند و در نهایت به این نتیجه می‌رسیم که فیلمنامه اثر، از جهت شخصیت پردازی این آدم‌ها و گذشته‌شان ضعیف عمل کرده است. پرداختی که می‌توانست به باورپذیری اقدامات امروز کاراکتر‌ها در مواجهه با گذشته‌شان، به مخاطب کمک کند.

در ادامه جزییات داستان فیلم فاش می‌شود

2020-2-a284c9ca-1643-4196-a15e-ca90805f73b4

فیلم درباره دامن زدن به گذشته و تبعات آن است. آدم‌هایی که در گذشته روابطی با هم داشته‌اند که مدت‌هاست از آن می‌گذرد. در طول این بازه زمانی آنقدر به آن فکر کرده‌اند که در یک مواجهه حضوری با یکدیگر، پس از دو سال، گویی آتشی در خرمن گذشته‌شان می‌افتد و در تمام وجودشان شعله می‌کشد

فیلم شروع لذت بخشی دارد. مینو (با بازی هدیه تهرانی) پشت فرمان ماشین خود مقابل خانه حامد (با بازی مرتضی فرشباف) نشسته است. افکت‌های صوتی در باند صدا تقویت شده‌اند. عمق میدان تصویر کم است. همه چیز محدود شده است به جهان ذهنی مینو. همه آدم‌های این فیلم در جهان ذهنی خود غرقند و مینو اولین کاراکتری است که به ما معرفی می‌شود. وقتی زن همسایه او را وادار به دنده عقب گرفتن می‌کند و به او می‌گوید که نمی‌توانی در این کوچه پارک کنی، استعاره دلچسبی بیان می‌شود. مینو به تازگی وارد زندگی حامد شده است.

این مقدمه زمینه سازی می‌کند که آیا مینو می‌تواند در این رابطه جایی داشته باشد؟ درست در لحظه‌ای که دنده عقب می‌گیرد ما برای اولین بار چهره آشفته او را می‌بینیم. دنده عقب گرفتن او گویی نوعی سفر به گذشته است. نوعی تقابل با گذشته‌ایست که هنوز حل نشده است. باید به مواجهه با آن برود. اگرچه که مینو تنها کاراکتریست که گذشته را مهم نمی‌داند و اصرار دارد که دیگران هم مانند او از آن عبور کنند.

اما حامد نقطه مقابل اوست. او همچنان عذاب وجدان رابطه گذشته‌اش با سپیده (با بازی نگار جواهریان) را دارد. می‌خواهد در یک ملاقات حضوری، اطمینان حاصل کند که سپیده او را بخشیده است و زندگی خوبی دارد. اما مشکل اینجاست که از گذشته سپیده و حامد اطلاعاتی نداریم. جدای از اطلاعات، قصه‌های زیادی را درباره رابطه‌ای که بین دو نفر تمام شده است و حال پس از مدت‌ها دوبار یکدیگر را می‌بینند، شنیده‌ایم. اما اتفاقی که می‌تواند این قصه را دوباره برای ما جذاب کند، ویژه بودن رابطه حامد و سپیده است. این رابطه چه ویژگی‌هایی داشته است که برای مخاطب، از میان رابطه‌های کلیشه‌ای بسیاری که از ذهنش می‌گذرند، متفاوت ‌شود؟ معرفی این رابطه، از دل دیالوگ‌هایی که میان حامد و سپیده در کتابفروشی رد و بدل می‌شود شکل می‌گیرد. هم دانشگاهی بوده‌اند، علاقه مشترکشان موسیقی بوده است و فیلم‌‌های زیادی را با هم تماشا کرده‌اند.

چیز بیشتری به ما ارائه نمی‌شود. این، روند صحنه است که برای ما جذابیت پیدا می‌کند. اینکه از جنس بازی نگار جواهریان، متوجه می‌شویم که آن‌ها دارند نقش بازی می‌کنند. یک اقدام موثر دیگر هم نشان داده می‌شود. سپیده بر می‌گردد و فیلمی را که چند دقیقه پیش درباره‌اش حرف زده‌اند را بر می‌دارد. این یک کاشت و برداشت خوب در دل این صحنه است. شخصیت از از طریق اقدامش به ما معرفی می‌شود. سپیده هم هنوز در گذشته‌اش گرفتار است. این اتفاق کمی بعد‌تر در قابی که سپیده کاملا از همسرش مسعود (با بازی علی مصفا) در ماشین جدا شده است، دیگر به اوج خود می‌رسد.

2020-2-357877b6-3a34-450b-bf29-9e9fa05d6f94

فیلمنامه اثر، از جهت شخصیت پردازی این آدم‌ها و گذشته‌شان ضعیف عمل کرده است. پرداختی که می‌توانست به باورپذیری اقدامات امروز کاراکتر‌ها در مواجهه با گذشته‌شان، به مخاطب کمک کند

اما برویم سراغ شخصیت مسعود. فیلم اگرچه با مینو و حامد شروع می‌شود، اما قصه اصلی و کاراکتر‌های پیش برنده داستان، زوج مسعود و سپیده هستند. به خصوص مسعود که مسیر افشای گذشته را پیش می‌گیرد. مسعود پس از آنکه حال سپیده را آن شب می‌بیند درباره‌اش کنجکاو می‌شود. موزیکی که او می‌شنود را گوش می‌کند. بعد‌ها می‌فهمیم این موسیقی را سپیده مدت‌هاست که گوش می‌کند. مسعود کار و زندگی‌اش را تعطیل می‌کند و به سراغ مغازه کتاب فروشی و بعد به دنبال آن به آموزشگاه موسیقی می‌رود. به هیچ وجه آرام و قرار ندارد و واقعا می‌خواهد از جزییات رابطه آن‌ها سر در بیاورد.

این شکل از پیگیری او نیازمند قدری معرفی شخصیت و پیشینه‌اش است. اینکه بدانیم جزییات رابطه مسعود و سپیده در طول این دو سال چگونه بوده است؟ اصلا مسعود چگونه شخصیتی است؟ به هرحال اتفاقی که برای مینو می‌افتد حاصل همان شب نبوده است. این اتفاق بارها برایش رخ داده است. اما ما در لحظه‌ای مسعود را می‌بینیم که به طغیان رسیده است، بدون اینکه از زمینه چینی آن با خبر باشیم. مثلا از رابطه او با دوستانش هیچ اطلاعاتی نداریم.

اینکه اساسا مسعود در چه فضاهایی بوده است. چگونه اینقدر برایش عجیب است که سپیده با حامد در گذشته، به واسطه هم کلاسی بودنشان رابطه داشته‌اند. مسعود آدمی سنتیست؟ مذهبیست؟ اساسا به همه چیز شک دارد؟ در طول این دو سال بارها شده است که به تمام جزییات زندگی سپیده شک کرده است؟ نمی‌دانیم! درباره او پرداخت مهمی صورت نگرفته است. به همین دلیل سخت است کاراکتری را که به ما خوب معرفی نشده است همراهی کنیم. شدت کنجکاوی او را باور کنیم. فیلمساز بسیاری از از موارد را به عهده خودمان گذاشته است. گویی خودمان باید همه چیز‌هایی که به ما نگفته است را تخیل کنیم و در ذهنمان یک مسعود باور پذیر بسازیم. وضعیت درباره سایر کاراکتر‌ها هم همین است. یعنی همانقدر که مسعود را نمیشناسیم، حامد را هم نمی‌شناسیم. به خصوص آنکه حامد در زمان زیادی از فیلم کنار گذاشته می‌شود.

اما روندی که در میانه فیلم جذاب است، شکل افشای گذشته سپیده، آن هم با یک موسیقی است. عنوان فیلم هم در اینجا به درستی انتخاب شده است. شاید این موسیقی، تنها عنصری باشد که هم رابطه سپیده و حامد را قدری متفاوت می‌کند و هم شکل راز گشایی فیلم را. در ادامه صحنه تقابل مینو و مسعود هم جذاب است. دو کاراکتری‌ که هر دو به زندگی زوج دیگری اضافه شده‌اند. کاراکتر‌هایی که سنشان از حامد و سپیده بیشتر است. نگرششان به گذشته نیز متفاوت است. مینو گذشته را پذیرفته است اما مسعود نه! اگرچه که دیالوگ‌های موثری میانشان رد و بدل نمی‌شود. خرده داستانی که مسعود بیان می‌کند (که به عقیده من از خرده داستانی که در فیلم روزی روزگاری در آناتولیا ساخته نوری بیلگه جیلان الهام گرفته شده است. چرا که در کنار این خرده داستان، شکل Track in‌ به چهره کاراکتر‌ها و رسوخ کردن به ذهن آن‌ها با این تمهید، از شگرد‌های جیلان است و ما را به یاد فیلم‌های او می‌اندازد) آنقدر گنگ و بیرون از جهان فیلم است که تاثیر گذاری لازم را ندارد. انگار باز هم این مخاطب است که باید بنشیند و پیش خود فکر کند که شاید منظور مسعود از خود کشی مائده این است که، مثلا مسعود با مائده رابطه‌ای داشته است و از این بابت ممکن است خود را مسبب این اقدام مائده بداند. این تنها برداشتیست که شاید بتواند این خرده داستان را در دل فیلم عمیق کند. اما برداشتیست که کاملا خود مخاطب باید برای خودش تخیل کند و فیلمساز هیچ پرداختی برای آن نکرده است.

2020-2-5097a24b-199f-4224-9d66-785bdaa46f27

در مواجهه با اثر، می‌توانیم این موضوع را درک کنیم که همه اعضای گروه به یک خط ذهنی مشترک رسیده‌اند و همه چیز در خدمت القای یک فضا سازی مشخص است

از صحنه تقابل ساده مسعود و حامد هم که بگذریم که مانند دو غریبه از کنار هم عبور می‌کنند، دوباره در انتها باز می‌گردیم به رابطه مینو و حامد. آیا دامن زدن به گذشته، زندگی حال آن‌ها را از بین برده است؟ خانه و طراحی صحنه کیوان مقدم از ابتدا در راستای همین چالش است. خانه‌ای که باید گچ‌های کهنه‌اش بریزد و دوباره با گچ‌های نو جایگزین شود. خانه‌ای که دیوار‌هایش نم پس داده است. نَمی‌ که انگار از گذشته به این خانه رسوخ کرده است. اگرچه ایراد این استعاره این است که تنها همین معنی را می‌توان از آن برداشت کرد. همچنین استعاره‌ایست که همگان متوجهش می‌شوند و به نوعی در دل فیلم یکبار مصرف است. اما خب از آن طرف می‌توان گفت، در خدمت فضای حاکم بر قصه است.

دوربینی که به دنبال کاراکتر‌ها به راه می‌افتاد تا گویی به گذشته‌شان سرک بکشد، هرچند که تکرار بیش از حد آن شکل کارگردانی را به تکرار می‌کشاند و گاهی هم منطقش را از دست می‌داد، در پایان حرکتش منطق دارد و به دل می‌نشیند. دوربین یکبار به دنبال مینو می‌رود که به سختی وارد خانه می‌شود. سپس حامد را دنبال می‌کند که هراسان به دنبال او می‌گردد و گویی باید دوباره مینو را بازیابد. در چه موقعیتی یکدیگر را پیدا می‌کنند؟ مینو روی پله‌ها نشسته است و حامد او را پیدا می‌کند. دیوار خانه نم داده است. آیا گذشته‌شان قابل فراموشیست یا دوباره به زندگی‌شان رسوخ می‌کند؟ آیا مینو باز هم همان کاراکتریست که به گذشته اعتنایی ندارد؟ از این‌ها که بگذریم، چه بر سر زوج مسعود و سپیده می‌آید؟ فیلمساز اگرچه در پایان حامد و مینو را روبروی هم قرار می‌دهد، اما از پرداختن به سرنوشت مسعود و سپیده به کلی اجتناب می‌کند.

در واقع فیلم اساسا با یک موسیقی، تلنگری به گذشته می‌زند، پیچیده می‌شود و به پایان می‌رسد. پرداخت عمیق‌تری قطعا در کارهای بعدی دانش باید به چشم بخورد تا جای خالی آن را در اثر اولش پر کند. به هرحال دوئت فیلمیست که بر یک ساختارِ فکر شده بنا شده است و تا حد خوبی حس و حالش را هم القا می‌کند. تماشای چنین فیلمی به عنوان اثر اول یک فیلمساز، ما را حداقل به آینده او امیدوار می‌کند.

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات