فیلم جودی از زوال حرف میزند. قرار است به درونیات شخصیت جودی گارلند، بازیگر و خواننده آمریکایی که نقش دوروتی را در فیلم موزیکال و مشهور جادوگر شهر اُز بازی کرده، نزدیک شود. به اندوه بزرگی که دارد. فیلم بهدنبال چرایی این اندوه میگردد. قرار است تصویری متضاد با تصورمان از یک ستاره ببینیم. ستارهای که رو به افول است. صحنهای وجود دارد که جودی در میان همه گلهایی که برایش فرستادهاند در اتاق گریم اندوهگین نشسته و بدنش حسی از غم به مخاطب منتقل میکند. میتوان این یک فریم را بهعنوان عصاره فیلم به خاطر سپرد. ستارهای در میان گلهای رنگارنگ طرفدارانش و از درون بینهایت غمگین. کدام را باید پذیرفت؟ رویای آمریکایی یا واقعیت تلخ تحملناپذیر. موفقیتها، جوایز بازیگری و شهرت یا تنهایی مرگآور و فقرش در روزهای آخر زندگی؟ جودی سراغ این تناقض رفته است. قرار نیست یک بیوگرافی خشکوخالی درباره زندگی یک هنرمند ببینید و درنهایت چند نکته از زندگی خصوصیاش هم برملا شود. نه، جودی فراتر از یک فیلم بیوگرافی است. قرار است پا را فراتر بگذارد و علاوهبر اطلاعاتی که میدهد بستری بسازد برای شناخت یک سبک زندگی. برای دریافت حس زنی که فقط روی صحنه میتواند شاد باشد و فهمیده دیگر قدرت روی صحنه رفتن را ندارد. اگر به موضوع فیلم علاقهمند شدید بعد از تماشای آن ادامه متن را بخوانید.
بخشهایی از اتفاقات فیلم در ادامه لو خواهد رفت.
کدام را باید پذیرفت؟ رویای آمریکایی یا واقعیت تلخ تحملناپذیر. موفقیتها، جوایز بازیگری و شهرت یا تنهایی مرگآور و فقرش در روزهای آخر زندگی؟ جودی سراغ این تناقض رفته است.
مفهوم رویای آمریکایی قرار است هر شهروند این کشور را امیدوار نگه دارد و بیشترین تلاشش را برانگیزاند. ظاهر این ایده در یک خط قابل تعریف است: «زندگی باید بهتر، مرفهتر و کاملتر شود برای هر کسی. با فرصتی برای بروز هر استعداد یا دستاوردی. بدون اینکه توجهی به طبقه اجتماعی فرد یا شرایط تولدش شود.» به زبان عامیانه همه برابر خلق شدهاند و در جامعه آزاد آمریکا هر کس به هر جایی که دلش میخواهد میتواند برسد. یعنی مسیر رسیدن به موفقیت هموار است. همه چیز به تلاش و امیدواری شخصیاش بستگی دارد. آمریکا کشور آرزوهاست. اما چقدر این ایده به واقعیت نزدیک است؟ وقتی پوسته ظاهری رویا کنار برود چه میماند؟ آیا رویای آمریکایی باعث رستگاری این کشور شده است؟ برای هر ایده کمالگرایانهای میتوان یک فرضیه متضاد هم در نظر گرفت. همانطور که کریس هدجز در کتابش روزهای تخریب، روزهای شورش مینویسد: « حالا همه میدانیم که رویای آمریکایی یک دروغ است و همه ما قربانی هستیم.» سویه تاریک رویای آمریکایی بهسادگی قابل تفسیر است. هر کس میتواند به آنچه دوست دارد برسد. مثالش هم هزاران نمونه افراد موفقی است که به قله رسیدهاند. دراینمیان میلیونها نفری که شکست خوردهاند و حذف شدهاند و زندگی تباهی دارند در آمار نمیآیند. بهعلاوه آنهایی که به قله رسیدند رستگار شدهاند و زندگی به کامشان است؟ این نقطهای است که جودی روی آن دست گذاشته است. بازیگر نقش دوروتی فیلم معروف جادوگر شهر اُز در همان کودکی به شهرتی جهانی میرسد. به نظر میرسد که آینده درخشانی پیش رو دارد. به هر جایی میتواند برسد و آرزوهایش برآورده خواهد شد. چرا این ایده کار نمیکند و جودی اندوهگین و افسرده است؟ چرا رویای آمریکایی جواب نمیدهد؟
فیلم پیش از شهرت جودی آغاز میشود. جایی که تهیهکننده فیلم با جودی خردسال صحبت میکند و به او نوید آینده درخشانی میدهد. در پاسخ جودی میخواهد بداند چرا نمیتواند همراه دوستانش و آدمهای معمولی به سینما برود و فیلم ببیند. تهیهکننده میگوید که آنها آدمهای معمولیاند و زندگی و شغل معمولی خواهند داشت اما تو میتوانی به هر چیزی برسی. این وعده همان ایده رویای آمریکایی است. در صحنه بعدی جودی افسرده، غمگین و شکست خورده را در میانسالی میبینیم که توانایی کنترل شرایط زندگیاش را ندارد. از هتل اخراج میشود و برخلاف ظاهر پر زرق و برق زندگیاش نمیتواند سرپناهی برای فرزندانش محیا کند. رویای کودکی جودی بهطور کامل شکست خورده است. فرصت شغلی برای جودی در لندن به وجود میآید و او انگیزه پیدا میکند برای نجات وضعیت فرزندانش به لندن برود. در ظاهر جودی تصور میکند علت اندوهاش دوری از فرزندان و وضعیت بحرانی اقتصادیاش است و با کنسرتهای لندن میتواند به وضعیت قابل قبولی برسد. هرچه جلوتر میرود انگیزهای نهانی و قدرتمندتر مطرح میشود که علت همه اندوههاست. جودی به پایان خودش رسیده است. چیزی که جودی با آن تعریف شده است در گذر زمان زوال یافته است. جودی دارد متوجه میشود که پیر شده و توانایی روی صحنه آمدن را ندارد و این یعنی زندگی پیشین او در معرض نابودی قرار گرفته است.
ستارهها عمر دارند. آنها مثل یک کالا و نه یک انسان پرورش مییابند. کنترل میشوند و طبق الگو جلو میروند. مشهور میشوند و طرفدار پیدا میکنند و مثل هر کالای دیگری باعث سودآوریاند. درنهایت مثل هر کالای دیگری روزی عمر مصرفشان به پایان میرسد و تمام میشوند
او هراس دارد که آیا دوباره دوست داشته خواهد شد؟ و با خود فکر میکند دوباره میتوانم چنین کاری انجام دهم؟ چنین آهنگی بخوانم؟ پرسشی که در مسیر فیلم تبدیل میشود به: در آینده کسی من را به یاد خواهد آورد؟ این پرسشی است که هر هنرمندی به آن فکر خواهد کرد. آیا اثری که خلق کرده در حافظه مردم ثبت خواهد شد؟ یا زوال عمر جودی با زوال شخصیت هنریاش همزمان خواهد شد؟ بحرانی که خواب را از چشم جودی گرفته نه وضعیت اقتصادی و نه بحرانهای عاطفی میانسالی و نه حتی وضعیت فرزندانش است. همه موارد ذکر شده بخشی از ذهنش را مشغول کردهاند اما بیش از هر چیز جودی نگران پایان یافتن خود است. در طول فیلم بارها فلشبکهایی میبینیم از کودکی جودی که به سختی سر صحنه فیلمبرداری کنترل میشود. هر کس به او دستوراتی میدهد و این کنترل شدنها بر زندگی عادی او هم تأثیرگذار است. نگاه هالیوود به ستارگانش تا حدی چیزی شبیه به همین نگاه است. ستارهها عمر دارند. آنها مثل یک کالا و نه یک انسان پرورش مییابند. کنترل میشوند و طبق الگو جلو میروند. مشهور میشوند و طرفدار پیدا میکنند و مثل هر کالای دیگری باعث سودآوریاند. درنهایت مثل هر کالای دیگری روزی عمر مصرفشان به پایان میرسد و تمام میشوند. جودی به تاریخ انقضای خودش نزدیک شده است و این واقعیت، بحرانی جدی است.
در اجرای شورانگیز پایانی وقتی جودی آهنگ دوم را میخواند در میانه آهنگ برای همیشه تمام میشود. درست زیر نورهای موضعی و طرفدارانش که از آهنگ قبل به هیجان آمدهاند. زمین مینشیند و تمام میشود. دوستانش شروع به خواندن ادامه آهنگ میکنند و پرسش فیلم پاسخی معین پیدا میکند. جودی رو به طرفدارانش میگوید: «فراموشم نمیکنید نه؟ قول میدم که نمیکنید.» آهنگ پایانی شبیه به زندگی زوال یافته خود جودی است. وقتی خودش اینطور توصیفش میکند: «این آهنگی نیست درباره به جایی رسیدن، آهنگیه درباره قدم زدن به سمت جایی که رویایش را داری.» همان چند لحظه پایانی روی سن لحظاتی است که جودی کماکان حس زنده بودن دارد. حسی که میشود در چشمانش خواند. جودی در پایان موفق میشود با زوال خود کنار بیاید و برای یک شب دوباره بدرخشد و بعد از آن خاموش شود.
فیلمهای زیادی در واکنش به ایده رویای آمریکایی ساخته شدهاند که ویژگی مشترکشان تاکید بر زوال است. برای نمونه فیلم سانست بلوار ساخته بیلی وایلدر درباره زندگی یک بازیگر زن (نورما دزموند) دوران سینمای صامت است که با ناطق شدن سینما از دور خارج شده است. نورما و جودی شباهتهایی بهم دارند. هر دو دوران اوجی را سپری کردهاند. محبوبیت فراوانی داشتهاند و نامههای زیادی از طرفدارانشان دریافت میکردهاند. هر دو به افول رسیدهاند. زمانه عوض شده و به سختی میتوانند جذابیت پیشین را داشته باشند. یک تفاوت جدی بین نورما و جودی است. نورما در خیال زندگی میکند و جودی در واقعیت. نورما نمیپذیرد که شکوهش خدشهدار شده است و بازیگران تازهای جای او را گرفتهاند. او اعتقاد دارد که فیلمها کوچک شدهاند و جایی برای بازیگر بزرگی مثل خودش در فیلمها نیست. اما جودی این واقعیت را پذیرفته که دیگر زندگی به کیفیت پیشین نخواهد بود. میداند که آخرین بارهایی است که روی سن آواز میخواند و همین دانستن واقعیت آزارش میدهد چرا که راهکاری برای مقابله با این از دست رفتن ندارد.
از هر طرف که حرکت کنی راه فراری نیست. سیستم سرمایهداری و کنترلگر در هالیوود همه چیز را میبلعد و به این راحتی به کالای پولساز خود اجازه نمیدهد آزادانه به آرزوهای خود برسد
یکی از قصههای فرعی فیلم مگنولیا ساخته پل توماس اندرسون هم به ایدهای مشابه در ارتباط با رویای آمریکایی میپردازد. دونی اسمیت پسر بچه باهوش که در مسابقات تلوزیونی برنده شده و همه او را میشناسند در بزرگسالی به جایی نرسیده است و زندگی فقیرانهای دارد. واکنش فیلمسازان آمریکایی به ایده رویای آمریکایی معمولاً انتقادی و تند است. آنها به نقاط تاریکی از این ایده که ظاهری جذاب دارد نور میاندازند. هر چند این جسارت در دهههای پیش بیشتر از فیلمسازان مستقلی چون توماس اندرسون برمیآمد اما حالا صحبت کردن درباره آن کمی راحتتر شده است. در صحنهای از فیلم در یکی از فلشبکها جودی از پشت صحنه و کنترلهایی که بر او اعمال میشود خسته و عاصی شده است. لباسش را در میآورد و درون آب میپرد. دوربین محفظه استخر را در نمایی از طبقه پایین استدیو ثبت میکند. یک استخر شیشهای که جودی در آن شنا میکند و از هر جهت بسته شده است. این بنبست آزادی است. جایی که کنترل حتی هنگام ساختارشکنی و پریدن وسط استخر هم خودش را نشان میدهد. از هر طرف که حرکت کنی راه فراری نیست. سیستم سرمایهداری و کنترلگر در هالیوود همه چیز را میبلعد و به این راحتی به کالای پولساز خود اجازه نمیدهد آزادانه به آرزوهای خود برسد.
در پایان کمی از موضوع و جزییات فیلم فاصله بگیریم و نگاهی به کیفیت بازی رنه زلوگر بیاندازیم. بازیگری که برای این نقش جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را دریافت کرد. رنه جزییات بسیاری را در چهرهاش حفظ میکند. شکل غمگین چشمها و لرزشهای متعدد اجزای صورت زندگی او را به تصویر میکشد. جودی را در دو وضعیت میتوان در نظر گرفت. پشت پرده و روی سن. پشت پرده زندگی واقعی اوست. وقتی به شوهرش میگوید من فقط یک ساعت در شبانه روز جودی گارلند ام. سایر اوقات بخشی از یک خانوادهام. رنه زلوگر با ظرافت تمام سعی کرده بین این دو دنیا ارتباطی برقرار کند. در عین آنکه دو دنیای مجزا هستند اما هر دو آنها جودی است. سرزنده بودناش روی سن در مقابل سرخوردگیاش در اتاق هتل قرار میگیرد. حتی خوشحالیاش موقع ازدواج با میکی هم دروغین به نظر میرسد. جودی درباره زنی است که تبدیل به موجودی شکننده و دوستداشتنی شده که فقط روی سن وقتی مردم دوستش دارند میتواند آرام باشد. قاعده تا حدی برعکس است. یک قلب نه با میزانی که عشق میورزی بلکه با میزانی که به تو عشق ورزیده میشود قضاوت میشود.
نظرات